در گفت وگو با حجج اسلام والمسلمین آقایان:
دکتر علی مصباح، دکتر ابوالفضل ساجدی و دکتر محمد فنایی اشکوری
معرفت: لطفا به عنوان اولین سؤال بفرمایید در عصر حاضر مهم ترین و برجسته ترین مباحث مطرح شده در فلسفه دین کدامند؟
دکتر فنایی اشکوری: بسم الله الرحمن الرحیم . پیش از این که به مباحث مهم فلسفه دین اشاره نمایم، لازم می دانم توضیح کوتاهی درباره معنای فلسفه دین و جایگاه آن بدهم . فلسفه دین، همان طور که از نامش پیداست، تفکر فلسفی است درباره دین; یعنی موضوع این حوزه از تفکر، دین است و نحوه تفکر و مطالعه، فلسفی و عقلی است . فلسفه دین، در حقیقت یک نوع مطالعه برون دینی در دین است که با مطالعه کلامی دین متمایز است . به طور کلی، سه نوع بحث در مباحث فلسفه دین مطرح می شود: یک دسته از مباحث، تحلیل مفاهیم دینی است که در حقیقت بحثی تصوری است; مثلا، بحث از معنای خدا در ادیان گوناگون و این که آیا خدا یک موجود شخصی است یا موجودی است که فردیت و تشخص ندارد و یا دارای یک شکل عام است - آن طور که در پنتئیسم (Pantheism) بحث می شود - و مباحثی مانند آن . دسته دیگر از مباحث، تبیین باورهای دینی است; یعنی بحث از این که آیا باورهای دینی پشتوانه استدلالی دارند یا خیر؟ در حقیقت، بحث از صدق و کذب و میزان اعتبار باورهای دینی است; مانند بحث از ادله وجود خدا که حجم وسیعی از فلسفه دین را به خود اختصاص داده است . دسته سوم از مباحث فلسفه دین، بحث های طبقه دوم است; برای مثال، بحث های معرفت شناسی درباره دین، در این دسته جای می گیرند . این گونه مباحث، نه تحلیل مفاهیم دینی است و نه اثبات و نفی معتقدات دینی، بلکه خود معرفت دینی را به عنوان یک معرفت مورد مطالعه قرار می دهد، مانند مباحث مربوط به زبان دین، رابطه عقل و وحی یا علم و دین و تجربه دینی . همه این مباحث، اجزای فلسفه دین هستند و معمولا متون فلسفه دین تمام این سه بخش را در برمی گیرد . البته بسته به ذوق و علاقه نویسنده، ممکن است روی یک قسمت تاکید بیش تری گردد . برخی از مباحث ممکن است در یک دوره ای نسبت به دوره ای دیگر رایج تر باشند، ولی همه آن ها از اهمیت برخوردارند .
معرفت: جناب آقای دکتر ساجدی! اگر شما تکمله ای بر این بحث دارید بفرمایید .
دکتر ساجدی: بسم الله الرحمن الرحیم . در واقع، از آن جا که فلسفه دین بنابر تعریف مشهور آن، عبارت است از تفکر فلسفی درباره دین و مسائل و مبانی دین و در نتیجه ممکن است به تبع و تغییراتی که در روند مباحث فلسفی در جامعه علمی حاکم می گردد، ما شاهد تاثیراتی در روند مباحث فلسفه دین باشیم . به عنوان مثال، پوزیتویسم در اوایل قرن بیستم، تاثیر عمده ای بر پاره ای از مباحث فلسفه دین و امکان سخن گفتن از خدا و معناداری قضایای دینی گذاشت . پوزیتویست های منطقی خود را ادامه دهنده راه یک سنت اصالت تجربه قرن نوزده وینی، که خود ارتباط نزدیکی با اصالت تجربه بریتانیایی داشته و اوج آن را در دیدگاه های علم گرایانه و ضد متافیزیکی ارنست ماخ می توان مشاهده کرد، می دانستند . آن قدر نقش پوزیتویسم در مباحث فلسفه دین اهمیت پیدا می کند که اسمارت (Smart) ، یکی از برجسته ترین دین شناسان دوران حاضر است، به این نکته اشاره می کند و وی می گوید: شاید بتوان گفت مهم ترین کتاب پس از جنگ جهانی دوم کتاب (Essays in philosophical Theology) مقالات جدید در کلام فلسفی) در حوزه فلسفه دین می باشد . این کتاب با طرح مساله معناداری گزاره های دینی و امکان اثبات کردن آن ها و ارائه معیاری خاص، مباحث فلسفه دین را تحت تاثیر شدید خود قرار داد . پس از رد نظریه پوزیتویسم، ویتگنشتاین و پیروان او تغییراتی در این دیدگاه انجام دادند ولی هنوز کماکان این موضوع از مباحث مهم در فلسفه دین به شمار می رود . امروزه یکی از مباحثی که در فلسفه دین رونق زیادی پیدا کرده است، مساله توجیه پذیری عقلانی باورهای دینی است .
