ماهان شبکه ایرانیان

قدرت / دانش

میشل فوکو، متفکر معاصر فرانسوی در حوزه های گوناگون علوم اجتماعی به تفکر و اندیشه پرداخته است. حرکت فکری او تحول مهمی در علوم اجتماعی ایجاد کرده است تا حدی که او را ویرانگر علوم اجتماعی رایج دانسته اند

چکیده

میشل فوکو، متفکر معاصر فرانسوی در حوزه های گوناگون علوم اجتماعی به تفکر و اندیشه پرداخته است. حرکت فکری او تحول مهمی در علوم اجتماعی ایجاد کرده است تا حدی که او را ویرانگر علوم اجتماعی رایج دانسته اند. یکی از حوزه های اساسی اندیشه فوکو و حتی به تعبیر برخی مفسرین، مهمترین دستاورد نظری او، تحلیل روابط دانش و قدرت است. مقاله حاضر می کوشد تا این وجه از یافته های فوکو را ایضاح نماید. دریافت فوکو از قدرت، صریح و پویاست. نویسنده مقاله بر این باور است که دریافت او از دانش نیز به همان اندازه پویاست. نویسنده طی سه مبحث به تبارشناسی صورتبندیهای جدید قدرت و دانش، بررسی مفاهیم مذکور همراه با بحث مبسوطی راجع به حاکمیت سیاسی و معرفتی و نهایتا پویایی دریافت فوکو از قدرت و دانش می پردازد.

میشل فوکو تلاش علمی وسیعی در جهت صورتبندی تاریخی معرفت در حوزه ای که امروزه علوم انسانی نامیده می شود، به کار برده است. او در دهه 1970 ، (عمدتا در انضباط و مجازات و نخستین جلد تاریخ جنسیت) بحث می کند که صورتبندیهای جدید معرفت، اشکال نوینی از قدرت و سلطه را درپی خواهند داشت. از این تاریخ به بعد، آثار فوکو اغلب پاسخهای متعارضی به مفسرینش می دهد. اشارات موجز تاریخی او در خصوص «زیست قدرت انضباطی و تنظیمی » به میزان وسیعی نافذ بوده است. در آثار بعدیش، او این مطالعات موجز را به مفاهیم عامتر قدرت و نقدهای معرفتی و سیاسی از قدرت - که رضایت کامل بسیاری از منتقدان را نیز فراهم نمی کند - پیوند می زند. بدینسان، مباحث فوکو در خصوص رابطه میان حقیقت و قدرت، حساسیتهایی را نسبت به «دلالتهای بازتابی » تحلیلهای او برمی انگیزد.

هدف اصلی این مقاله، ارائه تفسیری هماهنگ از تفهم قدرت و دانش می باشد که مشکل مطالعات تاریخی فوکو درباره زندان و تکوین گفتمان علمی راجع به جنسیت است. از آنجا که فوکو قدرت را بسیار ریشه ای تر از دانش، مورد بحث قرار می دهد، بحث من راجع به دانش به وسعت اشارات او درباره قدرت خواهد بود. این مقاله در سه بخش ساماندهی شده است: نخست، به اختصار به تکرار مباحث فوکو در خصوص نحوه شکل گیری اشکال نوین قدرت و دانش در سده های 18 و19 می پردازد. بخش دوم، آغازگر اشارات من در خصوص مفاهیم قدرت و دانش همراه با بحث انتقادی در مورد اکمیت سیاسی و معرفتی است. فوکو تحقیقات خود را در واکنش به اشتغال خاطر اندیشه سیاسی به مساله حاکمیت و مشروعیت طراحی می کند. بسیاری از مفسرین او، این نگرش انتقادی را مشکل ساز می دانند; زیرا نگرانند که این مساله مانع نقد فوکو بر اشکال مدرن دانش و قدرتی شود که او توضیح داده است. در بخش سوم مقاله، من بحث خواهم کرد که این نگرانی تنها زمانی مسموع است که پویایی دریافت فوکو از قدرت و دانش را فراموش کنیم. فوکو، دریافت صریح و پویایی از قدرت دارد، و من بحث می کنم که دریافت او از دانش نیز به همان نسبت پویاست و در هر دو مورد مباحث فوکو امکان کافی برای پاسخ انتقادی معقول را فراهم می آورد.

1- انضباط و هنجار

فوکو مدتها پیش از آنکه به طرح سوالاتی در خصوص قدرت بپردازد، درباره تاریخ معرفت در علوم انسانی به نگارش پرداخته بود. آنچه برای فوکو جالب بود، مجموعه های معرفتی خاصی نبود که از طریق تحقیقات منظم در دوره های مختلف تاریخی گرد آمده باشد; بلکه برعکس، نوشته های فوکو در خصوص زمینه معرفتی بود که آن مجموعه های دانش در درون آن، مسموع و مسلط شده بودند. او بحث می کند که هر تحقیقی توسط مفاهیم و احکامی ساخت پیدا می کند که در مجموع با یکدیگر قابل فهم اند; چگونه آن احکام به لحاظ موضوعی سازمان می یابند، کدام یک از آن احکام، «جدی » تلقی می شوند، چه کسی ناچار است که جدی صحبت کند و کدام پرسشها و رویه ها جهت ارزیابی اعتبار احکامی که ما جدی تلقی کرده ایم، مناسبند. این حوزه های معرفتی که به لحاظ تاریخی استقرار یافته اند( فوکو در دیرینه شناسی دانش، آنها را صورت بندیهای گفتمانی می نامد)، شامل موضوعات تحت بررسی نیز می باشند. براین اساس، فوکو متهم به طرفداری شدید از اصالت تسمیه در علوم انسانی است; بدین معنا که ظهور انواع مختلف موضوعات شناسایی در حوزه های گوناگون، همزمان با تکوین صورت بندی های گفتمانی است که گفت وگو راجع به آن موضوعات را امکان پذیر کرده است.

آنچه تحقیقات فوکو را در درون ساختار چنین صورت بندیهای گفتمانی جالب می نماید، امکان انجام تغییرات در سازمان هر کدام از این حوزه های گفتمانی است. این بدان معناست که اگر ادعایی در یک دوره زمانی مشخص جدی و مهم تلقی شود، در دوره تاریخی دیگر مبنایی برای حقیقت نخواهد بود( یا نمی تواند باشد). احکام و گزاره ها را می توان خارج کرد(یا اساسا به حساب نیاورد) نه به این دلیل که کاذبند; بلکه بدین خاطر که به وضوح معلوم نیست که آنچه از آنها سر می زند، درست است یا غلط.

در واقع مطالعات اولیه فوکو، متوجه تغییرات اساسی در صورت بندیهای گفتمانی بود که امکانهای جدی برای گفتگو راجع به اشیاء را فراهم می کرد. او مطرح می کند که تغییرات مهمی در مباحث جدی چون جنون، بیماری، سلامتی، زبان یا زندگی اتفاق می افتد; تغییراتی که در آرشیوهای تاریخی موجودند. هدف او، توضیح این تغییرات نیست; بلکه او می خواهد تمایزات ساختاری را نشان دهد که این تغییرات، تجسم آنها هستند و تا حدی می خواهد به مستنداتی ست یابد که مبین توازی میان آن [و تمایزات ساختاری]و تغییرات کنونی در صورت بندیهای گفتمانی است. فوکو به طور ویژه علاقه مند است تا نشان دهد تغییرات هماهنگی در چند حوزه گفتمانی در قرون 18 و19 اتفاق افتاد; تغییراتی که از خلال آنها علوم مدرن «انسان » جایگزین صور کلاسیکی تجلیاتی شد که نظم اشیاء، نمایانگر آنها است.

انضباظ و مجازات، دامنه تحقیقات فوکو را به صورتبندی جدید معرفت می کشاند. مطالعات اولیه او ظهور صورت بندی جدید حوزه های گفتمانی را با تاسیس موسسات جدیدی چون تیمارستانها، درمانگاهها و بیمارستانها قرین می داند. با این حال، تاکید همیشگی او بر روی ساختار گفتمان است. در انضباط و مجازات، تحول کلی علوم انسانی قرون 18 و19 را در متن کردارهای انضباطی، مراقبتی و فشارهایی می داند که انواع نوین معرفت مربوط به وجودهای انسانی را ممکن می سازد; حتی هنگامی که این کردارها موجب تولد اشکال نوین کنترل اجتماعی می شود.

