«امینی»، «غدیر» را نوشت

* او را بوئید و بوسید. مرواریدهای چشمش، روی گونه های کودک، می درخشید. چهرة زیبای «عبدالحسین»، دل «میرزا احمد آقا» را برده بود. سجده ای کرد و گفت: «خدایا شکر، عجب پسری!»

* او را بوئید و بوسید. مرواریدهای چشمش، روی گونه های کودک، می درخشید. چهرة زیبای «عبدالحسین»، دل «میرزا احمد آقا» را برده بود. سجده ای کرد و گفت: «خدایا شکر، عجب پسری!»

* دعای پدر مستجاب شد؛ وقتی 1320 سال از هجرت می گذشت و بوی گل های محمدی در فضای تبریز پیچیده بود.

* نخستین کلاس درس «عبدالحسین» در آغوش مادر بود؛ عزیزدلم، بگو «علی»! و «عبدالحسین» تکرار می کرد. مادر می گفت: فدایت شوم، دوباره بگو! و کودک، می خندید و می گفت: علی، علی، علی.

* عبدالحسین، شاگرد پدرش بود. عربی، منطق، فقه و اصول را از او یاد گرفت. شعر هم حفظ می کرد. نخستین شعری که به حافظه اش سپرد، درباره مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود.

* الماس های اشک را در صندوقچه دلش، پنهان می کرد؛ وقتی که قرآن و نهج البلاغه می خواند. هربار که در قرآن به «یا ایهاالذین آمنوا...» می رسید، دردلش می گفت: «یا علی».

* 22 سال با پدر نشست و برخاست و درس هایش را از او یاد گرفت و حالا، چشمان خیس پدر، او را برای سفر به نجف، بدرقه می کردند. «عبدالحسین»، باید می رفت؛ او بی«عشق» افسرده می شد و این، بر پدر بسیار سخت بود.

* عبدالحسین، «موقع رفتنش» زمزمه می کرد:

ملک در سجدة آدم، زمین بوس تو نیت کرد

که در حسن تو لطفی دید، بیش از حد انسانی

* هر روز، بعد از نماز صبح، یک جزء قرآن می خواند؛ با دقت و تدبر

* خود را به زحمت می انداخت تا مشکل فقیر و نیازمندی را حل کند.

* بسیار به حرم امیرالمؤمنین، علی علیه السلام می رفت. زیارتش یک ساعت و گاهی بیش تر طول می کشید.

* زیاد می شدکه پیاده برود کربلا. در سه روزی که از نجف تا کربلا راه بود، دل مردم روستاها را هم آباد می کرد.

* ماه رمضان، کارهای او تعطیل می شد. مقید بود پانزده بار ختم قرآن کند؛ چهارده ختم، هدیه به ائمه اطهار علیهم السلام و یک ختم برای پدر و مادرش.

* آن قدر سفر رفت تا توانست مجموعة «شهداء الفضیله» را آماده کند؛ از کتاب های خطی کمیاب، که در حال نایاب شدن بود. شرح حال یک صدوسی تن از پیروان امیرالمؤمنین علی علیه السلام، از قرن چهار تا چهاردهم را در آن نوشت.

او در این کتاب، به دنبال خط مشی مردانی بود که شهید راه فضیلت شده اند.

* می خواست فلسفه سیاسی اسلام را برای مردم کوچه و بازار هم قابل فهم کند؛ لذا با تحقیق بر «کامل الزیارات» «ادب الزائر» را نوشت. این کتاب، در شرح آداب و فلسفه زیارت امام حسین(ع) است.

* کتاب های نفیس زیادی نوشت؛ «العتره الطاهره فی الکتاب العزیز»، «ثمرات الاسفار» حاشیة رسائل و مکاسب و...؛ اما کار بزرگ چیز دیگری بود؛ وی، «الغدیر» را نوشت؛ کتاب خاطرات عصر نبوی.

* الغدیر را با آیه هایی که در شأن مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام نازل شد، آغاز کرد، احادیث نبوی که در حق حضرت بیان شد را در پی آن آورد و آن گاه، شاعران چهارده قرن را که از سفرة قرآن توشه برداشته اند، به شهادت آورد.

نام 110 نفر از اصحاب و 84 نفر از تابعین را برد که حدیث غدیر را روایت کرده اند.

از علمای قرن دوم تا چهاردهم، 360 نفر را برشمرد که موفق به نقل حدیث غدیر شده اند.

* دکتر سیدجعفر شهیدی می گوید:

«روزی علامه امینی به من گفت: «برای تألیف الغدیر، ده هزار جلد کتاب خوانده ام.» او مردی گزافه گو نبود؛ وقتی می گفت کتابی را خوانده ام، به درستی خوانده و یادداشت برداشته بود».

* وقتی الغدیر را می نوشت، هر روز، 16 ساعت برای مطالعه و نوشتن وقت می گذاشت. گاهی برای رسیدن به شرح حال راوی یا سند حدیث نبوی و یا تصحیح الفاظ آن، بیش تر از ده شبانه روز، کار می کرد.

* کتاب های خطی را که نمی توانست بخرد و یا امانت بگیرد، با خط زیبایش می نوشت.

* کتاب خانه های نجف، عراق، ایران، هند، سوریه و ترکیه، گواهی خواهند داد که چه شب هایی را تا صبح، علامه مشغول مطالعه و نسخه برداری از کتاب های آن جا بوده است.

* آن موقع، کتاب خانه شوشتری ها در حسینیه بود ـ و تنها کتاب خانه عمومی نجف ـ علامه هم به آن جا زیاد رفت و آمد داشت. چون روزها شلوغ بود، شب ها شامش را با خودش می برد. مدیرکتاب خانه، در را روی او می بست و علامه تا نماز صبح، مشغول مطالعه می شد.

* برای به دست آوردن یک کتاب، مسافرتی طولانی کرد؛ ولی موفق نشد و برگشت نجف. یک روز صبح، در حرم مطهر، به آقا امیرالمؤمنین، علی علیه السلام گفت: «ما برای تهیه این کتاب، زحمت زیادی کشیدیم و مسافرت طولانی رفتیم؛ این با شماست که کاری بکنید. دیگر از عهدة من خارج است».

از حرم که بیرون آمد و وارد بازار شد، خانمی به او گفت: من عیال فلان آقا هستم که مرحوم شد؛ از ایشان کتاب هایی مانده که مورد نیاز ما نیست. اگر ممکن است، شما بیاید ببینید و هر کدام به کارتان می آید، بردارید.

علامه با او رفت. اولین کتاب را برداشت و گذاشت روی زمین؛ دومین کتاب را هم. سومین کتاب، همان کتابی بود که صبح از امیرالمومنین علی علیه السلام خواسته بود برایش تهیه کند.

* یازده جلد الغدیر که بعد از چهل سال تلاش چاپ شد، سیل نامه ها و ستایش ها بود که برای علامه می آمد.

شیخ محمد سعید دحدوح از دانشمندان و امام جمعه اریحا، از نواحی حلب برایش نوشت: «آقای من! کتاب «الغدیر» را دریافت کردم و آن را مورد مطالعه قرار دادم. قبل از آن که در امواج انبوه معانی آن وارد شوم، نیروی فکر و اندیشه ام در آن شناور گشت و شمه ای از آن را با ذائقه روحی خویش چشیدم.

احساس کردم که این، همان یگانه سرچشمه و منبع آب گوارایی است که هرگز دگرگون نشود. این منبع جوشان معانی، از آب باران صاف تر و گواراتر و از مشک، خوش بوتر است...»

* او از نخستین متفکرانی است که به «ولایت فقیه» در عصر غیبت رسید. درباره امام خمینی(ره) می گفت: «الامام الخمینی، ذخیره للشیعه؛ خمینی، ذخیره خدا برای جهان تشیع است».

* منبر خوبی داشت؛ دلنشین صحبت می کرد. ده روز در مدرسة نواب مشهد منبر می رفت؛ مدرسه، پراز جمعیت می شد.

* جمعه، 12 تیر 1349 ش، 28 ربیع الثانی 1290 ق، علامه عبدالحسین امینی به پسرش گفت: لب هایم را با آب تربت امام حسین علیه السلام تر کن. برایم عدیله بخوان؛ بعد هم «مناجاه المتوسلین» و «مناجاه المعتصمین» از مناجات خمس عشر را.

پسرش می خواند و علامه با صدایی حزین و آرام می خواند و اشک می ریخت؛ تا این که گفت:

«خدایا! این لحظه، سکرات موت است که فرا رسیده؛ پس با وجه بزرگ وارت به من روکن و مرا بر نفسم کمک فرما؛ آن گونه که به صالحان کمک می کنی».

نزدیک ظهر بود که مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام، به دیدار نویسندة بزرگ آمد.

* معمار مدینه غدیر، 66 ساله بود که بیمار شد؛ قلمش از حرکت ایستاد و بیماری اش دوسال طول کشید.

علامه، در تهران در گذشت؛ اما بازهم طاقت دوری از نجف را نیاورد و پیکر مطهرش، به مولایش علی علیه السلام سپرده شد.

تاریخ می گوید: تشییع جنازه او، با شکوه ترین تشییع، بعد از جناب «شیخ مفید» بوده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان