آشنایی با جابر
ابوعبداللّه جابربن یزید بن حارث جعفی، از دانشمندان بلندپایه جهان اسلام و از نزدیک ترین یاران امام باقر علیه السلام است.به اعتراف تاریخ نگاران، علم و اندیشه های آن مرد بزرگ، نزد دانشمندان مسلمان قابل توجه بوده است. وی در کوفه شخصیتی مهم داشت و از منزلت اجتماعی ویژه ای برخوردار بود و به عنوان صاحب نظر در مسائل دینی، تاریخی، علم حدیث و حتی مسائل سیاسی شناخته می شد. جابر جعفی علاوه بر استفاده علمی از ائمه اطهار علیهم السلام ، از شخصیتهای دانشمند دیگری نیز بهره ها برده و ذخایر علمی اندوخته است که از جمله آنها می توان از جابر بن عبداللّه انصاری، ابی طفیل عامر بن واثله، عمار الدهنی، سوید بن غَفله و طاووس بن کیسان، نام برد.
همچنین او آموخته های علمی خود را به مدد برخی محدثان و راویان دیگر، به تشنگان معارف اهل بیت علیهم السلام تقدیم کرده است که برخی از آنان عبارت اند از: حسن بن صالح بن حی، شعبة بن حجّاج، سفیان ثوری، سفیان بن عُیینه، شریک، ابراهیم بن عمر یمانی، حسن بن سری، هشام بن سالم، عمرو بن شمر، زکریا بن حر، محمد بن فرات، مرازم، مفضل بن عمر، العرزمی، عمر بن أبان و عبداللّه بن غالب.
جابر جعفی، احیاگر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام و پاسدار ارزشهای الهی در حدود سالهای 127 و 128 ق درگذشت.
آثار و تألیفات
جابر جعفی حاصل زحمات خود را در قالب کتابهای مختلف به اهل دانش عرضه کرد. کتاب تفسیر، مقتل الحسین علیه السلام ، کتاب الجمل، کتاب الصفین، کتاب النهروان، کتاب الفضائل، کتاب مقتل أمیرالمؤمنین علیه السلام ، کتاب النوادر و رسالة أبی جعفر علیه السلام الی أهل البصره از آثار جابر است.
کلام امام صادق علیه السلام
زیاد بن ابی حلال می گوید که می خواستم درباره جابر و جایگاه احادیث وی، از محضر امام صادق علیه السلام بپرسم وقتی به حضورش رسیدم، بدون مقدمه به من فرمود: «رَحِمَ اللّه ُ جابِرَ الْجُعْفی کانَ یُصَدِّقُ عَلَیْنا لَعَنَ اللّه ُ الْمُغَیْرَةَ بْنَ سَعیدٍ کانَ یُکَذِّبُ عَلَیْنا؛ خداوند جابر جعفی را رحمت کند، او ما را تصدیق می کرد و خداوند مغیرة بن سعید را لعنت کند، او ما را تکذیب می کرد.»
از منظر اهل نظر
ابن قولویه، شیخ مفید و ابن غضائری، احادیث جابر جعفی را دارای اطمینان و قابل اعتماد دانسته اند. وکیع نیز گفته است: «در هر چیزی اگر شک بکنید، هرگز در صحت احادیث جابر تردید نکنید که او قابل اعتماد است.» سفیان ثوری می گوید: «کسی را پارساتر از جابر جعفی در نقل حدیث سراغ ندارم.»
عبدالرحمان بن شریک گفته است: «نزد پدرم ده هزار مسئله از آموخته های جابر جعفی موجود بود.»
منشور جاویدان برای شیعیان
جابر جعفی از شخصیتهایی است که هفتاد هزار حدیث از امام باقر علیه السلام آموخت. وی همواره، هنگام نقل حدیث، سخنش را با این جمله آغاز می کرد: «وصیّ اوصیا و وارث علم انبیا محمد بن علی علیهماالسلام برای من حدیث گفت»
او هیجده سال تمام، شاگرد فعّال و خصوصی حضرت باقر العلوم علیه السلام بود و پس از آن، هنگام وداع به امام عرض کرد: «باز هم روح دانش طلب و تشنه مرا با حدیثی دیگر سیراب سازید.»