شاید مهمترین تغییری که فوکو توضیح می دهد، در اندازه و استمرار اعمال قدرت باشد که دربردارنده جزئیات بیشتری از معرفت نیز بوده است. فوکو علاقه مند است تا به تمایز میان اعمال انبوه اما نامستمر فشار مخرب (اعدامهای عمومی، اشغال نظامی، شورشهای ظالمانه خشونت بار ) و فشارهای نامنقطع تحمیلی در جهت اعمال انضباط و تربیت اشاره کند: «این مساله، پرسش در مورد بدن به عنوان یک واحد یکپارچه و پایدار نبود; بلکه به عنوان واحدی خرد و بالانفراد در قالب یک جبر محیل و زیرکانه به گونه ای که آن را در سطح مکانیسمهایی چون حرکات، ژستها، ایستارها و سرعت محصور نماید; قدرتی فوق العاده کوچک بر روی بدن فعال » (ا.م./7 -136) سایر راههای اعمال زور تنها می تواند موجب اجبار یا تخریب اهداف شوند. انضباط و تربیت می تواند موجب ایجاد ژستها، کنشها، عادات و مهارتها و نهایتا انواع جدیدی از انسانها شود.

بدن انسان وارد ماشین قدرتی می شود که آن را کشف می کند، آن را فرو می ریزد و آن را باز تنظیم می کند... آن [ماشین قدرت] تعیین می کند که چگونه فردی ممکن است روی بدن دیگران نفوذ داشته باشد. نه چنانکه آنچه را که او بخواهد انجام دهند [DO] ، بلکه بدان گونه که آنچه را که او بخواهد، از طریق تکنیکها، سرعت و کارایی هایی که خود او معین می کند عمل نمایند [Operate] ، از این رو انضباط، بدنهایی تحت عمل و تابع می سازد، بدنهایی مطیع و سر به راه (ا. م/ ص 128)

این رفتارهای تبعیتی، اغلب به طور مستقیم از طریق بازسازی فضاها و زمانبندی که مردم در چهارچوب آنها عمل می کنند، صورت می گیرد. محصور سازی، جداسازی و توزیع کارکردی فعالیتها موجب فعالیتهایی می شود که جهتشان نامعلوم است:

فضای انضباطی به همان تعداد بخشهایی تقسیم می شود که بدنها یا عناصر[سازنده یک ساخت] توزیع می شوند... هدف فقط زمینه سازی حضور و غیاب است، تا افراد بدانند کجا و چگونه باید قرار گیرند تا بتوانند ارتباط مفیدی برقرار کنند، خود را از دیگران متمایز کنند و کیفیات و شایستگیهای آنها را ارزیابی، داوری و محاسبه نمایند. رویه ای که هدفش دانستن، تسلط یافتن و استفاده کردن بود (ا.م/143)

به همین سیاق، برنامه ها، جنبشها و کردارهای برنامه ریزی شده با مراحل توسعه در ارتباطند. «وظیفه آنها صرفه جویی کردن در زمان زندگی، انباشت آن در قالبی مفید و اعمال قدرت بر روی انسانها از طریق میانجی زمان است.» (ا.م/ 162)

اینگونه میانجی های کوچک، روابط غالب میان قدرت و رؤیت پذیری یا «مسموعیت » را واژگونه کرده اند. فوکو سعی می کند، تغییر رفتار سیاسی از نمایش قدرت به اعمال قدرت را به طور عینی و با سند نشان دهد. در این فرایند، توسعه تدریجی تکنیکهای مراقبتی که کارکرد آنها بسیار پیچیده تر و ظریفتر از نمایش حجیم و تماشایی قدرت است، به چشم می خورد:

مراقبت سلسله مراتبی، مستمر و کارکردی ... به عنوان قدرتی مضاعف، خودکار و گمنام سامان یافت ... این مساله قدرت انضباطی را قادر می سازد تا هم مطلقا نامعقول باشد; زیرا در همه جا و همه حال مراقب است. چه، مطابق اصول اساسی آن هیچ اثری برجا نمی گذارد و به طور مرتب افراد فراوانی را تحت نظارت قرار می دهد، افرادی که وظیفه نظارت آنها به او سپرده شده است. و هم مطلقا «معقول » به خاطر کارکردهای دائمی و کاملا خاموش آن ( ا.م/7 -176)

مراقبت، اغلب در درون ساختارهای بیرونی نهادهایی که موجب افزایش وضوح آنها می شود، شکل می گیرد. در اینجا بخصوص بنای جدیدی از قدرت شکل می گیرد. « سنگها، انسانها را مطیع و مطلع می سازند» (ا.م/ 172). مراقبت در ایجاد یا توسعه تشریفات نیز متجلی می شود; چون انتشار تمرینات امتحانی نظیر آزمونهای شفاهی، آزمونهای پزشکی، روانی و تاریخی، مصاحبه های بدواستخدام، اجتماع زندانیان، سان های نظامی (که در آنها فرمانده در جلوی ستون قرار نمی گیرد; بلکه کنار می ایستد تا رژه نیروهایش را نظاره کند):

[سخنان] مردم عادی در گذشته بیشتر قابل شنیدن بود، همانگونه که رؤیت پذیر بود. فوکو در تاریخ جنسیت باحث خود را در خصوص چگونگی این مساله بسط می دهد:

ما جامعه ای کاملا معترف شده ایم ... این اعتراف در عدالت، پزشکی، آموزش، روابط خانوادگی و روابط عاشقانه از عادی ترین امور زندگی روزمره تا جدی ترین تشریفات اجتماعی دارای نقش است. فرد به جرم، گناه، افکار و تمایلات، بیماری و مشکلات خود اعتراف می کند. او با کمال دقت، حتی در جایی که اظهار و بیان بسیار مشکل است، به گفتن ادامه می دهد... اعتراف می کند، او اعتراف می کند و یا ناچار است اعتراف کند(ت.ج/59)

آنچه از این رهگذر دیده و شنیده می شود، به عنوان منبعی برای آزمون و محدودیت بعدی ثبت می شود.

در میان شرایط بنیادین یک «انضباط » خوب پزشکی، در هر دو معنای کلمه [انضباط]، بایستی به شیوه های نگارشی اشاره کرد که اندراج داده های فردی را به درون یک سیستم متراکم به گونه ای امکان پذیر سازد که هیچ کدام از آن [داده ها] فدا نشوند. بدین سان اشیاء باید به گونه ای انتظام یابند که هر داده منفرد بتواند در یک مجموعه منسجم استقرار یابد و برعکس یک داده خاص بتواند برتمامی محاسبات تاثیر گذارد.(ا.م/ 190)

این کردارهای مراقبتی، فراخوانی و مستندسازی، عامل را دقیقااز طریق مطلع ساختن او تحت فشار قرار می دهند. اما اشکال نوین دانش، مبین فشارهای جدیدی نیز هستند; فشارهایی که کنشهای افراد را رؤیت پذیر و آنها را مجبور به صحبت کردن می کند. در این معنای ابتدایی است که فوکو از «قدرت / دانش » سخن می گوید. یک معرفت گسترده تر و دانه درشت موجب کنترل مستمر و فراگیر رفتار مردم می شود که در مرحله بعد امکانهای دیگری را برای انجام تحقیقات پیش بینی نشده و افشاگری مطرح می کند.

فوکو این تکنیکهای قدرت و معرفت را در معرض یک تحول دومرحله ای می بیند، در مرحله اول، به عنوان ابزار کنترل یا خنثی سازی عناصر خطرناک اجتماعی، به خدمت گمارده می شوند و سپس به عنوان تکنیکهایی برای افزایش فایده و بهره وری عناصر تحت سلطه متحول می شوند. آنها همچنین دربادی امر تحت تعلیم نهادهای منزوی (نظیر زندانها، بیمارستانها، ارگانهای نظامی، مدارس و کارخانه ها) هستند. اما بتدریج با تکنیکهایی انطباق پیدا می کنند که قابلیت کاربرد در زمینه های متعدد دیگر را دارند. فوکو این بسط قلمرو کاربرد را «انبوه سازی »مکانیسمهای انضباطی می نامد.

مکانیسمهای [تشکیلات انضباطی] مایلند به عناصری «نهادینه زدا» تبدیل شوند تا از قلاع بسته ای که در آن عمل می کردند، رها شوند و در یک دولت «آزاد» ادامه حیات دهند. این مکانیسم انضباطی حجیم و متراکم که به شیوه ای انعطاف پذیر، انتقال و انطباق یافته بود، تجزیه شده است. بنابراین در چنین حرکتی که از انطباقهای محصور یا نوعی «قرنطینه » اجتماعی نشات می گرفت و به مکانیسم نامتعین قابل تعمیم «تمام عیار» ختم می شد، انسان می تواند از تشکیل یک جامعه انضباطی سخن بگوید.(ا.م/6 - 211)

فوکو این تکنیکهای جدید را به آسانی مبتنی بر نظم پیشین اجتماعی نمی کند. هنگامی که این کردارهای سیاسی - معرفتی را جهت ایجاد موضوعات جدید معرفت به کار می گیرد، وجه اصالت تسمیه او در مطالعات قدرت - دانش، همچنان ادامه می یابد. (ا.م/254) سرگذشت پدیده هایی نظیر بزهکاری، همجنس گرایی، بی قراری، ساختهای رو به رشد چون، میزان موفقیتهای سطوح مختلف تحصیلی یا گروههای سنی خاص، توزیع معنادار یک خاصه، نظیر سابقه بیماری قلبی در یک خانواده، درآمد پایین خانوار، یا سن خاص حاملگی و علائم مشخص از یک وضعیت چون سطح کلسترول خون و میزان سلولهای - تی، مبین آن است که در نهایت موجب تولید اشکال جدیدی از موضوعات انسانی می شود که آنها نیز به نوبه خود موجب تولید انواع نوین معرفت با موضوعات شناسایی خاص خود و اشکال نوین قدرت می شوند.

فوکو در خلال توضیح کردارهای سیاسی - معرفتی، اغلب از ارتباط نهادی دو سطح دانش سخن می گوید; او از ظهور یک نظام معرفت مربوط به افراد سخن می گوید که از طریق آنها کردارهای مراقبتی، اعترافی و اسنادی به هم پیوند می خورند:

شکل گیری فرد به عنوان موضوع قابل توضیح و تحلیل، نه به خاطر تقلیل او در حد یک سیمای «محض » به گونه ای که ناتورالیستها در برخورد با وجودهای زنده عمل می کنند; بلکه توجه به سیمای فردی، پیشرفت خاص او، استعداد و توانائیهای انسان در چهارچوب نگرش دائمی، پیکره ای از دانش بود.(ا.م/ 190)

اما فوکو تصور می کند که این «فردی سازی معرفت » با شیوه های مهمی در ارتباط بوده است:

ظهور «جمعیت » به عنوان یک مساله سیاسی و اقتصادی: جمعیت در حکم ثروت و به عنوان قدرت یا استعداد کار در حدفاصل رشد خود و منابع موجود در نوسان است. حکومتها دریافته اند که آنها به سادگی مواجه با افراد و یا حتی با «مردم » نیستند; بلکه بایک «جمعیت » رو به رو هستند. با پدیده های خاص و متغیرهای اساسی آن چون، نرخ زاد و ولد، مرگ و میر، امید به زندگی، باروری، وضعیت سلامتی، کثرت بیماری، الگوهای تغذیه و مسکن.(ت.ج/ 25)

آنچه که دو سطح تحلیل معرفتی و نظارت سیاسی را به هم پیوند می زند، «هنجارمند کردن قضاوت » و ایجاد هنجارها بسان زمینه ای برای معرفت مناسب است، به نظر می رسد که جایگاه اولیه هنجارها در معرفت جمعیتها است; چرا که آنها موجب جداسازی تقسیمات از یکدیگر هستند. همه ما با «منحنی بهنجار» به عنوان نمادی از توزیع برخی خصال در یک نمودار آشنا هستیم. و همانگونه که یان هاکینگ (1990) اخیرا توضیح داده است، مفهوم توزیع بهنجار، دارای منشا قرن نوزدهمی است که توسط ادارات آمار کشورهای اروپایی جهت بررسی جمعیتهایشان و فهم(اعطاء) ثبات آماری به «سیل عظیم جمعیت ثبت شده » ارائه شده است. همینطور هنجارها برای معارف نوین مشرف بر افراد، اجتناب ناپذیر است، پس به چه دلیل فردی که می خواهد به تولید معرفت مشرف بر افراد بپردازد به راحتی نمی تواند فردیت خود را در طبقه خاصی تحت یک نوع بگنجاند. هنجارمند کردن توزیع، به انسان اجازه می دهد تا فرد را در یک حوزه معرفتی قرار دهد، بدون آنکه فرد را به یک نوع تقلیل دهد. فوکو فرایند هنجارمند کردن رابه عنوان یکی از تکنیکهای قدرت، مورد بحث قرار می دهد; به گونه ای که دلالتهای معرفتی آن، از محاسبات او نشات می گیرد. قضاوت هنجارمند موجب می شود تا:

میزان بالای هنجارمندی هم بر عضویت یک مجموعه اجتماعی یکدست دلالت می کند و هم در فرایند طبقه بندی، سلسله مراتبی کردن و توزیع مراتب ایفای نقش می کند. به یک معنا قدرت، هنجارمندسازی، تجانس را تحمیل می کند. این [هنجارمندسازی] از طریق اندازه گیری میزان شکافها، تعیین سطوح، تثبیت ویژگیها، سودمند جلوه دادن تمایزات از طریق نصب کردن یکی به جای دیگری، موجب فردی سازی می شود.(ا.م/ 184)

داستانهایی که فوکو در خصوص ظهور همزمان اشکال نوین دانش - قدرت مطرح می کند، دارای یک جنبه طنزآمیز نیز هست، به گونه ای که در نقطه مقابل داستانهای مشهور مربوط به انسانی ساختن روشنفکرانه مجازاتها و همچنین آزادی از سرکوب جنسی، قرار می گیرند. طنز فوکو در قالب ترسیم کردارهای انسانی مربوط به اصلاح مجازات و آزادی جنسی، ما را گرفتار یک «جامعه بسته » و یک رژیم حقیقت تحمیلی می کند. به همین دلیل برای بسیاری از مفسرین، طنز او مساله ساز است. طنین توصیف فوکو مبین آن است که اشکال نوین دانش - قدرت بایستی مورد مخالفت قرار گیرند; هرچند او قاطعانه مشروعیت این گونه انتقادات را رد می کند. رابطه ای که او میان قدرت و دانش برقرار می کند، صرفا یک استفاده نهادی خاص از معرفت به عنوان ابزار سلطه نیست. فوکو هرگونه ایده، دانش یا حقیقت خارج از شبکه های قدرت را رد می کندو دامنه انتقاد او، امکان معرفت انتقادی درباره حقیقت قدرت را در برمی گیرد; یعنی سلطه را به گونه ای که هست نشان می دهد. لذا مقاومت مؤثر در برابر آن را یا تجویز یا تشویق می کند.

برای اینکه بدانیم مباحث فوکو درباره قدرت - دانش چگونه هدایت گر او در این مسیر شد و پیامد آن برای مباحث معرفتی و سیاسی چه بود، لازم است بحث او را درباره حاکمیت بررسی کنیم. این مساله ما را قادر به ارزیابی الزامات تاکید جدی او بر پویایی های قدرت (و از نظر من پویایی های دانش) خواهد کرد.

2- قدرت و دانش فارغ از حاکمیت

فوکو، ارتباط میان مباحث قدرت - دانش و شیوه های سنتی تر مفهوم سازی معرفت را آشکارا مورد خطاب قرار نمی دهد; بلکه مباحث زیادی در خصوص اختلاف برداشتش از قدرت با جریان اصلی نظریه های سیاسی مطرح می کند. او بارها دریافتهای خود را به عنوان تلاشی جهت رهایی از یکسونگری اندیشه سیاسی و مسائل مربوط به قدرت حاکمه و مشروعیت آن، مطرح می کند: «علیرغم تمایز نقطه عطف و اهداف، تجلیات قدرت، همچنان تحت افسون سلطنت باقی مانده اند. در سطح اندیشه و تحلیل سیاسی هنوز نمی توان سر سلطنت را از تن جدا کرد.» [و از اقتدار آن رهایی یافت] (ت.ج/88)

لویاتان هابز و سنت قرارداد اجتماعی به نحو عامتری، دامنه مشروعیت حاکمیت قدرت را به عنوان دغدغه های نخستین و بنیادین سیاست مطرح کرده اند. اما فوکو بحث می کند که هر دو مفهوم; هم قدرت به عنوان قدرت حاکمه و هم مساله قانون و حقوق، دارای جایگاهی تاریخی در فرایند شکل گیری سلطنتهای اروپایی هستند:

نهادهای عظیم قدرت و دستگاههای دولت در قرون وسطی، براساس تکثر قدرتهای پیشین و تا حدی در تضاد با آنها شکل گرفتند: قدرتهای متراکم، درگیر و متنازعی که شدیدا به سلطه مستقیم یا غیرمستقیم بر زمین، نیروهای نظامی، رعایا، دسته های سوزرنته و واسالها گره خورده بودند. اگر این نهادها قادر بودند از طریق رشته ای از اتحادهای تاکتیکی جایگاه خود را تثبیت نمایند، می توانستند توفیق حاصل کنند. این بدان دلیل بود که این نهادها خود را نماینده نظارت، حکمیت و تمایز، به عنوان جلوه بیرونی نظم در درون این قدرتها معرفی کرده بودند تا بتوانند در نهایت این قدرتها را مطابق نظم و سلسله مراتب تعدیل و تطبیق نمایند.(ت.ج/7 -86)

مفهوم حاکمیت که از این جایگاه تاریخی نشات گرفت، از نظر فوکو دارای سه وجه اساسی است: نخست آنکه، حاکمیت دیدگاهی است فراتر یا خارج از منازعات خاص که ادعاهای معارض خود را از طریق اندراج در یک سیستم واحد یا هماهنگ رفع می کند. دوم آنکه، موضوع اساسی که این ادعاهای متعارض در درون آن رفع می شوند، به مساله شروعیت برمی گردد (اغلب در قالب قانون و حقوق تجلی می یابد): کدام قدرتها می توانند به حق اعمال شوند، کدام رفتارها قانونی هستند، کدام نظامها مشروعیت دارند؟ ترکیب این دو وجه [نخست و دوم] با یکدیگر، حاکمیت را به عنوان حامی صلح در جنگ همه علیه همه و تجسم عدالت در فرایند تعدیل ادعاهای متعارض مطرح می کند.

سومین نکته، این مفهوم خاص از قدرت، یعنی قدرت در قالب حاکمیت را به عنوان تجسم قانون و مشروعیت محسوب می کند. اگر چه هیچ حدی بر قلمرو قدرت حاکمه نیست (قاعدتا همه چیز و همه کس در معرض حاکمیت است) اما اعمال واقعی آن بایستی همواره نامستمر و سلبی باشد. قدرت حاکمه تنها در شرایط خاصی که قانون و حقوق نقض شود، وارد عمل می شود، و تنها در جهت تنبه یا فرونشاندن نقض [قانون و حقوق] عمل می کند. از این رو، فوکو معتقد است که «قدرت در این چهره خود، ضروتا حق تصرف است، تصرف در اشیاء، در زمان، در انسانها و نهایتا در کل زندگی » (ت.ج/136) . هر آنچه قدرت قضایی، نامشروع اعلام کند، توسط قدرت حاکمه، قدغن، مصادره و یا تخریب خواهد شد. بنابراین فوکو از هم ارزی «قدرت حاکمه » و «قدرت قضایی » صحبت می کند.

اگر چه فوکو مدعی است که این مفهوم از حاکمیت و قدرت حاکمه بدنبال تثبیت سلطنتهای اروپایی شکل گرفت; اما مساوی دانستن حاکمیت به خودی خود با دولت به دو دلیل اشتباه است; نخست آنکه قدرت در سایر موقعیتهای اجتماعی که به منظور تنبیه و مجازات فراریان از قانون استقرار یافته است، در قالب حاکمیت دریافت و اعمال می شود. «یعنی افراد [حاکمیت] را به شهریاری نسبت می دهند که واضع قوانین است. چه قوانین مربوط به حوزه امر و نهی پدر، چه تاکید سانسورچی به سکوت و چه بیان قوانین از سوی رئیس یا کارفرما، که در هر مورد «یکی به سیمای قضایی قدرت توجه می کند و دیگری به پیامد آن; یعنی اطاعت.» (ت.ج/ 85). دوم آنکه، اگر چه حاکمیت به عنوان یک دیدگاه حقوقی برفراز منازعات دریافت می شود... اما هیچ حاکم واقعی نمی تواند این مفهوم را در عمل درک کند. از این رو نظریه سیاسی، به طور فراینده ای این مفهوم از نقش حاکم را در مقابل جایگاه صوری آن قرار داده است.

انتقاد نهاد سلطنت قرن هجدهم در فرانسه مستقیما متوجه قلمرو قضایی - سلطنتی نبود; بلکه کاملا به نفع یک نظام ناب و دقیق قضایی بود که می بایستی همه مکانیسمهای قدرت منطبق با آن باشند، بدون هرگونه افراط و قاعده شکنی. [این نظام] در مقابل سلطنتی قرار می گرفت که برخلاف اظهار لفظی، دائما در حال فراروی از حدود قانونی و قراردادن خود بر فراز قوانین بود.(ت.ج/ 88)

تمایز مذکور میان اصل حاکمیت و تجسم بیرونی آن در حکام واقعی برای فهم جایگاه فوکو کاملا ضروری است. از این منظر، حاکمیت، از جایگاه واقعی سیاسی خود خارج شده است و مبدل به یک سازه نظری شده است که کردار سیاسی در درون آن قابل ارزیابی است. البته فوکو در چند جا توضیح می دهد که چنین ارزشیابی به نحو خطرناکی هم موجب کج فهمی هدف می شود و هم رفتارهای انتقادی خاصی را به دنبال خواهد داشت. در مرحله بعد، او این مفهوم از حاکمیت را به این خاطر مورد انتقاد قرار می دهد که این مفهوم، موجب مشروعیت منازعات سیاسی خاص می شود. انتقاد او از این مفهوم حاکمیت را نبایستی به عنوان تلاشی دیگر در جهت تلقی قدرت حاکمه به عنوان منشا والاتری از مشروعیت به حساب آورد.

فوکو با این ادعا که، انتقاد سیاسی مورد استناد اصل حاکمیت و قانون موجب غلط فهمیدن اهداف آن می شود، می خواهد به تحکیم توصیف خود از ظهور روابط قدرت انضباطی و تنظیمی بپردازد. او مدعی است که هر چند بسیاری از اشکال سیاسی و کردارهای قدرت حاکمه وابسته به مکان هستند; اما در طول زمان حاکم شده اند و نهایتا حت سیطره روابط قدرتی قرار گرفته اند که در موقعیت و اندازه متفاوتی ایفای نقش کرده است. به علاوه، دستگاه حاکمه(نظیر دادگاهها، زندانها و ارتش) هم وابسته به قدرت انضباطی و تنظیمی و هم مولد آن است. این روابط قدرت از طریق شبکه های گسترده اجتماعی انتشار یافته اند و تنها قدرت را در یک جهت انتقال نداده اند. آنها به سادگی تحریم سیاسی را اعمال نکردند. تحریمی که ممکن بود به یک طبقه بندی مضاعف مشروع یا غیرمشروع اصلاح پذیرد. آنها نسبت به تولید یا افزایش «کالاهای » گوناگونی چون دانش، سلامتی، ثروت یا همبستگی اجتماعی نقش ابزاری داشتند. از این رو، نظریه های سیاسی حاکمیت از شناخت بسیاری از راههایی که قدرت به طور صوری به واسطه دستگاه پیچیده دولت (یا مطابق نظربه مارکسیستی از طریق طبقه مالک یا سرمایه دار) استقرار می یافت، فروماند. فوکو از این شکست نتیجه می گیرد که علایق سنتی به حقوق و عدالت، چهارچوب نارسایی برای انتقاد سیاسی از رابطه نوین دانش - قدرت فراهم کرده است.

هنگامی که امروز فردی بخواهد به طرقی نسبت به این انضباطها و جلوه های قدرت و دانش که مرتبط به آنها هستند، انتقاد کند، چه می تواند انجام دهد ... اگر کاملا متوسل به این معیار آشکار رسمی از حق نباشد، که گاهی اوقات بورژوازی را مظهر آن می دانند، آیا در واقع اینها حق حاکمیت هستند؟ اما من معتقدم که در اینجا ما خود را در یک اتحاد کور می یابیم; در واقع از طریق منبع حاکمیت در قبال انضباط نیست که آثار قدرت انضباطی محدود می شوند; زیرا مکانیسمهای حاکمیت و انضباطی دو جزء کاملا همگن از مکانیسم عمومی قدرت در جامعه هستند. (ق.د/108)

اما فوکو به طور عمیقتری نگران این بود که انتقاد سیاسی در قالب حاکمیت حق و قانون، به نحو خطرناکی موجب غلط فهمیدن جایگاه او شود. در اینجا شاید ما به مهمترین دلیل کنار هم قرار دادن دانش و حقیقت با قدرت، وقوف پیدا کنیم. در اینجا اتخاذ موضع در منازعات سیاسی که فرد به طور تاریخی در عمق آن قرار گرفته است، یک چیز است و یافتن دیدگاهی معرفتی خارج از منازعات جاری که موجب اعتبار موضع گیریها شود، چیزی دیگر. موضعی که مورد انتقاد فوکو است، مبتنی بر شناسایی جایگاه معرفتی و سیاسی فرد با نگرش حاکمیت است. بخصوص در متن جریان روشنفکری فرانسه، آرزوی چنین حاکمیت معرفتی، از طریق تلاش برای یافتن جایگاه علم مشخص شده است. پاسخ فوکو به این آرزو، شتابزده بود:

شما کدام پیشرو سیاسی - نظری را ارج می نهید تا آن را از همه اشکال نامستمر معرفتی که بر حول آن می چرخند، رها سازید؟ هنگامی که تلاش شما را برای علمیت بخشی مارکسیسم می بینم، واقعا فکر نمی کنم که شما یک بار و برای همیشه در حال نشان دادن این مساله هستید که مارکسیسم دارای یک ساختار عقلانی است و اینکه قضایای آن، نتیجه روندهای تائید پذیرند. از نظر من شما کاری کاملا متفاوت انجام می دهید. شما گفتمانهای مارکسیستی و کسانی را که حامی آنها هستند، منصوب می کنید. به علاوه اثرات قدرتی که غرب از قرون وسطی به بعد به علم نسبت داده است و تاکنون برای کسانی که درگیر گفتمان علمی هستند، محفوظ مانده است را ابرام می کنید.(ق./د. 85)

اگر چه فوکو واژه «حاکمیت معرفتی » را به کار نبرده است; اما برقراری پیوند نزدیک میان معرفت شناسی و اشتغال خاطر اندیشه سیاسی به مساله حاکمیت، به گونه ای که فوکو تفسیر می کند، مشکل نیست. یادآوری عنصر اساسی حاکمیت سیاسی یعنی رژیم واحدی که تجلی بخش مشروعیت قانونی است و براساس یک دیدگاه بی طرف برفراز منازعات خاصی استقرار یافته است و تحت فشار واسطه های نامستمری است که می خواهند عدم مشروعیت را سرکوب نمایند، مبین آن است که صرفا یک قدرت حاکم در بالا قرار دارد و به امر داوری منازعات گروههای قدرت می پردازد. حاکمیت معرفتی، دیدگاهی است که برفراز منازعات میان ادعاهای رقیب در مورد حقیقت قرار دارد. حاکمیت معرفتی، دانش را به عنوان شبکه ای واحد (یا به طور منسجم وحدت پذیر) از حقیقتها تلقی می کند که قابل انتزاع از چرخش گزاره های متعارض است. این حقیقتها از طریق اصول روش عقلانی که جایگزین معرفتی قانون هستند، مشروعیت می یابند. البته این مشروع سازی هنوز به تولید معرفت، به گونه ای که موجب تولید امکانهای جدیدی برای حقیقت شود، نمی انجامد. در عوض، به حقیقت اجازه می دهد تا از طریق سرکوب خطا و ناعقلیها (یعنی آن گزاره هایی که با روش انطباق نمی یابند و با رژیمی که آن حقیقت مستقر کرده است، هماهنگی ندارند) در خط مقدم بایستد. فوکو انتقاد دوگانه ای به این حاکمیت معرفتی دارد; همانگونه که به حاکمیت سیاسی انتقاد داشت. از یک سو، این مفهوم از معرفت، مشرف بر خرده کردارهایی است که از طریق آنها نامزدهای خاص معرفت و نقدهای آنها تولید می شود (این شبکه خرده کردارها مشابه چیزی است که در آثار بعدی فوکو «صورت بندی گفتمانی » نام گذاری شد). هم موضوعات شناسایی و هم حقایق شناخته شده محصول رابطه قدرت و دانش هستند. از سوی دیگر، حاکمیت معرفتی، محدود به آرزوی قدرت به منظور سرکوب همه صداها و حتی حیاتهای معارض شود. مساله ای که فوکو به عنوان یکی از خطرات اصلی، فرا راه ما، مورد توجه قرار داده است.

در مرحله بعد، همانگونه که فوکو«می خواهد از امتیاز ویژه نظری حاکمیت و قانون رهایی یابد» (ت.ج/ 90)، در تحلیل قدرت، مفهوم تحقیق تبارشناسانه او را «بایستی به عنوان تلاشی در جهت رهایی معرفت تاریخی از گرفتار شدن [در انضباط سلسه مراتبی قدرت به همراه علم] تلقی کرد، تا آنها را قادر به مخالفت و منازعه علیه جبر نظری، یگانه، رسمی و علمی گفتمان کند.» (ق.د/85) دقیقا همین نکته است که بسیاری از مفسران و منتقدان فوکو را دچار زحمت کرده است. در میان همه آنها «چارلز تیلور» و «ریچارد رورتی » این نگرانی را با قوت تمام مطرح کرده اند. تیلور نتیجه می گیرد که در دیدگاه فوکو، «هیچ حقیقتی مستقل از رژیم آن نمی تواند وجود داشته باشد، مگر اینکه مربوط به رژیم دیگری باشد. بنابراین آزادی به نام «حقیقت »، تنها جایگزینی یک سیستم جدید قدرت به جای سیستم موجود است ». از نظر تیلور، فوکو هیچ دلیلی براینکه سیستم قدرت بعدی از سیستم موجود بهتر باشد، ارائه نمی دهد و لذا هیچ توجیهی برای منازعه به منظور تغییر آن ارائه نمی دهد.

رورتی، نوعی ناامیدی را در دیدگاه فوکو می بیند: «کناره گیری که بر نوعی محافظه کاری پا می فشرد که آب سردی بر هر گونه امید به اصلاح می ریزد و مسائل همشهریانش را با چشم به آینده تاریخی می نگرد..... بدون اینکه بگوید چگونه فرزندان ما در آینده در جهانی بهتر سکنی می گزینند.» انتقادات تیلور و رورتی ناهماهنگی مضاعفی را به انتقادات فوکو در مورد هرگونه حاکمیت معرفتی و سیاسی تحمیل می کند; او ادعاهای حقیقت را بدین گونه انکار می کند که آنها نمی توانند هیچ گونه ادعایی نسبت به ما داشته باشند. او، سلطه را نفی می کند و حتی انکار می کند که هیچ چیزی شبیه رهایی از آن وجود ندارد. و او خطرات را ترسیم می کند (تیلور حتی کلمه «گناه » را به کار می برد)، وقتی تاکید می کند که هرگونه تلاش برای ممانعت از وقوع یا بهبود حاکمیت به طور اجتناب ناپذیری موجب باز تولید آنها در قالبی جدید می شود.

3- پویایی قدرت و دانش

چند مساله ناراضی کننده در خصوص این انتقادات وجود دارد. انتقادات رورتی و تیلور (و سایرین) مبتنی بر گسستهای اساسی است. گاهی قدرت به نام مشروعیت سنجیده می شود; یعنی پذیرش اینکه قدرت موجب حق می شود و گاهی ادعاهای فرد از نقطه نظر حاکمیت علمی معرفتی معتبرند; یعنی پذیرش اینکه همه ادعاهای حقیقت از موقعیت واحدی برخوردارند. اما این گسستها خود مبتنی بر حاکمیت معرفتی است. برانگیختن این گسستها نیز نیازمند پذیرش است. حتی جایگاههایی که در نهایت به فوکو نسبت داده می شود (جایگاه نسبی گرایی معرفت شناختی و یا تحویل حقیقت به سلطه و مشروعیتی که موجب پذیرش تحمیلی می شود)، جایگاههایی هستند که مدعی حاکمیتند; بدین گونه که خارج از منازعات معرفتی و سیاسی قرار می گیرند تا به داوری در خصوص ادعاهای احزاب رقیبی بپردازند که می خواهند خود را برای ما مشروع جلوه دهند. من نمی خواهم با بی توجهی به سئوالات، این انتقادات را نادیده بگیرم; بلکه در عوض می خواهم به طرح یک سؤال بپردازم. منتقدان فوکو سعی در نقد «پروبلماتیک حاکمیت » دارند تا آن را به جایگاهی تقلیل دهند که در آن پذیرش قدرت یا دانش فارغ از حاکمیت بی معنا باشد. لذا سئوالی که باید مطرح شود، آن است که فوکو چگونه تصور می کند مباحث او می تواند به طور موفقیت آمیزی به ورای حاکمیت رخنه کند.

در اینجا من بحث خواهم کرد که فوکو با اذعان به پویایی قدرت، به این هدف نائل می شود و من معتقدم مباحث او نیازمند تفهم پویایی دانش نیز هست; هر چند خود او صراحتا متعرض آن نشده است. مجموعه این مباحث یک انتقاد پیچیده سیاسی و معرفتی را طرح می کند که نه خود را رویکردی از حاکمیت می داند تا به نام قانون داور منازعات سیاسی باشد و نه خود را رهیافتی از علم تلقی می کند تا به نام حقیقت، درصدد حل مشاجرات باشد.

دریافت عمومی فوکو از قدرت، بسان امری پویا با انتقاد او از شئی پنداری قدرت آغاز می شود. او تاکید می کند که «قدرت چیزی نیست که قابل کسب، مصادره، تقسیم، قبضه یا رها کردن باشد» (ت.ج/94) یا اینکه «قدرت چیزی نیست که از طریق یک سازمان شبکه مانند، اعمال شود» (ق.د/98). بحث «توماس وارتنبرگ » در خصوص نقش واسطه ای «نظامات اجتماعی » در فرایند قدرت، می تواند یاری رسان ما در فهم این ادعای فوکو باشد. وارتنبرگ واژه [فوق] را اینگونه به کار می برد:

گستره ای از عاملان اجتماعی زمانی می توانند موجد نظمی همسو با یک عامل اجتماعی باشند که در بادی امر، حت شرایط خاصی کنشهای آنها همسو با آن عامل باشد. اما ایجاد یک نظم اجتماعی مستلزم کردارهای جامع عاملان اجتماعی است. وقتی عاملان، با این نظام مواجه می شوند، اعمال کنترل آن را بر روی اشیاء معینی که نیازمند یا آرزوی آن را دارد، مشاهده می کنند. مفهوم نظامات اجتماعی، شیوه فهم «حوزه ای » را نشان می دهد که مؤسس روابط قدرت مستقر، بسان یک رابطه [عام] قدرت است.

وارتنبرگ می گوید; اگر نشان دهیم که در شرایط خاصی فردی بر روی دیگران اعمال قدرت می کند، آن قدرت مبتنی است بر افراد یا گروههای دیگری که مجموعا با یکدیگر موجب اعمال قدرت می شوند. از نظر وارتنبرگ، هنگامی که معلم به دانش آموزان امتیاز می دهد یا کارفرما، اعمال انضباط کرده یا کارکنان را اخراج می کند، در همه این نمونه ها، معلم و ... اعمال قدرت می کنند. البته این در صورتی است که دیگران (مسؤولان پذیرش مدارس یا کارفرمایان) نیز به روشهای موردنظر خودشان وارد عمل شوند. اگر این عاملان اجتماعی، کنشهای خود را در پاسخ به کنش عاملان اولیه سوق دهند، این عاملان بدون آنکه خود بدانند و یا حتی برخلاف خواست خودشان، ممکن است به اعمال قدرت بپردازند.

در چنین فضایی است که ما می توانیم معنای این گفته فوکو را بفهمیم که «قدرت در همه جا هست نه بدان دلیل که همه چیز را در برمی گیرد; بلکه بدان دلیل که از همه جا نشات می گیرد» (ت.ج/93). قدرت نه همواره مبتنی بر وجود یک عامل مسلط است و نه مندرج در روابط میان آن عامل با عوامل تحت سلطه اش; بلکه در سرتاسر شبکه پیچیده روابط اجتماعی پراکنده است. در این شبکه، کنشهای عاملان حاشیه ای، اغلب موجب ایجاد پیوند میان عمل عامل مسلط اجتماعی و نیل به آرزوهای عامل تبعی یا ناکامی از آنها می شود. مطمئنا این، می بایستی منطبق بر اعمال قدرت نامحسوس از طریق مراقبت و مستندات باشد. اگر عاملان، کنشهای خود را متوجه مسائل آشکار و مصرح نمایند، آنگاه چنین کردارهایی می توانند تجسم قدرت باشند. در حقیقت فوکو می خواهد بر عدم تجانس نظامات اجتماعی که ناظم قدرتند، تاکید کند. نظامات اجتماعی صرفا مشتمل بر عاملان نیست; بلکه ابزار قدرت (ساختمانها، اسناد، ابزار و ...)، کردارها و آداب و رسومی که قدرت از خلال آنها استقرار می یابد را نیز در برمی گیرد.

این رویکرد متکثر از قدرت، بر اهمیت پدیده هایی تاکید می کند که فوکو آن را «تراکم » مکانیسمهای انضباطی می نامد; مکانیسمهایی که از طریق زور محدود و محصور در نهادهای خاص، وارد شبکه وسیع روابط قدرت می شود. در حقیقت، همانطور که وارتنبرگ اشاره کرده است، این کردارها تنها تا جایی از قدرت استفاده می کنند که بتوانند بر حضور یا غیاب آلترناتیوی تاثیر گذارند که دستیابی به ابزارهای اعمال قدرت یا ممانعت از اعمال آن را تسهیل نماید.

چنین شبکه هایی که قدرت از خلال آنها اعمال می شود، ایستا نیستند. فوکو از قدرت به عنوان «پدیده ای متحرک »() (ق. د./98) و «محصولی زمانمند» (ت.ج./93) سخن می گوید. وارتنبرگ خاطر نشان می سازد که پویایی قدرت مبین این واقعیت است که قدرت همواره از طریق نظامات اجتماعی تعدیل و تغییر می یابد. در اعمال قدرت از طریق نظامات هماهنگ اجتماعی، «کنشهای کنونی یک عامل مسلط، در کنشهای آتی عاملان متحد سهیمند و به کنشهای پیشین نیز وابسته اند و به آینده ای معتقد است که در آن یک عامل مسلط که تعارضی با عوامل متحد ندارد، نقش اول را دارد. تنها از طریق کنشهای عاملان است که می توان به چنین آینده واقعی رسید». قدرت را نمی توان به آسانی، کنش زورمدارانه یا تحدیدآمیز یکی بر دیگری تلقی کرد; بلکه تاسیس قدرت مبتنی بر بازسازی یا بازتولید آن به عنوان رابطه متداوم در طول زمان است.

فوکو این روابط را فرایندی تحمیلی از بالا به پائین تلقی نمی کند; بلکه پیکربندی قدرت را ناشی از «مقاومتی می داند که در صورت بروز روابط اجبارآمیز، از جانب مقابل مشاهده می شود. بنابراین ما به زنجیره و سیستم یا برعکس گسست و تعارضی می رسیم که موجب جدایی یکی از دیگری می شود» (ت.ج/92). فوکو وجود ساختارهای وسیع قدرت را انکار نمی کند. او مدعی است که اینها پیامد پویایی روشهایی است که در آن «مکانیسمهای بسیار جزیی قدرت از طریق مکانیسمهای عامتر و اشکال عالمگیر سلطه استقرار یافته (و همچنان استقرار می یابند)، اشغال شده، مورد استفاده قرار گرفته، پیچیده شده، انتقال یافته، جابه جا شده و توسعه یافته اند» (ق.د/99).

این مفهوم از قدرت که از طریق بازسازی یا بازتولید نظامات اجتماعی شکل می گیرد، توضیح می دهد که چرا فوکو سعی می کند قدرت را در قالب مفاهیم جنگ و منازعه بررسی کند و توجیه گر استفاده از واژه های استراتژی و تاکتیک باشد. هنگامی که فوکو سیاست را «جنگی با ابزارهای دیگر» (ق.د/90) تلقی می کند، از دو تقابل متفاوت نام می برد. از یک سو، استعاره نظامی، جایگزینی برای «مدل بزرگ زبان و نشانه هاست » (ق.د/114). از سوی دیگر، شاید آن را تنها جایگزین مدل اقتصادی قدرت در اشکال مبادله، قرارداد، یا تابعی از عملکرد اقتصاد تلقی کند.

در نگاه اول، احتمالا مقایسه جنگ و زبان تعجب انگیز باشد. چه، زبان در مفهوم ساختگرایانه اش، سیستمی از نشانه هاست که تحت یک سری قواعد قرار دارد. به نظر می رسد فوکو در خصوص تشبیه مدل روابط قدرت به جنگ، دو نکته مرتبط را مدنظر دارد; نخست آنکه، جنگ فاقد معناست. کلیت روابط قدرت نیز به عنوان یک سیستم معنادار قابل ادارک نیست (فوکو صراحتا به دیالکتیک هگلی - مارکسیستی و نشانه شناختی به عنوان نمونه هایی که مدل جنگ در تقابل با آنها قرار دارد، اشاره می کند). نهادها و کنشهای معنادار در درون نظامات خاص قدرت رخ می نمایند و تنها به نحو خاص، قابل فهمند، به گونه ای که فوکو آنها را به صورت تاکتیکی ادارک می کند. بدین معنا که آنها تنها در قبال آرایش خاصی از نیروها در درون منازعات جاری قابل دریافت هستند. دوم آنکه، جنگ قاعده بردار نیست. البته طرفداران نظریه جنگ، سعی کرده اند تا قواعدی را برای داوری در مورد اینکه چه زمانی و چگونه ورود به جنگ مشروع است، تعیین کنند; اما فوکو راجع به چنیین تلاشهایی که می خواهند جنگ را محصور در الزامات خاص سیاست مشروطه نمایند، بحث نمی کند. در عمل، جنگ، بازی واقعی نیروهای درگیر در منازعات جاری است (که البته ممکن است منطبق بر اشکال و هنجارهای پذیرفته شده رهبری نیز باشد که به طور استراتژیکی توجیه پذیراست).

تنها در این زمینه است که می توانیم اصرار فوکو بر پیوند نزدیک میان قدرت و مقاومت را درک کنیم. مقاومت، نسبت به قدرت، امری بیرونی تلقی نمی شود; چرا که قدرت، یک نظام سلطه نیست که مبتنی بر داخلی و خارجی باشد. در اینجا یک بار دیگر مفهوم وارتنبرگ در خصوص نقش واسطه ای نظامات اجتماعی در فرایند قدرت می تواند یاری رسان ما در فهم فوکو باشد. قدرت به واسطه کنش عاملان تا جایی اعمال می شود که کنشهای سایر عاملان هماهنگ با آن باقی بماند. کنش عاملان مسلط اجتماعی، تحت فشار نیازهای نظامات آتی اجتماعی است و همزمان، هماهنگ با عاملانی است که درصدد چالش یا طفره رفتن از نظامات مذکورند. وارتنبرگ نتیجه می گیرد:

یک عامل، تابع مطلقا فارغ از قدرت نیست; بلکه به طور نسبی رهاست.... هنگامی که کنشهای عاملان مسلط در جهت پروبلماتیک حفظ قدرت از طریق حفظ وحدت عاملان صورت می گیرد، عامل تابع همواره در جایگاهی است که می تواند با عاملانی که در رهایی از قدرت مشارکت داشته اند، مبارزه کند.

مفهوم روابط قدرت در قالب جنگ فوکو، این مساله را برجسته می کند که مقاومت در مقابل نظامهای خاص قدرت، همواره امکان نیل به مفهومی از قدرت را فراهم می کند که خود بازتاب منازعات جاری برای استقرار یا استمرار شبکه های سلطه است. «خصلت کاملا ارتباطی قدرت، وجود آن را مبتنی بر عناصر عمده ای از مقاومت می کند; به گونه ای که [این عناصر] نقش رقیب هدف، حامی یا داوطلب قبضه قدرت را بازی می کنند. این عناصر مقاومت در همه شبکه های قدرت وجود دارند» (ت.ج/ 95). قدرت، تنها آن نیست که توسط عاملان قدرتمند اعمال شود; بلکه قدرت هم به وسیله عاملان آن و همه کسانی که در برابر آن مقاومت می کنند، ساخته می شود.[قدرت] سیستم سلطه ای نیست که قواعد خود را بر همه اعمال کند; زیرا چنین قاعده ای همواره در نزاعهای جاری وجود دارد.

شکل کلاسیک روابط قدرت که تصور می شد مبتنی بر حاکمیت قاعده است، قدرت مبتنی بر قرارداد بود. جنگ همه علیه همه هابز با انتقال قدرت به حاکمی که مطابق قرارداد حافظ جان و مال همه بود، فرو نشانده می شد. فوکو در گذشته طرح هابز و پیروانش را رد کرده بود. هیچ کدام از الگوهای روابط قدرت در قالب جنگ فوکو، بازگشتی به نظریه وضع طبیعی هابز نیست. فوکو جامعه ای را طراحی می کند که با تعارضات ستیزه جویانه ترسیم می شود:

وقتی کسی از عناصر متغیر و ناپایدار مقاومت بحث می کند، موجب شکافهایی در جامعه، در واحدهای یکپارچه، گروه بندی مجدد جامعه و حتی شکاف در میان خود افراد می شود... تنها شبکه روابط قدرت است که به تشکیل یک شبکه متراکم می انجامد و دستگاهها و نهادها از خلال آن می گذرند، بدون آنکه واقعا محدود به آن باشند. بنابراین تراکم عناصر مقاومت، موجب نادیده گرفتن قشربندی اجتماعی و ماهیات فردی می شود. (ت.ج/96)

در هر صورت، اکنون می توان ارتباط میان دو دیدگاه متفاوت فوکو از مدل جنگ را مشاهده کرد; شکلی که در آن سیاست به عنوان یک سیستم قاعده محور، مورد توجه قرار می گیرد; نظیر سیستم روابط اقتصادی. اما بر خلاف مارکسیسم اولیه که سیستم قرارداد اجتماعی را رد و قدرت را در قالب اقتصادی ترسیم می کند، مارکسیسم معاصر فرانسوی قدرت را در قالب زبان شناسی ساختاری صورت بندی می کند.

ما اکنون تصویری از پویایی قدرت مورد نظر فوکو داریم; قدرت در شبکه پیچیده و نامتجانس روابط اجتماعی پراکنده است و از طریق منازعات جاری تجلی می یابد. قدرت در نقطه مشخصی از این شبکه ها وجود ندارد; بلکه به طور متداوم مندرج در همه فعالیتهایی است که برای بازتولید نظامات اجتماعی و یا ممانعت و تضعیف اثرات این نظامات از طریق تشکیل ضد نظامات، انجام می شود. حال، به همین نحو معنای پویایی دانش چیست؟ این مفهوم در نگاه اول، ممکن است بسیار عجیب به نظر آید. چه، دانش به عنوان مجموعه ای موجه از باورهای دقیق موجب چنین اعتقاد راسخی در ما شده است.

فوکو حتی قبل از انضباط و مجازات، زمانی نخستین قدمها را به سوی چنین مفهوم پویایی از دانش برداشت که میان تشکیل یک حوزه گفتمانی دانش و گزاره های مربوط به موضوعات مختلف آن حوزه، تمایز قائل شد. در این رویکرد به جای آنکه دانش، متمرکز در گزارهای خاص یا مجموعه ای از گزاره ها باشد، در کل آن حوزه پراکنده است. فوکو با این شیوه بحث می خواهد نشان دهد که «جدیت » و امکان حقیقت هر حوزه خاص به وسیله موقیعت آن در درون حوزه ای بزرگتر تعیین می شود; اما آنچه از مفاهیم پیشین مفقود مانده است، عدم تجانس حوزه های معرفتی و موقتی بودن آنهاست که در قالب نزاع معرفتی جاری تجلی می یابد.

دانش تنها با مجموعه ای از گزاره ها شکل نمی گیرد; بلکه اهداف، ابزارها، کردارها، برنامه های پژوهشی، مهارتها، شبکه های روابط اجتماعی و نهادها [نیز در آن دخیلند]. در یک چنین حوزه معرفتی، برخی از عناصر، یکدیگر را تحکیم و تقویت می کنند و در سایر عرصه ها، منبسط، بازتولید و سهیم می شوند; اما سایرین از این «استراتژیهای » نوظهور جدا مانده و یا با آن در تعارضند و سرانجام به علایقی فراموش شده مبدل می شوند. صورت بندی دانش، نیازمند آن است که این عناصر نامتجانس به تناسب با یکدیگر انطباق یابند و روابط متقابل آنها در طول زمان تداوم یابد.

موقتی بودن این حوزه های معرفتی، با شکل گیری نظامات معرفتی، تعارضات و مقاومتهایی که ناشی از این [حوزه های معرفتی] است، کاملا هویدا است. بر این اساس، یک گزاره، یک تکنیک، یک مهارت، یک کردار و یا یک دستگاه به خودی خود، دانش به حساب نمی آید; بلکه اهمیت آن در نحوه به کارگیری آن است و به همین خاطر برای اینکه از اهمیت معرفتی برخوردار شود، بایستی به طور فزاینده ای در طول زمان در ارتباط با سایر عناصر باشد. اما این کاربردها و نظامات، موجب گرفتاری و درگیری با سایر کردارهای معرفتی نوظهور نیز می شوند. این درگیریها، صورت بندی خاص خود را دارند که در فرآیند زمان، همراه با بسط نظامات معرفتی رقیب و در رابطه با وجوه خاصی از آن که به نزاع می انجامد، شکل می گیرند. البته این منازعه، خود موجد تحقیقات، اظهارات و اصلاحات تکنیکی بعدی می شود. از این رو منازعه، مبدل به کانونی برای توسعه مستمر و بازسازی دانش می شود. طنزآمیز اینکه، هر جا دانش با مقاومت مواجه نشود، تولید کمتر یا اساسا تولید جدیدی و.جود ندارد و حتی خطر انزوا و غیرمنطقی بودن، [دانش را] تهدید می کند. فوکو واژه «استراتژی » را برای شیوه های متنوعی به کار می گیرد که در آن عناصر نامتجانس با یکدیگر، متحد یا معارض می شوند تا به تاسیس روابط قدرت بینجامد. وقتی پویایی پیچیده و متعارض تولیدات معرفتی را دریافتیم، می توانیم راجع به دانش نیز چون قدرت بگوییم که «این نامی است که به یک وضعیت پیچیده استراتژیک در جامعه ای خاص نسبت داده شده است ». (ت.ج/93)

حال از منظر فوکو، چه رابطه ای میان نظامات استراتژیکی مؤسس دانش و مؤسس قدرت وجود دارد؟ فوکو توضیح می دهد که:

روابط قدرت نسبت به سایر انواع روابط (اقتصادی، معرفتی، جنسی) نه تنها امری بیرونی تلقی نمی شوند; بلکه اصلی به حساب می آیند. این روابط، هم پیامد فوری اختلافات، نابرابریها و عدم تعادلاتی است که در روابط بخش اخیر اتفاق می افتد و هم زمینه داخلی پیدایش چنین تمایزاتی (ت.ج/94).

فوکو درصدد معرفی دانش و قدرت نیست; بلکه می خواهد به شناسایی نقاط مشابه نظامات استراتژیکی مؤسس آنها بپردازد. در حقیقت این نظامات که به عنوان روابط قدرت تلقی می شوند، بخشی از ساختار یک حوزه معرفتی هستند و برعکس، اینکه دانش و قدرت چگونه در کنار یکدیگر قرار می گیرند، امری تاریخی است که در قلمروهای گوناگون به نحو کاملا متفاوتی صورت می گیرد. فوکو این اشارات درباب دانش و قدرت را قبل از همه چیز به عنوان تفسیری مقدماتی از مطالعات خاص تاریخیش بیان می کند. این مسائل به منظور فهم چگونگی مشاهده، مستندسازی و طبقه بندی افراد و جمعیتهای مشارکت کننده در استراتژیهای نوظهور سلطه مطرح شده اند; استراتژیهایی که خود به عنوان بخشی از قلمرو پیچیده اجتماعی اند و در درون آنها تکنیکهایی ظهور می کند که همراه با کاربردشان، مجموعا دانش را به وجود می آورند.

اکنون می توانیم به پرسش اساسیمان برسیم. بر فرض پذیرش هر آنچه را که در خصوص تاکید فوکو بر پویایی متقابل دانش و قدرت گفته ایم; اما این مساله چگونه به نگرانیهای تیلور و رورتی راجع به انسجام معرفتی و اهمیت سیاست آثار فوکو پاسخ می دهد؟ نگرانی آنها این بود که فوکو به طور منسجم نتوانسته است به طرح ادعاهای حقیقت محور، نقد قدرت و امید به یک زندگی بهتر بپردازد. در عوض من معتقدم که فوکو به طرح دیدگاهی متفاوت در خصوص ادعاهای حقیقت محور، نقد قدرت و امید به زندگی پرداخته است. منتقدان فوکو مفهوم خاصی از سلطه سیاسی و معرفتی را مفروض گرفته اند: ادعای حقیقت یا نقد قدرت به معنای خروج از یک نزاع سیاسی یا معرفتی برای فرونشاندن آن است. حقیقت و حق به عنوان ساختارهای متحدی فرض می شوند که تعارض، مبارزه و تمایز در آنها راهی ندارد و همه دیدگاههای رقیب و عوامل متعارض نیز در جایگاه خود قرار می گیرند.

فوکو تصور دیگری را مطرح می کند که در آن، تعارض و مبارزه ، همیشگی و اجتناب ناپذیر است. ادعای حقیقت مستلزم تقویت برخی از نظامات معرفتی و چالش، تضعیف و رفض دیگران است. نقد قدرت نیز مستلزم مشارکت در ضد نظامات برای مقاومت یا طفره رفتن از بازتابهای آن است. سؤالی که منتقدان فوکو در بادی امر مطرح می کنند، این است که چرا درگیری، در این منازعات و نه در منازعات دیگر؟ چرا گزینش این جناح و نه جناح رقیب ؟ نگرانی آنها این است که بدون دیدگاهی مشروعیت بخش یا دلیلی مقنع، این گزینشها اغلب خودسرانه یا از «هیچ » ناشی می شود. اما فوکو به طور کامل، هم دلایلی برای انتخاب منازعات و جهت گیرها ارائه می دهد و هم دلایل و شواهدی برای احکامی که بیان می کند. فوکو علاقه مند نیست که این انتخابها، احکام و دلایل آنها را چیزی فراتر از یک واکنش معین به یک صورت بندی معرفتی و سیاسی بداند. از این رو در یک مصاحبه اشاره می کند که:

من به دنبال یک جایگزین نیستم ... شما می دانید، آنچه من می خواهم انجام دهم، تاریخ راه حلها نیست و همین دلیل آن است که من کلمه «آلترناتیو» را نمی پذیرم. من ترجیح می دهم تا به تبارشناسی مسائل بپردازم، تبارشناسی پروبلماتیکها. نظر من این نیست که همه چیز بد است; بلکه آن است که همه چیز خطرناک است و این صرفا به معنای بدبودن نیست. اگر همه چیز خطرناک است، پس ما همواره مسائلی داریم که باید انجام دهیم. لذا دیدگاه من به بی تفاوتی نمی انجامد; بلکه نوعی کنش گرایی بی قرار و بدبینانه است. من معتقدم گزینشهای اخلاقی - سیاسی که ما به طور روزانه ناچاریم انجام دهیم، تعیین کننده خطر اصلی است.

احتمالا چنین گزینشهایی نیازمند یک قضاوت حساب شده و آگاهانه است که مشروعیت آن به وسیله یک علم یا یک اصل حق تحقق نمی یابد. فوکو در هر موردی نسبت به هزینه های خودسری یا اجبار «بیرونی » تردید دارد. [هزینه هایی که] غالبا از پیامدهای آشکار فقدان مشروعیت حاکمه است. اگر بتوان انتقاد سیاسی را واکنش تاریخی به کردارها و نهادهای خاص تلقی کرد، دیگر خودسرانه نخواهد بود. «تجربه نظری و عملی ما درباره حدود [تاریخی] و امکان حرکت به ورای این مرزها، محدود و محصور است; لذا ما همواره در حال آغاز از نو هستیم. البته این بدان معنا نیست که هیچ کاری را جز در بی نظمی و به طور تصادفی نمی توان انجام داد». برعکس این بدان معناست که این امور بایستی در قالب محدوده های تاریخی و تجارب ذهنی، اندیشه مند باشد.

من با دو تامل انتقادی مختصر به نتیجه گیری می پردازم: نخست آنکه توسل مداوم فوکو به تصورات مربوط به جنگ، تعارض و مقاومت است. من بالاتر بحث کردم که تاکید او بر پویائیها و عدم قاعده مندی دانش و قدرت، صرفا مبتنی بر یک تصور نظامی است. این درحالی است که نظریه پردازان فمینیست نسبت به خطرات معرفت شناسانه و سیاسی رسوخ میلیتاریسم و خشونت به درون ابزارهای تحلیل نظری و انتقادات سیاسی، هشدار داده اند. بنابراین، پرسش مهمی که در خصوص آثار فوکو مطرح می شود، این است که تا چه حد رویکرد او در خصوص پویایی دانش و قدرت به تصور نیچه ای از جنگ و مفاهیم مرتبط به آن; چون استراتژی و تاکتیک، گره خورده است.

دومین تامل، به پرسش از دامنه مباحث فوکو می پردازد. او به طور مداوم تاکید می کند که مباحث او به لحاظ تاریخی و معرفت شناختی، کلیت محدودی است. فوکو به طور وسعیی در خصوص رشته های مرتبط روان پزشکی، جرم شناسی، تعلیم و تربیت و پزشکی بالینی به نگارش پرداخته است; اما او از بسط مباحثش به ورای آنچه رشته های «تردیدبرانگیز» می نامد، رضایت ندارد (ق.د/109)، به طوری که اشارات عمده او راجع به دانش و قدرت را به سختی می توان در این قالب جای داد. من در جای دیگری بحث کرده ام که علوم طبیعی، تشابهات مهمی با وجوهی از مطالعات تاریخی فوکو راجع به قدرت و دانش دارد. خواسته یا نخواسته باید بر این تشابهات صحه گذارد; اما تاکید فوکو را مبنی بر اینکه قدرت و دانش تنها از طریق روابط پویا قابل فهم هستند، نه به عنوان اشیاء تحت تملک، بایستی به نحو عامتری معنا کرد. بی تردید تمایزات ساختاری مهمی در نظامات مختلف قدرت و دانش و نحوه استقرار آنها در حوزه های گوناگون و ادوار مختلف تاریخی وجود دارد. هیچ کس نمی تواند انتظار داشته باشد که همواره باید الگوهای تعامل مشابهی میان دانش و سایر انواع روابط موجود میان انسان و جهان، وجود داشته باشد. اما اگر من بتوانم بحث پویایی معرفت را به فوکو نسبت دهم، حداقل برای معرفت شناسی و فلسفه علم، پیامدهای مهمی به دنبال خواهد داشت.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان