فتح قلعه خیبر به دست حضرت علی علیه السلام

محمّد صلی الله علیه و آله پیام آور رحمت بود تا خویش و بیگانه بر سفره مهر و محبّتش بنشینند و لقمه های هدایت برگیرند. اهل کتاب نیز بیگانه نبودند، پیروان برادران او بودند؛ تابعین زردشت و موسی و عیسی که ـ اگرچه به دعوی ـ اهل توحید بودند و خداوند اوستا و تورات و انجیل را به نیایش می نشستند.

خیبر صهیون

امید مهدی نژاد

محمّد صلی الله علیه و آله پیام آور رحمت بود تا خویش و بیگانه بر سفره مهر و محبّتش بنشینند و لقمه های هدایت برگیرند. اهل کتاب نیز بیگانه نبودند، پیروان برادران او بودند؛ تابعین زردشت و موسی و عیسی که ـ اگرچه به دعوی ـ اهل توحید بودند و خداوند اوستا و تورات و انجیل را به نیایش می نشستند.

و خداوند قرآن فرموده بود که سیمرغ آسمان رأفت، سایه بال های بلندش را از سر آنان نیز دریغ نکند.

امّا چه باید کرد با ناسپاسانی که در سایه سیمرغ می نشستند و به او سنگ می زدند؟

چه باید کرد با نمک ناشناسانی که بر خوان می نشستند و مهر می دیدند؛ امّا سفره را می دریدند و به روی صاحب سفره تیغ می کشیدند؟

چه باید کرد با فرزندان سامری که تیغ عداوت را از رو بسته بودند و یاران محمّد را از پشت خنجر زده بودند؛ با احباری که محمّد را می شناختند؛ همچنان که پسرانشان را، با شب پرستانی که آفتاب را می دیدند و زیر چادر انکار می خزیدند، با آنها که تورات را به قلم تحریف نگاشته بودند و دندان های کینه شان را زیر لبخند نفاق و زرق، پنهان ساخته بودند؟

و خداوند پیامبر مهر را به قهر فرمان داد.

فرمان داد که کتاب را بگذارد و شمشیر بردارد که پاسخ خیانت را باید به قهر و شدّت داد.

و آفتاب، یارانش را به محو سایه ها گسیل کرد. قلعه شب در برابر تیغ آفتاب قد علم کرد و به خاک نشست.

خیبر ویران شد تا کینه ای بر سر کینه های یهود افزون شود و آتش حسدشان چنان بر افروخته گردد که خاکستر ایمان سوخته شان هم به باد کفر و ناسپاسی رود و اینک پس از هزار سال، ماییم و قلعه تازه شب پرستان.

ماییم و انتظار فرزند حیدر، تا به یاری تیغ قهرش خیبر صهیون را نیز بر سر قلعه نشینانش ویران کنیم.

خیبر شکن

خدیجه پنجی

«فردا، پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند»

سایه خیال و اوهام، دل های اصحاب را فرا گرفت.

صدای همهمه بلند شد؛ او کیست؟ دلخوش بودند که علی نیامده؛ پس علی علیه السلام نیست.

اگر، علی نیست، شاید ـ من ـ باشم؛ نه! قطعا منظور رسول خدا صلی الله علیه و آله من هستم!

و خیبر، آن سوی تر، مغرورانه و متکبر، قدرت برج و باروهایش را به رخ سپاه اسلام می کشید و به سنگ ها و دیوارهایش دلخوش کرده بود.

خیبر، جان پناه یهودیانی شده و در خیال خام خویش، خود را دست نیافتنی ترین نقطه عالم می پنداشت.

سال هفتم هجرت، یهود، شکست و خواری سخت خود را از لشکر اسلام، کشان کشان به امنیت خیبر رسانید و خیبر، زادگاه توطئه و کینه توزی ها شد.

بسیار فرماندهان سپاه اسلام، برخیبر تاختند و سرافکنده بازگشتند و فرارشان را هر یک به بیانی توجیه کردند.

و محمد صلی الله علیه و آله ، شب را تا صبح در اندوه و غم گذراند.

آن گاه که آفتاب بر عالم تجلی کرد، از خیمه بیرون آمد و سراغ کسی را گرفت. گفتند: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! علی علیه السلام به چشم دردی مبتلا گشته. فرمود: بیاوریدش که طومار خیبر به قدرت بازوان حیدری اش پیچیده خواهد شد!

بیاوریدش که ملائک، مشتاق تماشای جنگیدنش هستند!

بیاورید آن سبقت گرفته در ایمان را که آسمان ها شهامت صفدری اش را به انتظار نشستند و علی آمد و اندیشه های سست دلان نقش بر آب شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله عطر دعایش را آرام جان آسمان ها ساخت که «خدایا، چشم درد و گرما و سرما را از او دور گردان و بر دشمن یاری اش ده که او بنده توست و تو را دوست دارد و رسول تو را دوست دارد و هرگز فرار نمی کند»

پرچم به رقص آمد در آسمان ها؛ از شوق نوازش دستان یدالله.

التهابی غریب در دل زمانه چنگ می زد و سایه شک بر نگاه همیشه مردّد.

نمی دانم، صدای دعای ملائک بود که در آسمان ها، می پیچید یا درود پیوسته خدا بر عزیزترین آفریده اش.

اقتدار پوشالیِ خیبر، کی دوام خواهد آورد در برابر قدرت الهی؟ دست در حلقه های درب آهنین خیبر، بارش یکریز یقین از جان و دل و یک «یاعلی».

و خرد شدن غرور خیبر در برابر عظمت «علی»؛ «لا فتی الا علی، لا سیف الاذولفقار» کاش چشم ها به معجزه ایمان بیاورند!

به چشم ها بگویید خوب بنگرند این صحنه ها را که این دست ها از آستین قدرت و عدالت خداوند، بیرون آمده است. که این دست ها سرنوشت احد و بدر و خندق را رقم خواهد زد.

که این دست ها، کلام وحی را خواهد نگاشت.

که این دست ها، دست غدیر است که روزی برای بیعتش سر و دست می شکنید و دیگر روز، ریسمان و بند بر آن می نهید.

که این دست های خداوند است که از آستین علی علیه السلام بیرون آمده.

کاش چشم ها کم حافظه و فراموشکار نبودند!

دست خدا

امیراکبرزاده

دستانت را که به هم می زنی، گرد و خاک برخاسته از آنها به سمت آسمان صعود می کند.

منظره عجیبی است؛ چشم هایم را می بندم و دوباره نگاه می کنم. نه، آنچه را می بینم باور نمی کنم؛ امّا آنها همه حقیقت دارد، گرد خاک به زمین نمی ریزد.

آسمان در جذب گرد دستانت بی تاب است. ناگهان می بینم فوج فرشتگان را؛ فرشتگانی که مشتاقانه دور و برت بال گشوده اند در تکریم سرفرازی تو.

ملائک، بال و پر خویش را هر گوشه ای گسترده اند و ذرات گرد و غبار دستانت را بر دستان خویش، به آسمان می برند تا توتیای چشم آسمان شود.

گرد و غبار فرو نشسته دستان یل بنی هاشم، پشت پناه اسلام، فاتح بزرگ خیبر، کسی که زمین، گام هایش را به بوسه پذیرا شود، کسی که علی است.

علی یداللّه است.

دستان او بالاتر از همه دست هاست. این دستان علی است که درِ خیبر را بر گرفته است؛ بی آن که خم بر ابرویش بنشیند.

علی یداللّه است.

هیچ دستی قدرت چنگ انداختن در دامان او را ندارد.

هیچ یلی جز علی علیه السلام ، تاب شکستن حریم بی حرمت فرزندان یهود را ندارد.

هیچ گامی استوارتر از قدم نستوه علی علیه السلام ، قادر نیست بلندترین قله های فتح را بگشاید و هیچ تیغی جز ذوالفقار علی علیه السلام نیست که بتواند حدود حق و باطل را مشخص کند؛ تیغ علی حدّ عدل است. هیچ تیغی را تاب آن نیست که در دست ولی خداوند قرار گیرد؛ جز ذوالفقار.

علی دست خداوند است در زمین.

دست او ستون آسمان است و افلاک بر بازوان سترگ او تکیه زده اند.

علی یداللّه است و بالاتر از تمام دستان؛ چرا که «یداللّه فوق ایدیهم».

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر