الف) پیدایش خوارج:
خوارج یعنی شورشیان. ... پیدایش آنان در جریان حکمیّت است. در جنگ صفّین در آخرین روزی که جنگ به نفع علی علیه السلام خاتمه می یافت، معاویه با مشورت عمروعاص دست به یک نیرنگ ماهرانه ای زد. ... دستور داد قرآن ها را بر سرنیزه ها بلند کنند(1) که مردم! ما اهل قبله و قرآنیم. بیائید آن را در بین خویش حَکَم قرار دهیم. ...
علی فریاد برآورد بزنید آنها را ... حقیقت و جلوه راستین قرآن منم. اینها کاغذ و خطّ را دستاویز کرده اند تا حقیقت و معنی را نابود سازند. خوارج به علی علیه السلام فشار آوردند. جنگ را متوقّف ساختند تا(2) مجلس حَکَمیّت تشکیل شود. ...لشکر دشمن بدون کوچک ترین اختلافی با اتّفاق نظر، «عمروعاص»، عصاره نیرنگ ها را انتخاب کردند. علی، «عبداللّه بن عبّاس» سیاستمدار و یا «مالک اشتر» مرد فداکار و روشن بینِ با ایمان را پیشنهاد کرد و یا مردی از آن قبیل را. امّا آن احمق ها به دنبال هم جنس خویش می گشتند و مردی چون «ابوموسی» را که مردی بی تدبیر بود و با علی علیه السلام میانه خوبی نداشت(3)، انتخاب کردند. ... پس از ماه ها مشورت، عمروعاص به ابوموسی گفت: بهتر این است که به خاطر مصالح مسلمین نه علی باشد و نه معاویه، سومی را انتخاب کنیم و آن جز «عبداللّه بن عمر»، داماد تو، دیگری نیست. ... بر این مطلب توافق کردند و اعلام کردند که مردم برای استماع نتایج حکمیّت جمع شوند. عمروعاص با چاپلوسی هرچه تمام تر ابوموسی را فریب داد تا او شروع به سخن نماید. ابوموسی نیز به سخن در آمد که: ما پس از مشورت، صلاح امّت را در آن دیدیم که نه علی باشد و نه معاویه، دیگر مسلمین خود می دانند هر که را خواسته،انتخاب کنند. و انگشترش را از انگشت دست راست بیرون آورد و گفت: من علی را از خلافت خلع کردم هم چنان که این انگشتر را از انگشت بیرون آوردم. این را گفت و از منبر به زیر آمد.
عَمروعاص حرکت کرد و بر منبر نشست و گفت: سخنان ابوموسی را شنیدید که علی را از خلافت خلع کرد و من نیز او را از خلافت خلع می کنم هم چنان که ابوموسی کرد. و انگشترش را از دست راست بیرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ کرد و گفت: معاویه را به خلافت نصب می کنم هم چنان که انگشترم را در انگشت کردم. این را گفت و از منبر به زیر آمد.(4)
مجلس آشوب شد. مردم به ابوموسی حمله بردند و بعضی با تازیانه بر وی شوریدند. او به مکّه فرار کرد و عمروعاص نیز به شام رفت.
خوارج که به وجود آورنده این جریان بودند، پیش علی آمدند که نفهمیدیم و تن به حکمیّت دادیم. هم تو کافر گشتی و هم ما. ما توبه کردیم، تو هم توبه کن. ... علی گفت: توبه به هر حال خوب است «اَسْتَغْفِرُاللّه َ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ» ما همواره از هر گناهی استغفار می کنیم. گفتند: این کافی نیست بلکه باید اعتراف کنی که «حَکَمیّت» گناه بوده و از این گناه توبه کنی. گفت: آخر من مسئله تحکیم را به وجود نیاوردم، خودتان به وجود آورید و نتیجه اش را نیز دیدید. و از طرفی دیگر، چیزی که در اسلام مشروع است، چگونه آن را گناه قلمداد کنم و گناهی که مرتکب نشده ام، به آن اعتراف کنم. ...
از اینجا به عنوان یک فرقه مذهبی دست به فعّالیّت های تبلیغی حادّی زدند. ...(5) کم کم به فکر افتادند که به خیال خود ریشه مفاسد دنیای اسلام را کشف کنند. به این نتیجه رسیدند که: عثمان، علی و معاویه همه بر خطا و گناهکارند و ما باید با مفاسدی که به وجود آمده، مبارزه کنیم. امر به معروف و نهی از منکر نمائیم. لذا مذهب خوارج تحت عنوان «وظیفه امر به معروف و نهی از منکر» به وجود آمد.(6) اوّلین جریان جمودآمیزی که در تاریخ اسلام پیدا شد، جریان «خوارج» بود.(7)
ب) خوارج، مشکل اساسی علی علیه السلام :
مشکل اساسی که من می خواهم عرض کنم که همه اینها مقدّمه برای این مطلب بود؛ این است: در زمان پیغمبراکرم، طبقه ای که پیغمبراکرم به وجود آورد صرفا یک طبقه ای نبود که یک انقلاب بپا شود و عدّه ای در زیر یک پرچمی جمع شوند. پیغمبر یک طبقه ای را تعلیم داد. متفقّهشان کرد. قدم به قدم جلو آورد. تعلیم و تربیت اسلامی را تدریجا در روح این ها نفوذ داد. پیغمبر سیزده سال در مکّه بود. انواع زجرها و شکنجه ها و رنج ها از مردم قریش متحمّل شد ولی همواره دستور به صبر می داد ... در آخر فقط اجازه مهاجرت داد که عدّه ای به حبشه مهاجرت کردند، و مهاجرت سودمندی هم بود ...
بنابراین تفاوت های میان وضع علی علیه السلام و وضع پیامبر صلی الله علیه و آله ، یکی این بود که پیغمبر با مردم کافر، روبرو بود،... ولی علی با کفر در زیر پرده، یعنی با نفاق ...
تفاوت دوم این بود که در دوره خلفا، مخصوصا در دوره عثمان آن مقداری که باید و شاید دنبال تعلیم و تربیتی را که پیغمبر گرفته بود، نگرفتند... و در اثر این بی غفلتی... طبقه خشکه مقدّس در دنیای اسلام به وجود آمد که با تربیت اسلامی آشنا نیست ولی علاقمند به اسلام است. با روح اسلام آشنا نیست ولی به پوست اسلام چسبیده است.(8)
ج) اصول عقائد خوارج:
ریشه اصلی خارجی گری را در چند چیز می توان بیان کرد:
1) تکفیر علی، عثمان، معاویه، اصحاب جمل و اصحاب تحکیم ـ کسانی که به حکمیّت رضا دهند ـ عموما، مگر آنان که به حکمیّت رأی داده و سپس توبه کرده اند.
2) تکفیر کسانی که قائل به کفر علی، عثمان و دیگران که یادآور شدیم نباشند.
3) ایمان تنها عقیده قلبی نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک نواهی جزء ایمان است. ...(9)
4) وجوب بلاشرط شورش بر والی و امام ستمگر. می گفتند: امر به معروف و نهی از منکر، مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثنا باید این دستور الهی انجام گیرد. ...(10)
د) ممیّزات خوارج:
روحیه خوارج، روحیه خاصّی است. ... ما هم جنبه های مثبت و زیبا و هم جنبه های منفی و نازیبای روحیه آنها را که در مجموع روحیه آنها را خطرناک بلکه وحشتناک کرد، ذکر می کنیم:
1) روحیه ای مبارزه گر و فداکار داشتند و در راه عقیده و ایده خویش سرسختانه می کوشیدند. ... «ابن عبد ربّه» درباره آنان می گوید: در تمام فرقه ها معتقدتر و کوشاتر از خوارج نبود و نیز آماده تر برای مرگ از آنها یافت نمی شد. یکی از آنان نیزه خورده بود و نیزه سخت در او کارگر افتاده بود، به سوی قاتلش پیش می رفت و می گفت: خدایا! به سوی تو می شتابم تا خشنود شوی. ...(11)
2) مردمی عبادت پیشه و متنسّک بودند. شب ها را به عبادت می گذراندند. بی میل به دنیا و زخارف آن بودند. وقتی علی، ابن عبّاس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد، ابن عبّاس پس از بازگشتن، آنها را چنین توصیف کرد:
لَهُمْ جِباهٌ قَرِحَةٌ لِطُولِ السُّجُودِ، وَ أیْدٍ کَثَفَناتِ الاِْبِلِ، عَلَیْهِمْ قُمُصٌ مُرَحَّضَةٌ وَ هُمْ مُشَمِّرُونَ.(12) دوازده هزار نفر که از کثرت عبادت پیشانی های شان پینه بسته است. دست ها را از بس روی زمین های خشک و سوزان زمین گذاشته اند و در مقابل حقّ به خاک افتاده اند همچون پاهای شتر سفت شده است. پیراهن های کهنه و مندرسی به تن کرده اند امّا مردمی مصمّم و قاطع.
خوارج به احکام و ظواهر اسلام سخت پایبند بودند. دست به آنچه خود آن را گناه می دانستند نمی زدند. ... هر گامی که بر می داشتند از عقیده منشأ می گرفت. در تمام افعال مسلکی بودند. در راه پیشبرد عقائد خود می کوشیدند. ... یکی از شگفتی ها و برجستگی ها و فوق العادگی های تاریخ زندگی علی که مانندی برای آن نمی توان پیدا کرد همین اقدام شجاعانه و تهوّرآمیز او در مبارزه با این مقدّس خشکه های متحجّر و مغرور است. ...
3) خوارج، مردمی جاهل و نادان بودند. در اثر جهالت و نادانی حقایق را نمی فهمیدند و بد تفسیر می کردند و این کج فهمی ها کم کم برای آنان به صورت یک مذهب و آئینی در آمد که بزرگ ترین فداکاری ها را در راه تثبیت آن از خویش بروز می دادند.(13)
4) مردمی تنگ نظر و کوته دید بودند. در افقی بسیار پست فکر می کردند. اسلام و مسلمانی را در چهار دیواری اندیشه های محدود خود محصور کرده بودند. ... تنگ نظری مذهبی از خصیصه های خوارج است...علی علیه السلام علیه این کوته نظری آنان استدلال کرد.(14)
در حقیقت پیکار علی با خوارج، پیکار با این طرز اندیشه و فکر است نه پیکار با افراد ... در اثر کوته بینی و کج فهمی بود که از سیاست قرآن به نیزه کردن گول خوردند و بزرگ ترین خطرات را برای اسلام به وجود آوردند و علی را که می رفت تا ریشه نفاق ها را بر کند و معاویه و افکار او را برای همیشه نابود سازد، از جنگ بازداشتند و به دنبال آن، چه حوادث شومی که بر جامعه اسلامی رو آورد؟(15)
ه) قیام و طغیان خوارج:
اینان که کم کم از توبه علی مأیوس گشتند روش شان را عوض کردند و تصمیم گرفتند دست به انقلاب بزنند. بعد از یأس از هم عقیده کردن علی علیه السلام با خودشان، در منزل یکی از هم مسلکان خود گرد آمدند. او خطابه کوبنده و مهیّجی ایراد کرد و دوستان خویش را تحت عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» دعوت به قیام و شورش کرد. ...(16)
بعد از سخنرانی، روحیه آتشین آنها آتشین تر شد. از آنجا حرکت و دست به طغیان و انقلاب زدند. امنیّت راه ها را سلب، غارتگری و آشوب را پیشه کردند.(17)
و) دموکراسی علی:
امیرالمؤمنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد. ... زندانشان نکرد و شلاّقشان نزد و حتّی سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد ... این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست. امّا چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد.(18) جلوی چشم دیگران می آمدند به او جسارت و اهانت می کردند و علی حلم می ورزید. علی بالای منبر صحبت می کرد. یکی از این ها پارازیت می داد. ... علی مشغول نماز خواندن است. نماز جماعت می خواند، در حالی که خلیفه مسلمین است (این چه حلمی است از علی؟!) اینها به علی اقتدا که نمی کردند. می گفتند: علی مسلمان نیست. علی کافر و مشرک است. در حالی که علی مشغول قرائت حمد و سوره بود. یکی از این ها به نام «ابن الکوّاء» آمد با صدای بلند این آیه قرآن را به عنوان کنایه به علی خواند:(19)
وَ لَقَدْ اُوحِیَ اِلَیْکَ وَ اِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ اَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ.(20) ابن الکوّاء با خواندن این آیه خواست به علی گوشه بزند که سوابق تو را در اسلام می دانیم خدمات تو به اسلام قابل انکار نیست. امّا خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرک شوی اعمالت به هدر می رود. و چون تو اکنون کافر شدی اعمال گذشته را به هدر دادی.
علی در مقابل چه کرد؟! تا صدای او به قرآن بلند شد، سکوت کرد تا آیه را به آخر رساند. همین که به آخر رساند، علی نماز را ادامه داد. باز ابن الکوّاب آیه را تکرار کرد و بلافاصله علی سکوت نمود. ... بعد از چند مرتبه ای که آیه را تکرار کرد و می خواست وضع نماز را به هم زند، علی این آیه را خواند: «فَاصْبِرْ اِنَّ وَعْدَاللّه ِ حَقٌّ وَ لایَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لایُوقِنُونَ».(21) صبر کن وعده خدا حقّ است و فرا خواهد رسید. این مردم بی ایمان و یقین، تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند.(22) دیگر اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد.(23)
ز) برخورد علی علیه السلام با خوارج:
از درس های بسیار آموزنده تاریخ تشیّع خصوصا، و جهان اسلام عموما، همین داستان خوارج است. علی خود به اهمّیّت و فوق العادگی کار خود از این جهت واقف است و آن را بازگو می کند. می گوید:
فَإِنِّی فَقَأتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ، وَلَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِئَعَلَیْها اَحَدٌ غَیْری بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها، وَ اشْتَدَّ کَلَبُها.(24) چشم این فتنه را من در آوردم. غیر از من احدی جرأت چنین کاری را نداشت پس از آنکه موج دریای تاریکی و شبهه ناکی آن بالا گرفته بود و «هاری» آن فزونی یافته بود...
علی علیه السلام می فرماید: اینها حکم سگ هار را پیدا کرده بودند. چاره پذیر نبودند. می گزیدند و مبتلا می کردند و مرتّب بر عدد هارها می افزودند. ...
غیر از علی و بصیرت علی و ایمان نافذ علی احدی از مسلمانان معتقد به خدا و رسول و قیامت به خود جرأت نمی داد که بر روی این ها شمشیر بکشد. این گونه کسان را تنها افراد غیرمعتقد به خدا و اسلام جرأت می کنند بکشند. نه افراد معتقد و مؤمن معمولی.(25)
کارشان به جایی کشید که علی علیه السلام آمد در مقابل این ها اردو زد. دیگر نمی شد آزادشان گذاشت. ابن عبّاس را فرستاد تا با آنها سخن بگوید. ...[ولی [کاری از پیش نبرد. خود علی علیه السلام رفت با آنها صحبت کرد. صحبت های حضرت مؤثّر واقع شد. از آن عدّه که دوازده هزار نفر بودند، هشت هزار نفرشان پشیمان شدند. علی علیه السلام پرچمی را به عنوان پرچم امان(26) نصب کرد... آن هشت هزار نفر آمدند ولی چهار هزار نفر دیگر... را از دم شمشیر گذراند و کمتر از ده نفر آنها نجات پیدا کردند که یکی از آنها «عبدالرّحمن بن ملجم»، این آقای مقدّس بود.(27)
ح) انقراض خوارج:
این جمعیّت در اواخر دهه چهارم قرن اوّل هجری در اثر یک اشتباه کاری خطرناک به وجود آمدند و بیش از یک قرن و نیم نپائیدند. در اثر تهوّرها و بی باکی های جنون آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهب شان را به نابودی و اضمحلال کشاندند و در اوائل تأسیس دولت عبّاسی یکسره منقرض گشتند.(28)
ابن ملجم یکی از آن نه نفر زُهّاد و خشکه مقدّس هاست که می روند در مکّه و آن پیمان معروف را می بندند(29) و می گویند: «همه فتنه ها در دنیای اسلام معلول سه نفر است: علی، معاویه و عمرو عاص». ابن ملجم نامزد می شود که علی علیه السلام را بکشد. قرارشان کِی است؟ شب نوزدهم ماه رمضان. چرا این شب را قرار گذاشته بودند؟(30) ابن ابی الحدید می گوید:
... اینها این شب را انتخاب کردند چون شب عزیز و مبارک و شب عبادت بود. خواستند این جنایت را که از نظر آنها عبادت بود در شب عزیز و مبارکی انجام دهند.(31)
ابن ملجم به کوفه آمد و مدّت ها در کوفه منتظر شب موعود بود. در این خلال ها با دختری به نام «قُطام» که او هم خارجی و هم مسلک خودش است، آشنا می شود. عاشق و شیفته او می گردد... وقتی که با او مسأله ازدواج را در میان می گذارد، او می گوید: من حاضرم ولی مهر من خیلی سنگین است. ... می گوید: هرچه بگوئی حاضرم. می گوید: سه هزار درهم. می گوید: مانعی ندارد. یک برده. مانعی ندارد. یک کنیز. مانعی ندارد. چهارم: کشتن علیّ بن ابی طالب. اوّل که خیال می کرد در مسیر دیگری غیر از مسیر کشتن علی قرار گرفته است، تکان خورد. گفت: ما می خواهیم ازدواج کنیم که خوش زندگی کنیم، کشتن علی که مجالی برای ازدواج و زندگی ما نمی گذارد. گفت: «مطلب همین است. اگر می خواهی به وصال من برسی باید علی را بکشی. زنده ماندی که می رسی، نماندی هم که هیچ». مدّت ها در شش و پنج این فکر بود. خودش شعرهایی دارد که دو بیت آن چنین است:
ثَلاثةُ آلافٍ وَ عَبْدٌ و قَینَةٌ |
وَ قَتْلُ عَلِیٍّ بِالحُسامِ المُسَمَّم |
وَلا مَهْرَ اَعْلی مِنْ عَلِیٍّ وَاِنْ علا |
وَلا فَتْکَ اِلاّ دونَ فَتْکِ ابْنِ مُلْجَمِ |
می گوید: این چند چیز را به عنوان مهر از من خواست. بعد خودش می گوید: در دنیا مهری به این سنگینی پیدا نشده ... هر مهری در دنیا هر اندازه بالا باشد این قدر نیست که به حدّ علی برسد. مهر زن من، خون علی است. بعد می گوید: و هیچ تروری در عالم نیست و تا دامنه قیامت واقع نخواهد شد، مگر این که از ترور ابن ملجم کوچک تر خواهد بود. و راست هم گفت.(32)
علی علیه السلام اندکی بعد از طلوع فجر روز نوزدهم ضربت خورد و در نیمه های شب بیست و یکم روح مقدّسش به عالم بالا پرواز کرد.(33)