فصل پنجم در گذر ایام مناسبت ها درگذشت علامه سید رضی(ره)

محمدبن حسین بن موسی بن محمدبن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفرعلیهم السلام، برادر سید مرتضی عَلَم الهُدی است

نشانی از سیدرضی

محمدبن حسین بن موسی بن محمدبن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفرعلیهم السلام، برادر سید مرتضی عَلَم الهُدی است. کنیه ی او ابوالحسن و لقب او رضی است. مولدش در سنه ی سیصد و پنجاه و نه ه . ق می باشد. بسیار با هیبت و جلالت و وَرَع بوده و بسیار مراعات اهل و عشیره می نمود. و آن بزرگوار شاعر مشهور بوده است. بعضی از علما گویند که او شاعرترین قریش بوده و سزاوار است که او شاعرترین قبیله باشد و سبب این که آن بزرگوار، اشعر قریش بوده آن است که آنانی از قریش که نیکو شعر می گفتند، بسیار نگفته اند و آنانی که بسیار گفته اند، نیکو نگفته اند و آن جناب جمع کرده بود میان بسیارگفتن و نیکو گفتن و قرآن را در حال پیری حفظ کرده بود و هرگز از کسی تحفه و هدیه قبول نمی کرد.

حکایتی

ابواسحاق ابراهیم بن هلال صایی کاتب، حکایت کرد که من روزی در نزد وزیر ابی محمد مهدی نشسته بودم. پس حاجب (نگهبان) آمد و برای سید مرتضی اذن دخول خواست. پس اذن داد و برای مرتضی تواضع کرد و او را در پهلوی خود نشانید و با او مکالمه کرد تا از حکایت و مهمات او فارغ شد. پس سید مرتضی برخاست و وزیر را وداع نمود. وزیر نیز برخاست پس سید مرتضی رفت و وزیر نشست و مشغول به کتابت رُقْعَه ای شد.

پس حاجب آمد و گفت که سیّد رضی، اذن دخول می طلبد. پس وزیر، آن رقعه را از دست انداخت و با اضطراب و دِهشت، از جای برخاست و تا دالان خانه، سید رضی را استقبال نمود و دست او را گرفت و بر جای خویش نشایند و خود در پیش روی او بنشست با نهایت خشوع و انکسار (فروتنی). پس چون سید رضی خواست برود، وزیر تا در خانه او رامشایعت کرد و برگشت.

پس من به وزیر گفتم که اگر اذن باشد از شما سؤالی دارم. وزیر گفت، گویا سؤال تو از آن است که چرا سیّد رضی را بیشتر اکرام کردم ،با این که سید مرتضی، اکبر و اعلم بود. گفتم: بلی. گفت که من چیزی از سیدرضی مشاهده کردم که باعث وثوق من گردیده. تفصیلش این که وقتی خواستیم که فلان نهر را کنده و آب آورده باشیم پس قریه[ای] از سید مرتضی محاذی (کنار) آن نهر بود که حصّه ی (سهم مالیات) او مقدار شانزده درهم می شد، پس مکرّر سید مرتضی به من در این باب رقعه نوشت که از حصّه ی او بگذریم یا تخفیف داده باشیم.

و [اما] سید رضی را وقتی پسری خدای تعالی، عطا فرمود، من در طبقی هزار دینار کرده به هدیه و مبارک باد برای او فرستادم. پس آن وجه را ردّ کرده و گفت: وزیر می داند که من از هیچ کس چیزی را قبول نمی کنم، پس بار دیگر آن طبق را فرستادم [تا سه مرتبه]. پس من در مرتبه ی سوم آن طبق رافرستادم و گفتم که این وجه از آن طلاب باشد که در خدمت شما، تلمُّذ و تحصیل می نمایند. پس آن جناب فرمود که طلاب حضور دارند، هر که هرقدر می خواهد بردارد.

پس یکی از طلاب، دیناری را گرفت و قدری از آن را برید و برداشت و باقی را در همان طبق گذاشت. پس سید رضی از او سؤال کرد که چرا چنین کردی؟ در جواب گفت که: دیشب محتاج شدم برای روغن چراغ و کلید دار خزینه ی شما که وقف بر طلاب است. حاضر نبود، پس از فلان بقال مقداری روغن چراغ قرض کردم، اکنون قدری از این دینار بریدم که دین خود را ادا نمایم. پس آن دنایر (دینارها) را بار دیگر به من ردّ کردند و این باعثِ وثوق و اعتماد من به او شد.

بوی نبوَّت

روزی سیدرضی در مجلس خلیفه ی عباسی نشسته بود و سید، با ریش خود بازی می کرد. و سابقه ای هم میان او و خلیفه بود، چه خلیفه را اعتقاد آن بود که سید، طالب خلافت است. پس خلیفه به سید گفت، که: گویا از ریش خود، بوی خلافت استشمام می کنی. سید بالبداهه (فورا) فرمود که: رایحه ی خلافت استشمام نمی کنم. بلکه رایحه ی نبوت از ریش خود استشمام می کنم، زیرا که از اولاد پیغمبر خدایم.

بانگ رحیل

وفات آن جناب، در ششم محرم الحرام از سنه ی چهار صد و شش هجری بوده، پس او را در خانه اش مدفون ساختند. پس از آن او را نقل کردند و به کربلا در نزد پدرش مدفن کردند. و سید مرتضی بر او جَزَع (گریه و زاری بسیار) کرد به نحوی که قدرت بر نماز نداشت و برای او، سید مرتضی و غیر او از شعرا، مراثی بسیار گفتند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر