شناسه : ۳۶۵۹۶۰  -   سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۲۹
    
    ترجمه منظوم سخنان مولی علی علیه السلام
    
    دل خالی بهتر است از کیسه پر زر.
    ترس از خدا
ترس خدا تجلی می دهد دل را.
| ;دل از انوار گرددت روشن | 
			;گر دهی خوف از خدا دل را | 
		
| ;از خدا ترس و دل منوّر کن | 
			;که دهد ترس حق جلا دل را | 
		
دل خالی از حسد
دل خالی بهتر است از کیسه پر زر.
| ;دل کن از کین و از حسد خالی | 
			;تا که بر اغنیا شوی سرور | 
		
| ;زان که بهتر بود دل خالی | 
			;ای برادر ز کیسه پر زر | 
		
نیکویی عهد
دوستی خالص از نیکویی عهد است.
| ;گر به اخلاص دوستی | 
			;کام جان را دهد حلاوت شهد | 
		
| ;در نکویی عهد کوش که هست | 
			;دوستی خالص از نکویی عهد | 
		
زیارت برادران مؤمن
دوای اندوه ها دیدن برادران است.
| ;هیچ اندوه نماند اندر دل | 
			;طلعت دوست گر توان دیدن | 
		
| ;گر تو اندوه را دوا خواهی | 
			;هست روی برادران دیدن | 
		
* * *
شادی همیشگی، دیدن برادران است.
| ;دیدن دوست شادی است ای کاش | 
			;دائما روی دوستان بینی | 
		
| ;شادی و ایمنی در آن نظری است | 
			;که به روی برادران بینی | 
		
مروت
دینِ مردْ مروّت اوست.
| ;هر که را نیست دین ندارد دوست | 
			;بل همه کس به کین او باشد | 
		
| ;دین به دست آر دوست گر خواهی | 
			;مرد را دوست دین او باشد | 
		
دوری از گناه
یک گناه بسیار است و هزار طاعت کم است.
| ;از گنه دور باش و طاعت کن | 
			;پیش از آن کِت شود وجود، عدم | 
		
| ;هست بسیار یک گناه از تو | 
			;لیک باشد هزار طاعتْ کم | 
		
نزولِ رحمت
یاد کردن اولیا، فرود می آورد رحمت را.
| ;چون کنی یاد دوستانِ خدای | 
			;درِ رحمت به روی بگشاید | 
		
| ;هر کجا ذکر اولیا گذرد | 
			;رحمت حق فرود می آید | 
		
طمع
خواریِ مردْ در طمع است.
| ;خلق را می کند ذلیل، طمع | 
			;گر همه سر به سر طمع باشد | 
		
| ;بی طمع باش تا عزیز شوی | 
			;خواری مرد، در طمع باشد | 
		
عزت نزد خدا
درویش خوار، عزیز است نزدیک خدای.
| ;عزتِ خوارِ خلق داری اگر | 
			;فی المثل گرچه چوب تمر بود | 
		
| ;هر که درویش شد مبینَش خوار | 
			;زان که نزد خدا عزیر بود | 
		
روشنیِ چشم
دیدن دوست روشنی چشم است.
| ;دیدن دوست را غنیمت دان | 
			;خواه هنگام لطف خواهی خَشم | 
		
| ;چشم از دوست بر مدار که هست | 
			;دیدن دوست روشنی دو چشم | 
		
رعایت حال والدین
رعایت کن پدرت را تا رعایت کند تو را پسرت.
| ;نیک و بد را یقین مکافات است | 
			;آنچه می آید از قضا به سرت | 
		
| ;پدرت را رعایت می کن | 
			;تا رعایت کند تو را پسرت | 
		
تواضع
زیارت کردن ضعیفان از تواضع است.
| ;از تواضع بود سرافرازی | 
			;وین هنر، زینت است انسان را | 
		
| ;هست از غایت تواضع اگر | 
			;کس زیارت کند ضعیفان را | 
		
غرور
شادی تو به دنیا غرور است.
| ;چون غرورت ز خویش بی خود کرد | 
			;غم دنیا چون بر تو هست سرور | 
		
| ;نی غلط کرده ای که برعکس است | 
			;به جهان شادی تو هست غرور | 
		
بد خُلقی
بدی خلقْ وحشتی است که خلاصی نیست در او.
| ;هر که خلقش نکو بود بر من | 
			;با هزاران گناه عاصی نیست | 
		
| ;خُلقِ بد وحشتی بود که از او | 
			;مرد را هیچ گونه خلاصی نیست | 
		
سیرت مرد
سیرت مرد خبر می دهد از اصل او.
| ;هر که را اصل و نسلْ پاک بود | 
			;هست نیکو خصال و نیک سیر | 
		
| ;خود محقق شده است این که دهد | 
			;سیرت مرد ز اصل مرد خبر | 
		
سلامتی آدمی
خاموشی زبان سلامتی آدمی است.
| ;جاودان خواهی ار سلامت نفس | 
			;سازْ خاموشْ زبانِ خود به دهان | 
		
| ;کآدمی را سلامتی تن است | 
			;ای برادر، ز خاموشی زبان | 
		
نزدیکی به شرع
بدترین کارها آن است که دورتر باشد از شرع.
| ;در اموری که پیش می آید | 
			;خویشتن را به شرع کن تکلیف | 
		
| ;بدتر از جمله کارها آن است | 
			;که بود دورتر ز شرع شریف | 
		
معرفت
اندکی از معرفت بهتر است از بسیاری عمل.
| ;هر که بی معرفت کُند عَمَلی | 
			;ننماید از او خوش آن کردار | 
		
| ;اندکی معرفت تو را بهتر | 
			;از فراوانْ عمل تو را بسیار | 
		
قاصدِ مرگ
پیری تو خبر دهنده مرگ است.
| ;هست موی سفید، پیک اجل | 
			;شاخ کهنه فسرده سازد برگ | 
		
| ;دل مَنِه بر جهان چون پیر شدی | 
			;پیری تو خبر می دهد از مرگ | 
		
قناعت
صفای عیش در قناعت است.
| ;عیش اگر خواهی و فراغت نفس | 
			;این طرب را قناعت است سبب | 
		
| ;بی قناعت، صفا ندارد نفس | 
			;در قناعت، صفای عیش طلب | 
		
رزق و روزی
ضامن شده است خدای رزق هر واحدی را.
| ;روزی ات بیش و کم مجو که ازل | 
			;شد مُقدّر نصیب هر بنده | 
		
| ;روزی خلق جمله عالم را | 
			;هست ضامن خدای بخشنده | 
		
زخم زبان
ضرب زبان سخت تر است از ضرب سِنان.
| ;زخم شمشیر تیز به گردد | 
			;نشود نیک ضرب زخم زبان | 
		
| ;هست ضرب زبان برِ عاقل | 
			;سخت تر از هزار ضرب سنان | 
		
دوری از بدان
گمراه شد آن کس که میل کرد به بدان.
| ;بد میندیش و با بدان منشین | 
			;بهر نیکان نثار کن دل و جان | 
		
| ;زان که گمراه شد به قول ولی | 
			;میل آن کس که کرد سوی بدان | 
		
اطاعت نکردن از نفس
طاعت دشمنی هلاک است.
| ;نفس تو دشمن است و بر همه کس | 
			;هست چون روزْ این سخن روشن | 
		
| ;نکنی هیچ وقت طاعت نفس | 
			;که هلاک است طاعت دشمن |