ماهان شبکه ایرانیان

عرفان مخلصانه و جهاد مصلحانه در سلوک حسینی

عرفان مخلصانه امام حسین(ع) دارای دو بعد علمی و عملی است. بعد علمی بر پایه معرفت شهودی استوار است و در بعد عملی به جهاد مصلحانه می انجامد.

چکیده

عرفان مخلصانه امام حسین(ع) دارای دو بعد علمی و عملی است. بعد علمی بر پایه معرفت شهودی استوار است و در بعد عملی به جهاد مصلحانه می انجامد.

در سلوک حسینی، تا رسیدن به عرفان علمی، به ترتیب سه روش معرفتی حسی ـ عقلی، عقلی محض و شهودی (حضوری) در کار می آید و در جنبه عملی، پس از جهاد مصلحانه درونی و رسیدن به مقام مخلَصین، نوبت به جهاد مصلحانه بیرونی و تهذیب جامعه و تاریخ می رسد.

عرفان مخلصانه که از خودشناسی و خودسازی آغاز می شود، با برخورداری از شاخصه هایی چند، به جهاد و جامعه سازی می پردازد. این شاخصه ها که رابطه ای دینامیک با هم دارند و بر تعمیق و تقویت یکدیگر می پردازند، عبارتند از زهد، شوق دیدار حق، خشیت، طاعت و عزت. این روابط در تحلیل روان شناختی آنها آشکار می شود.

 

مقدّمه

تاریخ، همواره شاهد ظهور صالحان و مصلحانی بوده که با تزکیه جان، به تهذیب جامعه روی آورده، دست پاک خویش را بر گریبان پلید ستمگران و مفسدان در آویخته اند و برای بقای نام و نشان حق و عدل، پاکی و زیبایی، بیرق جهاد برافراشته اند.

نام حسین(ع) زیور دفتر سرگذشت رادمردان راست کیش و مصلحان مبارز است. کدامین دل با طنین نام حسین(ع)نمی لرزد و به او عشق نمی ورزد؟

حضرت اباعبداللّه(ع)، با براق برق آسای معرفت و عبودیت، در ژرفای جان خویش سیر کرد و در وادی عرفان حق، به قرب قاب قوسین رسید و با جهاد و شهادت، به عمیق ترین لایه های درونی و پاینده جامعه و تاریخ نفوذ کرد و از معرفت و عبودیت و مجاهدت و شهادت، سفینه ای آسمان پیما ساخت که برای سالکان و عاشقان، تیز تازترین وسیله وصول به مقصود است.

این نوشته بر آن است تا نشان دهد که عرفان مخلصانه و راستین، بستر رویش و پیدایش جهاد مصلحانه و شهادت طلبی است. همچنین جهاد مصلحانه، میوه ای است که تنها بر تنه تنومند عرفان مخلصانه می روید.

کسی که به خودشناسی و خداشناسی می پردازد و با تهذیب و تربیت، نفس خود را در عرفان خالص می سازد، ساقی ازلی، از صهبای اسمای الهی در جام جانش فرو می ریزد، و آن گاه با رسیدن به مراتب برتر ایمان و یقین، سراسر سلسله هستی را نام و نشان محبوب می یابد. پس روی رغبت خویش را از دنیای دون برتافته، مشتاق و شیدای دیدار جمال حق تعالی می گردد؛ تنها در پیشگاه او خشوع می ورزد و دل در راه طاعت محبوب می بازد و از عزت سبحانی بر جان خود جامه ای می دوزد. از این روی، هر چه مانع و حاجب تجلّی و تذکر اسمای خداوند تبارک و تعالی باشد، ناخوشایند می دارد و به جهاد مصلحانه با آن می پردازد.

بدین ترتیب، «زهد»، «عشق»، «خشیت» «طاعت» و «عزت»ی که از عرفان مخلصانه برمی آید، با سکوت بر فسادگران و سکون برابر ستمگران نمی سازد، بلکه عارف خالص برمی خیزد و می ستیزد تا اساس تباهی و تاریکی را براندازد و طومار ظلم و ظلمت را در هم پیچد و از فروغ جان خویش که جز نور «ربِ النور» نیست، بر عالم و آدم بتاباند، و اسما و آثار الهی را که از جنس ضیا و زیبایی است، همه جا متجلّی سازد.

بنابراین، در این مقاله با شناخت ابعاد نظری عرفان مخلصانه که همانا آیین حسینی است، می آغازیم و با تحلیل روان شناختی برخی شاخصه های آن پیش می رویم، تا دریابیم که چگونه جهاد مصلحانه از آن سر بر می آورد.

 

تعریف عرفان

«معرفت و عرفان، به درک و شناختی گفته می شود که از راه تفکّر و تدبّر به دست می آید و اخصّ از علم است؛برای مثال می گوید: "فلانٌ یعرفُ اللّه" و نگویند "یَعلمُ اللّه"، زیرا شناخت بشر از خدای تعالی، با تفکر در آثار او حاصل می شود؛ نه با ادراک ذاتش. بر همین پایه می گویند: "الله یعلم کذا" و نگویند: "یعرف کذا"، زیرا معرفت نسبت به علم قاصر است و رتبه پست تری دارد و از تدبّر برمی آید».

از معنای لغوی که درگذریم، اصطلاح عرفان که معمولاً مطلق آورده می شود، به شناخت شهودی حق تعالی منصرف و مخصوص می گردد. البته این تقیید و انصراف، چیزی از آن نمی کاهد، زیرا بنابر آموزه های گرانسنگ عرفان اسلامی که از خاندان پاک پیامبر(ص) به ما رسیده، خداشناسی در گرو خودشناسی است و ثمره آن، عرفان حقیقت اشیا و کشف ذات همه چیز است.

پیش از آنکه به تحقیق این مسئله در تحلیل اندیشه عرفانی امام حسین(ع) بپردازیم، احادیثی چند از امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) را مرور می نماییم:

1. «مَن عَرَف نفسَه فقد عَرَف ربَه»؛ کسی که خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است.

2. «غایةُ المعرفة ان یعرف المرءُ نفسَه»؛ اوج و فرجام معرفت این است که انسان خود را بشناسد.

3. «عَجَبت لِمَن یجهَل نفسه، کیف یعرف ربه»؛ در شگفتم از کسی که خود را نشناخته؛ چگونه خدا را می شناسد.

4. «لا تجهل نفسک فانَّ الجاهلَ معرفةَ نفسه، جاهلٌ بکل شی»؛ به نفس خود نادان مباش، زیرا هر که خود را نشناسد، به همه چیز نادان است.

5. «مَن عَرف نفسَه فهُو لغیرهِ اعرَف»؛ هر کس خود را بشناسد، غیر خود را بهتر می شناسد.

بنابراین، مسیر سلوک عرفانی چنین است که سالک ابتدا در عمق هستی خویش، با دو بال «خردورزی» و «خودسازی» (تفکر و تزکیه) سیر می کند و با افکار و رفتار نیک، به معرفت حق تعالی می رسد و به مراتب بالای ایمان و یقین دست می یازد. آن گاه با نور الهی، به حقیقت اشیا و باطن عالم می نگرد و همه اوهام را از منظر بصیرت باطنی خویش می روبد و می شوید.

 

اغراض گوناگون در عرفان (اصناف عارفان)

به طور کلی، می توان رهپویان این طریقت را به سه صنف تقسیم نمود:

1. گروهی که برای اغراضی غیر از عرفان حق، به این سلک درمی آیند. هدف این افراد کشف نیروهای شگرف درون خویش است تا در دنیا از آن سود جویند. چنانچه خداوند راه راست را به این قوم ننماید و دستشان را نستاند، به سطح پستی از خودشناسی و عرفان رسیده، در بند شیطان گرفتار می آیند. امام صادق(ع) در این باره می فرمایند: «انَّ السحر علی وجوهٍ شتّی... نوعٌ منه ما یأخذُ اولیاءُ الشیاطین عنهم...»؛ همانا سحر صورت های گوناگون دارد، نوعی از آن چیزی است که دوستان و فرمانبران شیاطین آن را می آموزند.

2. برخی دیگر، به راه عرفان گام می نهند و پیش می روند تا از آن سر در بیاورند و از لذّت های عرفانی که وصفش را شنیده اند، کامیاب شوند. این دسته نیز تا حدودی پیش می روند و پس از کامیابی از مکاشفات و حالات عرفانی، در همان حد باقی مانده، از ادامه راه در طلب رضای معشوق ازلی باز می مانند. در واقع، اینان عرفان را نه برای حق، بلکه برای خود عرفان می خواهند.

ابن سینا درباره آنها فرمود: «من اثرَ العرفانَ للعرفان فقد قال بالثّانی و من وجدَ العرفانَ کأنّه لا یجده بل یجدُ المعروفَ به فقد خاض لجَّةُ الوصول»؛ کسی که عرفان را برای عرفان بخواهد و بجوید، برای خداوند تعالی شریک قرار داده است و کسی که عرفان را می یابد، چنان که هیچ نیافته و نخواسته مگر حق تعالی را، پس چنین کسی در دریای وصال شناور و فرو رفته است.

3. سومین طایفه، عشق بازان پاکبازند که اهل ایثار همه چیز در راه حق هستند؛ مخلصانی که غیر او را نبینند و نخواهند. عارفان مخلص به این سلک می آیند و ره می سپارند و مراحل و منازل را، یکی پس از دیگری، پشت سر می نهند؛ در حالی که تنها طاعت و رضایت او را می جویند.

هدف و غایت آفرینش در عرفان مخلصانه، رسیدن انسان به معرفت اللّه و نوشیدن شراب شهلای شهود است. امام حسین(ع) در دعای عرفه می فرمایند: «الهی علمْتُ باختلافِ الاثارِ و تنقّلات الاطوار انَّ مرادکَ منّی ان تتعرَّف الیَّ فی کلَّ شی ءِ حتی لا اجهلَک فی شی ءِ»؛ بار الها با دگرگونی های روزگار دانستم که خواسته تو از من این است که در همه چیز تو را ببینم و بشناسم و در هیچ چیز از تو غافل و جاهل نباشم.

بدین سان، عارفانی که خالصانه و صادقانه برای خدا و به سوی خدا ره می پویند و وصال جمال او را می جویند، نه به دست یازی به نیروهای پنهانی درون بسنده می کنند، تا از سحر و کهانت سر برآورند و نه به لذّت واردات و خاطرات معنوی قناعت می ورزند، تا گردن در گریبان گوشه گیری و ظلم پذیری فرو کشند، بلکه پس از آبادسازی دل برای صاحب اصلی آن، به پاکسازی جامعه و خلق، برای خالق بخشنده آن همت می گمارند و حرکت خویش را در راه بندگی و دلدادگی به معبود ادامه می دهند.

امام حسین(ع) درباره عارفان پیراسته از ننگ هوا و آزادگان وارسته از غیر خدا فرموده اند: «انَّ قوما عبدواللّه رغبةً فتلکَ عبادةُ التجار و انَّ قوما عبدواللّهَ رهبةً فتلک عبادَهُ العبید و انَّ قوما عبدوالله شکرا فتلکَ عبادةُ الاحرار و هی افضلُ العبادة»؛ همانا قومی خداوندگار را از سر رغبت و طمع درنعمت هایش عبادت می کنند، این عبادت تجّار است؛ گروهی دیگر، آفریدگار خویش را برای ترس از عقاب و عذاب پرستش و ستایش می نمایند که این هم عبادت بردگان است؛ و اما برخی برای شکرگزاری و شایستگی ذات اقدس الهی، رخت عبادت برتافته اند و زبان به حمد و مدح او گشوده اند که این است عبادت آزادگان و عارفان که برترین عبادت هاست.

البته سه فرقه ای که در بیان حضرت آمده، غیر از مواردی است که شرح آنها گذشت؛ اما دسته سوم همان است که در بیان پیشین آمد.

 

عرفان مخلصانه در بعد علمی

سلوک عرفانی، از خودشناسی تا خداشناسی، در سه رتبه صورت می گیرد؛ البته عارفان، تنها با روش سوم سیر می کنند؛ ولی سالکان به تناسب موقعیت خود، از دو مرحله نخستین بی نیاز نیستند.

آن سه رتبه از حیث روش شناسی عبارت است از: حسی ـ عقلی، عقلی محض و شهودی. در ذیل، این مراتب را در اندیشه امام حسین(ع) می کاویم:

1. روش حسی ـ عقلی در سیر از خودشناسی تا خداشناسی، بدین سان فراچنگ می آید که سالک با مطالعه وجود مادی خود و پیچیدگی ها و شگفتی های آن، به دانش و قدرت عظیمی پی می برد که خود را مقهور و مخلوق آن می یابد. در واقع، با ضمیمه کردن این مقدمه حسی که «من موجودی دشوار آفریده هستم»، به مقدمات عقلی چون ضرورت ناظم برای نظم به شناخت الله تعالی می رسد و پاره ای از اوصاف فراز مرتبه او را کشف می کند؛ البته این روش با نگریستن و اندیشه کردن به عالم آفرینش نیز به نتیجه های مشابه می رسد؛ اما به دو دلیل، تأمّل و تدبّر در خویشتن مفیدتر است:

نخست اینکه انسان پیچیده ترین و شگفت انگیزترین آفریده الهی است و دوم اینکه اگر پای خود انسان در میان باشد، تفکر جدی تر، ژرف تر و کارآمدتر خواهد بود و آثار ماندگارتری در قلب و جان او به جای می گذارد. این دو نکته در مناجات امام حسین(ع) در روز عرفه آشکار است. امامدعای شریف عرفه را با حمد خدا، بر اساس جهان شناسی حسی ـ عقلی آغاز می کنند. ابتدا توجهی کوتاه به عالم خلقت کرده و آثار حکمت و قدرت رحمانی را در آن یادآور می شوند، سپس به انسان رو آورده، با بیانی اعجاب انگیز، به ظرایف و لطایف آفرینش آدمی زبان می گشایند و پروردگار خویش را سپاس می گویند: «الحمدلله الذی لیس لقضائه دافعٌ و لا لعطائه مانعٌ و لا کصنعه صنعُ صانعٍ و هو الجوادُ الواسع فطر اجناس البدایع و اتقَنَ بحکمتِهِ الصنایع...»؛ سپاس خدایی را که کسی بر حکمتش غلبه ندارد و بخشش او را باز ندارد، هیچ سازنده ای چون او نسازد و هر آینه اوست بخشاینده ای گشاده دست که گونه های بسیار آفرید و همه را به دانایی خویش مستحکم کرد.

امام پس از این جهان شناسی الهی، در آفرینش خود نظر کرده و می فرماید: «اقرار می کنم که تو پروردگارم هستی و بازگشتم به سوی توست. پیش از آنکه من چیزی قابل ذکر باشم، با نعمتت بر من آغاز کردی و هستی ام بخشیدی و مرا از خاک آفریدی و در صلب پدرانم جای دادی و از حوادث و دگرگونی های روزگار پاس داشتی. تا اینکه از پشت پدران به رحم مادران، در دورانی دیر پا و قرن های پیاپی سفر کردم... سپس خلقت مرا از آب بی مقدار آغاز نمودی و در تاریکی های سه گانه رحم مادرم، میان گوشت و خون و پوست جای دادی و مرا بر آفرینشم شاهد نگرفتی و کاری را به من واگذار نکردی و سرانجام مرا با هدایت تکوینی، سالم و آراسته به دنیا آوردی و در مهد حفاظت نمودی و از شیر گوارا به من خوراندی، دلِ نگهداران مرا نرم و پر مهر ساختی و مادران دلسوز را بر من گماشتی و از آسیب جن و شیاطین دور داشتی و از کم و زیاد سالم و پیراسته ام فرمودی.

شهادت می دهم ای معبود من! به حقیقت ایمانم و به پیمان یقین قلبم و توحید ناب و آشکارم و درون پنهانم و اعصاب بینایی ام و خطوط پیشانی ام و راه های تنفسم و حفره های شامه ام و روزنه های ورود امواج صوت به پرده صماخم و استخوان های پشت پرده شنوایی ام و آنچه بر هم نهادن لب هایم می پوشاند. و جنبش های گویای زبانم و محل اتصال فک بالا و پایینم و محل رویش دندان هایم و اعصاب حس چشایی ام و استخوان گردنم که مغز را استوار می دارد، و محل خروج رشته های عصبی گردنم و آنچه فضای سینه ام را پر کرده است و رگ های اطراف رگ اصلی قلبم و آنچه که پرده قلبم را به کنار جگرم می پیوندد، و دنده های استخوان های پهلو و سربند مفاصلم و تپش قلب و ضربان رگ هایم و سرانگشتانم و گوشت و خون و مو و پوست و اعصاب و عروق و استخوان ها و مغز و همه اعضایم و آن بافت هایی که در دوران شیرخوارگی تشکیل شده... اگر قرن ها عمر کنم و اینها را به خدمت تو گمارم، نمی توانم یکی از آنها را شکر گزارم و سپاس شایسته به جای آورم، مگر به منّت و رحمت تو که خود سزاوار سپاسی دیگر است».

حضرت اباعبدالله(ع) در این فرازهای استوار و دلنشین، با دقت تمام، الطاف الهی و ظرایف جسم مادی خود را برمی شمارد و با تکیه بر آن، از خودشناسی به خداشناسی می رسد و با زبان معرفت، به حکمت و زیبایی و عظمت آنها، بر پروردگاری او شهادت می هد.

امام در طی فرازهایی که نعمات مادی و محسوس خدای تعالی را برمی شمارد، به حجت درون، یعنی عقل هم اشاره کرده، می فرماید: «اوجبتَ علیَّ حجَّتک بأَن اَلْهَمْتَنی معرفَتَک»؛ برهانت را بر من واجب نمودی، به اینکه شناخت خود را بر من الهام فرمودی.

این اشاره در لابه لای آن مقدمات حسّی دو کارکرد دارد: نخست آنکه این موارد حسی با هم نهادی عقل نتیجه می دهد. دوم آنکه عبارت ذکر شده، خود به صورتی کامل معرف حجتی است که می تواند به تنهایی موجب رسیدن به شناخت باشد و آن برهان عقلی محض است که بدین شرح بیان می شود: من معلول و محتاج هستم و به علتی نیاز دارم زیرا هر معلولی علتی دارد، در نتیجه علت بی نیازی وجود دارد و شکر و ستایش او بر من لازم است.

البته حضرت در فرازهای دیگر این دعا، برهان عقلی دیگری را آشکارا بیان می فرمایند: «سبحان لو کان فیهما الهةٌ الاّ اللّه لفسدتا و تفطَّرنا سبحان الله الواحد الاحدِ الصمد...»؛ او از شریک و هر عیب دیگری پیراسته است؛ اگر غیر از خدای یکتا، پروردگاری در زمین و آسمان بود، تباه می شدند و از هم می شکافتند. پاک است خدای یگانه بی مانند و بی نیاز. در این عبارت، «برهان عقلی تمانع» بیان شده که برهانی عقلی محض بر یگانگی خدای سبحان است.

از ظاهر عبارات دعا چنین برمی آید که امام حسین(ع) در سلوک عرفانی، تنها به دو روش نظری توجه داشته است، زیرا در متن اصلی دعا، روش شهودی مورد توجه قرار نگرفته است. البته بخش پایانی دعای عرفه را کفعمی در بلدالامین نیاورده و علامه مجلسی هم در زاد المعاد بیان نکرده است؛ اما سید بن طاووس آن را در اقبال بیان فرموده و شیخ عباس قمی هم، به نقل از وی، در مفاتیح الجنان آورده است.

امام در بخش پایانی، به گونه ای دیگر زبان به مناجات می گشاید و آموزه های ناب عرفانی را به شیوایی می سراید. در این بخش، معرفت شهودی در کار می آید و دیگر هیچ چیزی وجودی از خود ندارد تا خدای ظاهر و باطن بدان شناخته شود؛ حس و عقل از کار می افتد و شهودِ شعشعه شمس جمال شاهد ازلی بی حجاب و واسطه بر تاریکستان معرفت پرتو می بارد و وجه رب، خود جلوه می کند و اغیار به لانه فقر و نیستی می خزند: «به تُعرف المعارف لابها یُعرف»؛ همه چیز به او دانسته می شود؛ نه اینکه او به نشانه ها و براهین شناخته شود زیرا «کیف یستدلٌ علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک»؛ چگونه دلیل بجویم از آنچه در هستی خویش محتاج توست.

فقر وجودی همه مظاهر هستی به ذات غنی حق تعالی، اساس آیین عرفان است. حضرت اباعبدالله(ع)بخش پایانی دعای عرفه را با این جمله آغاز می نماید: «الهی انا الفقیرُ فی غنای فکیف، لا اکون فقیرا فی فقری»؛ بار الها: من در دارایی ام به تو نیازمندم، پس چگونه در فقرم از تو بی نیاز باشم؟

بی تردید، با نظر ابتدایی در این جمله، برداشت های سهلی به چنگ می آید که از زبان غیر امام هم می تواند جاری شود، اما با توجه به ادامه این فراز، لایه های عمیق تری از مفهوم و مقصود سخن امامآشکار می گردد.

آدمی با نظر اولیه، اما مؤمنانه در امور خود، به خوبی درمی یابد که هر چه دارد از خداست، و در همه دارایی هایش، دست بخشش حضرت قدیم الاحسان حضور دارد و به او نیازمند است. پس از اینکه انسان دارایی های ظاهری را در اراده و تدبیر الهی دید و خود را نیازمند او و لطف و کرمش یافت، حجاب های دیگر نیز کنار می رود و آدمی به هستی خویش می نگرد و می فهمد که اصل حاجتمندی اش در فقر وجودی نسبت به ذات بی نیاز و بی انباز ایزدی ریشه دارد؛ از این رو، امام پس از اینکه فرمود: «الهی انا الفقیرُ فی غنای»، به این نتیجه رسید که «فکیف لا اکون فقیرا فی فقری». بینش شهودی و عارفانه قطعه پایانی دعای عرفه، سیر از خودشناسی عرفانی به خداشناسی را نیک می نمایاند.

مغز و اصل این آموزه بنیادین عرفانی که راز یگانگی ذات هستی را می گشاید، در فرازهای دیگر آشکارتر آمده است؛ از آنجا که می فرماید: «کیف اُترجِمُ بمقالی و هومنک برزٌ الیک»؛ چگونه احوالم را با سخن سرایی باز گویم که این همه کلام توست و به سوی تو برمی آید؟ به بیان دیگر، آن که وجودش از جود توست، سخنش کجاست که با تو کلامی گوید؟

در جایی دیگر، بی پرده در معاشقه با معبود، از آتش افروخته دل خویش بر خرمن و دامن اغیار می نهد و همه را از منظر وهم زده می راند و با معرفت راستین می خواند: «أیکون لغیرکَ من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک، متی غِبْتَ حتی تحتاج الی یدل علیک و متی بعُدت حتی یکون الاثارُ هی التّی توصلُ الیک، عَمیت عین لا تراک علیها رقیبا...»؛ آیا غیر تو ظهوری دارد که آن پیدایی و هویدایی تو نباشد تا او تو را آشکار سازد؟ چه وقت پنهان شده ای که دلیلی بر وجودت لازم باشد و کدام گاه دور شده ای تا پدیده ها پیوندت را به دست دهند؟ کور باد چشمی که تو را نمی بیند، در حالی که برتر، ولی همراه آن هستی. در این عبارات، امام حسین(ع)همه چیز را ظهور خدای متعال می داند و غیر او را هیچ می یابد. سرانجام حضرت دعا را چنین به پایان می رساند:

«انت الذی تعرَّفت الیَّ فی کلِّ شی ءٍ فرایتُک ظاهرا فی کلِّ شی ء و انت الظاهر لکلِّ شی ء یامن استوی برحمانیّته فصار العرشُ غیبا فی ذاته، محقت الاثار بالاثار و محوت الاغیار بمحیطات افلاک الانوار... و الحمدلله وحده»؛ خود را در همه چیز به من شناساندی، پس در همه چیز تو را آشکارا دیدم و تو ظاهر همه چیز هستی. ای کسی که رحمانیتش گسترده و فراگیر است و کانون هستی در ذاتش پنهان شده است! همه آثار را در آثار خود نابود کرده ای و اغیار را با انوار فراگیرت ناپیدا نموده ای... تمامی ستایش ها به تنهایی برای خدای یکتاست.

امام حسین(ع) در این جملات کوتاه که معانی بی پایانی را نهفته دارند، رحمت عامه حضرت رحمان را یادآور شده، آن را مایه هستی بخشی و پیدایی همه عالم می دانند که در حقیقت، خدای تعالی به این نام، خود را به هر چیز نمایاند و همه چیز را ظاهر نمود.

به همین دلیل، سراسر آفاق را بر حق و حق می بیند و کشف می کند که همه عالم آیه و آیینه حق تعالی است؛ بدین سان، عارف با کشف فقر وجودی خود، انوار ذات الهی را در مشرق ذاتش پرتو افشان می بیند و از آنجا به سراسر آفاق متوجه شده، ظاهر و باطن همه چیز را فروغی از خورشید هستی بخش ذات رحمانی می یابد و به حقیقت اشیا می نگرد. و بر این پایه می فرماید: «یا ربّ بِنور وجهِکَ الَذی اشرَقَت لَه الارضُ و السموات...»؛ ای پروردگارم تو را به نور و جهت سوگند می دهم که زمین و آسمان ها را روشن نموده... .

«وجه هر چیز از آن جدا نیست و روی و نمای آن است». پس زمین و آسمان ها چهره پروردگار است که از فروغ روی او رنگ و جلوه ای یافته و پیدا گردیده، پس اصیل ترین و عمیق ترین هویت هر چیز، نور خداست و انسان سالک با بازگشت به خویش و رسیدن به عرفان حضرت احدیت، به نور خدا می پیوندد و بر همه عالم اشراف پیدا می یابد. با این تفسیر، در زیارت امام حسین(ع) در نیمه شعبان می خوانیم: «أشهدَ أنَّکَ نورَ اللّه الذی لم یطفأ و لا یطفأ ابدا و انَّکَ وجهُ الله الّذی لم یهلَک و لا یهلک ابدا...»؛ شهادت می دهم که تو همان نور خدایی که هرگز خاموش نشده و نمی شود و روی خدایی که هیچ گاه نابود نشده و نخواهد شد.

با توجه به آنچه گفته شد، تعریف مرحوم علامه محمدتقی جعفری از عرفان، به خوبی آشکار می شود. به اعتقاد ایشان عرفان عبارت است از: «گسترش و اشراف نورانی من انسانی بر جهان هستی به جهت قرار گرفتن "من" در جاذبه کمال مطلق که به لقاءالله منتهی می گردد.»

خلاصه اینکه، انسان با تهذیب نفس و تزکیه جان از راه خودشناسی، نور خدا را در آیینه دل باز می تاباند و همه عالم را فانی در نور خدا می بیند، و جان پاکش جام جهان نما می شود:

از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

«فأینما تولّوا فثَمَّ وجهُ الله» (بقره: 115)؛ به هر سو نظر شود وجه خداست که مشاهده می شود. او می یابد که گستردگی وجه چندان است که هم «این»، «تولیه»، «وجه» و هم خود «توجه»، همه و همه را فرا می گیرد. چنین شخصی می داند که ذات خدا همان دریای بی کرانی است که موج خروشان آن بساط اندیشه و شهود را در هم می شکند و از این روست که «لا یدرکُهُ بعد الهمم و لا ینالُه غوصُ الفتن.»

تا اینجا بُعد نظری عرفان مخلصانه را که همانا معرفت شهودی بود، شناختیم، اما بُعد دیگر عرفان مخلصانه، جهاد مصلحانه است که اینک گاه کاویدن آن فرا رسیده است.

 

جهاد مصلحانه

سلوک عرفانی مراحل و منازل بسیاری دارد و رتبه بندی آن به اعتبارات گوناگونی انجام می شود. در اینجا با همان ملاکی که در آغاز، اصناف اهل عرفان را از هم جدا نمودیم، و به گونه هایی از عرفان مخلصانه و غیر مخلصانه رسیدیم، خود عرفان مخلصانه را تحلیل می کنیم. در واقع، با به کار زدن معیاری در کشف عیار خلوص اهل عرفان، آن ها را در سه مرحله می گنجانیم تا مقام عرفان حسینی را دقیق تر و عمیق تر بشناسیم.

«مخلص» اسم فاعل است و کسی را گویند که در خالص کردن می کوشد. اولین مرتبه در عرفان مخلصانه این است که سالک در تطهیر و تخلیص خود تلاش و مجاهدت نماید و با برنامه های فکری و عملی، اندیشه و اراده خود را از لوث اوهام و رجس اهوا بیالاید و افکار و رفتار خویش را به خواطر ربانی و اراده رحمانی بیاراید. هرگاه در سیر منازل، این مرحله به غایت رسید، او را «مخلَص» گویند، که اسم مفعول و به معنای خالص شده است. مخلصین آنانند که غیر حق در دلشان سهم و بهره ای ندارد و خود را به تمامی در مشیّت مطلقه الهی فانی کرده اند و اندیشه و اراده خود را در پیشگاه ربّ قادر و حیّ فاطر، تسلیم محض نموده اند. این برترین مرتبه اسلام است که ابراهیمیان از خدا می طلبند. در این مرتبه از اخلاص و اسلام، در جان و دل عارف مخلَص خبری و اثری از هرچه غیر دلبر است نتوان یافت؛ زیرا با بندگی و دلداگی از همه چیز در همه عوالم دنیا و آخرت آزاد شده و گسسته و به معدن عزت و عظمت و قداست الله ـ تبارک و تعالی ـ پیوسته است.

مخلَصین تنها کسانی هستند که خداوند را چنان که شایسته اوست می ستایند و می شناسند؛ زیرا علم و اراده و ذکرشان همه از خداست. در حقیقت، خدای تعالی در آگاهی حاضر آنان شاهد جمال و جلال خویش است و به ترانه تسبیح این قوم برتر، ذات بی مثال و بی قیاس خود را ثنا می گوید: «سبحان الله عمّا یصفون الاّ عبادالله المخلصین» (صافات: 159 و 160)؛ خداوند سبحان از آنچه او را توصیف می کنند پاک و پیراسته است مگر از توصیف و ستایش خالص شدگان که آنان به شایستگی او را می ستایند.

و اما هنگامی که سالک در این مقام از تلوین به تکمین رسید، بار دیگر از مرتبه مخلَصین به مرحله مخلِصین سیر می کند، اما این بار نه با خالص کردن خود، بلکه به تهذیب و تخلیص خلایق و اصلاح جوامع بشری می پردازد. بنابراین، مقام «مخلِص قبل از مخلَص» با «مخلِص بعد از مخلَص» متفاوت است؛ اولی در کار خویش است و دومی در کار خلق خدای خویش. اولی با سلطنت هوا و هوس در مملکت وجود خود می ستیزد، ولی دومی با سلطه سلاطین جور و اصحاب اراده قدرت نمی سازد. اصحاب اراده قدرت کسانی هستند که مردم را در جهالت و ضلالت فرو می برند تا با تحقق حیات طبیعی سلطه پذیرانه آن ها حیات طبیعی سلطه گرانه خود را تداوم بخشند.

عارف مخلص که در مقام مخلِص بعد از مخلَص قرار یافته، می کوشد تا با از میان بردن استیلای مستکبران که فطرت خود را کور کرده اند، ضعفا یا مستضعفان را از حجاب های ترس و تردید و طمع که ساخته و پرداخته اقویاست، برهاند تا به نور فطرت باز گردند و راه و ایمان و اصلاح پیش گیرند.

بنابراین، سالک مسلک عرفان راستین سه مرحله را پیش رو دارد: مخلِص باشد، مخلَص شود و بار دیگر مخلِص گردد. امام حسین(ع) جهاد را چهارگونه دانسته اند که دو نوع آن سنت است و دو تای دیگر واجب: «فجهادان فرضٌ... فامّا احدُ الفرضین فجهادُ الرجُل نفسه عن معاصی اللّه. و هو من اعظمِ الجهاد و مجاهدةُ الذین یلونکُم من الکُفار فرضٌ»؛ پس دو جهادی که واجب است، یکی مبارزه با نفس است برای ترک گناهان و این برترین و بزرگ ترین جهاد است و دیگری، ستیز با کفار.

 

پیوندهای معرفت شهودی با جهاد مصلحانه

معرفت شهودی مراحل و منازلی دارد؛ مراتب آغازین، تاب و توشه جهاد مصلحانه در درون را فراهم می آورد و نهایت آنکه «اشراف نورانی من انسانی بر جهان هستی است»، در جهاد مصلحانه بیرونی کارامد است، در منازل نهایی عارف به مقام مخلَص رسیده و در مقام عمل غرض غیر الهی برای او نمی ماند؛ زیرا در آینه آگاهی و در قلب عرشی مخلَصین اثری از غیر نیست تا غرض اعمال قرار گیرد؛ هرچه می بینند نور خداست و هرچه می خواهند روی اوست.

پس عارفان مخلَص همه عالم را نام و نشان حق می بینند و می یابند که همه نور است و حضور و اگر چیزی یا کسی بیاید و بساط ظلم و ظلمت را بگستراند و موجب غیبت نور و هجرت پاکی و عدالت گردد، غیرت الهی عارفان بر او به جوش و خروش آمده و برای لقای محبوب و کشف جمال وجه کریم او به جهاد مصلحانه برمی خیزند، تا غبار اغیار و اثر کبر و کدورت شیطان را از عالم، که وجه جمیل است، برگیرند و بذر صلاح و فلاح را در جوامع بشری بیفشانند؛ بذری که حاصل آن نشاط و خرمی گلزار روی گلعذار عالم آراست. بنابراین، معرفت شهودی، بعد نظری عرفان مخلصانه، و جهاد مصلحانه بُعد عملی آن است.

برای فهم هرچه بهتر نسبت و پیوند عرفان و جهاد حسینی، مطالعه شاخصه های عرفان مخلصانه مفید خواهد بود؛ حلقه هایی که معرفت شاهدانه را به جهاد مصلحانه می رساند و با هم می نهد. برای نیل به این مقصود، در ادامه به کاوش در چندی از اثرات و ثمرات عرفان مخلصانه می پردازیم.

 

زهد

از برجسته ترین آثار شهود جمال دل آرای پروردگار، دیدن حقیقت دنیا و بی رغبتی به آن است. حضرت علی(ع) در این باره فرموده اند: «یسیرُ المعرفة یوجبُ الزهدَ فی الدنیا»؛ اندکی معرفت، بی اشتهایی به دنیا را به دنبال می آورد. وارستگی و بی رغبتی به خدعه سرای دارفانی از آن روست که عارف شاهد بر حقیقت دنیا بینا شده است و آن را شایسته اراده کردن و خواستن نمی یابد. حضرت امام حسین(ع) در نامه ای به محمد بن حنفیه چنین نگاشتند: «... فانَّ الدنیا لم تکُن...»؛ به درستی که دنیا پوچ است و نمی پاید. در دعای عرفه نیز می خوانند: «انت الذی اشرقت الانوار فی قلوب اولیائکَ حتی عرفوک وَ وَحَّدوکَ و انت الذی ازلتَ الاغیار عن قلوب احبائِک حتی لم یحبّوا سواک»؛ تویی خدایی که انوار را در دل دوستانت تاباندی تا تو را شناختند و یگانه دانستند. و تویی که اغیار را از دل دوستدارانت زدودی تا اینکه غیر تو را دوست نمی دارند.

در این عبارت به روشنی تابش انوار معرفت پیش از ازاله اغیار از قلوب محبّان و عارفان ذکر شده و گسستگی دل از غیر، بی فاصله بعد از پیوستگی به انوار ربانی آمده است. بینایی بر باطن و حقیقت دنیا، که حاصل شهود عارفانه است، موجب برتافتن روی رغبت از دنیا و برافروختن آتش اشتیاق وصول به الله تعالی است.

 

شوق دیدار پروردگار

کسی که در این خطرگاه هجوم حجاب ها، انواری از فروغ مهر تابان وجه ذوالجلال و الاکرام را ببیند و بیابد، دل از هرچه غیر اوست برکند، و وصول صاف تر، کامیابی کامل تر و شهود و حضوری آتش افروزتر می جوید. بدین روی، کردگار کریم در کتاب حکیم به پیامبر فرمود تا مدعیان را بگوید: «قل یا ایُها الذین هادوو ان زَعمتُم انَّکُم اولیاءُ للّهِ من دون الناس فتمنَّوا الموت انْ کنتُم صادقین» (جمعه: 6)؛ ای کسانی که کیش یهودیت پیش گرفتید، اگر می پندارید از اولیای خدا هستید و از دیگران برترید، پس مرگ را بخواهید اگر راست می گویید.

البته زهد ورزیدن در دنیا یکی از عوامل شوق انگیز برای دیدار وصال خداوند است. اما خود معرفت خدا مهم ترین نتیجه ای که در دل می افکند همین عشق و اشتیاق الهی است. امام حسین(ع) در مناجات شعبانیه چنین می خوانند: «الهی فسُرَّنی بلقائکَ...»؛ بار الها مرا با دیدارت شادمان بگردان.

پس یکی دیگر از محصولات معرفت ناب، شوق رجوع و وصول به معشوق است، اما شوق و امید یک روی سکه خوش عیار بازار بندگی و دلدادگی است؛ سکه ای که روی دیگر آن خوف و خشیت است.

 

خشیت

عارفانی که به هم آغوشی معشوق امید بسته و دل سپرده اند، از هجر و دوری اش سخت بیمناک اند و تا رسیدن به مطلوب و فنا در محبوب، بر حال خود غمزده و از فراق و فاصله محبوب ترسان و هراسان و شکسته دل اند. خوف، بیمی است که در دل نهفته باشد و خشیت، آشکاری آثار ترس و شکستگی و نگرانی در ظاهر است. خشوع از آثار معرفت راستین و نستوهی است که جان را لبریز از بیم و امید می سازد. امام صادق(ع) می فرمایند: «لا یقین الاّ بالخشوع»؛ معرفت و یقین بدون خشوع وجود ندارد.

کسی که از امید و شوق راستین به وصال او سرشار است، از خوف و خشیت تهی نیست. کسی که پرتوی از نور او را ببیند، هم اشتیاق اتصال دلش را می رباید، هم خوف فراق و رنج هجران و محجوریت را در دل دارد تا به فنای مطلق رسد. امام حسین(ع)چنین با معشوق مناجات می کند: «اللهُمَّ اجعلنی اخشاکَ کأنّی أراک»؛ بار خدایا مرا در پیشگاهت چنان بیمناک و فروتن قرار ده که گویا تو را می بینم.

همچنین امام صادق(ع) به اسحاق بن عمار فرمودند: «یا اسحاق خِفِ اللّه کأنّک تراه»؛ ای اسحاق چنان از خدای تعالی پروا داشته باش که گویا او را می بینی.

در هر دوی این عبارات، «کأنَّ» آمده که به معنای درک و دیدار حق تعالی از پس حجاب و فاصله است و «اِنَّ» که تأکید بی تردید است، وارد نشده. راز خوف و خشوع در همین است که عارف شاهد، جمال زیبای مطلق را می بیند ولی حجاب و حاجزی در میان است، و حتی در اوج وصول و شهود میان «قاب قوسَین» و «أو ادنی» (نجم: 9) متحیّر است؛ چنان که حضرت اباعبدالله فرموده اند: «احتجَبَ عن العقول کما احتجَبَ عن الابصار و عَمَّن فی السّماء احتجابُهُ کمَن فی الارض»؛ خدای تبارک و تعالی از عقل ها در حجاب است، چنان که از دیدگان، و از اهل آسمان در پرده است، همان طور که از اهل زمین. هم از این روست که هیبت و جلالت او دل عارفان را از جا می کند و امواج سهمگین خوف و خشوع بر جسم و جانشان هجوم می آورد. عارفان راستین با آن که همه جا آثار و اسماء او را ظاهری می بینند، اما با این حال، ذات او و معرفتش را گوهری نایاب دانسته و با تعابیری همچون «عنقای مغرب» و «هویت غیبی» از آن یاد می کنند. هم از این جاست که عارف راست کیش بر دوری و کاستی وجودش، که مادر همه حجاب هاست، پی می برد و از خدای تعالی طلب «عفو» می نماید تا این اولین و آخرین حجاب را بر هم کوبد و از میان بردارد و طلب مغفرت می کند تا با غفرانش نور هستی خود را بر وجود پر از کاستی عبد فرا پوشاند و این است معنای حقیقی «العفو» و «استغفار» که بر زبان پاک و معصوم امام حسین(ع) و سایر معصومان و مخلصین جاری می گردد و اندام بی گناه آن ها را می لرزاند. پس بخوان و ببیین آیات خشوع را در دعای عرفه، که سیدالشهدا چگونه در پیشگاه ربّ جلیل و حیّ جمیل سراپای خود را کاستی و ناراستی می بیند و این نیست مگر حاصل شهود نور مطلق و زیبایی بی نهایت حضرت حق: «... انتَ الذی هدَیت. انت الذی عصمتَ. انت الذی سترتَ. انت الذی غفرتَ. انت الذی اقلتَ. انت الذی مکَّنتَ... ثم انا یا الهی المعترف بذنوبی فاغفرهالی. انا الذی اسَاتُ. انا الذی اخطأتُ انا الذی هممتُ. انا الذی جهلتُ. انا الذی غفلتُ. انا الذی سهوتُ... لا اله الاّ انت سبحانک انّی کنتُ من الظالمین لا اله الاّ انت سبحانک انی کنت من المستغفرین لا اله الاّ انت سبحانک انی کنت من الموحدین. لا اله الاّ انت سبحانک انّی کنت من الخائفین...»؛ تویی که هدایت کردی. تو هستی که از خطا بازداشتی. تویی که گناه را پوشاندی. تویی که آمرزیدی. تویی که چشم پوشیدی. تویی که توانایی بخشیدی... سپس خدایا اعتراف می کنم به گناهانم، پس آن ها را برایم بشوی و ببخش. من هستم که زشتی ها را انجام دادم. منم که خطا کردم. منم که به گردن کشی همت گماردم. منم که نادانی کردم. منم که غفلت ورزیدم. منم که سهل انگاری کردم... نیست خدایی جز تو که پاک و پیراسته هستی و همانا من از ستمکاران و مجرمان هستم. نیست خدایی غیر از تو که پاک و منزهی و همانا من از آمرزش خواهانم، خدایی نیست جز تو که پیراسته و آراسته ای و من از موحّدان هستم. خدایی غیر از تو نیست که پاک هستی و من از بیمناکان هستم...

از نشانه های خشیت در این جملات پر طنین آن است که با ذکر زیبایی ها و نیکی های محبوب و معبود آغاز کرد و در ظلّ عظمت او نقص و تقصیر خود را یاد نمود. و چندی بعد برترین ذکر را، که همانا توحید است، با تذکر ضعف و نقصان و تقصیر خویش همراه کرد، و بدین ترتیب، به حال «دهشت» در افتاد؛ حالی که از غلبه بهت و حیرت از جلال و جمال الهی بر تاب و توان عبد سالک رخ می نماید.

ادامه این حال موجب تحلیل قوای جسمانی شده و حالت «هیمان» پیش می آید؛ چنان که حضرت موسی(ع) با دیدن تجلّی خداوند ـ تبارک و تعالی ـ بر کوه از حال رفت و مدهوش گردید: «فَلَمّا تجلّی ربَّه للجبَل جعلَهُ دکّا و خَرَّ موسی صعقا.» (اعراف: 143) بنابراین، کسی که خدا را به دیده شهود بیند و انوار جمال و جلال او را کشف کند، از عظمت سبحانی قلب و قالبش شکسته و لرزان شود. و این همان خشیت است.

 

طاعت

مهم ترین نتیجه خشوع، اشتیاق به طاعت و بندگی و فرمانبرداری حضرت اللّه ـ عز اسمه ـ است؛ زیرا همان گونه که گذشت، خشوع رهاورد کشف انوار الهی از پس حجاب است و از احساس دوری محبوب و در به دری در دیار غربت اغیار پدید می آید. در این اوضاع، بنده دلداده که مشتاق دیدار معشوق است، برای رسیدن به قرب و وصال مراد خویش به تکاپو می افتد و شوق فرمانبرداری و خدمت در جانش زبانه می کشد. در اینجاست که طاعت و عبودیت در سلوک عرفانی اهمیت پیدا کرده و به عنوان زاد و توشه سیر الی اللّه به همراه اندیشه صالح و ایمان خالص مطرح می شود. بر این اساس، در دعای عرفه فرمود: «الهی ترَدّدی فی الاثار یوجبُ بعدَ المزار فاجمعنی علیک بخدمةٍ توصِلُنی الیک»؛ پروردگارا سرگردانی من در گرداب جلوه موجودات که آثار تو هستند، موجب دوری دیدارت شده است. پس جمع کن مرا بر خودت به خدمتی و اعمال و طاعاتی که مرا به وصالت کامیاب نماید.

تردد در آثار و سرگردانی میان موجودات، که حجاب وجه وجودند، با احساس بُعد و غربت همراه بوده و بیم و اندوه عارف شاهد، از آن سرچشمه می گیرد. از این رو، از خدا می خواهد تا پراکندگی خواطر و خواسته های او را، که از لوازم زندگی در دنیاست، از او بگیرد و هوش و همتش را بر خدمت و طاعتی جمع آورد و متمرکز سازد که به وصول و لقای محبوب انجامد. همین انصراف اراده از اغیار و اقبال به دلدار، طاعت است؛ یعنی گردن نهادن اراده واندیشه وعطف شدن به سوی او درساحت نظرو عمل.

طاعت مراتبی دارد: ابتدا پرهیز از گناهان، سپس پروا از همه خواسته هایی که در آن نیت تقرّب به معشوق ازلی نیست، و در نهایت، جهاد و شهادت که دامن وجود انسان را از این سرای کثرت و هجران برمی کشد و غبار کثرت اغیار را نه تنها از دامن اندیشه و اراده آدمی که از هستی او می افشاند و انسان را در جوار دلدار می نشاند. پس معرفت راستین خشوع را در پی دارد، و نتیجه خشوع، طاعت و فرمانبری از اوست.

البته معرفت مستقیما نیز طاعت را ثمره می دهد. در حدیثی که پیش تر از امام حسین نقل شد، آمده بود: قومی هستند که خدا را شکرا عبادت می کنند. این نتیجه معرفت است؛ زیرا وقتی عارف خدای بخشنده را با اوصاف جود و رحمت و مغفرت و لطف می شناسد، از سر صدق و وفا به او روی آورده و سر طاعت بر آستانش می ساید، و با این ذلّت به عزّت بی پایان حق تعالی می پیوندد.

 

عزّت

عزّت احساسی است که از کوشش، تأثیرگذاری، برخورداری از اراده ای قوی و شکوفایی در انسان پدید می آید؛ تأثیرگذاری مطلق الهی و نفوذ اراده اش تا جایی که هرچه هست اثر و جلوه اوست، عزّت مطلق و مطلق عزت را در ذات بی مانندش کشف می کند.

انسان می تواند با طاعت حق تعالی به قرب معنوی او برسد و در سایه عزّت او جای گیرد. از این رو، اولیا و مقرّبان درگاه الهی به عزّت او عزّت می یابند، که در دعای عرفه فرمود: «یا من خصَّ نفسّه بالسُّموِّ و الرفعةِ، و اولیائُهُ بعزِّه یعتزّون...»؛ ای کسی که برتری و بلند مرتبگی را به خودت اختصاص داده ای و دوستانت به عزّت تو عزّت یافته اند.

قرآن مجید می فرماید: «من کانَ یُریدُ العزهَّ فللّهِ العزِّةُ جمیعا، الیه یصعَدُ الکَلِم الطیِّب و العمل الصالح یرفعُه» (فاطر: 10) کسی که عزّت می خواهد، بداند که همه عزّت برای خداست، سخن و اندیشه پاک به سوی او بالا می رود و عمل صالح آن را بالا می برد.

امام علی(ع) فرموده: «اذا طلَبت العزَّ فَاطْلبهُ بالطاعةِ»؛ هنگامی که عزّت را خواستی، آن را با طاعت حق تعالی به دست آور.

وقتی انسان، الله ـ تبارک و تعالی ـ را می شناسد و پی می برد که کمال و جمال و جلالی جز او نیست، آن گاه در شوق و خشوع غرق می شود و طاعت و عبودیت را پیش می گیرد؛ زیرا بندگی تنها راه نزدیکی به آن معدن فضیلت و منبع عظمت است.

در این راه با هر طاعتی که امیال ناروای خود را از چنگ هوس ها می رهاند و آزاد می سازد، اراده اش تقویت شده و شکوفا می گردد و تأثیرگذاری اش بیش تر می شود. در واقع، خواست و اراده او الهی می شود؛ زیرا خواسته های خود را در خواست خدا فانی کرده و اراده او را در هستی و حیاتش جاری می سازد و این همه، عزّتی را در بر دارد که انسان را در برابر هیچ چیز متزلزل نمی سازد و هیبت و شوکتی الهی برای او به ارمغان می آورد؛ زیرا همه قدرت ها و شوکت ها مقهور قدرت و اراده الهی است و او اراده و قدرتی جز خدا ندارد، و در درون و بیرونش هرچه بر خلاف اراده الهی باشد نمی پذیرد و با آن می ستیزد.

 

جهاد

گاهی جهاد برای رفع موانع از سر راه کامروایی اصحاب اراده قدرت و زورمندان است که با تجاوز و ظلم همراه می گردد. این جهاد مفسدانه ای است که تاریخ حیات طبیعی انسان اوراق بسیاری سرشار از این کابوس های هول انگیز و نازیبا را سیاه نموده است.

و اما جهادی دیگر هم وجود دارد که به منظور دفع ظلم و رفع ظلمت از حیات فرزندان آدم صورت می گیرد. این جهاد مصلحانه است که امکانات تحقق حیات طیبه را با از بین بردن نیروهای سلطه گر در حیات طبیعی و دریدن پندار سلطه پذیران، فراهم می آورد. و پرتوهایی از انوار و جلواتی از اسماء حق را در حیات مردان از پرده برون می آورد.

جهاد حسینی جهاد مصلحانه ای است که از معرفت ناب شهودی برآمده و به منظور اصلاح و تخلیص جامعه از فساد یزیدیان و رهایی خورشید حقیقت آیین محمدی(ص) از غروب و غربت و غبار هواپرستی و بدعت ها انجام گرفت.

جهاد مصلحانه آن است که علی ابن ابی طالب(ع) فرمود: «الجهادُ عمادُ الدین و منهاج السعداء»؛ جهاد ستون دین و راه سعادتمندان است.

همچنین فرمودند: «ان اللّه فرضَ الجهادَ و عظَّمَهُ و جعله نصره و ناصره و الله ما صَلُحت دنیا و لا دین الاّ به»؛ به درستی که خدا جهاد را واجب نمود و آن را بزرگ داشت و مایه پیروزی و یاور خود قرار داد. به خدا قسم دین و دنیا اصلاح نمی شود مگر به جهاد.

جهاد مصلحانه از اساسی ترین آموزه های دین اسلام است که هر چه در ظلمت و جاهلیت آخرالزمان بیش تر فرو می رویم، اهمیت و درخشندگی این دین بیش تر بر ما معلوم می گردد. خدای تعالی در قرآن مجید فرمود: «و مالَکُم لا تُقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجالِ و النساء و الولدان الذین یقولون ربَّنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها و اجعل لنا من لدُنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا»(نساء: 75)؛ شما را چه شده است که در راه خدا نمی ستیزید و برای نجات مستضعفان جهاد نمی کنید. مردان و زنان و کودکانی که می گویند پروردگارا ما را از این سرزمین که اهل آن ستمکارند، رهایی بخش و برای ما سرپرست و پشتیبانی قرار بده.

امروز دنیا دهکده ای است که زورمندان آن ظلم پیشه اند و مستضعفانش رو به ساحت قدس آورده و راهبر و یاوری می جویند؛ مولایی از تبار حسین(ع) که منجی باشد و مصلح.

نکته دیگر که باید در مورد جهاد مصلحانه مورد توجه شایسته و بسزایی قرار گیرد این است که پیش بودن جهاد درون از جهاد بیرونی به معنای سکوت در برابر پلیدی ها تا رسیدن به مقام مخلَصین نیست، بلکه انسان به هر میزانی که خود را از ناپاکی ها و ناخالصی ها رها سازد، می تواند برای اصلاح و تخلیص جامعه بکوشد و جهاد کند؛ چنان که در امر به معروف و نهی از منکر، ملاک علم و عمل ـ هر دو ـ مهم است و شخص باید هر آنچه خود عمل می کند به دیگران تذکر دهد.

در جهاد مصلحانه همانند سایر میدان ها در عرفان و سلوک، مراتبی است.

بالاترین مرتبه آن که در هم شکستن بساط سلطه گران و ستمگران قدرتمند است، کسی باید پیشگام و پیشوا شود که به کمال تقوا و عدالت رسیده و به اوج قله خلوص گام نهاده است و حُب جاه و مقام و قدرت را از خود دور کرده باشد و چنین کسی نیست مگر امام عادلی که بر اساس فقاهت و عدالتش برای رفع موانع ظهور حق و تحقق حیات طیبه قیام و اقدام می نماید.

چه اصلاح گر است چنین جهادی برای آنان که در راه خالص کردن خویش هستند؛ زیرا جهاد بکلی انسان را از تعلقات می رهاند و همه وجود انسان را به میدان رزم و رنج برای کشف وجه ذوالجلال و الاکرام به کار می گیرد. چنین اراده برتری، نیکوترین خدمت برای حصول جمعیت به سوی خداست و سترگ ترین عزّت ها را به همراه دارد و انسان را در راه بندگی و دلدادگی به سرعت پیش می برد. و این است سیره و سلوک حسینی که به عاشقان حق آموخت.

سلوک حسینی

شاخصه های پنجگانه عرفان مخلصانه، که ذکر آن رفت، بر هم تأثیر چند سویه دارند؛ زهد با شوق و خشیت و طاعت و عزّت، تقویت و تعمیق می شود، و همین طور سایر موارد. این پنج مورد در جهاد به وحدت و جمعیت می رسند؛ یعنی جهاد مصلحانه هم زهد و بی رغبتی به دنیاست، هم شوق دیدار حق است، هم سرشار از خشیت الهی است و هم طاعت و مایه عزّت.

چنان که دیدیم، معرفت شهودی اباعبدالله(ع) با همه آثار نابش در دعای عرفه جلوه گر آمده و شکوه شکوفه های زهد و شوق و خشوع و طاعت و عزّت بوستان عرفه را آراسته و صفا بخشیده است. این دعا در آستانه حرکت امام به سوی کربلا و حضور در عرصه جهاد مصلحانه و شهادت عاشقانه بر زبان امام حسین(ع) جاری شده و به خوبی مبانی عرفانی جهاد او را به دست می دهد.

اباعبدالله در اولین سخنرانی کربلا می فرمایند: «انَّ الدنیا قد تَغَیَّرَت و ادبَرَ معروفَها و لَم یبقِ منها الاّ صبابةً کصبابةِ الاناءِ و خسیس عیش کالمرعی الوبیل. الا ترون انَّ الحق لا یعملُ به و انَ الباطِل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاءاللّهِ فأنّی لا اری الموت الاّ سعادة و الحیاة مع الظالمین الاّ برَما...»؛ همانا دنیا دگرگون شده و نیکی هایش پشت نموده و از آن جز ته مانده ظرف آبی که نوشیده شده است نمانده و زندگی آن مثل چراگاهی خطرناک است. آیا نمی بیند که به حق عمل نمی شود و از باطل پرهیز نمی گردد؟ باید مؤمن به دیدار خداوند روی آورده و اشتیاق ورزد. پس به راستی که مرگ را غیر از عزّت و سعادت نمی بینم و زندگی با ظالمان را جز ذلّت و رنج نمی دانم.

جملات اول این فرمایش، پستی و پلیدی دنیا را می نماید که با نگاهی زاهدانه قابل کشف است. سپس آنجا که می فرماید: آیا نمی بینید به حق عمل نمی شود و از باطل پرهیز داده نمی شود، خوف و خشوع در کلام گوهرین امام موج می زند و نیز اهمیت طاعت حق را متذکر می شود. جمله بعد سرشار از شوق دیدار حق است و در پایان، سخن از سعادتی است که همزمان عزّت و لذّت با حق بودن و طاعت و عبودیت است حتی در مرگ و گریز از حیات رنج آور در ظلم و ذلّت که با سلوک عارفان و سیره آزادگان سازگاری ندارد.

این عناصر و عوامل در سخنان دیگرِ امام، از جمله در برخورد با لشکر حر بن یزید و وصیت به محمد بن حنفیه قابل تحلیل و تحقیق است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان