شناسه : ۳۵۷۹۶۳ - شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۲۰:۴۳
عطر صلوات
حضرت زهرا، علیهاالسلام، فرمودند: پدرم، رسول خدا، صلی الله علیه وآله، بر من وارد شد در حالی که مهیای خواب بودم
صلوات سبب شفاعت پیامبران
حضرت زهرا، علیهاالسلام، فرمودند: پدرم، رسول خدا، صلی الله علیه وآله، بر من وارد شد در حالی که مهیای خواب بودم. حضرت فرمودند: ای فاطمه نخواب مگر بعد از آن که چهار عمل را به جای آوری. اول این که: ختم قرآن کنی، دوم آن که: پیامبران را شفیعان خود گردانی، سوم این که، مؤمنین را از خود خشنود گردانی، چهارم آن که: حج عمره کنی. حضرت این را فرمودند و اقامه نماز کرد و من صبر کردم تا نماز پدرم تمام شد. سپس پرسیدم یا رسول الله، صلی الله علیه وآله، مرا به چهار چیزی امر فرمودید که در این مدت زمان قدرت انجام آنها را ندارم.
پدرم تبسم کردند و فرمودند: هرگاه سه مرتبه سوره «اخلاص » را بخوانی گویا ختم قرآن کرده ای، و هرگاه صلوات بفرستی بر من و پیامبران پیش از من همه ما شفیعان تو خواهیم بود و هرگاه برای مؤمنین استغفار کنی پس تمامی ایشان از تو خشنود می شوند، و هر گاه بگویی «سبحان الله و الحمدلله و الله اکبر» مثل این است که حج و عمره انجام داده باشی.
بوی عطر
مرحوم آخوند ملاعلی همدانی، رحمة الله علیه، حکایت نموده اند که: روزی پیرمردی جهت حساب خمس و زکوة، پیش من آمد، متوجه شدم که از آن پیرمرد بوی عطر عجیبی به مشامم می رسد که تا به حال نظیر آن را استشمام نکرده ام. از او پرسیدم از چه عطری استفاده می کنی؟ گفت: حضرت آیة الله، این بوی خوش، قصه ای دارد که تاکنون آن را برای احدی نقل نکرده ام. اما چون شما آقای ما هستی، برایتان تعریف می کنم. قصه این است که شبی در عالم خواب پیامبر خدا، صلی الله علیه وآله، را زیارت نمودم. در حالی که آن حضرت نشسته بودند و حدود ده یا بیست نفر اطراف ایشان حضور داشتند و من هم در آن مجلس بودم.
حضرت فرمودند که: کدامیک از شما بر من زیاد صلوات می فرستید؟ می خواستم بگویم که من زیاد صلوات می فرستم، اما اکت شدم. بار دوم پرسیدند: باز هم کسی پاسخ نگفت. برای بار سوم حضرت فرمودند: کدام یک از شما بر من زیاد صلوات می فرستد؟ می خواستم بگویم من، که با خود فکر کردم شاید دیگران بیشتر از من صلوات می فرستند. پس آنگاه پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، بلند شده و خطاب به من فرمودند: شما بر من زیاد صلوات می فرستی، و لبان مرا بوسید.
صدقه زبان
پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، فرمودند: ای مردم، با اطاعت خدا، به خدا نزدیک شوید تا این که خداوند شما را به خیر برساند... و از مالهای خودتان در حقوق لازمه انفاق کنید. در این حال، مردم بلند شدند و عرض کردند ای رسول خدا، صلی الله علیه وآله، بدن ما ضعیف است، و مال و منالی هم نداریم که بذل و بخشش کنیم، پس چه کنیم؟
حضرت فرمودند: صدقات قلبی و زبانی بدهید. باز مردم سؤال نمودند: چگونه صدقه بدهیم؟ حضرت فرمودند: صدقات قلبی، این است که محبت خدا و محمد رسول خدا و علی ولی خدا، و همه کسانی که برای قیام در راه دین خداوند انتخاب شده اند (ائمه معصومین، علیهم السلام،) و محبت شیعه آنها و کسانی را که از دوستداران شیعیان هستند در دلتان ایجاد کنید. اما صدقات زبان، این است که مشغول به ذکر خداوند باشید و صلوات بر محمد و آلش بفرستید، زیرا خداوند، شما را به واسطه این اعمال، به بهترین درجات می رساند.
صلوات و رنج شیطان
روزی پیامبر اکرم، صلی الله علیه وآله، از راهی عبور می کرد. در اثنای راه شیطان را دید که خیلی ضعیف و لاغر شده است. از او پرسید: چرا به این روز افتاده ای؟ گفت: یا رسول الله از دست امت تو رنج می برم و در زحمت بسیار هستم. پیامبر فرمودند: مگر امت من با تو چه کرده اند؟ گفت: یا رسول الله. امت شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصایص را ندارم. اول این که هر وقت به هم می رسند سلام می کنند. دوم این که با هم مصافحه (1) می کنند. سوم آن که، هر کاری را که می خواهند انجام دهند ان شاءالله می گویند، چهارم از این خصلتها آن است که استغفار از گناهان می کنند، پنجم این که تا نام شما را می شنوند صلوات می فرستند، و ششم آن که ابتدای هر کاری «بسم الله الرحمن الرحیم » می گویند.
عاجزترین مردم
پیامبر خدا فرمودند: دوست دارید شما را به بخیل ترین، کسل ترین، عاجزترین، دزدترین و جفاکارترین مردم راهنمایی کنم؟ آری ای رسول خدا، دوست داریم. حضرت فرمودند: بخیل ترین مردم کسی است که هنگام ملاقات با مسلمانی به او سلام نمی کند، کسل ترین مردم کسی است که در عین صحت و سلامتی و فراغت خاطر، خدای خود را حمد و ستایش نمی کند، دزدترین مردم کسی است که از نمازش می دزدد... و جفاکارترین مردم کسی است که نام مرا بشنود و صلوات بر من نفرستد، و عاجزترین مردم کسی است که قدرت و توانایی دعا کردن را ندارد.
توصیه امام رضا، علیه السلام
در ذیل آیه «والذین آمنوا و عملوا الصالحات و اولئک اصحاب الجنة هم فیها خالدون » (بقره/82) از امام حسن عسکری، علیه السلام، روایت شده که: اسبی در مقابل حضرت رضا، علیه السلام، حاضر بود و جماعتی از مردم ایستاده بودند و نمی گذاشتند آن حضرت بر اسب سوار شود. آن اسب بسیار شرور بود. پسر بچه ای هفت ساله جلو آمد و عرض کرد: اجازه بفرمایید من بر این اسب سوار شوم. امام فرمودند: چگونه می توانی سوار شوی، در حالی که این اسب شرور است؟ عرض کرد: من صد صلوات می فرستم و ولایت شما را بر خود تازه می کنم، و سوار می شوم. سپس حضرت اجازه فرمودند. پس آن پسر بچه به قدری اسب را دوانید که بشدت عرق کرد.