شناسه : ۳۵۹۹۹۷ - یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۱۱
فصل دوم: مناقب نبوی در ادب فارسی / ختم نبوت
* * *
;اُمّی گویا به زبان فصیح |
;از الف آدم و میم مسیح |
;همچو الف راست به عهد و وفا |
;اول و آخر شده بر انبیا |
;نقطه روشن تر پرگار کُن |
;نکته پرگارترین سخن |
;از سخن او ادب آوازه ای |
;وز کمر او فلک اندازه ای |
;عصمتیان در حرمش پردگی |
;عصمت از او یافته پروردگی |
;خامشی او سخن دلفروز |
;دوستی او هنر عیب سوز |
;فتنه فروکشتن از او دلپذیر |
;فتنه شدن نیز بر او ناگزیر |
;بر همه سرخیل و سرخیر بود |
;قطب گران سنگ سبک سیر بود |
;شمع الهی ز دل افروخته |
;درس ازل تا ابد آموخته |
;چشمه خورشید که محتاج او است |
;نیم هلال از شب معراج او است |
;تخت نشین شب معراج بود |
;تخت نشان کمر و تاج بود |
;داده فراخی نفس تنگ را |
;نعل زده خنگ شب آهنگ را |
* * *
(صص 6 ـ 5)
;ای تن تو پاک تر از جان پاک |
;روح تو پرورده روحی فداک |
;نقطه گه خانه رحمت تویی |
;خانه بر نقطه زحمت تویی |
;راهروان عربی را تو ماه |
;یاوگیان عجمی را تو راه |
;چون تو کریمان که تماشا کنند |
;رُستی تن ها نه به تنها کنند |
;از سر خوانی که رطب خورده ای |
;از پی ما زله چه آورده ای |
;لب بگشا تا همه شکر خورند |
;زاب دهانت رطب تَر خورند |
;ای شب گیسوی تو روز نجات |
;آتش سودای تو آب حیات |
;عقل شده شیفته روی تو |
;سلسله شیفتگان موی تو |
;چرخ ز طوق کمرت بنده ای |
;صبح ز خورشید رخت خنده ای |
;عالم تردامن خشک از تو یافت |
; ناف زمین نافه مشک از تو یافت |
;خاک تو از باد سلیمان بِهْ است |
;روضه چه گویم که ز رضوان بِهْ است |
;تاج تو و تخت تو دارد جهان |
;تخت زمین آمد و تاج آسمان |
;سایه نداری تو که نور مهی |
;رو تو که خود سایه نوراللهی |
;چار عَلَم، رکن مسلمانیت |
;پنج دعا نوبت سلطانیت |
;خاک ذلیلان شده گلشن به تو |
;چشم غریبان شده روشن به تو |
;تا قدمت در شب گیسو فشان |
;بر سر گردون شده دامن کشان |
* * *
(ص 10)
;دُرّ صدف صبح به دست صفا |
;غالیه بوی تو ساید صفا |
;لاجرم آنجا که صبا تاخته |
;لشکر عنبر علم انداخته |
;بوی کزان عنبر لرزان دهی |
;گر به دو عالم دهی ارزان دهی |
;سدره ز آرایش صورت زهی است |
;عرش در ایوان تو کرسی نهی است |
* * *
;ای دو جهان زیر زمین از چه ای |
;گنج نه ای خاک نشین از چه ای |
;تا تو به خاک اندری ای گنج پاک |
;شرط بود گنج سپردن به خاک |
;گنج تو را فقر تو ویرانه بس |
;شمع تو را ظل تو پروانه بس |
;عقل شفا جوی و طبیبش تویی |
;ماه سفر ساز و غریبش تویی |
;خیز و شب منتظران روز کن |
;طبع نظامی طرب افروز کن |
(ص 11)