شناسه : ۳۵۸۴۷۵ - شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۲۳:۱۷
سخن و خنده پیامبر(ص)
روزی مرد بیابان نشینی خدمت پیامبر(ص) رسید در حالی که آن حضرت برآشفته بود و به یارانش اعتراض می کرد. آن مرد خواست چیزی بپرسد
روزی مرد بیابان نشینی خدمت پیامبر(ص) رسید در حالی که آن حضرت برآشفته بود و به یارانش اعتراض می کرد. آن مرد خواست چیزی بپرسد. اصحاب گفتند: ای مرد، چیزی نگو که ما او را دگرگون می بینیم، گفت: مرا واگذارید به خدایی که او را به حقّ، پیامبر قرار داده است، تا او لبخند نزند دست بر نمی دارم. آنگاه عرض کرد: یا رسول الله! شنیده ام که دجال در حالی که مردم از گرسنگی مرده اند، برای آنها آبگوشت می آورد.
پیامبر خدا(ص) از همه مردم گشاده زبان تر1 و شیرین سخن تر بود و خود می فرمود: «من فصیح ترین عربم2 و اهل بهشت به زبان محمّد(ص) سخن می گویند». آن حضرت کم حرف و نرم گفتار بود و در وقت گفتن، سخن بیهوده نمی گفت و سخنش مانند جواهر به رشته کشیده بود.3 گفته اند: مانند حرف زدن شما تند حرف نمی زد، سخنش آرام و منظم بود در حالی که شما پراکنده سخن می گویید.
سخن پیامبر(ص) از سخن همه مردم موجزتر بود و جبرئیل سخن موجز بر او نازل می کرد و هر چه می خواست در کلام موجز جمع می کرد و به کلمات جامع تکلم می فرمود؛ نه زیاد و نه کم، سخنانی در پی هم و مرتبط. بین دو جمله توقفی داشت تا شنونده بفهمد و درک کند و صدایش رسا و از همة مردم، خوش نواتر بود.4
بیشتر سکوت می کرد و جز به هنگام نیاز، سخن نمی گفت.5 حرف ناروا نمی زد و در وقت خشم و خشنودی، جز سخن دل بر زبان نمی آورد.6 و از کسی که سخن ناپسند می گفت، روی برمی گرداند.7 اگر مطلب ناپسندی را ناگزیر بود بگوید، آن را در قالب کنایه می فرمود.8 و چون ساکت می شد همنشینانش سخن می گفتند و کسی در خدمت آن حضرت مشاجره نمی کرد9 و از روی حقیقت و خیرخواهی نصیحت می فرمود،10 و می گفت: قسمتی از قرآن را با قسمت دیگر مخلوط نکنید؛ زیرا قرآن به چند گونه نازل شده است.11
پیامبر(ص) به روی اصحابش بیش از همه تبسم داشت و می خندید و به گفتة آنان، به دیدة اصحاب می نگریست و با آنها معاشرت داشت12 و چه بسیار اتفاق می افتاد که آنقدر می خندید تا دندان های آسیایش دیده می شد.13 ولی خندة اصحاب در خدمت ایشان به پیروی از آن حضرت و برای احترام او، تبسم بود.14
روزی مرد بیابان نشینی خدمت پیامبر(ص) رسید در حالی که آن حضرت برآشفته بود و به یارانش اعتراض می کرد. آن مرد خواست چیزی بپرسد. اصحاب گفتند: ای مرد، چیزی نگو که ما او را دگرگون می بینیم، گفت: مرا واگذارید به خدایی که او را به حقّ، پیامبر قرار داده است، تا او لبخند نزند دست بر نمی دارم. آنگاه عرض کرد: یا رسول الله! شنیده ام که دجال در حالی که مردم از گرسنگی مرده اند، برای آنها آبگوشت می آورد. پدر و مادرم فدایت، آیا شما صلاح می دانید من از آبگوشت او به دلیل حفظ آبرو و پاکی پرهیز کنم تا از لاغری بمیرم یا از آن بخورم تا فربه شوم؛ آنگاه به خدا ایمان آورم و او را انکار کنم؟ می گویند: رسول خدا(ص) به قدری خندید که دندان های آسیایش نمایان شد. سپس فرمود: نه، خداوند با آنچه مؤ منان را بی نیاز می سازد، تو را نیز بی نیاز می کند.15
گویند: پیامبر(ص) از همه مردم لبخندش بیشتر و خوش خوتر بود مگر آیة قرآنی نازل می شد و به یاد قیامت می افتاد و یا مشغول موعظه می شد. و چون مسرور و خشنود بود، از همه مردم خشنودتر بود و اگر موعظه می کرد به حقیقت موعظه می کرد و جز برای خدا خشمگین نمی شد، و در این حال چیزی جلوی خشم او را نمی گرفت. در تمام کارهایش همین طور بود. و هرگاه مشکلی پیش می آمد، حلّ آن را به خدا واگذار می کرد، و از نیرو و توان خود تبرّی، و از خداوند هدایت می طلبید و می گفت:
بارخدایا، حق را چنان که حق است، به من بنمای تا از آن پیروی کنم، و منکر را به من بنمای و اجتناب از آن را روزی ام فرما. و مرا از مشتبه شدن آن دو و پیروی هوای نفس ام بدون هدایتت برحذر دار. و هوای نفسم را در مسیر بندگی ات قرار ده و در مواقع اختلاف، مرا با نظر خودت به سوی حق سوق ده؛ به راستی که تو هر که را بخواهی به راه مستقیم هدایت می نمایی.16
ملا حسین فیض کاشانی