امام باقر علیه السلام فرمود: «ای جابر! بعد از هیجده سال هنوز به دنبال یادگیری از معارف ما هستی؟!» جابر عرض کرد: «مولای من! بله، من از دریای علم و فضیلت شما هرگز سیراب نمی شوم؛ چرا که شما اقیانوس بی پایان دانش هستید که هیچ گاه به عمق آن نتوان دست یافت. وقتی امام عشق و علاقه وی را بعد از آن همه تحصیل مشاهده کرد، باز هم ره توشه ای ماندگار به وی عنایت کرد و این جملات زیبا را در سینه جابر برای شیعیان خود در آینده به یادگار نهاد:
«یا جَابرُ بَلِّغ شیعَتِی عَنِّی السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُمْ أنَّهُ لَا قَرابَةَ بَینَنَا وَ بَینَ اللّه ِ عَزَّوَجَلَّ وَ لَا یُتَقَرَّبُ اِلَیهِ إِلاّ بِالطَّاعَةِ لَهُ یَا جَابِرُ مَن أطَاعَ اللّه َ وَ أحَبَّنا فَهُوَ وَلیُّنا وَ مَنْ عَصَی اللّه َ لَم یَنفَعْهُ حُبُّنا؛
ای جابر! از جانب من به شیعیانم سلام برسان و به آنان اعلام کن که بین خانواده ما و خداوند، هیچ گونه خویشاوندی وجود ندارد و در پیشگاه خدا کسی مقرّب نمی شود مگر با اطاعت از دستورهای الهی. ای جابر! هر کس از خدا اطاعت کند و ما را هم دوست بدارد، او دوست حقیقی ماست؛ اما هر کسی خدا را نافرمانی کند، دوستی و محبت ما هرگز برای او سودی نخواهد داشت.»
«یَا جابِر مَن هَذَا الَّذی سَألَ اللّه َ فَلَم یُعطِهِ أو تَوکّلَ عَلَیهِ فَلَم یَکفِهِ أو وَثِقَ بِهِ فَلَم یُنجِهِ؛ ای جابر! کیست که از خداوند متعال درخواست کند و خداوند به او عنایت نکرده باشد یا به او توکل کند و خداوند او را کفایت نکند یا به او اعتماد کند و خداوند او را رستگار نکند.»
«یا جَابِر أَنْزِل الدُّنیا مِنکَ کَمَنزِلٍ نَزَلْتَهُ تُریدُ التَّحوُّلَ وَ هَلِ الدُّنیا ألّا دَابَّةٌ رَکِبْتَهَا فِی مَنامِکَ فاستَیقَظْتَ وَ أَنْتَ عَلَی فِرَاشِکَ غَیرَ رَاکِبٍ وَ لا أحَدٌ یَعبَأُ بِهَا أو کَثَوبٍ لَبِسْتَهُ أو کَجَاریَة وَطِئْتَهَا؛ ای جابر! دنیا را همانند خانه ای فرض کن که [هر لحظه[ می خواهی جا به جا شوی. و آیا دنیا غیر از مرکبی است که در خواب سوار آن شده ای و هنگام بیداری در بستر خود از آن مرکب، خبری نیست و کسی به آن اعتنا نمی کند و یا همانند لباسی [در نظر بگیر] که زمانی می پوشی [و آن گاه در می آوری] و یا همانند کنیزی که با او [یک لحظه[ آمیزش جنسی داری [که زودگذر است].» «یا جَابِرُ حُبُّنَا أهلَ البَیتِ نِظَامُ الدِّینِ وَجَعَلنَا اللّه ُ وَ اِیَّاکُم مِنَ «الَّذینَ یَخشَونَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَ هُم مِنَ السَّاعَةِ مُشفِقُون»» ای جابر! دوستی و محبت ما اهل بیت، دین و آیین را نظم می بخشد (و بدون رهبری ما، پیروان ادیان گمراه خواهند شد). خداوند ما و شما را از افرادی قرار دهد که از پروردگارشان در نهان می ترسند و از قیامت بیم دارند.
در پناه امام باقر علیه السلام
این شخصیت فرزانه عالم اسلام، آن چنان مورد علاقه امام باقر علیه السلام قرار گرفته بود که حضرتش از راههای مختلف به او کمک می کرد و در حفظ جانش می کوشید. از روایتهای متعدد بر می آید که امام توجه ویژه ای به شخصیت جابر داشت؛ چرا که جابر جعفی از معدود یاران و شاگردان آن جناب است که هزاران حدیث نورانی را در سینه خود جای داد و نزد آن گرامی، مقامی والا داشته تا آنجا که از اصحاب سرّ آن حضرت به شمار می آمد. روایت ذیل در عین اینکه یکی از کرامتهای مهم حضرت به شمار می رود، از توجه ویژه و یاری رساندن به دوست نزدیکش، جابر جعفی نیز حکایت دارد:
نعمان بن بشیر در سفر به مدینه، جابر را همراهی می کرد. او می گوید که وقتی به شهر رسیدیم، بی درنگ به زیارت امام باقر علیه السلام شرفیاب شدیم. موقع برگشت، وی با خوشحالی تمام از امام خداحافظی کرده، با هم به سوی عراق رهسپار شدیم. روز جمعه بود که نزدیک چاه «اخیرجه» [در نیمه راه کوفه و مکه [رسیدیم. در آنجا نماز ظهر را خواندیم و پس از اندکی استراحت به راه افتادیم. در این هنگام، ناگاه مردی بلند قامت و گندمگون نزد جابر آمد و نامه ای به او داد. جابر آن را گرفت، بوسید و بر چشمانش نهاد. در آن نامه، نوشته شده بود: «از جانب محمدبن علی به سوی جابر بن یزید.» مُهر آن نامه، تازه بود و به همین سبب جابر به آن مرد بلند قامت گفت: «چه ساعتی از محضر امام باقر علیه السلام حرکت کرده ای؟»
شخص ناشناس گفت: «همین لحظه!» جابر پرسید: «قبل از نماز یا بعد از نماز؟» آن شخص گفت: «بعد از نماز.» سپس جابر به خواندن نامه مشغول شد؛ اما با خواندن آن، هر لحظه، چهره اش دگرگون و نشانه های ناراحتی در رخسارش نمایان می شد تا اینکه به آخر نامه رسید. او نامه را با خود داشت و ما همچنان به حرکت خود ادامه دادیم. از وقتی جابر نامه را خوانده بود، دیگر او را شادمان ندیدم تا اینکه شب به کوفه رسیدیم و من در منزل خود به استراحت پرداختم.
چون صبح شد، برای بزرگداشت جابر، نزدش رفتم. با شگفتی تمام دیدم از خانه اش بیرون آمده، به سوی من می آید؛ اما مانند کودکان، تعدادی مهره استخوانی و قاب که با آن بازی می کنند، به گردن انداخته و بر یک چوب نی سوار شده است و دیوانه وار می گوید: «اَجِدُ مَنصُورَ بنَ جُمهوُرٍ اَمیراً غَیرَ مَامُورٍ؛ منصور بن جمهور را فرماندهی می بینم که فرمانبر نیست.»
او اشعاری از این قبیل می خواند. وی به من نگریست و من هم به او. جابر به من چیزی نگفت و من هم به او حرفی نزدم. وقتی این شاگرد بزرگ امام باقر علیه السلام و دانشمند برجسته را در چنین حالی دیدم، به حالش دلم سوخت و گریه کردم. کودکان و سایر مردم، اطراف ما جمع شدند. جابر، همراه کودکان جست و خیز می کرد و به میدان بزرگ کوفه (رحبه) آمد. مردم به همدیگر می گفتند: «جُنَّ جَابِر جُنَّ جَابِر؛ جابر دیوانه شده است.»
به خدا سوگند چند روزی نگذشت که نامه ای از جانب هشام بن عبدالملک به والی کوفه رسید. او دستور داده بود که مردی به نام جابر بن یزید جعفی را یافته، گردنش را بزن و سرش را نزد ما بفرست. حاکم کوفه بعد از خواندن نامه به اهل مجلس گفت: «جابر بن یزید جعفی کیست؟» گفتند: «او مردی دانشمند، فاضل و محدث بود. بعد از انجام مراسم حج و برگشتن از خانه خدا دیوانه شد و هم اکنون روزها در میدان بزرگ شهر، بر نی سوار می شود و با کودکان بازی می کند.»
حاکم به اتفاق جمعی آمد و از بالای بلندی، میدان را نگریست. او را دید که بر نی سوار است و همراه بچه ها بازی می کند. گفت: «خدا را شکر که مرا از کشتن او باز داشت.» نعمان بن بشیر در ادامه می گوید: «از این ماجرا چندی نگذشته بود که منصور بن جمهور وارد کوفه شد و گفته های جابر به حقیقت پیوست.»
خاطره ای شگفت
امام باقر علیه السلام در یکی از جلسات خود، به جابر از آمدن رهبر جنّیان به محضر علی علیه السلام خبر داد و فرمود که روزی امیرمؤمنان علیه السلام [در مسجد کوفه] بر منبر بود که اژدهایی از یکی از درهای مسجد داخل شد. مردم، سراسیمه تلاش کردند تا او را بکشند؛ ولی با اشاره آن حضرت، دست نگه داشتند. در میان نگاههای حیرت زده جمعیت حاضر، آن حیوان سینه خیز می رفت تا پای منبر رسید. آن گاه برخاست و روی دمش ایستاد و به امیرمؤمنان علیه السلام سلام کرد. حضرت اشاره فرمود که بنشیند تا خطبه اش تمام شود. چون آن بزرگوار از خطبه فارغ شد، فرمود: «کیستی؟! گفت: «من عمرو بن عثمان، خلیفه شما بر طایفه جنّیان هستم. پدرم از دنیا رفت و به من سفارش کرد که به محضر شما آمده، تحت فرمانتان باشم. اکنون نزد شما آمدم تا دستورها و اوامرتان را بشنوم و اطاعت کنم.»
آن حضرت فرمود: «أُوصِیکَ بِتَقْوَی اللّهِ وَاَنْ تَنْصَرِفَ فَتَقُومَ مَقامَ اَبِیکَ فِی الْجِنِّ فَاِنَّکَ خَلِیفَتِی عَلَیْهِمْ؛ تو را به تقوای خدا سفارش می کنم و اینکه بازگردی و در میان جنیان به جای پدرت باشی، و تو خلیفه من بر جنیان هستی.»
عمرو با کمال ادب با امیرمؤمنان خداحافظی کرد و به میان قومش بازگشت. او اکنون، خلیفه آن حضرت بر جنیان است. جابر بعد از نقل این ماجرا از امام باقر علیه السلام پرسید: «قربانت شوم، آیا عمرو خدمت شما هم می آید و آمدن بر او واجب است؟» امام باقر علیه السلام فرمود: «آری.»
مشاهده عالم ملکوت
گاهی حضرت باقر علیه السلام مسائل عمیق اعتقادی و تفسیر آیات قرآنی را با رفتار و عمل خویش برای جابر جعفی معنا می کرد. این شاگرد ممتاز مکتب اهل بیت علیهم السلام روزی از آن حضرت درباره ملکوت آسمان و زمین که به حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام از سوی خداوند عرضه شد پرسید و گفت: «ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله ! خداوند در قرآن می فرماید: «وَکَذلِکَ نُرِی اِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَلِتَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»؛ و این چنین، ملکوت آسمانها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهیم نشان دادیم تا [به آن استدلال کند و[ اهل یقین شود.»
امام برای تفسیر این آیه، بدون هیچ سخنی از طریق اعمال ولایت تکوینی به جابر پاسخ داد؛ زیرا او برای چنین جوابی اهلیت داشت. جابر در این باره می گوید: در آن لحظه نورانی، امام، دست مبارک خود را به جانب آسمان برداشت و به من فرمود: «نگاه کن چه می بینی؟» من نوری دیدم که از دست آن حضرت به آسمان متصل شده بود؛ چنان که چشمها خیره می شد. آن گاه به من فرمود: «ابراهیم، ملکوت آسمان و زمین را چنین دید.»
سپس امام باقر علیه السلام دست مرا گرفت و به درون خانه برد. لباس خود را عوض کرد و فرمود: «چشم بر هم بگذار.» پس از لحظاتی گفت: «می دانی در کجا هستیم؟» گفتم: «خیر.» فرمود: «در آن ظلماتی هستیم که ذوالقرنین به آنجا گذر کرده بود.» گفتم: «اجازه می دهید که چشمهایم را باز کنم؟» فرمود: «باز کن؛ اما هیچ نخواهی دید.» وقتی چشم گشودم در چنان تاریکی بودم که زیر پایم را نمی دیدم. اندکی رفتیم. باز هم فرمود: «جابر می دانی در کجایی؟» گفتم: «خیر.» امام فرمود: «بر سر چشمه ای قرار داری که خضر از آن آب حیات خورده بود.» آن حضرت همچنان مرا از عالَمی به عالَم دیگر می برد تا به پنج عالَم رسیدیم. فرمود: «ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمانها را این چنین مشاهده کرد که تو ملکوت زمین را دیدی. او ملکوت آسمانها را دید که دوازده عالم است و هر امامی از ما که از دنیا برود، در یکی از این عالمها ساکن می شود تا وقتی که ظهور قائم آل محمد علیهم السلام فرا رسد.» امام باقر علیه السلام دوباره فرمود: «چشم بر هم بگذار» و پس از لحظاتی فرمود: «چشم بگشا.» وقتی چشم گشودم، خود را در خانه آن حضرت دیدم. آن بزرگوار، لباس قبلی خود را پوشید و به مجلس قبلی برگشتیم. من عرض کردم. «فدایت شوم، چقدر از روز گذشته است؟» فرمود: «سه ساعت.»
آموزه های جابر از امام باقر علیه السلام
1. نشانه خوبان
«اِذا اَرَدْتَ اَنْ تَعْلَمَ اَنَّ فِیکَ خَیْرا فَانْظُرْ اِلی قَلْبِکَ فَاِنْ کانَ یُحِبُّ اَهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَیُبْغِضُ اَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَفِیکَ خَیْرٌ وَاللّهُ یُحِبُّکَ وَاِنْ کانَ یُبْغِضُ اَهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَیُحِبُّ اَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَلَیْسَ فِیکَ خَیْرٌ وَاللّهٌ یُبْغِضُکَ وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ؛؛ اگر می خواهی بدانی که در وجود تو خیری هست [و از خوبان هستی یا نه] به دلت توجه کن. اگر بندگان مطیع خدا را دوست داری و از افراد گنه کار احساس تنفر می کنی، پس در وجود تو خیر و نیکی هست و خداوند تو را دوست دارد؛ امّا اگر متوجه شدی که از متدینان و اهل طاعت خوشت نمی آید و اهل معصیت را دوست داری، پس بدان که در وجود تو هیچ خیری نیست و خداوند هم از تو خشمگین است؛ و انسان با آن فردی محشور می شود که او را دوست دارد.»
2. قرابت قرآن و اهل بیت علیه السلام
قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «مَنْ سَرَّهُ اَنْ یَحْیَا حَیَاتِی وَیَمُوتَ مِیتَتِی وَیَدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّتِی وَعَدَنیها رَبِّی وَیَتَمَسَّکَ بِقَضِیبٍ غَرَسَهُ رَبِّی بِیَدِهِ فَلْیَتَوَلَّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طلِبٍ علیه السلام وَاَوْصِیاءَهُ مِنْ بَعْدِهِ فَاِنَّهُمْ لا یُدْخِلُونَکُمْ فِی بابِ ضَلالٍ وَلا یُخْرِجُونَکُمْ مِنْ بابِ هُدیً فَلا تُعَلِّمُوهُمْ فَاِنَّهُمْ اَعْلَمُ مِنْکُمْ وَاِنِّی سَاَلْتُ رَبِّی اَلاَّ یُفَرِّقَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْکِتابِ حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ هَکَذا وَضَمَّ بَیْنَ اِصْبَعَیْهِ؛ هر کس دوست دارد که زندگی و مرگش همانند من باشد و به بهشتی داخل شود که پروردگارم به من وعده داده است و به شاخه ای که پروردگارم خود کاشته، تمسک جوید، باید علی بن ابی طالب و جانشینان بعد از او را دوست داشته باشد [و از فرامین آنان اطاعت کند]؛ زیرا آنها شما را هرگز در وادی ضلالت داخل نمی کنند و از کانون هدایت بیرون نمی برند. به آنان چیزی نیاموزید؛ زیرا از شما داناترند و من از پروردگارم خواسته ام که میان آنها و قرآن جدایی نیندازد تا در کنار حوض بر من وارد شوند. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله دو انگشت (سبابه) خود را به هم چسبانید و فرمود: این چنین!»
3. پیوستگی روح مؤمنان
جابر می گوید: در محضر امام باقر علیه السلام بودم که لحظه ای دلم گرفت. عرض کردم: فدایت شوم گاهی بدون اینکه مصیبتی به من برسد یا دچار مشکلی شوم، اندوهگین می شوم تا آنجا که خانواده و دوستانم، اثرش را در رخسارم مشاهده می کنند. فرمود: «یا جابِرُ اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ طِینَةِ الْجَنانِ وَاَجْرَی فِیهِمْ مِنْ رِیحِ رُوحِهِ فَلِذلِکَ الْمُؤْمِنُ اَخُو الْمُؤْمِنِ لاَِبِیهِ وَاُمِّهِ فَاِذا اَصابَ رُوحا مِنْ تِلْکَ الاَْرْواحِ فِی بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدانِ حُزْنٌ حَزِنَتْ هذِهِ لاَِنَّها مِنْها؛ آری ای جابر! خدای عزوجل، مؤمنان را از طینت بهشتی آفرید و از نسیم روح خویش در آنها جاری ساخت؛ از اینرو است که مؤمن برادر پدر و مادری مؤمن است؛ (زیرا طینت به منزله پدر و نسیم به جای مادر است و در حقیقت از این والدین، زاده شده اند.) پس هر گاه به یکی از آن ارواح، در نقطه ای، اندوهی رسد، آن روح دیگر اندوهگین شود؛ زیرا از جنس اوست.»
4. زیارت کربلا
«مَنْ باتَ عِنْدَ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام لَیْلَةَ عاشُوراءَ لَقِیَ اللّهَ یَوْمَ الْقِیامَةِ مُلَطَّخا بِدَمِهِ کَاَنَّما قُتِلَ مَعَهُ فِی عَرْصَةِ کَرْبَلاَءَ؛ هر کس در شب عاشورا نزد مرقد مطهر امام حسین علیه السلام شب زنده دار باشد، خداوند را در روز قیامت ملاقات می کند در حالی که به خون خود آغشته است مانند کسی که در صحرای کربلا با امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده است.»
5. معنای لا حول و لا قوه
روزی جابر از امام باقر علیه السلام از معنای لا حول و لا قوة الا باللّه پرسید. امام فرمود: «مَعْناهُ لاَ حَوْلَ لَنَا عَنْ مَعْصِیَةِ اللّه ِ اِلاَّ بِعَوْنِ اللّه ِ وَ لاَ قُوَّةَ لَنَا عَلَی طَاعَةِ اللّه ِ اِلاَّ بِتَوْفیِقِ اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ؛؛ یعنی ما توانایی نداریم از گناه و معصیت الهی [دست برداریم]؛ مگر با یاری و معاونت خداوند متعال و همچنین قدرت [انجام کارهای نیک و] اطاعت خداوند نداریم؛ مگر با توفیق خداوند عزیز و جلیل.»