Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
مقدمه
فهم متون دینی، به ویژه قرآن، در یک سطح نیست. پس ناگزیر معیارها و
آسیب های آن هم گوناگون خواهد بود، هر چند بخشی از این معیارها و آسیب ها مشترک
است و در همه سطوح یکسان می باشد.
مراتب فهم قرآن بستگی به وجود ساحت های چندگانه قرآن دارد که در روایات
از آن ها به «بطون » قرآن یاد شده است. (1) همچنین در برخی روایات
نیز از آن ها به عنوان «عبارات »، «اشارات »، «لطائف » و «حقائق » قرآن سخن به
میان آمده است.
(2) شاید یکی از معیارهای جاودانگی قرآن وجود همین
سطوح باشد; همان که موجب شده قرآن در طول زمان جریان یابد تا آنجا که گفته شده
نسل های متعمق آخرالزمان می توانند از سوره توحید و آیات شش گانه اول سوره حدید به
عمق توحید خداوند - تا آنجا که میسور انسان غیر معصوم است - راه یابند، و همچنین
وجود ساحت هایی که فهم آن ها طراوت و تازگی مستمر آیات وحی را در پی دارد (3) و بالاخره، مجموعه آن ها با سطوح دیگری که با نمودهای خاص خود فهم قرآن
را ذو مراتب می کند.
(4)
بدین سان، وجود ساحت های چندگانه قرآن موجب سطوح گوناگون فهم و در
نتیجه، موجب آسیب های خاص خود خواهد بود; چه این که بافت محتوایی قرآن از علوم و
معارف متعدد موجب می شود تا در فهم هر دسته از آن ها آسیب های ویژه ای در هر کدام
از این حوزه ها مطرح شود.
آنچه در این نوشتار مورد نظر است، مقدمه ای بر فهم استنباطهای نظری و
فهم تصدیقی از متون دینی است، با نگاهی به آسیب های آن ها.
چون فراتر از تعابیر و ظواهر لفظی، راه درک سطوح بطونی آیات و نیز
حقایق قرآن و معانی نمادین و رمزها و رازهای حروف مقطعه و مانند آن - که گاهی از
فهم آن به عنوان تجربه درونی یاد می شود - برای انسان های عادی بسته است - جز
آن که از طریق معصومان(ع) به آن معارف راه یابند - به طور کلی، می توان گفت در این
سطوح فراتعبیری که به بیان معصوم وابسته است، بخشی از آسیب ها به حوزه سندشناسی و
دشواری های طریق صدور، بخشی به «تصدیق » محتوای رسیده و بخشی نیز به درک هم سویی
این معارف با خطوط اساسی کلام خدا و روح حاکم بر قرآن بازمی گردد.
فهم استنباطهای
نظری و آسیب های مضبوط
در این سطح (استنباطهای نظری از تعابیر لفظی آیات وحی) آسیب های فهم به
دو دسته تقسیم می شوند: آسیب های قابل مهار و غیر قابل مهار. خاستگاه آسیب های غیر
قابل مهار رسوبات ذهنی است که گریزی هم از آن نمی باشد; مانند آنچه به عنوان
آغشتگی اندیشه آدمی به فرهنگ و عادات و عرف عصر نام بردار است; زیرا طبیعت انسانی
زمینی است و آمیختگی با فرهنگ و محیط جزء لاینفک اوست. از این رو، نباید انتظار
داشت آدمی به طور کلی، از تاثیر این رسوبات در امان بماند، هرچند تا حدی که در
اختیار اوست باید از اثر آن ها بکاهد تا به پرتگاه «تفسیر به رای » نزدیک نشود. (5) قطعا قرآن که «بلاغ للناس » (ابراهیم: 52) و پیامش جاودانه برای همه
عصرها و نسل هاست، به این موضوع توجه داشته که انسان زمینی با این مسائل درگیر است
و هنر جاودانگی قرآن هم آن است که می تواند از این آغشتگی ها، که بیرون از حیطه
مهار است، عبور کند و پیامش را به گوش جان برساند تا حجت را تمام کند; چرا که قرآن
«نور» است (النساء:174)
و خود را پیام دار می شناسد.
اما آسیب های قابل مهار، بخشی از آن ها پیشینی است که از دیدگاه مفسر
نسبت به قرآن و مبانی کلامی او ریشه می گیرد و بخشی پسینی است و مربوط به مقام فهم
مفسر از متن دینی.
الف - آسیب های پیشینی
در این بخش، هر نوع دیدگاهی که مفسر درباره صیانت قرآن از تحریف یا عدم
آن، چینش آیات و حتی کلمات، چگونگی بافت آیات در صدر و ذیل، وقف و وصل در آیات،
شیوه خطاب های قرآن، تخصیص قرآن به خبر واحد و نسخ آن و غیر آن دارد بر فهم او
تاثیر مستقیم می گذارد. به عنوان نمونه، مفسری که به این نتیجه رسیده که قرآن مصون
از تحریف است، در آیاتی همچون «و ان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب
لکم من النساء»(نساء:3); و اگر می ترسید مبادا درباره یتیمان، عدل و داد را رعایت
نکنید. پس آن که را از زنان برای شما پاک و پاکیزه است، به نکاح خود درآورید. نوعی
تفسیر همراه با الهام از آیه 127 همین سوره نساء به دست خواهد داد که با نظر کسی
که - نعوذبالله - به «تحریف به نقیصه » باور دارد کاملا متفاوت است; زیرا در
نظر بدوی، تناسبی بین احکام یتیمان و نکاح نساء نمی بیند. در نتیجه، از این نوع آسیب
در فهم مصون نیست; چرا که به لحاظ گسیختگی (بدوی) در صدر و ذیل آیه شریفه، ناگزیر
است جمله ای را به عنوان جواب شرط برای «و ان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی » در
تقدیر بگیرد و فراز دوم آیه را مستقل معنا کند.
همچنین کسی که به چینش آیات قرآن در حد اعجاز و توقیفی بودنشان باور
ندارد و با چنین پیش فرضی به محضر قرآن بارمی یابد، در مقام تبیین تقدم آیه شریفه
«علم القرآن »(الرحمن: 2) بر «خلق الانسان » (الرحمن:3) از آسیب در فهم مصون نیست.
یا به عنوان نمونه، اگر مفسر بر این باور باشد که در آخر هر آیه ای که اسمی از
اسمای الهی آمده، این در حکم تعلیل محتوای آیه و به منزله نورافکنی است که مفسر را
رهنمون می سازد تا آیه را مطابق آن تبیین کند، با کسی که به این مبنا قایل نیست در
فهم و در نتیجه، در آسیب های آن تفاوت خواهد داشت. به عنوان مثال در آیه شریفه «لا
تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر»(انعام:103); او را هیچ چشمی
درک نمی کند و حال آن که او بینندگان را مشاهده می کند و او لطیف و بر هر چیز آگاه
است. کلمه «لطیف » گاهی از معنای لطف حکایت می کند، ولی در اینجا، بنا به آن مبنا
برای (لا تدرکه الابصار) علت محسوب می شودو (در برابر «کثیف ») به «رقیق و
نامرئی » معنا می شود و از آن، عدم رؤیت به بصر به نحو مطلق به اثبات می رسد; چه
این که «خبیر» علت برای «هو یدرک الابصار» خواهد بود. اما با عدم پذیرش این مبنا
درباره اسمای الهی آخر آیه، احتمال رؤیت حق تعالی در قیامت (آن گونه که اشاعره معتقدند)
تقویت می شود و این آسیبی (زیان بار) در فهم ایجاد می کند.
در «وقف و وصل » آیات نیز با تعین دیدگاه مفسر، فهم او متغیر و
آسیب هایش فراهم خواهدبود;مانند آنچه درباره وقف بر کلمه «سلام » در سوره قدر
رسیده است.(قدر:5)
گذشته از این، اگر دیدگاه مفسر درباره خطاب های قرآن پذیرفته باشد که
برخی از خطاب های قرآن از باب «ایاک اعنی واسمعی یا جاره » (6) است، فهم
او از آیات بی شماری از قرآن با کسی که این مبنا را نپذیرفته، تفاوت می کند.
همچنین موضع مفسر درباره تخصیص آیه به خبر واحد یا حتی نسخ آن - که به عنوان
دیدگاه های پیشینی او درباره قرآن مطرح است.
تصحیح دیدگاها و اجتناب از آسیب های فهم در این بخش، در گرو باور داشتن
قرآن به عنوان آخرین خطابه وحی و حجت و بیان، همگام با شناخت اهداف قرآن و اعجاز
همه جانبه آن و از همه مهم تر، درک مجموعه بستر وحی و حضور در فضای قرآن و تبیین
معارف آن در چنین فضایی است.
ب - آسیب های پسینی
در رده بندی فهم تعابیر لفظی قرآن، سطوحی فروتر از سطح استنباطهای
احکام نظری مطرح است که نخستین طبقه آن فهم لغوی تک واژه ها در زمان نزول وحی و
نیز معانی اصطلاحی آن ها در فرهنگ قرآن می باشد. آسیب عمده در این سطح، حضور معنای
تطور یافته واژه در ذهن مفسر است که ممکن است آن را با معنای همین واژه در عصر
نزول وحی تطبیق دهد. برای اجتناب از این آسیب، جز ریشه یابی دقیق واژه و درک تدرج
دلالت لفظی و تطور حیات و ممات آن گریزی نیست. پس از احراز معنای واژه در آن عصر،
که با تمام آداب و سنن و فرهنگ و اقلیم سرزمین وحی گره می خورد، نوبت به معنای
اصطلاحی آن در فرهنگ قرآن می رسد که ممکن است در مواردی در طول تاریخ نزول وحی، استعمال های
گوناگون داشته و در آن معنای اصطلاحی با بار معنایی خاصی به کار رفته باشد. به
عنوان نمونه، واژه «سفیه » که در عرف عرب زبانان عصر نزول، معنای خاص خود را دارد، در
قاموس قرآن که روی گردانی از آیین ابراهیم(ع) را با تعبیر «من سفه
نفسه »(بقره: 130) معرفی می کند، بار معنایی ویژه ای به همراه دارد. و از همین
قبیل است واژه هایی همچون: «قلب »، «عقل »، «حیات » و ... . حتی از تعابیر
پیوسته ای مانند «فی آذانهم وقرا» (انعام: 25)، «جعلنا بینک و بین الذین لا یؤمنون
بالاخرة حجابا مستورا» (اسراء: 45) نیز می توان نام برد.
از مرحله فهم لغوی تک واژه ها و تعابیر پیوسته که بگذاریم، به فهم قرآن
در سطح استنباطهای احکام نظری از آیات می رسیم. فهم قرآن در سطح استنباطهای نظری
از آیات وحی، حوزه اصلی نزاع کسانی است که از فهم قرآن روی گردانند و آن را غیر
قابل حجیت می دانند و با طرح عنوان «تفسیر به رای »، دل نگرانی خود را از آسیب های
آن نشان می دهند.
این نوع نگرش (غیر قابل فهم بودن قرآن در سطوح استنباطهای نظری و حتی
فروتر از آن) پیشینه ای دیرینه دارد. به عنوان مثال،راغب اصفهانی از قول گروهی،
چنین نقل می کند: «برای هیچ کس تفسیر قرآن روا نیست، هرچند دانشمندی ادیب،
کارآزموده و آشنا به علومی مانند فقه، نحو، اخبار و آثار باشد. تنها باید به
روایات (تفسیری) از پیامبر(ص) و صحابه ای که شاهد نزول آن بوده اند و نیز تابعانی
که از آنان گرفته اند، اکتفا شود.» (7)
پیش تر از این گروه، حتی در عصر صحابه، رگه هایی از این تفکر یافت
می شد و به صورت روشن تر، در عصر تابعین، از سعید بن مسیب، شعبی، ابن مجاهد و
دیگران به عنوان طرفداران این نظریه نام می برند (8) از همین روست که
گفته اند: تفسیر در عصر تابعین کاملا از حدود تفسیر اثری - که نشان بارز تفسیر در
عصر صحابه است - بیرون نرفت. (9) ادامه این تفکر در قرن
چهارم و پنجم به «حشویه »
(10) می رسد. سپس گروه دیگری نیز به نام
«اخباریون » فهم قرآن بدون کلام و تفسیر عترت را باطل شمردند و هر نوع استنباطی از
قرآن را تفسیر به رای به شمار می آوردند; از جمله سید صدر(ره) شارح وافیه، (11) محمد امین استرآبادی(ره)،
(12) محدث بحرانی(ره) (13) و شیخ حر عاملی(ره) (14) . البته علل و انگیزه چنین رویکردی به فهم قرآن در همه این طبقات یکسان
نیست، هرچند نتایج آن تا حدودی مشابه است.
در این بخش، همه نزاع ها در این زمینه را می توان بر سر یک نکته گرد
آورد که «آیا قرآن - یا هر نوع متن دینی دیگری - در سطح تعابیر لفظی، در
رساندن مرادش همان سیره و شیوه عقلا در محاوره را پیروی کرده است یا نه؟» اگر همان
شیوه است، پس در اصول فهم قرآن و در انواع دشواری ها و آسیب های فهم می توان با
رجوع به عرف محاوره، آن ها را شناخت و مضبوط نمود و از آسیب هایش دوری گزید و در
این صورت راه هموار است و از این رهگذر می توان به آسیب های فهم متون دینی رهنمون
شد.
آنان که شیوه محاورات عرفی را در فهم متون دینی به کار می برند، وجود
«ناسخ و منسوخ »، «شان نزول و فضای نزول »، «روایات تفسیری معصومان(ع)» و غیر آن را هم سان با شیوه عرف می بینند که
در رساندن مرادشان از قراین و شواهد پیوسته و ناپیوسته، سیاق کلام (خورند سخن)،
شرایط صدور خطاب و مانند آن بهره می گیرند. وجود «محکم و متشابه » در
آیات را نیز به وجهی، به همان شیوه محاورات عرف ارجاع می دهند و می گویند: گاهی
گوینده مقاصدش را به طور صریح و روشن بیان می کند و گاهی بخشی از کلامش (بنا به
مصالحی) چند پهلوست که با نهادن آن ها در کنار یکدیگر مقصودش به دست می آید.
بدین سان، پس از فحص و کاوش در قراین و شواهد خطاب و ملاحظه جمیع خصوصیات کلام به
صورت جمع عرفی، از آیات استنباط احکام نظری خواهیم داشت و حجیت این فهم نیز مبتنی
بر همان اصول و شیوه محاوره است. خلاصه دیدگاه این افراد چنین است که متن دینی
تابع قوانین زبانی بشر است و نمی توان پاره ای از این قواعد را از روی سلیقه شخصی
یا به دلیل تقدس قرآن، نادیده گرفت.
صاحب تفسیر مجدالبیان در این زمینه می نویسد: «قرآن مجموعه ای از
واژگان و الفاظ عربی است که بر شیوه عربی گرد آمده. پس همان طور که برای هر سخن
عربی معنایی است که چون به عرف عرب عرضه شود آن معنا را بعد از ملاحظه سیاق کلام و
خصوصیات آن و سایر قراین حالیه و مقالیه، پیوسته و ناپیوسته، می شناسد، همین طور
معنای آیات قرآن نیز پس از ملاحظه آن ها شناخته می شود... و شکی نیست که ظاهر قرآن
کلام عربی و به لغت عرب نازل شده و شیوه عقلا (به ویژه) مسلمانان بر آن است که
معنای ظاهری متبادر از آن کلام را پس از ملاحظه جمیع خصوصیاتش اخذ کنند ...» (15)
عمده دلیل این گروه (پس از آیات و روایات) آن است که اگر قرآن شیوه
دیگری را در رساندن مقاصدش پیموده بود از جانب خود قرآن یا هم وزنان آن
(معصومان(ع)) ابلاغ شده بود و آنچه در نخستین نگاه، مانع پیروی از این شیوه است با
تامل، رفع می شود.
برای نمونه، شهید بزرگوار آیة الله صدر(ره) در پاسخ به کسانی که روایات
نهی از تفسیر به رای را مانعی برای استنباطهای نظری دانسته اند، می نویسند: «اطلاق
روایات مذکور نمی تواند از سیره عمل به ظواهر (الفاظ) جلوگیری کند، چه آن را سیره
عقلا بدانیم یا سیره متشرعه; چون برای ردع از سیره عقلا، دلیل ردع از نظر حجم و
وضوح باید بتواند با درجه استحکام سیره برابری کند (و چنین استحکامی در کار نیست.)
و از نظر سیره متشرعه نیز ادعای ما آن است که اصحاب ائمه(ع) در عمل به ظواهر کتاب
درنگ نمی کردند (وگرنه خلاف آن شناخته می شد.) بنابراین، با وجود چنین سیره ای، عدم
صلاحیت اطلاق روایات تفسیر به رای به اثبات می رسد و آن را مقید می نماید.» (16)
این تبیین راه گشاست; چون اصول فهم متون دینی را مضبوط کرده و
آسیب هایی را که در حیطه عرف محاوره عقلا قرار می گیرد نشان می دهد; مانند عدم فحص
و بررسی از پیوسته های کلام، در نظر نگرفتن شرایط صدور خطاب و طول زمان آن، عدم
توجه به قراین پیوسته و ناپیوسته، سیاق سخن، عام و خاص، مطلق و مقید و ... .
اما از یک نکته نباید غافل بود و آن این که تعلق خاطر به فرهنگ محاوره
به نوبه خود، آسیب هایی را در فهم قرآن، به ویژه در نوآوری های معارف وحی، در پی
خواهد داشت. به عنوان مثال آیاتی که می فرماید: «افمن اتبع رضوان الله ... هم درجات
عندالله ...»(ال عمران: 162-163) و نیز آیه شریفه «و لکن البر من آمن بالله و
الیوم الاخر» (بقره:177) طبق فرهنگ محاوره و مسبوقیت ذهن به عرف عرب زبان، در آیه
اول باید «لام » بر سر «هم » در تقدیر گرفت و آیه را چنین معنا کرد: لهم درجات
عندالله; برای آنان نزد خدا درجاتی است; زیرا پیشینه این نوع معرفت، که خود انسان
درجه باشد، در کار نبوده است. در آیه دوم نیز باید کلمه ای مانند «بر» را مفروض
گرفت و چنین گفت: لکن البر بر من آمن بالله یا آن را حمل بر مبالغه کرد; مانند:
«زید عدل » تا با معیارهای ذهنی مفسر هم سان شود; چون در اینجا نیز مفسر نمی تواند
از یگانگی عمل و عامل و عینیت آن، که در حوزه انسان شناسی ویژه قرآن و نوآوری های
وحی، کاملا قابل درک است، پرده بردارد و این در واقع، محروم کردن خود از
نوآوری های معارف بلندی است که قرآن ارائه داده است. یا مثلا در آیه 77 سوره کهف
می فرماید: «فوجدا فیها جدارا یرید ان ینقض فاقامه »; آن دو، دیواری یافتند که
می خواست فرو ریزد. پس آن را سرپا کرد. در شیوه محاوره عرفی و مسبوقیت ذهن به
فرهنگ عرف، اراده دیوار حمل بر مجاز می شود; چون دیوار ذی شعور نیست و حال آن که
وجود اراده برای دیوار و به طور کلی، شعور هستی در فرهنگ قرآن قابل فهم است. از
این نمونه ها در قرآن کم نیست.
پرسش اساسی در اینجا این است که چگونه می توان فرهنگ محاوره عرفی را با
این نوآوری ها آشتی داد و نیز معیار حجیت فهم این معارف (بیرون از حیطه محاوره)
چیست و شیوه اجتناب از آسیب های آن کدام است؟ اگر در این بخش هم بتوان بستر کلی
خطاب های وحی و فضای عمومی حاکم بر قرآن را به دست داد، این بستر می تواند به
عنوان قرینه ای عام تلقی شود و با قراین عقلی و شرایط خطاب و صدور و مانند آن این
بخش نیز در حوزه مفاهمه عرفی عقلا قرار گیرد. برای درک این بستر، انس
با کتاب و سنت شرط اساسی است.
فهم تصدیقی و
آسیب های آن
در فهم استنباطهای نظری با مفاهیم تعبیری سر و کار داشتیم، اما
ویژگی های خاص قرآن به عنوان متن دینی، نوع دیگری از فهم را پیش روی ما قرار خواهد
داد. قرآن کتابی است «مبین »(حجر: 1) برای «تذکار»(قمر:17) آدمی و «سهل و یسیر،»(قمر:17)
لکن «ثقیل »(مزمل: 5) است و با محتوای خاص خود، در عین
«شفابخشی »(یونس:57/اسراء:82/فصلت: 44) و «هدایتگری »(فصلت: 44) و «نور»
(نساء: 174) برای گروهی خاص «خسارت زا» (الاسراء: 82)، مایه افزایش «طغیان » و
«کفر» (مائده:64و68) و «حسرت آور» (حاقه:52) است و با مجموعه ای از آیات متشابه،
راه را برای فتنه گری آنان که در دلشان «زیغ »(آل عمران:7) و انحراف است، فراهم
کرده تا انسان را بیازماید.
این ویژگی ها در بافت و محتوای قرآن این پرسش را به وجود می آورد که
چطور عده ای قرآن را می فهمند و شفا می گیرند و بر فروتنی شان افزون می شود و
عده ای دیگر آن می فهمند ولی بر طغیانشان افزوده می گردد و سر از استهزا در
می آورند؟ (روم:10) تفاوت این فهم ها در چیست؟ این تفاوت را بنا به اشاره خود
قرآن، باید در زمینه های درونی و نهادی افراد جست و جو کرد واز رهگذر آن، به نوع
آسیب های این فهم رهنمون شد.
برای دستیابی به شفای قرآن و هدایت و دیگر دستاوردهایش، باید به حد
نصابی از فهم رسید که به آن «فهم تصدیقی » می گویند. آفریننده این
ترکیب (فهم تصدیقی) سیدالساجدین، امام علی بن الحسین(ع)، می باشند که در فرازی از
دعای 42 - دعایی که یک دوره قرآن شناسی از نگاه هم وزن قرآن است - در صحیفه
سجادیه چنین انشا فرموده اند: «... و جعلته [ای کتابک] نورا ... و شفاء
لمن انصت بفهم التصدیق الی استماعه »; خداوندا، تو قرآن را نور قرار دادی و آن را
بر کسی که با فهم تصدیقی (آگاهی همراه با گواهی) به قرآن گوش سپرد شفا گردانیدی.
گره زدن بین محمول و موضوع و تصدیق به وجود محمول برای موضوع یا سلب
محمول از موضوع مرتبه ای است که با ذهن و اندیشه سر و کار دارد و مراد از فهم قرآن
در عرف قرآن پژوهان، همین مرتبه است; یعنی، درک مراد خدای تعالی از آیات. اما گره
زدن بین ماحصل قضیه و قلب مرتبه ای است که با جان آدمی ارتباط می یابد و مقصد فهم
تصدیقی است. تلاوت آیات یا استماع آن و درک بسیط از آیات تا استنباطهای گوناگون
نظری، همه مقدمه ای برای حضور قرآن در قلب آدمی (یعنی، پایانه وحی) است. گویی تمام
آن مراحل نسخه و درمان و دارو است، اما شفا و نور در این مرتبه به بار می آید; یعنی،
مرتبه ای از آگاهی که با گواهی آمیخته است. و این نوع آگاهی است که از متون دینی،
به ویژه قرآن، مورد انتظار است تا آدمی را راه برد، دل را خاشع کند و زمینه
بهره مندی از «القای وحیانی » قرآن و «روحانیت و نورانیت علم » را فراهم نماید.
همان گونه که در کتاب تکوین، فهم قوانین حاکم بر آن و تفسیر هستی با
موشکافی های علمی و پژوهش های گسترده برای هر کس میسور است، در کتاب تشریع نیز به
همین صورت می باشد، اما هر دو، در مرتبه ای فروتر از نگاه به کتاب تکوین و تشریع
به عنوان مجموعه ای از آیات خدا و راهبر انسان به درک مقصد و مقصود اوست. در این
مرتبه، راه برای همه کس هموار نیست.
در فهم تصدیقی (از کتاب تکوین و تشریع) آسیب ها اساسا متوجه قلب
پذیرنده است. در این فهم، قلب آیت باور می طلبد و آفت و آسیب آن نیز فاصله با همین
صبغه آیتی در آیات تکوینی و آیات وحیانی است که قرآن در چهره تذکاری اش بر جان
می نشیند. در نگاه قرآن، هستی «آیات الله » است و در بعد تبیین تکوین و تعبیر آن
با القای وحی نیز همان تعبیر «آیات الله » به کار رفته است. از باب
نمونه، در جایی می فرماید: «ان فی السموات و الارض لآیت للمؤمنین و فی خلقکم و ما یبث
من دابة آیات لقوم یوقنون و اختلاف اللیل والنهار و ما انزل الله من رزق فاحیا به
الارض بعد موتها و تصریف الریاح آیات لقوم یعقلون »(جاثیه:6); همانا در آسمان ها و
زمین برای مؤمنان نشانه هایی است. و در آفرینش شما و آنچه را که از جانوران
پراکند، نشانه هایی برای اهل یقین می باشد. و نیز آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند
از آسمان برای روزی خلق از برف و باران می فرستد و زمین را پس از مرگش زنده می کند
و نیز وزش بادها آیاتی برای اندیشمندان است. قرآن از آنچه در آسمان و زمین است،
آفرینش انسان، جانوران، پدیدار شدن شب و روز، نزول باران و وزش بادها، همه را آیات
خدا برای گروهی خاص بر شمرده است; یعنی، تنها در نگاه آنان موجودات هستی صبغه خاص
راهبردی (آیت) دارند و مایه «ذکر»(قلم:52) - یعنی، تنبه به «نهاد فطرت
توحیدی »(روم:30) - می باشند. آنگاه قرآن در ادامه همان آیات، الفاظ تعبیری از کتاب
تکوین را نیز آیات تلاوت شده نامیده و فرموده است: «تلک آیات الله نتلوها علیک
بالحق »(جاثیه:6);
آن ها آیات خداست که به حق بر تو تلاوت می شود. بدین سان،
در درک باورگونه (فهم تصدیقی) آیات تکوین و تشریع هم سانی بوده و آسیب های آن ها
نیز مشترک است.
برای درک نوع آسیب ها در این فهم، باید به این نکته اندیشید که در نگاه
قرآن، چه ساحتی از انسان مخاطب واقعی آیات تکوینی و تشریعی (با همین صبغه آیتی)
است؟
در آیه 171 سوره بقره می خوانیم: «مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق بما
لا یسمع الا دعاء و نداء صم بکم عمی فهم لا یعقلون »; مثل آنان که کافر شدند مثل
آن (حیوانی) است که آوازش کنند. از آن آواز (معنایی) نمی شنود، جز صدا و ندایی (مبهم).
آنان کر و گنگ و کورند و نمی اندیشند. در آیه 44 سوره فرقان نیز می فرماید: «ام
تحسب ان اکثرهم یسمعون او یعقلون ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا»; یا پنداری
که بیش تر آنان می شنوند یا درک می کنند؟ ایشان نیستند جز مانند چهارپایان، بلکه
از آن ها هم بیراهه تر. دراین دو آیه، فرمود: آنان جز صدایی (مبهم) چیز دیگری
نمی شنوند و در حقیقت کرند و درکشان از آیات بسیار نازل است، به گونه ای که با
حیوانات مقایسه می شوند. با این وجود، در سوره قلم می فرماید: «و ان یکاد الذین
کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین »(قلم:
51-52); و نزدیک است کافران چون قرآن را شنیدند (دهشت زده شده) با چشمانشان تو را
چشم زخم زنند و می گویند او دیوانه است و حال آن که این کتاب جز ذکر و یادآوری
برای جهانیان نیست.
قرآن در این آیات، اذعان دارد که کافران ذکر (یعنی قرآن) را می شنوند و
به طور حتم، آن را هم می فهمند که با دهشت زدگی از فصاحت قران نزدیک است چشم زخم
زنند. پس سطحی از درک و فهم قرآن برای کافران نیز میسر است، حتی این سطح از فهم به
صورت عمومی در مساله «تحدی قرآن » موضوعیت پیدا می کند. قرآن در حد اعلای فصاحت و بلاغت،
همه قشرها را به تحدی فراخوانده و از این بعد (فصاحت و بلاغت) اعجاز قرآن مورد
وفاق همه دانشمندان قرار گرفته است، هرچند در ابعاد دیگر اعجاز اتفاق نظر ندارند.
معنای اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغتش این است که گوینده به بهترین بیان،
مقاصدش را منتقل کرده است و متناسب با شرایط و اوضاع با گویاترین تعابیر در حدی
سخن گفته که دیگران از سخن گفتن در این سطح عاجزند. معنای «تحدی قرآن » در این بعد
آن است که هر کس با هر نوع گرایش و بینشی (در حد آشنایی اش با ادبیات عرب)
می تواند قرآن را بفهمد و درماندگی بشر را در رسیدن به بلندای فصاحت و بلاغت قرآن
احساس کند. بنابراین، فهم قرآن در این سطح برای همه امکان دارد.
جالب آن است که همین عرب زبانان که آیات وحی را می شنیدند و حتی از
فصاحت و بلاغت قرآن دهشت زده می شدند و چاره ای جز اعتراف به عجز و درماندگی در
برابر آن نداشتند، به پیامبر اکرم(ص) می گفتند: در گوش های ما سنگینی است و دل های
ما در پرده پوشیده و میان ما و تو پرده ای آویخته است (و از این روست که پیام های
کتاب تو را نمی فهمیم.)
گزارش قرآن از اعتراف آنان بدین قرار است: «فاعرض اکثرهم
فهم لا یسمعون و قالوا قلوبنا فی اکنة مما تدعونا الیه و فی اذاننا وقر و من بیننا
و بینک حجاب فاعمل اننا عاملون » (فصلت:3-5); بیش تر ایشان روی گردانده اند. پس
نمی شنوند و می گویند: دل های ما از آنچه ما را به سوی آن می خوانی پوشیده و در
گوش های ما سنگینی است و میان ما و تو پرده ای قرار دارد. پس تو کار خود کن، ما هم
کار خود می کنیم. خود قرآن کریم هم بر این اعتراف صحه گذاشته و آنان را از فهم (ویژه)
محروم می داند و می فرماید: «فانک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا
مدبرین و ما انت بهادی العمی عن ضلالتهم ان تسمع الا من یؤمن بآیاتنا فهم
مسلمون »(روم: 52-53); پس تو مردگان را نمی شنوانی و نیز کسانی را که کرند و پشت
کرده اند (به بیراهه می روند) و تو هدایت کننده کور چشم ها از گمراهیشان نیستی.
همانا تو آیات وحی را به گوش کسانی می رسانی که به آیات ما ایمان داشته و تسلیم
باشند.بنابراین، عده ای واقعا کرند و کور و چون از این قوا محرومند، واقعا مرده اند
و هم اکنون در گورستان تن آرامیده اند. آنان چهره جانشان دگرگون شده، در آن چهره
پشت به فطرت توحیدی نموده اند و به بیراهه می روند. ارمغان قرآن به عنوان متن دینی
برای این افراد چیزی جز «خسارت » بیش تر و «طغیان گری » افزون تر، نیست.
مجموعه این آیات ما را به این نکته آگاه می سازد که چه سطح و ساحتی از
انسان مخاطب واقعی قرآن است. انسان با چشم و گوش و ادراکات حسی در سطح حیوانات است
و مخاطب قرآن به عنوان متن دینی با صبغه آیتی نیست. آدمی از چشم و گوش و ادراکاتی
برتر از حواس ظاهری برخوردار است و قرآن به عنوان «جلوه آیتی »، «پیک هدایتی » و
«ذکر»(قلم: 52) و در مجموع، «نور» (نساء:101) (و نه با عنوان کتاب «اعجاز و تحدی ») با
آن ها سر و کار دارد; چه این که مرگ و حیات انسان در فرهنگ قرآن نیز بر همین مبنا
ارزیابی شده است: «ان هو الا ذکر و قرآن مبین لینذر من کان حیا» (یس:69-70) آنچه
بر پیامبر نازل می شود جز ذکر و قرآن آشکار نیست تا کسی را که زنده است بیم دهد.
با این تحلیل، می توان بر یک تمایز اساسی در متون دینی و غیر دینی
انگشت نهاد: در متون غیر دینی، تعابیر لفظی (و غیر لفظی) تنها با «بار مفهومی »
نمایان می شوند، اما در متون دینی مبتنی بر وحی - و هر متنی که متاثر از آن هاست
در مرتبه خود - تعابیر افزون بر بار مفهومی، «بار هدایتی » نیز دارند. و این دو
جلوه از تعابیر به دو سمت نشانه می روند: بار مفهومی با اصول محاوره و بار هدایتی
با دل درک می شوند و به همین دلیل، با فاصله انسان از خویش، - فاصله ای از بیگانگی
محض تا یافتن هویت وجودی اش - ارزیابی می گردد. اگر بیگانه محض بود تعابیر وحیانی
به طور خاص و متون دینی به طور عام، پیام و ارمغانی نخواهد داشت، جز گریز و تنفر
آدمی و کتاب تکوین نیز از این بعد با او بیگانه و خاموش می نماید. ولی اگر این
فاصله کم شد، احساس آشنایی و «انس » و به تدریج، «محادثه و گفت و گو» به وجود
می آید تا آنجا که القای وحیانی در دل بر نورانیت آن بیفزاید. اگر چنین مبنایی را
در تمایز بین متون دینی و غیر دینی بپذیریم، می توانیم بگوییم تفاوت فهم و قبض و
بسط آن در «بار مفهومی » تعابیر دست کم در بخشی از متون دینی - مانند هستی شناسی - تاثیری
در «بار هدایتی » آن نخواهد داشت.
به عنوان نمونه، هر کس آیات شریفه سوره «شمس » را تلاوت کند، در «بار
مفهومی » شمس (خورشید)، چه به چرخش خورشید باور داشته باشد و چه به سکون آن، در
«بار هدایتی » این آیات که جلوه آیتی آن هاست و همین طور در «باور» به نتیجه ای که
قرآن از سوگندهای یازده گانه این سوره گرفته - یعنی، رستگاری کسی که نفس را تزکیه
کرد و خسارت آن که جان را دفینه نمود - تاثیری نخواهد داشت: «قد افلح من زکیها و
قد خاب من دسیها»(شمس:7-8); به تحقیق آن که نفس را تزکیه کرد رستگار شده و آن که
جان را دفینه نمود خسارت دیده است.
اما اگر کسی کر و کور باشد (به معنای قرآنی این مفاهیم)، پیامی از این
آیات و آیات دیگر دریافت نخواهد کرد، حتی با گریز از آن ها، به بیراهه می شتابد:
«و اذا تتلی علیه آیاتنا ولی مستکبرا کان لم یسمعها کان فی اذنیه وقرا فبشره بعذاب
الیم »(لقمان:7); هرگاه بر او (کسی که آیات وحی را به تمسخر و استهزا می گیرد)
آیات قرآن تلاوت شود، چنان با تکبر و غرور پشت برمی گرداند که گویی آن آیات را
نشنیده، گویی در گوش هایش سنگینی است. پس اورا به عذاب دردناک بشارت ده.
اما زنده دل و کسی که با هویت انسانی - الهی اش آشناست، از این آیات به
جلوه هدایتی شان راه خواهد برد. قرآن می فرماید: «ان هو الا ذکر و قرآن مبین لینذر
من کان حیا»(یس:69-70); آنچه بر پیامبر نازل می شود جز ذکر و قرآن آشکار نیست تا کسی
را که زنده است بیم دهد. از همین روست که قرآن همیشه، چه در طول زمان نزولش و چه
پس از آن، به تعهد هدایتی اش عمل کرده است.
با توجه به آنچه گذشت، به این نتیجه می رسیم که آسیب های فهم در سطح
«فهم تصدیقی »رابایددر دو نکته جست وجوکرد:
الف - فضای درونی نهاد آدمی
اگر انسان از خودبیگانه نبوده و قلبش در اختیار خودش باشد به خوبی
احساس می کند که قرآن با نهاد و نهانش آشناست و آنچه قرآن دارد «آیت » است و آنچه
می گوید تذکار; آیت و نشانه آنچه که آن را می شناسد و تذکار و یاد آوری دریافت هایی
که در جانش به ودیعه نهاده اند و با آن ها آشناست. «ان فی ذلک لذکری لمن کان له
قلب او القی السمع و هو شهید»(ق:37); در حوادث گذشتگان، یادآوری و تذکاری است برای
آن که صاحب دل است یا گوش بسپارد و گواه باشد.
اما با فاصله گرفتن از خود و بیگانگی با هویت انسانی - که مخاطب وحی
است - «تصدیق » رخت برمی بندد و جلوه آیتی و تذکاری وحی برای انسان بی فروغ
می نماید. اساس این بیگانگی در کثرت نافرمانی و پیمان شکنی با حق تعالی است. به عنوان
نمونه، قرآن درباره بنی اسرائیل می فرماید: «فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا
قلوبهم قاسیة »(مائده:13); پس چون (بنی اسرائیل) پیمان شکن اند آنان را لعنت کردیم
و دل هایشان را سخت گردانیدیم. درباره تجاوزگر و بدکار نیز می فرماید: «اذا تتلی
علیه آیاتنا قال اساطیر الاولین کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا
یکسبون »(مطففین:13-14); هنگامی که آیات ما بر او تلاوت می شود می گوید(آن ها)
افسانه های پیشینیان است. نه چنین است، بلکه (رسوبات) آنچه را که کسب کره اند (از
گناه و نافرمانی) بر دلشان چرکی نشانده است.
ب - واکنش انسان:
قرآن هر نوع بیماری درونی و بدترین دردها را شفا می دهد، به شرط آن که
انسان تسلیم قرآن باشد; مانند بیماری که تسلیم
طبیب خویش است.امام علی(ع)می فرمایند: «فاستشفوه من ادوائکم و استعینوا به علی
لاوائکم فان فیه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغی و الضلال »; (17) از قرآن برای بیماری های خود شفا بجویید و برای (رفع) دشواری ها و سختی هایتان
از قرآن کمک بگیرید. به تحقیق، در قرآن شفای بزرگ ترین دردها نهفته است; دردهایی
هم چون کفر و نفاق و گمراهی و ضلالت. از نظر قرآن، هیچ گونه مرضی در نهاد انسان
نیست، جز آن که او می تواند شفا دهد. اما انسان باید از موضع عناد و خیره سری
دست بشوید و به آیات وحی گوش سپارد; همان که با تعبیری لطیف فرمود: «ان فی ذلک
لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید»(ق:37); برای آن که گوش سپرد و با
وجودش شهید و حاضر باشد (نه غایب و بیگانه از خویش)، این حوادث ذکر و یادآوری است.
در چنین صورتی است که نورانیت قرآن، رسوبات و بیماری های انسان را می شکافد و به
صحنه دل او راه می یابد گویی این برای راه یابی به همان «تصدیق » است که
می فرماید: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق اولم یکف
بربک انه علی کل شئ شهید»(فصلت:53); به زودی آیات خود را در آفاق و جان ها
می نمایانیم تا برای آنان روشن شود که آن (قرآن) حق است. آیا بر وجود پروردگار تو
کفایت نمی کند که او بر هر چیز گواه است؟ چنین تصدیقی راه بردن به حقانیت را در پی
دارد تا قرآن بتواند در دل آشنا حضور یابد و چنان گردد که از این آینه حق نما و
تجلی پروردگار جمال ربوبی مجبوب را مشاهده کند. (18)
در احوال امام صادق(ع) آمده است که در نماز، بی هوش بر زمین
می افتادند. چون به هوش می آمدند و از سبب آن می پرسیدند، می فرمود: آیه را مکرر
بر دلم خواندم چنان که گویی آن را از صاحب کلام شنیده ام و چشم (دلم) طاقت معاینه
قدرت او را نماند.
(19) این معاینه رهاورد «فهم تصدیقی » در مراتب
والای آن است و مصداق بارز این کریمه به شمار می رود: «الذین آتیناهم الکتاب
یتلونه حق تلاوته اولئک یؤمنون به »(بقره: 121); آنان که کتاب بدیشان دادیم، آن را
تلاوت می کنند، آن گونه که حق تلاوت آن است. آنان به کتاب ایمان دارند.
پی نوشت ها
1- محمدبن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج 1 ص 12،
8 و ص 11 ح 5، نهج البلاغه،خطبه 75
2- محمدباقرمجلسی، بحارالانوار، ج 92، ص 20
3- محمدبن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا(ع)، ج
2، ص 87، ح 32، همو، الامالی، ج 2، ص 193، ح 4 و حسن بن محمد دیلمی، اعلام الدین
فی صفات المؤمنین، ص 211
4- برای توضیح بیش تر، ر.ک به: محمدرضا حکیمی و
دیگران، الحیاة ج 2، الفصل الرابع و الثلاثون، ص 101
5- روایات نهی از تفسیر به رای در کتب عامه و
خاصه آمده و حتی ادعای تواتر آن ها شده است، ر.ک. به: شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة،
ج 27، ص 45 و علی بن حسام الدین متقی، کنزالعمال، ج 2، ص 16، ح 2958 و ح 2957 /
تلخیص فرائد الاصول، ص 34
6- از ابی عبدالله(ع)، به نقل از، محمدبن مسعود
عیاشی، پیشین، ج 1، ص 10، ح 4 و 5 / محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 30، ح
14
7- ر.ک. به: قاضی عبدالجبار، تنزیه القرآن عن
المطاعن، مقدمه راغب اصفهانی، ص 422
8- دائرة المعارف الاسلامیه، ج 7، امین الخولی،
مقاله «التفسیر» / امین اسلام طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 10
9- ر.ک. به: سید محمدباقر حجتی، سه مقاله در
تاریخ و تفسیر و نحو، ص 69
10- دائرة المعارف تشیع، کتاب «التشیع »،
11- به نقل از: شیخ مرتضی انصاری، فرائد الاصول
12- الفوائد المدنیة، ص 128
13- یوسف بن احمد بحرانی، الحدائق، ص 174
14- شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل
الشریعة،
15- محمدحسین اصفهانی، مجدالبیان فی تفسیرالقرآن،
مقدمه تفسیر
16- محمد باقرصدر، دروس فی الاصول، ج 1، ص 306
17- نهج البلاغه، خطبه 176
18- نهج البلاغه، خطبه 147: «... فتجلی لهم
سبحانه فی کتابه من غیر ان یکونوا راوه ...»; خداوند سبحان برای بندگانش در کتابش
تجلی نمود، بدون آن که او را ببینند.
19- ملااحمد نراقی، معراج السعادة، ص 668