ماهان شبکه ایرانیان

اهمیت نیازهای عاطفی در دوران کودکی

اساس هیجانها و عواطف و تعادل آنها در کودکی پی ریزی می شود و کودک راههای ارضای نیازهای عاطفی خود را از والدین و اطرافیانش یاد می گیرد مثلاً اگر پدر یا مادر خود را مشاهده کند که برای جلب محبت دیگران به تملق و چاپلوسی می پردازند او نیز همین روش را در پیش خواهد گرفت

اهمیت نیازهای عاطفی در دوران کودکی

اساس هیجانها و عواطف و تعادل آنها در کودکی پی ریزی می شود و کودک راههای ارضای نیازهای عاطفی خود را از والدین و اطرافیانش یاد می گیرد مثلاً اگر پدر یا مادر خود را مشاهده کند که برای جلب محبت دیگران به تملق و چاپلوسی می پردازند او نیز همین روش را در پیش خواهد گرفت. یا اگر ببیند که والدین یا اطرافیانش خود را از هر نوع عیب و نقص عاری می دانند و گناه کارهای زشت خود را به گردن دیگران می اندازند او نیز هرگز حاضر نخواهد بود به گناه خود اعتراف کند و بر همین قیاس... بنابراین، می توان گفت که تأمین تعادل عاطفی و طرق ارضای نیازهای عاطفی کودک بیش از هر چیز به رفتار و تربیت والدین و اطرافیان بستگی دارد.
باید دانست که مهمترین نیاز عاطفی فرد در دوران کودکی نیاز به مهر و توجه است. زیرا کودک همانگونه که به شیر مادر نیاز دارد و بی آن زندگی برایش دشوار و گاهی غیرممکن خواهد بود به همان میزان نیز به زندگی تحت مراقبت والدین و برخورداری از توجهات آنان نیازمند است. کودک همواره باید احساس کند که مادر و پدرش او را دوست دارند و حامی او هستند و همین محبت و توجه، محیط روانی آرام و قابل اعتمادی برای کودک فراهم می کند که عامل عمده و مؤثری در رشد و تکامل عاطفی او می باشد.
به تدریج که بزرگ می شود به محبت و توجه اطرافیانش نیاز پیدا می کند یعنی دیگر تنها محبت والدین برای او کافی نیست باید برادران و خواهران نیز او را دوست بدارند و از او حمایت کنند، و او خود را تنها نبیند و یقین داشته باشد که فردیت او میان آنها محفوظ است. همینکه وارد مدرسه شد نیازهای عاطفی کودک به طرق دیگر ارضا می شوند و کودک مجبور می شود که برای رفع احتیاجات، بعضی هیجانها و عواطف خود را کنترل کند ولی همواره انتظار دارد که شخصیت و فردیت او میان همکلاسان و همسالان و پیش معلمان مورد توجه قرار گیرد. بدین سبب، مدرسه باید محیط مناسبی برای تأمین تعادل عاطفی و رفع نیازهای عاطفی فرد باشد. یعنی دانش آموز احساس بکند که اولیای مدرسه نیز همچون والدین او، خواهان سعادت و خوشی او هستند و او را دوست می دارند و از آمدن او به مدرسه خوشحالند.
مهمترین عواملی که باعث از بین رفتن تعادل عاطفی یا مانع ارضای نیازهای عاطفی فرد می شوند عبارتند از:

1. بی مهری والدین

بی مهری و طرد فرزندان از طرف پدر و مادر به دو طریق انجام می گیرد: یکی بی اعتنایی به وجود فرزند، دیگری سخت گیری و تعدی به کارها و فعالیت های او. هنگامی که فرزند مورد بی اعتنایی کامل والدین قرار گیرد احساس می کند، اگرچه یکی از اعضای خانواده است ولی در واقع نسبت به آن بیگانه است و سرباری بیش نیست.
در مورد سخت گیری، والدین به وسیله تنبیه و سرزنش و ایرادهای گوناگون به فعالیت های کودک، بی مهری خود را نسبت به او ابراز می دارند. در این موقع با آنکه منشأ رفتار نامناسب پدر و مادر همان بی مهری است ولی ظاهراً چنین نشان می دهند که به خاطر محبت و دوست داشتن فرزند است که به فعالیت های او ایراد می گیرند و سرزنش می کنند تا او رفتار خود را برای صلاح و صرفه اش تعدیل کند.
اگرچه هر دو نوع رفتار برای کودک مضرند ولی ضرر روش دوم یعنی سخت گیری و گوشمالی های بیجا و بی جهت بیش از روش اول است و کوچکترین ضررش این است که باعث می شود کودک اعتماد به نفس را از دست بدهد و همواره با اضطراب و تشویق خاطر زندگی کند. این نوع کودکان از قبول مسئولیت نیز شانه خالی می کنند تا به علت اشتباه، مورد سرزنش دیگران قرار نگیرند. از دیگر صفات بارز چنین کودکان، ترس و کمرویی است که در تمام مراحل زندی گریبانگیرشان می شوند و همواره آنها را ناراحت می کنند و مانع پیشرفتشان می شوند.

2. محبت بیش از اندازه والدین

محبت زیاده از حد نیز به همان میزان طرد و محرومیت برای عواطف کودک مضر است. حتی به عقیده روان شناسان، این محبت که به راستی باید محبت بی جا نامید، بیش از نامهربانی، اثرات زیانبخش دارد. بدین سبب والدین باید هرچه کودک بزرگتر می شود در عین ابراز محبت به او بفهمانند که ا ین محبت و توجه تا آخر زندگی او ادامه نخواهد داشت، و او در آینده باید شخصاً به حل مشکلات خود بپردازد و دارای استقلال و اعتماد به نفس باشد. برای اینکه کودک به تدریج استقلال یابد و خود را از وجود والدین بی نیاز سازد و بتواند شخصاً زندگی کند، باید هر عمل کوچکی که انجام می دهد و اعتماد به نفس او را آشکار می سازد مورد تشویق والدین قرار گیرد.
محبت و حمایت افراطی از کودک ممکن است به سه شکل انجام گیرد:

1. تماس بدنی بیشتر مادر و کودک

این رفتار در نوازش افراطی، خوابیدن با بچه در بیشتر دوران کودکی، و حمایت دقیق کودک از هر آسیب و اذیت ممکن است ظاهر می شود. مادر یا پدر، کودک را به مدرسه می برد و می آورد و به او اجازه نمی دهند از چشم آنها دور شود.

2. بچه نگاه داشتن (infantalization)

مادر یا پدر و یا هر دو کودک را همیشه به حالت بچگی نگاه می دارند و با او مانند یک بچه خردسال رفتار می کنند، دست و رویش را می شویند، لباس و کفش او را می پوشانند و ...

3. جلوگیری از نضج و تکامل اجتماعی

والدین درسهای کودک را حاضرش می کنند، او را از بازی کردن با کودکان دیگر باز می دارند، و دیگران را در نظر او کثیف و بی تربیت جلوه گر می سازند، او را نمی گذارند تنها جایی برود یا دوستانش را والدین برایش انتخاب می کنند، و حتی رشته تحصیلی وی را ایشان برمی گزینند. چنین کودکی که هر کار را برایش انجام می دهند دارای یک شخصیت پلاستیکی خواهد بود که خود کوچکترین اراده ای ندارد. این کودک معمولاً فرمانبردار و چاپلوس است و بزرگسالان او را یک بچه «خوب» می نامند زیرا مؤدب، پاکیزه و مرتب و احترام گذار است. این نوع کودکان معمولاً کمرو و خجالتی می شوند و اگر بخواهند با کودکان دیگر بازی کنند خردسالان را ترجیح می دهند. بعضی ها وقتی با کودکان دیگر بازی می کنند که مادرشان آنجا باشد و کمتر به ورزش رغبت نشان می دهند و چون نمی دانند با دوستان چگونه رفتار کنند از این رو، اشخاص تنها و کناره گیر می شوند.
علت این رفتار والدین را می توان چنین توجیه کرد:
- با خود والدین در کودکی چنین رفتار شده است.
- والدین کودک را به خاطر او دوست نمی دارند بلکه می خواهند میل به دوست داشتن خود را ارضا کنند و محبت ایشان به کودک یک محبت ملکی است که نتیجه یک نوع خودپسندی افراطی است زیرا کودک را مظهر خود می دانند.
- گاهی نیز فعالیت ناخودآگاه است به اینکه بی مهری خود را نسبت به کودک پنهان دارند.

3. مرگ یا جدایی والدین

از تجارب روان شناسی چنین بدست آمده است که کودک میان 3 و 5 سالگی غالباً مرگ را یک حرکت یا یک حالت موقت می پندارد. از 5 تا 9 سالگی وجود مرگ را در می یابد لکن هنوز آن را جدایی از خود می داند و در نه سالگی معمولاً به واقعیت مرگ پی می برد. جدا شدن پدر و مادر از یکدیگر یا مرگ یکی از آنها تعادل عاطفی کودک را بهم می زند و از ارضای نیازهای عاطفی او جلوگیری می کند، مخصوصاً اگر سن او میان 7 و 10 باشد. زیرا در این سالها فهم کودک به درجه ای رسیده است که موضوع جدایی از پدر یا مادر را به عنوان یک محرومیت، به خوبی درک می کند. از طرف دیگر، به علت کمی سن ناچار است از محبت والدین برخوردار شود. پدران و مخصوصاً مادران باید به این نکته توجه کنند که کودکان خردسال به ویژه از سه سالگی به بالا بیشترین اطمینان خاطر را- از اینکه خود را به طور ثابت و قطعی به والدینشان متعلق بدانند- احساس می کنند. از مطالعه 40 کودک دبستانی که مادرانشان در بیرون از خانه کار می کردند دریافتند که دشواریهایی در رفتارهای آن کودکان وجود دارند: احساس استقلال را از دست می دهند، در روابط قلبی خود با اشخاص دیگر دارای مشکلات و دشواریهایی می شوند و نشانه های خیال پردازی، رفتار کناره گیری و گوشه نشینی و عدم اطمینان خاطر در آنان مشاهده می شوند مخصوصاً اگر مادر، بیشتر به کودک مهربان باشد. کودک وقتی از مدرسه برمی گردد باید فوراً درباره تجارب مدرسه ای خود یا مادرش گفتگو کند و نمی تواند منتظر باشد تا مادر از کارش برگردد.
یکی از روان پزشکان می گوید: انحراف یا رشد ناسالم منش و خلق کودک غالباً نتیجه فقدان یا غیبت بدنی و عاطفی والدین است. کار کردن مادر در خارج از خانه برای خودش نیز زیان دارد. بوسارد می گوید: «رنج و فشار بهم آمیخته زن بودن، مادری و کارمندی خارج از خانه سبب می شود که مادران، خستگی احساس کنند و ناشکیبا، تندمزاج و تحریک پذیر باشند»(1) کودک وقتی بهتر می تواند نیازهای روانی خود را ارضا کند و تعادل عاطفی را محفوظ دارد که یقین بکند میان او و پدر و مادرش محبت واقعی متقابل موجود است.
در برخورد با کودکی که از طلاق یا متارکه والدینش رنج می برد چنین توصیه می کنند:
1. هر تغییر ناگهانی در رفتار را،که از وجود مشکلاتی در خانه حکایت می کند، یادداشت کنید. مثلاً :
- به علائم بدنی مانند سردردهای مکرر یا ناراحتی های معدی، افزایش یا کاهش سرعت وزن، خستگی یا انرژی افراطی حساس و هشیار باشید.
- به علائم پریشانی عاطفی مانند بداخلاقی، اوقات تلخی، دشواری در دقت یا تمرکز آگاه باشید.
-اگر ضروری باشد والدین را در جریان فشار روانی کودک بگذارید زیرا ممکن است آنها از آثار طلاق روی کودک بی اطلاع باشند. آماده باشید که منابع کمک را به ایشان پیشنهاد کنید.
2-با محصلان در تنهایی درباره تغییرات گرایش یا رفتارشان صحبت کنید. این امر ممکن است فرصتی باشد که فشارهای روانی غیرمعمولی نشان دهنده طلاق را دریابید. مثلاً:
- شنونده خوبی باشید. ممکن است محصل بزرگسالی را نداشته باشد که به حرف دل او گوش کند.
-به محصلان فرصت دهید بدانند که شما برای گفتگو قابل اعتماد هستید. بعضی از کودکان، ممکن است درباره ی زندگی شخصی و ناراحتی خود حساس باشند. برای محصل برنامه گفتگو منظور کنید.
3-مراقب گفتار خود باشید که حتماً از گفتار کلیشه ای خانواده های (پدر و مادردار) «خوشبخت» خودداری کنید. مثلاً:
-وقتی در کلاس حرف می زنید به جای «مادران و پدران شما» بگویید «خانواده های شما».
-گفتارهایی از قبیل «ما به مادران خانه دار نیازمندیم» یا «پدر شما می تواند در انجام دادن تکالیف کمک کند» ممکن است برای بعضی از کودکان ناگوار باشند.
4. به محصلان کمک کنید که عزت نفس یا احترام به خویشتن بدست آورند، مثلاً:
-کاری را که خوب انجام گرفته است کشف کنید.
-مطمئن شوید که محصل می فهمد و می تواند کار محوله را به موقع انجام دهد.
-محصل ممکن است نسبت به مادر یا پدرش بسیار خشمگین باشد لکن این خشم را متوجه معلمانش کند. پس خشم محصلان را به دل نگیرید.
5. منابع دسترس و معتبر در مدرسه را کشف کنید. مثلاً:
-با روان شناس مدرسه، مشاور راهنمایی، مددکار اجتماعی یا مدیر مدرسه درباره ی محصلی که به نظر می رسد به کمک خارجی نیاز دارد گفتگو کنید.
-برای دانش آموزان دارای مشکل طلاق بحث گروهی ترتیب دهید که به وسیله یک بزرگسال تربیت شده هدایت شود. غالباً هر کودک می پندارد که تنها او دارای چنین مسأله ای است.
6. درباره ی حقوق هر یک از پدر و مادر اطلاعات لازم کسب کنید. مثلاً:
-وقتی والدین با هم در کنفرانس معلم- والدین شرکت کرده اند باید به هر دو توجه داشت و به هر دو اطلاعات لازم داد. حتی اگر یکی از والدین قیم و سرپرست کودک باشد باید طرف دیگر که ولایت ندارد نیز در جریان پیشرفت درسی کودک قرار گیرد. (2)

4. مشاجرات خانوادگی

مشاجرات دائمی میان پدر و مادر یا سایر افراد خانواده نیز موجب اختلال تعادل عاطفی فرد می شوندو سبب می شوند که کودک همواره در اضطراب و ترس زندگی کند چه دائماً نگران است که مبادا این مشاجرات باعث محرومیت او از محبت یکی از آنها باشد. از طرف دیگر، نمی داند حق را به کدام یک از آنها بدهد. اگر به هیچ یک توجه نکند مانند آن است که از محبت هیچ کدام برخوردار نیست پس ناچار می کوشد گفته های یکی از آنها را باطناً تصدیق کند. اما این انتخاب برای او کار مشکلی است و او را در کشمکش روانی قرار می دهد. و اگر به یکی از آنها حق بدهد بی اختیار نسبت به دیگری بی مهر شده در دلش عقده ای درباره ی او ایجاد می شود که چه بسا ممکن است خطرناک باشد.
روابط نادرست و معیوب والدین و فرزندان را می توان همچون جدول زیرخلاصه کرد: (3)

5- نامناسب بودن محیط مدرسه

مدرسه باید محیط مناسبی برای ارضای نیازهای عاطفی کودکان باشد. این نیز در صورتی ممکن است که اولیای مدرسه به محیط های زندگی دانش آموزان آگاه باشند و احتیاجات عاطفی هر یک از آنان را بفهمند. بعلاوه، میان اولیای مدرسه همواره باید صمیمیت و تفاهم موجود باشد تا تناقض تربیتی پیدا نشود که عامل بسیار مؤثر و مضر در حفظ تعادل عاطفی است. زیرا چنانچه دانش آموز عقاید و افکار گوناگونی از معلمان خود دریابد، به علت اینکه هنوز نیروی استدلال و قضاوتش کاملاً رشد نکرده است، نمی تواند نیک و بد آنها را تشخیص دهد در نتیجه، به یک نوع بی اعتمادی و بی ایمانی نسبت به نظرات و گفته های معلمان مبتلا می شود و این نیز مانع ارضای نیازهای عاطفی او می شود.
مدرسه در این مورد دو مسئولیت مهم به عهده دارد:
الف. نیازهای اساسی عاطفی محصلان را دریابد و ارضای آنها را بیمه کند.
ب. ناراحتی عاطفی محصلان را دریابد و به درمان آن بپردازد.
باکستر (Baxter) در مطالعات خود متوجه شد که رفتار معلم در احساس اطمینان خاطر، آزادی از اضطراب، رضایت، کاردانی و جستجوی پذیرش اجتماعی دانش آموزان مؤثر است. همچنین، تجارب بعمل آمده نشان دادند که رفتار دانش آموزان نسبت به یکدیگر از چگونگی ارتباط معلم و دانش آموز متأثر می شود.
نیازهای معلم و دانش آموزان به قدری به همدیگر بستگی دارند که هر یک از آن دو وقتی در سازگاری موفق خواهد شد که نیازهای دیگر تأمین شوند. از طرف دیگر، سلامت عقلی کودکان با چگونگی فعالیت معلم در کلاس و زندگی روزانه ایشان در کلاس بستگی دارد. نخستین وظیفه هر معلم این است که کلاس را به شکل محیطی در آورد که دانش آموزان، خوشحال باشند و احساس کنند که معلم نیازهای آنان را دریافته و شناخته است.

پی نوشت ها :
 

1. Bossard, J.H.S. (1954) The sociology of child development. P.284.
2. Woolfolk, ,Anita F. (1990): Educational psychology U.S.A. pp.127.
3- این قسمت با کمی تصرف از کتاب روان شناسی مرضی تألیف خانم دکتر بیرجندی، چاپ دانشگاه تهران صفحه 226، اقتباس و نقل شده است.

شرایط نامطبوع

نحوه تأثیر در رشد و تکامل شخصیت کودک

طرد

محبت، منفی بافی، رفتار خصمانه، ناتوانی در تقدیم یا پذیرش محبت.

حمایت افراطی توأم با اغماض

احساس ناامنی و گوشه نشینی، جستجوی دائم خودخواهی، پرتوقعی، ناتوانی در مقابل محرومیت، سرکش در برابر قدرت، احتیاج فراوان به توجه و دقت، فقدان مسئولیت.

حمایت افراطی توأم با تسلط و غلبه

ناشایستگی، فقدان توانایی و نیروی ابداع و ابتکار، متمایل به  اتکاء و عدم استقلال در روابط با دیگران.

موازین برتر و شدید اخلاقی

رشد وجدان سختگیر، تمایل به سختگیری، کشمکش های سخت درونی، احساس گناه،  تحقیر و  نفرین شخصی.

انضباط شدید و افراطی

احساس گناه، انتقاد سخت از رفتار خویش و احتیاج فراوان به پذیرش اجتماعی که از احساسات خصمانه سرکوفته، ناشی شده است.

انضباط نااستوار و دوگونه

رشد ناکافی ارزشهای مناسب در «من» تمایل به ناپایداری و بی ثباتی در برابر مشکلات و اختلالهای عصبی.

اختلافات و مشاجرات خانوادگی

تشویش، فشار درونی، ناامنی و میل به ارزیابی جهان به عنوان جای ناامن و خطرناک.

طلاق و جدایی (از هم پاشیدگی خانواده)

ناامنی، گوشه نشینی، فقدان مدل کافی و شایسته برای رشد مناسب «من»، و کشمکش و وفاداریها و اطاعتها نسبت به موازین هر یک از والدین.

والدین عصبانی

تمایل کودک به تقلید و درون افکنی ترسها و ناامنی ها و دفاعهای عصبانی پدر و مادر.

سستی موازین اخلاقی والدین

درون افکنی ارزشهای غیراخلاقی و ناپسند اجتماعی که غالباً باعث رفتار غیرقانونی و گرفتاریهای ناشی از آن است.

کمال جویی و آرزوهای غیرمنطق و جاه طلبی والدین برای کودک

درون افکنی آرزوهای خام و با حقیقت نامنطبق والدین توسط کودک، و شکست حتمی که سبب محرومیت و حس گناه و بی لیاقتی می شود.

رقابت های میان خواهران و برادران

احساسات خصمانه مستقیم و غیرمستقیم، ناامنی، نبودن اعتماد به نفس، و توسل به مکانیزم دفاعی بازگشت.


منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان