نگون ساری و نگون بختی
بیش از
آنچه در باره آثار ناسازگاری زن و شوهر سخن گفتیم،نمی خواهیم بحث را گسترش دهیم.
در این جا منظور ما تاثیرناسازگاری زن و شوهر در نگون بختی فرزندان است.
هرچندناسازگاری زن و شوهر در نگون بختی خود آنها نیز تاثیر دارد وطبعا -تا وقتی که
از هم جدا شوند- فکر و ذهنشان مشغول، و روح و اعصابشان ناراحت است.زن و مردی که به
حکم آیه (...لتسکنوا...) (1) باید وسیله سکون وآرامش یکدیگر باشند و
ناخوشی را به خوشی و الم را به لذت وافسردگی را به نشاط تبدیل کنند، مایه بی قراری
و ناخوشی و رنج و خمود و دل مردگی یکدیگر می شوندکاملا طبیعی است که فرزندان در
دامن پدر و مادری آسایش و آرامش و نشاط دارند که پدر و مادر نیز چنین باشند.
هنگامی که تنه یک درخت نشاط و سلامت ندارد، نباید انتظار داشت که شاخ و برگ آن،از
سلامت و نشاط برخوردار باشد. پدر و مادر، در شجره خانواده به منزله تنه و اولاد،
به منزله شاخ و برگند. نشاط آنها نشاط اینها و خمود و افسردگی آنها خمود و افسردگی
اینهاست.
پس
ناسازگاری والدین، ملازم است با نگون بختی اولاد و سازگاری آنها ملازم است با خوش
بختی اینها.
مادری که
از همسر خود مهر و محبت نمی بیند، اعصابی کوفته وفرسوده دارد و نمی تواند کام جان
فرزندان خود را از شهد محبت شیرین گرداند. پدری که از زوجه خود وفا و صفا و قنوت
نمی بیند،نمی تواند برای فرزندان خود پناهگاه فکری و عاطفی باشد.
گریز آنها
از یکدیگر برای فرزندان ایجاد دافعه می کند. چه،بسیار دیده ایم که در محیط
ناسازگاری، مادری دل از فرزند دلبندخود می برد و برای همیشه از او جدا می شود و
چه، بسیار دیده ایم که در محیط پرجنجال و سرد و خاموش و تاریک خانواده،
پدری گریزپا می شود و دل از فرزند یا فرزندانی که ثمره وجود اویند،می کند. بدون
این که بتواند به این زودیها مهر و محبت خود رابر کسی دیگر فرود آورد. آری دلهایی
که باید کانون محبت باشندو محبت پدرانه و مادرانه را نثار فرزندان کنند، می شوند
کانون نفرت و گریز. بر این فاجعه بزرگ انسانی باید بسیار تاسف خوردو متاثر بود.
آنچه
گفتیم، حداقل خسارت اختلافات خانوادگی است. دل مردگی وافسردگی و محرومیت از رشد
صحیح و سریع جسمی و روانی و اخلاقی،برای فرزندان خانواده های متزلزل و نااستوار و
جنجالی، کم خسارتی نیست! ولی خسارت بزرگتر هنگامی چهره کریه خود را ظاهرمی کند که
راه حلهای گوناگون اختلافات، همه و همه، به بن بست برسند و زن و شوهر، مصمم به
پاره کردن پیوند زناشویی گردند.
هرچند
وقتی نشود از اختلاف به تفاهم رسید و هنگامی که همواره گریز و نفرت رو به افزایش
باشد، چاره ای جز طلاق و جدائی نیست،ولی از همین جا مشکل فرزندان دوچندان می شود.
چرا که
خانه امیدشان یکباره ویران و بی پناهی و دربدری آنهاآغاز می گردد. حضانت دختر تا
هفت سال و حضانت پسر تا دو سال،از آن مادر و از آن پس، از آن پدر است. ولی در حالی
که هر دوی آنها ممکن است به زودی انتخاب همسر جدید کنند، چگونه می توان مطمئن بود
که آنها بتوانند یا بخواهند کام طفل را از شهد محبت و مراقبت، شیرین کنند و مسیح وار،
قلب مرده و افسرده ای را امیدو نشاط بخشند؟ آدمی که خود دل زنده نیست، چگونه
می تواندزنده دلی و شادابی را برای دیگران به ارمغان آورد ؟!
ذات
نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش؟! خشک ابری که بود ز آب تهی ناید از
وی صفت آب دهی
کودکانی
که به چنین سرنوشت شومی گرفتار می شوند، رنج و عذاب آنها هنگامی مضاعف و مضاعف تر
می شود که ببینند کودکی در دامن پدر یا مادر یا دست در دست یکی از آنها از حظ و
لذت وافر روحی برخوردار است. اینجاست که آه سردی از دل اندوهگین خودبرمی آورد و بر
سرنوشت شوم خود تاسف می خورد.
البته
یتیمان هم چنین مشکلی دارند. هرچند مشکل آنها به اندازه کودکانی که به سرنوشت شوم
جدائی نفرت بار پدر و مادر گرفتارشده اند، نیست.
گویند:
یتیمی خرابه نشین، هنگامی که می دید اطفال هم سن و سال خود را که دست در دست پدر
یا مادر دارند، آه می کشید و ناله سرمی داد که:
اگر دست
پدر می بود دستم چرا کنج خرابه می نشستم؟!
آری
خرابه نشینی و خراباتی بودن، ملازم است با یتیمی و نداشتن پناهگاه مستحکم خانوادگی
هرچند شخصی که به چنین سرنوشتی گرفتار شده، بر حسب ظاهر از کاخ نشینان باشد. زندگی
در کاخ وکوخ، برای اینها یکسان است. نه تجملات کاخ و رونق و زرق و برق کاخ نشینی
آنها را شاد و نه زندگی در کوخ و تلخی و سردی وبی رونقی آن، دلشان را مغموم و
پریشان می کند. غم آنها غم دیگری است، غم حرمان از محبت.
کودکان
کوخ نشینی که ذائقه آنها سرشار از محبت است، شاد وشادابند و کودکان کاخ نشینی که
ذائقه آنها محروم از محبت است،غمگین و افسرده اند. هرگز کودک کوخ نشین شاداب از
محبت، حاضرنیست کوخ سرشار از محبت را با کاخ تهی از محبت، معاوضه کند.
فقط انسان
محاسبه گر یا سوداگر، از معامله غبنی و ضرری گریزان نیست، بلکه انسان فطری و طبیعی
هم بالفطره و بالطبع از چنین معامله ای گریزان است و مخصوصا هرگز به غبنها و
ضررهای معنوی وروحی و انسانی تن نمی دهد. انسان فطری و طبیعی طالب نشاط روحی و
لذتهای معنوی است و نشاط جسمی و مادی را در همان محدوده دنبال می کند و نه فراتر
از آن.
فرزندان
دل مرده این افراد، شب که می خواهد بخوابد، به چه دلگرمی به بستر خواب برود؟ آیا
کسی هست که او را نوازش کند وبرایش لای لای گوید، تا به خواب خوش برود؟
صبح که سر
از بستر خواب برمی دارد، به چه امیدی برخیزد؟ آیاکسی هست که او را نازش و نوازش
کند و اخم و تخم او را که هنوزمخمور خواب است، پذیرا گردد و با مهر و محبت به او
صبحانه دهدو با مختصری بدرقه او را روانه مدرسه کند و موقع بازگشت ازمدرسه چشم به
راهش باشد و از تاخیر او در بازگشت به خانه،دچار دلهره گردد و با ورود او به خانه
در آغوشش گیرد و صدبوسه مهر بر جبینش زند و کام تشنه اش را از زلال محبت،
سیراب گرداند؟ آیا کسی هست که بدون هیچ گونه اخم و تخم به حرفهای اوگوش کند و به
او اجازه دهد که هرچه در دل دارد، بیرون بریزد وبه زمزمه های پیروزمندانه یا گله مندانه
او توجه کند و نگذاردکه حرفی برای گفتن داشته باشد و در دل نگاه دارد و به
زبان نیاورد؟ آیا کسی هست که با او در غم و شادیش شریک باشد ونگذارد که این احساس
به او دست دهد که دیگران در غم و شادی اوبی تفاوتند و اصولا زمین و زمان به چشم
بی تفاوتی و فاقد احساس به او می نگرند؟ گویی او از زمین و زمان و همه موجودات
این عالم و مخصوصا انسانها بیگانه و آنها نیز از او بیگانه اند!
آیا او
پشتیبانی در این زندگی دارد یا ندارد؟ آیا همچون مردگانی که در گور تنهایی تا قیام
قیامت آرمیده اند و نه کسی را به آنها و نه آنها را به کسی کاری است، تنها و
بی کسند یادلی هم هست که به یاد آنها باشد و چشمی هم هست که آنها رادنبال کند و
دستی هم هست که به نوازش به سوی آنها دراز گردد وزبانی هم هست که با آنها سخن
شیرین و دلنشین بگوید و زنگارملال را از روح و جان آنها بزداید؟
پس آیا
بهتر نیست که زنان و مردان بهانه گیر و جدائی طلب وگریزپای از یکدیگر، از بیراهه
بر گردند و طلاق و جدائی رایگانه درمان مشکل خود تلقی نکنند و از سر مهر و صفا و
وفا وعفو و اغماض، به یکدیگر روی آورند و سرنوشت جگرگوشه های خود رابه تباهی
نکشانند و بر فرزندان ضعیف خود رحم آورند؟
تا فرزندی
در میان نیست مشکل، دوجانبه است. اما همین که پای فرزند یا فرزندانی به میان آید،
مشکل چند جانبه خواهد بود.
هیچ
توصیه ای جز سفارش به گذشت و عفو و اغماض وجود ندارد. ازکجا معلوم است که زن و
مردی که یکدیگر را درک و تحمل نمی کنند،بتوانند در آزمون بعدی، از عهده درک و تحمل
همسر جدیدبرآیند؟! آیا سرنوشت کودک یا کودکان را به بازی گرفتن،خوشبختی و کامیابی
می آورد؟
آیا اگر
زن و مردی به امید خوشبختی و کامیابی بعدی از یکدیگرجدا شوند، به امید و آرزوی خود
می رسند؟ آیا آه و ناله طفلان معصوم و محروم از شهد محبت، خاطر آنها را نمی آزارد؟
آیا برای اینها گریز از عدل الهی و نجات از کیفر و انتقام، ممکن است؟
آیا
نمی دانند که خداوند، جهان را به باطل و لهو و لعب نیافریده و در نظام حق و عدل او
هیچ عملی بدون عکس العمل نخواهد بود؟! (2) آیا خدای عادل و عدل آفرین
گریبان گنهکار ومقصر اصلی را نخواهد گرفت؟! در زندگی خانوادگی برای سعادتمندشدن و
سعادت بخش گشتن، باید گام در راه حسن اخلاق و پای بر قله والای کرامت اخلاق نهاد.
حسن
اخلاق، می تواند سودجویانه باشد و به هرحال، آسایش می آوردولی کرامت اخلاق،
ارمغانی برتر و ارزنده تر عطا می کند. یعنی آرامش جان و روان و وجدان به بار
می آورد. آن که به برکت حسن اخلاق، در محیط خانواده به آسایش خود و شرکاء نائل
گشته، معلوم نیست به آرامش هم رسیده باشد. آسایش و آرامش همه جا ملازم هم نیستند.
آنجا که آسایش است، معلوم نیست آرامش باشد. ولی آنجاکه آرامش هست، حتما آسایش هم
هست.
در
سلسله ای از کلمات درربار امام صادق(ع) که برخی از شیعیان آنها را «نثرالدرر»
نامیده اند و تعداد آنها به 87 گوهرگرانبها و در قیمتی می رسد، نکات ارزنده و
جالبی پیرامون اخلاق زن و شوهر وجود دارد (3) .
در اینجا
نمونه هائی از آن را می آوریم:
1 - «ان
المرء یحتاج فی منزله و عیاله الی ثلاث خصال یتکلفهاو ان لم یکن فی طبعه ذلک:
معاشره جمیله و سعه بتقدیر و غیره بتحصن » (4) .
«انسان در
محیط خانه و خانواده به سه چیز نیاز دارد که هرچنددر طبیعت او نباشد، باید به
تکلف، آنها را به کار بندد:
معاشرت
نیکو و گشایش در هزینه زندگی با رعایت قدر واندازه. وغیرتمندی برای حفظ و
حراست خانواده ».
2 - «لا
غنی بالزوج عن ثلاثه اشیاء فیما بینه و بین زوجته وهی الموافقه لیجتلب بها
موافقتها و محبتها و هواها و حسن خلقه معها و استعماله استماله قلبها بالهیئه
الحسنه فی عینها وتوسعته علیها» (5) .
«هیچ
شوهری در میان خود و همسرش از سه چیز بی نیاز نیست:
سازگاری
با او برای جلب موافقت و محبت او، تمایل و حسن خلق بااو، و به میل آوردن قلب او از
راه هیات نیکو در چشمش و توسعه دادن درمعیشت او».
3 - «و لا
غنی بالزوجه فیما بینها و بین زوجها الموافق لها عن ثلاث خصال و هن صیانه نفسها عن
کل دنس حتی یطمئن قلبه الی الثقه بها فی حال المحبوب و المکروه و حیاطته لیکون ذلک
عاطفاعلیها عند زله تکون منها و اظهار العشق له بالخلابه والهیئه الحسنه لها فی
عینه » (6) .
«هیچ زنی
در ارتباط میان خود و شوهر سازگار با او از سه خصلت بی نیاز نیست: اینها عبارتند
از این که خود را از هرگونه آلودگی به دور دارد، تا دل او در همه حال به او وثوق و
اطمینان پیداکند و تعهد و دل بستگی به او، تا هرگاه دچار لغزشی شود،عطوفت او را به
خود جلب کند و از راه سخن نیکو و جلوه زیبا درچشمش به او اظهار علاقه کند».
آری مرد و
زن باید توجه کنند که رفتار نامتناسب و اخلاق ناپسند، موجب تحمیل زنهای بیوه بر
جامعه می شود. نه زنهای بیوه بی فرزند می توانند برای شوهران مجدد خود منشا خیر و
برکت کامل باشند و نه زنهای بیوه بچه دار.
و به همین
جهت است که آن امام والامقام در نمونه ای دیگر ازگفتار جاودانه خود فرمود:
4 -
«النساء ثلاث: فواحده لک و واحده لک و علیک و واحده علیک لا لک. فاما التی هی لک
فالمراه العذراء و اما التی هی لک وعلیک فالثیب و اما التی هی علیک لا لک فهی
المتبع التی لها ولدمن غیرک » (7) .
«زنان و
همسران بر سه قسمند: یکی آن که از آن تو و برای توست و دیگری آن که هم برای تو و
هم بر توست و دیگری آن که برتوست، نه برای تو. اما آن که تنها از آن تو و برای
توست، زنی است که به دوران دوشیزگی برای خود برگزیده ای و آن که هم برای تو و از
آن تو و هم بر توست، زن بیوه ای است که وابسته فرزندی نیست و اما آن که نه از آن
تو و نه برای توست، زنی است بیوه که فرزندی از غیر تو به همراه دارد و وارد خانه و
زندگی تومی شود».
راستی چه
زیباست این ضرب المثل که در میان توده مردم شایع است:
«زن باید
با جامه سپید عروسی به خانه شوهر بیاید و با پارچه سپید کفن از خانه شوهر برود»!
هرگز مقصود این نیست که زنانی که به مرگ شوهر یا طلاق بیوه شده اند، باید تا آخر
عمر محکوم به تجرد و گوشه نشینی باشند. شیوه و رفتار و نت حسنه خودپیشوایان معصوم
خلاف این را نشان می دهد. در این باره نمونه های بسیاری داریم که توضیح می دهیم.
ولی آیا ایده آل کدام است؟ این که خانواده ها محکم و مستحکم باشند و دستخوش زوال و
انحطاط وتزلزل نشوند یا این که هر ساله هزاران زن طلاقنامه به دست برجامعه تحمیل
شوند؟ جلو حوادث و بلایا و تصادفات را نمی شودگرفت.
زنانی که
از این راهها بیوه می شوند، به احتمال قوی مشکل اخلاقی ندارند و سعی می کنند که در
صورت تصمیم به ازدواج، زندگی را برهمسر بعدی خود تلخ و ناگوار نکنند و البته شوهری
که با چنین زنانی پیمان همسری می بندد، نیز توجه دارد که باید خود را باشرائط خاص
آنها هماهنگ کند و ناکامی دیگری بر ناکامی آنهانیفزاید و باری بر دوش آنها نباشد،
بلکه باری از دوش آنهابردارد.
اما زنهای
مطلقه حساب دیگری دارند. آنها یا فدای توقعات بی جای شوهر شده اند یا خود را فدای
توقعات بی جای خود کرده اند. ممکن است هر دو طرف فدای توقعات بی جای خود شده
باشند.
پی نوشت ها:
1- الروم:
20.(ومن آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجالتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و
رحمه).
2- (و ما
خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا...)(ص 27)(وما خلقنا السماء و الارض و ما
بینهما لاعبین . لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین . بل نقذف
بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق...) (الانبیاء 17 تا 19).(... کل امرء بما
کسب رهین)(طور: 22).
3- نگاه
کنید به بحارالانوار، طبع جدید، جلد 78 صفحات 229 تا239.
4- همان،
شماره 63، ص 236.
5- همان،
شماره 70، ص 237.
6- همان.
7- همان،
شماره 16، ص 230.