فارع التحصیل کارشناسی ارشد تاریخ از مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)
چکیده: قرن هفتم هجری میدان بزرگی برای آزمایش علمای شیعه گردید; چرا که رخدادهای ناگهانی و بزرگی در آن به وقوع پیوست که تصور آن مشکل بود. مهم ترین آن ها سقوط خلافت عباسی بود. در این میدان، علمایی همچون خواجه نصیرالدین طوسی، سید بن طاووس و علامه حلی اقدامات مؤثری انجام دادند که رشد و گسترش چشم گیر شیعه را موجب شد. اما از سویی دیگر، همکاری شیعیان با حاکمان کافر (مغولان) مطرح گردید که روند بسترسازی گرایش به تشیع و نفوذ قدرت بعضی از علمای شیعه این نسبت را قطعی جلوه داد. این مقاله ابتدا به دلایل و نحوه هم راهی خواجه نصیرالدین طوسی با مغولان و رد نسبت دخالت در سقوط بغداد پرداخته و سپس به سیر نفوذ علامه حلی در ایلخانان و علت گرایش آنان به اسلام توجه نموده و در نهایت نگاهی گذرا به دخالت علما در سیاست و حضور در دربار انداخته و چنین نتیجه گرفته است که خواجه از روی بغض دخالتی در سقوط خلافت عباسیان نداشته و مهم ترین عامل در گرایش ایلخانان و مردم ایران به تشیع و روند بسترسازی گرایش به تشیع حضور جدی و با درایت علمای شیعه بوده است که زمینه رسمی شدن تشیع در ایران را به مرور آماده ساخت.
یکی از دشوارترین موضوعات تاریخ اسلام بررسی اوضاع شیعیان است; زیرا حب و بغض متعصبانه و یک سونگری نسبت به شیعیان بیش تر تاریخ نگاران را تحت تاثیر قرار داده و کم تر تاریخ نگاری است که تعصبات مذهبی را به گونه ای در بیان حوادث، دخالت نداده باشد.
از سوی دیگر بیش تر حاکمان سرزمین های اسلامی بر مذهب اهل سنت بوده و برای دفاع از مذهب خود، برای نویسندگان محدودیت هایی قرار می داده اند، اگرچه تعداد انگشت شماری از تاریخ نگاران به گونه ای به ذکر واقعیات می پرداخته اند، ولی در هر صورت، در اثر این سیاست، بسیاری از حقایق پوشیده مانده است. بنابر این شایسته است پژوهشگر تاریخ تشیع به مطالب ارائه شده با حساسیت و دید انتقادی بنگرد و با شناخت شرایط اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی از یک سو و شناخت انگیزه نویسندگان از سوی دیگر، بر روند تاریخ نگاری اشراف یابد تا به قدر امکان به واقعیت دست یابد.
این مقال به بررسی نقش چند تن از دانشمندان شیعه و بررسی بعضی اتهام های ذکر شده در مورد آن ها پرداخته، اما درصدد نبوده است فعالیت ها و اقدامات همه شیعیان را درست قلمداد کند و آن ها را بر اساس شرع توجیه کند و به جانب داری از یک گروه بپردازد، بلکه در پی آن است، بر اساس اسناد و مدارک و با شناخت اوضاع آن روز، عملکرد این افراد را مورد بررسی قرار دهد. از جمله مشکلات علم تاریخ آن است که یک حادثه با تمام خصوصیات خود، تکرارپذیر نیست تا بتوان همانند علوم تجربی، قواعدی را در آن حوادث معیار قرار داد و بر آن اساس، به نقد و بررسی عملکرد افراد و گروه ها در حوادث مشابه پرداخت ; چرا که عوامل اثرگذار و شرایط پنهان و پیدا در هر حادثه قابل تعیین و تحدید نمی باشد.
بنابراین در هر حادثه و پدیده، باید بررسی مستقلی روی اسناد و مدارک و شرایط حاکم بر آن دوره صورت گیرد و بر آن اساس تحلیل شود.
علما و میزان نقش آنان در سیاست
پیش از ورود به بحث اصلی، در مورد دخالت علما در سیاست، توجه به چند نکته مناسب است:
نخست. در هر جامعه ای با توجه به گرایش های مردم، یک گروه و صنف نقش ویژه ای دارند که می توانند جامعه را به حرکت واداشته یا از حرکت در مسیری باز دارند. در جامعه دینی، علما و روحانیان جایگاه ویژه ای دارند.
از سوی دیگر، همه دانشمندان مذهبی در یک جایگاه قرار ندارند، بلکه درجات تقوا، دانش و صلاحیت های فردی و اجتماعی آن ها با هم تفاوت دارد که با توجه به این شایستگی ها، هر کدام مقام و رتبه ای خاص پیدا خواهند کرد و حتی در بعضی مراحل، به حدی ارتقا می کنند که علمای دیگر را نیز مجذوب خویش می سازند; همانند شیخ مفید، شیخ طوسی، علامه حلی و خواجه نصیر طوسی.
دوم. در هر زمان و مکانی شرایط خاصی حاکم است و هرحادثه در ظرف زمانی و مکانی خاص خود اتفاق می افتد. نوع شرایط در تصمیم گیری علمای شیعه مؤثر است.
بنابراین، اگر عالمی در زمان ایلخانان وارد عرصه سیاست و اجتماع گردید، نباید چنین پنداشت که در زمان تیموریان و یا صفویه نیز می بایست چنین باشد یا نباشد.
بدین روی، برای درک درست هر حادثه و تحلیل واقع بینانه، باید پژوهشگر بر شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم بر هر دوره احاطه داشته باشد.
سوم. شناخت روحیه ها و سلیقه ها در تصمیم گیری و در نتیجه، عملکرد عالمان دین از دیگر معیارهای برداشت واقع بینانه و منصفانه ازحوادث است. به عنوان نمونه ابن میثم بحرانی، نویسنده شرح نهج البلاغه و از فیلسوفان بزرگ که در فقه و حدیث و ادب مهارت داشت، در زمان ایلخانان ابتدا واردمسائل سیاسی نشد، ولی پس از اصرار علمای عراق به حله و بغداد آمد و وارد مسائل سیاسی گردید وتازمان عزل عطاملک جوینی براین روش بودوپس از آن به بحرین بازگشت و از سیاست کناره گیری کرد.
پس این گونه نیست که بتوان در شرایط مساوی، از همه انتظار یک روش و سلوک رادرمسائل مختلف داشت; چرا که روحیه ها و سلیقه های افراد باهم فرق دارد ; برخی ذوق مسائل سیاسی دارند و برخی ذوق مسائل فرهنگی،اقتصادی،هنری و مانند آن.
چهارم. علاوه بر این که علمای دین به مذاهب مختلفی گرایش داشته اند، به دسته های گوناگونی نیز تقسیم شده بودند که هر دسته در پی ترویج مذهب خویش بود. علمای هر مذهب نیز گرایش های مختلفی داشتند و هر کدام گرایش دیگری را بر خطا می دانست; مانند فیلسوفان، صوفیان، فقیهان و دیگران.
از این گذشته، هر کس در گرایش های سیاسی خود، مواجه با تهمت درباری بودن و دنیاگرایی نیز بود. البته بعضی به علم و دانش و سیر و سلوک معنوی می پرداختند و دخالت در مسائل سیاسی را دور از شان روحانی می دانستند. اگر چه برخی دنیاگرایی و درباری بودن را در جهت جلب منافع مادی و مقام قرار داده بودند. ولی همین برداشت در میان علما و مردم سبب می شد که عده ای برای حفظ خود از تهمت، از مسائل سیاسی دوری گزینند، به ویژه آن که دخالت در مسائل سیاسی خطرات جانی نیز در پی داشت و بیم آن می رفت که در دربار، مورد اتهام سوء استفاده مالی قرار بگیرند و در نتیجه خشم سلطان به قتل برسند. این قبیل مسائل در دوران مغول بسیار رایج بود.
با توجه به این مسائل، چگونه ممکن بود دانشمندی در مسائل سیاسی دخالت کند و خطرات و مسائل جانبی آن را نپذیرد؟ با توجه به نکات گفته شده، می توان گفت: چنین نیست که اگر عالمی درمسائل سیاسی و اجتماعی عصر خویش دخالت نکرد، مقصرباشد ومابر چه اساسی می توانیم تحلیل های منفی داشته باشیم؟
نقش عالمان شیعی ایلخانانی در سیاست
در زمان ایلخانان، عالمان شیعی بسیاری به لحاظ احساس وظیفه، وارد میدان سیاست شدند و در جهت گسترش و رونق مذهب تشیع، فعالیت های چشم گیری انجام دادند و نه تنها از تهمت ها و دیگر خطاها نهراسیدند، بلکه گرایش ایلخانان و مردم را به شیعه موجب شدند.
البته باید متذکر شد که در ایران، فقط علمای شیعه اثرگذار نبودند، بلکه گروه هایی همچون فرمان روایان شیعی و صوفیان دوستدار اهل بیت علیهم السلام و عیاران نیز نقش ویژه ای داشتند. صوفیان و عیاران به دلیل نفوذی که بین مردم در عصر حکومت ایلخانان به دست آورده بودند، تاثیر بسزایی داشتند; چون مردم با سلطه مغول و غارت و جنایت آن ها مواجه شده بودند و هرج و مرج حاکم در اوضاع سیاسی سبب هرج و مرج اقتصادی و امنیتی و فرهنگی نیز شده بود و مردم به دنبال پناهگاهی بودند که آن ها را از این مصیبت ها و رنج ها حفظ کند.
بنابر این، خانقاه های متعددی در هر کوی و برزن گسترش یافت و نه تنها مردم، بلکه وزیران و ایلخانان نیز به امور عارفانه گرایش پیدا کردند، تا آن جا که حتی مغولان نیز به اموری این چنین علاقه مند شدند و دستور دادند خانقاه هایی در بغداد، همدان، تبریزوسلطانیه ساخته شودومسؤول رسیدگی نیز برای آن ها تعیین کردند. (1)
صوفیان آن عصر حضور سیاسی و اجتماعی نیز داشتند و با محبت اهل بیت علیهم السلام زمینه ترویج دوستی خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله را رواج دادند و این همان چیزی بود که شیعه خواستار آن بود. این گرایش های عارفانه و صوفیانه، حتی در میان علمای شیعه نیز تاثیر گذاشته بود; چنان که در میان خاندان طاووس در شهر حله مشهود بود. (2) این سرآغازی برای پیوند تشیع و تصوف به شکل گسترده تری گردید که گاهی حالت افراط نیز به خود می گرفت. در هر صورت، دوستی با خاندان پیامبرعلیهم السلام در میان مردم رواج چشم گیری پیدا کرد و زمینه رسمی شدن تشیع در دوره صفویه از این جا شروع شد و کلید موفقیت در بسترسازی گرایش به شیعه، دوستی همه گروه ها وحتی اهل سنت به خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله است، مگر عده ای که ناصبی بودند. از میان گروه های مختلف، که تاثیرات زیادی بر جای گذاشتند، تاثیر دانشمندان شیعی بسیار حایز اهمیت است که با نوشتن کتاب ها و برقراری مجالس مناظره و بحث و غلبه بر مذاهب دیگر، با قدرت استدلال گرایش به تشیع را استحکام و قدرت بخشیدند.
قرن هفتم هجری بستر مهمی برای رخدادهای ناگهانی و بس بزرگ بود که توجه مردم آن روزگار را به خود جلب کرد. یورش مغول در این قرن نه تنها سرزمین های اسلامی، بلکه سرزمین های دیگر از جمله اروپا و چین را نیز به بحران کشانید و مهم ترین پیامد آن، سقوط خوارزمشاهیان و اسماعیلیان و خلافت عباسی (سقوط بغداد) بود. این موضوع تاثیرات ژرفی در سرزمین های اسلامی بر جای گذاشت و ایران و عراق را از تحت سیطره خلافت بیرون آورد و حاکمانی غیر مسلمان بر آن حاکمیت یافتند.
خواجه نصیرالدین طوسی و نقش وی در حکومت ایلخانان
در این بین همکاری شیعیان با مغول مطرح است; چرا که از سویی علما و دانشمندان شیعی در فرمان روایی ایشان نفوذ یافتند و روند حوادث به گونه ای گردید که برخی از ایلخانان به تشیع گرایش پیدا کردند و افزون بر این، در پی تسامح ایلخانان، رشد چشمگیر تصوف و گرایش رو به رشد تشیع را می توان در میان مردم مشاهده کرد. همچنین هم راهی خواجه نصیرالدین با هولاکوخان پس از سقوط قلعه الموت توسط مغولان، برای فتح بغداد از یک سو و ناراحتی ابن علقمی، وزیر شیعه مذهب خلیفه، نسبت به غارت محله کرخ، که شیعه نشین بود، از سوی دیگر و نیز ذهنیت اهل سنت بر این که شیعه درصدد ضربه زدن به خلافت عباسی می باشد، زمینه اتهام به شیعه را فراهم کرد تا عامل اصلی و مهم شکست خلیفه عباسی را همکاری شیعیان، به خصوص خواجه نصیرالدین و ابن علقمی، بدانند. مقام مهم و ممتازی که خواجه نصیر پس از فتح بغداد نزد ایلخانان کسب کرد، این مساله را بیش از پیش قطعی جلوه داد. در این میان، برخی از تاریخ نگاران نیز این موضوع را همانند یک مساله بدیهی به رشته تحریر درآورده، بر ضد شیعیان و خواجه نصیر جملاتی ناشایست به کار بردند. اما تاسف بارتر آن که بعضی از نویسندگان معاصر به صرف وجود چند نقل در این باره، این نسبت را قطعی قلمداد کرده، (3) بر اساس آن به تحلیل حوادث پرداخته اند.
این نوشتار سعی دارد در حد امکان، در یک بررسی آماری، از منابع موجود، این موضوع را روشن و مشخص کند. برای این کار، 32 منبع مورد بررسی قرار گرفت، اما تکیه بر 18 منبع بوده که دارای دو شرط هستند:
الف. از منابع مهم دوره ایلخانان می باشند;
ب. نویسنده تا سال 750 ه. ق در حیات بوده; یعنی دوران ایلخانان را درک کرده باشد.
جدول ذیل که دربردارنده کتب مورد بررسی است، نشان می دهد که از نظر نگارندگان آن ها، دخالت خواجه نصیرالدین در این باره تا چه حد بوده است. در این جدول،
(+) نشانه دخالت داشتن خواجه نصیرالدین است; یعنی این منبع دخالت خواجه را قبول دارد;
(×) نشانه اعتقادبه عدم دخالت اوست;
(-) نشانه دفاع و رد دخالت خواجه نصیر است.
(-) به معنای ذکر نشدن این حادثه می باشد یا این که نویسنده در این باره چیزی ذکر نکرده است.
در بعضی موارد، به همراه علامت ها، توضیحی نیز آمده است.
شماره کتاب - نویسنده سال وفات دخالت خواجه نصیرالدین در سقوط خلافت عباسی
1 الکامل - ابن اثیر 630 ه. ق -
2 سیرت جلال الدین منکبرنی - نسوی 639 ه. ق -
3 جهانگشا - جوینی 681 ه. ق ×
4 تاریخ مختصر الدول - ابن العبری 685 ه. ق ×
5 طبقات ناصری - منهاج سراج 686 ه. ق ×
6 مختصر التاریخ - ابن کازرونی 697 ه. ق ×
7 مفرج الکروب - ابن واصل 697 ه. ق -
8 الفخری - ابن طقطقی 709 ه. ق ×
9 جامع التاریخ - رشید الدین فضل الله 718 ه. ق + بر اساس نجوم نظر داده است
10 الحوادث الجامعة - ابن فؤطی 723 ه. ق ×
11 تجارب السلف - نخجوانی بعداز724ه. ق ×
12 تاریخ بناکتی - بناکتی 730 ه. ق ×
13 تاریخ وصاف - وصاف الحضرة بعداز728ه.ق + بر اساس نجوم نظر داده است
14 المختصر فی اخبار البشر - ابوالفداء 732 ه. ق ×
15 مجمع الانساب - شبانکاره ای بعداز738ه.ق ×
16 سیر اعلام النبلاء - ذهبی 748 ه. ق -
17 تاریخ ابن الوردی - ابن الوردی 749 ه. ق ×
18 تاریخ گزیده - مستوفی 750 ه. ق ×
19 فوات الوفیات - ابن شاکر 764 ه. ق ×
20 مرآة الجنان - یافعی 768 ه. ق ×
21 طبقات الشافعیة - سبکی 771 ه. ق +
22 البدایة والنهایة - ابن کثیر 774 ه. ق -
23 الوافی بالوفیات - صفدی 797 ه. ق ×
24 العسجد المسبوک - غسانی 803 ه. ق ×
25 تاریخ ابن خلدون - ابن خلدون 808 ه. ق ×
26 السلوک لمعرفة دول الملوک - مقریزی 845 ه. ق ×
27 النجوم الزاهرة - اتابکی 874 ه. ق ×
28 روضة الصفا - میرخواند 903 ه. ق + بر اساس نجوم نظر داده است
29 تاریخ الخلفاء - سیوطی 911 ه. ق ×
30 حبیب السیر - خواندمیر 941 ه. ق + درصد انهدام خلافت بود
31 تاریخ الخمیس - دیاربکری 966 ه. ق ×
32 شذرات الذهب - ابن عماد 1089ه.ق +
همان گونه که در جدول آمده، سه منبع الکامل، سیرت جلال الدین منکبرنی و مفرج الکروب، حوادث سال های فتح بغداد را نیاورده اند. به همین دلیل، از این بحث خارجند. بنابر این، 15 منبع در بحث فتح بغداد مورد نظر می باشند. از میان این ها 13 منبع چیزی در مورد دخالت خواجه متذکر نشده اند و ظاهرا فقط دو منبع دخالت داشتن او را قبول کرده اند: جامع التواریخ و تاریخ وصاف. بنابر این، در منابع نزدیک به حادثه این موضوع آمده است.
ولی مساله قابل ذکر این که هر دو منبع مزبور نقل کرده اند که از خواجه در مورد فتح بغداد بر اساس قواعد هیئت و نجوم سؤال کردند، و خواجه پاسخ داد که طبق قواعد نجوم، این فتح امکان پذیر است و مشکلی ندارد. اما چنین سخنی وجود ندارد که خواجه آن ها را تحریک کرده باشد.
در جامع التواریخ، حتی دخالت خواجه در قتل خلیفه را متذکر شده، که تنها منبع از منابع 32گانه است که چنین نسبتی را به خواجه می دهد. (4) ولی اگر در عبارات کتاب دقت کنیم، متوجه خواهیم شد که خواجه در صدد قتل خلیفه و تحریک به این کار نبوده، بلکه در پاسخ سؤال هولاکو در مورد فتح بغداد، خواجه در آغاز، متوهم شده که شاید این سؤال ایلخان برای آزمایش اوست. بنابر این، پاسخ می دهد که اگر بغداد فتح شود، ایلخان جانشین خلیفه می شود.
پیش از این نیز حسام الدین در مشورت خان مغول، درباره کشته شدن خلیفه گفته بود: «که مبارک نباشد قصد خاندان خلافت کردن و لشکربه بغداد کشیدن. چه غایت وقت هر پادشاه که قصد بغداد و عباسیان کرد، از ملک و عمر تمتع نیافت. اگر پادشاه سخن نشنود و آن جا رود، شش فساد ظاهر گردد.» (5)
در بین مغولان نیز چنین اعتقاداتی وجود داشت. به همین دلیل، معتقد بودند باید از ریختن خون خان یا وابستگان او به زمین خودداری کرد. آن ها خائن از خانواده خان را به گونه ای می کشتند که خون او بر زمین ریخته نشود تا دچار عذاب و مصیبت نگردند.
بنابر این، هولاکو احتیاط کرد و پس از این که با خواجه نصیرالدین مشورت نمود و نظر او مخالف نظر حسام الدین از کار درآمد، هولاکو آن ها را به حضورطلبید تا با هم بحث کنند.
خواجه در پاسخ حسام الدین گفت: چند خلیفه از عباسیان کشته شده و هیچ اتفاقی نیفتاده است; مانند محمد امین و متوکل. پس دلیلی برای این سخن تو وجود ندارد و بلکه واقعیت گذشته خلاف نظر تو را می رساند. در نهایت، هولاکو به سخن خواجه نصیر اعتقاد پیدا کرد و دلیل او را پسندید. (6)
از میان منابع 32گانه، چهار منبع دیگر نیز دخالت خواجه نصیر را ذکر کرده اند که عبارتند: روضة الصفاء; حبیب السیر; شذرات الذهب; و طبقات الشافعیه. این منابع پس از دوره مغول نوشته شده و نویسندگان آن ها شاهد این حوادث نبوده اند سه منبع اول مربوط به دو قرن دهم و یازدهم هجری می باشد و منبع چهارم مربوط به اواخر قرن هشتم. پس این منابع یا بدون دلیل و مدرک - بر اساس حدس خود و آنچه مشهور بوده - چیزی نوشته اند که نمی تواند معتبر باشد و یا دلیل و مدرکی داشته اندکه دراین صورت، می بایست در کتب قدیمی و معاصر حوادث ذکر شده باشد، اما چنین چیزی یافت نشد.
مساله دیگر این که نویسنده طبقات الشافعیه (سبکی) تعصب شدید ضد شیعی داشته; چرا که از پیروان ابن تیمیه بوده که از روی بغض و تعصب، نسبت هایی ناروا و دور از شان به خواجه داده است. (7) در این باره مدرکی نیز ارائه نداده است. بنابر این، نقل این کتاب ها نمی تواند گویای حقیقت باشد.
دلایل عدم دخالت خواجه نصیرالدین در سرنگونی خلافت عباسی
در خصوص دخالت خواجه در سقوط بغداد چند نکته قابل ذکر است:
1. خواجه در آغاز هم راهی با مغولان، نزد ایلخانان نفوذ و قدرتی نداشت تا بتواند آن ها را در حمله به بغداد تحریک کند، بلکه پس از مدتی که در میان آن ها حضور یافت، توانست نظر آن ها را به خویش جلب کند و به تدریج نفوذ فوق العاده ای در دربار آنان به دست آورد. از این رو، بعضی با این فرض که خواجه نفوذ زیادی داشته است، می خواهند نقش او را در این باره اثبات کنند، در حالی که اگر او پیش از فتح بغداد نفوذ و اقتداری داشت، می توانست نزد آنان جایگاهی داشته باشد.
2. خواجه یکی از کسانی بود که هم راه مغولان در حمله به بغداد شرکت داشت. بسیاری از افراد دیگر که مذهب تسنن داشته اند نیز آن ها را هم راهی می کردند. پس چگونه است که فقط حضور خواجه و نقش او را چشمگیر می دانند، ولی از دیگران صحبتی نیست؟ افرادی مانند ابن عمران سنی مذهب که با مغولان تبانی کرد و نیاز آن ها را به مواد غذایی تامین نمود و مغولان با کمک او توانستند محاصره بغداد را ادامه دهند و پس از فتح بغداد نیز حاکم آن جا گردید، از این جمله اند. (8)
3. خواجه نمی توانسته است با قصد و خواسته مغولان مخالفت کند; چون نه تنها کاری از پیش نمی برده، بلکه به احتمال قوی جان خویش را از دست می داده است.
4. خواجه می دانسته است که ایلخانان سرانجام خلیفه و افراد صاحب نفوذ دولت عباسی را از بین خواهد برد; چرا که مغولان افراد صاحب نفوذی را که برایشان خطرساز بود، از بین می بردند. آن ها با سرکرده اسماعیلیان چنین کردند، با وجود آن که در آغاز، او را نیک می داشتند; وقتی او در راه آسیای مرکزی بود و به دیدار خان اصلی مغول می رفت - یا در حال بازگشت بود - او را به قتل رساندند. بدیهی است خلیفه عباسی، که نفوذ و قدرت بیش تری نسبت به سرکرده اسماعیلیان داشت و ممکن بود در آینده، برای آن ها خطرساز باشد و به فکر تجدید حیات خلافت عباسی بیفتد، احتمال کشتن او توسط ایلخانان زیادتر بود.
بر این اساس، خواجه برای حفظ آبرو و جان و مال مسلمانان می بایست در دربار ایلخانان نفوذ پیدا می کرد و با زیرکی، درصدد حفظ کیان اسلام و مسلمانان و فرهنگ آن برمی آمد و این مهم تر از حفظ یک خلیفه بود.
5. از میان منابع 32گانه، فقط یک منبع - یعنی حبیب السیر - تصریح کرده که خواجه قصد از بین بردن خلافت را داشته و بدین روی با مغولان همکاری داشته است (9) این در حالی است که این کتاب در قرن دهم هجری نوشته شده و در منابع پیشین، چیزی به این عنوان نیامده است. این موضوع ساختگی بودن این مطلب را تایید می کند.
6. فقط یک منبع (البدایة والنهایة) دخالت خواجه نصیرالدین را در این موضوع رد کرده و تصریح نموده است که مردم گمان می کنند او در این رخداد نقشی داشته است، ولی به نظر نگارنده اش، چنین حرکتی از شخصی عاقل و فاضل سر نمی زند. (10) ابن کثیر نویسنده البدایة والنهایة در سال 774 ه. ق از دنیا رفته است و در این بررسی، جزو منابع 18گانه به حساب نمی آید; جزو منابع پس از سال 750 ه. ق به شمار می رود.
نکته ای که در این منبع بر آن تاکید شده این است که مردمی که گمان بر دخالت خواجه در موضوع مورد نظر داشته اند بیش ترشان از اهل سنت بوده اند. به نظر می رسد با تبلیغ در میان مردم، چنین القا شده بود، که خواجه عامل اصلی سقوط بغداد و خلافت عباسی است. علاوه بر این چنین می نماید که در میان منابع، چیزی در این باره وجود نداشته که ابن کثیر گفته است «مردم چنین گمان می کنند»، وگرنه می گفت که بعضی از نویسندگان چنین می پندارند.
7. اگر خواجه نصیر قصد ضربه زدن به اهل سنت را داشت پس از این که در دربار هولاکو قدرت و نفوذ قابل توجهی پیدا کرد، می بایست بر ضد آن ها اقداماتی انجام می داد، در حالی که نه تنها بر ضد اهل سنت اقدامی انجام نداد; بلکه همان گونه که به علمای شیعه توجه می نمود و در سر و سامان دادن امور مربوط به آن ها و موقوفات شیعه و مراکز علمی تلاش می نمود، به علمای سنی و مراکز علمی آن ها نیز توجه می کرد; زیرا هدف او تقویت دانشمندان و مراکز علمی جهان اسلام بود تا بتواند در مقابل موج ناگهانی مغول، فرهنگ و ارزش های اسلامی را زنده نگه دارد. برای این منظور، او تعصب را کنار گذاشت و فقط به فکر تقویت جایگاه مسلمانان و علمای آن ها بود.
8. در هر صورت، خواجه مانند هر انسانی دارای احساسات و عواطف بود و همانند هر انسانی به مذهب خویش علاقمند بود. بنابر این، اگر کسی یا گروهی بر ضد مذهب او اقدام و فعالیتی می کردند، او خود را موظف به دفاع می دید. خلافت عباسی نیز در آن زمان بر ضد شیعیان اقداماتی کرده بود که نمونه آن غارت محله کرخ بغداد بود که فجایع بسیاری برای شیعه دربر داشت. با این حال، آیا برانگیخته شدن احساسات یک نفر شیعه خلاف انتظار است؟
بنابراین، می توان نتیجه گرفت که اگرچه خواجه در حمله مغول به بغداد نقشی نداشت، ولی ممکن است از سقوط بغداد خرسند شده باشد که این یک احساس درونی است و ربطی به تحریک ندارد. در هر صورت، به نظر می رسد خواجه نصیرالدین طوسی در سقوط بغداد و تحریک مغول هیچ نقشی نداشته و فقط بر اساس قواعد نجوم و هیئت، بنابر خواسته خان مغول اظهار نظر نموده است.
خواجه نصیر الدین و دوران زندگانی وی
خواجه نصیرالدین طوسی اهل خراسان بود. در زمان حمله مغول به ایران، مردم شمال ایران از خوف مغولان به اطراف پراکنده و سرگردان شدند و به جاهای امن پناه بردند. در این زمان، خواجه وارد دستگاه اسماعیلیان گردید - خواه با اراده خود و یا به اجبار - و در قلعه های محکم و غیر قابل نفوذ آن ها به تحصیل و مطالعه پرداخت. ظاهرا افکار فلسفی او در این دوران نزد آن ها شکل گرفت. قریب سه دهه از زندگی خویش را با این وضع گذراند تا این که گردباد آسیای مرکزی، که توسط چنگیزخان وارد ایران شده بود، به سراغ اسماعیلیان آمد. در آغاز، آنان به دلیل برخورداری از استحکامات بسیار محکم، مقاومت کردند، ولی دیری نپایید که این مقاومت در برابر طوفان سهمگین مغول شکسته شد و قلعه های آن ها یکی پس از دیگری به دست مغول افتاد و خورشاه با صلاحدید خواجه طوسی و دیگران تسلیم هولاکو گردید. از این زمان، خواجه وارد دوران جدیدی می گردید و می بایست با مغولان هم راهی کند. دوره زندگی او هم راه اسماعیلیان در مطالعه و تحقیقات علمی سپری گردید و تا حدی از اجتماع و مردم فاصله داشت، ولی در فصل جدید (672 - 654 ه. ق)، که قریب 18 سال به طول انجامید، با درایت و زیرکی خاصی، هم به دربار ایلخانان نفوذ پیدا کرد و هم خود را از دخالت در امور مالی دربار برکنار داشت تا گرفتار مشکلات احتمالی معمول در دربار حاکمان نگردد. یکی از عوامل موفقیت او نیز همین مساله بود; چرا که نتوانستند او را با اتهام در زمینه مسائل مالی، از چشم ایلخانان بیندازند.
از دیگر سو، او در میان مردم و علمای مذاهب مختلف، قدرت و نفوذ فوق العاده ای به دست آورد. دلیل نفوذ او زیرکی و باهوشی اش در برخورد با حاکمان و صاحب منصبان و علم و دانش وی و آشنایی با رشته های گوناگون علمی و زبان و فرهنگ و دین مردم ایران بود.
او به درخواست هولاکو، رساله ای در چگونگی آداب سلطنت و حکم رانی نوشت و بنیان حکومت را دو چیز - قلم و شمشیر برشمرد و شاید این موضوع سرآغازی بود که ایلخانان از عالمان و دانشمندان ایرانی - اسلامی در حکومت بر قلمرو ایران بهره گیرند. شاید بتوان ادعا کرد که فعالیت های خواجه نصیر زمینه را برای خاندان جوینی و دیگر ایرانیان و دانشمندان آماده ساخت تا بتوانند در دستگاه مغولان وارد شوند و در حفظ فرهنگ و تمدن اسلامی و ایرانی گام بردارند.
مهم ترین اقدامات خواجه نصیرالدین در دوران وزارت
اگر چه او مشاور (11) و وزیر بانفوذی در دربار ایلخانان گردید و کارها و اقدامات اداری و درباری زیر نظر و با اطلاع وی انجام می گرفت، ولی از کار اصلی خود، که توجه به علم و دانش بود، غفلت نورزید و از این فرصت، کمال استفاده را برد و اقدامات بسیار مهمی را نیز انجام داد که اجمال آن چنین است:
الف. نظم دادن به فعالیت های علمی - فرهنگی دانشمندان اسلامی: با حمله مغول در اوایل قرن هفتم هجری و ناامن شدن برخی از شهرهای ایران همچون خراسان، نیشابور، ری و قم، مراکز علمی و فرهنگی در این منطقه با رکود روبه رو شد و دانشمندان و علما به مناطق دیگر هجرت کردند و یا به گوشه و کنار و مکان های امن پناه بردند و عده ای نیز قربانی این طوفان سهمگین مغول شده، جان خویش بر کف نهادند.
پس از روی کار آمدن هولاکو و استقرار حکومت ایلخانان در ایران، خواجه نصیر، که مقام مهمی به دست آورده بود، از فرصت پیش آمده بهره برد و با تلاش فراوان، علما و دانشمندان اسلامی را گرد آورد (12) و فعالیت های علمی و فرهنگی آن ها را هماهنگ ساخت و به همه آنان، از هر مذهبی که بودند، توجه کرد و هیچ حب و بغض و تعصبی از خود نشان نداد; او به احیای تمدن اسلامی می اندیشید واین جز با هم دلی و هم یاری امکان پذیرنبود.
برای این کار، او 110 درآمد اوقاف سراسر مملکت را به رصدخانه ای در مراغه اختصاص داد و آن جا، مرکز علمی بسیار بزرگی گردید. در کنار آن نیز کتاب خانه ای بزرگ با کتاب های متعدد، که از گوشه و کنار مناطق گوناگون به ویژه بغداد فراهم کرده بود، ایجاد کرد و برای هر گرایشی و رشته علمی، مکانی جداگانه و حقوق و مقرری مخصوص به خود در نظر گرفت (13) تا هزینه روزمره زندگی دانشمندان فراهم باشد و با فکری آزاد به پژوهش در مسائل علمی بپردازند; رشته هایی مانند فلسفه، پزشکی، فقه، حدیث، نجوم، ریاضیات و هنر در این مکان علمی رواج داشت. اگر چه اکنون اثر خاصی از رصدخانه باقی نمانده است، ولی راهکار و تلاش او می تواند برای دانشمندان امروزی درس آموز باشد.
ب. زنده کردن اوقاف: در فاصله چهل ساله درگیری آغازین مغول تا استقرار حاکمیت ایلخانان، مراکز وقفی به حال خود رها شده بود یا توجه چندانی به آن ها نمی شد. در نتیجه، از بازدهی افتاده بودند و درآمد چندانی نداشتند. در زمان خلافت عباسی، املاک وقفی شیعیان در دست حاکمیت و اهل سنت قرار داشت و هیچ اقدامی در جهت برگرداندن آن ها صورت نگرفت تا این که خواجه در زمان هولاکو، این املاک را به شیعیان برگرداند که کمک بسیار خوبی در جهت تقویت شیعه گردید.
ج - زنده نگه داشتن فرهنگ ایرانی: او با نفوذ و قدرتی که در دربار ایلخانان کسب کرده بود، از دیوانیان و صاحب منصبان ایرانی همچون خاندان جوینی به خوبی حمایت کرد. اگر کمک متقابل دیوانیان و روحانیان نبود، بعید به نظر می رسید که آنان بتوانند در برابر مغولان نتیجه مطلوبی به دست آورند.
دیوانیان با نفوذ در دربار مغولان، فرهنگ و دین ایرانیان را در میان آن ها رواج دادند تا زمینه گرایش ایلخانان را به اسلام و تشیع فراهم کنند. معمولا قوم غالب فرهنگ خویش را در جامعه حاکم می کنند، ولی در این مورد، با درایت علما و فرمان روایان شیعی و مسلمان، فرهنگ مغولی نتوانست غالب گردد.
د - میدان دادن به شیعیان: پیش از فتح بغداد، که حاکمیت در دست اهل سنت بود، شیعیان مجبور بودند تا حدی با تقیه و فعالیت های پنهانی، زندگی کنند، اما در زمان ایلخانان، وضعیت بسیار فرق کرد; چرا که در آغاز، ایلخانان تفاوتی میان اهل سنت و شیعیان قایل نبودند وهدف خان مغول، حفظ حاکمیت و اطاعت مردم و فراهم کردن منابع و درآمدها بود و نسبت به دین و مذهب رعایای خود و یا حتی کارگزاران و وزیران، حساسیتی نشان نمی دادند. در این زمان بود که علمای شیعه فرصت فعالیت آشکار و علنی پیدا کردند و با نفوذی که خواجه داشت، زمینه اقدامات آن ها کاملا فراهم گردید.
بدین روی در زمان ایلخانان فقط مساله مخالفت با حکومت و قدرت مطرح بود، در حالی که در زمان خلافت عباسی، هم مخالفت با حکومت و هم تفاوت مذهب از عوامل برخورد حاکمان با شیعه به حساب می آمد.
علاوه بر این خواجه تعصب مذهبی نداشت و به هیچ وجه، نمی خواست از قدرت خویش در راه سرکوبی اهل سنت استفاده کند یا فقط به توسعه و پیشرفت مذهب خویش بیندیشد. او همان گونه که به علمای شیعه و شیعیان اهمیت می داد، به علمای اهل سنت و سنی ها نیز اهمیت می داد و به هر دو به یک چشم می نگریست. وی کمک زیادی به علمای اهل سنت کرد و در جهت اتحاد مسلمانان نقش ویژه ای ایفا نمود. او با روش معتدل و منصفانه خویش در جهت تقویت مسلمانان و علمای آن ها و فرهنگ ایرانی بسیار کوشید و در میان علمای دیگر مذاهب جایگاه ویژه ای به دست آورد.
از این رو به نظر می رسد که پس از ورود مغولان به ایران، در میان مسلمانان و برای هم دلی و هم نوایی و یا دست کم تحمل یکدیگر رویکردی جدید به وجود آمد. یکی از دلایل این مساله آن بود که حاکمان، کافر و غیر ایرانی بودند و این سبب وحدت مسلمانان گردید و موجب شد تا مشکلات و اختلافات را تا حدی کنار بگذارند.
اما پس از آن که خواجه از دنیا رفت و گرایش به اسلام در میان ایلخانان پدید آمد، تعصبات مذهبی غیر معقول رونق گرفت. همچنین در زمان علامه حلی این رقابت غیر معقول و توطئه آمیز کاهش یافت (که در ادامه خواهد آمد.)
سید بن طاووس و اقدامات او در عصر ایلخانان
یکی از بزرگان دیگر شیعه که نقش مهمی در توجه مغولان به شیعه داشت، سید رضی الدین علی بن طاووس است. او در عصر خلافت عباسی در امور سیاسی دخالت نمی کرد، با این که بارها منصب و مقام هایی همچون وزارت و نقابت طالبی ها به او پیشنهاد گردیده بود، ولی او زیر بار نرفت و اشتغال به این امور را سبب هلاکت می دانست. (14)
روزی خلیفه به او گفت: آیا سید رضی و سید مرتضی را ظالم می دانی که در این امور وارد شدند یا معذور می دانی؟ سید بن طاووس پاسخ داد: ایشان در زمان آل بویه و ملوک شیعه بودند و آنچه می خواستند از رضای خداوند ممکن و مهیا بود. (15) او در زمان عباسیان وارد مسائل سیاسی نشد; چون مجبور بود که با آن ها هم راهی کند. ولی در زمان حمله مغول، که خطری بزرگ مردم مسلمان را تهدید می کرد، سید چند بار از خلیفه عباسی درخواست کرد که نزد مغول رود تا صلح صورت گیرد و گفت: من با لباس روحانی می روم و خود را فرستاده شما نمی دانم که بگویید در شان ما نیست که یک هیات ساده و بدون تشریفات بفرستیم، اما خلیفه به درخواست درباریان، این خواسته سید را نپذیرفت.
سید پس از سقوط خلافت عباسی،منصب نقابت بغداد را عهده دار شد. او خود می گوید که در این منصب، توانستم چندین نفر را از مرگ نجات بخشم که این افتخاری است برای من و آن را فراموش نمی کنم. (16)
او همچنین می گوید: من با مباحثه و مناظره توانستم چند نفر از علمای اهل سنت و زیدیه را شیعه گردانم. (17) یکی از اقدامات مؤثر ایشان این بود که هولاکو پس از فتح بغداد و در حالی که همه مقاومت ها درهم شکسته بود، علما و دانشمندان مذاهب مختلف را در «مستنصریه » بغداد جمع کرد و در آن مجلس سؤال حساس و مهمی مطرح کرد; گفت: «آیا به نظر شما، حاکم عادل کافر بهتر است یا حاکم مسلمان ظالم و ستمکار؟» چه کسی جرات مخالفت و پاسخ دادن داشت؟ در حالی که همه سکوت کرده بودند و در پاسخ حیران بودند، سیدبن طاووس که یکی ازبرزگان و دانشمندان شیعه بود، برخاست و گفت: «به نظر ما، حاکم عادل کافر بهتر است.» همه علما رای و نظر سید را پذیرفتند و آن را بر قلم آوردند. (18) این پاسخ در نظر هولاکو خوشایند آمد و سبب توجه او به شیعه و علمای شیعه گردید. بنابراین، باید گفت: اقدامات سید بن طاووس در کنار فعالیت های خواجه نصیر توانست نزد ایلخانان مؤثر افتد و زمینه نفوذ و قدرت شیعه را فراهم آورد.
علامه حلی و نقش او در دوران ایلخانان
شخصیت بزرگ دیگری که در این دوران پرمخاطره توانست گام های بزرگی برای تقویت شیعه و بسترسازی گرایش به تشیع بردارد، علامه بزرگوار حسن بن یوسف حلی از شاگردان ممتاز خواجه نصیر است که در علوم عقلی و نقلی مهارت داشت.
علامه با علمای نامدار و بزرگی همانند قاضی بیضاوی، قاضی عضدالدین ایجی و نظام الدین مراغه ای و دیگر افراد از اهل سنت به مباحثه و مناظره پرداخت و در بحث پیروز گردید. این نشان از نبوغ و مقام علمی والای او دارد. در این باره بیضاوی در نامه ای خطاب به علامه چنین می نگارد: «ای مولای ما، که خداوند فضل تو را دوام بخشد، تو پیشوای مجتهدان در علم اصول هستی.» (19)
این در حالی است که بیضاوی در سال 685 هق. وفات یافته و علامه حلی در این زمان قریب 39 سال دارد. بیضاوی از بزرگان اهل سنت بود و این سخن وی رفعت مقام علمی علامه را می رساند.
در زمینه نگارش نیز علامه کتاب نیز کتاب های زیادی (دست کم 100 کتاب) در رشته های گوناگون نوشته است که این موضوع علم و مهارت او را در نوشتن می رساند. او دو کتاب خود - یکی نهج الحق و کشف الصدق و دیگری منهاج الکرامة فی اثبات الامامة - را به سلطان محمد الجایتو تقدیم کرد که در اثبات امامت و تشیع نوشته است.
نقش علامه حلی در تشیع سلطان محمد الجایتو
در مورد نقش علما، به خصوص علامه حلی در شیعه شدن مغولان و سلطان محمد الجایتو، مطالب زیادی گفته شده که جای بررسی دقیق تری را سزاوار است. بنابراین، در این جا، تنها به علل گرایش این سلطان مغولی پرداخته می شود تا میزان تاثیر علمای شیعه مشخص شود:
سلطان محمد الجایتو پس از سلطان غازان خان به عنوان ایلخان انتخاب شد، در حالی که مسلمان بود و مذهب حنفی داشت. (20) او در آغاز مسیحی بود و به دست جبلها غسل تعمید یافته و با جاثلیق دوست صمیمی بود. (21)
پس ازبه قدرت رسیدن درحالی که حنفی بود نام خدابنده را بر خود نهاد و سعی در اتمام کارهای نیمه تمام غازان داشت.
خواجه رشید الدین فضل الله شافعی مذهب، در دربار او صاحب نفوذ بود، ولی به لحاظ مذهب ایلخان، رفت و آمد حنفیان به دربار توسعه یافته بود و این برای خواجه رشید الدین ناخوشایند می نمود. روحانیان حنفی، که در دربار نفوذ پیدا کردند، به مذاهب دیگر مجال نمی دادند و حتی به آن ها لعن و طعن نیز داشتند. (22)
خواجه رشیدالدین به ایلخان پیشنهاد داد که نظام الدین عبدالملک مراغه ای شافعی را قاضی القضات مملکت نماید. (23) در این زمان بود که رقابت شدیدی بین حنفی ها و شافعی ها درگرفت. در این میان، شیعیان نیز بیکار نماندند و افرادی مانند خواجه سعد الدین ساوجی و سید تاج الدین آوجی و امیرطرمطاز مغولی، که شیعه بودند، در جهت نشر فرهنگ تشیع فعالیت می نمودند.
با روی کار آمدن نظام الدین مراغه ای، سلطان به شافعی ها گرایش پیدا کرد و شافعی شد. روزی پسر صدرابخارا، که حنفی بود، در نماز جمعه شرکت کرد و در حضور سلطان، بین او و نظام الدین بحث درگرفت و الفاظ رکیک و تندی بین آن ها رد و بدل گردید که سبب رنجش سلطان و مغولان گردید و نسبت به دین اسلام تردید پیدا کردند و حتی امیران مغولی می گفتند: این چه کاری بود که کردیم و دین آبا و اجدادی خود را رها ساختیم.
پس از چند ماه که حالت تردید و دودلی وجود داشت، نظام الدین به آذربایجان مسافرت کرد و سلطان نیز به بغداد رفت. در این جا بود که با علمای شیعه برخورد کرد و او را به زیارت قبور ائمه علیهم السلام واداشتد و علمای بزرگی همچون علامه حلی و خواجه اصیل الدین پسر خواجه نصیرالدین طوسی به خدمت ایلخانان رسیدند. (24) و با گفت وگوهایی که در این جلسه صورت رفت سلطان به تشیع متمایل گردید و علامه در آن جا، دو کتاب خویش را به سلطان تقدیم کرد.
سلطان محمد الجایتو پس از شیعه شدن، دستور اجرای اموری را داد که در ایران بی سابقه بود و اولین ظهور رسمی تشیع در ایران به شمار می رود. آن امور عبارت است از:
1. تغییر خطبه به روش ائمه که بدون ذکر خلفا باشد; (25)
2. ضرب سکه به نام ائمه علیهم السلام;
میرخواند می گوید: «چون عقیده سلطان محمد خدابنده بر محبت اهل بیت نبی و ولی منطوی بود، فرمان داد تا بر وجوه دنانیر لفظ «علی ولی الله » را در ردیف کلمه «لا اله الا الله » «محمد رسول الله »صلی الله علیه وآله گردانیدند و اسامی ائمه را در مسکوکات نقش کردند.» (26)
3. داخل کردن «حی علی خیر العمل » در اذان، اگر چه بعضی از شهرها مانند قزوین با آن مخالفت کردند;
4. دایر کردن مدارس سیار که مناظره های زیادی در آن ها صورت می گرفت و علامه حلی نیز در آن ها تدریس می کرد. (27)
عوامل گرایش سلطان محمد الجایتو به تشیع:
این عوامل را به اجمال چنین می توان بیان کرد:
1. علما و صاحب منصبان شیعی: علمایی همچون علامه حلی و ملاحسن کاشی و سید تاج الدین آوجی که منطقی مستدل و قوی داشتند و صاحب منصبانی همچون خواجه سعدالدین وزیر و امیرطرمطاز، که حضوری قوی و جدی داشتند، مکمل یکدیگر بودند و کمک متقابل آن ها سبب نفوذ یکدیگر شد و در نتیجه، شیعه در دربار ایلخان توسعه چشم گیری یافت. به نظر می رسد که این مهم ترین عامل بود; چرا که اهل سنت موجود در دربار به دلیل ضعف در بحث و مناظره، به توطئه و حیله روی آوردند و با این کار، افراد مذکور را به قتل رسانده یا منزوی ساختند.
2. مناظره های خصومت آمیز اهل سنت: (28) این گونه مناظرات (که نمونه ای از آن اشاره شد) می توانست در گرایش سلطان به تشیع مؤثر باشد; چرا که ضعف اهل سنت و قوت علمای شیعه او را به تشیع رهنمون ساخت.
3.سلطنت موروثی: نقل است که پس از مردد شدن سلطان در اثر مناظره ناپسند بین پسر صدرابخارا و نظام الدین مراغه ای، امیر طرمطاز که شیعه بود، با شگردی خاص، تشیع را در نظر سلطان جلوه گر ساخت، ولی سلطان ترسید و گفت: به من می گویی: رافضی شوم؟ اما زمانی که موضوع سلطنت موروثی را که شبیه آن در مذهب تشیع وجود دارد، مطرح کرد سلطان مجذوب آن شد (29) و حساسیت او نسبت به رافضی، برطرف شد. با تلاش علمای شیعه، به ویژه علامه حلی، سلطان به شیعه علاقه مند گردید و در نهایت، شیعه شد و مذهب شیعه را مذهب رسمی کشور اعلام کرد که با مخالفت عده زیادی از اهل سنت مواجه شد.
4. حکم طلاق: بعضی مطرح کرده اند که سلطان محمد الجایتو به دلیلی زن خود را سه طلاقه کرد، ولی از این کار خویش پشیمان شد و درصدد برآمد که به گونه ای این مساله را حل کند. برای این کار از فقهای دربار خود سؤال کرد. همه فتوا دادند که رجوع ممکن نیست، مگر این که کسی با زن تو ازدواج کند، سپس اگر طلاق داد، می توانی با او ازدواج کنی. این مساله برای سلطان گران آمد. ولی یکی از شیعیان به سلطان گفت که مذهب شیعه رجوع به زن را حلال می داند. سلطان دستور داد تا علامه حلی را به دربار آوردند و این مساله را حل کرد و در اثر این، سلطان شیعه شد.
اولین اشکال این نقل آن است که در کتاب ها و منابع اصیل ذکر نشده و فقط بعضی از منابع متاخر آن را ذکر کرده اند (30) و اگر کسی با نقل این داستان قصد تبلیغ تشیع را داشته باشد، باید گفت که نه تنها تبلیغ نکرده، بلکه شیعه شدن سلطان و بسیاری دیگر را از روی هوای نفس دانسته و نقش علما را کم رنگ کرده است. دیگر این که سلطان مغولی چگونه به زبان عربی آشنایی کامل داشته است تا بتواند صیغه عربی طلاق را با حضو دو شاهد ادا نماید؟ و آیا سلطان این قدر به احکام اسلامی آشنایی داشت که پس از ناراحتی، فورا زن خویش را سه طلاقه کند؟ علاوه بر این، آیا سلطان تا این اندازه متشرع بوده که نمی خواسته است بر خلاف حکم اسلام عمل نماید، در حالی که بسیاری کارهای بدتر از آن از جمله قتل و جنایت در دربار او صورت می گرفته است.
بنابر این، به نظر می رسد که این مساله ساختگی است و در هر صورت، نمی توان این عامل را پذیرفت.
5. فتح گیلان: مردم منطقه گیلان به تشیع زیدی گرایش داشتند و علویان و سادات بسیاری در آن جا حکومت کرده بودند. و به لحاظ وجود کوه های بسیار بلند این منطقه تا سال 706 ه. ق به تصرف ایلخانان درنیامده بود و در این سال به دستور سلطان الجایتو لشکری آن جا را فتح کرد. از سوی دیگر، مرکز حکومت ایلخانان - یعنی سلطانیه - در بین راه گیلان و مناطق دیگر وجود داشت و بنابر این، رفت و آمدها از این منطقه می توانست تا اندازه ای تاثیرگذار باشد.
6. استقلال از خلافت سنی مصر: برخی که این موضوع را عاملی برای تشیع سلطان مغول ذکر کرده اند منظورشان این است که اگر سلطان سنی می بود، خلافت او فرع بر خلافت مصر می گردید و چون سلطان مغول نمی توانست زیردست یک غیر مغولی باشد، شیعه گردید.
اما این نمی تواند عاملی برای تشیع او محسوب گردد; چون سلطان الجایتو ابتدا سنی مذهب بود و بعد شیعه شد. اگر این معیار در نظر او وجود داشت، در آغاز سنی نمی گردید.
بنابر این، عامل اصلی گرایش سلطان الجایتو به تشیع، تلاش علما و صاحب منصبان شیعی است که در میان آن ها علامه حلی نقش برجسته ای داشت.
علامه در حدود سال 709 ه.ق. در حوزه های علمی حله و بغداد به تدریس و نگارش کتاب و کارهای علمی می پرداخت و در فعالیت های سیاسی - اجتماعی خاصی وارد نشده بود. اما پس از شیعه شدن سلطان محمد الجایتو، به درخواست سلطان، مدرسه ای از کرباس درست کردند که همیشه همراه سلطان بود. در این مدرسه سیار، علامه حلی و علمای مذاهب دیگر مجالس مباحث و مناظره و تدریس برقرار می کردند و در این میدان، علمای شیعه، به ویژه علامه حلی، با اقتدار به ترویج و نشر فرهنگ تشیع می پرداختند.
علما و بزرگان اهل سنت تحمل چنین وضعی را نداشتند که سلطان شیعه بوده و شیعیان در دربار نفوذ فراوان داشته باشند و از گرایش مردم به تشیع هراسناک بودند، اما قدرت مقابله علمی را هم نداشتند. از این رو، از در توطئه و فشارهای پنهانی وارد شدند و با تهمت، عده ای را به قتل رساندند و سلطان را از حضور آن ها بیمناک کردند و در نهایت، علامه حلی در تنگنا و مورد بی مهری قرار گرفت و چاره ای جز بازگشت به حله نیافت و در این مرحله، از فعالیت های سیاسی و اجتماعی کناره گیری کرد. (31)
یکی از مسائلی که در مورد علامه حلی باید ذکر کرد، مخالفت شدید ابن تیمیه با ایشان است. او شخصی بود که افکار جدیدی ارائه داد و بسیاری از علما، حتی علمای اهل سنت، او را تکفیر کردند و مدتی به همین سبب زندانی بود. زمانی که علامه حلی کتاب منهاج الکرامة را در اثبات امامت حضرت علی علیه السلام نوشت، ابن تیمیه بسیار خشمگین شد و کتابی به نام منهاج السنة رادررد برآن نگاشت وجسارت بسیاری بر علامه روا داشت. (32) علامه در جواب گفت: اگر ابن تیمیه می دانست که من چه می گویم، به وی جواب می دادم. (33)
کوتاه سخن
شیعیان با پشت سر گذاشتن دوران های متفاوتی، روز به روز بر قدرت و تجربه خویش افزودند. در قرن هفتم هجری، گردباد بزرگی سرزمین های اسلامی را درنوردید و می رفت که فرهنگ و دین مسلمانان را با خطر نابودی مواجه کند ; چرا که این قوم با رفتاری جنایت آمیز و بی رحمانه به هر شهر و دیاری می تاختند و آن را غارت می کردند. در این حال، با همت گروه ها و اصنافی از مردم، این سیل بنیان کن رام شد و نه تنها خسارت ها جبران گردید، بلکه زمینه ای برای تقویت و بسترسازی گرایش مردم به تشیع فراهم گردید و برای مدتی کوتاه مذهب تشیع در ایران رسمی گردید و مقدمه ای برای دوران صفویه شد تا ایرانیان آمادگی پذیرش آن را داشته باشند.
پی نوشت ها:
1- منوچهر مرتضوی، پیشین، ص 313
2- کامل مصطفی الشیبی، تشیع و تصوف تا آغاز سده 12 هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، 1374، ص 104
3- شیرین بیانی، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1370، ج 1، ص 305; وی می گوید: دست تشیع از آستین
مغول بیرون آمد و کار را یکسره کرد.
4 الی 6- رشیدالدین فضل الله همدانی، جامع التواریخ (4 جلدی)، تصحیح محمد و مصطفی موسوی، تهران، نشر البرز، 1373، ج 2، ص 1006
7- رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 606، به نقل از: منهاج السنة، ج 2، ص 199.
8- خواندمیر، تاریخ حبیب السیر، زیر نظر محمد دبیرسیاقی،چ سوم،تهران،خیام،1362،ج 3،ص 96
9- همان، ج 2، ص 338 و ج 3، ص 106
10- ابن کثیر، البدایة والنهایة، (14 جلدی; فهارس)، ج 13، ص 267
11- شیرین بیانی، پیشین، ج 1، ص 340
12- همان، ج 1، ص 350 به نقل از: ابن فؤطی، مجمع الآداب، قسم اول، ص 458 و قسم سوم، ص 269
13- ابن کثیر، پیشین، ج 13، ص 215 / رسول جعفریان، پیشین، ج 2، ص 620 / ابن فؤطی، حوادث الجامعة، ص 382
14- سید بن طاووس، کشف المحجة وثمرة المهجة یا راهنمای سعادت، ترجمه محمد باقر شهیدی گلپایگانی، تهران، سعدی، 1341، فصل 128، 126، 125
15- همان، فصل 125
16و17-علی دوانی،مفاخراسلام،(8جلدی)،تهران،امیرکبیر،1364،ج 4،ص 68
18- محمد بن علی ابن طقطقی، تاریخ الفخری، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، چاپ دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ص 19
19- علی دوانی، پیشین، ج 4، ص 253
20- ابوالقاسم عبدالله بن محمد القاشانی، تاریخ الجایتو، به اهتمام مهین همبلی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص 96
21- بی. نن، رشیدوو، سقوط بغداد، ترجمه اسدالله آزاد،مشهد، آستان قدس، 1368; ص 190
22- شیرین بیانی، پیشین، ج 2، ص 481
23 الی 25- القاشانی، پیشین، ص 96 / ص 99 و 100
26- میرخواند،تاریخ روضة الصفا، تهران چاپخانه پیروز، 1388، ج 5، ص 426
27- شیرین بیانی، پیشین، ج 2، ص 605
28- منوچهرمرتضوی، مسائل عصرایلخانان،چ دوم،تبریز،آگاه،1370،ص 238
29- القاشانی، پیشین، ص 99
30- محمدعلی مدرس، ریحانة الادب در شرح احوال و آثار علما و عرفا و ...، چاپ سوم، تهران کتابفروشی خیام، 1369، ج 4 ص 169 / یوسف کرکوش الحلی، تاریخ الحلة، چاپ اول، قم، منشورات شریف رضی، 1413، ج 1، ص 87
31- صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدی، الوافی بالوفیات، بی جا، دارالنشر فرانزشنایز، 1411 ق. ج 13، ص 85
32- علی دوانی، پیشین، ج 4، ص 266
33- همان، به نقل از عسقلانی، لسان المیزان، ج 2، ص 317