سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: مشکلی
که فیلمهایی مثل فصل نرگس دارند به نگاه سانتیمانتال و لوس کارگردانشان بر میگردد.
اینکه فیلمی در ستایش اهدای عضو ساخته شود و شعاری از آب در نیاید خودش کار خیلی
سختی است حالا فکرش را بکنید تمام لحظات فیلم پر باشد از یک نگاه سانتیمانتال در
باب عشق و عاشقی.
میتوان این یادداشت را پر کرد از مثالهایی که بازتابدهنده
چنین دیدگاهی هستند. از نحوه برخورد و رفتار یکتا ناصر و پژمان بازغی در خانه
بازغی که بیش از آنکه عاشقانه باشد احمقانه است. تا خاطره خوانی از عسل بدیعی و
پخش ویدیئو تعریف رامینفر از امیر آقایی که نقش یک بازیگر بسیار معروف را در فیلم
بازی میکند و از همه بدتر آن لحظه اهدا عضو نرگس که دوربین برای شیرفهم کردن
تماشاگران به تصاویر اهداکنندگان نزدیک میشود تا مبادا ما یادمان برود فیلم درباره
چیست. خانم کارگردان به همین هم بسنده نمیکند و یک نوشته پایانی هم به کار میافزاید
که ما خیلی خیلی متاثر شویم و بیشتر به عظمت کار نرگس پی ببریم. در چنین شرایطی آن
روایت غیر خطی هم به شوخی بیشتر شبیه است تا یک روایت درست و درمان سینمایی.
فصل
نرگس بیش از هر چیز شبیه اقتباس نازلی از رمانهای عامهپسند وطنی است. شبیه یکی
از همین داستانهای آبکی که مایههای خالهزنکی فراوانی دارد و کیست که نداند چنین
حرفهایی در جامعه ما همچنان مشتری دارد. فصل نرگس از آن فیلمهایی است که تماشاگر
را عصبانی میکند. نه به خاطر اینکه نگاه پشت فیلم انقدر سطحی است بلکه به خاطر
سوءاستفاده آشکارش از مضمون انسانی فیلم. فیلمی که حتی موفق نشود یک لحظه عاطفی
تاثیرگذار از چنین موضوعی خلق کند همان بهتر که ساخته نشود. مگر بودن یا نبودن
عیاری با همین مضمون ساخته نشد. فیلمی که اتفاقاً عسل بدیعی هم بهترین بازیاش را
در آن ارائه داده بود. چقدر آن فیلم درخشان و تاثیرگذار بود و این یکی لوس و سطحی.
پس ماجرا ربط چندانی به مضمون ندارد، این نگاه یک کارگردان است که به فیلمها
معانی متفاوتی میبخشد.
برای یادآوری مجدد نگاه سطحی کارگردان کافیست به رابطه شایسته
ایرانی
و یکتا ناصر در فیلم نظری بیاندازید. رابطهای که معلوم نیست چیست؟ اینها چه
نسبتی با هم دارند؟ چرا انقدر لوس هستند؟ ایرانی چرا داستان طلاقش را از پدرش
پنهان کرده؟ صرفاً به خاطر تهران ماندن؟ یعنی این موضوع انقدر مهم است که یک نفر
به خاطرش چنین دروغ بزرگی بگوید؟ بعد چرا ماجرا انقدر سطحی جمع میشود و صرفا با
یک سری دیالوگ شعاری ناگهان نگار آذربایجانی از خود بی خود میشود و میفهمد عاشق
شوهرش است.
از همه بدتر آن نمادپردازی حقیرانه فیلم که چون احتمالاً قلب نرگس در
سینه شخصیت یکتا ناصر است او مجدداً عاشق پژمان بازغی(همسر نرگس) میشود. واقعاً
با چنین فیلمهای نازلی میخواهیم درباره اهدا عضو فرهنگ سازی کنیم؟ آقازاده جناب
عارف بهتر بود پیش از سرمایهگذاری روی فیلم یکبار دقیق سناریو را میخواندند و بعد برای ساختش
اقدام میکردند. اینطوری لااقل از هدر رفتن پولشان جلوگیری میشد. فصل نرگس از آن
فیلمهای اعصاب خرد کنی است که نگاه سانتیمانتالشان صرفاً توهین به شعور تماشاگر
است نه بیشتر.