ماهان شبکه ایرانیان

تأمّلاتی درباره دو کتاب تاریخی از آقانجفی قوچانی / (بررسی خاطرات و تاریخ نگاری، شخصیت و دیدگاه های سیاسی اجتماعی)

سیّد محمدحسن نجفی قوچانی، معروف به آقانجفی قوچانی، از معدود فقیهان شیعه است که خاطره های ۴۳ سال از زندگی ۶۸ ساله خود را در کتاب سیاحت شرق نگاشته است. وی همچنین توانسته در کتاب حیات الاسلام فی أحوال آیة الملک العلام، برخی اسناد تاریخ معاصر را درباره استاد خود، آخوند خراسانی که در مشروطه ایران فعّالیت مهم و گستره ای داشت، در یک مجموعه جای دهد.

مقدّمه

سیّد محمدحسن نجفی قوچانی، معروف به آقانجفی قوچانی، از معدود فقیهان شیعه است که خاطره های 43 سال از زندگی 68 ساله خود را در کتاب سیاحت شرق نگاشته است. وی همچنین توانسته در کتاب حیات الاسلام فی أحوال آیة الملک العلام، برخی اسناد تاریخ معاصر را درباره استاد خود، آخوند خراسانی که در مشروطه ایران فعّالیت مهم و گستره ای داشت، در یک مجموعه جای دهد.

از آن جا که این دو کتاب (به ویژه کتاب سیاحت شرق) از یک سو از جنبه سبک خاطره نویسی و سندنگاری قابل توجّه است و از سوی دیگر، گزارشی از وضعیت اجتماعی ایرانیان و حوزه های علمیه شیعه در دهه های نخستین قرن چهارده هجری و نیز وقایع و برخی اسناد مربوط به برهه مهمّی از تاریخ ایران و عراق یعنی نهضت مشروطه و اشغال عراق به وسیله انگلیس و ... را در خود جای داده و از سوی سوم، محقّقان و علاقه مندان بسیاری را به خود جذب کرده است، بررسی و ارزیابی آن ها اهمیّت خاصی می تواند داشته باشد. این اهمیّت با توجّه به قداستی که این فقیه بعد از رحلت، به ویژه پس از انتشار کتاب سیاحت غرب پیدا کرد، بیش تر می شود.

تا آن جا که نگارنده اطّلاع دارد، تاکنون افزون بر آن چه آقای شاکری در تصحیح و تکمیل برخی کتاب های منتشر شده آقانجفی و نیز انتشار برخی مطالب دیگر درباره او انجام داده، مجموعه مقالاتی تحت عنوان «یادمان آقانجفی قوچانی» (ظاهرا به مناسبت بزرگداشت مقام آقانجفی) در سال 1380 منتشر شده است؛ البتّه فقط حدود یک سوم از کتاب به طور مستقیم مربوط به زندگی، شخصیت، دیدگاه ها و مهارت های آقانجفی است. در این بین، یکی از مقالات به نام «تحلیل ساختار روایت و شیوه بیان در سیاحت غرب و سیاحت شرق» در 20 صفحه، مباحث مفید و قابل استفاده ای را در خود گرد آورده است. همچنین مقاله ای با عنوان «نگاهی به زندگی آقانجفی قوچانی و مزارش» در شماره 49 فصلنامه مشکوة به چاپ رسیده است. یک نویسنده اتریشی نیز در کتابی که به سال 1978میلادی در زمینه خاطره نویسی ایرانیان منتشر کرد، کم تر از دو صفحه درباره کتاب سیاحت شرق به بحث پرداخته است.(1)

در این نوشتار، ابتدا مروری کوتاه بر زندگی مرحوم آقا نجفی خواهیم داشت؛ سپس جداگانه، دورنمایی از دو کتاب سیاحت شرق و حیات الاسلام و سبک خاطره نویسی و شیوه جمع آوری أسناد در دو کتاب مذکور ذکر خواهیم کرد. در ادامه به صورت مختصر، شخصیت آقانجفی و برخی ابعاد روحی و روانی وی بر اساس خاطره هایش، بررسی می شود. اهمیّت این بخش (صرف نظر از آشنایی دقیق تر و عمیق تر با این فقیه و نویسنده توانا) در فهم و ارزیابی بهتر برخی دیدگاه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی او که بخش آخر مقاله به آن خواهد پرداخت، روشن می شود.

أ. مروری بر حیات آقانجفی قوچانی

سیّد محمّدحسن، مشهور به آقانجفی قوچانی به سال 1295قمری(2) /1257شمسی در روستای خسرویه (خروه) که در 40 کیلومتری شهر قوچان (از شهرهای استان خراسان) واقع است، متولّد شد. پدر وی، سیّد محمّد، بسیار علم دوست بود و به همین سبب، فرزند خود را به فراگیری علوم دینی و حوزوی تشویق می کرد.

آقانجفی تا سیزده سالگی در کنار کمک به پدر خود در کشاورزی، دروس مکتبخانه و مقداری از مقدّمات دروس حوزوی را در روستای خود فرا گرفت؛ سپس (به رغم عدم علاقه جهت ادامه تحصیل علم) به امر پدر، در سال 1308 به شهر قوچان رفت و به تحصیل علوم حوزوی پرداخته، به تدریج به این علوم علاقه مند شد. در سال 1311 به سبزوار و سپس شهر مقدس مشهد عزیمت کرد و در آن جا ادبیات و سطح را تا کتاب قوانین فرا گرفت. در سال 1313 از راه طبس و یزد با مشقّت زیاد و در حالی که راه ها به دلیل قتل ناصرالدین شاه امنیت کامل نداشت، به اصفهان رفت و نزد استادانی چون آخوند ملاّ محمّد کاشی، شیخ عبدالکریم گزی، سیّد محمدباقر درچه ای، آقانجفی اصفهانی، میرزا جهانگیرخان قشقایی، و برخی دیگر از عالمان، به کسب فلسفه، فقه و اصول پرداخت.

در سال 1318 (23 سالگی)، به نجف اشرف رفت. با آن که در ابتدا قصد ماندن را نداشت، با حضور در درس اصولی نامدار، مرحوم آخوند خراسانی تصمیم به اقامت گرفت. آقا نجفی بیش ترین استفاده علمی خود را در فقه و اصول از آخوند می برد، و مدّت کمی نیز در درس عالمان دیگر همچون سیّد محمدکاظم یزدی و شریعت اصفهانی شرکت کرد. همچنین چند ماهی نیز از میرزا محمّدباقر اصطهباناتی، حکمت و فلسفه کسب کرد. دوران تحصیل او به ویژه در اصفهان و نجف همراه با مشقّت و سختی سپری شد.

وی (بنابر آن چه خود می نویسد)، یکی دو سال بعد از ورود به نجف و حضور در دروس فقه و اصول آخوند خراسانی، قوّه اجتهاد و استنباط احکام شرعی را به دست می آورد و چند سال بعد (در سال 1325) با یک خانواده ایرانی مقیم کربلا وصلت می کند.

او از نزدیک شاهد وضعیت نجف در زمان مشروطیت ایران و موضعگیری عالمان و مراجع تقلید شیعه در برابر آن، و خود (همانند بیش تر شاگردان آخوند خراسانی) سرسختانه مدافع مشروطیت بود. همچنین از دفاع مسلمانان عراق در مقابل قوای نظامی انگلیس در جنگ جهانی اوّل و اشغال عراق به وسیله انگلیس آگاهی یافته، گزارش درخور توجّهی از مقاومت اعراب ساکن نجف از ورود قوای انگلیسی به آن شهر و قحطی ناشی از آن را در خاطره های خود ذکر می کند.

آقا نجفی به سال 1338 (بعد از بیست سال اقامت در عراق و بیست و هفت سال دوری از قوچان) عراق را ترک گفته، وارد ایران شد و بنابر تقاضای مردم قوچان، مدّت 25 سال آخر عمر خود را در این شهر به ارشاد مردم و تبلیغ احکام دین همّت گمارد.

وی سرانجام در 26 ربیع الثانی 1363 (مطابق با نهم اردیبهشت 1322 شمسی) در 68 سالگی، در قوچان بدرود حیات می گوید و مزار او زیارتگاه ارادتمندان و اهالی قوچان می شود.(3)

آثار علمی

کتاب هایی که از آقانجفی به یادگار مانده است، به ترتیب نگارش عبارتند از:

1. شرح دعای صباح: تاریخ نگارش کتاب، شوال 1327 (1287 ش) است و در سال 1378شمسی انتشارات هفت آن را منتشر کرده است.

2. عذر بدتر از گناه: این کتاب که ممزوجی از نثر فارسی و عربی است، درباره مشروطه ایران بوده و در سال 1328 نگاشته شده است. ظاهرا این کتاب تاکنون انتشار نیافته است.

3. حیات الاسلام فی احوال آیة الملک العلّام: پس از مروری بر حیات آخوند خراسانی و ذکر گوشه ای از فضایل او، به تفصیل، تلگراف ها و اسناد مرتبط با آخوند را در زمان مشروطیت ایران و هجوم روس ها به ایران ارائه می دهد. این رساله به سال 1329قمری نوشته شده است و در سال 1378شمسی به مناسبت مجمع بزرگداشت آقانجفی، نشر هفت آن را به چاپ رسانید.

4. سیاحت شرق: این کتاب که خاطره های نویسنده از تولّد تا زمان بازگشت از نجف به ایران است، در سال 1346 (1307ش) به تحریر درآمده و در سال 1351شمسی انتشارات امیر کبیر آن را به چاپ رسانده و در دسترس علاقه مندان قرار داده است.

5. سفری کوتاه به آبادی های اطراف قوچان: تاریخ نگارش: 1348 ( 1309 ش). ظاهرا، این کتاب نیز به صورت خطّی باقی مانده است.

6. سیاحت غرب یا سرنوشت ارواح بعد از مرگ: این کتاب از معروف ترین کتاب های آقانجفی است و در آن به صورت داستانی، سیر حالات و سرگذشت برزخی خود را با استناد به آیات و روایات ذکر کرده است. تاریخ تحریر آن، سال 1352 (1312ش) و تاریخ نشر و چاپ این کتاب سال 1349 شمسی است.

7. شرحی بر کتاب «پسران من» پل دومر آمریکایی در زمینه اخلاق و تربیت جوانان: این کتاب نیز در سال 1352 نوشته شده است.

8. شرح ترجمه رساله تفاحیه بابا افضل کاشانی: این کتاب در سال 1354 نگارش یافته و در سال 1378شمسی، انتشارات هفت، آن را منتشر ساخته است.

9. رساله ای در اثبات رجعت: این رساله در سال 1361 (1321ش) حدود یک سال پیش از وفات او به نگارش درآمده است. نگارنده از چاپ این کتاب، اطّلاعی ندارد.

در مورد نوشته های فقهی اصولی آقانجفی نیز می توان از شرح کفایة الاصول آخوند خراسانی و تقریرات فقهی در مباحث قضا، صوم، صلاة، رهن که در نجف به تحریر درآمده، همچنین رساله اصالة البرائه که حاشیه بر فرائدالاصول شیخ انصاری است و ظاهرا در زمان تلمّذ در محضر شیخ عبدالکریم گزی در اصفهان نگاشته است، نام برد.(4)

ب. دورنمایی از کتاب سیاحت شرق و تبیین سبک نوشتاری آن

1. تصحیح و چاپ کتاب

کتاب سیاحت شرق یا زندگینامه آقانجفی قوچانی در سال 1307شمسی نگاشته شده و در سال 1351شمسی با تصحیح و مقدّمه آقای رمضانعلی شاکری به وسیله نشر امیر کبیر که در قطع وزیری و در حدود 700 صفحه تنظیم شده بود، انتشار یافت و مورد استقبال علاقه مندان قرار گرفت.(5) به نوشته مصحّح، «دو نسخه از این کتاب، یکی در 403 صفحه به قطع وزیری و دیگری در 198 صفحه به قطع رحلی در اختیار بستگان آن مرحوم است که در تاریخ 1307 هجری شمسی به خطّ مرحوم آقانجفی تحریر یافته» و هر دو نسخه در کار تصحیح مورد استفاده قرار گرفته است. مؤلّف، کتاب را به عناوین و فصول خاصّی دسته بندی نکرده و مصحّح «برای تسهیل کار از نظر دسته بندی مطالب و مندرجات کتاب و نیز دست نخوردگی متن، عناوین و فصول اختراعی خارج از متن بدان افزوده» است. آقای شاکری همچنین در توضیح برخی مطالب کتاب که آن ها را در پاورقی ذکر کرده، «از فضلا و اساتید فن مدد گرفته و از کتب و مراجع» مربوطه بهره برده است.

2. اجمالی از مطالب کتاب

مصحّح، مطالب کتاب سیاحت شرق را در شش فصل تنظیم کرده است:

مباحث کلّی که در فصل اوّل (ص 180) بدان پرداخته شده، عبارتند از: دوران کودکی، مکتب رفتن، فعّالیت کشاورزی و کمک به پدر و نقد بر عدم قناعت مردم، گزارش از وضعیت اجتماعی مردم منطقه خود، به اصرار پدر به قوچان رفتن جهت تحصیلات حوزوی و گزارشی از ایّام اقامت در آن شهر، برگشت به روستای خود، عزیمت به سبزوار و سپس به مشهد جهت ادامه تحصیلات و ذکر مطالبی درباره وضعیت علمی مشهد و برخی وقایع از حوزه علمیه آن شهر.

فصل دوم (ص 81151): خروج از مشهد به سوی اصفهان از راه کویر طبس و یزد به همراه رفیق یزدی و ذکر رخدادها و سختی های این سفر.

فصل سوم (158267): ورود به اصفهان، تحصیل در نزد اساتید و معرّفی مختصر علما و اساتید مشهور آن شهر، گرسنگی در اصفهان، نقد روال علمی حوزه ها و دروس اساتید، کشش روحی بالا به عبادت و حصول حالات عجیب روحی، خروج از اصفهان به سوی نجف به انگیزه گردش و زیارت و بیرون آمدن از فشارهای باطنی، ذکر خاطرات سفر، نقد صنعتی شدن و تقلید از غرب.

فصل چهارم (ص 269393): ادامه خاطرات راه اصفهان نجف، ورود به کربلا و پس از مدّتی کوتاه حرکت به نجف، حضور در درس آخوند خراسانی و تصمیم به اقامت در آن شهر مقدّس، سختی های اقامت در نجف (تنهایی، گرسنگی و عدم مکان مناسب)، عشق به تحصیل، نقد عملکرد برخی طلاّب و علما، شیوع بیماری وبا در نجف، سختی و فشار مادّی در زندگی و صبر او، نیل به مقام اجتهاد.

فصل پنجم (ص 395519): ماجراهای ازدواج خود، قضایای مربوط به انعکاس مشروطیت ایران در عراق و ذکر مواضع آخوند خراسانی و تحلیل خود درباره مشروطه، عزیمت آخوند خراسانی و سایر علما جهت دفع تجاوز روس و انگلیس به ایران و فوت ناگهانی آخوند، سختگیری دولت عثمانی در ایجاد قرنطینه در اطراف کربلا و ذکر گرفتاری خود، بحث و نقد درباره علمای سوء.

فصل ششم (از ص 521684): شروع جنگ جهانی اوّل و بازتاب آن در نجف، تشدید فشار زندگی به دنبال شدّت گرفتن جنگ جهانی، ورود عثمانی به جنگ جهانی و اشغال عراق توسّط نظامیان انگلیس، خدمات ظاهری انگلیسی ها و فریفته شدن برخی اعراب، محاصره نجف توسّط انگلیسی ها و قحطی در آن شهر، سیاحت و زیارت یک ماهه به همراه دو نفر از دوستان به اطراف نجف، کربلا و بغداد، مشقّت در زندگی و فراهم شدن مقدّمات برگشت به قوچان، حرکت به ایران.

مصحّح کتاب در انتهای آن، تحت عنوان «ذیلی بر سیاحت شرق»، در چند صفحه به اقامت 25 ساله آقانجفی در قوچان که به اصرار مردم آن شهر صورت گرفت، می پردازد و با مطالب مختصری درباره خانواده و اولاد وی، سالروز وفات و آثار آن مرحوم را ذکر می کند.

3.انگیزه و هدف از نگارش

به نظر می رسد نویسنده از نوشتن کتاب، سه هدف و انگیزه داشته است:

1. بیان مواعظ اخلاقی، عبرت های تاریخی و ذکر معارف اسلامی شیعی و برخی مباحث انتقادیِ سیاسی اجتماعی در قالب و لابه لای خاطره های خود. با توجّه به آن چه نویسنده در سطور ابتدایی کتاب ذکر کرده، شاید بتوان عمده ترین انگیزه او را همین نکته دانست؛ یعنی انتخاب سبک جذّاب خاطره نویسی، از آن رو بوده که حوصله خواننده کتاب کم نشود و در نتیجه، تأثیر مطالب اخلاقی و معرفتی کتاب بیش تر شود. او در سطور ابتدایی کتاب می نویسد:

تاریخ یکی از اهل علم و سوانح عمر و سرگذشت او که آن چه او دیده و شنیده و فهمیده و بر او وارد شده، نوشته بدون خلاف و شبهه و بدون دروغ و بهتان، و بی فایده نخواهد بود و ضامن تنبیه غافل و بیداری نائم است اگر به نظر عبرت نظر نماید.(6)

2. گزارش وضعیت مردم ایران و عراق و حوزه های علمیه و برخی رخدادهای تاریخی زمان خود و ... ؛

3. نوشتن کتاب جهت مطالعه کسانی که برای تفریح و تفنّن به برخی کتاب ها روی می آورند.

4. سبک خاطره نگاری در سیاحت شرق

آقا نجفی در نوشتن خاطره، دارای سبکی جذاب است که اثر او را پس از شش دهه (به رغم برخورداری از ادبیات مناسب با عصر خود که برای مردم زمانه کنونی، مشکلاتی را در فهم ایجاب می کند) هنوز هم خواندنی می نماید.(7) اکنون در چند مطلب، به توضیح سبک خاطره نویسی وی پرداخته می شود:

14. استفاده از خاطره ها، جهت ذکر مواعظ اخلاقی، معارف شرعی و ...

آقا نجفی در موارد بسیاری در لابه لای مطالب و خاطره های خود، به ذکر موعظه و بیان معارف اسلامی و احکام شرعی پرداخته و آیات، روایات و اشعار اخلاقی بسیاری را در این جهت ذکر کرده است. «آقانجفی با اتّخاذ این شیوه، آشکارا به روش کهن شرح حال نویسی سنّتی اسلامی بازگشته است: او هم درست مانند محاسبی و غزالی (در چند قرن پیش) به محتوای آموزنده و اخلاقی خاطراتش اهمیّت زیادی داده است».(8)

به چند نمونه از نمونه های بسیار، بسنده می شود:

در صفحه 117 ضمن ذکر ماجراهای سفر از مشهد به اصفهان می نویسد:

بالاخره غروب روزی به آبادی رسیدیم؛ با کمال مشقّت و خستگی. ... معلوم شد که فردا موعود روز قیامت و محشر کبرا است که این زحمات فوق الطاقه و بیدارخوابی های فوق العاده، جهت خلاصی و نجات از فردا است. ای چقدر به موقع است که مؤمن در دنیا نسبت به آخرت برحسب اخبارات پیغمبر و خدا همین حال را داشته باشد. آیا خدا و پیغمبر در آن اخبارات از آن علاف طبسی [=فردی که خبر از سختی یک قسمت از راه داده بود] موهون تر است در نظر ما؟! نه والله؛ چون درست فهمیده ایم که پیغمبر ما واسطه فیوضات حقّ است نسبت به همه موجودات از ذرّه و از صدر تا ساقه و از او اقرب و بزرگ تر و شریف تر، موجودی در مخلوقات باری نیست ... .

در صفحه 245و246 به مناسبت، بحثی فقهی را با یکی از همسفران خود در راه اصفهان به عراق نقل می کند:

او می گفت وکالت در ضمن عقد لازم، ممکن است به عزل و فسخ وکالت از بین برود؛ زیرا که وکالت عقد جایز است و من می گفتم فرق است بین شرط نتیجه که به عزل وکیل معزول نمی شود و بین شرط ایقاع عقد وکالت، مثل این که... .

در صفحه 282و283 ضمن نقل قضیه ای که خود را در حرم حضرت امام حسین علیه السلام در آیینه دیده بود و متوجه آیینه نشده بود، می نویسد:

باز نظرم به سیّد افتاد که چهار دانگ حواسش متوجّه من است، گفتم: خدایا! این سیّد از من چه می خواهد از دَم این سوراخ پس نمی رود. نزدیک بود که به آن سیّد چند ناسزایی بگویم که متوجّه شدم که این آیینه بوده و عکس حرم دورتر افتاده و صورت خودم در نزدیکی روزنه خیالی ایستاده که وقتی که متوجّه او می شدم، قبلاً او متوجّه من بوده و می خواسته ام به او ناسزا بگویم و البتّه آن ناسزا نظیر انعکاس نور چشم، به خودم برمی گشته و یا نظیر اعمال دنیوی آدم در آخرت به خودش عود می کند که آدم معاد اعمال خود گردد: انما تجزون بما کنتم تکسبون × و انما یأکلون فی بطونهم نارا × انما هی اعمالکم تردّ الیکم. هر چه کند به خود کند؛ گر همه نیک و بد کند.

در صفحه 424تا431، ضمن خاطره های مربوط به ازدواجش، گفت وگوی خود را با دو نفر از دوستانش درباره توکّل به خداوند و حدود و ثغور آن ذکر می کند.

در صفحه 542 بعد از ذکر گرفتاری سختی که به او روی آورده و آثار آن باقی بود، می نویسد:

رفتم به قرائت خانه تا مگر از ناملائمات به کلّی انصراف حاصل شود و حال آن که وقوع ناملائمات بر شخص در دنیا، هزار مرتبه بهتر است از رفاهیّت و آماده بودن اسباب عیش و شادی؛ زیرا که گرفتاری ها و بلیّات، موجب تذکّر و به یاد حق افتادن و مناجات با حق نمودن است و آمادگی عیش، باعث مشغولی و غفلت از حق و طغیان و سرکشی است. الهیکم التکاثر حتی زرتم المقابر ... .

در جای دیگر کتاب، بعد از آن که یکی از طلاّب نجف، با توجّه به جنگ جهانی اوّل و کشتار مردم در نقاط گوناگون، به آقا نجفی می گوید که «حرف ملائکه [در اعتراض به خداوند درباره خلقت انسان] بجا و موقع بود و ایرادشان بر خلقت این مُفسِد و خونریز وارد است»، می نویسد:

دیدم وقتی است که دقّ دلم[از ناراحتی و سختی ماجرایی که ساعاتی قبل از آن رخ داده بود] را بر این مقدّسین ملائکه دربیاورم. گفتم جناب شیخ! جنابعالی فکری باطل و خیالی فاسد نموده اید؛ ایرادشان بی جا بلکه ایراد بر آن ها از جهاتی وارد است ... (ص 543)؛

سپس به تفصیل (تا ص 549) در این باره مطالبی را ذکر می کند.

در صفحه 600 که وضعیت قحطی حاکم بر نجف را به دلیل محاصره آن از سوی نظامیان انگلیسی شرح داده، می نویسد:

از جهات سوخت و آذوقه بسیار سخت بود؛ چون خوراکی ها محتاج به پختن بود و هیمه و زغال هیچ وجود نداشت و پنجره و در و تیجه [= ستون چوبی] و صندوق و جعبه و کرسی ها را می شکستیم برای آتش و بسیار آتش نعمت بزرگی است و همچنین آب و هوا و خاک؛ چون انسان طبیعی خلقتش از این ها شده و متّصل در تحلیل و ذوب آن است و البتّه مدد می خواهد متّصل به او برسد و الاّ از بین خواهد رفت، و همچنین روح انسان نیز بی غذا نمی ماند و غذای روح علم و عمل و اخلاق کریمه است؛ اگر از این غذاها به روح انسانی نرسد، خواهد مرد. حیات حیوانی است که باقی می ماند و در اسلام، اهمّیت به این غذای روح بسیار داده است و از مقداری و شرایط حصول غذای روحانی تقلیل در غذای حیوانی است؛ چنان که پیغمبر فرمود: خداوند علم را در گرسنگی قرار داده. گرسنگی چنان که مادّه غذای روح است، باعث صحّت بدن نیز هست و فواید بسیار دارد و... .

در صفحه 626632 به دنبال نقل ترس دو همسفر خود از دزدان و اعتراض آنان به بی خیالی آقانجفی، به مسأله قضا و قدر الاهی و توحید افعالی می پردازد، و مثال های روشنی را در این زمینه ذکر می کند.(9)

آقانجفی در مواردی حتّی به تناسب، به تبیین برخی کاستی ها و معضلات جامعه زمان خود پرداخته، راه حل هایی را بیان می کند. او ضمن بیان فعّالیت های دوران کودکی خود، به تبدیل مزارع توت به تریاک کاری که در زمان کودکی او در آن منطقه آغاز شده بود، اعتراض و انتقاد دارد و می نویسد:

مردم به همان نزدیک بینی و سادگی که داشتند، دیدند از این توتستان ها، پولی عاید آن ها نمی شود و تریاک را من ده دوازده تومان نقد می خرند؛ به خیال آن که ثروت و دارایی فقط به پولداری است، توت ها را قطع، بلکه کلّیه اشجار اطراف محوطه جات را و لو گردوهای کهن که سالی سی چهل هزار گردو می داد، چون سایه افکن در آن اراضی بود نیز قطع نموده و حال آن که ثروت و دارایی یک خانواده و یک مملکت نه به زیادی پول است، بلکه به زیادی اجناس است.(10)

نویسنده در برخی موارد، مطالبی نیز درباره علوم غیر دینی مانند فلسفه، پزشکی و جغرافیا، در قالب خاطره ذکر می کند؛(11) البتّه روش و سبک مذکور در مواری به دلیل پیچیدگی یا تخصّصی بودن بحث یا تفصیل زیاد، خواننده را دچار خستگی می کند.(12)

24. ادبیات عامه پسند و طنزگونه

ادبیات گفتاری و طنزگونه برخی مطالب را می توان از مهم ترین عوامل جذّابیّت بخشی کتاب برشمرد. نثرآقانجفی «با ویژگی ها و سبک و سیاق خاصّ خود، یادآور رمان دن کیشوت اثر سروانتس است. او نیز با بهره گیری از توصیف و نثر پخته و با چاشنی طنز، به بهترین وجه به مقصود خود دست یافته است ».(13)

در این جهت دو نمونه ذکر می شود:

روزی دو الاغ را [کارگران] دسته بار نمودند، جهت خرمنگاه؛ حرکت نمودم ... چون راه سراشیبی بود، زیردمّی یک الاغ پاره شد. پالان با بار آمد روی گردن الاغ و نزدیک شد که بار بیفتد و افتادن بار همیشه موجب حزن و اندوه و گریه من می شد که چرا این کار من ناقص ماند و کمال نیافت و به انجام نرسید؛ به فوریة سر الاغ را به طرف کوه و سربالایی برگردانیدم و چند قدمی هم رو به بالا راندم و بار پالان را نیز به هزار زور و زحمت به عقب کشیدم تا آن که به جای اوّل در پشت الاغ قرار گرفت و مصیبت وقتی که زیردمّی الاغ بسته نمی شد و ریسمان زیادی هم نبود؛ بسیار بزرگ و فوق الطاقه شد و اگر سر الاغ به طرف پایین برگردد، باز هم مثل اوّل بار در شرف افتادن می شود، آن هم لایتحمل است. کمربند خود را که قطعه ای کرباس کهنه بود و جهت علامت سیادت، رنگ او را سبز نموده بودند، از روی ضرورت از کمر باز نمودم که در زیر دم الاغ ببندم و نظر به این که بستن این کمربند به زیر دم الاغ، توهین بزرگی بود به مقام سیادت و به عقیده صاف و بی غش من نظیر توهینات ابی جهل به مقام اقدس نبوی صورت گرفت و لکن نظر به این که «الضرورات تبیح المحذورات» خواهی نخواهی آن را بستم و به حدّی بر من اثر کرد و حزن و اندوه هجوم آورد و گریه شدید رخ داد که ... .(14)

2. هنگامی که یکی از دوستانش به او می گوید «اگر زن می خواهی مثل همیشه که زیارت حبیب بن مظاهر را می خوانی، بعد از آن دو رکعت نماز و یک سوره یس به هدیه حبیب بخوان و بعد از آن حاجت خود را بخواه...»، او همین کار را انجام می دهد و در وقت حاجت خواستن می گوید:

حبیب! من زن می خواهم که با او به خوبی و خوشی زندگانی کنم نه آن که طوق لعنت به گردن من بیندازی، و حال من را بسنج که من از عهده مخارج خودم برنمی آیم تا چه رسد به زن و بچه که حقیقتا چاه ویل و حرص مجرّد و جهنّم دنیا است که هر چه بگویی هل امتلئت فتقول هل من مزید. یا حبیب! خوب چشمهایت را باز کن که من گاه گاهی بی شام و ناهار مانده ام و رو نداشته ام که از رفقا پول قرض کنم. با زن و بچه ممکن نیست که صبر کنم به بی غذایی، و چیز به قرض خواستن از کوه اُحد بر من سنگین تر است. یا حبیب! من در وادی غیر ذی زرع ساکنم. ... یا حبیب! این حاجت خواستن من از تو یکسرش شوخی و حصول تجربه است و سیاحت وقوع امر غیر عادی است. ... چنان چه این طور زن از دست تو برنمی آید، یک قدم راضی نیستم برای من برداری و قوز بالای قوز بسازی. ها من همه چیز را به تو گفتم. صاف و پوست کنده گفتم. یا زن برای من درست نکن که همان خودم برای خودم بس است و یا اگر درست می کنی، به قاعده و از همه جهت درست کن. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.(15)

34. ذکر مطالب به صورت موجز و گویا

یکی از مسائلی که باعث جذّابیت کتاب شده، بازگویی فشرده و در عین حال بدون ابهام مطالب در برخی موارد است:

ضمن خاطره های سفر به اصفهان، می نویسد:

... گفتیم تو را به خدا دکان را نبند که ما هیچ آذوقه نداریم؛ نه خودمان و نه الاغمان؛ نه چایی و نه نان و نه خورش؛ ای داد از خستگی؛ ای پاها چطور درد می کند و شکم گرسنه و بدن کوفته و الاغ خسته...(16)

در صفحه 110 ضمن خاطره ای، به حقیقت توکّل در عبارتی کوتاه و گویا که دو ضرب المثل نیز را در خود دارد، اشاره می کند:

بین عوام معروف است که از تو حرکت و از خدا برکت و این مقام توکّل است که پیکره عمل از تو است و تأثیر و نتیجه دادن آن عمل، به امیدواری او است؛ با توکّل زانوی اشتر ببند.

در خاطره های زمانی که در نجف وبا می آید، می نویسد:

من از مردن کسی خوشحال نشدم، مگر مرده شوی نجف که در اوایل از صبح تا به شب صد مرده را می شست؛ یکی در یک تومان. بعد از دو سه ماه که فی الجمله سستی گرفته بود و هشت نه هزار تومان مداخل نموده بود، خوشحال و خرّم بود، شنید که در کوفه ناخوشی شدّت نموده روزی دویست نفر را اقلاً در آن فراوانی آب می توان شست. نجف را ترک نموده، پیاده دوید به طرف کوفه و در بین راه ناخوشی او را گرفته در میان بیابان گرم، جان از زیر و بالای او درآمد.(17)

44. جذابیّت های دیگر

به کار بردن تعبیرهای محلی، استفاده از ضرب المثل که گاه عامیانه و گاه ادیبانه است، استفاده زیاد از شواهد شعری، تصویرسازی های خلّاق، وصف های بدیع، استفاده از متناقض نما از دیگر جذابیّت های نوشتاری کتاب سیاحت شرق است.(18)

54. هنجارشکنی ادبی

نکته دیگری که درباره سبک خاطره نگاری آقانجفی قابل ذکر است، و در حقیقت می توان از عوارض و پیامدهای منفی عامّه پسند بودن ادبیات وی دانست، استفاده از کلمات و واژه های رکیک و نامناسب است.(19) گر چه از جهت واقعی کردن مطالب و خاطره ها، این شیوه مؤثّر است، اما نمی توان این اشکال را که یک عالم دینی در کتابی که برای عموم می نویسد، به نوعی به عادی سازی استفاده از کلمات نامناسب و هنجارشکنی ادبی دامن زده است، نادیده انگاشت؛ البتّه نویسنده در برخی موارد در حالی که خاطره یا تعبیرهای نامناسبی را به کار می برد، به همان صورت داستانی و خاطره ای، در ادامه به ذکر برخی معارف اسلامی شیعی نیز می پردازد.(20)

ج. معرّفی کتاب حیات الاسلام فی أحوال آیة الملک العلّام و بررسی نقایص آن

1. کلّیاتی درباره کتاب

تاریخ نگارش کتاب (مطابق آن چه در پایان آن به قلم آقانجفی آمده) اواخر سال 1329قمری، پس از فوت آخوند خراسانی است.(21) این کتاب نیز (همانند کتاب سیاحت شرق) به همّت و تصحیح آقای رمضانعلی شاکری در سال 1378شمسی به مناسبت برگزاری مجمع بزرگداشت آیت الله آقانجفی قوچانی، در 152 صفحه وزیری در اختیار محقّقان تاریخ مشروطه ایران و نیز علاقه مندان به آثار آقانجفی قرار گرفته است.

نام اصلی که آقانجفی برای کتاب برگزیده، حیات الاسلام فی احوال آیة الملک العلّام است؛ امّا مصحّح، عنوان برگی از تاریخ معاصر را انتخاب کرده و عنوان اصلی را داخل پرانتز آورده و در توضیحی که روی جلد ذکر شده، چنین آمده است «پیرامون شخصیت و نقش آخوند ملاّ محمدکاظم خراسانی در نهضت مشروطیت».

صبغه کلّی کتاب، ثبت أسناد(22) مرتبط با موضعگیری های سیاسی آخوند خراسانی در خلال سال های 1324تا1329 است که بیش تر درباره مشروطیت ایران بوده. نویسنده در صفحات 9 و 10، هدف از نگارش کتاب را در سه امر توضیح می دهد. در صفحات 1122، پس از ذکر مختصر محلّ تولد، نام پدر، محلّ تحصیل و استادان آخوند خراسانی، به بیان فضایل وی (ص 1221) پرداخته، در انتهای این قسمت (ص 2122) فرزندان آخوند را نام برده و سه مدرسه ای را که از سوی او در نجف بنا شده ذکر می کند.

از صفحه 23126 تلگراف ها و نامه های آخوند به افراد و گروه های مختلف (که برخی را به تنهایی نوشته و برخی را به همراه عالمان دیگر) و نیز تلگراف ها و نامه هایی که افراد یا گروه های متعدّد برای او فرستاده اند، ذکر شده است؛ البتّه در این میان، برخی تلگرف هایی که از سوی افرادی مانند پسر ارشد آخوند، میرزا مهدی، به افراد دیگر فرستاده شده نیز در آن آمده است. افزون بر توضیح مختصری که آقانجفی در ابتدای هر تلگراف نوشته، در برخی موارد به تفصیل (مانند ص 5759، 9395 و 110113) به ذکر نکات و وقایع تاریخی و برخی توضیحات درباره تلگرف ها و نامه ها پرداخته است.

مجموع تلگراف ها و نامه های موجود در این کتاب، حدود 95 عدد است. از میان 64 تلگراف، نامه و پاسخ استفتایی که از سوی آخوند (به تنهایی یا به همراه عالمان دیگر) ارسال شده، 39 تلگراف و نامه (که بیش تر در قسمت اوّل کتاب آمده) درباره حمایت و دفاع از مشروطه و 25 تلگراف و نامه که بیش تر در قسمت دوم کتاب ذکر شده، درباره غیر مشروطه (به طور عمده درباره هجوم روس و انگلیس به ایران و لزوم دفاع از کیان مسلمانان) است؛ البتّه برخی از تلگراف ها یا نامه ها دو وجهی هستند (مانند ص 95).

از میان 29 تلگراف، نامه و استفتایی که از سوی افراد و گروه های مختلف (اعمّ از عالمان، پادشاه و نایب السلطنه ایران، پادشاه عثمانی، سفیر روس، مجلس شورای ملّی، مردم شهرهای گوناگون ایران، انجمن ها و...) برای شخص آخوند خراسانی یا به وی و دیگر عالمان نجف ارسال شده، 17 عدد درباره مشروطه است و 12 عدد به غیر آن (به طور عمده حمله روس و انگلیس به ایران) مربوط می شود. دو تلگراف نیز از سوی میرزا مهدی، پسر ارشد آخوند به نمایندگی از وی به سفیر روس نگاشته شده است.

از صفحه 126تا136 به واپسین روزهای عمر آخوند خراسانی و حرکت عالمان (با ذکر اسامی آن ها) به سوی ایران جهت دفاع در مقابل روس و انگلیس، وفات ناگهانی آخوند و تحلیل نویسنده از علّت رحلت، مختصری درباره عزاداری مردم در وفات آخوند پرداخته شده و در پایان، خواب هایی را که برخی افراد در مورد وفات او دیده بودند، ذکر می شود.(23)

مرحوم آقانجفی، هدف خود از جمع آوری اسناد مربوطه و نگارش کتاب را سه امر بیان می کنند:

اوّل: آن که... معرفتی به احوال این مرد [=آخوند خراسانی] به جهت عامّه پیدا شود و درجات و زحمات و صدمات او در راه دین، به یک اندازه معلوم گردد، و معلوم شود که چقدر خون جگر خورده و در مقام خیرخواهی مسلمین ... از خود و مال و اولاد گذشته ... و آن ها کورکورانه تیشه به ریشه خود زده در مقام هتک و بدگویی آن جناب برآمده[اند]، تا مگر پشیمان شده و معاصی که از جهت هتک و بی ادبی نسبت به آن جناب به دوش دارند، بگریند و (با) استغفار، بار سنگین خود را سبک نموده، تا آن که در محکمه عدل الاهی زیاد درگیر نباشند. دوم: آن که باز کسانی که در معنای مشروطیت به اشتباه افتاده اند و مشروطه را با بابیّت مساوی می دانند، بدانند که غرض از مشروطه شدن دولت نیست به جز حفظ مملکت و آبادی آن و تأمین بلاد و رفع ظلم از عباد و رواج امر به معروف و نهی از منکر و معلوم شود که این اساس، صد درجه نزدیک تر به دین اسلام است از دوره استبدادیه... سیّم: آن که مواعظ و نصایحی که از این نور الاهی [آخوند خراسانی [شرف صدور یافته، آزادی خواهان، آن را نصب العین خود قرار دهند و بر این جادّه مستقیمه مشی نمایند تا مقاصدشان به سهولت، پیشرفت نماید و خارهای بزرگ، جلو راهشان نروید. اگر در این زمان هم ملتفت نشدند، در آینده قدر آن را خواهند دانست و نفعش به آن ها عاید خواهد شد.

2. بررسی نقایص سندنگاری آقانجفی قوچانی در کتاب حیات الاسلام

12. برخورد گزینشی و عدم رعایت توازن در ثبت اسناد

از آن جا که آقانجفی، از یک سو از شاگردان و ارادتمندان آخوند خراسانی و از سوی دیگر، طرفدار سرسخت مشروطه بوده است، و نیز با توجّه به اهدافی که در نوشتن کتاب داشته، نباید از کتاب مذکور، انتظار سندنگاری بی طرف را داشت.

نویسنده، فقط یک تلگراف از مشروعه خواهان ( ص 26و27) ذکر کرده که آن هم اوّلاً به صورت استفتا بوده و ثانیا مقدّمه و مؤخّره ای ضدّ نویسندگان آن ها ذکر و عملاً مطالب آن ها مغرضانه بیان شده است. همچنین آقانجفی، فقط یک تلگراف از محمدعلی شاه (3234) درج کرده که پیش از ذکر این تلگراف هم، مطلبی در جهت خنثاسازی آن آورده است.

در یک ارزیابی کلّی می توان گفت: توازن اطّلاعاتی در این کتاب وجود ندارد؛ یعنی در همان جهت مطالب کتاب، باید تلگراف های بیش تری از مخالفان مشروطه ذکر می شد. به طور قطع (به رغم سانسور تلگراف ها و نامه های عالمان مخالف به وسیله عوامل آشکار و پنهان) تلگراف ها و نامه هایی نیز از سوی آنان به آخوند رسیده بود و آقا نجفی به صورت طبیعی از آن ها آگاهی داشته است؛ در این صورت، این پرسش به صورت جدّی رخ می نُماید که چرا نویسنده، توازن در ثبت اسناد را رعایت نکرده و از این دیدگاه کتاب خود را از اعتبار کافی و وافی بهره مند نساخته است؛ البتّه می توان قسمتی از پاسخ را با توجّه به سه هدفی که آقانجفی از گردآوری و نوشتن اسناد ذکر کرده، به دست آورد؛ ولی به نظر می رسد باید قسمت دیگری از پاسخ را با بررسی روحیات آقانجفی و نیز دیدگاه های او در مورد مشروطه و حوزه های علمیه و عالمان دین به دست آورد که این امر، در ادامه مقاله تحقّق می یابد.

22. اشتباه در توضیح برخی أسناد

آقانجفی در مواردی، در توضیح برخی اسناد دچار اشتباه شده است:

1. در صفحه 32، در توضیح تلگرافی که از محمّدعلی شاه به «عُلمای ثلاثه» نجف آورده، تاریخ آن را به بعد از به توپ بستن مجلس مربوط می داند؛ امّا مطالب تلگراف به ویژه این عبارت که «... در استقرار این اساس [=مشروطیت [و حفظ و حمایت مجلس شورای ملّی با تمام قوا خواهم کوشید...»، نشان دهنده صدور این تلگراف پیش از به توپ بستن مجلس است. دلیل دیگر بر این مطلب، جوابیه تلگراف است که در ابتدای آن آمده: «تهران به توسّط آقایان حجج اسلام بهبهانی و طباطبایی و افجه ای دامت برکاته ...»، چرا که پس از به توپ بستن مجلس، بهبهانی و طباطبایی دستگیر، سپس تبعید شدند.(24)

2. در صفحه 81، تلگرافی آمده که از سوی آخوند خطاب به رئیس الوزرا نوشته شده و در آن، اعتراض خود را به شیوع منکرات و عدم مجازات مرتکبان اظهار می کند:

بعد از اعلان فصل 264 قانون وزارت داخله در منع از منکرات اسلامیه و مجازات مرتکب، چه شد که هنوز مجری نشده، منسوخ [شده [؛ و منکرات، اشدّ از اوّل شیوع یافت؛ مگر خدای ناخواسته اولیای امور ایّدهم الله در تحت ارادات چند نفر لامذهب و مزدوران اجانب، چنین مقهور [شده] و یا از حفظ دین گذشته، از مملکت اسلامیه هم چشم پوشیده اند که در این مواد مهمّه، تسامح و مفاسد مترقّبه را وقعی نمی گذاردند؛ علی کلّ تقدیر، در قلع این مواد فساد عظیم، قبل از انقلاب مملکت، بذل عنایت مجدّانه دین پرستانه وطن پرورانه لازم و بشارت انجاح عاجلاً مأمول است.

آقانجفی در توضیحی که در ابتدای این تلگراف آورده، می نویسد:

چون حیله اهل استبداد در زمان استیصال محمّدعلی میرزا این بود که مجلس منافی با اسلام است و به وسیله عالم نماها درصدد ترویج این حیله برآمدند و پیش نرفت (بلکه حق به مرکز خود قرار گرفت)، هنگام تشکیل مجلس، خود را به اسم مشروطه خواهی به میان انداخته، به هر حیله و وسیله ای بود خود را جزء مجلس و انجمن و ادارات نموده و آن هایی که در خارج ادارات مانده [بودند]، به اسم آزادی که معنایش را نفهمیده، مرتکب قبایح و مناهی شرعیّه و اشاعه فحشا شدند تا مگر مصداق آن حیله آخری را به ظهور رسانند و به اندازه ای هم به مقصود خود نائل و قلوب مردم را از این اساس منزجر ساختند؛ از این رو منبع غیرت و حمیّت و حافظ آیین اسلامیّت؛ حضرت آیة الله این تلگراف عتاب آمیز را به رئیس الوزرا نمودند.

با بررسی حوادث و جریان های سال های 1327تا1330 تهران به خوبی روشن می شود که جریان مورد نظر در این تلگراف، جریان غربگرایی و فرصت طلبان سودجویی است که نه به مشروطه اعتقاد داشتند و نه به استبداد. این گروه پس از فتح تهران در بسیاری از مسائل خود را داخل کرده بودند.(25)

به طور کلّی در این کتاب، آقانجفی، توضیحی درباره جریان غربگرایی نداده است. او از میان تلگراف های متعدّد آخوند در اعتراض و انتقاد به غربگرایان، فقط برخی را ذکر کرده، و در همین موارد نیز، یا توضیحات اشتباه ارائه داده (مانند تلگراف مذکور) یا بدون هیچ توضیح و اتّخاذ موضع درباره مفاد آن، از آن گذشته است؛ به طور مثال، یکی از مهم ترین تلگراف های آخوند و مرحوم مازندرانی پس از فتح تهران، تلگرافی است که به ناصرالملک و «وزارتین جلیلتین داخله و جنگ و ریاست مجلس محترم ملّی» ارسال کرده، و در آن به تفصیل به جریان غربگرا و هرج و مرج طلب پرداخته، لزوم دور کردن آنان را از عرصه اجتماعی متذکّر شده بودند(26)؛ امّا آقانجفی در ابتدای این تلگراف به این عبارت بسنده می کند که: «تلگرافی است از جانب سنی الجوانب غوث المله و الاسلام؛ آیت الله فی الانام به اولیای امور تهران».(27)

3. نویسنده در صفحه 38 درباره محمّدعلی شاه و أعوانش می نویسد:

دیدند که مقام ریاست روحانی [آخوند خراسانی] جدّا مخالف با حرکات خودسرانه آن ها است و مانع از اجرای مقاصدشان می باشد و محض آن که مبادا شیرازه کارشان یک مرتبه از هم بپاشد، به دست و پا افتاده، متوسّل به سلطان عثمانی شده در حالی که آن هم اعلان مشروطیت در ممالک عثمانی داده بود و به توسّط سفیر، به باب عالی شکایت برده که سه نفر از علمای عراق، مایه هیجان ایرانیان شده و جلوگیری از ایشان لازم است. باب عالی چنین جواب داد که با حریّت تامّه عثمانی، هیچ، موقع این گونه سخنان نمانده و از ما هیچ برنیاید و حال آن که بر ما معلوم است که آقایان ثلاثه، جز مطالبه حقوق ملّت، چیزی نخواسته اند... .

مطالب و تلگراف هایی که آقانجفی، پیش و پس از تلگراف مذکور آورده، نشان دهنده آن است که این تلگراف نیز در همان زمانی صادر شده که تلگراف های قبل و بعد صادر شده اند؛ امّا با توجّه به این که از یک سو آن تلگراف ها مربوط به اوایل استبداد صغیر است و از سوی دیگر، در اوایل استبداد صغیر، هنوز در امپراتوری عثمانی، سلطان عبدالحمید حاکمیت داشت و «اعلان مشروطیت در ممالک عثمانی» صورت نگرفته بود(28)، مطالب آقانجفی یا دست کم قسمتی که این مطالب در آن جا آمده، اشتباه است. صرف نظر از این مطلب که آقانجفی به اشتباه این تلگراف را که مربوط به وقایع اواخر استبداد صغیر است، در وقایع اوایل استبداد صغیر آورده، اشکال دیگر آن است که در این زمان (سه ماهه آخر استبداد صغیر)، میرزا حسین تهرانی یکی از عُلمای ثلاثه مشروطه خواه نجف وفات کرده بود؛(29) در نتیجه، ذکر عبارت «سه نفر از علما» و «آقایان ثلاثه» در عبارات نقل مضمون شده آقانجفی، نادرست است.

32. نسبت دادن برخی اسناد مشکوک به آخوند خراسانی

1. در صفحه 48تا53، جوابیه تفصیلی به دو استفتای اهالی همدان درباره مشروطه، به «آیات باهر» که آخوند خراسانی نیز از جمله آنها است، نسبت داده شده؛ امّا دقت در برخی مطالب و عبارت های این جوابیه، سبب تردید در این نسبت می شود. در قسمتی از جوابیه آمده است:

... پس از آن که جمعی از عالم نمایانِ چشم از شرع پوشیده، سخط الاهی را به رضای مخلوقی خریدند و کلید جهنّم را به کمر زدند، باکی از هیچ تهمت و افترا نخواهند داشت؛ همان طور که اکذوبه های عمروعاصِ زوایه مقدّسه از قلوب صافی محو شد و ناشران به شناعت بسزا مبتلا گشت، ان شاءالله این اغلوطه های جدید هم عن قریب رفع می شود.

با توجّه به آن که این مطالب درباره عالمان مخالف مشروطه (مشروعه خواهان) است، نمی توان پذیرفت که آخوند خراسانی در مورد آن ها چنین داوری تندی داشته باشد؛ به ویژه این که در هیچ سند دیگری از علمای ثلاثه که صحّت آن یقینی باشد،(30) این گونه داوری دیده نمی شود.

در قسمتی دیگر از همین تلگراف، حکومت به مشروعه و غیر مشروعه تقسیم شده و ضمن انحصار حکومت مشروعه به معصومان علیهم السلام ، حکومت غیر مشروعه به عادله و غیر عادله تقسیم شده است. «عادله نظیر مشروطه که مباشر امور عامّه عقلا و متدینین باشند و ظالمه... مثل آن که حاکم مطلق یک نفر مطلق العنان خودسر باشد». در ادامه تلگراف به صراحت آمده است: «موضوعات عرفیه و امور حسبیه در زمان غیبت به عُقلای مسلمین و ثقات مؤمنین مفوّض است و مصداق آن همان دارالشوری کبری بوده...». به نظر می رسد این مطلب با مبانی فقهی شیعه در تنافی باشد؛ چرا که اوّلاً امور حسبیه بر عهده فقیه جامع الشرایط است (هر چند در محدوده امور حسبیه و اختیارات فقیه اختلاف وجود دارد). ثانیا اگر حکومت غیر مشروع شد، دیگر چگونه می تواند عادله باشد؟

2. در صفحه 114تا116 تلگرافی در جواب تلگراف تاجران تهران ذکر و به آخوند خراسانی نسبت داده شده است. جمله بندی و ادبیات عبارات آخر این تلگراف، با عبارات آخوند در تلگراف ها و نامه های دیگر، چندان شباهت ندارد.

نکته ای که در هر دو تلگراف وجود دارد، این است که از عالمان مشروعه خواه، به عمروعاص تعبیر شده اند و استفاده از چنین تعبیری به وسیله مرجع تقلید درباره عالمان دیگری که به لحاظ سیاسی، مشی دیگری دارند، بعید می نماید. با مطالعه برخی تلگراف های میرزا مهدی (فرزند آخوند خراسانی) از جمله تلگرافی که آقانجفی قوچانی، خود در صفحه 27و28 ذکر کرده است، و دقّت در میزان تشابه این تلگراف با دو تلگراف مذکور از حیث نوع نگرش به عالمان مخالف مشروطه و نیز ادبیات و جمله بندی، این احتمال قوّت می گیرد که دو تلگراف مذکور را میرزا مهدی، نوشته باشد.

د. شخصیت شناسی آقانجفی بر اساس خاطره هایش

بررسی روحیات آقانجفی قوچانی از دو جهت اهمیّت دارد:

1. ارزیابی و شناخت صحیح تر و عمیق تر دیدگاه های سیاسی اجتماعی و داوری های او درباره افراد و گروه ها؛ چرا که بدون شناخت ابعاد گوناگون روحی یک نویسنده خاطره نویس، نمی توان درک و داوری صحیح و دقیقی از دیدگاه های او به عمل آورد؛

2. آشنایی بهتر و دقیق تر با عالمی که (بیش تر به وسیله نگارش دو کتاب سیاحت غرب و سیاحت شرق) شهرت و محبوبیت میان برخی مردم و زمینه تقلیدپذیری رفتاری و روحی را یافته است؛ تا با روشن شدن روحیات و خلقیات مثبت وی، محدوده الگوگیری از او مشخّص شود.

با توجّه به این دو مسأله، در این بخش کوشیده شده است بر اساس کتاب سیاحت شرق به صورت منصفانه و مستند، شاکله شخصیتی آقانجفی بازشناسی شود:

1. برخورداری از عزّت نفس و اهتمام به حفظ کرامت انسانی

یکی از روحیات بارز آقانجفی که از خاطره هایش به روشنی به دست می آید، اهتمام و پایبندی وی بر حفظ عزّت نفس است. او حاضر نیست شخصیت خود را با انجام اعمالی که از نظر خود در شأن کرامت انسانی نیست، تنزّل دهد.

در نوجوانی (حدود سیزده سالگی) به امر پدر و به رغم مخالفت خود، جهت تحصیلات حوزوی به شهر قوچان می رود. هنگام خداحافظی، گفت وگویی انتقادی با پدر دارد که ضمن آن می گوید:

حالا فرض کن که سالما رفته ام و مجتهد شده ام و جوال استعداد خود را پر از علوم نموده ام، امّا بنیه کار کردن را ندارم؛ یقینا طمع به غیر هم ندارم؛ یقینا چون آخوندهایی که چشم به دست غیر و یا أدنی توقّعی از غیر دارند و یا اظهار احتیاج به غیر می کنند، آن ها را من در متن کفر می بینم یا در حاشیه و اگر بمیرم، از من سر نخواهد زد و در مکتب خانه در صد کلمه خواندم که علی علیه السلام فرموده «ذلّ مَن طمع» و هرگز من ذلّت بر خود روا ندارم و در آن وقت جنابعالی یا هستید و از کار افتاده یا خدا نکرده نیستید، حالا این پسر کار کن و کاردان را که به واسطه مدرسه فرستادن دختر کور پا شکسته ساختی، چه کند. گفت: مگر خدا مرده در آن وقت، گفتم... .(31)

در یکی از سفرهای زیارتی به کربلا، مأمور عثمانی به امر فرمانده خود، سینی پر از پلو را ابتدا برای آقانجفی می آورد که به جهت سیادت وی متبرّک شود. او با وجود اصرار مأمور و با این که غذای مناسبی نخورده بود، سینی را رد می کند؛ البتّه او بعد پشیمان می شود.(32)

در صفحه 305 می نویسد:

اظهار حاجت نزد مخلوق را ولو به عنوان قصّه و شرح حال باشد یکی از درجات کفر می دانستم.

میهمانی که از قوچان برای آقانجفی در نجف آمده بود، به او می گوید:

تا کی در نجف می مانید! خوب است حرکت نمایید [به طرف قوچان جهت اقامت و تبلیغ دین]... بروید کربلا قبضی از جناب آقا میرزا محمّدتقی شیرازی بگیرید بیاورید که من ببرم به ولایت برای شما [جهت مخارج سفرتان] پول جمع آوری نماییم و شما حرکت نمایید. ... گفتم التفات شما زیاد و از نزد او حرکت کردم بیرون رفتم با قلب مکدّر و قلب پرغیظ. فردا صبح باز همان حرف را تکرار نمود...گفتم بلی و لکن قبض بردن شما و تهیه پول نمودن و فرستادن خیلی اشکال دارد. شما اگر مصمّم هستید که ما را به قوچان ببرید، برای شما هم کار مشکلی نیست که شما بروید وجه را بفرستید؛ آن وقت من قبض را می فرستم و چنان چه در جزء نود و نهم قبض به اسم من نداد، من پول را به خود میرزا می دهم و قبض رسید خودش را جهت شما می فرستم و پول شما تلف نخواهد شد و برائت ذمّه جهت شما حاصل می شود. گفت: ما عقلمان به چشممان هست؛ وقتی که قبض میرزا را دیدیم، وجه را می دهیم و الّا هر کسی طوری خیال می کند و پول نمی دهد. گفتم: مگر شما خر هستید که عقلتان به چشم تان باشد؛ اگر یونجه را دیدید بخورید و الاّ فلا. ... این حرف های نیم پولی که به جز درد دل و اوقات تلخی فایده ندارد، چرا می زنی. ...کسی که عقلش به چشمش باشد، البتّه نخواهد فهمید که این طور حرف ها به مثل من، مثل خنجر و سنان جراحت می زند. ...(33)

2. اعتقاد و ارادت شدید به اهل بیت علیهماالسلام

در این جهت چند نمونه ذکر می شود: ناراحتی و عصبانیت او به جهت بی احترامی که از سرناچاری به شال سیادت او صورت گرفته،(34) حساب فواید حاصله به مردم به سبب زوّار امام حسین علیه السلام و اعتقاد به لزوم سختی کشیدن در راه زیارت،(35) توسّل و شکوه به اهل بیت در مراحل گوناگون زندگی و برآورده شدن حاجت های مورد نظر،(36) بدیهی دانستن حقّانیت شیعه به گونه ای که کسی «به تواریخ رجوع نماید، ممکن نیست متدیّن به مذهب اهل سنّت باشد؛ اگر مسلمان است، یقینا شیعه است و الاّ مادّی و یا لامذهب است»،(37) انداختن پاکتی به ضریح مرقد حضرت امیر علیه السلام که «می خواهم تو یا پسرت حجّت عصر عجل الله تعالی فرجه را ببینم »،(38) امید زیاد به گریه های خود بر امامان معصوم و زیارت قبور آنان در نجات بخشیدن از عذاب الاهی در آخرت،(39) قرائت زیارت عاشورا به صورت مستمر جهت تعجیل فرج امام عصر،(40) اعتقاد به مجازات روس (در جنگ جهانی اوّل) از طرف حضرت امام عصر به سبب تجاوز آن کشور به ایران اسلامی و به توپ بستن مرقد مطهر امام رضا علیه السلام (41).

3. علم دوستی

وی گرچه در اوایل امر از تحصیل گریزان بوده و به کار کشاورزی تمایل داشته، اما بعد از مدّتی که در قوچان به فراگیری دروس حوزوی می پردازد، «حرص غریبی به درس» می یابد.(42) این علاقه ادامه یافته و باعث می شود هنگامی که در مشهد خبر مرگ مادر خود را می شنود، اهمیّت چندانی به آن ندهد:

گفت جهت شما لازم است رفتن به قلعه. گفتم: مگر مادرم مرده است؟ گفت: بلی. گفتم: مرده [که] مرده. رفتم به مباحثه هایی که داشتم. تا شب، آن چه درس و مباحثه بین اثنین داشتم نمودم و شب هم تا ساعت چهار پنج، مطالعه هایی که داشتم نمودم و در زیر لحاف یادم از مادرم آمد. مقداری گریه کردم و به خواب رفتم. باز صبح فراموش کردم. علی الرسم مشغول درس و مباحثه بودم و بسیار زحمت می کشیدم و یک ساعت آرام نداشتم.(43)

در صفحه 209 ضمن مواعظ و نکات اخلاقی که به ویژه برای طلاّب ذکر می کند، می نویسد:

من بسیار شده که یک سطر عبارت را تا ساعت چهار از شب مطالعه نموده ام و اگر نفهمیده ام، مرا گریه گرفته و با گریه به خواب رفته ام و سحر که برخاستم، قبل از همه چیز همان سطر را نگاه کرده ام و به یک نظر کردن، به خوبی فهمیده ام و... .

در ادامه (ص 212213) یادآور می شود:

مقام علم بسیار رفیع است که نباید به هر دنیاپرست و دارای اخلاق ذمیمه تعلیم داد که دادن سلاح است به دست ظالم... .(44)

4. آزادمنشی و روحیه ایثار و غیرتمندی

همراهی در تظلّم خواهی که به عزل حاکم سبزوار انجامید،(45) انجام کارها و فعّالیت های اقتصادی که به رغم مشروع و ممدوح بودن، به لحاظ اجتماعی و صنفی نامناسب جلوه کرده بود،(46) ایثار در دادن حجره بهتر به رفیق یزدی خود،(47) اهتمام به رفاقت و تحمّل سختی در جهت کمک به دوست همسفرش،(48) تلاش جهت گرفتن حجره مغصوبه خود در یکی از مدارس نجف به عنوان استنقاذ حقّ مشروع،(49) خلاف مردانگی دانستن نقض عهد،(50) ناراحتی به سبب احتمال پدید آمدن سختی و مشکلات زندگی برای همسرش،(51) ناراحتی او از اذیت شدن طلاّب نجف به وسیله مخالفان مشروطه که اگر چه او به جهت سیادت گرفتار این مشکلات نبود؛ «لکن آدم غیّور نمی تواند تحمّل کند این همه ظلم بر هم مسلکانش ببیند»،(52) نمونه هایی هستند که نشان دهنده روحیات مثبت مذکور است.

5. برخی روحیات منفی

آقانجفی قوچانی به رغم داشتن خصال مثبت یاد شده، از پاره ای نقایص اخلاقی خالی نبود که برای آشنایی جامع با شخصیت، منش و روش ایشان از بازگویی آن ناگزیریم.

15. روحیه عصبی

وی، در ابتدای کتاب سیاحت شرق در بیان وقایع دوران کودکی، از مریضی شدید خود در دوران کودکی خبر می دهد:

در سنّ سه سالگی مریض و علیل شدم. فقط از لاغری، پوستی بروی استخوان ها کشیده شده بود که وقتی سرپا می ایستادم، پوست ران ها چین می خورد و چون در زیر آن گوشتی نبود، سوای همان استخوان باریک و از شکم مدّتی خون کار می کرد. چند مرتبه به حال جان کندن رسیدم که جدّ پدری به بیابان رفته بود که پدرم را خبر کند بیاید مرا دفن کند، باز دلش یارا نداده بود، خود مراجعت نموده ... .

این مریضی «تا سه سال بلکه بیش تر طول کشید. بعد از رفع مرض» نیز سلامت کامل حاصل نشد و «مزاج، علیل بود».(53)

در صفحه 34 هنگامی که با پدرش صحبت می کند تا او را به ماندن خود در روستا و نرفتن به قوچان جهت ادامه تحصیل متقاعد کند، می نویسد:

... گفتم: دلت به حال خودت نمی سوزد، به حال من بسوزد؛ چون تو خود می دانی که علیل المزاج و کم بنیه و به اندک ناملائمی روحا متأثّر می شوم و ...،

و مجدّدا خطاب به پدر می گوید:

اگر به مدرسه نیامده بودم ... این علیلی و کم بنیگی، به واسطه ورزش های بیابانی و بی خیالی رفع می شد؛ کما این که یقینا هم رفع می شد ... (ص 43و44).

این وضعیت جسمی، شاید بتواند تا حدود بسیاری، علل عصبی بودن آقانجفی را که در موارد گوناگونی از خاطره هایش ظهور دارد، توضیح دهد.(54) به ذکر دو نمونه، بسنده می شود:

در خاطره های مربوط به سفر مشهد اصفهان، به توقّف و استراحتی که به همراه همسفر خود در کاروانسرایی داشته، اشاره کرده، می نویسد:

... من مشغول شدم به خواندن یادگارهایی که به دیوار آن ایوان نوشته بودند. آن ها هم غالبا شعر بود و بعضی از آن ها مضحک بود و من بلند می خواندم که رفیق هم بشنود و غالب را اوّل مطالعه می کردم و یک شعر یادگاری را چون خط جلیّ داشت، بی مطالعه خواندم؛ در فرد دوم، فحش به خواننده داده بود؛ من و لو در ظاهر خندیدم و رفیق هم خندید لکن سینه ام پرغیظ شد از نویسنده، قلم مداد را برداشتم، شعری در زیر او نوشتم، از فرد اوّل تا دوم، سه فحش به آن نویسنده دادم و امضا هم نمودم که تا بفهمد که از کجا خورده، باز دلم خنک نشد، به رفیق گفتم ... .(55)

نیز ضمن نقل حوادثی که در نجف برای او رخ داده بود، می نویسد:

... صاحب اوّلی حجره، بعد از چند روزی آمد به حجره؛ نمد بیگانه را در آن جا افتاده دید. گفت: «این نمد از کیست؟» و من هم در روی نوشته های خود، دَمَر افتاده بودم و درس آخوند [خراسانی] را می نوشتم. با آن حال گفتم: «نمد از یکی از رفقای اصفهان است، چند روزی در این جا بیش نیست، می رود بیرون». گفت: «سیّد خودت جسته خاله مهمانی می کنی!» با همان حال گفتم: «حجره از کسی نیست. مال خودم است. أتصرّفُ فیها کیف اشاء. و این که تو را راه می دهم، مرحمتی است از من به تو و باید ممنون باشی». ثانیا گفت: «سیّد این جا خراسان نیست که کلّه شقّی پیش رفت کند. این جا را نجف می گویند و شرارت خراسانی در این جا خاموش است». غیظ مرا فرا گرفت. برخاستم و راست نشستم. گفتم: «آخوند خر! علی ایّ حال من خراسانی هستم. این جا هر گوری هست که هست. پدرت را می سوزانم.(56)

25. تساهل درباره برخی مسائل اخلاقی

آقانجفی در خاطره های خود، درباره برخی افراد و گروه های اجتماعی (به صراحت یا به کنایه) تعبیرها و اظهارنظرهای تندی دارد.(57) او همچنین در مواردی نیز (طبق آن چه در سیاحت شرق ذکر کرده) برخوردهای تأمّل برانگیزی داشته است.(58)

6. مواردی دیگر از روحیات آقانجفی

برخورداری آقانجفی از صفات و خلقیّاتی همچون قناعت، صبر و شکر،(59) صراحت در گفتار (رک گویی)،(60) زیرکی (عدم سادگی)،(61) غرور،(62) و نیز تنفّر او از صفاتی مانند زورگویی و قلدری،(63) ریاست طلبی،(64) ظاهربینی و مقدّس نمایی،(65) از دیگر روحیات او به شمار می آید.

ه. ارزیابی دیدگاه های آقانجفی درباره مسائل سیاسی اجتماعی ایرانِ عصر مشروطه

1. تحلیل آقانجفی از وابستگی اقتصادی کشور به بیگانگان

آقانجفی در ابتدای کتاب سیاحت شرق، درباره وضعیت اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... مردم منطقه خود در زمان کودکی اش مطالبی ذکر می کند که می توان بر اساس آن، اوضاع مردم مناطق دیگر ایران را نیز تا حدودی به دست آورد. او در این گزارش نشان می دهد که مردم، در اقتصاد زندگی خود، قناعت داشته و احتیاجشان به خارجه «فقط در آهن آلات» بود. تأکید او در این أمر بر طهارت معاش است. در ادامه به شب نشینی های مردم در زمستان می پردازد که در این مجالس، «مسائل دینیّه را گفت وگو می کردند به مقداری، و یک ساعتی معراج السعاده یکی می خواند و بعضی معنا می کردند و همچنین کتاب مثنوی، و مقداری در أمورات دنیوی خود صحبت می کردند، بدون غل و غشّی و کینه و عداوتی از یک دیگر».

در گزارش او، افراد مرتکب محرّمات بزرگی مانند ربا، میان مردم، جایگاهی نداشتند. آقانجفی کمیِ نقدینگی میان مردم را تحسین می کند؛ زیرا «شاید همین یک سبب بود از برای ندرت وقوع در معاصی؛ چون این پول سریع الاجابه است در قضای حوایج و برآوردن آرزوهای نفس و بوالهوس های محذوره».

او همچنین به قناعت مردم آن دوره اشاره می کند:

مردم به همان محصولات دست خود که طرف معامله شان حضرت حقّ است، قانع بودند در زندگانی خود؛ و رفت و آمد با خارجه چندان نداشتند... .(66)

11. عدم قناعت مسلمانان و راحت طلبی، دو عامل عمده در وابستگی به بیگانگان

طبق گزارش آقانجفی، به تدریج مردم، روحیات و منش پسندیده خود را از دست دادند. وی به تعویض محصولات کشاورزی مناطق خود اشاره دارد و می نویسد: اوایل معمول شدن تریاک کاری بود که مردم محوّطه جات خود را تریاک می کاشتند؛ حتّی [به جای] توتوتستان های زیادی [که [داشتند [و [هر سال مبالغی ابریشم برمی داشتند ... نظر به همان نزدیک بینی و سادگی که داشتند، دیدند از این توتستان ها پولی عاید آن ها نمی شود و تریاک را مَن ده دوازده تومان نقد می خرند، به خیال آن که ثروت و دارایی فقط به پولداری است، توت ها را قطع نمودند، و به جای آن تریاک کاشتند. وی البتّه به سیاست استعماری که باعث این روش تعویض کشاورزی شده بود، اشاره ای نمی کند؛(67)

امّا نقد و تحلیل دقیقی را بر این سیاست و شیوه اقتصادی ذکر می کند. او عقیده دارد:

ثروت و دارایی یک خانواده و یک مملکت نه به زیادی پول است؛ بلکه به زیادی اجناس است؛ از قبیل مزروعات ... و حیوانات.

از نظر آقانجفی «خداوند عالم در هر سرزمینی» نیازهای طبیعی مردم «آن سرزمین را کاملاً تکوینا و تعلمیا خلق فرموده، به طوری که حاجتمندی به خارجه غالبا» نداشته باشند؛ امّا به این شرط که «از محرّمات اِعاشه از قبیل اسراف و تبذیر» بپرهیزد «و به جانب قناعت که مستحب شرایع است فی الجمله توجّه نمایند». در این صورت است که «حوایج دفاعیّه از دشمن را کاملاً نیز دارا خواهند بود». او توضیح می دهد که «اگر افراد یک زمین، فی الجمله رگ غیرت کارگری را داشته باشد و الکاسب حبیب الله را به کار ببندد و عقب زیادی پول نرود؛ بلکه کسب خود را در جمع آوری» مزروعات و محصولات سالم و مباح، «منحصر کند و گرد اسراف و تبذیر نگردد و قناعت پیشه نماید، ساز استقلال زند و کارها به کام گردد؛ بلکه پولدار هم می شود؛ چون جنس که زیاد گردید، محتاجین پول را به درخانه او خواهد کشید».(68)

21. مضرّات فردی استفاده از کالاهای خارجی

صرف نظر از ابعاد مخرّب و منفی سیاسی اجتماعی استفاده از اجناس غربیان که سلطه کافران بر مسلمانان از مهم ترین آن ها است، مرحوم آیت الله نجفی، به آثار فردی آن می پردازد. او بر این امر تأکید دارد که از یک سو، اجناس خارجی از مشتبهات است و گر چه «مسلمانان آن ها را بر حسب فرمایش امامشان علی الظاهر، پاک و حلال می کنند؛ یعنی از استعمال آن ها، خدا آن ها را به جهنّم نمی برد؛ لکن سبب می شود که به حرام صریح و قرقگاه حق واقع گردیم که موجب دخول نار است»؛ چرا که «معصوم فرموده هر پادشاهی قُرقگاهی دارد و قرقگاه خدا، محرّمات است و مشتبهات، اطراف قرقگاه است. کسی که گوسفند خود را در اطراف قرقگاه بچراند، کم کم به قرقگاه داخل می شود». از سوی دیگر، به طور قطع نمی توان از آثار وضعی استفاده از کالاهای خارجی مصون ماند. آقا نجفی در این زمینه به ذکر مثال گویایی پرداخته، با همان سبک جذّاب خاطره نویسی خود، مطالبی را در این خصوص ذکر می کند.(69)

31. شیوه مناسب در برخورد با کالاهای خارجی از منظر آقانجفی

آقانجفی، با توجّه به مفاسد زیاد ورود کالاها و اجناس خارجی به ممالک اسلامی که از مهم ترین این مفاسد، وابستگی ملّت های مسلمان به کافران و تحت سلطه آن ها قرار گرفتن است، به این مطلب می پردازد که چه نوع برخوردی در قبال این معضل، باید در پیش گرفت. او سه فرض را در این باره مطرح، و پاسخ هر یک را بیان می کند. صورت اوّل این که ملّت اسلامی خود می تواند آن اجناس را تولید کند. در این صورت روشن است که باید مقدّمات آن را فراهم و «وسائل را خودش فراهم نماید». صورت دوم این که امکان تولید داخلی (دست کم تا مدّتی) وجود ندارد. در این صورت، اگر جنس یا اجناس مذکور «از اصول زندگانی» «نیست و ترکش ممکن است»، باید استفاده از آن کالا یا کالاها ترک شود؛ چرا که «نمی شود به بوالهوسی خود را گدای دشمن کند» و صورت سوم آن که آن چه امکان تولید داخلی اش فراهم نیست، «از اصول زندگانی است؛ مثل آهن آلات در ایران که موقّتا محتاج است». فقط در این صورت تا هنگام فراهم شدن مقدّمات تولید و خوداتّکایی می توان از آن وسیله خرید؛ ولی باید «فقط به خرید همان اکتفا کند».(70)

نقد بر تقلید از غرب در صنعتی شدن

در موردی دیگر، هنگامی که با همسفران راه عراق درباره وجود خط آهن در راه ایران به عراق بحث می کند، افزون بر آن که آن را «با زیارت حسین بن علی علیه السلام » در تناسب نمی داند؛ چرا که «خوشی و راحتی در این راه سزوار نیست»، به این مطلب می پردازد که با آمدن خطّ آهن، به تدریج ماشین آلات دیگر از قبیل ماشین زراعت کاری و دورگری و کوبیدن و ... هم وارد ایران می شود؛ در نتیجه، بسیاری از مردم (به دلیل جایگزینی ماشین آلات) بی کار می مانند و به تبع آن مفاسد بسیاری رخ خواهد نُمود. آقانجفی به دنبال این مطلب نتیجه بسیار مهمّ و قابل تأمّلی می گیرد:

... در صورتی که مقلّد اروپائیان بشویم، دنیا بالاخره خراب و پرهرج و مرج [خواهد شد] و به خرابی دنیا، آخرت هم خراب و دیانت هم مضمحل گردد. خوب است که این شیعه خانه یعنی ایران (صانها الله عن الحدثان) در زندگی دنیا پیروی از اروپایی نکند در خطوط آهن و ماشین آلات، مگر به اندازه ای که مقدّمه دفاع و جنگ و حفظ مملکت اسلامی است. لقوله تعالی: «واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة ...»، و این کارها به آسانی تهیه می شود، اگر ایرانی ها حسّ و غیرتی پیدا کنند و فقط دو سال از دو جنس فرنگی ها خودداری نمایند: یکی قند و چایی آن ها را ترک کنند و دیگری جنس بزازی را ترک نمایند و به ترک این دو، کارخانجات اسلحه سازی و همان دو خط اصلی راه آهن ساخته می شود... .

هماهنگی طرح کلّی آقانجفی با دیدگاه ها و عملکرد عالمان عصر مشروطه

کلّیت طرح استقلال خواهانه آقانجفی، مورد نظر و خواسته عالمان شیعه آن عصر بود. این دغدغه ها و تلاش در رفع وابستگی از قبل از نهضت تنباکو دنبال،(71) و در جریان نهضت تنباکو به صورت کاملاً آشکار مطرح شد(72) و در ادامه با تأسیس شرکت هایی همچون شرکت بزرگ اسلامیه در اصفهان، نمود عملی یافت؛ «شرکت اسلامیه» در سال 1316 با همکاری خاندان میرزا محمّدباقر اصفهانی (به ویژه حاج آقا نورالله) تأسیس شد. مراجع و عالمان بزرگ شیعه همچون آخوند خراسانی و سید محمدکاظم یزدی، به تأیید و پشتیبانی این شرکت همّت می گمارند.(73)

اسناد به جا مانده از دوران قاجار، حکایتگر فعّالیت مهم و پردغدغه عالمان شیعه در جهت وابستگی زدایی و خوداتّکایی اقتصادی، در فاصله پانزده ساله جنبش تنباکو تا نهضت مشروطه به ویژه در آستانه آن است(74) و نهضت مشروطه می توانست به تحقّق کامل آن، جامه عمل پوشاند که متأسفانه نه تنها چنین نشد؛ بلکه عکس آن تحقّق یافت.

2. مشروطه: راه برون رفت از معضلات فردی اجتماعی

(تبیین آقانجفی از مفاهیم استبداد، آزادی و مشروطه)

تحلیل آقانجفی از مفاهیم مشروطه، استبداد و آزادی، تحلیلی نو، زیبا و در عین حال خودساخته است. از نظر او، متعلّق مشروطه، ناظر به نفس انسانی است که ذاتا با استبداد و رذایل عجین شده. توضیح این که در نگاه وی، استبداد «عبارت است از یله و رها بودن نفس در مقتضیات خود»، و با توجّه به این که یله بودن و «عمل به اعمال قبیحه و رذیله و ظلم بر عباد و سفک دما و محرّمات شرعیّه»، مطابق با طبیعت نفوس انسانی است، نتیجه می گیرد «پس استبداد در نفوس، ذاتی است».

حال برای آزاد کردن نفس از قیودی که با آن ها سرشته شده چه باید کرد؟ روشن است «عقلی که در انسان ودیعه الاهیه بود، کافی نبود در منع و زجر نفس از مقتضیات خود» و در رفع استبدادهای نفس؛ در نتیجه، لطف خداوند اقتضا می کرد پیامبرانی را به همراه کتبی، جهت «هدایت و وعد و وعید؛ تخویف و تشویق» ارسال کند تا «این نفوس ابیّه متفرعنه را رام کرده، رفتار و کردارشان از روی میزان و قوانین الاهیه باشد تا فائز به خیر دنیوی و اخروی گردند»؛ در نتیجه «اصل دین حق از زمان آدم تا حضرت خاتم، مشروط و مقیّد نمودن نفوس بشری است ... به موازین و قوانین الاهیّه».

از آن جا که «کردار استبدادی» به دو قسم ظلم به خود و ظلم به غیر باز می گردد، «مشروطه حقیقی» نیز که مقصود انبیا بود، آن است که هر دو ظلم برداشته شود؛ امّا چنین مشروطه ای را «ممکن نیست احدی او را قائم کند، مگر حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه ؛ «لذا آن هایی که درد دین داشته و فی الجمله عقل و هوش داشتند، گفتند اقلاً شهوات سلطان و حکّام و ظلّام شهوت پرست به آن اندازه که مقتضی ظلم بر غیر و هرج و مرج و بالاخره موجب زوال مملکت و رواج کفر است، مقیّد گردد به قوانین که موجب تقلیل تعدیّات و تأمین بلاد و حفظ استقلال و اشاعه عدل و داد است». که نام این نظام سیاسی، «مشروطه» نامیده شد.

از نظر آقانجفی، به هر اندازه که نفس مقیّد شود «به اعمال حسنه و ترک شهوات، به همان اندازه حریّت عقل تحقّق» می یابد؛ چرا که نفس و عقل، دو وجود متضادند و تقیّد هر یک به آثار دیگری، سبب آزادی دیگری است. نتیجه آن که متعلّق مشروطه، نفس، و متعلّق آزادی و حریّت، عقل است و تقسیم آزادی به آزادی فکر، آزادی بیان و آزادی قلم نیز «از جهت این است که زبان و قلم، مظهر و آلت عقلند و الاّ عمدتا همان حریّت عقل است؛ چنان که حکمای سابق گفته اند»، و یکی از تبعات این حرّیت، زمینه سازی تحقّق امر به معروف و نهی از منکر، البتّه از کانال هایی چون «پلیس و ادارات» خواهد بود.(75)

به نظر می رسد آقانجفی، این تحلیل و تفسیر را از برخی سخنان آخوند خراسانی گرفته است. مطابق آن چه او در کتاب حیات الاسلام نوشته، آخوند خراسانی علّت رضایت مردم به استبداد صغیر و عدم اعتراض در برابر به توپ بسته شدن مجلس را این نکته می داند که «مردم در مشروطه صغیر، کم کم ملتفت شدند که این آشی که به جهت سلطان پخته شده، به جهت همه است»، و انسان ذاتا از این که نفس خود را محدود کند، بیزار است؛ به ویژه «نفوسی که سال ها است خوی به تفرعن و شهوترانی گرفته اند و لذا وقتی که صدای توپ در تهران بلند شد و اساس مجلس منهدم گشت، از هیچ جا به ضدّ این صدا، ندایی بلند نشد»(76).

تحلیل مذکور از یک دیدگاه، بر پایه واژه شناسی خاص و تاحدودی منحصر به فرد، از مفاهیم عمده سیاسی عصر مشروطه استوار است. این تحلیل که نو و درخور توجّه است، بر مبانی نظری و انسان شناسی خاص استنباطی از دین مبتنی است و عالمانی مانند آخوند خراسانی و آقانجفی با توجّه به آن ها، در پی دستیابی به نظام سیاسی مطلوب در عصر غیبت و ارائه طرح کلّی در این زمینه بوده اند، و این نکته می تواند نشان دهنده بطلان نظریه نویسندگانی باشد که روشنفکران را دارای آرمان بلند و والا، و افق فکری و ادبیات سیاسی عالمان در عصر مشروطه را محدود، جامد و غیر اصیل بیان می کنند؛(77) چرا که شایسته نیست با معیار قرار دادن اصول و ملاک های خاص، فقط نوآوری های در آن چارچوب را قابل طرح و تحسین بدانیم و ابتکارهایی را که در خارج از آن دایره، اصول فکری خود را پذیرفته باشد، کنار زده، فاقد نوآوری و خلّاقیت بدانیم.(78)

از منظری دیگر، در تحلیل آقانجفی، تکیه و توجّه اساسی بر واقیعات و اندیشه های سیاسی اجتماعی آن عصر و رخدادهای نهضت مشروطه، صورت نگرفته، و متأسّفانه سر از بحث هایی انتزاعی در آورده است؛ نقصانی که در عملکرد و نوشته های برخی عالمان مشروطه خواه نیز وجود داشت.

به نظر می رسد مهم ترین ایراد مشروطه خواهی عالمان مدافع مشروطه که متأسّفانه پیامدهای منفی نیز به دنبال آورد، به همین مسأله، یعنی «عدم شناخت دقیق و عمیق رخدادها و اندیشه های سیاسی اجتماعی ایران و جهان»، بازمی گردد که می توان در دو مطلب خلاصه کرد: 1. عدم آشنایی صحیح و کامل با اندیشه های غرب جدید؛(79) 2. عدم احاطه به جریان ها و رخدادهای سیاسی نهضت مشروطه و عدم شناخت کامل رجال سیاسی فعّال (پنهان و آشکار) عصر مشروطه.(80)

در واقع لازم است یک فقیه در امور سیاسی اجتماعی، افزون بر اجتهاد و استنباط از منابع دینی، در جهت تطبیق احکام استنباط شده، بر مسائل بیرونی، به مصداق یابی دست زند؛ چرا که در غیر این صورت، صدور هر گونه حکم و فتوایی نه تنها ثمره ای نخواهد داشت، بلکه در برخی موارد، مفاسدی نیز ممکن است به دنبال داشته باشد.

3. بررسی دیدگاه های آقانجفی درباره حوزه های علمیه و عالمان عصر خود

آقانجفی در طول تحصیل خود، سه حوزه مهم آن عصر، یعنی حوزه مشهد، اصفهان و نجف را از نزدیک دیده است؛ همچنین بسیاری از عالمان آن روز شیعه را می شناخته و نزد برخی از آن ها تلمّذ کرده است. از این دیدگاه، گزارش های وی درباره وضعیت مدارس علمیه و شخصیت شناسی روحانیان و عالمان شیعه، اهمّیت خاصّی می تواند داشته باشد؛ امّا از جهت دیگر با توجّه به برخی روحیاتی که از آقانجفی ذکر شد نمی توان مطالب او را در این زمینه، واجد همه عناصر گزارش جامع و بی طرفانه ارزیابی کرد. اکنون در دو بخش، گزارش ها و دیدگاه های آقا نجفی درباره حوزه های علمیه و برخی فقیهان عصر مشروطه ذکر و بررسی می شود.

13. وضعیت اقتصادی فرهنگی حوزه ها و انگیزه شناسی طلاّب و روحانیان

آقانجفی در ابتدای ورود به مدرسه علمیّه قوچان، با حرکات افرادی روبه رو می شود که برای او عجیب است؛(81) امّا به تدریج به محیط مدرسه عادت می کند. به حوزه مشهد که می رود، متوجّه می شود کتب معقول در آن حوزه رونقی ندارد.(82)

در همین حوزه، از یکی از پیش نمازها و مقدّسان، بدعهدی می بیند. او که تا این هنگام به این گروه، عقیده مند بود «که این ها معصوم از همه چیزند»، به شدّت عصبانی شده، یکی از علل هجرتش به اصفهان را همین مطلب دانسته است.(83)

در اصفهان، نگاه او به روحانیان و کاستی های حوزه های علمیه چندان تغییر نمی کند؛ بلکه در برخی موارد تشدید می شود. در بخشی از خاطره های مربوط به ایام اقامت در اصفهان، بحثی را که با رفیق یزدی خود درباره روال علمی حوزه های علمیه داشته، نقل می کند. گفت وگوی مذکور که البتّه بیش تر از جانب آقانجفی است، در عین حال که خالی از نقد نیست، از حیث بررسی تاریخی وضعیت حوزه های علمیه، به ویژه حوزه کهنسال اصفهان و نیز شناخت بیش تر آقانجفی و همچنین دیدگاه های انتقادی که در آن زمان از درون حوزه های علمیه به این نهاد صورت می گرفت، اهمیت می یابد:

ما مکلّفیم به رجوع به قرآن و کتاب او و به کسانی که مترجم و مفسّر آن کتاب قرار داده، چنان که فرموده «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی و لن یفترقا حتی یرد علی الحوض»، و رجوع به این دو، منوط به خواندن این کتاب ها نیست؛ مثلاً مشترک لفظی داریم یا نداریم؛ بلکه همه مشترک معنوی هستند و یا آن که استعمال لفظ در دو معنا جایز است و یا آن که نهی دلالت بر فساد دارد یا ندارد و این ها چه ربطی به کلام شارع دارد؛ با آن که در ضمن هر مبحثی از این مباحث این قدر نقل اقوال و چون و چرا و اِن قلتَ قلتُ دارند که انسان گیج می شود و اصل مطلب را هم از دست می دهد؛ بلکه خود مصنّفین نیز گاهی موضوع حرفشان از دست رفته برگشته اند سر موضوع کلام خودشان؛ باز نزاع نموده اند که موضوع نزاع چه بوده؛... غرض بسکه طولانی نموده اند؛ آن هم ان شاءالله به غرض صحیح بوده، امّا شاگردها نمی فهمند و اصل مطلب را در میان این همه خرمن خرمن حرف، گم می کنند؛ به جهنم، خنده این جا است که مصنّفین یعنی اساتید هم خودشان اصل مطلب را گم کرده اند. حالا این جناب آقای کذایی کتابی نوشته در پیدا نمودن اصل مطلب در فلان بحث و به خیال خودش پیدا هم نموده؛ بعد از این یکی دیگر کتابی خواهد نوشت بر ردّ این و هلمّ جرّا؛ حالا همچو کتاب هایی جهت طلبه بدبخت چه فایده دارد ای جناب رفیق! غیر از تضییع عمر؛ و از دیانت و حقیقت علم قرآن و اخلاق و عقاید بهره نیافته و با ریش سفید و آخر پیری از مدرسه بیرون می شود با دست خالی. ... من نگفتم جنس کتاب بد است و علّت معدّه نیست و یا حرف استادها معدّ نیست؛ بلکه می گویم از مثل کتاب قوانین و فصول از اوّل تا به آخر به قدر دو جزو سببیت بیش ندارد و بقیه دیگر که محتملات مردوده و یا غیر مثمره است، چرا نوشته اند که باعث تضییع عمر و گیجی طلبه بدبخت باشد. ... پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که در ظرف بیست و سه سال اصول و فروع و عقاید و اخلاق به تمام شعب ها و دقایق ها بیان نمود و شاگردها نیز خوب فهمیده بودن، ما عمرها باید در اصول فقط بمانیم و به جایی نرسیم؛ آن تصنفیات و این هم تدریسات. خدا را زین معمّا پرده بردار. صاحب جواهر که شرایع را شش جلد ضخیم شرح نمود، خنده دارد که شنیده ام یکی از علما، شرح جواهر می نویسد بیست و چهار جلد ضخیم خواهد شد. فقه را هم از بین می برند. اصول بی پدر و مادر را در او داخل نمودند که هنوز در موضوع اصول نزاع واسعی است که چیست... .(84)

گزارش هایی که آقا نجفی از وضعیت حوزه نجف می دهد نیز قابل تأمّل است. او از افرادی سخن به میان می آورد که عملاً لباس روحانیت را وسیله کسب خود قرار داده بودند.(85) وی از نحوه أخذ وجوهات به وسیله برخی روحانیان نجف از زوّار ایرانی که به نجف می آمدند، مطالبی ذکر می کند که تأسّف بار است؛ سپس در ادامه می نویسد:

آن صاحب مسلک هایی که شمرده شد، غالبا نفهم ها و درس نخوان ها بودند و امّا درس خوان ها که من با آن ها محشور بودم، اغلب أغراض منتشره آن ها در تحت قدر مشترک واحد سر به هم می آورد که دنیا بود و من ندیدم کسی را که للّه زحمت بکشد و یا برای آن که عمل کند و یا برای لذّت خود علم؛ که داعی من، این آخری بود.(86)

دیدگاه های آقانجفی درباره نهاد روحانیت، به آن چه ذکر شد، بسنده نمی شود. او به رؤسای این نهاد نیز بدبین است. در یکی از بحث هایی که با یکی از روحانیان دارد، می گوید:

... با وجود پنج شش نفر از پیرمردهای کنهه کار قدیمی از مراجع تقلید، ده پانزده نفر از فضلا [و] تلامذه مرحوم آخوند[خراسانی [را دیدم که تلاش ها و سعی ها داشته و دارند که مرتبه افتا و تقلید را دارا شوند که سهم امام و وجوه دیگر به او برسد و اسم او شهرت بگیرد، ... و بدیهی است که با وجود این پیرمردها، برای نوچه ها امر صاف نگردد؛ پس باید آن ها را از آن مقام شامخ بیندازند یا به مذمّت و تهمت و افترا و غیبت و یا به نفرین و ختم مردن آن ها را گرفتن و اگر نشد، در ابقای آن ها با خدا معارضه نمودن و چون و چرا نمودن و کافر شدن و این خیلی همّت است.

او در پاسخ این پرسش که «لابد در میان این ها [=عالمان] خوب هم هستند»، می گوید:

البتّه خوب هست و لو در گوشه انزوا ... و لکن غالبا بدند و مردم را به ضلالت سوق می دهند.

در پذیرش مطالب مذکور، باید آن ها را تفکیک کرد: برخی مطالب وی، گزارش هایی است از آن چه خود دیده و برخی مطالب، صرفا تحلیل و انگیزه یابی او درباره طلاّب درس خوان و عالمان است. در مورد آن چه خود دیده می توان آن ها را پذیرفت؛ امّا درباره تحلیل روانی افراد و گزارش از انگیزه های آن ها، به طور طبیعی حجیّت نخواهد داشت؛ چرا که در انگیزه یابی و تحلیل روانی افراد به همان میزان که نیاز به داشتن اطّلاعات گسترده درباره آن افراد وجود دارد، به همان میزان نیاز به آن است که فرد روان کاو، دارای روحیه عصبی و تند نبوده، شخصیت متعادلی داشته باشد و هیچ گونه زمینه ای که او را به طور ناخودآگاه به داوری نادرست سوق دهد، در او وجود نداشته باشد. به نظر می رسد ایراد و نقدی که یکی از همسفران آقانجفی در پاسخ سخنان او بیان کرده (و آقانجفی نتوانسته پاسخ شایسته ای به او بدهد) درخور توجّه است. رفیق او می گوید:

... حبّ الشی ء یعمی و یصم، اگر کسی را محبّت داشتی و او اگر هر قبیحی را هم به جا آورد؛ به نظر محبّ، مستحسن خواهد بود و همچنین اگر کسی را مبغوض داشتی، او اگر نماز شب هم بخواند و هر فعل حسنی به جا آورد، ریاکار و مدلّس خواهد بود و منشأ حب و بغض غالبا از امور خفیّه ارتکازیّه ای است که شخص ملتفت نیست که او را به قرع و انبیق بگذارد و بفهمد که الاهی است یا نفسانی؛ زمینی است یا آسمانی و غالبا هم نفسانی است، این است که نباید شخص، به نظریات و حدسیات خود مطمئن باشد که این خطا نیست؛ بلکه صواب است. شاید به همین لحاظ، حضرت صادق علیه السلام فرمود: «کذّب سمعک و بصرک عن اخیک» و حق فرموده «قولوا للناس حسنا». ... حالا جنابعالی احتمال نمی دهید که نظریات بدی که به آقایان دارید، از اغراض خفیه نفسانیه ناشی شده و در همه به خطا رفته، ولو تو هم چون قاطعی، احتمال نخواهی داد، چون ناخوش و مریض.(87)

23. داوری های آقانجفی درباره برخی فقیهان عصر مشروطه

أ. آخوند خراسانی

از مطالب کتاب سیاحت شرق و به ویژه کتاب حیات الاسلام فی احوال آیة الملک العلّام، به روشنی برمی آید که وی علاقه و عشق وافری به استاد برجسته خود آخوند ملاّ محمدکاظم خراسانی داشته است.

در ظاهر، آشنایی نسبی آقانجفی با شخصیت آخوند، در اصفهان صورت گرفته است. وی که مطالبی را در خصوص درس آخوند از شاگردان او که از نجف به اصفهان آمده بودند، شنیده بود،(88) در خاطره های مربوط به ایام اقامت در اصفهان می نویسد:

ما در آن وقت مقلّد آخوند ملاّ محمدکاظم خراسانی بودیم.(89)

هنگامی که به نجف رفت، قصد اقامت در آن جا را نداشت؛ امّا با حضور در درس آخوند، جذب مطالب و نحوه تدریس او شده، عزم ماندن در آن شهر کرد(90) و روز به روز شوق او به درس استادش افزون می شد.(91) عشق آقانجفی به آخوند، البتّه بدون اظهار نیازهای مادّی بود که به شدّت به او فشار می آورد؛ هر چند آخوند پنهانی یا آشکارا کمک هایی را به وی می کرد.(92)آقا نجفی می نویسد:

[صحبت هایش] با آخوند، در مدّت دوازده سال، دوازده کلمه نبود؛ با آن که از عشاق فدایی آخوند بوده ... چون او را در اعلا مراتب علم و دیانت خالصه ادراک کرده[بود].(93)

هنگامی که می بیند و می شنود، رفیق صمیمی یزدی چند ساله اش، به آخوند بد می گوید، رابطه اش را با او قطع می کند؛(94) از همین رو در بیش تر موارد، نظریات فقهی اصولی آخوند را که متعرّض دیدگاه های شیخ مرتضی انصاری شده و آن را به نقد کشیده است، می پذیرد و به ندرت با استاد خود به مخالفت برمی خیزد. او در یکی از رساله های فقهی خود می نویسد:

نحن تبع الآخوند؛ رشته ای بر گردنم افکنده دوست.(95)

در ابتدای کتاب حیات الاسلام پس از بیان اهداف از نوشتن کتاب، اوصاف متعدّد و بلندی را به زبان عربی درباره آخوند خراسانی آورده؛ سپس به ذکر خصوصیات ظاهری و روحی او به زبان فارسی پرداخته است:

ابن سینا گفت حکمت و شجاعت در کسی جمع نشده و نخواهد شد، مگر در علی بن ابی طالب علیه السلام کاش می آمد از دور تماشا می کرد که در شیعیان آن جناب پیدا می شود کسانی که جامع بین اضداد و متخلّق به اخلاق آن بزرگوار کما هو حقیقة التشیّع باشند.(96) در این کتاب افزون بر ده صفحه ای که پیش از ذکر اسناد، درباره فضایل اخلاقی آخوند، به ویژه علمیّت و فنّ بیان او ذکر شده، در لابه لای تلگراف ها و نامه ها نیز به تناسب، از تعریف و تمجید مرحوم خراسانی و رنج هایی که در جریان حوادث مشروطه و حمله بیگانگان به ایران و برخی کشورهای اسلامی کشید، خودداری نشده است.

در این دو کتاب، هیچ گونه نقص و ایرادی از سوی آقانجفی به آخوند ذکر نشده، و همه جا تعریف و تحسین است. به ظاهر، وی از همه جهت آخوند را منزّه می دانسته است. شاید اگر از آقا نجفی سؤال می شد یک نفر را در جایگاه تالی تلو معصومان معرّفی کند، آخوند را معرّفی می کرد؛(97) به همین جهت است که در وفات او، چنین قلم را می گریاند:

... یعنی مرده! راستی مرده! از راستی مرده! از دنیا رفته! سهله رفتن رمز بوده؛ اصل به سفر رفتن رمز بوده؛ به ایران رفتن رمز بوده؛ به وطن اصلی رفته؛ چرا؟ [برای این که] آن جا فحش نیست؛ ناسزا نیست؛ روس نیست؛ آزادی است؛ آزادی است؛ قانون نیست؛ قانون شخصا موجود است؛ قانون طبیعی است. راستی راستی آخوند مرده! یعنی چه؟ از ما قهر کرده! پس ما چکار کنیم؟ پای منبر که بنشینیم؟ چشم به که روشن کنیم؟ حرف که بشنویم؟ دل به که خوش کنیم؟ پس ما یتیم شده ایم. احرار یتیم شدند. خاک به سر شدند؛ تپ خور[توسری خور] شدند؛ پژمرده شدند؛ پریشان شدند؛ پریشان شدند؛ آخوند کجا رفت؟ میرزا مهدی آخوند کجا رفت...؟(98)

به نظر می رسد علاقه و محبّت شدید آقانجفی به مرحوم آخوند، چنان که می تواند توضیح دهنده ارادت و ستایش های مکرّر وی از فرزند ارشد آخوند، میرزا مهدی باشد(99) می تواند تا حدودی علّت برخی داوری ها را نیز درباره عالمان دیگر تبیین کند.

ب. سید محمّدکاظم یزدی

برخلاف داوری هایی که از آقانجفی درباره مرحوم آخوند ذکر شد، در مورد مرحوم یزدی، داوری ها و گزارش های تندی دارد. پس از مدّتی که به درس مرحوم یزدی در نجف حاضر می شود، به رفیق خود می گوید:

به درس آقا سیّد محمدکاظم می رفتم به واسطه ای که می گفتند فقه او بهتر است. شش هفت ماهی رفتم، دیدم چنگی به دل نزد؛ رُبّ مشهورٍ لا اصلَ لَها.(100)

در نقل خاطره های ایّام مشروطیت ایران می نویسد:

طلاّب و فضلا و بی علاقه های به دنیا و زیرکان و باذوق ها و بواطن صافیه، مشروطه خواه بودند و به دور آخوند [خراسانی [طواف می کردند؛ والذین فی قلوبهم مرض بل أمراض و زادهم الله مرضا، خودپرست و مستبد بودند؛ یحومون حوم مرکز الاستبداد و یسجدون لربّ نوعهم و جامع جمعهم یوم التناد.(101)

این در حالی است که مرحوم یزدی، مهم ترین عالم مخالف مشروطه در نجف بوده است.

در صفحه 515 کتاب سیاحت شرق، ضمن بحث با یکی از دوستان خود درباره عُلمای سوء، به تأثیرپذیری عالمان از مقلّدان خود در صدور فتوا اشاره کرده است:

مثلاً سلاطین ایران علامت تقلید نمودنشان را از آقایی، فرستادن دو هزار تومان وجه الاماره شمس العماره را نزد آن آقا بود و به دلالت التزام می فهماندند که عین شمس العماره نیز تملیک شما شده است؛ چون شخص متدیّن تصرّف در اموال مشتبه نمی کند، مگر به این نحو، و محمّدعلی میرزا که اخیرا این کار را کرد، البتّه مقاصدی داشت و از آن طرف هم همراهی کاملی شد؛ نهایت پیش نرفت، مطلب آخر.

این مطلب نیز کنایه به مرحوم یزدی است. در صفحه 518 و 519 به مرحوم یزدی، بدون ذکر نام و با کنایه و اشاره، تندی می شود:

... وجوه بریّه را نیز به خانه کسی سراشیب نموده ای که آب هم از دستش نمی چکد؛ علاوه بر آن دشمن ما است. علی الجمله و لو طلاّبی که در نجف بودند، بالاخره خواهی نخواهی به درس آقا رفتند و آن حرف آقا در ابتدا که باید طلاب اگر زندگانی می خواهند، عتبه در خانه مرا ببوسند، مصداق خارجی پیدا کرد و لکن به آن تأنف و کلّه شقّی که در من رسوخ داشت، از جناب آقا کناره گیری داشتم و به درس حاضر نمی شدم و سبزی پاک نمی کردم و بادمجان دور قاب نمی چیدم.

پس از آن که بیان می کند از طریق روزنامه ها، تا حدودی جغرافیا را نیز فرا گرفته بود و از این طریق «خطاهای آقا سیّدمحمّدکاظم در عروة الوثقی» در برخی موارد برای او آشکار شد، می نویسد:

و چون درس فقه ایشان را نیز دیده بودم که در کیفیت استدلال و استظهارات، راجل است، بنا گذاشتم عروة الوثقی را حاشیه کنم و مواضع خطاهای آقا را مردود سازم (ص 524).

در ادامه به این مطلب می پردازد که گر چه مرحوم سیّد یزدی، علم معقول و ریاضیات را نخوانده بود، «مع ذلک همه را مردود و باطل می دانست؛ به مقتضای الناس اعداء ما جهلوا»، و به طلبه اجازه نمی داد معقول و ریاضیات بخواند. در این زمینه آقانجفی خاطره ای را ذکر می کند. بعد از آن که بنای رفت و آمد را با مرحوم یزدی باز می کند، در فشار اوضاع زندگی، به گرفتن نماز استیجاری از او مجبور می شود. که در این قسمت نیز از ذکر مطالبی ضدّ سیّد خودداری نشده است:

سختی و فشار روزگار بلکه فشار خداوند قهّار اوج گرفت؛ روحا و بدنا و خیالاً، و بدتر از همه، احتیاج ما به در خانه آقا سیّد محمّدکاظم بود که متعهّد بود در تذلیل و توهین امثال من و با اصرار و لو در ظاهر آشتی بود، و آن چه از او امید داشتیم یک سال نماز به سه تومان و چهار تومان بود؛ آن هم در هر چند دفعه که می رفتیم، یک دفعه در خانه باز می شد و خدمت آقا می رسیدیم و در هر چند دفعه که خدمتش می رسیدیم، یک دفعه جواب مساعد می داد. دفعات عدیده را جواب منفی می داد... و آن یک دفعه هم که اجابت می کرد، به این نحو بود که شیخ عبدالرحیم یک سال نماز به آقا بده آن هم صیغه اجاره را می خواند به چهار مجیدی با تعیین اوقات و گفتن اقامه؛ بعد از آن می گفت برو فردا بیا جهت پولش، حالا نقد نیست. چند مرتبه هم جهت گرفتن پول آمد و شد می کردیم، بعد از همه این زحمت ها چهار تومان می داد در عرض سیصد و شصت شبانه روز نماز که اگر یک حرف از مخرج ادا نشود و یا حواس جمع نباشد و...نماز باطل و ذمّه مشغول بماند که هیچ حبس با اعمال شاقّه، این طور اذیّت روحی و بدنی ندارد.(102)

در کتاب حیات الاسلام نیز در موارد گوناگون (البتّه به کنایه) در مورد مرحوم یزدی مطالبی ذکر شده است. در صفحه 16 درباره آخوند می نویسد:

آن همه ناملایمات که در این اواخر نسبت به ایشان از علمای سوء اشتهار یافت، ابدا منظور نداشت و تحمّل می نمود؛ بلکه تعارفات رسمیّه و خوش لسانی را نسبتا به آن منابع سوء از شدّت حیا می افزود.

در صفحه 57، گزارش جهتداری را ذکر می کند:

طلاّب مشروطه خواه خواستند تلگرافی را درباره لزوم دفاع از مردم تبریز در زمان استبداد صغیر که به امضای علمای بزرگ دیگر نجف رسیده بود، به امضای مرحوم یزدی برسانند، فورا به اداره پلیس خبر داه شد که جمعی از بابی ها آمده آقا را بکشند. طلاّب خائبا متعجّبا برگشتند تا دو سه روزی پلیس در خانه نشسته بود، دید که بابی ای نمی بیند، برخاست و رفت.

در صفحه 92، ذیل تلگرافی که عالمان کاظمین به آخوند فرستاده بودند، در توصیه به اتّحاد میان ایشان، می نویسد:

چه خوب بود که این تلگراف به دیگران کرده باشند؛ چون اگر مختلف فیه حفظ اسلام است که این نور الاهی در مقام حفظ، کوشان است؛ پس دیگران متّفق باید بشوند و درصدد برآیند. لب ببند و دم فروکش این زمان،

و سرانجام در تحلیل علّت وفات آخوند، پس از ذکر احتمال مسمومیّت او، احتمال دیگری را مطرح می کند، و آن این که چون عدم همراهی سیّد یزدی در حرکت عالمان، سبب تقویت حضور روس در ایران می شد، «از این رو نقل شده، چند شبی حضرت آیت الله (خراسانی) سحرها قرآن به سر می گرفت و مرگ خود را از خدا می خواست».(103)

هر چند نمی توان تمام این مطالب و داوری ها را نادیده انگاشت، اما (افزون بر لزوم در نظر داشتن شیوه خاطره نویسی آقانجفی که در برخی موارد، دچار مبالغه می شود)، به چند نکته در ارزیابی گزارش ها و داوری های مذکور باید عنایت کرد:

1. توجّه به برخی روحیات آقانجفی: به نظر می رسد وجود دو خصلت مهم در او در این موضعگیری ها تأثیر داشته است. از یک سو عزّت نفس بالایش که البتّه در برخی موارد به غرور کشیده می شد، و از سوی دیگر، روحیه تند و کم تحمّلی او؛ به طور مثال، در مسأله نماز استیجاری می توان به تأثیر این دو خصیصه در نوع داوری و گزارش او پی برد.

2. علاقه و محبّت زیاد آقانجفی به آخوند خراسانی: طبیعی است که چنین علاقه هایی، لوازمی را نیز در پی دارد که از جمله آن ها بدبین شدن به افرادی است که در برخی زمینه ها، دارای گرایش ها و مواضع و اصول متفاوت و بلکه متضادی در برابر آن فرد محبوب هستند. با در نظر داشتن این نکته کلّی، داوری آقانجفی درباره فردی مانند مرحوم یزدی که به ویژه از جهت مشی سیاسی و نوع برخورد با مشروطه، در نقطه مقابل آخوند به شمار می رفت، تا حدودی طبیعی به نظر می رسد.

3. توجّه به شخصیت مرحوم یزدی: بررسی دقیق و آشنایی با منش و شیوه برخورد وی با مسائل گوناگون، تا حدودی می تواند برخی ابهام ها در زمینه داوری هایی را که از سوی نویسندگان مختلف از جمله آقانجفی درباره او صورت گرفته است، روشن سازد.

آن چه که در فعّالیت های اجتماعی مرحوم سیّد یزدی بسیار مهم و درخور توجّه است، میزان دقت و شدّت احتیاط او می باشد که می کوشید بسیار سنجیده و به دور از جَوْزدگی ها و شتاب زدگی های رایج عمل کند؛ چنان که برخی محقّقان آگاه معاصر نوشته اند: سیره مستمرّه سیّد، در امور اجتماعی و سیاسی که خود در برخی نامه هایش نیز متذکّر شده است، نخست: تحصیل اطّلاع دقیق و کامل از جوانب، آثار و تَبعات رویدادها بود؛ سپس: تأمّل در صحیح ترین راه و پخته ترین نوع برخورد با آن ها؛ به گونه ای که فاسد به افسد نینجامد و سرانجام: تصمیم و اقدام قاطع از سر بصیرت و تدبیر به ردّ یا تأیید حوادث مزبور.(104) حقیقت این است که وی در اتّخاذ برخورد منفی یا مثبت با جریان ها و جناح های گوناگون، از اقدام های شتابزده، ناپخته و صرفا احساساتی، سخت پرهیز داشت. نامه ای که مرحوم سیّد در ایام تحصّن عالمان تهران در صدر مشروطه در قم، به دو تن از عالمان پایتخت نوشته،(105) به روشنی نشان دهنده اهتمام وی به اصلاح امور جامعه اسلامی و در عین حال متانت و احتیاط او در اتّخاذ نوع برخورد پخته و درست با قضایا و حوادث است. اسناد به جای مانده از مرحوم سیّد، نیک نشان می دهد که او هر جا جزما احساس تکلیف شرعی می کرد، اقدام می کرد و بر روی آن نیز می ایستاد و با جوّسازی گروه های فشار و توهین و تهدید مخالفان، صحنه را خالی نمی کرد و در عین حال، درباه آن چه به شخص او برمی گشت، سعه صدر و گذشت بسیار نشان می داد؛ چنان که در گرماگرم مشروطه اوّل، جمعی در مقام توهین و تهدید او برآمدند و پخش این خبر، سبب تحریک شدید احساسات دینی عشایر دجله و فرات شد و به ورود مسلّحانه آنان به نجف و اقداماتشان به تعقیب توطئه چیان انجامید. حکومت عثمانی نیز به حمایت از سیّد برخاست؛ امّا سیّد، در عین پایمردی و استقامت بر سر عقیده دینی، سیاسی و اجتماعی خویش، کیفر توطئه چیان را به خدا واگذاشت و از انبوه هواداران مسلّح خویش و نیز حاکم عثمانی مصرّانه خواست که از تعقیب اشخاص باز ایستد.(106)

درباره برخی نکات دیگری که آقانجفی به آن ها پرداخته، مطالبی قابل ذکر است. به رغم آن چه آقانجفی در مورد مخالفت شدید سیّد یزدی با فراگیری علم معقول ذکر کرده است، برخی گزارش ها، خلاف آن را ثابت می کند.(107) از سوی دیگر، این نکته قابل تأمّل است که چرا با آن که آقانجفی به مسائل جنگ جهانی اوّل و اشغال عراق به وسیله انگلیس پرداخته، به فعّالیت های سیاسی مرحوم یزدی و فتاوی جهادیه او اشاره ای نکرده است.(108)

در ماجرای اشغال ایران به وسیله روس و انگلیس در سال 1329 که سبب عزم عالمان عراق به رهبری آخوند خراسانی به مهاجرت به ایران شد، نیز به نظر می رسد آقانجفی تمام مطالب را ذکر نکرده است؛ چرا که مرحوم یزدی، پس از مدّتی به عالمان دیگر می پیوندد.(109)

ج. آقانجفی اصفهانی

در خاطره های مربوط به اصفهان، درباره فرزندان شیخ محمّدباقر اصفهانی (آقانجفی، شیخ محمّدعلی و حاج آقا نورالله) مطالبی ذکر شده است. وقتی که به همراه رفیق یزدی اش برای گرفتن حجره نزد آقانجفی اصفهانی (شیخ محمّدتقی) می رود، و چندان به آن ها توجه نمی شود، به رفیق خود می گوید:

آقا مأیوس شد که ما به درس او حاضر شویم و بچه هم بودیم، قیاس به طلاّب اصفهان کرد که هنوز سیوطی تمام نکرده، به درس آقا حاضر می شود و حوزه آقا را گرم دارد و آقای بیچاره خبر ندارد که او هیچ نمی فهمد. این آقایان در فکر تربیت شاگرد نیستند که امتحان نمایند که قابل درس خارج آمدن هستند یا نه؛ بلکه در فکر گرمی حوزه خودشان هستند؛ چه آن طلبه بدبخت چیزی بفهمد یا نفهمد و معلوم است که طلاّب هم، طالب دنیا هستند غالبا، و هر کجا پول و آقاشناسی ثمر می دهد، آن جا می روند و آقا هم فواید خود را به اهل حوزه خود می دهد...؛(110)

البتّه وقتی نزد برادر دیگر آقانجفی اصفهانی، مرحوم شیخ محمّدعلی معروف به ثقة الاسلام می روند، از طریق ایشان، حجره ای تهیه می کنند.

دو صفحه بعد، ضمن ذکر استادانی که نزد آن ها جهت درس می رفته، بعد از تعریف شیخ عبدالکریم گزی که از شاگردان آخوند خراسانی بود و نزد او، رسائل را فرا می گرفت، گزارش تندی درباره درس آقانجفی و دو برادرش شیخ محمّدعلی و حاج آقا نورالله ذکر کرده است.(111)

در این قسمت (با تذکّر مطالبی که در صفحات پیشین ذکر شد و از آن جمله، عدم حجیّت تحلیل ها و ذهن شناسی و انگیزه یابی آقانجفی قوچانی است) فقط به این مطلب بسنده می شود که گزارش های مذکور، با اسناد و مدارک و نوشته هایی که درباره مقام علمی عرفانی مرحوم آقانجفی اصفهانی به دست آمده و در برخی کتاب ها منتشر شده است، منافات دارد.(112)

د. عالمان دیگر

درباره شیخ محمّد کاشی، از علمیت و عرفان او و تأثیر سخنان اخلاقی اش در شاگردان سخن به میان می آورد و در ضمن به وسواس وی نیز اشاره می کند.(113)

درباره میرزا جهانگیرخان قشقایی می نویسد:

مکلاّ بود. خانه و زندگی به جز حجره مدرسه نداشت و نماز جماعت هم می خواند. آن هم پیرمرد بود و لکن گاهی متعه می گرفت. متشرّع تر از آن شیخ کاشی در ظاهر بود. یک دو روز به نزد او به درس اشارات شیخ رفتیم. به مذاق نگرفت، نرفتیم.(114)

شیخ عبدالکریم گزی، از شاگردان آخوند خراسانی و از «علمای بزرگ من حیث العلم بود» که «بسیار پاکیزه و منقّح درس می گفت» و آقانجفی نزد او رسائل شیخ انصاری را خوانده بود.(115)

فضل، زهد و شب زنده داری مرحوم سیّد محمدباقر درچه ای، مورد تحسین آقانجفی قرار می گیرد؛ امّا از پیچیدگی و مشکلی درس او نیز مطالبی ذکر می شود.(116)

آقانجفی، درباره مرحوم میرزا محمّدباقر اصطهباناتی که استاد حکمت و فلسفه در نجف بوده و خود، مدّتی در درس وی شرکت کرده بود، می نویسد:

از شاگردان مرحوم میرزا حسن شیرازی بودند و غالب همدوش های ایشان مشهور و مروّج بودند؛ الاّ آن بیچاره که منزوی و مقروض و مفلوک مانده بود تا همین زمانی که ما به درس او رفتیم و کم کم هم شاگرد او زیاد شد و هم اسم او در میان طلاّب به ملاّیی بلند شد.(117)

یکی از نقایص تدریس وی از نظر آقانجفی، نداشتن نطق و بیان بوده است.(118) آقانجفی در ادامه، گزارش های تند و صریحی را درباره اش ذکر کرده است.(119)

میرزا حسین تهرانی (نجل حاج میرزا خلیل)، از علمای بزرگ و پیرمردتر از همه علما بود و در تهران و نواحی مقلَّد بود و ایشان [قانون اساسی را] امضا نمود.(120)

شیخ عبدالله مازندرانی، از رؤسای مشروطه خواه بود و با وفات او، غالب طلاّب، بلکه عموم آن ها که مشروطه خواه بودند، بالکلّیه بی ملجأ و بی پناه شدند و گَرد یتیمی، رخسار آنان را فرا گرفت.(121)

نکته ای که از مجموع مطالب به دست می آید، عنایت آقانجفی به عالمانی است که به گونه ای به آخوند خراسانی مربوط می شدند. هیچ نقد و ایرادی از سوی آقانجفی متوجّه شیخ عبدالکریم گزی که از شاگردان آخوند خراسانی بوده، نمی شود. همین نکته نیز درباره میرزا حسین تهرانی و شیخ عبدالله مازندرانی که از همرهان مشی سیاسی آخوند بوده اند، صدق می کند؛ امّا درباره هر یک از عالمان دیگر، نقد یا نقدهایی (با صراحت یا کنایه) متوجّه آنان شده است. درباره مرحوم سیّد یزدی و آقانجفی اصفهانی که به تفصیل ذکر شد. درباره مرحوم اصطهباناتی، به نظر می رسد در هیچ کتاب دیگری به میزان کتاب سیاحت شرق، مورد بی مهری قرار نگرفته باشد. درس میرزا جهانگیرخان را نپسندیده بود. درباره مرحوم کاشی (به رغم آن همه تعریف در اخلاق و عرفان و علمیّت او) به وسواس بودنش اشاره می کند و در مورد سیّد محمّدباقر درچه ای نیز از پیچیدگی درس او سخن به میان می آورد.

جمع بندی

تاریخ نویسی و خاطره نگاری آقانجفی قوچانی را (همچون شخصیت او) باید از جوانب گوناگون بررسی و ارزیابی کرد: از یک سو نباید برخی گزارش های منصفانه، نقدها و تحلیل های عمیق او را درباره اوضاع اجتماعی عصر مشروطه و مفاهیم سیاسی نظام مشروطیت، از نظر دور داشت. از سوی دیگر، باید در کنار توجّه به برخی دیدگاه های او درباره نهاد روحانیت، در پاره ای از تحلیل ها و روان کاوی هایش در مورد روحانیان و عالمان آن عصر، به دیده تردید نگریست. نیز از منظر «شناخت دقیق و عمیق رخدادها و اندیشه های سیاسی اجتماعی ایران و جهان» موضع او را درباره مشروطه نقد کرد.

همچنین کتاب حیات الاسلام از این حیث که توانسته اسناد بسیاری را درباره آخوند خراسانی و مشروطه گرد آورد، مفید است؛ امّا باید به کاستی های آن از جمله عدم توازن در ثبت اسناد نیز توجّه داشت؛ چنان که شیوه عبرت آموز و جذّاب سیاحت شرق نباید سبب نادیده گرفتن برخی هنجارشکنی های ادبی از سوی این نویسنده شود؛ امّا این همه، هیچ یک نمی تواند و نباید از ارزش و ماندگاری کتاب گرانقدر سیاحت غرب بکاهد؛ اثری که به رغم گذشت هفت دهه از نگارش آن، توانسته خاصیت تقویت اعتقادات و انگیزه های اخلاقی جامعه شیعی و فارسی زبان ایران را در خود حفظ کند و در عصری که امیال و کشش های حیوانی هر روز بیش تر از گذشته، انسان ها را به انحطاط می کشاند، به اندازه ای، لجام بر افسار ازهم گسیخته این امیال زند.

کتابنامه

1. آدمیت، فریدون، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، اول، تهران، انتشارات پیام.

2. ابوالحسنی، علی، جزوه «آیة الله العظمی سید محمدکاظم طباطبایی یزدی، پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد»، یزد، ستاد بزرگداشت آیة الله العظمی آقا سید محمدکاظم یزدی (صاحب عروه «قدس سره»)، رجب 1417ق، فرمانداری شهرستان یزد.

3. امانپور قرائی، ایرج، نگاهی به زندگی آقانجفی قوچانی و مزارش، مندرج در، فصلنامه مشکوة، مشهد، ش 49، زمستان 1374ش.

4. ترکمان، محمد، اسنادی درباره هجوم انگلیس و روس به ایران، اول، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1370ش.

5. حائری، عبدالهادی، تشیّع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، دوم، تهران، امیر کبیر، 1364ش.

6. رجبی، محمد، جزوه «سیر تفکر جدید در جهان و ایران»، وزارت آموزش و پرورش اداره کل آموزش ضمن خدمت، نشریه شماره 6، مرداد 1360.

7. زرگری نژاد، غلامحسین، رسایل مشروطیت، دوم، تهران، انتشارات کویر،1377ش.

8. شکوه پارسایی و پایداری؛ (زندگانی، مبارزات و آثار آیت الله العظمی سید محمدکاظم طباطبایی یزدی) اول، یزد، فرمانداری شهرستان یزد، 1375ش.

9. صوفی، تقی، در حریم وصال (عرفان ولایی در سیر و سلوک آیة الله العظمی محمدتقی اصفهانی)، اوّل، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382ش.

10. فراگنز، برت گ، خاطرات نویسی ایرانیان، ترجمه مجید جلیلوند رضایی، اوّل، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1377ش.

11. فیاض، عبدالله، الثورة العراقیه الکبری، سوم، بغداد، دارالسلام، 1975م.

12. قوچانی، آقانجفی، برگی از تاریخ معاصر (حیات الاسلام فی احوال آیة الملک العلام)، به تصحیح ر.ع.شاکری، اول، تهران، نشر هفت، 1378ش.

13. قوچانی، آقانجفی، سیاحت شرق، دوم، تهران، امیر کبیر، 1362ش.

14. کربلایی، حسن، تاریخ دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباکو، به کوششش رسول جعفریان، اوّل، قم، الهادی، 1377ش.

15. گروه رجال و مفاخر فرهنگی مرکز خراسان شناسی (به کوشش)، یادمان آقانجفی قوچانی (مجموعه مقالات)، اوّل، تهران، مرکز خراسان شناسی، 1380ش.

16. لاری، سید عبدالحسین، مجموعه رسائل، اوّل، قم، هیئت علمی کنگره بنیاد معارف اسلامی، 1418ق.

17. مجتهدی، کریم، آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید غرب، اوّل، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1379ش.

18. مجموعه مقالات همایش «اسناد و تاریخ معاصر» آذر 1381 (سه مجلد)، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی.

19. ناظم الاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، پنجم، تهران، نشر پیکان، 1377.

20. نامدار، مظفر، اسوه فقاهت و سیاست (معرفت سیاسی در اندیشه علامّه مجاهد آیت الله العظمی سید محمدکاظم طباطبایی یزدی)؛ مندرج در تأملات سیاسی در تاریخ تفکر اسلامی، ج 5، اوّل، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1377ش.

21. نایینی، محمدحسین، تنبیه الامه و تنزیه المله، به اهتمام سید محمود طالقانی، نهم، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1378ش.

22. نجفی، موسی، اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت حاج آقا نورالله اصفهانی، دوم، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1378ش.

23. ، حکم نافذ آقانجفی، اوّل، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1371ش.

24. نجفی، موسی و فقیه حقانی، موسی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، اوّل، 1381ش.

25. نظام الدین زاده، حسن، هجوم روس به ایران و اقدامات رؤسای دین در حفظ ایران، به کوشش نصرالله صالحی، اوّل، تهران، مؤسسه نشر و پژوهش شیرازه، 1377ش.



1. ر.ک: برت گ. فراگنر: خاطرات نویسی ایرانیان، ص 9597.

2. تاریخ اصلی حوادث در این مقاله به قمری است.

3. این مطالب، با استفاده از کتاب سیاحت شرق و نوشته پایانی مصحّح کتاب تحت عنوان ذیلی بر سیاحت شرق، به دست آمده است.

4. در این قسمت، از مطالب پایانی دو کتاب برگی از تاریخ معاصر (حیات الاسلام فی احوال آیة الملک العلّام) و سیاحت شرق و نیز مقاله «کتابنامه شهرستان قوچان» (مندرج در مجموعه «یادمان آقانجفی قوچانی» ص78 و90) که آقای رمضانعلی شاکری نوشته، استفاده شد.

5. البتّه در سالیان اخیر این کتاب به همراه کتاب سیاحت غرب (در یک مجلد)، به وسیله نشرهای مختلف مانند انتشارات لوح محفوظ، مؤسّسه فرهنگی آفرینه و انتشارات قدیانی انتشار یافته است.

6. آقا نجفی قوچانی: سیاحت شرق، ص 1.

7. بنابر اظهار برخی آگاهان، این کتاب «جزء السنه شرقی در دانشگاه پرستون ایالت نیوجرسی امریکا تدریس می شود.» ر.ک: ایرج امانپور قرائی: «نگاهی به زندگی آقانجفی قوچانی و مزارش»، مندرج در: فصلنامه مشکوة، ش 49.

8. برت گ. فراگنر: خاطرات نویسی ایرانیان، ص 97.

9. جهت اطلاع از برخی موارد دیگر، ر.ک: آقانجفی قوچانی: سیاحت شرق، ص 916، 2123، 8592، 109110، 127، 152156، 171175، 207214، 221222، 286، 358361، 456460، 505508، 650652.

10. همان، ص 4و5. جهت نمونه های دیگر ر.ک: ص 234243، 570 و... .

11. ر.ک: همان، ص 130133، 524، 528 و... .

12. به عنوان مثال ر.ک: همان، ص 171175، 230232، 245246، 411413.

13. تیمور غلامی: تحلیل ساختار روایت و شیوه بیان در سیاحت غرب و سیاحت شرق، مندرج در یادمان آقانجفی قوچانی، ص 147.

14. آقانجفی قوچانی: سیاحت شرق، ص 910.

15. همان، ص 395397. جهت مطالعه نمونه های دیگر، ر.ک: همان، ص 181182، 285286، 333337 و... .

16. همان، ص 102.

17. همان، ص 365.

18. ر.ک: تیمور غلامی: تحلیل ساختار روایت و شیوه بیان در سیاحت غرب و سیاحت شرق، مندرج در یادمان آقانجفی قوچانی، ص 141144.

19. برای نمونه ر.ک: سیاحت شرق، ص 10، 12، 18، 95، 189، 396، 402، 521522، 425، 619 و 644.

20. برای نمونه ای از این کلّی ر.ک: همان، ص 916.

21. با توجه به این که موضوع کتاب درباره آخوند خراسانی است، این نکته ای عجیب است که آقانجفی در مدت ده روز (با وجود تألّم و ناراحتی شدید روحی که از وفات استاد محبوب خود داشته) توانسته است این کتاب را بنویسد. صرف نظر از این نکته، آن چه سبب خدشه در این مطلب (نگارش کتاب در سال 1329) می شود، وقایعی است که بعد از این تاریخ اتفاق افتاده؛ ولی در این کتاب ذکر شده است. توضیح آن که وفات آخوند در شب 20 ذی الحجه که حدود ده روز به آخر سال 1329 باقی بود، اتّفاق افتاد. از سوی دیگر، در مطالب پایانی کتاب که آقانجفی، به قضایای بعد از وفات آخوند پرداخته است، برخی از آن ها به سال 1330 مربوط می شود. در صفحه 131و132 می نویسد: «روز یازدهم محرم، علما و مجتهدین عظام و جمیع فضلا و طلّاب که در رکاب آن جناب می خواستند حرکت کنند، همگی حرکت نموده و ...». در صفحه 136 (صفحه پایانی کتاب)، به صورت نقل نهمین خوابی که درباره وفات آخوند دیده شده، خوابی را از یک علویه ذکر می کند که شب اربعین وفات آخوند آن را دیده بود. با توجّه به آن که اربعین آخوند، اواخر محرّم سال 1330 بوده است، چگونه آقا نجفی که در سال 1329 این کتاب را نگاشته، توانسته این خواب را نقل کند.

22. در تعریف سند، از نظر لغوی نوشته اند: «تکیه گاه، آن چه پشت بدو دهند و آنچه که قابل اعتماد باشد، مدرک مستند، نوشته ای که قابل استناد باشد، مهر و امضای قاضی و حکم و فرمان پادشاهی و چک درست نوشته و مکتوبی که بدان اختیار شغل و ملکی را به کسی بدهند» (به نقل از رضا دهقانی: علم مطالعه سند پیش درآمد تاریخنگاری مستند تحلیلی؛ مندرج در مجموعه مقالات همایش اسناد و تاریخ معاصر،ج 1، ص 336). از نظر اصطلاحی، تعاریف مختلفی در حقوق اسلامی، قانون مدنی، قوانین مالی، سازمان اسناد ملّی ایران و علم کتابداری دارد (ر.ک: همان، ص 336337)؛ امّا مقصود از سند در علم تاریخ: برخی گفته اند: «همه نوشتارها، صوت ها، اماکن، تصویرها و اشیای خاطره انگیز در گستره سندها جای دارد»؛ به طور نمونه، مطبوعات گذشته، فیلم های سینمایی، بسیاری از کتاب های گذشته، پرونده کتاب ها، دیوار نوشته ها و... همه جزو اسناد شمرده می شوند. در یک جمله، «سند آن است که بشود پشتوانه قرارش داد و بشود به آن تکیه کرد» (عبدالمجید معادیخواه: نقش اسناد در تایخ نگاری پیش و پس از انقلاب اسلامی؛ مندرج در مجموعه مقالات همایش اسناد و تاریخ معاصر، ج 2، ص 93101)؛ اما از نظر آقای عبدالله شهبازی، در تعریف مذکور منابع پژوهش تاریخی (اعمّ از کتاب، نشریه، دیوار نوشته، سنگ نبشته و...) با سند خلط شده است. وی از فرهنگ وبستر «داکومنت» نقل می کند که در تعریف سند نوشته است: «کاغذ مکتوب (دستنوشته یا چاپی) که حاوی اطلاعات یا شواهدی باشد» و با توجّه به آن که کتاب عبارت است از «اثر مکتوب یا چاپی که معمولاً بر روی اوراق یا کاغذ مندرج است و به وسیله جلد به هم وصل شده اند»، مشخّص می شود که کاغذ مکتوب (سند) با کتاب فرق دارد. از نظر شهبازی، سند تاریخی به «آن نوشته کاغذی (اعمّ از خطی یا ماشینی یا چاپی) اطلاق می شود که اوّلاً حاوی اطّلاعاتی باشد. ثانیا اصل آن به صورت کتاب یا نشریه یا هر شکل دیگر منتشر نشده باشد یا در شمارگان محدود منتشر شده باشد. امروزه، با پیشرفت علم و فن، باید اسناد صوتی، تصویری، رایانه ای و دیجیتالی را نیز در تعریف فوق ملحوظ داشت» (عبدالله شهبازی: تحقیقات و اسناد تاریخی پس از انقلاب اسلامی ایران؛ مندرج در مجموعه مقالات همایش اسناد و تاریخ معاصر، ج 2، ص 4546). شایان ذکر است، مرکز بررسی اسناد تاریخی، در یک اقدام مفید، در آذرماه 1381، همایش اسناد و تاریخ معاصر را برگزار و مقالات و سخنرانی های این همایش را در سه مجلد منتشر کرد. این مجموعه، مقالات متعدّد و مفیدی را در جهت موضوع مذکور، در خود گرد آورده است.

23. متأسّفانه وجود برخی اشتباهات تایپی و صفحه آرایی در این کتاب می تواند سبب اشتباه برای خواننده شود؛ برای مثال در صفحه 38، مطالبی که آقانجفی، در ادامه تلگراف آورده، با همان قلم و تورفتگی موجود در تلگراف ذکر شده و یا در صفحه 54 عکس این مطلب صورت گرفته است.

24. تلگرافی که شاه بعد از به توپ بستن مجلس به عُلمای ثلاثه فرستاده و نیز جوابیه آن، در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان آمده است (ر.ک: محمد ناظم الاسلام کرمانی: تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، ص227231)؛ البتّه آقانجفی در صفحه 39 و 40، محتوای همین تلگراف شاه و اصل جواب عالمان را ذکر می کند. نکته عجیب، آن است که قسمت بسیاری از جوابیه ای که ناظم الاسلام در کتاب خود آورده (بیش از نصف آخر تلگراف) در کتاب آقا نجفی نیامده است. در همین قسمت است که این نوشته سؤال برانگیز ذکر شده است: «...ضروری مذهب است که حکومت مسلمین در عهد غیبت حضرت صاحب الزمان عجّل الله فرجه با جمهور بوده ...». احتمالاً مطلب مذکور، به وسیله افراد دیگر اضافه شده باشد. نکته مؤید این مطلب، وجود قسمت اضافه، بعد از این عبارت است که «... ما را مجبور به آن چه متحذر از اشاعه و اظهار آن بودیم، نمودند. قل هل أنبئوکم بالاخسرین اعمالاً الذین ضلّ سعیهم فی الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسبون صنعا». از این عبارات به خصوص ذکر آیه، تا حدودی پایان نوشته برداشت می شود. از سوی دیگر در قسمت اضافی، نسبت ها و داوری های بسیار تندی به همه شاهان قاجار وجود دارد که صدور آن از مراجع شیعه قابل تأمّل است.

25. جهت تبیین مستند این مطلب، ر.ک: موسی نجفی و موسی فقیه حقانی: تاریخ تحولات سیاسی ایران، فصل یازدهم (نجف و مشروطیت ایران پس از فتح تهران) ص 285330.

26. به حق، برخی محقّقان این تلگراف را «منشور اسلامیت مشروطیت ایران» نامیده اند (ر. ک: همان، ص 306).

27. آقانجفی قوچانی: برگی از تاریخ معاصر، ص 75.

28. چرا که او تا اواخر استبداد صغیر حاکم بوده و در اواخر ماه ربیع الاول سال 1327، از حکومت خلع و برادرش سلطان محمد خامس، جایگزین او شد و مشروطه در عثمانی آشکار شد (ر.ک: محمد ناظم الاسلام کرمانی: تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، ص 282283 و 390).

29. تاریخ وفات میرزا حسین تهرانی، شوال سال 1326 است (همان، ص 238).

30. نادرستی برخی تلگراف ها درباره آخوند خراسانی به اثبات رسیده است؛ به طور نمونه، روزنامه حبل المتین کلکته در تاریخ نهم جمادی الاول، خبری را با عنوان «مکتوب از نجف اشرف» ذکر کرده است. در این روزنامه، چنین عنوان شده است که چند نفر از طلاّب تهران در تلگرافی به آخوند، از وی خواسته اند اصل پیشنهادی شیخ فضل اللّه نوری درباره نظارت عالمان بر قوانین مجلس را تأیید و امضا کند. طبق نوشته این روزنامه، آخوند در پاسخ از این درخواست «خیلی برآشفتند که این چه بیهودگی است. ... شرافت این مجلس، همان مساوات است که از احکام محکم قرآنی و اسلام شناخته می شود» (جلال الدین مؤیّد الاسلام: حبل المتین، سال 14، نهم جمادی الاول 1325، ص 21؛ به نقل از مهدی انصاری: شیخ فضل اللّه نوری و مشروطیّت، ص 247). با توجّه به وجود تلگرافی از آخوند و شیخ عبداللّه مازندرانی، نادرستی تلگراف مذکور روشن می شود. در این تلگراف، پس از مهم وصف کردن مادّه پیشنهادی شیخ، با ذکر این نکته که «زنادقه عصر به گمان فاسد حریّت، این موقع را برای نشر زندقه و الحاد، مغتنم، و این اساس قویم را بدنام» کرده اند، لازم دانسته شده «مادّه ابدیّه دیگر در دفع این زنادقه و اجرای احکام الهیه عزّ اسمه بر آن ها و عدم شیوع منکرات درج شود تا بعون اللّه تعالی، نتیجه مقصود بر مجلس محترم، مترتّب و فرقه ضالّه، مأیوس، و اشکالی مترتّب نشود» (احمد کسروی: تاریخ مشروطه ایران، ص 411 و 412). این تلگراف را متحصّنان عبدالعظیم با مقدّمه و مؤخّره ای از شیخ فضل اللّه نشر دادند. شیخ در مقدمه می نویسد: «... از خطّ عراق عرب به امضای آن دو بزرگوار رسید و فی الوقت نزد جناب اجل رئیس فرستاده شده و بعد هر چه مطالبه و مراقبه کردیم، نه جوابی از این تلگراف عرضه داشتند و نه در مجلس موضوع مذاکره قرار دادند». در مؤخره می آورد: «این دو حجّت الاسلام... چنین تصوّر فرموده اند که فصل دائر بر نظارت و مراقبه هیأت نوعیّه از عدول مجتهدین در هر عصر، به همان نهج مطبوع در صفحه مخصوصه که ملاحظه فرموده اند، قبول مجلس و درج نظامنامه شده است». در پایان جهت اطمینان بخش بودن سند تلگراف می نویسد: «اگر چه صورت تلگراف مطابق تاریخ و امضای تلگرافخانه محفوظ است؛ ولی از حُسن اتّفاق، رغما لمن ینکره امروز که دهم شهر جمادی الثانیه است، عین صورت مزبوره در صفحه ای که مطرّز به خطّ حجّتین آیتین و مشرف به عین خاتم شریف ایشان است، توسّط پست مقرّر واصل شد. هر کس بخواهد، زیارت می تواند نمود و عکس او هم منتشر خواهد شد» (محمّد ترکمان: رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات،... و روزنامه شیخ فضل اللّه نوری، ص 237 و 238). با توجّه بدان چه ذکر شد، عدم صحّت تلگراف مندرج در روزنامه حبل المتین روشن می شود.

در یکی دیگر از تلگراف های منسوب به مراجع ثلاثه که در اواخر سال 1325 (بعد از واقعه میدان توپخانه) منتشر شد، چنین آمده است: «نوری، چون مخل به آسایش و مفسد است، تصرّفش در امور حرام است»؛ چنان که کسروی می نویسد، از این تلگراف، در مرکز اسناد یا مجلس، اثری به دست نیامده است (احمد کسروی: تاریخ مشروطه ایران، ص 528). جهت تفصیل بحث در این خصوص، ر.ک: مهدی انصاری: شیخ فضل اللّه نوری و مشروطیّت، ص 309315.

31. آقانجفی قوچانی: سیاحت شرق، ص 34.

32. همان، ص 298و299.

33. همان، ص 615620. جهت اطّلاع از برخی نمونه های دیگر ر.ک: ص 367370، 379و380، 409و410، 519، 534، 538و539. البته گاهی این روحیه به افراط کشیده شده، بوی غرور از آن برمی خیزد (همان، ص 410).

34. همان، ص 915.

35. همان، ص 230236.

36. همان، ر.ک: ص 204و205، 276و277، 311315، 380388، 406410، 488500، 659665.

37. همان، ص 264.

38. همان، ص 306.

39. همان، ص 358361.

40. همان، ص 379 و 380.

41. همان، ص 522 و 523.

42. همان، ص 5153.

43. همان، ص 77. البته آن چنان که آقانجفی در صفحه 363تا365 می نویسد، اعمال مستحبی بسیاری بعد از مرگ مادر، به نیّت او انجام داده است.

44. جهت آگاهی از برخی نمونه های دیگر که علاقه آقانجفی به فراگیری علم را روشن می کند، ر.ک: همان، ص 306، 323، 326و327، 371373، 389و390.

45. همان، ص 61و62.

46. همان، ص 7476، 529543.

47. همان، ص 165.

48. ر.ک: ص 217و218، 244، 249، 252، 260، 270275.

49. همان، ص 330336. هر چند در این راه به افراط، به برخورد فیزیکی دست می زند.

50. همان، ص 420.

51. همان، ص 450و451.

52. همان، ص 467.

53. همان، ص 13.

54. برای نمونه، ر.ک: ص 17و18، 25، 78، 151و152، 202، 309، 406و407، 534، 544، 615و616. روحیه تند آقانجفی گاهی تا مرز سماجت پیش می رود. (ر.ک: همان، 59)

55. همان، ص 151و152.

56. همان، ص 309.

57. ر.ک: همان، ص 33، 119123، 144، 159، 162، 183، 199و200، 246و247، 343354، 367، 373379،437441، 460، 471و472، 515، 519، 524و525، 538و539، 567. و نیز ر.ک: آقانجفی قوچانی: برگی از تاریخ معاصر (حیات الاسلام فی احوال آیة الملک العلّام)، ص 57، 131. شاید این مسأله تا حدودی تحت تأثیر روحیه تند آقانجفی بوده است.

58. ر.ک: ص 254257، 274و275.

59. همان، ص 168170، 208، 305و306، 319323، 530، 537 و...

60. جهت اطّلاع از برخی نمونه ها، ر.ک: همان، ص 11و12، 33و34، 77، 85و86، 216و217، 269، 375378، 395397، 406409.

61. همان، ص 9496، 333و334، 374378، 625، 640؛ البته در جهات سیاسی مانند طرز تلقّی از مشروطه (ص 456و457) و شخصیت رضاخان (ص 571) آقانجفی سادگی هایی را داشته است. که در بخش بعدی به برخی از این موارد پرداخته می شود.

62. همان، ص 31، 221و222، 410، 450.

63. همان، ص 79و80. از مطالب این دو صفحه چنین برداشت می شود که یکی از دو دلیل خروج وی از مشهد به سمت اصفهان، به این مسأله بازمی گشت.

64. همان، ص 160-169، 509و510، 519 و... .

65. همان، ص 78و79، 572، 577579، 613 و... .

66. همان، ص 1821.

67. مصحّح کتاب سیاحت شرق (آقای شاکری) در پاورقی، مطالبی را در این جهت از کتاب «تاریخ تریاک و تریاکی در ایران» نوشته ع. کوهی کرمانی، می آورد.

68. همان، ص 36.

69. همان، ص 2123.

70. همان، ص 6.

71. برای نمونه، میرزای شیرازی مدّت زمانی قبل از حکم تحریم تنباکو، در جواب از استفتای یکی از عالمان ایران درباره خرید قند و برخی اجناس خارجی با مقداری تفاوت با دیدگاهی که آقانجفی ارائه کرده) می نویسد: «آن چه نوشته بودید از ترتّب مفاسد بر حمل اجناس از بلاد کفره به [مملکت [محروسه ایران (صانها الله تعالی عن حوادث الزمان) صواب و همیشه ملتفت به آن ها و اصناف آن که مایه خرابی دین و دنیای مسلمین است، بوده ام و از اقدام شما در تهیه دفع آن ها که باید از محض غیرت دین و خیرخواهی مسلمین باشد، زیادت مسرور شدم و البتّه به هر وسیله که ممکن باشد، رفع این مفاسد باید بشود. ... عجب است از اقبال طباع در خوردن مثل قند مجلوب از آن حدود، با شیوع این همه أخبار؛ چنانچه این جانب محض استماع این قذارات، بالطبع متنفّر و از خوردن آن مجانبت می کنم ان شاءالله... تکلیف در این باب، عمده بر ذوی الشوکت از مسلمین است که با عزم محکم مبرم، درصدد رفع احتیاج از مسلمانان می باشد؛ به مهیا کردن مایحتاج آن ها؛ چه رجاء [=امید]ترک اموری که در أزمنه متطاوله، عادت شده، از اهل این زمان نیست ... [که] منع فرماید نفس خود و رعیت را از قند و غیر آن نیز؛ بلکه منع از ادخال در مُلک خود نماید، و بر این تقدیر، ان شاءالله تعالی آن چه تکلیف است در مقام پیشرفت این امر از بیان و اعلان و نحو آن کوتاهی نخواهد شد...(ر.ک: سؤال و جواب جنس خارجی، مندرج در: سید عبدالحسین لاری: مجموعه رسائل، ص 331333).

72. برای آگاهی از وقایع جنبش تحریم تنباکو، علل و زمینه ها، اهداف و نتایج آن، ر.ک: حسن اصفهانی کربلایی: تاریخ دخانیه؛ مظفر نامدار: میراث اندیشه های میرزای شیرازی در حوزه معرفت سیاسی، کتاب سده تحریم تنباکو (دفتر اوّل).

73. جهت آگاهی از تفصیل مسائل مربوط به شرکت اسلامیه، ر.ک به: موسی نجفی: اندیشه سیاسی و تاریخ نهضت حاج آقا نورالله اصفهانی، ص 3167.

74. برای نمونه، آقانجفی اصفهانی به همراه 12 نفر از عالمان اصفهان، در ماه جمادی الاول 1324 در یک بیانیه، خود را «متعهّد و ملتزم شرعی» کردند بر «پنج فقره»: «اوّلاً قبالجات و احکام شرعیه از شنبه به بعد روی کاغذ ایرانی بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهای دیگر نویسند، مهر ننموده. ... ثانیا کفن اموات اگر غیر از کرباس و پارچه اردستانی یا پارچه دیگر غیر ایرانی باشد، متعهّد شده ایم بر آن میّت، ماها نماز نخوانیم. ... ثالثا ملبوس مردانه جدید که از این تاریخ به بعد دوخته و پوشیده می شود، قرار دادیم مهما امکن هر چه بدلی در ایران یافت می شود، لباس خودمان را از آن منسوج نماییم و منسوج غیر ایرانی را نپوشیم. ... رابعا مهمانی ها بعد ذلک ...باید مختصر باشد. ... خامسا وافوری و اهل وافور را احترام نمی کنیم و به منزل او نمی رویم ؛ زیرا که [به مصداق] آیات باهره «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین»...ضرر مالی و جانی و عمری و نسلی و دینی و عرضی و شغلی آن، محسوس» است (ر.ک: موسی نجفی: حکم نافذ آقانجفی، ص 8284).

75. آقانجفی قوچانی: برگی از تاریخ معاصر (حیات الاسلام فی...)، ص 6263. وی در کتاب سیاحت شرق نیز با همین مضمون ولی با عباراتی متفاوت، می نویسد: «انسان دارای دو جوهر است: یکی جوهر عقلانی و دیگری جوهر حیوانی است. جوهر عقلانی را «شرع اسلام او را آزاد ساخته»؛ چرا که «سلطانی است عادل؛ ظلم روا ندارد و قبیح مرتکب نشود؛ بلکه به جوهر ذاتش طالب معارف و اخلاق کریمه و اعمال حسنه است» و جوهر حیوانی «در بدن انسان، سلطانی است ظالم و سفّاک و متکبّر و مستبد و شهوت ران»؛ به همین دلیل، «شریعت او را مقیّد و مشروطه خواسته است به آرای عقلیّه و قوانین حسنه شرعیه که از آن ها نباید تخطّی کند و به هوای خود نباید رفتار نماید که همیشه در قید اسارت احکام عقلیّه شرعیه اسیر و محبوس به حبس نظر است»؛ در نتیجه «دیانت اسلام، تأسیس سلطنت مشروطه ای است در وجود هر فردی از افراد بشر» و «اسم حریّت و آزادی برای عقل است و قلم و زبان از آن جهتی که بیان و اظهار مدرکات عقلی را نمایند نیز باید آزاد باشند تا آن که تعلیم و ارشاد جاهل و هدایت گمراه به عمل آید و اسم مشروطه برای نفس حیوانی است که آزادی برای او موجب فساد و سفک دماء و بالاخره موجب خرابی دنیا و آخرت و هلاکت خود است و نباید آزاد باشد؛ بلکه در اعمال خود مقید به حکم عقل و شرع باشد» (سیاحت شرق، ص 456و457).

76. همان ،ص 58و59.

77. ر.ک: فریدون آدمیت: ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، ص 163، 170، 228230 و... .

78. هر چند این نکته نیز قابل چشمپوشی نیست که طرح تقلیدی و طوطی وار مباحث غربیان به وسیله روشنفکران غربزده ایرانی، به هیچ وجه نمی تواند نشان دهنده اصالت و افق بالای فکری و نوآوری در ادبیات سیاسی شمرده شود؛ چرا که «افکار نو الزاما عمق همراه ندارند؛ تعمّق کار شخص است و اگر آن نباشد، فکر ظاهرا نو، عکس برگردانی بیش نیست و کم ترین ضرری که از آن می توان انتظار داشت، علاوه بر عوام فریبی، تبدیل جهل بسیط به جهل مرکّب است». شکی نیست «آشنایی با افکار جدید، صددرصد برای رشد هر ملّتی لازم است؛ ولی به شرط آن که توأم با تأمّل و آگاهی کامل و حفظ شخصیت باشد و به قول هگل به صورت «وضع مقابل» در نظر گرفته شود تا وضع مجامع» حاصل آید؛ والاّ نتیجه کار، رکود تام خواهد بود و فرهنگ رشد نخواهد کرد و علم به دست نخواهد آمد»؛ بلکه می توان گفت «هر ایدئولوژی وارداتی، صرف نظر از ناحیه آن، خواه ناخواه تا وقتی که امکان سنجش و تأمّل و تعمّق را از انسان سلب می کند، در خدمت استعمار نو است و به نحوی از انحا (چه تحت عنوان اصالت علم و چه تحت عنوان اصول تمدّن و یا به عنوان پیشرو و مترقی و غیره...غیره...) اختناق فکری به سبک نو به وجود می آورد» (کریم مجتهدی: آشنایی ایرانیان با فلسفه های جدید غرب، ص 155200).

79. از نظر عالمان مشروطه خواه، نظام مشروطه که در غرب وجود داشت و ایران نیز در مقام تحقّق و تثبیت آن نوع نظام بود، نظامی خنثا بوده که در هر کشور و با هر نوع مذهبی سازگار است؛ به طور نمونه، تلگراف مهم و تفسیریّه آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی قابل ذکر است (ر.ک: موسی نجفی و موسی فقیه حقانی: تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص 293). شاگرد برجسته آخوند، میرزای نائینی نیز در رساله تنبیه الامه که آخوند بر آن تقریظ زده است، می نویسد: «تمام منازعات و مشاجرات واقعه فیمابین هر ملت با حکومت تملکیه خویش»، جهت تحصیل آزادی از «سلطنت غاصبه جائره» است؛ «نه از برای رفع ید از احکام دین و مقتضیات مذهب». این فقیه، مشروطگی دولت را انتزاع آزادی از غاصبین دانسته، می نویسد:«اتّساع مشرب ها بی ربط به این داستان، و بود و نبودش ناشی از اختلاف مذاهب، و نسبت به استبداد و مشروطیت دولت یکسان است» (ر.ک: محمدحسین نائینی: تنبیه الامه و تنزیه المله، ص94و95). محلاتی نیز آزادی در غرب را به همین صورت تفسیر کرده است (ر.ک: شیخ محمد اسماعیل محلاتی: الئالی المربوطه فی وجوب المشروطه؛ مندرج در: رسائل مشروطیت،ص520). مطالب مذکور، از نظر محقّقان غرب شناسی که غرب را در دوره جدید، بر پایه امانیسم شناخته اند، قابل تأمّل و درخور نقد است؛ چرا که غرب در قرون جدید، خداوند را رسما به صورت آفریننده جهان باقی نگاه می دارد؛ امّا وحی، یعنی اعتقاد به نبوّت و کتاب آسمانی را با همه احکام و ارزش های الاهی از میان برمی دارد. دلیل باقی ماندن چنین خدایی نیز همان انسان محوری بوده است؛ زیرا اعتقاد به خدا می تواند در آرامش انسان تأثیر بسزایی داشته باشد؛ البتّه در زمان های بعد که هنرهای تجسّمی، نمایشی و موسیقی تا حدودی این آرامش را برای انسان تأمین کرد، نیاز به اعتقاد به خدای مذکور نیز کم تر احساس می شد. از این منظر، تفاوتی میان لیبرالیسم و سوسیالیسم نمی توان در نظر گرفت؛ چرا که فردگرایی یا اصالت به جامعه، هر دو بر مدار انسان (در مقابل خدا و هر چیز دیگر) قرار می گیرد. (مطالعه برخی کتب دکتر رضا داوری و دکتر محمد مددپور مانند درباره غرب و درآمدی به سیر تفکّر معاصر در این جهت مفید است). با این نگاه، «نظام مشروطه» در نظام های غربی فقط به محدود کردن تصرّف سلطان در امور مردم بسنده نمی کند و این چنین نیست که در چارچوب مذهب غربیان یعنی مسیحیت، در امور مردم دخالت کند؛ بلکه شریعت را از دخالت در امور اجتماعی مانع شده، عقل جمعی را در پی ریزی قوانین اجتماعی ملاک قرار داده، دین را محدود به امور فردی می کند؛ در نتیجه نمی توان مشروطه را نظامی خنثا دانست که قابل تطبیق بر فرهنگ اسلامی باشد.

80. دوری نجف از متن حوادث داخل کشور به ویژه تهران، آخوند و همراهان او را وامی داشت تا رخدادهای پیش آمده را از طریق منابع اطلاعاتی خود به وسیله ارسال تلگراف و نامه آگاه شده و توصیه های لازم را از همین راه به آنان بنمایند؛ در حالی که اوّلاً معتمدان آنان (به فرض حسن نیت) حوادث را از نگاه خود تحلیل می کردند؛ و ثانیا تلگراف ها و نامه ها به وسیله عوامل آشکار و پنهان کنترل می گشت. در نامه ای که آخوند خراسانی به همراه مازندارنی به عضدالملک (نایب السلطنه) در خصوص اخراج تقی زاده نوشتند، عدول از حسن اعتماد خود به تقی زاده را بیان داشته، چنین آوردند: «آن چه به تحقیق و وضوح پیوسته، آن که وجود آقا سیّد حسن تقی زاده به عکس آن چه امیدوار بودیم، مصداق این شعر است: فکانت رجاء ثمّ صارت رزیة لقد عظمت تلک الرزایا و جلّت» (ر.ک: موسی نجفی و موسی فقیه حقانی: تاریخ تحوّلات سیاسی ایران، ص 300 معنی شعر: اوّل در حد یک امید بود؛ ولی بعد، آن امید به مصیبت تبدیل شد و این مصیبت بزرگ و بزرگ تر شد). از متن نامه و این شعر برمی آید که آیات عظام، ابتدا به تقی زاده و امثال او امید بسته بودند؛ ولی وقتی سیئات اعمال آنان را مشاهده کردند، به خوبی دریافتند که نهضت مشروطه دچار بیماری مهلکی شده است.

81. آقانجفی قوچانی: سیاحت شرق، ص 3638.

82. همان، ص 72و73.

83. همان، ص 7780.

84. همان، ص 175185.

85. قضایایی که وی درباره برخی افراد ملبّس به لباس روحانیت نقل می کند، بسیار عجیب است و نشان می دهد که چگونه به دلیل عدم نظم و انسجام در حوزه های علمیه، فرصت طلبان، در لباس روحانیت، تمنیّات دنیایی خود را عملی می کنند. برای نمونه، ر.ک: همان، ص 339.

86. همان، ص 367371.

87. همان، ص 508517.

88. همان، ص 206.

89. همان، ص 186.

90. همان، ص 294.

91. همان، ص 306 و 323.

92. همان، ص 371و372، 383، 433435.

93. همان، ص 373.

94. همان، ص 374.

95. نقل از غلامعلی یعقوبی: مهارت های علمی و هنری آیت الله آقانجفی قوچانی، مندرج در یادمان آقانجفی قوچانی، ص 167.

96. آقانجفی قوچانی: برگی از تاریخ معاصر (حیات الاسلام فی احوال آیة الملک العلّام)، ص 11.

97. چنان که در ص 64 کتاب حیات الاسلام چنین مطلبی را می توان استفاده کرد.

98. همو، سیاحت شرق، ص 481.

99. همو، برگی از تاریخ معاصر (حیات الاسلام فی...)، ص 21، 27و28، 110و111.

100. همو، سیاحت شرق، ص 329.

101. همان، ص 460.

102. همان، ص 538و539.

103. برگی از تاریخ معاصر، ص 131.

104. آخوند خراسانی، از این جنبه، تا حدودی می توان گفت نقطه مقابل مرحوم یزدی بوده است؛ یعنی آن میزان دقّت نظر و شدّت احتیاطی که سیّد یزدی در امور اجتماعی داشته، آخوند نداشته است؛ برای نمونه، اجازه آخوند به کسانی که خمس به عهده شان بود، جهت به مصرف رساندن آن در مواری که خودشان تشخیص می دادند، قابل ذکر است (ر.ک: سیاحت شرق،ص 434و435).

105. آیت الله سید محمدکاظم یزدی در دو نامه جداگانه به تهران در تاریخ پنجم جمادی الثانی 1324، خطاب به میرزا ابوتراب شهیدی و شیخ روح الله قزوینی دو تن از علمای غیر مهاجر به قم از اطلاع خود بر «گرفتاری ها و اهانات ... بر حضرات آقایان عظام» مهاجر خبر داده، می نویسد: جمعی «در این قضایا این جانب را به بعض اقدامات تکلیف می نمایند»؛ ولی «چون مبنای امورات بر اتقان و تثبت است و علی التحقیق از کمّ و کیف این قضایا مستحضر نیستم، اقدامی ننموده، بر امثال آن جناب که مورد وثوق و اطمینان و حاضر و بصیر می باشید، در مثل این قضایا که (برفرض صدق و واقعیت آن) ضررش بر نوع اهل اسلام (وارد است)، مناسب؛ بلکه لازم است که فورا بعد از تحقیق، اطّلاع بدهید که از باب آن داخل شده، عن بصیرة اقدام داشته باشم». این فقیه بلند مرتبه تأکید می کند: «... چرا در مثل این قضایا که ضرر آن بر نوع (وارد) و از امور مهمّه است، تاکنون یک کلمه نرسیده باشد؛ البتّه زوایای مطلب را فورا مرقوم و از حقیقت مطلب مستحضرم دارید؛ بلکه طریق علاج آن را هم که به نظرتان می رسد، مرقوم دارید» (برای کلیشه نامه ها، ر.ک: علی ابوالحسنی: جزوه «آیة الله العظمی سید محمدکاظم طباطبایی یزدی، پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد»، ص 7و8).

106. همان، ص 5و6. گذشت و چشمپوشی مرحوم یزدی از فردی که در اوایل مشروطه، از وی بدگویی کرده بود، نیز شاهدی دیگر بر این مطلب است (ر.ک،: شکوه پارسایی و پایداری؛ زندگانی، مبارزات و آثار آیت الله العظمی سید محمدکاظم طباطبایی یزدی، ص 53و54).

107. ر.ک: شکوه پارسایی و پایداری، ص 52.

108. در این خصوص ر.ک: مظفر نامدار: اسوه فقاهت و سیاست (معرفت سیاسی در اندیشه علامّه مجاهد آیت الله العظمی سید محمدکاظم طباطبایی یزدی)؛ مندرج در تأمّلات سیاسی در تاریخ تفکر اسلامی، ج 5، ص 71123. البتّه آقانجفی در کتاب سیاحت شرق، (ص 606608) بعد از اشغال نجف به وسیله قوای نظامی انگلیس، دیداری را که خود با مرحوم یزدی داشته و در آن، با وی درباره مفید بودن دیدار با فرماندهان انگلیس و نیز عدم خروج از نجف به سوی کوفه سخن می گوید، ذکر می کند.

109. ظاهرا علّت عدم همراهی اوّلیه سید را باید وقایع جمادی الثانی 1327 دانست. در آن زمان نیز هدف عمده هجرت عالمان، دفاع از ایران در مقابل روس عنوان شد؛ ولی فتح تهران به وسیله مشروطه خواهان و با آن که قوای روس از ایران خارج نشده بودند، سبب توقّف حرکت شد. این مسأله با در نظر داشتن بدبینی سیّد به مشروطه که بعد از دار زدن مجتهد نوری و ترور بهبهانی شدّت یافته بود، موجبات عدم همراهی عملی این مجتهد بلند پایه را در حادثه مشابه سال 1329 فراهم ساخت. با این همه پس از رسیدن خبر اولتیماتوم روس به ایران در سیزدهم ذی الحجه، سید یزدی در نوشتن اعلامیه ای به احمد شاه در روز بعد، خراسانی، مازندرانی و شیخ الشریعه اصفهانی را یاری می رساند. این اعلامیه افزون بر دعوت به مقاومت در برابر فشار روس، آمادگی عالمان را جهت جهاد بیان می کند. (ر.ک: محمد ترکمان: اسنادی درباره هجوم انگلیس و روس به ایران، ص180و181) به دنبال اشغال ایران به وسیله روس و انگلیس و اشغال لیبی به وسیله ایتالیا، سیّد در پنجم ذی الحجه، حکم جهاد صادر می کند (ر.ک به: عبدالله فیاض: الثورة العراقیه الکبری، ص 117و118) سیّد، نهایتا با هجوم وحشیانه روس ها به تبریز و کشتار فراوان مردم درمحرم 1330، اعلان کرد به اجتماع علما که برای تصمیم گیری مسائل ایران در کاظمین تشکیل یافته بود می پیوندد (ر.ک به: سید حسن نظام الدین زاده: هجوم روس به ایران و اقدامات رؤسای دین در حفظ ایران، ص 84و85)

110. آقانجفی قوچانی: سیاحت شرق، ص 159و160.

111. همان، ص 162. در صفحه 181تا183 نیز داستان مضحکی را نقل کرده که به نظر می رسد درباره آقانجفی یا یکی از دو برادرش باشد.

112. ر.ک: موسی نجفی: حکم نافذ آقانجفی اصفهانی؛ تقی صوفی: در حریم وصال (عرفان ولایی در سیر و سلوک آیة الله العظمی محمدتقی اصفهانی).

113. همان، ص 161 و 188.

114. همان، ص 162. نکته قابل ذکر، این است که نپسندیدن یک درس، به معنای عدم قوّت آن درس نیست. همین نکته درباره مرحوم یزدی نیز که آقانجفی نوشته بود «ربّ مشهور لا اصل لها» صادق است.

115. همان.

116. همان، ص 163و164 و 183.

117. همان، ص 343.

118. همان، ص 330.

119. همان، ص 343354، 373379.

120. همان، ص 366.

121. همان، ص 517و518.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان