زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا
مقدمه
هنوز آوای گرم حسین علیه السلام در فضای تاریخ می پیچد و نوایی جان بخش، دلنواز و روح انگیز است و هر آزاده ای در هر کجای این دنیای خاکی، پای بر سرزمین نینوا می گذارد، از سالار و سید شهیدان درس مهربانی، عطوفت، ایثار و آزادگی و شجاعت می گیرد.
کربلا بعد از واقعه عاشورا در همه جا پراکنده می شود و این سرزمین آن چنان گسترده می گردد که دیگر هر دیار و سامانی که آزاده ای از خود گذشته داشته باشد آن دیار کربلاست و در هر زمانی که فریاد حق و حقیقت جویی و آرمان خواهی به گوش جان می رسد آن زمان عاشوراست که مردم دست از جان شسته همان مسیر حقیقت و خون سرخ حسین علیه السلام را پی می گیرند و روز به روز به عظمت و شجاعت و جلال و شکوه و ارزش عاشوراییان و قیام سرخشان افزوده می شود.
هنوز خون گلوی حسین جاری است و صدای خروش خطبه های زینب در کام است، که مردانی این گونه رشید و راسخ بر عزم خود به خونخواهی خون او بر می خیزند و این گونه و این چنین است که نام خود را بر سر لوحه زرین تاریخ حک می کنند. بزرگ مردان جاویدی که فرهنگ و فلسفه قیام حسینی را می شکافند و تاروپود آن را برای خفتگان دیار هستی روشن می کنند; هدف والای حسینی را تشریح می کنند و بیان می دارند که فرهنگ عاشورا، فرهنگ خشونت نیست، فرهنگ دفاع مظلومانه از مواضع بر حق انسانی و ایمانی است. هیچ کس برای خشونت، زن و فرزند صغیر خود را همراه نمی کند و اهل بیتش را با خود روانه دشت کربلا نمی کند، سرزمینی که از پیش بر حسین علیه السلام آشکار بود; که سرزمین عشق است و میعادگاه سر نهادن بر آستان دوست، که جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله در خواب به او گفته بود «که همانا خدا می خواهد تو را کشته ببیند.»
فرهنگ نهضت عاشواریی، فرهنگ حفظ آزادگی، آزاد مردی، مظلومیت، انسانیت و دعوت به ستم ناپذیری است و فرهنگ انتقام عاشورا، روحیه شیعیان نیک منشی است که بعد از عاشورا در تاروپود آنان طنین انداز می شود.
احیای سنت شهادت
قیام امام حسین علیه السلام سنت شهادت را در جامعه اسلامی زنده کرد. حسین علیه السلام با قیام خود، پرده از روی زندگی آلوده و پست مسلمانان برداشت و راه نوینی پیش پای آنان گذاشت که در آن سختی هست، مردن هست، اما ذلت نیست .
برای این که میزان تاثیر قیام امام حسین علیه السلام در بیداری روح حماسه و شهادت در جامعه اسلامی آن روز روشن گردد، باید توجه داشت که جامعه اسلامی پیش از حادثه عاشورا بیست سال را به سکوت و تسلیم گذارنده بود و آن که در این مدت نسبتا طولانی موجبات قیام فراوان بود اما کوچک ترین قیام اجتماعی رخ نداد. فاجعه کربلا وجدان دینی جامعه را بیدار کرد و تحول روحی به وجود آورد که شعاع تاثیر آن، جامعه اسلام را فرا گرفت و همین کافی بود که مردم را به دفاع از حریم شخصیت و شرافت و دین خود وا دارد، روح مبارزه را - که در جامعه به خاموشی گراییده بود شعله ای تازه بخشد، و به دل های مرده و پیکرهای افسرده، حیاتی تازه دمیده، آنها را به جنبش درآورد.
«از نخستین جلوه های این تحول، قیام و مخالفت «عبدالله بن عفیف ازدی » در کوفه بود. آن گاه که پسر زیاد نخستین سخنرانی پس از جنگ، مبنی بر اعلام پیروزی خود را با دشنام و ناسزا به امام حسین علیه السلام آغاز کرد، با خروش و فریاد اعتراض عبدالله بن عفیف که مردی نابینا بود (1) ، روبرو گردید. پسر زیاد دستور بازداشت او را صادر کرد. افراد قبیله عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زیاد گروهی از دژخیمان را جهت دستگیری او فرستاد. عبدالله با شجاعت در برابر یورش آنان مقاومت کرد، ولی سرانجام دستگیر شد و به شهادت رسید» . (2)
واقعه حره
«در سال شصت و دوم هجری (681-682 میلادی) وقتی که ولید فرماندار حجاز شد، پیوسته می کوشید که وقتی ناآگاهی و عدم صلاحیت عبدالله بن زبیر، معین و مشخص شود، او را از کار برکنار کرده و یکی دیگر را به جای او نصب کند. وقتی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید، نجدة بن عامر نخعی در یمامه سر به شورش برداشت و عثمان بن محمد بن ابی سفیان به دستور ولید به فرمانداری به جای ابن زبیر نصب شد و ولید، عبدالله بن زبیر را به خاطر قیام ابن زبیر در حجاز از کار برکنار کرد.
وقتی ولید، عثمان بن محمد را به فرمانداری نصب کرد، نوجوانی کم سن و سال و فریفته به خود و فردی خودپسند بود که نه زندگی درازی داشت که فردی پخته شود و نه کارهای بزرگی کرده بود که به آنها آزموده شود» . (3)
«خبر قیام امام حسین علیه السلام و اسارت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله به سرعت در سرزمین های اسلامی منتشر شد و بیش از همه موجب بیداری و پشیمانی مردم کوفه و آگاهی مردم شام گردید. مدینه با ورود اسیران خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله ابتدا غرق در ماتم شد و پس از اطلاع از عمق فاجعه و جنایات سپاهیان یزید، نفرتی توام با خشم در مردم ایجاد گشت. حاکم مدینه، آرامش قبل از طوفان را به اطلاع سرد مداران حکومت شام رسانید و با موافقت یزید، حاکم مدینه، ولید گروهی از مردمان مدینه را به نمایندگی به نزد یزید فرستاد که در میان آنها «حنظله » و «عبدالله بن ابی عمرو و بن حفص بن مغیره مخزومی » و «منذربن زبیر» و مردان بسیاری بودند که از مهتران مدینه به شمار می آمدند» . (4)
آنها به نزد یزید رفتند و یزید هم از آنها استقبال کرد و به نحو احسن از آنها مهمان نوازی کرد و بخشش های فراوانی به آنها کرد. به عبدالله حنظله که مردی بزرگ و بزرگوار و مهتر و دانشور و سرور و خدا پرست بود، صد هزار درهم بخشید و او هشت پسر داشت که به هر کدام ده هزار درهم داد.
«از آنجا که یزید نه از تربیت اسلامی برخوردار بود، نه مشاورانی داشت که به او توصیه کنند که حداقل در حضور آن هیئت رفتار سنجیده ای داشته باشد و نه تدبیر پدر را داشت که بداند کسی که به نام اسلام بر مسلمانان حکومت می کند، حداقل باید ظواهر اسلامی را حفظ کند، نزد آنان نیز از شرابخواری و سگ بازی و تشکیل بزم ها و مجالس ساز و آواز و فسق و فجور کوتاهی نکرد. اما او فکر می کرد آنان با دریافت این پول ها و با این پذیرایی جانانه در کاخ سبز دمشق، در باز گشت به مدینه، از او تمجید و تحسین خواهند کرد، اما این دیدار نه تنها به نفع او تمام نشد، بلکه کاملا نتیجه معکوس بخشید» . (5)
نمایندگان به جز منذربن زبیر (که به بصره رفت) به مدینه بازگشتند و در اجتماع مردم مدینه به پا خاستند و آشکارا به دشنام دادن یزید پرداختند و گفتند: «از نزد مردی می آییم که کیش و آیینی ندارد، باده می نوشد، تبیره می نوازد، کنیزکان در پیش روی او خنیاگری می کنند، دزدان در نزد او به شب زنده داری می پردازند و او روزگار را با سگ بازی می گذارند. جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله کسی شده است می خواره زن باره بدکاره سبک سر گران جان. گواهی می دهیم که او را از فرمانروایی بر مسلمانان برداشتیم » . (6)
پسر حنظله گفت: «من از نزد شخصی برگشته ام که اگر هیچ کس با من یاری و همکاری نکند با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت. او به من عطیه داد و مرا احترام کرد ولی من عطیه او را نپذیرفتم مگر برای این که در جنگ با وی از آن استفاده کنم. » در اینجا بود که مردم مدینه با اطلاع از سخنان و گزارش بزرگان خویش، آماده قیام شدند.
اما منذربن زبیر; او به نزد ابن زیاد رفت. ابن زیاد او را گرامی داشت و منذر از دوستان ابن زیاد بود. چون گزارش مردم مدینه به یزید رسید، برای ابن زیاد نامه نوشت و به او دستور داد که منذر را به زندان اندازد. اما ابن زیاد این کار را نکرد و منذر بن زبیر را به مدینه فرستاد و او هم به مدینه رفت و همچون دیگر دوستان خود به شورش و قیام مردم مدینه کمک کرد. در اینجا بود که مردم مدینه، عثمان بن محمد بن ابی سفیان، کارگزار یزید را از شهر بیرون راندند و امویان ساکن مدینه را محاصره کرده و در تنگنا قرار دادند تا آنها هم با عبدالله حنظله بیعت کنند، آنها نیز تسلیم شدند و با او بیعت کردند، اما عده ای از امویان که هنوز در بیعت یزید بودند به بیرون شهر آمدند و به خانه مروان بن حکم رفتند و به یزید نامه نوشتند و از او یاری خواستند. یزید نامه ای به عمر بن سعید نوشت و دستور داد که با سپاهی راهی مدینه شود اما او از این کار عذر خواست و نپذیرفت. سپس نامه ای به عبدالله بن زیاد فرستاد و به او گفت که به مدینه رود و قیام مردم را خاموش کند او هم عذر خواهی کرد و نپذیرفت. یزید فردی را به دنبال مسلم بن عقبه فرستاد. او همان شخصی بود که او را «مرد بسیار افزون کار در خون ریزی » (مرف) می خواندند. او این دستور را پذیرفت و راهی مدینه شد.
«مسلم بن عقبه که مردی سالخورده و از سرسپردگان دربار بنی امیه بود، با لشکر انبوهی برای سرکوبی نهضت به مدینه رفت. یزید به او گفت: به آنان سه روز مهلت بده، اگر تسلیم شدند که چه بهتر، و اگر تسلیم نشدند، با آنان بجنگ، و وقتی پیروز شدی سه روز هر چه دارند از اموال و چهار پایان و سلاح و طعام، همه را غارت کن و در اختیار سربازان بگذار» . (7)
هم چنین به او گفت: «علی بن حسین را بپای و به خود واگذار و درباره او به نیکی سفارش کن، زیرا وی در کار این مردم فرو نرفت و نامه ای برای من بنگاشت » . (8)
وقتی امویان که در خانه مروان بن حکم بودند از گسیل نیرو به وسیله یزید و به سر کردگی مسلم به سوی مدینه آگاه شدند، به راه افتادند و در منطقه ای به نام وادی القرا، مسلم بن عقبه و سپاهیانش را ملاقات کردند. مسلم از آنها در مورد مردم مدینه و آمادگی نظامی آنها سؤال کرد و آنها همه چیز را به او گزارش دادند.
«مسلم بن عقبه مدینه را محاصره کرد و به مردم آن سه روز مهلت داد که از قیام خود دست بردارند و با یزید بیعت کنند، اما مردم مدینه قبول نکردند. سپاه شام، مدینه را مورد حمله قرار داد و جنگ خونینی بین دو گروه در گرفت و سرانجام، شورشیان کست خوردند و سران نهضت کشته شدند. مسلم به مدت سه روز دستور قتل عام مردم و غارت شهر را صادر کرد و شهر پیامبر صلی الله علیه و آله و ساکنان آن، در معرض بی حرمتی فراوان قرار گرفت. این حادثه پس از واقعه کربلا، موجب رسوایی هر چه بیشتر خاندان ابوسفیان و آل حرب شد» . (9)
گویند: «چون مسلم بن عقبه به مردمان مدینه فرود آمد، مدینیان با گروههای انبوهی به سوی شامیان تاختند. شامیان را هراس فراگرفت و از آن گذشته، خوش نداشتند که با مردمانی که در زادگاه پیامبر بودند پیکار کنند، چون مسلم ایشان را چنین دید، نکوهششان کرد و دشنام داد و به جنگ با آنها شوراند، آنگاه ایشان به نبرد روی آوردند» . (10)
جنگ (حره) دو شب مانده از ماه ذی الحجه سال شصت و سوم / 28 اوت 683 میلادی روی داد.
«از میان کشتگان حره می توان به این افراد اشاره کرد: «عبدالله بن عاصم انصاری، عبدالله بن وهب بن موهب، وهب بن عبدالله بن زمعة بن اسود، عبدالله بن عبدالرحمان بین حاطب، زبیر بن عبدالرحمان بن عوف و عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب » . (11)
قیام توابین
«چون امام حسین علیه السلام شهید شد و ابن زیاد از نخیله - که پادگانی نزدیک کوفه بود بازگشت، شیعیان در کوفه یکدیگر را ملاقات و ملامت کرده و اظهار ندامت و پشیمانی نمودند و دریافتند که خطای بزرگی را مرتکب شده اند، زیرا امام حسین علیه السلام را به شهر و دریارشان دعوت کردند و او را اجابت نکرده و یاری ننمودند تا این که او به شهادت رسید و به این حقیقت پی بردند که این گناه از آنها بخشیده نمی شود و این لکه ننگ از دامان آنها شسته نمی گردد، مگر این که کشندگان آن حضرت را کیفر داده و آنها را به قتل برسانند و یا خود در این راه کشته شوند.
آن زمان در کوفه پنج نفر بودند که از رؤسای شیعه محسوب می شدند که آنها عبارت بودند از:
1. سلیمان بن صرد خزاعی، که از اصحاب رسول خدا بوده است 2. مسیب بن نجبه فزاری 3. عبدالله بن سعد بن نفیل ازدی 4. عبدالله بن وال تمیمی 5. رفاعة بن شداد بجلی; که تمام این پنج نفر از اخیار و برگزیدگان اصحاب علی علیه السلام بودند» . (12)
پس از آرامش نسبی در کوفه، سران یاران امام جمع شدند و پس از عهد و پیمان، به یارگیری پرداختند. ابتدا به صورتی مخفیانه، ارتباط با یکدیگر را در کوفه و شهرهای اطراف آن حفظ کردند و منتظر فرصت برای قیام و گرفتن انتقام به سر بردند.
«مرگ یزید در سال 64 هجری وضعف و درگیری سران اموی در شام، بهترین فرصت بود که سران - شیعه با استفاده از آن، دعوت خویش را آشکار سازند. اینان به دلیل آن که امام را دعوت کرده، سپس دریاری او سستی به خرج داده بود، خود را گناهکار می دانستند و جز توبه ای که با کشتن دشمنان و قاتلان امام یا شهادت خویش توام باشد، راهی نیافتند. از این رو آنان را توابین نامیدند. به گفته ابومخنف، «وقتی یزید مرد، ابن زیاد در بصره بود. در زندان او چهار هزار و پانصد تن زندانی بود از توابین و شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام و بزرگان حکومت آن حضرت و از کسانی که با امیرالمؤمنین جهاد کرده بودند. اینها از زمان معاویه در زندان بودند و راهی برای کمک به امام حسین علیه السلام نداشتند...» . (13)
این زندانیان بعد از آزاد شدن از زندان ابن زیاد در خانه سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و هر یک خطبه ای به این ناسبت خواندند و یکدیگر را برای جنگ ترغیب می کردند و شعار خود را «یا لثارات الحسین علیه السلام » قرار دادند.
نامه به مدائن
«در مدائن گروهی از شیعیان بودند که رئیس آنها سعدبن خذیفة بن یمان بوده است. سلیمان بن صرد خزاعی رهبر نهضت توابین نامه ای بدن مضمون به او نوشت که: برادران شما بر این امر اجتماع کرده و متحد شدند که به خون خواهی حسین قیام کنند. و در آن نامه شهادت حجربن عدی و خذلانی را که از آن ناحیه متوجه شیعه شده بود به آنها متذکر شد و آنها را ترغیب به توبه نمود. چون سعد بن حذیفه نامه سلیمان را بر شیعیان مدائن قرائت کرد، آنها پاسخ به اطاعت و همکاری دادند، آنگاه سعدبن حذیفه نامه ای به سلیمان نوشت و در آن نامه متذکر شد که: شیعیان در انتظار دستور هستند» . (14)
نامه به اهل بصره
«سلیمان بن صرد خزاعی برای مثنی بن مخربه عبدی در بصره نامه نوشت و همان درخواست را نیز برای آنها مطرح کرد و از آنها یاری خواست و آنها هم پاسخ مثبت دادند. نخستین کاری که پس از کشته شدن حسین علیه السلام به آن دست زدند در سال 61 / 681 میلادی انجام شد. اینان پیوسته ساز و برگ و جنگ افزار جمع می کردند و مردم را در نهان به خوانخواهی حسین علیه السلام خواندند» . (15)
«در سال 65 سلیمان بن صرد نزد رؤسای اصحابش فرستاد و آنها آمدند و در اول ربیع الآخر با بهترین یارانش خارج شدند و به نخیله آمدند. چون سلیمان تعداد اجتماع کنندگان را در نخیله اندک یافت، حکیم بن منقذ کندی و ولید بن عصیر کنانی را به کوفه فرستاد و آنها شعار «یالثارات الحسین » را سردارند. و این دو اولین کسانی بودند که این شعار را دادند، فردای آن روز گروهی به آنان پیوستند. سلیمان چون ملاحظه کرد که در دیوان خود شانزده هزار نفر بیعت کننده ثبت شدند، گفت: سبحان الله! فقط چهار هزار نفر از آنان گرد آمدند. به او گفته شد: گروهی نزدیک به دو هزار نفر به مختار پیوسته اند. گفت: پس بقیه کجایند؟ ! مگر اینان مؤمن و یا بر سر عهد و پیمان خود نیستند؟ ! پس سه روز در نخیله توقف کرد، نزدیک به هزار نفر دیگر به او ملحق شدند، مسیب بن نجبه برخاست و گفت: کسی که قیام با ما را خوش نمی دارد، برای تو سودی ندارد، تنها کسانی که با اراده آمده اند همراه تو خواهند جنگید، پس در انتظار کسی نباش. گفت: سخن درستی است » . (16)
تنها شیعیان نبودند که به انقلاب توابین پیوستند، بلکه کلیه کسانی که خواهان تغییر اوضاع، و شکستن یوغ ظلم دستگاه حکومت اموی از طریق جنبشی خونین بودند، به توابین پیوستند. البته به علت آن که قیام توابین یک قیام انتقام جویانه و شهادت طلبانه بود و عناصر انقلابی هیچ هدفی جز انتقام یا مرگ در این راه نداشتند، عده زیادی به آنها نپیوستند. تعداد سپاهیان توابین را پنج هزار نفر نقل کرده اند، در حالی که تعداد سپاه شام سی هزار نفر بود. البته علت این موضوع روشن است; زیرا همیشه فقط افرادی که در سطح عالی فداکاری و جانبازی در راه عقیده دارند، مجذوب اقدامات شهادت طلبانه می شوند. بدیهی است که تعداد این قبیل افراد در هر زمانی اندک است. سران توابین سرگرم مقدمات قیام بودند که یزید مرد. پس از مرگ یزید، توابین عده ای را به اطراف فرستادند تا مردم را دعوت به همکاری کنند. در این هنگام، احتیاط و اختفا را کنار گذاشته علنا به تهیه اسلحه و تجهیزات جنگی پرداختند. تا آن که شب جمعه پنجم ربیع الثانی سال 65 قمری نخستین شعله قیام زبانه زد. در آن شب، توابین با هم به سوی تربت پاک امام حسین علیه السلام روانه شدند و همین که به بالای قبر آن حضرت رسیدند، فریادی از دل بر آورده عنان اختیار از کف دادند و این سخنان را با اشک دیدگان درهم آمیختند: پروردگارا! ما فرزند پیامبر را یاری نکردیم، گناهان گذشته ما را بیامرز و توبه ما را بپذیر، به روح حسین و یاران راستین و شهید او رحمت فرست، ما شهادت می دهیم که بر همان عقیده هستیم که حسین علیه السلام بر سر آن کشته شد. پروردگارا ! اگر گناهان ما را نیامرزی و به دیده رحم و عطوفت بر ماننگری زیانکار و بدبخت خواهیم بود... .
پس از پایان این صحنه مهیج و شورانگیز، قبور شهدا را ترک گفته به سمت شام حرکت کردند و در سرزمینی به نام «عین الورده » با سپاه شام، که فرماندهی آنها را عبدالله بن زیاد به عهده داشت، روبه رو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سرانجام کست خوردند و سران انقلاب به جز «رفاعة » به شهادت رسیدند و بقیه نیروهایشان به فرماندهی رفاعة بن شداد به کوفه برگشتند و بر هواداران مختار که در کوفه فعالیت داشتند، پیوستند.
«سعد بن حذیفه با اهل مدائن برای کمک به توابین حرکت کردند و چون به هیت رسیدند، خبر کشته شدن سلیمان صرد خزاعی و یارانش را شنیدند، باز گشته و مثنی بن مخزبه را که با اهل بصره به کمک می آمدند در صندو داء ملاقات کرده و آنان را از ماجرای توابین مطلع ساختند و در آنجا توقف نمودند تا رفاعة بن شداد با باقی ماندگان از یارانش رسیدند و بر شهدای عین الورده گریستند و یک روز و یک شب در آنجا ماندند و سپس بازگشتند» . (17)
قیام توابین گر چه هدف اجتماعی روشنی نداشت و نیز خیلی زود با شکست رو به رو گردید، ولی در هر حال بر مردم کوفه تاثیر عمیقی به جای گذاشت و افکار عمومی را برای مبارزه با حکومت بنی امیه آماده ساخت.
«چون عبدالملک بن مروان از کشته شدن سلیمان و یارانش آگاه شد به منبر رفت و گفت: رؤسای عراق کشته شدند که رهبر آنها سلیمان بنی صرد و مسیب بن نجبه بودند. هم چنین دو رهبر دیگر آنان عبدالله بن سعد و عبدالله بن وال نیز کشته شدند و بعد از این در عراق مشکلی نخواهد بود و بعد از آنان دیگر کسی نمانده که مخالفت و امتناع نماید» . (18)
در شماره آتی، قیام مختار را از نظر می گذرانیم.
ادامه دارد...