گهواره گرم مهر تو
مصطفی پورنجاتی
وقتی پدر و پدربزرگ به سفری ابدی رفتند و دست محبتشان دیگر نمی توانست بر سر او باشد، گرمای دست تو بود که امید می بخشید.
برخاستی. راست ایستادی و چونان سپیدارهای بلند، پدرانه، محمد صلی الله علیه و آله را وقتی که هشت ساله بود، پاس داشتی؛ مباد که از هجوم سایه ها بیمناک شود!
زیستنش
وقتی تیزی دندان گرازها در انتهای شب تار، خواب فرشته های رؤیایش را تب دار می کرد، تو طلسم راستین ترس هایش شدی و برقِ زهرآگین شمشیرهایشان را فرو نشاندی.
ای گاهواره گرم مهر محمد! وقتی دژخیمان سیاه پوش، آن همه پایمردی ات را خیره مانده بودند، چه یأس آور شدی آن هم قسم شدگان برای شکستنِ الهه ناهید و مهر را! صدای نفس نفسِ خستگی شان را هنوز می شنوم.
هنوز آواز محمد در گوش زمان است؛ وقتی که از حکایت ماندنش در راه پر خار روشنگری پرسیدی و او حماسه سترگ خویش را نه خطاب به تو، که به همه تردیدزدگان روزگارت سرود:
«اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم نهند، از فراخواندن دست نمی کشم».
و تو که پیش از این سرود حماسی، کتاب عزم او را از نگاه بلند و استوارش خوانده بودی، آینه دارِ اراده اش شدی.
حالا که رفته ای، محمد صلی الله علیه و آله مانده است با مرثیه چلچله ها و ساقه سبز گیاهی در هجوم تندبادها، تنهای تنها.
این خانه، بی حضور سیب های معطر حرف های تو، چه بی رونق شده است!
به کدام سو برود گام های جویای تو و چگونه غریبی نکند شهروند مهربانی تو، ابوطالب!
پدر مهربان مکه
عباس محمدی
هوای شرجی شهر، نفس کشیدن را مشکل می کند. در هیچ کجای شهر، دیگر پناهی نخواهد بود وقتی تو رخت بسته ای.
سایه های دیوارها بلندتر شده اند و غصه ها بی شک از امروز طولانی تر از پیش خواهند شد.
حق دارد بهار، اگر از باغ های این شهر نگذرد؛ حالا که اشک، تنها همدم چشم هایمان شده است!
چگونه می شود باور کرد این دیوارها و این کوچه ها دیگر بوی مهربانی پدری چون تو را حس نخواهند کرد؟
مگر مکه می تواند دوری تو را تاب بیاورد؟ تو آفتاب را به مکه معرفی کردی؛ در برابر ابرهای جهل ایستادی تا سایه خورشید نشوند و روزهای آفتابی اسلام محمدی را تیره نکند.
چقدر زود است تنها شدن محمد صلی الله علیه و آله !
هنوز باید باشی و یاری اش کنی.
پدر مهربان مکه! خاک، دل نگران رفتنت، بر خویش می لرزد.
مگذار شب های شهر، بی ستاره تر از پیش شوند.
تو ماه مهربان قریشی که آفتاب را به تاریکی شان نشان دادی. چگونه این پنجره ها باور کنند که دیگر غبار قدم های ابوطالب علیه السلام ، توتیای چشم هایشان نخواهد شد؟
هنوز باید باشی تا محمد صلی الله علیه و آله ، غم نداشتن پدر را در کنار مهربانی های عمویش سبک کند.
مخواه که آفتاب چهره دو خورشید، با رفتنت گرفته شود! مخواه بعد از این، بوی مهربانی ات، تنها از خواب های پریشان مکه بگذرد!
تو هنوز باید باشی و رسالت فرزند برادرت را فریاد بزنی.
تو هنوز باید پدری کنی تا روزهای نیامده، طعم یتیمی نکشند! باید تو باشی تا آفتاب، با کوله باری از اندوه، طلوع نکند.
اگر تو نباشی، لبخندهای علی علیه السلام ، در اندوه های بسیارش محو خواهند شد و اشک هایش، آبشارها را شرمگین خواهند کرد.
بعد از تو، خاک، از تمام بهارهای جاودان دل می کند و بهارها، بین دو خواب زمستانی، به فراموشی سپرده می شوند.
کاش یک بار دیگر، صدای قدم هایت، در کوچه های دل نگران مکه می پیچید تا شهر، برای همیشه به خوابی ابدی فرو رود! کاش... .
تو افتخار کعبه ای!
امیر اکبرزاده
پیامبر نه ماه را می خواهد، نه خورشید را؛ وقتی تو در کنارش قدم برمی داری. تو کوهی هستی که قلب پیامبر بر آن تکیه می دهد.
آبروی عرب در دستان توست و چهره توست. آن سیمایی که عرب را مفتخر می کند به عرب بودن.
ابوطالب، نامی است که حتی رمل های داغ بیابان های حجاز، با افتخار بر لب می آورندش، نامی است که رسول اللّه ، از شنیدنش جان تازه در رگ هایش دمیده می شود.
تو پشت و پناه پیامبر در سخت ترین لحظات تبلیغ اسلام بودی.
آن گاه که سنگ حادثه ها، پیشانی بلیغ اسلام را هدف گرفت، تو بودی که سینه سپر کردی در برابر تهاجم بی وقفه جاهلان کوردل. آن گاه که خاکستر، سر و روی اسلام ناب را خدشه دار می کرد، تو بودی که چون چتری آسمانی، آن را زیر پر و بال خویش می گرفتی. آن گاه که شمشیرهای جهالت، قصد جان خورشید اسلام را کردند، تنها تو بودی که بر درگاه حادثه ها ایستادی تا زخمی بر تن اسلام نیفتد.
تو در شعب هم همراه اسلام قدم برمی داشتی بر ریگ های داغ؛ بر رمل های مذاب؛ تو بودی که اسلام، با حمایت های بی دریغ و حمایت های معنوی ات، قد علم کرد در برابر تندباد حوادث.
بادهای مخالف از هر سو به سمت نهال نو پای محمدی وزیدند و تو یک تنه، در برابر تهاجم سهمگین توفان ها ایستادی.
پیامبر، نه ماه را می خواهد، نه خورشید را؛ وقتی تو ـ ابوطالب ـ کنارش قدم برمی داری.
اما دریغ که گاه سفر رسیده است و تو، پا در جاده رفتن گذاشته ای! تو از همان آغاز رسیده بودی.
پشتیبان معنوی اسلام! این کودک نوپا ـ اسلام ـ تو را طلب می کند. کعبه، هنوز ضرباهنگ گام هایت را زمزمه می کند؛ تو افتخار کعبه ای، تو فخر اسلامی و پشت و پناه محمد صلی الله علیه و آله . روزهای سختی بی تو در آستانه رسیدن ایستاده اند. دامن نکش از دست آسمان ها و رو نکش در دامان خاک. تو چون کوه در برابر آنها ایستاده بودی و اکنون که رخت بر بسته ای، لبخندی بر لبان آنان نقش بسته است و اشک های مدام، از چشمان رسول اللّه و اسلام جاری است.
پیامبر تا تو را داشت و مأموریت الهی پیش رویش بود، نه ماه را می خواست و نه خورشید را...