المنصور محمد بن ابی عامر، حاجب قدرتمند هشام(المؤید) خلیفه ی اموی اندلس (خلافت 366 399ق) بود. دوران او مقارن است با آغاز ضعف نظامی و آشفتگی و هرج و مرج حکومت مسلمانان در اندلس. از این رو مسیحیان جرأت یافتند که به سر حداّت و مرزهای اندلس تجاوز کرده و به غارت و کشتار بپردازند. المنصور از شخصیت های بزرگی است که در این اوضاع پریشان و آشفته، به فکر دفاع از قلمرو مسلمانان افتاد و ضربه های متعدد و هولناکی بر پیکره ی دولت های مسیحی شمال اسپانیا وارد ساخت. این مقاله، به بررسی سلسله نبردهایی که میان المنصور و اسپانیایِ مسیحی رخ داده است می پردازد.
واژه های کلیدی: اندلس، اسلام، مسیحیت، المنصور محمد بن ابی عامر، لیون، قشتاله، جلیقیه، نبرد شنت یاقب.
شخصیت المنصور بیش از هر چیز، شخصیتی نظامی است. او توانست مسیحیان شمال اسپانیا را تا حدود ماورای جبال پیرنه براند و آنان جز این که هراسان و ترسناک شاهد اقدامات نظامی او باشند چاره ای نداشتند. دوران حکومت تقریبا بیست و هفت ساله ی وی (366392) سراسر در جنگ و نبرد در راه دفاع از اسلام سپری شد؛ به طوری که مسیحیان او را عذابی از جانب خدا بر خود می شمردند و پس از مرگ او نفس راحتی کشیدند. چنانکه راهبی مسیحی، پس از مرگ المنصور گفته بود:
منصور مُرد و در جهنم مدفون شد.
که این بیانگر عمق کینه و دشمنی مسیحیان نسبت به این شخصیت مبارز مسلمان است.
ایام حکومت المنصور محمد بن ابی عامر، یکی از دوره های مهم در فعالیت های نظامی اندلس بوده است. تعداد جنگ های وی را بین پنجاه و دو تا پنجاه و هفت جنگ نوشته اند.1 المنصور خود شخصا در این نبردهای بی امان شرکت داشته. و تقریبا از تمامی آنها پیروزمندانه بیرون آمده و در هیچ یک از آنها شکست نخورده است. اما اسناد زیادی درباره ی این جنگ ها در دست نیست و درباره ی آنها به تفصیل سخن گفته نشده است.2
این سردار جنگجو و متعصب، با ذکاوت و زبردستی نقشه های جنگ را طرح کرده و سپاهیان را به سوی اراضی مسیحیان رهبری می کرد. به طوری که در دوران حکومت المنصور مسیحیت در لبه ی پرتگاه قرار گرفت و انتظار می رفت که مسیحیت به کلی از اسپانیا ریشه کن شود. او اماکنی را که قبلاً پرچم اسلام در آن به اهتزاز در نیامده بود در نوردید3 و لشکریان او قدم به جاهایی نهادند که تا آن زمان پای هیچ مسلمانی به آن جا نرسیده بود.
در این میان دو حادثه، مقارن روزگار حکومت المنصور، فرصت پیروزی را برای وی فراهم کرد. یکی انتقال پایتخت فاطمیان به قاهره و دیگر اختلافات و درگیری های داخلی ممالک مسیحیِ شمال اسپانیا بود. در نتیجه ی حادثه ی اول، المنصور توانست در افریقا به پیروزی هایی دست یابد و حادثه ی دوم سبب شد او بر همه ی قسمت های شمالی شبه جزیره ی ایبری مسلط شود.4 ابن ابی عامر در این سلسله جنگ ها، یک هدف مهم سیاسی را تعقیب می کرده است که امرای پیشین اندلس، در این مورد نمی اندیشیده اند یا برای آنان وسیله ی تحقق بخشیدن به آن هدف، مهیّا نبوده است و آن این که وی می خواست ممالک مسیحی اسپانیا را به کلی از میان بردارد و اقوامی را که خواهان استقلال ملی بودند، نابود سازد و سراسر شبه جزیره را زیر فرمان خلافت درآورد. از این رو در جنگ هایش روشی بر خلاف اُمرا و سران پیش از خود اتخاذ کرد؛ بدین معنا که بیش تر جنگ های آنان جنبه ی دفاعی و ردَّ حملات مسیحیان را داشت در حالی که ابن ابی عامر، خود آغاز گر جنگ بود و هرگز با دشمنان مصالحه نمی کرد و جز به پیروزی کامل قانِع نبود.5
المنصور در اوایل دوران جوانی آرزوی حکومت بر اسپانیا را داشت؛ چنانکه نزد دوستانش این آرزو را بر زبان رانده و گفته بود:
من باید بر اسپانیا حکومت کنم.6
هر چند آن روز با گفتن این سخن مورد تمسخر دوستانش قرار گرفت؛ اما تاریخ، بیست و هفت سال حکومت مقتدرانه و شجاعانه ی وی را در اندلس به ثبت رسانده است. در ایام حکومت او، چنان وحشتی بر ممالک مسیحی اسپانیا سایه افکنده بود که سلاطین مسیحی بر آن بودند تا با ایجاد روابط خویشاوندی، خود را به وی نزدیک کنند و دختران خود را به عنوان همسر، به او تقدیم دارند، و یا با ترس و وحشت از دور نظاره گر اقدامات نظامی وی باشند. به گفته ی امیرعلی:
مسیحیان شمال به قدری از حاجب المنصور ترس داشتند که از هیچ یک از حکم فرمایان اندلس به آن درجه خائف نبودند و نظامیان، او را به واسطه ی لیاقت و استعداد غریبی که در طرز تشکیلات داشت، مانند بت می پرستیدند. او اسپانیا را چنان قوی ساخته بود که دوزی گوید: و در دوران عبدالرحمن سوم هم این توانایی را به خود ندیده بود.7
قدرت و توانایی و استعداد فوق العاده ی المنصور در امور جنگی، به جایی رسید که سلاطین و امرای مسیحی در مقابلش سر خم می کردند، چنانکه یک بار پادشاه ناوار را وادار کرد در مقابلش زانو بزند و تواضع کند؛ زیرا دانسته بود که یک زن مسلمان در ولایت ناوار در اسارت به سر می برد و پادشاه ناوار با عذرخواهی آزادی وی را تعهّد کرد.8 مقری گوید:
او هرگز از غزوه ای برنگشت مگر آن که خود را برای غزوه ی دیگری آماده نمود.9
از آن جا که سرزمین و ابنیه و کلیساهای مسیحیان پی در پی مورد تاخت و تاز المنصور قرار می گرفت، از او به عنوان چوب خشم خدا یاد می کردند.10
اولین نبرد المنصور
پس از مرگ حَکَم المستنصر، خلیفه ی اموی اندلس (خ 350366ق)، مسیحیان حِلیقیه چون متوجه انتقال قدرت در اندلس و تحولات و دگرگونی های ناشی از آن شدند، فرصت را غنیمت شمرده و به اراضی اندلس تجاوز کردند. این تعرض بیش تر متوجه قلعه ی رباح و اطراف آن بود و اهالی آن مناطق به دادخواهی و دفع تجاوز دشمن، به قرطبه آمدند. اما بزرگان دولت، از جمله حاجب جعفر بن عثمان المصحفی، ترسان از دفاع بازماندند وقدرت رویارویی با دشمن را نداشتند ؛ به طوری که حاجب المصحفی به ساکنان قلعه ی رباح پیشنهاد کرد پل یا سد رودخانه ی خود را ویران کنند تا مانع پیشروی دشمن گردد. اما این کار بر المنصور بن ابی عامر، گران آمد و آن را نپذیرفت و حاجب را تشویق کرد تا نیروها را بسیج کند. پس خود داوطلبانه در رأس این سپاه به مقابله با دشمن رفت و وارد اراضی جلیقیه گردید و در حِصن الحامه فرود آمد و آن را در محاصره گرفت و پس از آن که عده ای از مسیحیان را از دم تیغ گذراند، با غنیمت و اسیران بسیار به قرطبه بازگشت. این جنگ در ماه رجب سال 366 قمری روی داد و پنجاه و سه روز به طول انجامید.11 این جنگ در پیشرفت و پیشبرد اهداف المنصور بسیار مؤثر واقع شد، به ویژه آن که در آن لیاقت بی نظیر او به عنوان یک فرمانده ی نظامی آشکار شد و او را به عنوان تنها فرد مقتدری که در اوضاع آشفته ی اندلس می تواند پیرو سیاست های خلفایی چون عبدالرحمن الناصر و حکم المستنصر در دفاع از مرزهای اندلس در مقابل مسیحیان باشد، شناساند.12
دومین نبرد المنصور در اندلس
به فاصله ی چند هفته از جنگ اول، المنصور محمد بن ابی عامر در روز عید فطر در تابستان سال 366 قمری از قرطبه خارج شده و در دژ مجریط (مادرید) به غالب بن عبدالرحمن از والیان مقتدر مرزهای اندلس پیوست و به اتفاق به سوی اراضی قشتاله حرکت کردند و بر دژ موله مستولی شدند و پس از کشتار دشمنان، غنایم زیادی به دست آوردند. سپس ابن ابی عامر پیروزمندانه به قرطبه وارد شد. با این پیروزی آوازه ی او در همه جا پیچید و نزد خلیفه و مردم محبوبیتی بیش تر حاصل کرد.13
سومین نبرد المنصور
سومین نبرد ابن ابی عامر زمانی بود که از أَسماء دختر غالب بن عبدالرحمن رسما خواستگاری کرد و پس از آن در ماه صفر سال 367 قمری وارد اراضی طُلَیطُله شد و در آن جا با پدرزنش غالب دیدار کرد و هر دو با سپاهیان خود به سوی مسیحیان حرکت کرده و چند دژ آنها را از جمله حِصن المال و حصن رسق را تسخیر کردند. سپس به سوی شهر شَلَمِّنقه راهی شده و آن جا را فتح کردند. آنان در حوالی شهر دست به کشتار زدند و ضمن جمع آوری غنایم بسیار، اسیران زیادی از دشمن گرفتند. پس از گذشت سی و چهار روز، المنصور به قُرطُبه بازگشت و سرهای بسیاری از مسیحیان همراه او بود. پس از این پیروزی خلیفه به او مرتبه ی ذوالوزارتین داد و حقوق او را در هر ماه تا هشتاد دینار بالا برد، که در آن روزگار برابر با حقوق مقام حاجبی بود.14
چهارمین نبرد المنصور
چهارمین نبرد المنصور محمد بن ابی عامر، پس از نبرد با غالب و مرگ او در سال 371 قمری روی داد. بدین ترتیب که مسیحیان، غالب بن عبدالرحمن را که یکی از افراد با نفوذ و مقتدر حکومت اندلس بود، علیه المنصور تحریک کرند و این تحریک سببِ رویارویی این دو مرد سرشناس و قدرتمند مسلمان و در نهایت کشته شدن غالب بن عبدالرحمن شد. المنصور پس از این غائله، برای گوشمالی مسیحیان به طرف مملکت لیون حرکت کرد و شهر سَمُّوره15 را به محاصره در آورد، ولی نتوانست به زودی بر قلعه ی آن دست یابد. لذا قلعه را رها کرد و در حوالی آن دست به کشتار و تخریب زد و روستاها و مزارع را به آتش کشید که سبب سرگردانی مسیحیان در بیابان ها، دره ها و کوه ها شد. رامیروی سوم پادشاه لیون با فرناندز کنت قشتاله و سانچو پادشاه ناوار بر ضد المنصور همپیمان شدند و در مقابل او قرار گرفتند. در خارج شهر رَوضه، جنوب غربی شنت منکش، نبرد آغاز گردید، که در نهایت مسیحیان شکست خورده و جماعت کثیری از آنان به قتل رسیدند.16
ابن الخطیب می نویسد:
المنصور در غزوه ی شنت منکش، چند ده هزار نفر را به اسارت گرفت.17
المنصور پس از آن به قصد فتح شهر لیون حرکت کرد و تا دروازه های آن پیش رفت. اما به علت وجود برف و سرمای شدید، لشکریان اسلام ناچار جنگ را رها کرده و به قرطبه باز گشتند. در فاصله ی زمانی کوتاهی از این جنگ، اوضاع در لیون آشفته شد و میان بزرگان مملکت لیون بر سر حکومت، اختلاف افتاد. عاقبت پس از مرگ رامیرو، کار حکومت به پسر عمویش برمودو واگذار گردید و او نیز برای جلوگیری از تعرض اشراف، دست استمداد به سوی المنصور دراز کرد. المنصور نیز به یاریش برخاست و از آن پس در مملکت لیون یک پادگان از سپاهیان مسلمان استقرار یافت. بدین گونه لیون شهر مسیحی اسپانیا برای نخستین بار جزء یکی از ولایات تابع حکومت قُرطُبه در آمد و به آن جزیه پرداخت.18
نبرد با کُنت برشلونه
پس از استقرار مسلمانان در لیون، المنصور محمد بن ابی عامر عازم شمال شرقی اندلس شد. او در سال 374 قمری برای بیست و چهارمین غزوه ی خود، از قُرطُبه خارج شد و رهسپار اَلبیره (غَرناطه) شد و پس از آن که بیست و سه روز در مُرسیه مهمان یکی از دوستانش به نام احمد بن دجم بن خطاب و پسرش ابوالاصبغ موسی بود، آهنگ شهر مرزی برشلونه را کرد. المنصور در راه برشلونه، سپاه کنت بوریل، امیر قَطْلونیه را در هم شکست و در اوایل ماه ژوئیه بر اراضی خارج شهر برشلونه مُشرف گردید. دیری نپایید که مسلمانان به شهر حمله کردند و در روز دوشنبه نیمه ی ماه صفر سال 375 قمری به شهر وارد شدند و آن را ویران کرده و بیش تر مردمش را کشتند و جز بیابانی بر جای ننهادند. در این نبرد، اودلرادو نایب کنت برشلونه اسیر گردید و او را به قرطبه آوردند و مدتی طولانی در آن جا ماند. ظاهرا المنصور نمی خواسته برشلونه را برای همیشه نگه دارد، بلکه قصد درهم شکستن نیروی مسیحیان را داشته است.19
نبرد «غزاة البیاض»
چنانچه گذشت، پس از آشفتگی اوضاع داخلی لیون که منجر به مرگ رامیروی سوم و روی کار آمدن پسر عمویش برمودو شد، وی جهت جلوگیری از تجاوز اشرار، از ابن ابی عامر تقاضای کمک کرد، که به استقرار مسلمانان در شهر لیون منتهی گردید. اما پس از این و در پی بروز کشمکش و درگیری بین مسلمانان و مسیحیان در آن شهر، برمودو که جای پای خود را استوار کرده بود، تصمیم به اخراج مسلمانان گرفت. از این رو روزی با آمادگی تمام بر مسلمانان تاخت و آنان را از لیون اخراج کرد. المنصور برای گوشمالی وی عازم لیون شد و اراضی آن را فتح کرد. سپس به قُلُهریه رفت و در سال 377 قمری، بر آن مسلط شده و آن را ویران کرد.
در خلال این احوال سپاه بِشکَنس یا ناوار به سرداری پادشاهشان سانچو، بر اراضی ثغر شمالی حمله کردند، که المنصور آنان را تا شهر بنبلونه، پایتخت ناوار عقب راند.
در این جا میان روایات اسلامی و روایات مسیحی اختلاف هست. روایات مسیحی می گویند مسیحیان برگشتند و مسلمانان را شکست دادند، اما روایات اسلامی از آن سخنی نگفته اند. این جنگ در سال 379 قمری روی داد و آن را غزاة البیاض نامیده اند.20
نبرد با مسیحیان لیون در سال 378 قمری
هنوز اندکی از غزاة البیاض نگذشته بود که المنصور برای چندمین بار به سوی لیون حرکت کرد. عبداللّه عنان درباره ی این جنگ می گوید:
المنصور در بهار سال 378 قمری با سپاهی عظیم بیرون آمد و از نهر دویره گذشت و اراضی لیون را به سوی شمال در نوردید. برمودو بیش تر لشکر خود را در شهر سَمُّوره گذاشته بود؛زیرا یقین داشت که ابن ابی عامر حمله ی خود را از آن جا آغاز می کند. ولی المنصور، شتابان به لیون تاخت و چون لیون باروهایی استوار داشت، چندی مقاومت کرد. ولی عاقبت پس از نبردی سخت دیوارها فرو ریخت و سردار لشکر آن [به نام[ کنت گونثالث، کشته شد. سپس مسلمانان به شهر درآمدند و بناهایش را خراب کردند. و ساکنانش را از میان بردند. و چون شهر را ترک کردند جز تل خاکی بر جای نگذاشتند. پس از آن، محمد بن ابی عامر رهسپار جنوب شده به سوی سَمُّوره راند. در راه که می رفت چند دیر از جمله دو دیر عظیمِ سلونزا و سَهاگون را آتش زد و شهر سَمُّره را در محاصره گرفت. برمودو خود پنهانی از شهر بیرون آمد و ساکنان شهر مجبور شدند شهر را تسلیم کنند. سپس المنصور فرمان تاراج داد و جمعی از بزرگان شهر مجبور شدند سر به فرمان فرود آورند. از آن پس دست برمودو از همه ی مملکتش [کوتاه گردید و] جز قطعه ای از کوهستان های شمال غربی جلیقیه، چیزی [در دست او] باقی نماند.21
نبرد با حاکمان تجَیبی در سَرَقسطه
یک سال بعد از نبرد لیون، یعنی در سال 379 قمری، المنصور متوجه یکی از مراکز قدرت در اطراف اندلس یعنی حکومت خاندان تجیبی در سرقسطه، مرکز ثغر اعلی شد. این خاندان از روزگار امیر عبداللّه ، به نام حاکمان قرطبه، حکومت می کردند و دائما دم از دوستی و اطاعت از حاکمان قرطبه می زدند. از آن جا که این مراکز قدرت، معمولاً نقش یک خط دفاعی را بین حکومت اسلامی قرطبه و مسیحیان، ایفا می کرد، همواره مورد حمایت خلفای قرطبه بود. در ایام حکومت المنصور، عبدالرحمن بن مطرف تجیبی حاکم سَرَقُسطه بود. از آن جا که عبدالرحمن شیوه ی استبدادی المنصور و سیاست وی در ناتوان کردن مراکز قدرت در اطراف اندلس را دید، از او روی برگرداند و با مخالفان او از جمله عبداللّه بن عبدالعزیز مروانی، حاکم طلیطله، پیمان دوستی منعقد کرد و از عبداللّه پسر المنصور، که از پدر ناخشنود بود و به نزد او گریخته بود، استقبال به عمل آورد. المنصور که به وسیله ی جاسوسانش این تحرکات را زیر نظر داشت، پسرش عبداللّه را از سَرَقُسطه فراخواند و از او دلجویی کرد و امیر مروانی را نیز به نحو شایسته ای از طُلیطله دور و خانه نشین کرد. سپس در همان سال، یعنی در سال 379 قمری بنابر عادتش، در تابستان به سمت شمال اسپانیا حرکت کرد و در شهر وادی الحجاره با عبدالرحمن تجیبی که برای شرکت در این غزوه ی تابستانی با او همپیمان شده بود ملاقات کرد. در این دیدار به تحریک المنصور چند تن از اهالی ثغر اعلی از عبدالرحمن نزد او زبان به شکایت گشودند. المنصور نیز از فرصت استفاده کرده و عبدالرحمن را از حکومت بر سرقسطه عزل کرد. ولی برای جلب دوستی خاندان نیرومند تجیبی، پسر عبدالرحمن را به جای پدر به ولایت بر سرقسطه منصوب کرد و در هنگام بازگشت به قرطبه، دستور قتل عبدالرحمن را صادر کرد.22
پس از این واقعه، عبداللّه پسر المنصور همچنان در سپاه پدر به سر می برد و ظاهرا تحت نظر بود که مبادا از او حرکتی دیگر صادر شود.
نبرد با گارسیا فرناندز کنت قشتاله
المنصور پس از کشف و نابودی عوامل توطئه به سرکردگی عبدالرحمن تجیبی، با لشکر خود راهی شمال شد و شهر سُنت اشتبن را محاصره کرد. در اثنای جنگ پسرش عبداللّه به همراه چند تن از غلامانش از سپاه پدر گریخت و به گارسیا فرناندز23 والی أَلِبَه پیوست و مورد استقبال او واقع شد. المنصور از گارسیا خواست که پسرش را تسلیم نماید، اما گارسیا نپذیرفت و در نتیجه نبرد میان آنها در گرفت. المنصور گارسیا را شکست داده و به تعقیب وی پرداخت و بلاد او را زیر پی سپرد و دژ وَخْشَمَه را فتح و جماعتی از مسلمانان را در آن ساکن کرد. پس از آن همچنان از پی سپاه گارسیا می تاخت و پی در پی سپاه وی را در هم می شکست، تا عاقبت گارسیا بناچار خواسته ی او را پذیرفت و خواستار صلح گشت.24 المنصور پس از دست یابی به اهداف خود، به قرطبه بازگشت. این جنگ چهل و چهارمین جنگ وی بود.
پناه دادن و تحریک عبداللّه علیه پدر توسط گارسیا فرناندز، کنت قشتاله، بهانه ی لازم را به المنصور داد که او را گوشمالی دهد. المنصور نیز پسر او، سانچو را تحریک کرد تا به مقابله با پدر برخیزد. جماعتی از بزرگان مملکت هم به یاری او پرداختند، تا کار به جایی رسید که سانچو به پدر اعلان جنگ داد. المنصور نیز به یاری اش برخاست و با سپاه خود برای نبرد با گارسیا فرناندز، به حرکت در آمد و بر بخشی از بلاد او مسلط شد.25
از اتفاقات عجیب و تصادفات سرنوشت این که ابوالعلاء صاعدبن الحسن، از شعرای دربار المنصور، پیش از اسارت گارسیا، یک بُز کوهی به المنصور هدیه داد و او را گارسیا نامید و اشعاری را با آن هدیه، به پیشگاه المنصور فرستاد. ترجمه ی اشعار چنین است:
ای حافظ هر ضعیف و ناتوان و امان هر |
وحشت زده و عزیز کننده ی هر ذلیل |
ببخش که به کسی که اهلیت آن را دارد |
و نیکی خو درا به هر آرزومندی برسان |
بنده ای که ارزشش را بالا بردی |
گوزنی را به تو هدیه می کند |
و او را گارسیا نامیدم و به سوی تو |
با ریسمانش فرستادم تا تفاؤل من آشکار شود.26 |
تقدیر چنان شد که این پیشگویی تحقق یافت و در همان روزی که آن بُز کوهی و آن شعر به المنصور تقدیم شد، گارسیا فرناندز نیز شکست خورده و سپس اسیر گردید و پس از چند روز در اثر زخمی که برداشته بود از دنیا رفت و کار بر پسرش سانچو قرار گرفت، که البته سانچو مجبور شد به مسلمانان جزیه بپردازد. این واقعه در سال 385 قمری، اتفاق افتاد.27
نبرد با برمودو پادشاه لیون
المنصور محمّد بن ابی عامر، در پاییز سال 385 قمری، به قصد لیون به حرکت در آمد تا برمودو پادشاه آن جا را که از عبداللّه بن عبدالعزیز مروانی حمایت کرده بود گوشمالی دهد. در این هنگام در لیون اوضاع آشفته بود و برمودو از شهر لیون که پایتخت کشورش بود، بیرون آمده و استرقه را به عنوان پایتخت برگزیده بود. چون المنصور بر او سخت گرفت، از استرقه بیرون آمد و خواستار مصالحه شد و امیر مروانی را به المنصور تسلیم کرد و پذیرفت که جزیه بدهد. المنصور دست از او برداشت و بر شهر سمّوره غلبه یافت و ابوالاَحوص معن بن عبدالعزیزتُجیبی را بر آن امارت داد. بدین ترتیب قشتاله و لیون را وادار به پرداخت جزیه به حکومت قرطبه کرد. المنصور، امیر مروانی را به زندان افکند و به طلب عفو و بخشش وی توجهی نکرد.28
نبرد معروف شنت یاقب (یعقوب مقدس)
المنصور پس از آرام کردن اوضاع در مغرب، در روز بیست و سوم جمادی الاخر سال 388 قمری، در رأس نیروی عظیمی به قصد منطقه ی جلّیقیه در دورترین نقطه ی غربی اندلس، به حرکت در آمد. این منطقه به سبب دوری و دشواری راه هایش، یکی از استوارترین پایگاه های مسیحیان شمال اسپانیا بود. احدی از سلاطین و امرای مسلمان تا آن زمان به فکر حمله به منطقه نیفتاده بود؛ زیرا راه وصول به آن جا با مشکلات بسیاری همراه بود.29 اما المنصور به دو علت به سوی جلیقیه حرکت کرد. نخست آن که جلیقیه پناهگاه ملوک و سلاطین لیون بود و هر گاه در فشار مسلمانان قرار می گرفتند به آن جا پناه می بردند و دیگر آن که شهر دینی شنت یاقب در آن جا بود.30 شنت یاقب (= یعقوب مقدس) بزرگ ترین مشاهد مسیحیان در اندلس بود و این مکان نزد مسیحیان به منزله ی کعبه نزد مسلمانان است، که به آن سوگند یاد می کردند و از دورترین نقطه به سوی آن گرد می آمدند. مسیحیان معتقد بودند یاقب (یعقوب) یکی از حواریون حضرت مسیح، در آن جا است.31 او اُسقفی در بیت المقدس بود که در بلاد شام مُرد و جنازه اش را در شنت یاقب دفن کردند. او یک صد و بیست سال عمر داشت.32 وی نزدیک ترین فرد به حضرت عیسی بود و مسیحیان او را برادر عیسی می خواندند.33
المنصور برای اجرای نقشه ی خود در این جنگ بزرگ، از نیروی دریایی نیز بهره برد. او اقدام به تأسیس ناوگان دریایی بزرگی در محلی معروف به ابی دانس واقع در ساحل غربی اسپانیا کرد و با آن آذوقه و غذا و ساز و برگ جنگی حمل کرد تا بتواند از نهر دویره عبور کند. المنصور با این ناوگان دریایی بر روی نهر پلی ساخت و از آن گذشت تا به شنت یاقب، مرکز دینی جلیقیه، برسد. رسیدن به این ناحیه مشکلات فراوانی را به همراه داشت. او سرزمین های دور و دراز و نهرهای بزرگی را پشت سر گذاشت و در میان راه به کوه های بلند و صعب العبوری برخورد کرد که هیچ راهی در آنها نبود. به فرمان المنصور، مسلمانان با آلات و ابزار آهنی کوه ها را بریدند و راه عبوری ایجاد کردند تا سپاه اسلام از آن عبور کند.34
المنصور در راه بر دو شهر بازُو و قُلُهرُیَّه غلبه یافت. در آن جا جمع کثیری از قومس ها (کنت ها)ی مسیحی نزد او آمدند و اظهار فرمانبرداری کردند و با قوای خود به سپاه او پیوستند.35 سپس مسلمانان به دشت های وسیعی رسیدند. جلو داران آنها به دیرقَشان و دشت یَلنبو رسیدند و قلعه ی شِنت بلایه را گشودند و موجودی آن را به غنیمت بردند. سپس، از آن جا گذشتند و به سمت جزیره ای در دریای محیط (اقیانوس اطلس) به حرکت در آمدند و جماعت زیادی از مردم به آن ها پناهنده شدند. آن گاه سپاهیان به کوه با صلابتی به نام مَراسیه رسیدند که تقریبا از هر جهت متصل به دریای محیط بود. مسلمانان در نقاط مختلف کوه به تجسس پرداختند و کسانی را که در آن جا مخفی شده بودند، بیرون کشیدند و غنایم آن را به دست آوردند. پس از آن مسلمانان از خلیجی عبور کردند و از رود أبله نیز گذشتند. سپس به مکانی رسیدند که نزد مسیحیان مقدس بود.36 این مکان مقدس که یکی از زیارتگاه های مشهور مسیحیان بود، دیر ایلیا (ایریا)، نام داشت که مسلمانان آن را ویران کردند37 پس از آن سپاه اسلام، در روز چهارشنبه دوم شعبان سال 387 قمری، به شنت یاقب در آمدند و شهر را خالی از سکنه دیدند؛ زیرا اهالی آن گریخته بودند. مسلمانان قلعه ها، استحکامات و کلیسای بزرگ آن را ویران کردند و همه ی ذخایر و نفایس آن را به غنیمت بردند.38 دوروتی لودر می گوید:
المنصور داخل مقدس ترین معابد مسیحیان (سانتیاگو کومپوتسلا)39 که در کوه های گالیسا به فاصله ی زیادی از شمال قرار داشت، شد. و آثار قیمتی کلیسا را غارت کرد، صلیب ها و تصاویر مقدس را نابود ساخت و ناقوس های بزرگ آن را برد و به جای حباب چراغ، [به حالت] سرنگون به مساجد قرطبه آویخت.40
المنصور محمد بن ابی عامر، فرمان داد به قبر یعقوب حواری، نزدیک نشوند و آن را محافظت کنند. المنصور در کلیسا جز پیری از راهبان که روی قبر یعقوب نشسته بود کسی را نیافت. از او پرسید چرا از این جا نرفته است، گفت با یعقوب اُنس گرفته ام، المنصور از او دست برداشت و برفت.41 مسلمانان دروازه های شهر را کندند و اسیران مسیحی، آن درها را بر دوش خود حمل کردند و تا قرطبه آوردند. این درها را بعدها در توسعه ی مسجد قرطبه به کار بردند.
این جنگ که المنصور در ضمن آن سراسر اسپانیای مسیحی را به لرزه در آورد و مقدس ترین معابد آنان را در هم کوبید، چهل و هشتمین نبرد او بوده است.42
نبرد شنت منکش
المنصور پس از غارت شنت یاقب، به شهر شنت منکش، آخرین نقطه ی آن اقلیم رسید که در ساحل دریای محیط واقع بود که تا قبل از آن نه تنها مسلمانان، بلکه هیچ کس غیر از اهالی آن مکان به آن جا قدم نگذاشته بود. بعد از آن شهر، دیگر راهی برای سواران نبود و اسب نمی توانست از آن جا عبور کند.43 لذا المنصور از آن راه بازگشت و بر سر برمودو (برمند) لشکر و او را مطیع خود کرد و برمودو نیز در شمار سایر مسیحیان همپیمان المنصور درآمد.
پس از آن، المنصور به سمت جنوب حرکت کرد تا به اراضی همپیما[نا]ن مسیحی خود رسید. اینان در این جنگ با او همراهی کرده بودند. بنابراین المنصور به آنان آسیبی نرساند و همچنان رفت تا به شهر لامیگو44 در شمال پرتغال امروزی رسید. در آن جا هدایا و خلعت های فراوانی به بزرگان مسیحی بخشید و از همان راهی که آمده بود به قرطبه بازگشت.45 در هنگام بازگشت متوجه شد که مسیحیان راه را بر او گرفته اند. المنصور دستور داد سپاهیان در بلاد دشمن متوقف شوند و چنین وانمود کرد که قصد اقامت در آن جا را دارد. گروهی از سربازان مسلمان شروع به ساختن خانه کردند و وسایل لازم را برای ماندن فراهم آوردند و گروهی دیگر به دست اندازی به مسیحیان و کسب غنایم مشغول شدند. وقتی مسیحیان چنان دیدند، راه را بر او گشودند و از او خواستند که بدون غنایم و اُسرا از بلادشان بیرون رود. اما المنصور نپذیرفت. تا عاقبت مسیحیان پذیرفتند که سپاه اسلام به همراه اسرا و غنایم از آن جا بیرون رود و تعهد کردند که وسایل لازم را برای حمل غنایم و اموال در اختیار مسلمانان قرار دهند و آنان را تا رسیدن به بلادشان یاری رسانند. آن وقت المنصور تقاضای آنان را پذیرفت و به قرطبه بازگشت.46
نبرد با اتحاد مسیحیان ممالک ناوار، قشتاله و لیون
المنصور محمد بن ابی عامر، در سال 390 قمری با سپاهی بزرگ به سوی اراضی قشتاله حرکت کرد. این جنگ یکی از بزرگ ترین و خونین ترین جنگ های المنصور بود. المنصور با فتوحاتی که در غزوه ی شنت یاقب صورت داد، زنگ خطر بزرگی را برای مسیحیان به صدا در آورد و با تصرف مرکز دینی مسیحیان در این غزوه، سراسر اسپانیای مسیحی را به لرزه در آورد. اُمرای مسیحی که قدرت نظامی المنصور و خطر روز افزون او را دیدند، کلیه اختلافات خود را کنار گذاشتند و دست اتحاد به سوی یک دیگر دراز کردند. بدین ترتیب ملوک و امرای مسیحی از بَنبلونه تا استَرقه تحت رهبری سانچو گارسیا، کُنت قشتاله و دیگر امرای بشکنس و قشتاله و لیون، قوای خود را آماده کردند و اتفاق کردند که در برابر المنصور مقاومت کنند و در جنگ با او فداکاری نمایند. به این دلیل المنصور در هیچ جنگی تا این حدّ تحت فشار دشمن قرار نگرفته بود. سانچو گارسیا قوای خود را در وسط قشتاله پشت کوه سهمناکی به نام صخره ی جُربره (جربیره) جای داد و این نقطه بهترین مکان از نظر امنیت نظامی بود. امرای مسیحی متعهد شدند که سخت مقاومت کرده و عقب نشینی یا فرار نکنند. المنصور بنابر عادت خود در جنگ پیش دستی کرد و شتابان وارد اراضی قشتاله گردید؛ زیرا دشمنان در آن جا اجتماع کرده بودند. سانچو قبل از استقرار مسلمانان در اراضی قشتاله به سختی به صفوف آنان حمله برده و جناح راست و چپ سپاه اسلام را در هم شکست. به دنبال این حمله ی ناگهانی، خللی در سپاه اسلام افتاد و گروه کثیری گریختند. اما پسران المنصور، عبدالملک و عبدالرحمن که هر کدام فرماندهی گروهی از سپاه را بر عهده داشتند و در قلب سپاه مستقر بودند، مقاومت کرده و حملات هولناک دشمن را دفع کردند. المنصور محل استقرار خود را در بالای تپه ای قرار داد تا بر میدان نبرد اشراف داشته باشد، و یارانش نیز بر گرد او بودند. او سرداران خود را به پایداری فرا می خواند. پس از مدتی اوضاع جنگ دگرگون شد و سپاه دشمن رو به فرار نهاد. یکی از سران بربر، یکی از کُنت های بنی غومس را کشت و سرش را نزد المنصور آورد. مسلمانان همچنان در نبرد با دشمنان پای فشردند و آنان را سخت در تنگنا قرار دادند. بسیاری را به قتل رساندند یا اسیر کردند و آنان را تعقیب کرده و به کلی تار و مار ساختند. المنصور پیشروی خود را ادامه داد و هر چه بر سر راهش بود خراب می کرد تا به سَرَقُسطه رسید و از آن جا عازم نبرد سرزمین های ناوار شد تا به بنبلونه رسید. در تمام راه هیچ یک از رهبران مسیحی جرئت نکرد که راه بر او بگیرد. او پس از یک صد و نُه روز که از این سفر جنگی گذشته بود به قرطبه بازگشت. چون به قرطبه بازگشت بیانیه ای صادر کرد که در میان سپاه خوانده شد. در این بیانیه از سربازان و سردارانی که در این جنگ سُستی از خود نشان داده و عقب نشسته بودند به شدّت انتقاد کرد و آنان را مورد سرزنش قرار داد و گفت:
آن گروه اندکی که در برابر دشمن مقاومت کردند ننگ را از شما برداشتند و گردنتان را از ذلّت رهایی بخشیدند.
و نیز اعلام کرد که اگر به سبب پایداری آن جماعت اندک پیروز نشده بود، همگی را از مقامشان عزل می کرد.
سپاه اسلام در این جنگ خسارات فراوان دید، از جمله شمار کشتگان مسلمان از مرز هفت صد تن گذشت. گویند در دست بسیاری از مسیحیان طناب هایی دیده می شد که برای به بند کشیدن مسلمانان آماده کرده بودند.47 صاعد که از علما و شعرای دربار المنصور بود، این پیروزی را بر او تبریک گفت و شعری سرود که ترجمه ی آن چنین است:
بخاطر رغبت دوباره ام شکرم را تجدید کردم |
و نزد تو پیمان بستم از آن پیمانی که نبسته بودم |
امروز دین پایدار شد و هدایت شروع شد |
و جوانی و پادشاهی برگشت48 |
نبرد قلعة النسر
المنصور محمد بن ابی عامر، در بهار سال 392 قمری، بار دیگر برای نبرد نیروهایش را بسیج کرد. عبداللّه عنان به نقل از مورخان مسیحی می نویسد: در این نبرد قوای مسلمانان اسپانیا دست اتحاد به هم دادند و والیان بَطَلیوس، شَنْترین و مارده و نیز گروه زیادی از بربرها که از مغرب به حمایت از المنصور وارد اندلس شده بودند، در این نبرد شرکت داشتند. از طرف دیگر امرای مسیحی نیز با هم متحد شدند و دو سپاه در نزدیک رود دویره در خارج از شهر کوچکی به نام قلعة النسر که در مغرب سریه واقع شده بود با یک دیگر روبه رو شدند و نبرد درگرفت. روایات اسلامی درباره ی این نبرد مطالب زیادی به دست نمی دهند و غالبا در این باره سکوت کرده اند. اما روایات مسیحی شرح بیش تری درباره ی این نبرد داده اند. عنان به نقل از مورخان مسیحی گوید:
مسلمانان در این جنگ شکست خوردند و شمار زیادی از آنان به قتل رسید.49
از روایات چنین بر می آید که این جنگ از هولناک ترین نبردهایی بود، که انسان می تواند تصور کند. گویند:
این جنگ در تمام روز ادامه داشت، خون مانند رود جاری بود ولی هیچ کدام بر دیگری برتری نیافتند. چون مسیحیان اکثرا زره آهنی پوشیده بودند کمتر تلفات دادند. هنگامی که تاریکی شب فرا رسید دو لشکر به خیمه گاه خود باز گشتند. المنصور منتظر بود که فرماندهان و مشاورانش بیایند و درباره ی جنگ فردا مشورت کنند ولی هیچ کدام نیامدند. چون علت را پرسید، گفتند که همگی در میدان جنگ کشته شدند.50
المنصور نیز با وجود دلیری ها و شجاعت های زیاد که در این جنگ از خود نشان داده بود، زخم های زیادی برداشته بود و احساس سستی می کرد. لذا فرمان عقب نشینی را صادر کرد و لشکر خود را شبانه از معرکه بیرون کشید. پس از این واقعه، المنصور سپاه خود را به سمت جنوب حرکت داد. او به شدّت ناتوان شده بود و بیماری اش توان حرکت را از او سلب کرده بود. وی را به مدت دو هفته در درون صندوقی بر دوش سربازان حمل کردند. سپاه اسلام هنوز به مدینه ی سالم نرسیده بود که المنصور وفات یافت51 و به آرزوی دیرینه اش که شهادت در راه خدا و در میدان جنگ بود رسید.
پی نوشت ها:
1. ابن الابار، الحلة السیراء، الجزء الثانی، ص 269؛ مقری، نفخ الطیب، جزء دوم، ص 126 127؛ شکیب ارسلان، تاریخ فتوحات مسلمین در اروپا، ص 249؛ مونتگمری وات، اسپانیای اسلامی، ص 98.
2. ابن حیان مورخ اندلسی تفصیل این غزوات را در کتاب المآثر العامریه آورده است ولی این کتاب در دست نیست. ر.ک، عبداللّه عنان، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ج 1، ص 566.
3. شکیب ارسلان، همان، ص 249.
4. فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ص 681.
5. عبداللّه عنان، همان، ج 1، ص 532.
6. ابن خطیب، اعمال الاعلام، ص 78.
7. امیر علی، تاریخ عرب و اسلام، ص 499.
8. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج 3،ص 532.
9. مقری، همان، جزء دوم، ص 128.
10. Esposito john. oxford history of Islam. P 320.
11. ابن بسام، الذخیره، ج 1، ص 45؛ ابن عذاری، البیان المغرب، جزء دوم ص 281 282؛ بکری، المُغرب، ص 200؛ ابن الابار، همان، جزء اول، ص 268 269؛ مقری، همان، جزء دوم، ص 187؛ ابن خطیب، همان، ص 60.
12. عبدالمجید نعنعی، تاریخ دولة الامویة فی الاندلس، ص 429.
13. ابن عذاری، همان، جزء دوم، ص 283.
14. همان، ص 285.
15. ابن خطیب می نویسد این شهر در آن ایام مرکز و محل سکونت پادشاه بود. ابن خطیب، همان ص 67.
16. عبداللّه عنان، همان، ص 532 533.
17. ابن خطیب، همان، ص 67.
18. عبداللّه عنان، همان.
19. همان، ص 534 536.
20. همان، ص 539 540.
21. همان، ص 540 541.
22. عبدالمجید نعنعی، همان، ص 438 440.
23. روایات عربی او را گاربیا فرذلند خوانده اند. ر.ک: ابن عذاری، همان، ص 304؛ عنان گوید او در آن هنگام کنت قشتاله بوده. عبدالله عنان، همان، ج 1، ص 543.
24. ابن عذاری، همان، ص 304.
25. عبداللّه عنان، همان، ج 1، ص 544.
26. ابن بسام، همان، ج 1، ص 22 23؛ ابن الخطیب، همان، ص 68 69؛ ابن اثیر، الکامل، ج 15، ص 229.
27. عبداللّه عنان، همان، ج 1، ص 541.
28. همان، ص 545 546.
29. مقری، همان، ص 193؛ ابن خطیب، همان، ص 67.
30. عبداللّه عنان، همان، ج 1، ص 554.
31. مقری، همان، ج 1، ص 193.
32. همان.
33. ابن خطیب، همان، ص 67.
34. مقری، همان، ج 1،ص 194
35. عبداللّه عنان، همان، ج 1، ص 554.
36. مقری، همان، ج 1، ص 194.
37. عبداللّه عنان، همان، ج 1، ص 555.
38. مقری، همان، ج 1، ص 194؛ ابن خطیب، همان، ص 67.
39. منظور همان کلیسای بزرگ شنت یاقب است. برای اطلاع بیشتر ر.ک: مونتگمری وات، تأثیر اسلام در اروپا، ص 27 28.
40. دوروکی لودر، سرزمین و مردم اسپانیا، ص 48.
41. ابن خطیب، همان، ص 67 68؛ ابن عذاری، همان، جزء دوم، ص 319.
42. مقری، همان، ج 1، ص 194؛ شکیب ارسلان این جنگ را چهل و چهارمین جنگ المنصور می داند، شکیب ارسلان، همان، ص 252.
43. همان.
44. عبداللّه عنان، همان، ص 555.
45. ابن خطیب، همان، ص 68.
46. مقری، همان، جزء دوم، ص 127 128؛ ابن اثیر، همان، ص 92.
47. ابن خطیب، همان، ص 69 73.
48. عبداللّه عنان، ج 1، ص 558.
49. همان، ص 559 560.
50. شکیب ارسلان، همان، ص 250.
51. عبداللّه عنان، ج 1، ص 561 559.
منابع:
ابن الابار، محمد بن عبداللّه القضایی، الحلة السیراء، حققه حسین مونس (مصر، الشرکة العربیه الطباعیه و النشر، 1963م).
ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه ی علی هاشمی حائری (تهران، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران، بی تا).
ابن بسام شنتیرنی، الذخیره فی محاسن اهل الجزیره (قاهره، جامعة فؤاد الاول کلیة الاداب، 1364).
ابن خطیب، لسان الدین، تاریخ اسپانیه الاسلامیه أو اعمال الاعلام، تحقیق لوی پروونسال (بیروت، دارالکتب العربی، 1956م).
ابن عذاری، البیان المُغرب فی اخبار المغرب، تصحیح رینهارت دوزی (لیدن، مطبعه بریل، 1849م).
امیرعلی، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه ی، محمد علی فخر داعی گیلانی (تهران، انتشارات گنجینه، 1401 قمری).
بکری، المغرب فی حلی المغرب، تحقیق شوقی ضیف (بی جا، دارالمعارف، 1119م).
حتی، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده، (تبریز، کتابفروشی حاج محمد باقر کتابچی حقیقت، بی تا).
ابراهیم حسن، حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده، (تهران، چاپخانه حیدری، چاپ هشتم، 1373).
شکیب ارسلان، تاریخ فتوحات مسلمانان در اروپا، ترجمه ی علی دوانی، چاپ ششم (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376).
عنان، عبداللّه ، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ترجمه ی عبدالمحمد آیتی (بی جا، انتشارات کیهان، 1366).
لودر، دوروتی، سرزمین و مردم اسپانیا، ترجمه ی شمس الملوک مصاحب (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344).
مقری تلمسانی، احمد بن محمد، نفخ الطیب من غصن الاندلس الرطیب، تحقیق و تعلیق محمد محی الدین عبدالحمید (مصر، المطبعة الازهریة المصریه، 1320 ش).
نعنعی، عبدالمجید، تاریخ دولة الامویة فی الاندلس (بیروت، دارالنهضة العربیه للطباعة و النشر، بی تا).
وات، مونتگمری، اسپانیای اسلامی، ترجمه ی محمد علی طالقانی (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359).
، تاریخ اسلام در اروپا، ترجمه یعقوب آژند (تهران، انتشارات مولا، 1361).
- Esposito, john, the oxford History of Islam, the oxford university.
1 کارشناس ارشد تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه تهران.