دانش و آگاهی،تعهدآفرین است و کارها و مسؤولیتهایی بردوش دانایان می نهد که ناآگاهان و بی خبران تاب پذیرش آن را ندارند.
دانش، چراغی است روشنگر که تاریکیها را می زداید، نقطه های کور و پنهان را نشان می دهد و راه را از بیراهه سوا می کند. در میان کاروان، آن که چشمانی دورنگر دارد و پیچ وخمها و منزلگاهها را بیش از دیگران می شناسد، در هدایت و دورداشت رهروان از خطرها، مسؤولیتی غیردرخور مقایسه با دیگران دارد.
اسلام شناس و آن که به معروف و منکر و صلاح و فساد انسان و جامعه داناست و به خطرها و قرقگاههای مسیر بشریت آگاه است، بیش از ناآگاهان در برابر مردم پاسخ گوست; کدامین گذرگاه، کاروان بشری را به سرچشمه نجات رهنمون ساخته و کدامین رفتار راه به باتلاق و تباهی خواهد برد.
عالمان دین، ادامه دهندگان خط پیامبرانند; چه میراث جاودان آنان در نزد علماست و هرکس از دانشمندان از این بازمانده، بهره بیش تری برده باشد، به پیام آوران نزدیک تر و بر دوش، وظیفه ای فزون تر دارند.
علی(ع) می فرماید:
«ان اولی الناس بالانبیاء اعلمهم بما جاؤا به. (1)
ثم یتلوا هذه الآیه: ان اولی الناس بابراهیم الذین اتبعوه و هذا النبی.» (2)
سزاوارترین مردم به جانشینی پیامبران، آگاه ترین مردم به پیام آنان است.
سپس علی(ع) این آیه را می خواند: سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او، و این پیامبر، پیروی کردند.
از رسالتهای بنیادین پیامبران، گستراندن عدالت اجتماعی است. این وظیفه مهم را باید سزاوارترین مردم به جانشینی آنان، به انجام رسانند که همانا علما باشند.
علما، کیانند و چه ویژگیهایی دارند که می توانند جانشین پیامبران باشند و پرچم و رایت این وظیفه مهم و رسالت بزرگ را، بر دوش کشند؟
رایت بانان این رسالت بزرگ، باید ویژگیهایی داشته باشند و پیامبرانه به تلاش برخیزند و گذرگاه ها و گردنه های دشوارگذری را پشت سر بگذارند، تا بتوانند به این هدف والا و زیبا دست یابند:
1. خودسازی
2. بصیرت در دین .
3. تفسیر مفاهیم: تفسیر مفهوم عدالت و تفسیر قضا و قدر.
4. تلاش در راه گسترش عدالت اجتماعی.
5. تلاش برای تشکیل نظام اسلامی.
6.پاسداری از عدالت در نظام اسلامی.
خودسازی
آن که در پی گستراندن عدالت و داد است، خود بایستی دادور باشد و درستی و راستی و نیک رفتاری در همه زوایای زندگی و خلق و خویش نمایان.
و به واقع، الگویی کوچک از آرمانهای خود را در زندگی شخصی جلوه گر باشد علی(ع) در وصف دوست داشتنی ترین بندگان خدا که درد دین دارد و هماره در راه اصلاح خود و جامعه سراز پا نمی شناسد، می فرماید:
«قد الزم نفسه العدل. فکان اول عدله نفی الهوی عن نفسه. یصف الحق و یعمل به. لاتدع للخیر غایة الا امها ولا مظنة الا قصدها.» (3)
داد را بر خود گماشته و نخستین نشانه آن، این که هوی وهوس را از دل برداشته.حق را ستاید و کار بندد و کار نیکی نیست که ناکرده گذاشته، و در جایی گمان فایدتی نبرده، جز که به رسیدن بدان گماشته.
در قرآن و سنت، مدعیان بی عمل به سختی نکوهش شده اند.
امام صادق می فرماید:
«ان اعظم الناس حسرة یوم القیامه من وصف عدلا ثم یخالفه الی غیره.» (4)
شدیدترین عذابها و بیش ترین افسوسها در رستاخیر، از آن کسانی است که از خوبیهای دادورزی سخن می گویند، ولی بیدادگرند.
اینان، یا خود اهل سیاست اند و در هرم قدرت جای دارند و از خوبیهای دادورزی سخن می گویند، ولی خود بیدادگرند، یا نه، از حکومت گران نیستند و از خوبیهای دادورزی سخن می گویند، اما خود، نه داد را بر خود گماشته و هوی و هوس را از دل برداشته و نه با دیگران به داد رفتار می کنند. بر سفره رنگین می نشینند، در ناز و نعمت به سر می برند، ولی پیرامونیان و همسایگان آنان، در فقر و فاقه اند.
این که خود در زندگی چنین بیدادگرست، در نبرد داد و بیداد، تسلیم بیداد می شود، با پیدا شدن آب ونان و نامی در اردوگاه ستم برای او، به آن جا می پیوندد.
«از عبدالرحمن بن سلمی، از قراء بزرگ کوفه، پرسیده شد: به خدا، چرا از علی(ع) رو گردان شدی؟
آیا از زمانی که علی در تقسیم اموال کوفه، سهمی ویژه به تو و خاندانت نداد، از او جدا نشدی؟
وی پاسخ داد: حال که به خدا سوگند دادی، آری.» (5)
پیامبر(ص) درستی و راستی و حق مداری و دادورزی را در تمام زوایای زندگی و خلق وخوی خویش نمایانده بود و داد را بر خود گماشته و هوی وهوس را از دل برداشته بود که چنان کاخ بلندی از داد بنا کرد و جهانی را به شگفتی واداشت و دین خود را تا دوردست ترین نقاط جهان، به اعماق قلبها، نفوذ داد.
او، نه تنها که در برداشت از بیت المال، خود را بسان یکی از رعایا و پیروان می دید، در کار نیز همین روش عادلانه را داشت. در سال پنجم هجری که شهر مدینه به محاصره دشمن درآمد، پیامبر(ص) با رایزنی با یاران، پیشنهاد سلمان را در کندن خندق به پیرامون مدینه پذیرفت و دست به کار شد و کندن خندق را بین مردم مدینه و قبیله ها و گروهها تقسیم کرد. در این تقسیم، خود نیز سهمی برداشت و چون دیگران، زمین را حفر می کرد و خاک آن را بر دوش می کشید:
«فلما نظر الناس الی رسول الله یحفر، اجتهدوا فی الحفر و نقلوا التراب.» (6)
مردم، چون پیامبر را دیدند حفر می کند، بر تلاش خود در کندن و بردن خاک افزودند.
این، یعنی داد را بر خود گماشتن و هوی وهوس را از دل برداشتن.
این، یعنی هماهنگی و همسویی گفتار و رفتار و هماهنگ بودن ظاهر و باطن، خلوت، جلوت و...
این بود که سخن آن بزرگوار اثر می گذاشت و دلها را دگرگون می کرد و انسانها را می ساخت و می پرداخت.
اگر سخن با عمل هماهنگ نباشد، سخن در فضا گم می شود.این عمل است که سخن را ماندگار می کند و اثر می گذارد.
رئیس قبیله بنی طی، عدی بن حاتم، به مدینه می آید تا درباره مرد شگفت انگیز تاریخ بشر و دین و آیین نو، به کندوکاو بپردازد و آنچه را از این سوی و از آن سوی شنیده بود، خود از نزدیک ببیند. صحنه های شگفتی را می بیند که حکایت از آن دارد که پیامبر داد را، پیش از این که در جامعه پیاده کند، در خود پیاده کرده بود و با این انقلاب بزرگ، چنان شخصیتی از خود ساخته بود، که هر بیننده ای را واله و شیدای خود می کرد و برابر آن همه بزرگی و جلال، سر به تعظیم فرود می آورد.
در وجود عدی بن حاتم، با دیدن رفتار پیامبر(ص) چنین انقلابی رخ داد و او در برابر بزرگی پیامبر(ص) سر تعظیم فرود آورد و به دین او، گردن نهاد:
«پیامبر از مسجد به سوی خانه به راه افتاد. در این هنگام پیرزنی به پیامبر(ص) رسید و او را نگهداشت. مدت طولانی با پیامبر(ص) درددل کرد و از نیاز خود با او سخن گفت. پیش خود گفتم: این مرد، پادشاه نیست، پیامبر خداست.»(7)
علی(ع) نیز عدالت را بر وجود خویش حاکم کرده بود، تا توانست رایت آن را در جامعه برافرازد.
علی(ع) چنان سخت بر خود می گرفت که از سهم خود از بیت المال که به دست خود او به طور عادلانه تقسیم شده بود، استفاده نمی کرد و به کم تر از آنچه سهم می برد، قناعت می ورزید و باقی را در بین فاقه مندان تقسیم می کرد. این روش، گاه مورد اعتراض یاران قرار می گرفت.
حضرت در پاسخ فرمود:
«ان الله جعلنی اماما لخلقه.ففرض علی التقدیر فی نفسی و مطعمی و مشربی کضعفاء الناس کی یقتدی الفقیر بفقری ولا یطغی الغنی غناه.» (8)
خداوند، مرا پیشوای بندگانش قرار داده است. بر من واجب است درباره خودم و آب و نانم، اندازه نگهدارم و چونان ناتوانان زندگی کنم که تهی دستان به من بنگرند و بی نیازی دارایان را به سرکشی واندارد .
پس عدالت، با شعار پا نمی گیرد و بر زندگی مردم پرتو نمی افکند. باید فریادگر عدالت و مجری آن، خود، نخستین فرد باشد که در کوره عدالت آبدیده می شود. بدون این آبدیدگی، هر نوع شعاری درباره عدالت، ره به جایی نخواهد برد.
بصیرت دینی
معمار عدالت اسلامی، افزون بر شناخت یرف از کتاب و سنت و آشنایی با زوایای اسلام، می باید با روح اسلام، آشنا و در دین بصیر باشد.
بصیر در دین، از ظاهر می گذرد و به باطن راه می یابد و همیشه و همه گاه، جهت گیریهای دین را می داند و در باتلاق شبهه ها فرو نمی ماند و در گاه هجوم شبهه ها، راه را گم نمی کند و در هنگامه درگیری حق و باطل و جلوه گریهای باطل در لباس حق، حق را از باطل باز می شناسد.
هم پیامبر(ص) گرفتار بی بصیرتان در دین بود و هم علی(ع). بی بصیرتان در دین، برای جامعه اسلامی گرفتاریهای بسیار پدید آوردند و جامعه یکدست اسلامی را به تفرقه کشاندند و مسلمانان را رودرروی یکدیگر قرار دادند و جنگهای خونین به پا کردند، و باطل را بر کرسی اقتدار نشاندند و حق را به انزوا کشاندند.
علی(ع) با بصیرتی که در دین داشت، جریان مدعیان بی بصیرت را به خوبی برای یاران ترسیم کرد. امام در این کالبدشکافی، روی نقطه حساسی انگشت می گذارد و آ ن این که: اگر بی بصیرتان دست به قدرت بیابند و بر مردم حاکم شوند، بیدادگری پیشه خواهند کرد!
«فاتقوا الله و قاتلوا من حاد الله و حاول ان یطفئ نور الله. قاتلوا الخاطئین الضالین القاسطین المجرمین الذین لیسوا بقراء القرآن ولا فقهاء فی الدین ولا علماء فی التاویل ولا لهذا الامر باهل فی سابقه الاسلام و الله، لو ولوا علیکم لعملوا فیکم باعمال کسری و هرقل.» (9)
خدای را پاس دارید و بجنگید با کسانی که با خداوند دشمنی کرده و در صددند نور خدا را خاموش کنند. بجنگید با خطاکاران گمراه منحرف تبه کار، کسانی که نه قاری قرآن و نه فقیه در دین و نه آگاه به تاویل هستند. و نیز سابقه حکومت در گذشته اسلام ندارند. به خدا سوگند، آنان اگر بر شما چیره شوند، بسان کسرا و قیصر بر شما فرمان خواهند راند.
پس بی بصیرتی در دین، خود می تواند عامل بیدادگری شود و تبه کاری و انحراف را در جامعه پدید آورد. درست نفهمیدن پیام دین، درک نکردن یرفای آموزه ها، درنیافتن فلسفه، احکام، بیگانه بودن با روح اسلام و آگاه نبودن به تاویل و...برای هر کس بخواهد برای معیارهای دینی زندگی کند، فاجعه آمیز است و ویرانی دنیا و آخرت او را در پی دارد و برای حاکمان، بسیار فاجعه بارتر و ویران گرتر خواهد بود; هم دیگران را به تباهی می کشند و هم خود را.
تفسیر مفهوم عدل
مهم ترین رسالت عالمان دینی، برای رسیدن به جامعه عادلانه، تعریف روشن از عدل است.
شیعه سابقه درخشانی در بیان زوایای عدل و طرفداری از عدل دارد. و در راه پیاده کردن عدل و گستردن اندیشه دالت خواهان خود، جانفشانیهای بسیار کرده است و صف بنیادین در برابر منکران عدل و غیرعدلیه، بنیاد گذاشته است.
درگیریها، گفت وگوها، صف آراییهای عدلیه و غیرعدلیه در تاریخ اسلام، بسیار نکته آموز و بیدادگرانه، مفید برای روزگار ماست.
عدلیه می گفتند: همه چیز درنظام تکوین بر معیار عدل است: «بالعدل قامت السموات والارض » غیرعدلیه می گفتند: «یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید» آفرینش، تابع هیچ میزان و هیچ قاعده و قانونی نمی تواند باشد. هر چه حضرت باری انجام دهد، عدل است، نه این که هر چه برابر عدل است، او انجام می دهد.
عدلیه می گفتند: خداوند در قیامت برابر معیارها و ترازهای عدل رفتار می کند و برابر حساب و قاعده، یکی را به بهشت می برد و دیگری را به جهنم.
غیرعدلیه می گفتند: خیر این طور نیست، هیچ قانونی نمی تواند حاکم بر فعل خداوند باشد. هر قانونی تابع فعل و امر اوست.عدل و ستم هم، تابع فعل اوست. اگر او فرمانبردار را به جهنم برد و نافرمان را به بهشت، باز هم عدل کرده است.
این در نظام تکوین و در نظام تشریع هم، بین این دو گروه گفت وگوییهایی است، از جمله:
عدلیه می گفتند: نظام تشریع، پیرو معیار عدل است و عادلانه وضع شده و هر حکمی تابع یک حقیقت و تابع یک مصلحت و مفسده واقعی است. یعنی چون خوب، خوب است، خداوند به آن امر کرده و چون بد، بد است خداوند از آن نهی کرده است. غیر عدلیه می گفتند: خیر این گونه نیست. نظام تشریع، پیرو معیار عدل نیست. آنچه را خداوند به آن امر کرده خوب و آنچه را نهی کرده، بد است. اگر خداوند، به دروغ و ستم هم امر کرده بود، اینها خوب بودند و اگر از راستی و امانت باز می داشت، اینها، بد بودند.
عدلیه می گفتند: در واقع و نفس الامر حقی هست و ذی حقی. ذی حق بودن و نبودن، پیش از آن که دستور اسلام برسد، بود. یکی به حق خویش می رسد و یکی محروم می شود. اسلام، برنامه ها و دستورهای خود را به گونه ای سامان داده که هر صاحب حقی. به حق خود برسد. حق و عدالت امری است که اگر از اسلام درباره آنها دستوری نبود، حقیقت بود و حقیقت آنها طوری نمی شد.
غیر عدلیه می گفتند: حق و ذی حق بودن و نبودن، عدل و ستم حقیقت ندارد، تابع این است که شارع اسلام، چگونه قانون وضع کنند.
بنا به نظر نخست (عدلیه) عقل و علم در استنباط احکام اسلامی، دخالت دارد و بنابر نظریه دوم (غیرعدلیه) به هیچ روی برای عقل و علم در استنباط احکام نقشی وجود ندارد. (10)
غیر عدلیه پیروز شدند و حکومتها آنان را پیشی دادند و زمینه را برای طرح دیدگاه های اینان فراهم آوردند و عدلیه را به حاشیه راندند و سرکوب کردند.
کم کم، رسوبات تفکر غیرعدلیه، به جامعه شیعه که روزی افتخار برافراشتن پرچم عدل را داشت، راه یافت و فاجعه هایی آفرید. این گرفتاری، امروز نیز وجود دارد و بر علمای راستین است که نگذارند این پرچم مقدس که به دست امام خمینی و یاران او برافراشته شده، فرو افتد و اندیشه ها و افکار جامد و خشک غیر عدلیه و منکران عدل و قشری گرایان به حوزه اسلام و تشیع وارد شود و زمینه را برای حکمرانی اهل ستم فراهم آورد.
عدل، با آن اهمیتی که در اسلام و با آن جایگاه ویژه، خیلی زود از گردونه زندگی اجتماعی مسلمانان خارج شد و ستم و ناعدالتی جای آن را گرفت و این عبرت انگیز است و برای ما درسی است بس بزرگ که باید به چرایی این پدیده، بیندیشیم.
این گرفتاری بزرگ مسلمانان، شاید از دو علت ناشی شده باشد:
1. به اجرا نگذاشتن آن. هر قانون و اصل بلندی اگر اجرا نشود، کم کم از چرخه زندگی بر کنار می شود و جای آن را یا هرج ومرج و یا مرام و رویه ای صددرصد مخالف آن می گیرد.
عدل، چون پس از پیامبر(ص) مورد بی مهری قرار گرفت و در زمان خلیفه سوم، به کلی از دستگاه اجرایی به کنار گذاشته شد و مسلمانان، گرفتار ستم و بیداد شدند.
2. بد تفسیر شدن عدالت. همان گونه که یادآور شدیم، گروهی به نام منکران عدل و غیرعدلیه بی شرمانه عدل را انکار کردند و یا تفسیری نادرست و ناسازگار با روح اسلام از آن ارائه دادند و عوام، قشری گرایان، جموداندیشان، اندیشه و شعار غیرعدلیه را پسندیدند و پذیرا شدند و آن را با تعبد و تسلیم و پیروی بی چون و چرا از فرمان خداوند، سازگارتر یافتند و حکومتهای ستم هم، این اندیشه و شعار عوام پسند را گرفتند و به ترویج آن پرداختند و صاحبان این تفکر را نواختند. زیرا این تفکر دست آنان را در تفسیر دلخواه و هماهنگ با سیاستهای ستمکارانه خود از اسلام، باز می گذاشت. با پذیرفتن این اندیشه، لازم نبود برداشتی که از اسلام می کنند و برابر آن سیاستهای خود را پی می گیرند، با عقل و روح اسلام، سازگاری داشته باشد، همین که برابر با ظاهر نقل باشد، کافی است.
افزون بر این، عوام و قشری گرایان هم، این گونه اندیشه و رفتار را از حاکمان، که نمودی از تعبد و تسلیم در برابر فرمان خدا و رسول، داشت، می پسندیدند و چنین می پنداشتند که اینان از سر تعبد و تسلیم، می گویند: در دین جایی برای عقل نیست و باید تسلیم بی چون و چرا بود!
همین که این فکر به دور از خرد و ناسازگار با روح اسلام و هدفهای متعالی آن، گسترش یافت و عقل از حوزه اندیشه اسلامی، با دسیسه حاکمان و ک یفهمی عالمان قشری و جموداندیش، بیرون رانده شد، ستم، جفا و جفاپیشگی، پاگرفت و کران تا به کران دنیای اسلام را فراگرفت.
درباره مقوله عدالت، پرسشهای بسیار مطرح است که عالمان دین، باید پاسخ گو باشند که اگر پرسشها به درستی و از منبع درست و مورد اعتماد، پاسخ داده نشود، کژ فکران و رهزنان اندیشه، در مقام پاسخ گویی برخواهند آمد و پاسخهایی خواهند داد و جریان فکری را از سیری که باید باشد و آن را بپیماید، به در می برند و به سود خود از آن بهره برداری می کنند. در مثل، باید به پرسشهایی از این دست پاسخ درست داده شود: عدالت چیست؟
تفاوت، اختلاف و تبعیضی که نقطه مقابل عدالت است، چیست؟
آیا هرگونه تفاوت که در جامعه بین افراد باشد، مخالف عدالت است و لازمه عدالت مساوات مطلق است. این که انسانها در اسلام مساوی اند و برابر، در چه چیز؟
آیا عدالت خواهی فطری است، یا خیر در نهاد بشر، چنین قوه و نیرویی وجود ندارد، همان گونه که بیش تر فیلسوفان اروپا بر این پندارند. آنان می گویند.
«عدالت، اختراع مردمان زبون است. مردمان زبون و ضعیف، وقتی که در مقابل اقویا قرار گرفتند، چون زور نداشتند که با اقویا مبارزه کنند، آمدند کلمه عدالت را خلق و اختراع کردند که عدالت خوب است، انسان باید عادل باشد. اینها، همه حرف مفت است و دلیلش هم این است که همین آدم طرفدار عدالت، اگر خودش زورمند شود، همان کاری را می کند که آن زورمند سابق می کرد.» (11)
نیچه، فیلسوف معروف آلمانی می گوید:
«چقدر زیاد اتفاق افتاده که من خندیده ام، وقتی دیده ام ضعفا، دم از عدالت و عدالت خواهی می زنند. نگاه می کنم، می بینم اینها که می گویند عدالت، چون چنگال ندارند.
می گویم: ای بیچاره! تو اگر چنگال می داشتی، هرگز چنین حرفی را نمی زدی.» (12)
بسیاری از فیلسوفان غرب می گویند: نباید دنبال عدالت به عنوان یک آرزو هم رفت. باید دنبال قوه و زور رفت.
شماری می گویند: باید دنبال عدالت رفت; اما، نه به عنوان یک امر مطلوب، بلکه به عنوان امری که به سود فرد است و با منافع فرد، جمع می شود. و....
در برابر این اندیشه، که جهان را به آتش کشیده، عالمان روشن ضمیر اسلام، باید اندیشه ناب اسلامی را طرح کنند و تلاش ورزند نگذارند که از این بیش تر، دنیا به خاطر این اندیشه های خانمان سوز و ویرانگر، بسوزد و ویران شود. و پرسشهای دیگری که اگر روشن شوند، بسیار به رخشانی و شفافیت موضع اسلام در برابر عدل کمک خواهد کرد: آیا فقر در جامعه، مساله طبیعی است، یا زاییده بی عدالتیها؟
مرز فقر و غنا در چیست؟
آیا رودررویی فقر و غنا، رودررویی عدالت و بی عدالتی است؟
اگر چنین است، فقر چیست و فقیر کیست؟
آیا فقر، یعنی نداشتن حداقل معاش، یا مفهومی است نسبی در برابر امکانات روز و شرایط زندگی امروزی. (13) رابطه توسعه و عدالت چگونه است؟ آیا راهی برای توسعه اقتصادی، بدون گذر از مسیر تکاثر و بی عدالتی وجو ددارد؟
مرز «کنز» که در قرآن، دارندگان آن تهدید به عذاب شده اند (14) ، کجاست؟
آیا کنز، چنانکه در قرآن، یاد شده، احتکار طلا و نقره است، یا طلا و نقره مصداق بارز آن است و هرگونه تراکم ثروت را در بر می گیرد.
تفسیر مفهوم قضا و قدر
قضا و قدر از مقوله هایی است که از آن بسیار بسیار در توجیه ستم، بی عدالتی، زورگویی، دست اندازی به حقوق دیگران و.. . استناد شده است.
اندیشه جبرگرایی، بسان خوره ای به بدنه جامعه اسلامی افتاد، تا آن را از پای نینداخت، از پای ننشست.
اندیشه جبرگرایی، ویرانیها و تباهیها و ذلتهای بسیار برای جامعه اسلامی و مسلمانان، به بار آورد.
اندیشه جبرگرایی، مهم ترین، کارامدترین حربه ای بود که عدالت اسلامی را به مسلخ برد.
اندیشه جبرگرایی، همتها را درهم شکست، توانها را فرسود و شعله فطرتها را فسرد و جامعه ای و انسانهایی، افسرده، رنجور، بی جوش وخروش، بی انگیزه پدید آورد.
غداره بندان، زورگویان، حکومتهای ضدمردمی، استبداد پیشه، در طول تاریخ اسلام، برای فروخواباندن عصیانها، انقلابها و شورشها، به مسلک جبرروی آورده اند و به تفسیر و تحلیل و نشر آن و فرهنگ سازی در این باب پرداخته اند و به مردمان زیر یوغ ستم خود چنین وانمودند که بشر در برابر آنچه برای او از طرف خدا مقدر شده، نباید چون وچرا کند. این که زیر سلطه جبابره و طاغوتها قرار گرفته، قسمت و سرنوشت او این گونه بوده است.
این که فقر و فاقه، طومار زندگی او را در هم پیچیده و ره به جایی نمی برد و محنت و رنج و درد، زندگی او را در بر گرفته، از ازل، در لوح محفوظ، برای او، زندگی چنین رقم خورده و از آن گریزی نیست.
این انسانهایی که شکنجه می شوند، این که دربه در می شوند، این که پشته پشته کشته می شوند و این که اسیر دد و دیو می شوند، همه و همه تقدیر الهی است و موبه مو، ظهور و بروز نبشته های لوح محفوظ است.
بشر، هیچ دستی در این امور ندارد، اگر شلاق ستم پیشه بر پشت و پهلوی ستمدیده صفیر کشان فرود می آید، به ست خود او نیست، نقشی ندارد، ماموری است معذور، چنین مقدر شده که او شلاق زن باشد و آن بیچاره دیگر شلاق خور!
اگر می بینی، شماری سیر سیرند و شماری گرسنه گرسنه، اگر می بینی شماری از قدرت و شوکت و سروری برخوردارند و شماری، بهره ای از جهان، جز گرسنگی، دربه دری، بردگی و بیگاری ندارند، بدان، که این بازی، بازی سرنوشت است.
پس، دستها بسته است و در افتادن با ستم و پنجه در پنجه ستمکاران در افکندن بیهوده. این تفکر خانمانها برانداخت، زندگیها سوخت، کرور کرور انسانها را به کام مرگ فرستاد و به دره تباهی. این تفکر شوم را بنی امیه به کاربست و به آن آویخت و جنایتها و خون آشامیها و کشتارهای خود را به تقدیرالهی حواله می کرد.
شبلی نعمان می نویسد:
«اگر چه برای اختلاف، عقاید، تمام عوامل و اسباب، فراهم بود، لکن آغاز آن، از سیاست و پولتیک، یا مقتضیات مملکتی بوده. در زمان امویان، چون بازار سفاکی رواج داشت، قهرا در طبایع، شورش پیدا می شد; لکن هر وقت، کلمه شکایتی از زبان کسی در می آمد، طرفداران حکومت، حواله به تقدیر کرده و او را ساکت و خاموش می کردند که آنچه می شود، مقدر و مرضی خداست و نباید هیچ دم زد: آمنا بالقدر خیره وشره.» (15)
امویان می گفتند: این خداوند بود که فرزندان ابوسفیان و بنی العاص را به ثروت و قدرت رساند و بنی هاشم را به درویشی انداخت.
معاویه، در توجیه بی رسمیهای خود، آیات را به سود خود تفسیر می کرد که علی(ع) در اعتراض به او می نویسد:
«فعدوت علی طلب الدنیا بتاویل القرآن... والب عالمکم، جاهلکم و قائمکم، قاعدکم.» (16)
معاویه درباره حیف و میل بیت المال، آشکارا می گفت: من از سوی خدا اختیار دارم هر چه بخواهم از بیت المال استفاده کنم و کسی را حق واخواست نباشد.
نوشته اند:
«روزی معاویه با پیرامونیان، درکنار شاهراهی به تفرج نشسته بود که کاروانی از زر و سیم و غلام و کنیز، از آن او، از برابرش می گذشت.
او گفت: خدا ابوبکر را رحمت کند که با دنیا پیوندی نداشت، اما عمر، دنیا به سراغش آمد و او نرفت، ولی دنیا در پی عثمان رفت و او استقبال کرد. ولی ما و دنیا به هم درآمیختیم. به خدا سوگند، این قدرتی است که خداوند آن را به ما ارزانی داشته است.» (17)
با درنگ در آنچه گفته آمد و آنچه در تاریخ ثبت و ضبط است، رسالت عالمان دین، بویژه این که، این اندیشه و پندار واهی و ویرانگر، در بین لایه هایی از مردم شیعه رواج دارد و کسانی هم، خواسته و ناخواسته به آن دامن می زنند، بسی سنگین است و باید به درستی در این آوردگاه حضور بیابند و نگذارند ثروت اندوزان، ستم پیشگان، برای توجیه دست یازیهای خود به مال مردم به بیت المال و بینوایان و تهی دستان برای آرامش دادن به خود و توجیه بی حرکتیها و بی جنبشیهای خود، از قضا و قدر برداشت نادرست بکنند و از برقراری عدالت جلوگیری کنند.
حاکمان ستم افزون بر این، برای دوام و بقای خود، دست به تحریفها می زدند و شگردهایی به کار بردند که به پاره ای از آنها در این جا اشاره می کنیم:
1. تحریف آیه کنز: از دیگر رهزنیهای فکری در تحریف مفهوم عدالت، تفسیر به رای آیه کنز است:
«یا ایها الذین آمنوا ان کثیرا من الاحبار و الرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله والذین یکنزون الذهب والفضه ولاینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم.» (18)
ای مؤمنان! بسیاری از عالمان اهل کتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل می خورند و آنان را از راه خدا باز می دارند و کسانی که طلا و نقره را گنجینه و پنهان می سازند و در راه خدا انفاق نمی کنند، به مجازات دردناکی بشارت ده.
در این که خداوند می فرماید: «آنان که طلا و نقره را گنجینه می سازند و در راه خدا انفاق نمی کنند» منظور همان زکات است که اینان نمی پردازند، یا خیر، میان مفسران گفت وگوست.
اصل تاسیسی بودن مفاهیم، نه تاکیدی بودن آن،این تفسیر را تقویت می کند که: انفاق کنز، عنوان مستقل و جدای از زکات است و روایاتی هم از معصومان، آن را تایید می کنند.
امام علی(ع) می فرماید:
«ما زاد علی اربعة الآف فهو کنز ادی زکاته ام لم یؤد ومادونها فهو نفقه.» (19)
طلا و نقره، وسیله و ابزار اصلی داد و ستد در آن روزگار بوده است. روشن است که گنجینه ساختن و احتکار چنین وسیله و ابزاری و به کار نینداختن آن در راه تولید و انفاق نکردن آن در راه پرکردن خلاهای اقتصادی و برطرف ساختن دشواریهای اقتصادی جامعه اسلامی و هزینه کردن آن در راه هواوهوس و منافع شخصی، توازن جامعه را به هم زده و مردم را به دو گروه برخوردار و بینوا بخش می کند و مفاسد اجتماعی ناخواسته ای به بار می آورد. این خود از نمونه های بارز بی عدالتی است. از این روی انفاق و به کارگیری مازاد ثروت در راه مصالح مسلمانان و پرکردن تهیگاه های اقتصادی، ضرورت دارد. به روزگار خلیفه سوم، گروهی از طلقاء (آزاد شدگان به دست پیامبر(ص) در زمان فتح مکه) با نزدیک شدن به خلیفه و بیت المال، به ثروتهای هنگفتی دست یافتند و از زر و سیم گنجینه ها آکندند. زیدبن ثابت، چنان دارایی گردآورد که افزون بر زمین و بردگان، طلاهایی که به جا گذاشته بود، با تبر می شکستند و سهم هر یک از بازماندگان را می دادند. (20)
این رفتار ناپسند، طبیعی بود که با واکنش مسلمانان و استناد به آیات قرآن روبه رو می شد. این گروه برای رهایی از شماتتها و اعتراضها و عصیانها، به تحریف معنوی و ظاهری قرآن رو می آوردند. از جمله در تاریخ آمده است:
در وقت نوشتن قرآن در زمان خلیفه سوم، کسانی برای آن که آیه کنز «الذین یکنزون الذهب و الفضه...» صفت احبار و رهبان، در آیه پیشین، شمرده شود و مسلمانان را در بر نگیرد، خواستند «واو» را حذف کنند که چنین معنی شود: دانشمندان اهل کتاب و راهبانی که ثروت می اندوزند، آن را درراه خدا انفاق نمی کنند، به عذاب خدا گرفتار می شوند. (21)
معاویه که خود از بزرگ ترین ثروت اندوزان بود و در شام از اموال بیت المال، کاخی بسان کسرا و قیصر بنا نهاده بود، آیه «کنز» را برابر هوی و هوس خود، تفسیر می کرد و می گفت: آیه، ویژه اهل کتاب است و مسلمانان را دربر نمی گیرد. (22)
گروهی دیگر، استدلال می کردند: آیه کسانی را نکوهش می کند که زکات اموال خود را نمی پردازند و اگر کسانی زکات خود را بپردازند، هر چند سرمایه گنجینه کنند و زر و سیم بیندوزند، اشکالی ندارد.
در برابر این موج وسیع تحریفها و وارونه گوییها، که عدالت اجتماعی را هدف قرار داده بود، عالمان راستین و همراهان راستگو و راستین پیامبر مقاومت کردند و با افشاگریها و شرح و تفسیر درست آیات قرآن، بر تحریف راه بستند.
در برابر حذف «واو» از آیه «والذین یکنزون » گروهی از صحابه مقاومت کردند و مانع حذف آن شدند. یکی از صحابه، تهدید کرد: اگر واو را حذف کنید و تحریفی در کتاب خدا روی دهد، برای آن شمشیر خواهم کشید. نویسندگان وحی «واو» را به جای خود بازگرداندند. (23)
در برابر تفسیر نابجای معاویه از قرآن، ابوذر، یار راست پیشه پیامبر ایستادگی کرد. ابوذر در شام آیه «کنز» را در هر کوی و برزن می خواند و زندگی اشرافی و فرعونی معاویه و پیرامونیان او را محکوم می کرد و فقراء و تهیدستان را به شورش علیه نظام ستمکارانه امویان بر می انگیخت. (24)
ابوذر، در برابر معاویه که می گفت آیه کنز ویژه اهل کتاب است و ما مسلمانان در تکاثر زر و سیم، آزادیم، می گفت: آیه عام است و همگان را در بر می گیرد. (25)
معاویه، که از سخنان شورانگیز این یار دیرین پیامبر(ص) علیه زندگانی افسانه ای خود در شام، احساس خطر می کرد، نخست تلاش کرد او را آزمند سازد; از این روی، هزار دینار زر سرخ برای ابوذر هدیه فرستاد که ابوذر آن را نپذیرفت. (26) پس از ناامید شدن از خریدن دین ابوذر، معاویه با اجازه خلیفه، او را به شیوه وحشیانه ای روانه مدینه ساخت. (27)
ابوذر در مدینه نیز ساکت نبود و زندگی را بر افراد افزون خواه و بیدادگر تلخ ساخت و با خواندن آیات قرآن و استناد به سیرت پیامبر(ص) ثابت می کرد که آنان راهی به جز سیرت پیامبر را در پیش گرفته اند.
تاریخ نگاران تعصب ورز و درباری از همان روزگار، تاکنون در تکاپویند که این حرکت عدالت خواهانه ابوذر را، که از متن قرآن و حدیث بر می خاست، تحریف کنند و آثار مثبت و انقلابی آن را در میان توده های مسلمان و نسل جوان از بین ببرند.
شماری از مورخان، حرکت ابوذر را انحرافی دانسته و او را شخصی تند و پرخاشجو جلوه داده اند. اینان بر این گمان و پندارند که وی از وسوسه های شخصی موهوم به نام عبدالله بن سبا، که هرگونه ثروت اندوزی را ناروا می شمرده، اثرپذیرفته و مردم را علیه معاویه می شورانده است.
«لما ورد ابن السوداء الشام لقی اباذر فقال یا اباذر الا تعجب ان معاویه یقول: المال مال الله الا ان کل شی ء لله کانه یرید ان یحتجبه دون المسلمین.» (28)
چون عبدالله بن سبا وارد شام شد، با ابوذر دیدار کرد و به او گفت: در شگفت نمی شوی که معاویه می گوید: مال، مال خداست و همه چیز از آن اوست. او، با این کلمه، می خواهد ثروتها را از آن خود کند و حق مردم را از آنان دریغ دارد.
شمار دیگر، اختلاف ابوذر و معاویه و کعب بن احبار را برخاسته از اجتهاد و قراءتهای گوناگون از اسلام پنداشته اند: ابوذر بر این باور بوده که ثروت اندوزی و گنجینه سازی مازاد، ثروت حرام است; ولی دیدگاه دیگران آن بوده که انفاق سیم وزر انباشته شده، مستحب است، نه واجب و یا آیه کنز مربوط به مسلمانان نیست. در نهایت هر دو گروه بر صواب هستند و نمی توان یکی را محکوم ساخت. (29)
شمار دیگر، دیدگاه ابوذر را برخاسته از اندیشه های غیر اسلامی و اشتراکی می دانند و چنین می نمایانند که این گفته ها ربطی به اسلام ندارد. ابوذر برای مالکیت فردی احترام قائل نبوده و تفکر سوسیالیستی را ترویج می کرده است. (30) همه این تحلیلها برخاسته از نشناختن ابوذر و یا تحریف آگاهانه حرکت انقلاب و اصلاحی اوست.
ابوذر، چهارمین مسلمان بوده و پیامبر در حقش فرموده است:
«آسمان سایه نیفکنده بر کسی راستگوتر از ابوذر.» (31)
حاشا که چنین کس بر پیغمبر دروغ بندد. و مروج اندیشه های غیر قرآنی باشد و یا اثر پذیرفته از وسوسه های شیطانی.
ابوذر، از سرچشمه قرآن سیراب شده و دست پرورده پیامبر و علی است. او بر گفته های عدالت خواهانه خود، به آیات صریح قرآن و سنت شفاف رسول خدا استدلال می کرد.
در برابر این منطق، افزون طلبان، پاسخی نداشتند و ناگزیر باز پس می نشستند و برای خاموش کردنش به حربه تهمت و تهدید دست می زدند.
2. تحریف جایگاه شان: معاویه برای توجیه بر افراشتن کاخ سبز و از بودجه عمومی و دسترنج محرومان، می گفت: شکوهمند نشان دادن خلافت اسلامی بستگی دارد که درباری به سبک دربار شاهان روم داشته باشیم. در سفر خلیفه دوم به شام، معاویه با زی و هیاتی جدای از سیره حاکمان اسلامی به پیشواز آمد. عمر بر او خرده گرفت.
وی پاسخ داد:
«در این سرزمین خبرچین های دشمن بسیارند. ما با این روش و تجمل عزت اسلام را به رخ آنان می کشیم.» (32)
غافل از آن که عزت مسلمانان و شکوه حکومت در ساده زیستی و همراهی حاکم با رعیت در شیوه زندگی نهفته است و عدالت اجتماعی و زندگی یکسان فرماندهان و سربازان در روزگار پیامبر و پس از آن، در نبردهای ایران و روم، از علل اساسی، پیروزی سپاه اسلام بر دشمنان. برای روشن شدن شان و مرز عدالت، باید به چند نکته توجه شود:
الف. توجه به زمان: عدالت، مفهومی است ثابت و دگرگونی ناپذیر; ولی ممکن است مصداق و شاخص آن در هر زمان تفاوت کند.
در دوره علی(ع) موازنه حاکم و رعیت ایجاب می کرد رهبر لباس ساده بپوشد و از لباس و کفش ارزان و گاه وصله دار استفاده کند و بر زن و فرزند خود، سخت گیر باشد تا با محرومانی که برای لقمه ای نان مانده اند، همدردی کرده باشد.
ولی در زمان امام صادق(ع) مردم از رفاه نسبی بر خوردار بودند و این شیوه زندگی نه تنها برای امام پسندیده و برابر عدالت نبود که خرده گیری دیگران را در پی داشت. برخی افراد که به صوفی و پارسایی شهره بودند و لباس پشمین می پوشیدند و به شیوه معیشت و لباس پوشیدن امام صادق خرده می گرفتند که: علی، لباس خشن به تن می کرد و پیراهن ارزان قیمت و شما لباس نرم.
حضرت صادق(ع) در پاسخ می فرمود:
«روزگار متفاوت است. امیرمؤمنان آن را در زمانی می پوشید که همگان چنین بودند و کسی این شیوه را بر آن حضرت نکوهش نمی کرد. بهترین لباس، در هر زمان، لباس مردمان همان عصر است.» (33)
چنین پاسخی را نیز امام رضا(ع) به برخی از شیعیان بی بصیرت داده است. (34)
ب. توجه به تحول در مفهوم فقر و غنا: روشن است فقر و غنا نیز، در هر زمانی مفهومی ویژه می یابد. در روزگار پیامبر و علی(ع) آنها معنایی دارند و مصداقهایی و در زمان امام صادق(ع)، در مثل، معنایی و مصداقهای دیگر.
امام صادق(ع) با توجه به زمان و پیشرفت نسبی اقتصادی مردم، پیشنهاد می کرد: از بیت المال به اندازه ای به افراد فرو دست داده شود که سطح زندگی آنان، همتراز دیگران گردد; بتوانند بخورند و بپوشند، سفر حج بروند و آبروداری کرده و بتوانند به دیگران چیزی ببخشند.
گروهی از یاران امام که متوجه این نکته و شرائط زمان نبودند، در دادن واجبات مالی به افراد، سخت گیر بودند.
ابوبصیر می گوید: به امام صادق(ع) گزارش دادم: پیرمردی نیازمند از یارانمان به نام عمر، از عیسی بن اعین چیزی خواهش کرد.
عیسی گفت: از مال زکات پیش من هست; ولی به تو نمی دهم.
او گفت: چرا؟
گفت: چون دیدم که تو گوشت و خرما خریده ای گفت: دو درهم سود بردم دو دانق گوشت، دو دانق خرما خریدم و دو دانق را برای نیازی دیگر در اختیار دارم.
امام صادق از فرط اندوه، دست بر پیشانی گذاشت و فرمود:
«ان الله نظر فی اموال الاغنیاء ثم نظر فی الفقراء فجعل فی اموال الاغنیاء مایکتفون به و لو لم یکفهم لزادهم، بلی فلیعطه مایاکل ویشرب ویکتسی ویتزوج و یتصدق و یحج.» (35)
خداوند در ثروت دارایان و در فقراء نگریست. پس در دارایی اغنیاء به مقداری که کافی باشد فقرا را، اموالی را واجب کرد و اگر این مقدار بس نبود، افزون می کرد. بله. باید به او بدهد، به مقدار خوردن و نوشیدن و لباس پوشیدن و نیز به مقداری که ازدواج کند و صدقه دهد و حج به جای آورد.
3. تحریف شخصیت پیامبر: پیامبر نازنین اسلام همیشه و همه گاه باید در کانون توجه عالمان دین باشد و کوچک ترین غباری را بر شخصیت آن وجود مقدس تاب نیاورند و با منطق و استدلال به روشنگری بپردازند. بویژه اگر گروه و جریانی بخواهد از این راه به اصل بلند عدالت در اسلام خدشه وارد سازد. شماری برای توجیه کارهای ناروای خود در زندگی خانوادگی، عدالت پیامبر را زیر سؤال برده اند. آنان برای مشروعیت بخشیدن به آزادیهای افسار گسیخته خود در ازدواج و طلاق و برخی نیز ناشیانه و از روی تعصب کور با جعل گزارشهای دروغ این را القا می کردند که: پیامبر برخی از زنان خود را بیش تر مراعات کرده و نسبت به برخی دیگر کم اعتنا بوده است.
به پندار اینان، وقتی پیامبر نتواند عدالت را در خانواده پاس بدارد، تکلیف از ما برداشته است. در شان نزول آیه:
«ولن تستطیعوا ان تعدلوا بین النساء ولو حرصتم.» (36)
شما هر چقدر بکوشید نخواهید توانست عدالت را میان زنان متعدد برقرار سازید.
گفته اند: آیه درباره عایشه نازل شده که حکایت از آن دارد: پیامبر او را از دیگر زنان بیش تر دوست داشته است. (37)
و یا در شان نزول آیه شریفه:
«وان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلاجناح علیهما ان یصلی بینهما صلحا.» (38)
اگر زنی از طغیان و سرکشی یا رویگردانی شوهرش، بیم داشته باشد، مانعی ندارد با هم صلح کنند.
نوشته اند:
«سوده، چون پیر شد، پیامبر در اندیشه بود که او را طلاق دهد. او در برابر این که پیامبر از این کار درگذرد، حق خود را به عایشه بخشید.» (39)
این افراد ناآگاهانه برای بالا بردن جایگاه ام المؤمنین عایشه، یا غرضها و هدفهای دیگر، شخصیت پیامبر را هدف گرفته اند; غافل از آن که پیامبر، که مظهر اخلاق نیکو و تجسم عدل بود و در همه سویه های زندگی فردی و اجتماعی، حتی در نگاه به افراد دادور بود، چگونه میان زنان خود عدالت را پاس نمی داشت. زنان پیامبر در وصف حضرت گفته اند: او در مسافرتها نیز با قرعه کشی از همسران را همراه می برد و در دیگر اوقات:
«کان رسول الله یقسم بین نسائه فیعدل.» (40)
پیامبر(ص) اوقات خود را به عادلانه بین زنانش تقسیم می کرد.
ازدواجهای پیامبر(ص) برای هوی وهوس نبود که با پیر شدن زنی از زنانش، او را رها کند.
افزون بر این، پیامبر(ص) خود فرموده است: طلاق ناستوده ترین حلالهاست و بر پیامبر پسندیده نیست از روی هوس، گفته های خود را با کردارش درهم شکند.
نشانه های گوناگون از سخن و سیرت پیامبر نشان می دهد، هر دو شان نزول آیات فوق با زندگی پیامبر همخوانی ندارد و دست جعل، به روشنی در آن دیده می شود. امیرمؤمنان در مقام پاسخ از شرع و نشان نزول آیه «وان امرة خافت من بعلها... » هیچ گونه اشارتی به نقش پیامبر(ص) در این ماجرا نکرده است. (41)
تلاش در راه گسترش عدالت اجتماعی
عالمان، افزون بر روشنگری مفهوم عدالت، وظیفه دارند در عرصه خارجی در راه گسترش عدالت گام بردارند و با گفتار و کرداردر راه انجام آن بکوشند; زیرا این، از مصداقهای بارز امر به معروف و نهی از منکر است.
علی(ع) در خطبه ای خطاب به علما، و دانشمندان، دفاع از حقوق پای مال شده محرومان و افشای ستم ستمکاران را از رسالتها و وظیفه های بنیادین آنان شمرده است. حضرت تاکید فرمود: ستم ستیزی نقطه اوج مبارزه با منکر است و ترویج دادگری از نمونه های روشن و آشکار فریضه بزرگ امر به معروف. زیرا در سایه این دو، آیینها و قانونهای دین پا می گیرند، صاحبان حقوق، به حقوق خود می رسند، ستم از میان می رود و بیت المال و اموال عمومی در جایگاه شایسته خود هزینه می شوند. حضرت در ادامه به علماء یادآور شده است:
«مردم از آن رو به شما احترام می گذارند که به شما امید دارند تا در راه دین خدا بپاخیزید، از حقوق ناتوانان و پای مال شدگان دفاع کنید و در این راه از بذل ما و جان دریغ ندارید... شما به چشم خود دیدید که پیمانهای خدا شکسته شد و شما هراس نمی کنید و شما از نقض پیمانهای پدرانتان به هراس می افتید. اینک، پیمانهای خدا بی مقدار شده، کورها و لالها و زمین گیرها بی سرپرست رها شده و بر آنان ترحم نمی شود. شما به اندازه خود و در خور مسؤولیت برای دفاع از مظلومان کار نمی کنید و نه از کسی که از محروم دفاع می کند حمایت کرده و به مسامحه و سازش با ستمکاران خود را آسوده می دارید.» (42)
امام خمینی در بحثهای ارزش مند ولایت فقیه، با اشاره به همین خطبه علی(ع) در شرح رسالت ستم ستیزی حوزه ها، می فرماید: علمای دینی اگر در برابر ستمکاران سکوت کنند و بی تفاوتی پیشه سازند، مورد نکوهش خداوند قرار می گیرند. این دستور مربوط به گذشته نیست و همه نسلهای امروز و فردا را در بر می گیرد. علماء می بایست، عدالت و ظلم را شناخته و ستم را در زوایای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی آشکار کرده و بدون سهل انگاری و پرده پوشی در برابر آن بایستند. (43)
امامان، با ستم در افتادند و عالمان و آگاهان ساکت نبودند. البته شیوه مبارزاتی آنان به اقتضای شرائط و بازدارنده های موجود گوناگون بوده است. گاه شرایط ایجاب می کرد که مسالمت جویانه و با زبان و قلم به گسترش عدالت بپردازند و گاه حال و روز، به گونه ای بوده که باید راه مبارزه قهرآمیز را در پیش گیرند.
علی(ع) با این که نظامهای خلفای پیش از خود را به عدالت نمی شناخت، چون زمینه دگرگونی اساسی موجود نبود، به قدر توان، برای نزدیک ساختن حاکمان به عدالت تلاش می کرد. نمونه های فراوانی از همکاری علی(ع) با خلفا در راستای کمک به عدالت عمومی موجود است. امام در یک جا، ضرورت ساده زیستی خلیفه و زندگی بسان توده های محروم را به خلیفه یادآور می شود44 و در جای دیگر، نکته هایی از شیوه تعامل اجتماعی و عدالت عمومی را به خلیفه دوم گوشزد می کند:
«ثلاث ان حفظتهن و علمتهن کفتک ماسواهن وان ترکتهن لم ینفعن شی ء سواهن.
قال: وما هن یا ابا الحسن؟
قال اقامة الحدود علی القریب والبعید. والحکم بکتاب الله فی الرضا والسخط والقسم بین الناس بالعدل بین الاحمر و الاسود.
فقال له عمر: لعمری لقد اوجزت وابلغت.» (45)
علی(ع) به عمر گفت: سه چیز است که اگر آنها را بیاموزی و پاس داری از دیگر دستاویزها بی نیاز خواهی بود و اگر سبت به این سه کوتاهی ورزی، دیگر عوامل تو را سود نخواهد بخشید.
عمر گفت: آنها کدامند ای ابوالحسن؟
امام فرمود: اجرای حدود خداوند، نسبت به نزدیکان و افراد دور، عمل به قرآن در حالت خرسندی و ناخشنودی و تقسیم عادلانه میان سرخ و سیاه، عمر گفت: به جانم سوگند، مختصر و بلیغ سخن گفتی.
تاریخ موارد بسیاری را ثبت کرده که علی(ع) در برنامه و رایزنیها، به خلفا کمک کرده و آنان را به راه عدالت و دادگری رهنمون ساخته است.
پس از علی(ع) دیگر امامان نیز مبارزه با ستم را در شکل مبارزه منفی و مثبت، دنبال کرده اند. بسترسازی برای عدالت خواهی، عدالت گستری و... از رسالتهای مهم و کلیدی همه امامان بوده است.
امامان(ع) با بیان و بنان، چنان تصویری زشت و هولناک از ستم ورزی و بی عدالتی و از بین بردن حقوق دیگران ترسیم می کردند که افراد از غصب حق دیگران و همراهی با ستمکاران احساس تنفر و حقارت می کردند و از نشست و برخاست و کمک به ظالمان، روی بر می گرداندند و دوری می گزیدند.
امام صادق(ع) می فرماید:
«چون روز قیامت فرا رسد، فریادگری صدا می زند: کو ستمکاران و کمک کنندگان به ستمکاران و همانند آنان ؟ و کجایند آنان که برای ستمکاران قلمی تیز کرده و یا دواتی را لیقه نهاده اند. پس، همگی را در تابوتی آهنین گرد آورند و در آتش افکنند.» (46)
روشن است که پیروان اهل بیت به خود اجازه نمی دادند با ستمکاران و غاصبان و صاحبان سیم و زر بر سر یک سفره نشینند و علم و دانش و تقوای خود را در راه تحکیم قدرتهای شیطانی هزینه کنند، بلکه با بیان و بنان و برنامه ها و طرحهای کارساز، چهره کریه ستم پیشگان را برای مردم افشا کرده و گاه با جنایت پیشگان، به ستیز برخاسته و در این راه، شربت شهادت نوشیده اند.
از انگیزه های قیام امام حسین(ع) مبارزه با بیدادگری بود. امام حسین(ع) در مکه از پیامبر نقل می فرماید:
«مردم و ظیفه دارند در برابر پادشاه ستمکاری که حلال و حرام خداوند را پاس نمی دارد، پیمان خدا را شکسته و به ستم و گناه بر مردم فرمانروایی می کند، به مبارزه برخیزند.
اکنون، امویان راه خدا را رها کرده، راه شیطان پیش گرفته اند، در زمین فساد می کنند و به حدود و مرزهای دین، توجهی ندارند و اموال بیت المال چونان ثروت شخصی در میانشان دست به دست می گردد و من به عنوان وارث پیامبر و آشناترین فرد به قرآن و سنت، سزاوارترین کس هستم که در این مبارزه گام بردارم.» (47)
پس از امام حسین نیز، نهضتهایی که به آهنگ خونخواهی سیدالشهداء، آغاز شد و نیز نهضتهای سادات علوی همگی در این گرایش همداستان بودند که نظام حاکم ستمکار و تبه کار است و بایستی حاکمان راه علی را دنبال کنند و روش اقتصادی و اجتماعی آن حضرت، احیاء گردد.
در ماجرای قیام مختار و حرکت عبدالله بن زبیر، نمایندگان گوناگونی برای جذب مردم، از هر دو گروه، در کوفه در رفت وشد بودند و برنامه های خود را به مردم اعلان می داشتند و خواستار حمایت مردمی بودند.
عبدالله بن مطیع مخزومی از سوی ابن زبیر، به مردم کوفه گفت:
«امیرمؤمنان، عبدالله بن زبیر، مرا فرمان داد که روش اقتصادی عمربن خطاب و عثمان بن عفان را در توزیع غنائم به کار بندم.»
سائب بن مالک از شیعیان در پاسخ گفت:
«لانرضی الا سیرة علی بن ابی طالب التی سار فی بلادنا ولانرید سیرة عثمان.» (48)
تنها به روش حکومتی علی(ع) خرسندیم و شیوه عثمان را نمی پسندیم.
یکی از انگیزه اصلی، درافتادن و مخالفت امامان با حاکمان اموی و عباسی، بی عدالتی و حیف ومیل بیت المال بوده است. عالمان دین، همین رسالت را دارند و باید آن را در هر زمان و مکانی، پاس بدارند. چون چنین است، عالمان دین از آغاز دوران غیبت تاکنون، پرچم این حماسه بزرگ را، همیشه برافراشته نگهداشته اند.
تاریخ گواه است به تلاش گسترده و بنیادین علما، علیه ستم و بیداد و بر افراشتن رایت عدل. در گاه رویارویی ستمگران و ستمدیدگان، عالمان دین، همواره در کنار مظلومان جای داشته اند. روحانیت شیعه حاکمان جائر را به رسمیت نمی شناخت و در هر عرصه ای که لازم می دانست و مفید، با ستم و ستمکار، در می افتاد.
در دوران عباسیان، حکومتهای محلی، ملوک الطوایفی و در دوران صفویه، مبارزه با فساد و گناه و پیش گیری از ستم به مردم فرودست، از برنامه های اساسی عالمان بیدار و شجاع بوده است.
عالمان دین، در بسیاری از برهه های سرنوشت ساز تاریخ، دست ستم را از دامن مردم کوتاه کردند و مردمان شریر و خون آشام را از سمند خودخواهی و کبر و ستم، فرود آوردند. البته روشها، یکسان نبوده و هر عالمی، به گونه ای با ستم در می افتاده است; یکی با بیان و یکی با بنان و... گروهی از عالمان راستین، در برابر تباهیها، مبارزه آرام و گام به گام را پیش می گرفتند و با برنامه ای که داشتند، به پیروزیهایی دست می یافتند و شماری دیگر در برابر بی رسمیهای شاهان، به مبارزه قهرآمیز دست می زده اند و در این راه شهدایی را تقدیم کرده اند. (49)
آشنا کردن مردم با نهج البلاغه، از برنامه های علما، در راه گسترش عدالت در آن دوره بود. در دوره صفوی، این کتاب بارها و بارها به زبان فارسی ترجمه شده. (50) شرح کلمات قصار امیرمؤمنان و پندها و اندرزهای سیاسی و روش دادگری آن حضرت، از کارهای با ارزش عالمان آن روزگار است.
در روزگار سیاه چیرگی افاغنه بر ایران و از هم گسستگی حوزه ها و کشتار و دربه دری عالمان دین، با آن همه سفاکی و خون آشامی افاغنه و خفقان و چتر مرگی که آنان بر فراز آسمان این بر و بوم گسترانده بودند، گروهی از عالمان شجاع و بی باک، مرعوب نشدند و قهرمانانه در برابر این قوم جرار ایستادند و برای بیرون راندن آنان به تلاش برخاستند.
گروهی از عالمان بر این باور بودند: راه کوتاه کردن دست ستمکاران، اتفاق کلمه، گوش جان سپردن به سخنان علی(ع) است. سخنانی که به حوزه ها و توده مردم هشدار می داد، که به خود برگردند و امر به معروف و نهی از منکر کنند، با جنایت پیشگان سازش نکنند و با رها کردن دنیای پست و ذلت بار با اهل ستم بستیزند و عزت از دست رفته را بازیابند. (51)
در دوره قاجار نیز، این خیزشها به چشم می خورد. در دوره ناصرالدین شاه که استبداد مخوف قاجار ایران را به زندانی هول انگیز تبدیل کرده بود و رشوه و فساد و فروش پستهای دولتی و تاراج بیت المال، رواج کامل داشت و هرکس در فکر بستن بار خود بود (52) ، این عالمان دین بودند که نور می افشاندند و با قیام علیه بی عدالتیها، طلسم شب را می شکافتند.
تاریخ، نام عالمانی چون:میرزای شیرازی، شیخ هادی نجم آبادی، مجتهد بروجردی، شیخ عبدالحسین تهرانی سید علی اکبر فال امیری، میرزای آشتیانی، سید جمال اسدآبادی و صدها نفر از بزرگان حوزه را در خود ثبت کرده است که در راه مبارزه با ستم و بی رسمیها و مذهب ستیزیهای حاکمان مستبد هوادار غرب قاجار، رنجها بردند و برخی بر سر این راه، از جان مایه گذاشتند. (53)
عالمان متعهد و انقلابی، در مبارزه با بیدادگریهای محمد علی شاه و سپس در مبارزه با قلدریها و سفاکیها و یکه تازیهای رضاخان و کارگزاران او و خانها و امیران محلی نیز، کوتاهی نکرده و به بیدادگری پرداختند و به مخالفت برخاستند.
اینان، هیچ گاه منافع اسلام و مردم را فدای هوسهای شخصی نکرده اند و زر و زور نتوانست آنان را وادارد که سر بر آستان ستمکاران فرود آورند:
«امیر اعظم خان، فرمانروای مقتدر دامغان و شاهرود می خواست، آب رودخانه «تودروار» را برای مزارع خود، از مالکان کشاورز آن به ستم بستاند. سندی جعل کرده از مردم و علماء خواست آن را تایید کنند. علمای محل در راس، ملامحمد کاظم تودرواری، به شدت مخالفت کردند.
فرمانروا، مبلغ سی هزار تومان در برابر ملامحمد کاظم نهاد و اسلحه اش را آماده کرد و گفت: یا در برابر این پاداش سند را امضا کن و یا برای مرگ آماده باشد. ملامحمد کاظم، سینه اش را برهنه کرد و گفت: گلوله را در سینه ام رها کن. برای من استقبال از مرگ سرخ بهتر است از دین فروشی.
اکنون، آرامگاه این بزرگمرد در قریه (دروار» زیارتگاه عموم مردم است.» (54)
ملامحمد کاظم، قطره ای است از دریا. وجود این قله های بلند و استوار، مردم ایران زمین را در طول قرنها در برابر بی عدالتیها، پشتیبانی کرده و مشعل امید را در دلها زنده نگهداشتهاست.
در اصل، یکی از زمینه های جانبداری سرتاسری مردم از علمای بیدار دین، در مبارزه با رییم ننگین پهلوی، دادخواهی و عدالت جویی آنان بود. آن روز جامعه به دو قطب اقلیت مستکبر و اکثریت مستضعف تقسیم شده بود و سرمایه داران بزرگ، در راس آنان خانواده پهلوی، بر مال و ثروت ملی دست انداخته بودند و هستی مردم را به یغما می بردند. در همان حال که بیش تر مردم از ابتدایی ترین ابزار زندگی و معاش محروم بودند و گروه گروه از فقر و فاقه، در تنگنا و فریاد توده ها از دسترسی نداشتن به قوت لایموت، حتی در شهرها و روستاهای نزدیک به مرکز، بلند بود، شاه و درباریان ثروت بر ثروت می افزودند و خانواده پهلوی افتخار می کردند که:
«تاج ملکه با 1646 قطعه الماس، 14 میلیون دلار و پیراهن ملکه مزین به چهل هزار الماس و وان حمام بلورین ملکه، هفتاد پنج هزار دلار و مخارج درشکه ای که با آن در موقع تاج گذاری شاه با آن رفت و آمد می کرد. صدوپنجاه هزار دلار.» (55)
پیرامونیان نیز در این خوان یغما، از شاه و ملکه دنبال نمی ماندند و با غارت نفت و دیگر درآمدهای ملی، مالیات و... کاخها برافراشتند و با ذخیره پولها در بانگهای داخل و خارج، برای خود زندگی شاهانه ای ترتیب داده بودند. وابستگان شاه، با پدیدار شدن طلایه پیروزی مردم مسلمان و خداجوی ایران، عمده ثروتهای نقدی را به امریکا و اروپا منتقل کردند. از جمله کارگزاران یغماگر فلاح است. وی کاخ خود را با طلای آب شده تزیین کرده بود. کارشناسان در سال 1358، ارزش لوسترهای این کاخ را بیش از سیصد میلیون تومان ارزیابی کرده اند. این یغماگر بی حمیت پس از فرار از ایران، یکی از قصرهای معروف خاندان سلطنتی انگلیس را به مبلغ 2/1 میلیون پوند خرید. (56)
امام خمینی، با حماسه بزرگ و ماندنی خود، مردم را به مبارزه علیه بیدادگری دست نشاندگان آمریکا و یغماگران بیت المال، برانگیخت و بی عدالتیها را از بین برد و ریشه درخت عدالت در این سرزمین استوار ساخت. اینک بر علماست که هوشیارانه از این نعمت بزرگ خدا پاس بدارند، هر کجا حکومت گر و کارگزاری و یا وابستگان به آنان، دست به یغماگری می زنند، قهرمانانه در برابرشان بایستند و نگذارند زحمتها و رنجهای خمینی بزرگ، به دست شماری سودجو و خیانتکار بی ثمر شود و بهره کافی از آن تلاش برده نشود و مردم، به نام دیگری چپاول شوند و از حق طبیعی خود بازمانند. امروز رانت خواران، انحصارطلبان، در جای جای این سرزمین در حال گستراندن پدیده شوم بی عدالتی اند، باید به هوش بود، و همه سویه نگریست.
تشکیل نظام اسلامی
علی(ع) در شرح وظیفه و رسالت عالمان دین، به روشنی فرموده: اگر آنان بتوانند برای گسترش عدالت اجتماعی نظام ستمکارانه ای را براندازند و نظام عادلانه بنا نهند، باید چنین کنند که بایسته است; زیرا در سایه نظام الهی، قانونهای عادلانه تدوین می شود و با در اختیار داشتن قوای دادرسی و اجراد و منابع مالی و حق نظارت و بررسی، زمینه بیش تری برای عدالت عمومی و احقاق حقوق مستضعفان فراهم می آید. علی(ع) انگیزه خود را برای پذیرش مسؤولیت توانفرسای رهبری حکومت، برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی، اعلام می کند. وظیفه ای که خداوند آن را بر عهده عالمان دین نهاده و علی(ع) به عنوان داناترین مردم به قرآن و راه و رسم پیامبر، نمی توانست از برابر آن بی تفاوت بگذرد:
«اما والذی فلق الحبه وبرا النسمة لولا حضور الحاضر وقیام الحجة بوجود الناصر، وما اخذ الله علی العلماء ان لایقاروا علی کظة ظالم ولاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها....» (57)
به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند و یاران، حجت را بر من تمام نمودند و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود تا ستمکار شکمباره را بر نتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده شتابند، این کار را از دست می گذاشتم.
عهد و پیمانهای خداوند بر بندگان، مسؤولیت آفرین است و ناگزیر. اقامه دین خدا بدان بستگی دارد. آن که از برابر آن بی تفاوت بگذرد و برای اقامه عدل و داد به پا نخیزد، پیمان شکنی کرده و سزاوار کیفر پیمان شکنان خواهد بود. علی(ع) در سایه اقتدار نظام اسلامی و در دست داشتن قوای دادرسی و اجرایی، بسیاری از شکافهای طبقاتی و اقتصادی را از میان برد. فرودستان را بالا کشید و فرا دستانی که از راههای نامشروع بالا رفته و در طبقه اشراف جای گرفته بودند و به ثروت خویش، که دست رنج مردم بینوا بود، می نازیدند، به زیر کشید.
امام در برابرکسانی که عدالت او را بر نمی تافتند، به روشنی اعلام کرد:
«والذی بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر حتی یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم و لیسبقن سابقون کانوا قصروا ولیقصرن سباقون کانوا سبقوا.» (58)
به خدایی که او [پیامبر] را به راستی مبعوث کرد، به هم خواهید درآمیخت و چون دانه در غربال و یا آنچه در دیک ریزند روی هم خواهید ریخت، تا آن که در زیر است زبر شود و فرادستان به زیر درآیند و آنان که واپس مانده اند، پیش برانند و آنان که پیش افتاده اند واپس مانند.
روشن است که بدون وجود حاکمیت عمومی نمی توان به چنین کارهای بزرگ دست زد و با مترفان و غارتگران، پنجه در پنجه درافکند و محرومان را به حقشان رسانید.
امام در خطبه دیگر در بررسی انگیزه های خود برای به دست گرفتن حکومت، می فرماید:
«خدایا تو می دانی که آنچه ما انجام دادیم برای فرونشاندن تشنگی قدرت و یا رسیدن به دنیا نیست. برای این است که دین تو را بر پا داریم و در سرزمین تو اصلاح کنیم. بنده های ستم دیده ات را آسوده خاطر کنیم و به واجبات و سنن و احکام تو جامه عمل پوشانیم. (59)
قیام زیدبن علی، که مورد تایید امامان بود، در راستای به دست گرفتن حکومت و گسترش عدالت اجتماعی و اقتصادی صورت گرفت. بنی امیه، غاصبانه بر اریکه قدرت تکیه زده بودندو بیت المال و درآمدهای مسلمانان بسان اموال شخصی، در بین آنان توزیع می شد و توجهی به محرومان و صاحبان اصلی حکومت و بیت المال نداشتند. بیداد و ستم علیه خاندان پیامبر دو چندان بوده جوانان بنی هاشم، یکی پس از دیگری، ناجوانمردانه کشته می شدند و دست و پاهای پیروان علی(ع) به گمان و تهمت قطع می شد. (60) قیام حضرت زیدبن علی، چنان که در خطبه هایش، یادآور شده، برای دست گرفتن حکومت و احیای سیرت امام علی صورت گرفت:
«ما شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر و جهاد با ستمکاران و دفاع از مستضعفان و دادن حق محرومان و تقسیم غنائم در میان صاحبانش، به عدل، فرا می خوانیم و این که مظالم و اموالی که به بیداد ستانده شده به اهلش رد شود.» (61)
مانند همین پیامها، در بیعت نامه حسین بن علی، شهید فخ، با مردم، در مبارزه با عباسیان به چشم می خورد. او برای این قیام کرد که در سایه به دست گرفتن حکومت، قرآن و سنت را زنده کند، عدالت اجتماعی و اقتصادی را در جامعه بر قرار سازد و بیت المال را از دست اندازی افراد ناصالح، خارج سازد.
«من با شما بر عمل به قرآن و سنت پیامبر بیعت می کنم بر این که: بر طبق کتاب و سنت رفتار شود. حکومت در دست رضا و فرد پسندیده ای از فرزندان پیامبر قرار گیرد و بر این که در میان شما برابر قانون خدا و روش پیامبر، در میان مردم به عدالت و بیت المال را عادلانه توزیع کنیم.» (62)
برای احیای دین و گسترش عدالت بود که امام امت، حوزه ها را به تشکیل نظام اسلامی فرا خواند و در سایه حکومت اسلامی بود که امام توفیق یافت دست غارتگران را از بیت المال عمومی کوتاه کند، اموال نا مشروع حرامخواران را به سود محرومان مصادره کند و از بیت المال به طور عادلانه، همگان را بهره مند سازد. و در سایه حکومت دینی بود که نهادهای انقلابی گوناگون، به سود محرومان و اقشار کم در آمد، ایجاد شد و دادرسان، ستمکاران و حرامخواران بزرگ را به پای میز محاکمه کشاندند و مستضعفان زمین و محرومان، توانستند بزرگ ترین پستهای کشوری را در اختیار بگیرند و در برابر بزرگ ترین قدرتهای جهان قد علم کنند.
پاسداری از عدالت در نظام اسلامی
عدالت قوام و بنیاد نظام اسلامی است. نظام و دولت دینی، بدون اجرا و اقامه عدل، نمی تواند از دین پاسداری کند. وجود نابرابری در جامعه دینی و حکومت مدعی دین مداری، دیگر ارزشها را در سایه قرار می دهد و زمینه را برای پاره ای ناهنجاریها، فراهم می سازد.
حکومت دینی، با عدل و داد و پیاده کردن عدالت اجتماعی، شناخته می شود. اگر دین مایه اصلی و رکن رکین، در حکومت پرتوافکن نباشد،به هیچ روی، حکومت دینی نخواهد بود.
این، رسالت عالمان دین است که از این شالوده و پی و بنیاد، پاسداری کنند و نگذارند گزندی به آن وارد آید که اگر گزند ببیند، ناگزیر، سقف آن فرو خواهد ریخت.
امروز، هیچ کس نمی تواند بهانه بیاورد; نه عالمانی که در هرم قدرت قرار دارند، نه عالمانی که اهل بیان و قلم، دارای مسجد و محراب و بر مسند تدریس و فتوایند.
هرکس در حوزه نفوذ خود، می تواند اجرا کننده عدل و پاسدار حریم آن باشد.
اینان اگر به وظیفه خود عمل کنند، هیچ گاه شاهد کم رنگ شدن آرمان عدالت خواهی نخواهیم بود.
این عالمان دین هستند که می توانند با بیان و بنان و تلاش گسترده خود، شعله مقدس عدالت خواهی و عدالت جویی را همیشه برافروخته نگهدارند و کسانی که علیه این جریان تلاش می ورزند، رسوا سازند و دستشان را با برانگیختن مردم علیه آنان ، از پست های کلیدی کوتاه کنند.
شماری از بداندیشان دوران شعار مقدس و بنیادین عدالت خواهی را پایان یافته می انگارند و یا برآنند که پایان یافته بنمایانند و مردم را به نا امیدی بکشند و از صف انقلاب، بیرون برانند. اینان به امام، کین می ورزند و تلاش می کنند که حرکت رخشان و مقدس وی را از جلوه بیندازند و از هاله تقدس به درآورند و با آن اندیشه والا و خدایی، بسان اندیشه بشری بر خورد کنند که افولی دارد و پایانی و زود گذر است.
امروز، اگر عالمان، علیه بی عدالتیها برنخیزند و با طبقه جدید و نوکیسه، که انگل وار، به خاطر سیاستهای غلط اقتصادی به کمک دستهای مرموز خیانتکاران و جفاپیشگان، ریشه کرده اند و کل بر جامعه شده اند و زالووار خون مردم را می مکند، شجاعانه و بی باکانه برخورد نکنند، مردم از اقامه عدل و برپایی نظام عادلانه اجتماعی و اقتصادی در نظام جمهوری اسلامی نا امید می شوند و ناامیدی هم بسیار خطرآفرین است و هیچ برنامه و طرحی و هیچ قانون و آیینی و هیچ آرمان و هدف بلندی، در جامعه ای با مردمان ناامید، پا نمی گیرد.
امام، با امید دادن به محرومان و مستضعفان و پرخاش علیه سرمایه داران زالوصفت و یغماگر، نظام عادلانه اسلامی را پی ریخت.
امام این مهم را تنها با زبان پی نگرفت که در عمل، محرومان را نواخت و سرمایه داران بی درد را تاراند. امروز اگر برآنیم جامعه ای شاداب و به دور از میکربها و انگلها داشته باشیم، راهی نداریم جز این که امام را الگوی رفتار خود قرار دهیم.
عالمان دین، با الگو قرار دادن امام و با حضور قوی اجتماعی و عرصه داری شجاعانه، باید هم امید را بگسترانند و هم بیم را.
باید هیچ زراندوز از خدا بی خبری، از زبان و قلم عالمان راستین و متعهد و سازه زیست، در امان نباشد. هیچ زراندوز و چپاولگری نباید در جامعه اسلامی، احساس آرامش کند; بلکه همیشه باید احساس کند، هر آن امکان دارد با روشنگری عالمان، آنچه را از راه ربا، رشوه، زدوبند، گران فروشی، کم فروشی، احتکار، دزدی از بیت المال و... به دست آورده، از ست بدهد و به خشم مردم گرفتار آید.
زبان و قلم عالمان دین، هم می تواند بیم دهد و هم اندرز. بیم از فردای قیامت و روز حساب و از خشم خدا در دنیا و آخرت و از خیزش مردم.
عالمان دین، باید به چپاولگران و تروریستهای اقتصادی، هشدار دهند و پیامدهای کار نادرست و فعالیتهای اقتصادی ویرانگر را به آنان یادآور شوند و از خشم و شورش مردم پرهیز دهند که اگر شعله خشم مردم بر افروخته شود، آنان را با آنچه اندوخته اند، خاکستر خواهند کرد و خدا نیز، با ستمدیدگان، رنج کشیدگان و قربانیان بی عدالتیهاست.
عالمان دین و روحانیان متعهد و انقلابی و دلسوز مسلمانان و نگران برای عقیده و باور آنان، باید به این نکته توجه دقیق داشته باشند که بی عدالتیها، تنها فاصله طبقاتی پدید نمی آورد که عقیده ها و باورهای مردم را نیز، دستخوش دگرگونی قرار می دهد، شماری را از صف دینداران جدا می کند و در ارکان اعتقادی شماری تزلزل پدید می آورد. به طور کلی، بازار دینداری را کساد می کند که کم مصیبتی نیست.
اگر حوزه و عالمان برجسته از این زاویه به قضیه بنگرند، بیش از پیش نگران خواهند شد و به عمق فاجعه در جامعه ای که بی عدالتی در آن رخنه کرده، پی خواهند برد.
امروزه، گرفتار چنین بلیه ای هستیم. بی عدالتی، تبعیض، دست برد به بیت المال و... افسارگسیخته می تازند و در این تازش، گرد و غبار انگیزی و هیاهوآفرینی، نهادهای مسؤول گم شده اند و صدای ضعیف و نزار آنها به جایی نمی رسد. این جا، آن نکته ای است که فریاد علمای راستین می تواند کارساز باشد و با تبلیغات خالصانه خود و دامن گیری از دنیا (هم خود و هم پیرامونیان وفرزندان و وابستگان) به بی عدالتیها مهار بزنند و گرد و غبارها را فرونشانند و نهادهای مسؤول را یاری کنند، تا گرفتار عذاب خدا نشویم و این نعمت بزرگ را از دست ندهیم.
این که امام خمینی بارها از زاغه نشینان سخن می گوید و به دست اندرکاران دستور می دهد که تمام توان خود را برای سروسامان دادن به وضع معیشتی آنان، به کار بندند، از این روی است که نگران ناامیدی مستضعفان است، همانان که همه بار انقلاب را بر دوش داشته و دارند.
او نگران انفجار است، انفجاری که هیچ قدرتی نمی تواند آن را خاموش کند از این روی، دلسوزانه هشدار می دهد:
«اشخاصی که سرمایه دار... و کارخانه دار بودند، مکرر این جا... می آمدند... گفتم... نمی شود... یک دسته ای آن طور زندگی بکنند و آن طور، حتی برای سگ هایشان اتومبیل داشته باشند و یک دسته دیگر توی این زاغه ها باشند... اصلا قابل تحمل نیست. و من اعلام خطر کردم: اگر خدای نخواسته یک وقت مردم، در متن اسلام، انفجار پیدا بشود... با یاس از اسلام، هیچ قدرتی نمی تواند خاموش کند و این خطری است برای طبقه ای که به فکر نیستند... حالاهم به شما نصیحت می کنم که شما فکر بکنید، بدانید که اگر خدای نخواسته، این جمعیت مایوس بشوند، انفجار در آنها پیدا بشود، همه، شما، همه ما، از بین خواهیم رفت.» (63)
شهید بهشتی نیز، چنین هشدار می دهد و همگان را به خیزش فرا می خواند:
«انقلاب اسلامی ما باروند و مناسبات اقتصادی موجود در جامعه در معرض خطر و آسیب قطعی است; چرا که در این بعدش اسلامی نشده است. مردان و جوانان و نوجوانان انقلاب، امروز با چشم خودشان می بینند که نزدیک 15 ماه از پیروزی انقلاب می گذرد; ولی هنوز در جامعه ما سیرها و خیل سیرها، با گرسنه ها و خیل گرسنه ها در جامعه دیده می شوند. تا وقتی چنین است جامعه ما اسلامی نیست....
در این روز و در این مجمع اعلام می کنم: همه کسانی که دلشان مالامال شور و هیجان انقلاب است و قلبشان در محبت انقلاب می تپد، باید حرکت سریع و قاطع و مؤثر آغاز کنند و هر چه زودتر به این فاصله جهنمی سطح زندگی درجامعه جمهوری اسلامی پایان دهیم.» (64)
اکنون، باید دید که رسالت بزرگ پاسداری از عدالت را چگونه باید انجام داد، تا ثمر دهد و در قلبها اثر بگذارد و جامعه را دگرگون کند.
در آنچه گفتیم، اگر دقت شود، این نکته نیز به دست می آید; اما برای این که مطلب روشن تر شود، به پاره ای از راهها و روشها اشاره می کنیم که اگر با اخلاص، ساده زیستی و... همراه شوند، بی گمان اثر خواهند گذاشت:
1. استفاده از هنر: هنر پدیده ای اثرگذار است. این مقوله را می توان در راه ستم ستیزی، به کار گرفت و با آن، مردمان را علیه ستم شوراند و روح عدالت خواهی را در کالبدها دمید.
هنرمندان، شاعران، نمایشنامه نویسان، فیلم سازان، خطیبان، ادیبان، رمان نویسان و... اگر از هنر خود در جهت عریان نشان دادن چهره کریه فقر و بی عدالتی و چهره فساد، اتراف، تبعیض سود ببرند، بی گمان نبرد قهرمانانه ای با ستم و ستمگری کرده اند.
هنر می تواند عدالت خواهی را فرهنگ کند و ستم را ضد فرهنگ و عدالت را چنان سرنوشت ساز، حیاتی، ضروری زندگی، زیبا و پرجاذبه و دوست داشتنی نشان دهد و آن را به عنوان عالی ترین و پرشکوه ترین آرمان انسانی بنمایاند که انسانها به راحتی در پای رایت آن جان نثار کنند و ستم را چنان زشت و نفرت انگیز و ضد فطرت و ضد انسانیت و تباه کننده زندگی، که مردم علیه آن به پا خیزند و از صفحه روزگار بزدایندش.
این که می بینیم، در بسیاری از جامعه ها ستم پاگرفته و عدالت از صحنه خارج شده، بدین خاطر است که هنرمندان، ستم را بزک کرده و چهره کریه و تنفرانگیز آن را زیبا جلوه گر ساخته اند و به چهره عدالت، با آن همه زیبایی و دل انگیزی، غبار افشانده اند، تا جلوه گری نکند و کم کم از صحنه خارج شود. هنر می تواند بسان سد پولادین، راه را بر ستم ببندد و ستم پیشه را از اجتماع خارج و خانه نشین کند و مردم را بر عرصه بیاورد و شور عدالت خواهی را در آنان برانگیزد و نگذارد این آرمان بلند انسانی از جلوه بیفتد.
بنابراین اصل بلند است که امام خمینی درباره هنر متعهد می گوید:
«تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدی(ص) اسلام ائمه هدی(ع) اسلام فقراء دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگان تاریخ تلخ و شرم آور محرومیتها باشد.
هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه داری مدرن و کمونیسم خون آشام و نابودکننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بی درد و در یک کلمه، اسلام آمریکایی باشد.
هنر، در عرفان اسلامی، ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسیم تلخکامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. » (65)
علی(ع) با هنر بیان خویش و بلاغت ممتاز و بی همتای خود، زیبایی عدالت، و زشتی ستم را نمایاند. اگر نبود آن خطبه های رسا، شیوا، استوار و انگیزاننده امام علی(ع) صدای عدالت خواهی به گوش جان جهانیان نمی رسید و چنین از بی عدالتیهای دوران خلیفه سوم و یغماگریهای پسران امیه، پرده برداشته نمی شد و رسوای عام و خاص نمی شدند و علی با سخن شورانگیز خود، که اوج سخن بشری است، عدلی ترسیم کرد که تا جهان جهان است، بر تارک آن خواهد درخشید. امروز، این رسالت حوزه هاست که خود را به هنر سخن، هنر ادب بیارایند و از عدل، سخن بگویند.
خطیبان و شاعران و سخن سرایان با زبان هنر در طول تاریخ پیامهای علوی را پراکنده اند و از سینه ملت و قومی به سینه ملت و قومی دیگر انتقال داده اند، تا به نسل امروز رسیده است.
امروز نیز، زبان هنر نقش اثرگذاری می تواند در پدید آوردن فرهنگ ستم ستیزی و عدالت جویی داشته باشد و زیباییها را به نسلهای دیگر سرازیر کند و پرده از چهره زشتیها بردارد، تا آیندگان فریب نخورند.
رمان بینوایان، شاهکار ویکتورهوگو، که تاکنون به بیش تر زبانهای زنده دنیا ترجمه شده، آثار زیبانبار فقر و بی عدالتی را درجامعه آن روز به نمایش می گذارد.
بدون تردید، ادبیاتی که از انقلاب روسیه اثرپذیرفته بودند، توانسته اند در رواج فرهنگ مبارزه با فقر و فاقه و فساد نظام سرمایه داری، نقش بیافرینند و اثرماندگار از خود به جای بگذارند. مساله فقر و غنا، عدالت و بی عدالتی، بایستی دراندیشه هنرمندان جای گیرد و هنرمندان از قالبهای تصنعی و سرگرمی خارج شوند، به میان توده های محروم بروند و با احساس درد و رنج آنان، و بازتاباندن آن در آثار خود، اثری ماندگار از خود بیافرینند.
ناجی العلی، کاریکاتور مشهور فلسطینی، که خود آواره بود و درد فقر، تبعیض، بی خانمانی و دربه دری و ستم را با تمام وجود حس کرده بود و با رنج و درد بزرگ شده بود، توانست در آثار خود، تابلوهای شگفتی از رنج و بدبختی مردم فلسطین و ستم صهیونیست جهانی ترسیم کند که همیشه برای مردم محروم فلسطین و آوارگان ارض قدس، پیام داشته باشد و رخوت را از جانشان به در کند.
2. کمک به تدوین برنامه های عادلانه: وظیفه علما، تنها در بیان مفهوم و احکام کلی خلاصه نمی شود، بلکه در مواردی عالمان بایستی در راه روشنگری و بیان دقیق زوایای موضوع و مصداقها نیز کوشش کنند. بسیاری از شبهه ها و پرسشهای مربوط به حکم، از شفاف نبودن موضوع، سرچشمه می گیرند و فقیه برای روشن کردن حکم، باید موضوع را بشناسد، تا بتواند به پرسشها پاسخ دهد.
در کتابهای روائی و فقهی، موارد بسیاری وجود دارد که امامان و فقهاءبرای آسان کردن کار بر مردم، موضوع را نقد و بررسی کرده اند. افزون بر این، این مساله که فقیه را با موضوع چه کار و او تنها در احکام کلی فتوا می دهد، که اگر رست باشد و آن را بپذیریم، مربوط به روزگاری است که فقه پیوندی با حکومت نداشته است، ولی امروزه که حوزه و علما، به طور مستقیم با حکومت و نیازهای آن سروکار دارند و اسلام با تمام وجود به صحنه آمده است، شایسته نیست حوزه در این باره تماشاگر باشد، بلکه حوزویان به قدر توانایی، بایستی در صحنه باشند و گره از کار بسته مردم بگشایند.
حوزه ظرفیتها و استعدادهای نهفته بسیاری را در خود جای داده است; محققانی که می توانند با کمک دانش قرآنی، فقه، تاریخ و... در بخشهای اقتصادی نظام کار فکری کنند، استادان و مدرسانی که توانایی دارند با درسهای یرف و کالبد شکافانه به تفسیر مفهوم عدالت بپردازند و زوایای آن را بنمایانند و طرحهایی برای اجرای آن ارائه کنند.
و فقیهانی که با پ یوهشهای خود در منابع اسلامی و درنگ در آیات و روایات، اقتصاد متعالی، انسانی و عادلانه اسلامی را ارائه دهند و راه هرگونه بهره کشی ناعادلانه، تبعیض، انحصار و... را سد کنند.
امام خمینی،این رسالت بزرگ را بر عهده حوزه اسلامی می داند:
«این بر عهده علمای اسلام و محققان و کارشناسان اسلامی است که برای جایگزین کردن سیستم ناصحیح اقتصاد حاکم بر جهان اسلام، طرحها و برنامه های سازنده و دربرگیرنده منافع محرومین و پابرهنه ها را ارائه دهند و جهان مستضعفین را از تنگنا و فقر معیشت درآورند.» (66)
علما و اساتید بزرگوار حوزه، چقدر با برنامه های اقتصادی دولتها، در بیست سال انقلاب آشنایند؟ آیا می دانند چه مصوبه ها، قانونها، برنامه ها، طرحها و سیاستهایی به عدالت اجتماعی کمک کرده و گره از کار بسته مردم محروم گشوده و دست غارتگران را بسته و چه مصوبه ها، قانونها و برنامه ها و طرحها و سیاستهایی ، راه را بر سرمایه داران بی درد گشوده و بر فاصله های طبقاتی افزوده و سدهایی برافراشته اند در برابرعدالت اجتماعی؟
همان گونه که علما و کارشناسان اسلامی وظیفه دارند، با طرحهای علمی و فقهی خود به عدالت اجتماعی کمک کنند، کارگزاران نظام و نمایندگان مجلس و... هم وظیفه دارند از دیدگاههای علمی، فقهی و کارشناسانه علما و فقها، استفاده کنند و با آنان به رایزنی بنشینند، تا جامعه سامان یابد و گره های بسته گشوده گردد و مردم محروم از رنج و گرفتاری رهایی یابند.
از این روی، حضرت امیر(ع) به مالک اشتر دستور می دهد:
«اکثر مدارسة العلماء و مناقشة الحکماء، فی تثبیت ما صلح علیه امر بلادک.» (67)
با دانشمندان، فراوان گفت وگو کن و باحکیمان فراوان سخن درمیان نه، در آنچه شهرهایت را استوار دارد.