یلدای اندوه
محمد کامرانی اقدام
هنوز چشم های اشک بار محمد صلی الله علیه و آله وسلم از بدرقه همیشگی عموی مهربانش ابوطالب خیس بود. هنوز محمّد صلی الله علیه و آله وسلم به خانه باز نگشته بود که شمع نگاه خویش را در کنار بی قراری بر بالین بستر خدیجه علیهاالسلام یافت.
حجم نگاه محمد صلی الله علیه و آله وسلم را تنهایی و غربت پر کرده بود و حجم سینه او را اندوه و آه؛ پرتو لبخند خدیجه، روشنایی در و دیوار بود و دل خوشی همیشگی اش.
سایه لرزان صدایش، موج های مکرر اندوه بود که بر شانه های شکوفه پوش پیامبر می کوبید. محمد صلی الله علیه و آله وسلم در گوشه ای نشسته بود و برخاستن جان خویش را می نگریست و می گریست.
خدیجه می رفت تا از افق دید محمد صلی الله علیه و آله وسلم غروب کند و خدیجه، او که انگشت التیام بر پیشانی شکسته محمد می گذاشت، او که جان و مال خویش را وقف تبسم های پیامبر کرده بود و اسلام، وام دار سلامش بود، می رفت تا مینای لبالب از زلالی و مهربانی را از نگاه لرزان محمّد بگیرد.
می رفت تا به جمع خاطرات تلخ و ترک خورده بپیوندد و قلب مجروح پیامبر را مالامال از تنهایی کند.
چشم های پیامبر، این ساحل مروارید، رد پای زنی را می شست که سال های سال، دنبال بی قراری موج ها، تا دورترین نقاط دست نیافتنی دویده بود.
از یاس های مأیوس، فریاد فاطمه می تراوید که هر لحظه بر بی قراری اش افزوده می شد و مکّه، هنوز سرشار از لحظه به لحظه ایثار خدیجه بود و لبریز از عطوفت ابری او. خانه، بوی کوچ را می داد و چشم های محمّد، بوی باران.
خانه، خالی از لبخندهای خدیجه می شد و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ، بغض های خویش را در سینه فراخ خویش فرو می برد و چون سر بر می آورد، چونان آتشفشانی بی قرار، پاره های دل خویش را به آسمان پرتاب می کرد و خدیجه، آرام و آهسته، در برابر دیدگان دگرگون محمد صلی الله علیه و آله وسلم به خواب خوش دیدار، فرو می رفت و گرمای سوزان حجاز را برای همیشه بدرود می گفت.
محمد صلی الله علیه و آله وسلم به این می اندیشید که از این پس، چه کسی به دنبال گام های کوچک فاطمه علیهاالسلام ، خود را خواهد کشید و فاطمه در سایه کدام تنهایی زخم ها و رنج های پی در پی را بر محمد صلی الله علیه و آله وسلم آسان خواهد کرد. به این می اندیشید که از این پس، کدام ترنّم، سکوت تلنبار شده در خانه را خواهد شکست.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم محو مهربانی از دست رفته خدیجه بود و سرگرم پذیرایی از غربت تازه وارد خویش.
شب بود و عطر آرام عبور ابرها، تا بالادست روستای نیایش و نماز، جاری بود و گلدان ها و گلدسته ها، سرشار از اذان بلال بودند و لبریز از مرثیه یاس ها.
شب بود و رد پای نگران نخل ها در باد، خبر از شیوع شب یلدای اندوه می داد و شروع غربت و تنهایی و بی تابی همیشگی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ؛ که:
«روز فراق تو که نبینم جمال تو |
با من حکایت شب یلدا کند همی» |
شب بود و پیامبر، آخرین خواهش خدیجه را به خاطر می آورد که از محمّد صلی الله علیه و آله وسلم می خواست، تا به خاطر فاطمه علیهاالسلام بایستد و به خاطر علی علیه السلام از پای نیفتد و به خاطر خدا، چشم های خدیجه را ببندد تا خدیجه با خاطری آسوده و دلی آسوده تر، به آرامش عمیق ابدی بپیوندد.
مادر معمای آفرینش
محمدحسین قدیری
مگر می شود آسمان دل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نگیرد و سیل اشکش به راه نیفتد؟!
او تنها یک همسر برای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نبود، که هم سرِّش بود، انیس و قرین غربت هایش بود. در عطش دعوت های نبوی صلی الله علیه و آله وسلم ، چشمه های معنوی و مادی خود را به روی پیام های تشنه و آسمانی محمد صلی الله علیه و آله وسلم گشود.
به عالم هرچه بودش هستی و مال |
برای یاری قرآن فدا کرد |
خدیجه علیهاالسلام با سلاح صبر و سپر امیدش به آینده روشن اسلام، به مصاف زنان مکّه می رفت و آنها را از کویر سوزان دل و فقر معنوی سرزمین جانشان باخبر می کرد؛ همان زنانی که در کوچه های شهر مادیّت، با خارهای سرزنش، پای دل خدیجه را بارها و بارها زخمی کردند. آن ها که با تیر ملامت و گوشه کنایه هایشان، گوشه های دل او را مجروح کردند؛ خدیجه مال دار کجا، و محمد صلی الله علیه و آله وسلم فقیر کجا؟!
مگر می شود آسمان دل محمد امین صلی الله علیه و آله وسلم نگیرد و سیل اشکش به راه نیفتد؟
او خدیجه اش را از دست داد که غم رفتنش، رفت و آمد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به میان مردم را کم رنگ کرده بود؛ تا جائی که آن سال، سال بی قراری و حزن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، (عالم الحزن) نام گرفت.
خدیجه علیهاالسلام تنها همسر پیامبر نبود؛ که مادر فاطمه علیهاالسلام ـ معمای خلقت افلاک ـ بود؛ کسی که بزرگ ترین هدیه و گوهر این جهانی و آن جهانی را برای رونق بازار روشن گری، دریافت کرد
«خدا بهر تلافی از عنایت |
به او زهرای اطهر را عطا کرد |
چه زهرایی که حق از هستی او |
بنای هستی عالم بنا کرد» |
مگر می شود آسمان دل خاتم الانبیاء نگیرد؟!
مگر می شود سیل اشک پیامبر، از گوشه های چشمان نازنینش به راه نیفتد؟
رنج تنهایی مادر
حبیب مقیمی
پاینده باد واژه زیبای مادر، که از آغاز تا پایان خلقت، نقش دل های مهربان است. چه زیباست تکرار نام مادر بر لبان دختری که خود مادری درد آشناست؛ فاطمه.
فاطمه علیهاالسلام سوگوار مادری فداکارست.
چقدر دشوار است تحمل رحلت مادری چنان صمیمی که در رحم خویش با او سخن می گفته است.
بازار اشک، در چشمان فاطمه رونق گرفته است و رسول خدا، خود، دل شکسته و نالان، دل جوی فاطمه علیهاالسلام غمگین است.
خدیجه علیهاالسلام ، همسری مهربان، که با شنیدن اولین ندای وحدانیت، رو به سوی قبله می کند و خدای را به یکتایی می خواند، پذیرای پیامبری مبعوث و لرزان بازگشته از حرا و شاهد نبوت، اکنون آرام، آرمیده است.
«تنهایی» به گریه می افتد، هنگامی که ناچار باید همدم رسول خدا شود.
امّا خدیجه، هرگز رنج تنهایی را بر محمد بر نمی تابد و دختر کوچک خویش را به تیمارداری پدر می گمارد. زین پس، فاطمه علیهاالسلام تیماردار و غمخوار پدر خواهد بود، در لحظه های خاکستر و سنگ و دشنام.
پروردگارا! همسر فداکار محمد صلی الله علیه و آله وسلم به سوی تو می آید؛ زنی که برای دین تو و در راه رسول تو، از دنیا چشم پوشیده و غرق در جمال نور است؛ کوله باری از زخم زبان قبیله قریش را لِه کرد و پر افتخار، خود را همسر وفادار محمد امین نامید تا یار و یاور رسالت او باشد و نامش در پیشگاه حق، در صف اولین زنان بزرگ عالم درآید.
و فاطمه، گریان بر مزار مادر با او وداعی جاودانه می سراید: مادر! قسم به خدایی که به من قدرت داد تا در رحم با تو سخن بگویم و سبب آرامش تو باشم و سوگند به نوری که از تو زاده شدم، پدرم را تنها نخواهم گذاشت.
و این پیمانی خواهد بود، میان ما سه تن.
مادرم! چه خوش آرام گرفته ای نزد پروردگارت بر بلند جایگاه بهشت، که همسر رسول خدا را جز این جایگاه نشاید.
رفتنت ای بزرگ مادر! غمی است بر دل و اشکی است در چشم من و پدر.
پرده نشین گوشه های حجاز
حسین هدایتی
سلام بر تو بانوی چشمه های روان، مادر مهربان شریعت، همسایه دیوار به دیوار آسمان، خدیجه بزرگ!
سلام بر تو که دست هایت، نوازشگر نافله های شبانه رسول بود و آغوش دریایی ات، گهواره ملکوتی بتول.
سلام بر تو، ستون محکم اسلام، تکیه گاه اسلام، تکیه گاه هیجان های پیامبرانه!
دل های جهان، سال هاست در تکاپوی لحن آفتابی توست. ربّ النوع رنج! الهه اندوه و عشق! تیماردارِ دندان های شکسته و قدم های دربند! شب های وحشتناک خاک، از خورشید پیشانی ات نور می گرفت.
مَحرم چندین ساله حرا!
خارهای دامنه «نور» خوب می شناسدت؛ با تکاپوی شبانه ات، همه سنگ ها و صخره ها آشنایند. بی تکیه گاهی چون تو، شانه های وحی، روزگار سختی داشت. پس از تو، روزگار رسالت، به تاریکی شب های شعب ابی طالب است. آه! پرده نشین گوشه های حجاز!
رسالت، جامه هایش را بر سر کشیده است.
بر دست های زلالت لب خواهد گذاشت تا عطش هزار ساله سرزمین مقدّس را بشوراند.
رسالت، جامه هایش را بر سر کشیده است.
چشم جبرئیل، بر حلقه درگاه بزرگت خیره مانده است: «برخیز! ای جامه بر سر کشیده!» این نجوای خداوند است که بر در و دیوارت می کوبد. سکوت، ادامه سرگذشت شبانگاه توست، ای زن!. رنج هایت آغاز شده است. تو هم برخیز! پیامبروار، شانه به شانه باش با محمّد صلی الله علیه و آله وسلم .
سلام بر تو! که دریاهای جهان، نشئه نوش جرعه های شفّاف سخاوت تواند. سلام بر تو، بانوی کبری! مرا ببخش ـ و این کلمات کوچک را ـ مادر مهربان شریعت! خدیجه بزرگ! همسایه دیوار به دیوار آسمان!...
بانوی عشق و سخاوت
سید علی اصغر موسوی
آفتاب، در حصار ابرهای تیره، به انتظار نفس های واپسین نشسته بود و یاران افسرده از غم، شاهد سوزناک ترین خاطره زندگی بودند!
آن روز، در «شِعب ابی طالب علیه السلام » کسی به فکر گرسنگی و گرما نبود؛ همه دل ها در شعله های فقدان «حضرت خدیجه علیهاالسلام »، آن بانوی بانوان مکه، می سوخت. غمی جانکاه، بر سینه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سنگینی می کرد؛ غم فراق خدیجه! بانویی که وفادارترین همسر و یاور پیامبر در اجرای فرامین الهی بود.
بانویی که سخاوت، شرمنده اخلاص او و اخلاص، در یوزه سخاوتش بود. بانویی که پیامبر رحمت و عشق، هیچ گاه نتوانست، فراموشش کند. بانویی که شرافت، آیینه رفتار او و نجابت، نشانه شرافتش بود. بانویی که خداوند، وجودش را مایه پیوند «امامت و رسالت» قرار داده بود. بانویی که همسری چون «پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم » و دختری چون «زهرا علیهاالسلام » و نوادگانی چون ائمه هدی داشت.
و بانویی که بهشت، از همسایگی او به خود می بالد و زمین، در سخاوت و کرامت و شهامت و شرافت، بانویی نظیر او به خود ندیده است!
واپسین نگاه حضرت خدیجه علیهاالسلام ، نشانه آینده ای سخت برای حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود. آه! چه سخت است غربت؛ غربت از دست دادن وفادارترین عزیز. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گویی وجودش را، دلش را و آرزویش را به خاک می سپارد؛ شانه هایش از شدت اندوه، قطرات اشک را همراهی می کردند.
عبایش را بر تاریکی قبر پوشانیده، نگاه بارانی اش را به سمت آسمان گرفت؛...
«هر که را با غنچه این باغ، کردند آشنا |
هم چو بوی گُل، به آه بی کسی پیچید و رفت |
گوهر اشکی که پروردم به چشم انتظار |
در تماشای تو از دست نِگه، غلتید و رفت |
صبح تا طرز بنایِ عمر را نظّاره کرد |
رایتِ دولت، به خورشید فلک بخشید و رفت»! |
أَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا خَدِیجَةَ الْکُبْری،
درود بر تو و تربتی که تو را در بر گرفت، ای بانوی سخاوت و عشق!
آسمان، شرمنده کرامت توست و زمین، آستان بوسِ شرافتت.
زیارت ما را هم بپذیر، بانو!
زخم وفات تو
سید عبدالحمید کریمی
وقتی که خاطرات شیرین تو را ورق می زنم، تو را سرشار از عشق به رسول خدا0ص) می بینیم.
از آن ثانیه که میهمان لحظه های عشق عمیق تو به محمّد صلی الله علیه و آله وسلم شدم، خودم را برای همیشه به پنجره محبت تو گره زدم.
خوش آن ساعتی که در من طلوع کردی و مرا شیفته شخصیت گلبرگ های روح خویش ساختی و من اسیر و مبهوت آبی بلند تو شدم!
این امانت و درستی محمّد امین صلی الله علیه و آله وسلم بود که زبانزد خاص و عام شد و تو را نیز دامن گیر کرد تا از این مهر لا یزال، تمام نجابت خویش را به پایش بریزی و همدم پاکی و شرافت آن مرد آسمانی شوی.
غنچه محبوب الهی، حق پاکدامنی تو بود، ای بانوی آفتاب!
سینه تاریخ، امین شبنم های توست که به پای ترویج دین محمّد، از همه آنها گذشتی و پیش کش آیین اسلام نمودی، که شاید اگر ثروت فراوان تو و مهر و مرهم های بی بدیل تو نبود، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در تبلیغ رسالتش رفیق توفیق نمی شد.
قارون های عرب، خواستار تو بودند، امّا تو خواستار امانت و حیای محمّد صلی الله علیه و آله وسلم شدی؛ چه سرزنش ها که گل نازکِ خیال تو از این پیوند مقدس، شنید که می گفتند: چرا ثروتمندترین زن جهان عرب باشی و با یتیم عبداللّه ، عقد یگانگی ببندی؟
امّا تو، نه تنها چروک غم، پای جرأتت را نبست، که در اوّلین حماسه، تمامِ غلامان خویش را به او بخشیدی و تمام ثروت خود را در راه او جاودانه کردی.
چه مصیبت جانکاه و جراحت داغی است، زخم وفات تو. برای روح نازک محمّد صلی الله علیه و آله وسلم ! حق بود اگر هیچ یک از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به جلالت شأن تو نرسند و مهر و محبت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به هیچ کدامشان به اندازه تو، بی اندازه نباشد که عایشه، روزی گفت: «چرا این همه از خدیجه می گویی، «در حالی که او پیرزنی بیش نبود؟!» و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «خاموش عایشه! دیگر هیچ گاه درباره آن بانوی بزرگ چنین روا مدار که در زمانی که همه مرا تکذیب کردند، خدیجه مرا تصدیق کرد و در آن هنگام که هیچ کس به رسالتم ایمان نمی آورد، خدیجه نخستین زن مؤمن اسلام شد و تمام ثروتش را در کف آئینم نهاد.»