معرفت: آیا در بین کشورهای اسلامی هم این بحث مطرح است؟
دکتر ساجدی: با توجه به ارتباطات وسیع و آسان شده فرهنگی میان کشورها و فرهنگ های مختلف و کثرت ترجمه ها، این مباحث به کشورهای اسلامی نیز سرایت نموده است .
معرفت: جناب آقای دکتر مصباح! نظر شما در مورد مهم ترین مباحث مطرح در فلسفه دین چیست؟
دکتر مصباح: بسم الله الرحمن الرحیم . آن گونه که مورخان فلسفه می گویند، فلسفه دین یک اصطلاح عام دارد و یک اصطلاح خاص . فلسفه دین در اصطلاح عام، معادل کلام فلسفی است; یعنی تلاش عقلانی برای تبیین، توجیه، اثبات و دفاع از مفاهیم و آموزه های دینی . این مساله به خصوص در مسیحیت و در درجه بعد، در سایر ادیان ابراهیمی، یعنی اسلام و یهودیت مطرح است . دلیل آن هم این است که بسیاری از ادیان شرقی مانند بودیسم و هندوئیسم ادعای تبییین جهان را ندارند و بیش تر دربردارنده یک سری دستورالعمل های اخلاقی و آداب و رسوم مذهبی می باشند . اما اصطلاح خاص فلسفه دین، اصطلاح جدیدی است در مقابل کلام طبیعی یا (Natural Theology) که تقریبا از اواخر قرن هجده میلادی مطرح شده است . در کلام طبیعی سعی بر این بود که عقاید دینی به وسیله روش ها و اطلاعاتی که از طریق حس و عقل در اختیار همه است اثبات شود . از این رو، آن ها مسائلی را که نیاز بود از راه وحی یا شهود اثبات شود نمی پذیرفتند و عمدتا محور اثبات وجود خدا و مساله شرور متمرکز شده بودند . پس از این که هیوم کتاب (Dialogues Concerning Natural Religion) را نوشت و به نقد استدلالات و مباحث کلام طبیعی پرداخت و نیز هگل (1770- 1831) فلسفه های مضاف مانند فلسفه هنر، فلسفه تاریخ، فلسفه ذهن و فلسفه دین را مطرح کرد، الگوی جدیدی برای مباحث فلسفی مربوط به دین شکل گرفت .
در فلسفه دین به اصطلاح خاص آن، که در کنار فلسفه های مضاف دیگر قرار می گیرد، به مباحث و اصول کلی مربوط به همه ادیان و آنچه که جوهر دین را تشکیل می دهد پرداخته می شود . یکی از این اصول کلی، مفهوم خداست که وجود و عدم ادیان ابراهیمی وابسته به این مفهوم است . یک سری مباحث دیگری پیرامون این مساله مطرح شد . از جمله این که آیا صحبت کردن درباره وجود و عدم خدا اصلا معنا دارد یا نه؟ آیا توجیه پذیر است یا نیست؟ پس از این که اثبات شد، می توان درباره آن صحبت کرد، بحث بر سر این بود که آیا دلیلی هم می توان بر وجود خدا اقامه کرد یا خیر؟ بحث بعدی پس از اثبات خدا این بود که خدا دارای چه صفاتی است؟ آنچه در ادیان ابراهیمی مطرح بود، این بود که خداوند قادر مطلق، عالم مطلق و خیر مطلق است . بعضا چنین به نظر می آمد که صفات خدا با مساله شرور در جهان تناقض دارد . از این رو، این مساله به یکی از مسائل مهم کلامی و فلسفه دین تبدیل شد که چگونه می توان مساله شرور را با صفات خداوند جمع کرد؟
دسته دیگر از مباحث فلسفه دین مربوط می شود به روش دین شناسی که مثلا همان طور که در فلسفه اقتصاد از روش تحقیق در اقتصاد بحث می شود، در فلسفه دین هم از روش دین شناسی و تحقیق درباره دین سخن به میان می آید .
دسته دیگر از مباحثی که در فلسفه دینی مطرح است، به رابطه انسان با دین برمی گردد . شاید با توجه به این که پس از عصر نوزایی، انسان محوری و اومانیسم مطرح شد، دین را هم از همین زاویه مورد بررسی قرار دادند که چون ما اصل و محور جهان هستیم، دین، قلمرو و فهم آن نیز از این دیدگاه باید مورد تحلیل قرار گیرد . از این رو، مباحثی همچون نیاز بشر به دین، علت و منشا دینداری مردم، و این که ما دین را چگونه باید بفهمیم، چه مسائلی در فهم ما از دین تاثیر دارد و رابطه دین شناسی با سایر علوم و اطلاعات بشری چیست، مطرح شد . شاید از این زاویه بتوانیم مباحث فلسفه دین را به سه دسته تقسیم نماییم: دسته اول، مباحث مربوط به خداست که محور ادیان ابراهیمی است . دسته دوم، شامل مباحث مربوط به رابطه انسان با دین می شود . دسته سوم، مباحث مربوط به خود دین شناسی مانند رابطه دین با اخلاق، علم، و عقل و نیز منشا پیدایش دین، قلمرو دین و پلورالیسم دینی را در برمی گیرد .
معرفت: به نظر شما از بین این مباحث، کدام یک بیش تر مورد توجه فیلسوفان دین است؟
دکتر مصباح: شاید در این زمینه نتوان به طور مطلق سخن گفت; چون فلسفه دین رشته ای نیست که فقط یک تفکر خاصی بر آن حاکم باشد، هر کسی بنا به مقتضیات فکری و اجتماعی و علایق خود مباحثی را مطرح می کند . ممکن است در یک جامعه ای، یا برای یک فیلسوف دین، یک سری مباحث مهم تر باشد، حال آن که در جامعه ای دیگر مباحث دیگری اهمیت بیش تری داشته باشد . برای مثال، در جامعه خود ما مباحث مربوط به رابطه انسان با دین، مانند مساله نیاز بشر به دین، انتظار بشر از دین و کارکردهای دین در رابطه با فرد و اجتماع فعلا برجسته تر است، ولی لزوما به این معنا نیست که در هر جا که فلسفه دین مطرح است، همین مسائل مهم تر و برجسته تر باشد .
دکتر فنایی اشکوری: من می خواهم در این جا یک نکته اضافه کنم و آن این که در شناخت جایگاه فلسفه دین بسیار مهم است که بدانیم خاستگاه فلسفه دین چیست . من فکر می کنم فلسفه دین موجود حاصل برخورد مسیحیت و فلسفه سکولار غربی است; یعنی هر چند در مقام ادعا و تعریف، می گوییم فلسفه دین یک امر کلی است و باید نسبت آن به همه ادیان یکسان باشد، ولی در واقع، وقتی به مباحث فلسفه دین و تاریخ آن مراجعه می کنیم، می بینیم که فلسفه دین موجود نسبت مساوی با همه ادیان ندارد . در حقیقت، فلسفه دین زمانی به وجود آمد که باورهای دینی مسیحیت از سوی برخی متفکران غربی مورد اشکال، سؤال و انتقاد قرار گرفت . از این رو، بسیاری از مباحث آن قابل اطلاق بر سایر ادیان نیست; یعنی ممکن است فلسفه دین در شکل موجودش برای مسیحیت اهمیت بسیاری داشته باشد، ولی برای ما آن اهمیت را نداشته باشد . برای مثال، مباحثی که امروزه پیرامون مساله ایمان در غرب مطرح است، لزوما در ادیان دیگر قابل طرح نیست; زیرا براساس دیدگاه مسیحیت، راه ایمان از راه تعقل جداست; یعنی برخلاف تصور و انتظار همگان که ایمان باید حاصل معرفت باشد، خود به مثابه روش معرفت است . یا دامنه وسیعی که بحث «رابطه علم و دین » در غرب پیدا کرده است، دقیقا به دیدگاه مسیحیت درباره علم و به تاریخ غرب درباره دین و علم برمی گردد . یا مثلا قضیه پلورالیسم که جزو مباحث جدید فلسفه دین است، خاستگاه اجتماعی اش مغرب زمین است; چون در جوامع غربی، تنوع فرهنگی و نژادی فراوان ممکن بود موجب برخورد و تعارض گردد، از این رو، خردمندان آن جامعه به فکر راه حل افتادند و این مباحث را طرح کردند . به طور طبیعی، شکل وارداتی مباحث همیشه شکل اصیل و ریشه ای آن مباحث نیست; یعنی بسیاری از مباحث ممکن است وارد جامعه ای بشود، ولی نیاز آن جامعه نباشد . طرح این گونه مباحث در آن جامعه، موجب دامن زدن به بحث هایی می شود که برای آن جامعه اولویت ندارد . صرف نظر از وجود نداشتن زمینه طرح این گونه مباحث در جامعه، نباید به فلسفه دین به شکل یک معرفت عینی که نسبتش با همه ادیان نسبت مساوی است نگریست .
دکتر ساجدی: تکمله ای که به نظر می رسد این است که جریانات فکری حاکم بر جامعه، تاثیر جدی بر مباحث فلسفه دین می گذارد . البته، بنده نیز بسان سایر دوستان که اشاره فرمودند، با وجود پاره ای از مباحث و عناوین مشترک در کتاب های مختلفی که تحت عنوان فلسفه دین در غرب به نگارش در آمده اند موافقم . لکن بر این گمانم که نمی توان امکان تاثیر جریانات فکری حاکم بر جامعه، بر پاره ای از مباحث دین و پیوستگی میان این دو را نیز نادیده گرفت، همان گونه که در مورد جریان پوزیتویسم اشاره نمودم . بنابراین، فلسفه دین در تعریف غالبی آن، عبارت است از تفکر فلسفی درباره اصل دین و مسائل دینی، گرچه برخی از تعاریف ارائه شده در باب فلسفه دین، آن را به منزله دفاع عقلانی از اعتقادات دینی تلقی نموده است که در این صورت، فلسفه دین عهده دارنقش الهیات طبیعی (Natural Theology) خواهد بود . من در این جا، تعریف اول را محور سخن قرار می دهم . بر این اساس، اگر وضعیت فکری جامعه به سمتی حرکت کند که مثلا بین داده های دینی و داده های علمی تعارض دیده شود . پاره ای از مباحث فلسفه دین تحت تاثیر این مسائل قرار می گیرد و برای رفع تعارض نظریاتی ارائه می شود . از سوی دیگر، امروزه بر خلاف گذشته ما زیاد نمی توانیم در مقام تفکیک میان منطقه های مختلف دنیا برآییم; امروزه به دلیل پیوند و ارتباط بسیار نزدیک بین کشورها، قطعا شکل گیری یک تفکر علمی در گوشه ای از جهان، جوامع دیگر را نیز تحت تاثیر قرار خواهد داد .
دکتر فنایی اشکوری: در این که بسیاری از مباحث فلسفه دین بین ادیان مختلف، مشترک است، تردیدی نیست، منتها یک وقت صحبت از اولویت مباحث است و یک وقت - به اصطلاح - فربهی و لاغری مباحث; در یک جا ممکن است زمینه خوبی برای طرح و پرداختن به قضیه ای فراهم باشد و در جایی دیگر چنین نباشد . اگر به طور تاریخی به مساله نگاه کنیم متوجه می شویم که بسیاری مباحث جاری فلسفه دین خاستگاه غربی دارند . البته این سخن به معنای نادیده گرفتن اهمیت این گونه مباحث نیست، بلکه صحبت بر سر این است که باید از بین این مباحث، مسائلی را که برای جامعه ما اولویت دارند انتخاب کنیم . از سوی دیگر، هیچ کتاب فلسفه دین نیست که به همه مباحث فلسفه دین یک جا بپردازد; نظر به اولویت و اهمیتی که به مباحث می دهند، آن ها را گزینش و تنظیم می کنند .
چنان که اشاره کردم نحوه برخورد فلسفه غرب با دین مسیحیت، در طرح این مباحث دخالت دارد . برای مثال، در همین بحث معناداری گزاره های دینی، پوزیتیویسم، که خاستگاه آن غرب است، می گوید قضیه ای معنادار است که قابل آزمایش تجربی باشد، از این رو، وقتی به مباحث دینی و کلامی می پردازد، آن ها را معنادار نمی داند . ولی در نظام های فلسفی دیگر، از جمله در نظام فلسفی اسلام، که معناداری را این گونه تفسیر نمی کنند، زمینه ای برای طرح این بحث نیست . بنابراین، توجه به خاستگاه های مختلف این گونه مباحث به ما کمک می کند تا ببینیم آیا آن ها که مربوط به افکار و فرهنگ خاصی بوده اند، برای ما نیز مفید و در اولویت می باشند یا خیر .
معرفت: تفاوت فلسفه دین با کلام و نیز نسبت آن ها با یکدیگر چیست؟ در ضمن بفرمایید آیا کلام جدید ماهیت جداگانه ای از کلام قدیم دارد یا خیر؟
دکتر ساجدی: عنوان فلسفه دین، که خاستگاه آن مغرب زمین است، عنوان نسبتا جدیدی است، گرچه موضوعات و عناوین مورد بحث در این زمینه سابقه ای طولانی به قدمت ظهور فلسفه و دین دارد . از جمله تفاوت هایی که بین فلسفه دین و کلام وجود دارد، همان تفاوت میان فلسفه و کلام است . فیلسوف در مباحث هستی شناسی و یا انسان شناسی در مقام اثبات نظریه خاصی یست بلکه درصدد کشف حقیقت است . حداقل بنا و ادعای وی چنین است، اما متکلم درصدد اثبات عقاید خاص دینی است . در نتیجه، هیچ پیش فرضی را در نظر نمی گیرد و هیچ حداقل دینی را باور قطعی نمی انگارد; فیلسوف دین بدون در نظر گرفتن صحت عقاید دینی، به کنکاش خود می پردازد . در حالی که متکلم، در مقام تثبیت باورهای دینی برمی آید . تفاوت دیگر در ابزار مورد استفاده آن هاست . فیلسوف دین، از ابزار عقل بهره می جوید، اما متکلم از داده های وحیانی نیز استفاده می کند . فلسفه دین را نیز می توان با مقایسه آن با سایر فلسفه های مضاف مانند فلسفه علم، فلسفه هنر، فلسفه سیاست و فلسفه اخلاق شناخت . هر کدام در واقع، یکی از زیرمجموعه های مباحث فلسفی هستند و معمولا دایرة المعارف ها و کتاب های مختلفی که در باب فلسفه نوشته می شود، یک بخش آن را به فلسفه دین اختصاص می دهند . البته مباحثی که در فلسفه دین مطرح می شود تا حدی با مباحثی که در کلام مطرح می شود مشترک است . اما درباره کلام جدید و کلام قدیم، باید گفت که معنای کلام جدید در کشور ما با آن چیزی که در غرب رایج است، تفاوت دارد; آنچه که در غرب مطرح است، غالبا تحت عنوان فلسفه دین می باشد، ولی در جامعه ما کلام جدید در واقع تکامل یافته کلام قدیم است . به طور کلی، تفاوت کلام جدید و کلام قدیم، به موضوع های مورد بحث هر کدام، راه حل هایی که هر یک ارائه می دهند، روش های بحث و نیز نحوه ترتیب و چینش مباحث آن ها برمی گردد . اما به لحاظ ماهوی تفاوتی بین آن ها وجود ندارد و این طور نیست که موضوع آن ها با یکدیگر متفاوت باشد . حتی با توجه به وجوه اشتراک فراوانی که در بعضی از موارد با یکدیگر دارند می توانیم آن ها را یک علم واحد بدانیم، منتها کلام جدید علم تکامل یافته کلام قدیم است; مثل فلسفه جدید که تکامل یافته فلسفه قدیم است . تکامل در مباحث، وابسته به تحولات علمی است که در روند رشد فکری بشر حاصل می شود . این تکامل در رشته های مختلف، از جمله رشته های علوم تجربی، نیز به وضوح قابل مشاهده است .
دکتر فنایی اشکوری: کلام در حقیقت، تبیین و دفاع از باورهای دینی و پاسخ به پرسش ها و شبهاتی است که درباره دین مطرح می شود . کلام جدید به پرسش ها و شبهاتی پاسخ می دهد که پیش از این مطرح نبوده اند . به عنوان مثال، متکلم موظف است مشکل پیش آمده در خصوص تعارض بین دین و نظریه تحول انواع را به شکلی حل و فصل نماید، . theology) علم اعتقادات دینی) - و به یک معنا، کلام - در هر دینی، مختص همان دین است . هرچند مسائل مشترک هم وجود دارد . ما به لحاظ تاریخی، کلام به معنای عام نداریم; چرا که کلام اسلامی، کلام مسیحی، کلام یهودی و . . . هر کدام از اعتقادات خاصی دفاع می کنند . هرچند افرادی همچون C.W. Smith از کلام جهانی سخن به میان آورده اند، اما هنوز در مرحله طرح است .
اما فلسفه، دست کم در مقام تعریف، عام است; یعنی به دین خاصی وابستگی و پیوستگی ندارد و در فلسفه دین هم، غرض اثبات و یا نفی دعاوی دینی هم نیست; یعنی فیلسوف، تنها در مقام بررسی آن هاست و پایبند به نتیجه نیست . البته همه این ها در مقام ادعا و تعریف است و ممکن است در واقع دقیقا این گونه نباشد . روش فلسفه دین فقط عقلانی است، در حالی که کلام برای تبیین معارف دینی از روش های مختلف و عمدتا از منابع دینی و کتب مقدس استفاده می کند . به هر حال، می توان گفت: فلسفه دین، نگاهی بیرونی به دین است، ولی عمده مباحث کلامی نگاه درونی به دین است، هر چند در کلام هم مباحثی هست که می توان آن ها را مباحث برون دینی قلمداد کرد، ولی از آن جایی که بیش تر مباحث آن، شرح و دفاع از عقاید دینی است، کلام عمدتا معرفت درون دینی می باشد .
معرفت: آیا تئولوژی (Theology) در غرب اعم از علم اعتقادات نیست؟ یعنی علاوه بر مسائلی که ما در کلام مطرح می کنیم چیزهای دیگری را در بر نمی گیرد؟
دکتر مصباح: (Theology) عمدتا به معنای خداشناسی است و معادل کلام می باشد . البته، این را هم به دو نوع تقسیم کرده اند: یکی، (Theology Natural) که با صرف نظر از وحی به بحث می پردازد و دیگری، (RevealedTheology) ، که از منابع دینی استفاده می کند . اما فلسفه مطلقا متکی به عقل است; آن هم عقل مستقل و غیر مستمد از وحی . فلسفه دین هم یکی از شعب فلسفه است و باید طبق تعریف، مشخصات تفکر فلسفی را داشته باشد .
تفاوت کلام با فلسفه دین در چند بعد می تواند مطرح باشد: یکی در هدف و یکی هم در روشی که به کار می گیرند . هدف کلام، اثبات یا توجیه عقاید دینی است، در حالی که، در فلسفه دین چنین هدفی وجود ندارد; هدف فلسفه دین بررسی نقادانه اعتقادات دینی است نه توجیه و تبیین و اثبات آن . از این رو، هدف فلاسفه دین - چه آن هایی که از یک خاستگاه مذهبی به مسائل نگاه می کنند، مانند کانت و هگل و چه آن هایی که ضد مذهب یا دست کم غیرمذهبی هستند، مانند مارکس، نیچه و شوپنهاور - هدفی نقادانه است . بنابراین، یکی از تفاوت های عمده فلسفه دین با کلام، هدفی است که برای این تلاش عقلانی در نظر گرفته می شود . تفاوت دیگر در روش آن هاست; روش فلسفه دین صرفا عقل است، اما در کلام، روش منحصر در روش عقلانی نیست، هر چند که روش عقلانی هم به کار گرفته می شود . در امهات مسائل مانند اثبات وجود خدا یا نیاز به نبوت، که در کلام اسلامی مطرح می شود، بحث عقلانی صرف است، اما در جزئیات، مانند نبوت خاصه، جزئیات مربوط به معاد، رجعت و ویژگی های بهشت و جهنم با کلام این است که (Theology) عمدتا به مباحث خداشناسی می پردازد . بحث معاد و نبوت به آن شکلی که در کلام اسلامی مطرح است در کلام مسیحیت به آن پرداخته نمی شود; چون آن ها حضرت مسیح علیه السلام را پیامبر - به آن معنایی که ما معتقدیم - نمی دانند، بلکه آن حضرت را وجهی از خود خدا می دانند، از این رو، بحث آن ها از حضرت مسیح علیه السلام مانند تثلیث و تجسم خدا در حضرت مسیح علیه السلام به بحث خداشناسی برمی گردد .
اما در نسبت با فلسفه دین و کلام جدید باید گفت: آنچه که دست کم در جامعه ما به عنوان کلام جدید رایج شده، آمیزه ای است از مباحثی که در فلسفه دین در غرب مطرح است و یک سری مسائل مربوط به دین که در علوم دیگر مطرح می باشد . برای مثال، مباحثی مانند بحث منشا دینداری، نیاز انسان به دین، انتظار بشر از دین، کارکرد دین در جامعه و . . . بخشی از آن ها در جامعه شناسی دین، بخشی در روان شناسی دین و یا بخشی در مردم شناسی دین مطرح می شود . ولی در غرب این مباحث تحت همان عناوین مطرح می شود و از این رو، روش بحث و روش اثبات این مسائل دیگر صرفا عقلی نیست، بلکه از روش آن علوم خاص تبعیت می کند; مثلا در جامعه شناسی و روان شناسی دین، بیش تر از روش های جامعه شناختی و روان شناختی استفاده می کنند تا روش های فلسفی و عقلانی .
معرفت: یکی از شاخه های فلسفه دین، مباحث مربوط به معرفت شناسی است . شما رابطه بین این دو حوزه را چگونه ارزیابی می فرمایید؟
دکتر ساجدی: معرفت شناسی یکی از مباحثی است که تاثیر مهمی در مباحث متعدد فلسفه دین دارد . به طور کلی، معرفت شناسی از امکان معرفت بشری، ابزارهای آن و چالش هایی که در این زمینه وجود دارد بحث می کند . البته گرایش های متعددی هم بر آن حاکم است . بیش تر مباحثی که در فلسفه دین مطرح می شود مرتبط و مبتنی بر مبانی خاص در حوزه معرفت شناسی است . مثلا، در بحث رابطه عقل و دین، گرایش های متعددی وجود دارد; یکی از این گرایش ها، ایمان گرایی یا فیدئیسم است . در این زمینه می توان به عقاید و نظرات کیرکگارد و ویتگنشتاین اشاره کرد که از فلاسفه و متکلمان قرن حاضر هستند . بر اساس رویکردی که آن ها ارائه می دهند، عقاید دینی قابل توجیه و ارزیابی عقلانی نیستند . آن ها به طور کلی در مورد صدق گزاره های دینی، که پیوند نزدیکی با مباحث معیارهای صدق، که در معرفت شناسی بحث می شود، دارد معیار خاصی ارائه می دهند . آنان در حوزه معیارهای صدق، میان حوزه گزاره های دینی و سایر حوزه های علوم بشری تفکیک قایل می شوند . ویتگنشتاین در این زمینه بحث های متعددی را مطرح می کند که نهایتا بر نظریه خاصی در حوزه معرفت شناسی مبتنی است . پال تیلیش هم در بحث رابطه عقل و دین رویکرد ایمان گرایی را دنبال می کند; یعنی به تفکیک میان معیار صدق گزاره های دینی و سایر گزاره ها اصرار می ورزد . همچنین پلانتینجا در بحث معرفت شناسی اصلاح شده (رفورمد اپیستمولوژی Reformed Epistemology) نظریه ای که در حوزه عقل و دین مطرح می کند، متاثر از این رویکرد معرفت شناسانه می باشد . وی می گوید: همان طور که عقاید مبتنی بر تجارب حسی باورهای پایه برای ما تلقی می شوند، عقایدی هم که بر تجربه دینی متکی اند، باورهای پایه هستند، در نتیجه، اعتقاد به خدا هم یک اعتقاد پایه خواهد بود . در میان نظریات مختلفی که در مورد رابطه عقل و دین ارائه شده، نظریه مقبول ما نیز بر معرفت شناسی خاصی متکی است . ما هم در زمینه صدق و هم در زمینه توجیه، مبنای خاصی را می پذیریم و نتیجه گیری خود را بر آن استوار می سازیم . برای مثال، ما از میان نظریه های متعدد صدق همچون مطابقت با واقع، انسجام گرایی، پراگماتیسم، نسبیت گرایی، کاهش گرا و حشو اظهاری آن ها، مبنای نظریه عقل و دین خود را بر نظریه مطابقت متکی می کنیم; یعنی معیار حق و صدق را به معنای مطابقت با واقع و نفس الامر تلقی کرده و بر این اساس، میان گزاره های عقلی و دینی و رابطه بین این دو حکم می کنیم .
همچنین از میان نظریات متعددی که در حوزه توجیه مطرح است، مانند مبناگرایی تعقلی، مبناگرایی تجربی، انسجام گرایی، نسبیت گرایی، عمل گرایی و . . . نظریه مبناگرایی تعقلی را پایه نظریات عقل و دین خود قرار می دهیم .
در حوزه علم و دین نیز همین مطلب صادق است; یعنی نظریه های مختلف که در دین ارائه می شود، بر مبانی مختلفی معرفت شناسی متکی می باشند . برای مثال، اگر ما معرفت شناسی فلاسفه قرن 18، مانند نظریه هیوم و کانت، را بپذیریم، در مباحث «رابطه علم و دین » و «خداشناسی » ما تاثیر جدی خواهد گذاشت; اگر اصالت تجربه علمی هیوم را بپذیریم، دیگر نخواهیم توانست خدا را اثبات کنیم .
از دیگر عناوین مورد بحث در فلسفه دین که مرتبط به مباحث معرفت شناختی است، بحث زبان دین است . مباحثی که در حوزه زبان دین مطرح می باشد، دقیقا بر دیدگاه های معرفت شناسی مبتنی است . اگر کسانی همچون ویتگنشتاین به تفکیک زبان دین قایلند به این دلیل است که معیار صدق در نظریه های حوزه معرفت دینی را متفاوت از معیار صدق در سایر حوزه ها می دانند .
در بحث پلورالیسم هم دقیقا این مطلب مشاهده می شود . برخی از طرفداران پلورالیسم، در حوزه معرفت شناسی معیار صدق گزاره های دینی را انطباق آن ها با واقع نمی دانند، بلکه معیار آن را تاثیرگذاری بر حیات بشر می دانند; یعنی می گویند: هر دینی که بر حیات بشر تاثیر بگذارد، صادق و بر حق است . در نتیجه، اگر عقیده ای خرافی و غیرقابل انطباق با واقع باشد، حق تلقی می شود، در صورتی که تاثیر عملی بر انسان بر جای نهد .
دکتر فنایی اشکوری: مباحث معرفت شناسی در فلسفه غرب سؤالات معرفت شناسی فراوانی را در باب دین ایجاد کرده است: آیا اصلا گزاره های دینی معنا دارند؟ آیا آن ها باورهای دینی موجه هستند؟ آیا معقول هستند؟ آیا مستدل و مضمون الحقانیه هستند؟ و . . . . از این رو، هم بحث های مقدماتی در باب معنا و موجه بودن و صدق اهمیت پیدا کرده و هم وقتی که بحث از مستدل بودن معارف دینی می شود، مباحث ادله وجود خدا محوریت پیدا می کنند . اما چرا این قدر بحث های معرفت شناسی اهمیت پیدا کرده و این سؤالات طرح شده است؟ شاید به جهت دیدگاه هایی است که درباره معتقدات دینی وجود دارد . بعضی منبع معتقدات دینی را تجربه باطنی می دانند که امری سری، درونی و کاملا شخصی است . برخی، عقاید دینی را با استدلال ها و براهین فنی فلسفی و کلامی طرح می کنند . از آن طرف، در بین بسیاری از متکلمان غربی، از آغاز مسیحیت تا امروز، ادعا و تاکید بر این بوده که ما معارف دینی را از راه ایمان به دست می آوریم . مجموع این راه ها که همگی با ذهن عرفی و عادی نامانوس هستند، موجب طرح این سؤال می شود که ما موجه و مستدل بودن این عقاید را باید از کجا به دست بیاوریم؟ از آن جایی که بسیاری اندیشمندان غربی، بر شناخت حسی تاکید می ورزند و محک و پارادایم معرفت را نیز تجربه حسی می دانند و معارف دینی با این روش ها قابل حصول نیست، از این رو، مباحث معرفت شناسی دینی بسیار مناقشه آمیز می باشد .
معرفت: در بحث علم و دین، رابطه مباحث فلسفه علوم اجتماعی با فلسفه دین چگونه است؟
دکتر مصباح: از آن جایی که مذهب فلاسفه دین و نیز زمینه بحث آن ها متفاوت است، به مقوله رابطه علم و دین نیز از زوایای گوناگون می توان نگاه کرد . برای مثال، فلاسفه ای که در چارچوب مسیحیت بحث فلسفه دین، به خصوص بحث رابطه علم و دین، را پیگیری می کنند به دلیل خصوصیت آموزه های مسیحی و درگیری هایی که بین ادعاهای مسیحی با یافته های علمی وجود داشته، عمدتا بر تعارض آموزه های مسیحی با علوم طبیعی متمرکزند .
امروزه مؤسسات علمی گسترده ای برای اثبات عدم منافات یافته های جدید علوم با آموزه های مسیحی فعالیت می کنند . بنیاد تمپلتون در امریکا هر ساله جوایز ارزنده ای به برجسته ترین محققانی که در زمینه آشتی دادن بین مسیحیت و علوم طبیعی تحقیق می کنند پرداخت می نماید . این جایزه، که در سال 1972 برقرار شد به میزانی بیش از جایزه نوبل ارزش دارد . به عنوان مثال، این جایزه در سال 2000 به فریمن دایسون (فیزیکدان) به مبلغ ششصد هزار پوند (معادل 948000 دلار)، در سال 1999 به ایان باربور (فیزیکدان و متکلم مسیحی)، در 1995 به پاول دیویس (متخصص فیزیک فضایی)، در 1993 به چارلز کولسون، در 1989 به کارل فریدریک فون وایتساخر (فیزیکدان)، در 1987 به استنلی جکی (متخصص فیزیک فضایی) در 1983 به الکساندر سولژنیستین، و در 1982 به بیلی گراهام اعطا شده است . این موضوع نشانگر اهمیتی است که بحث رابطه دین با علوم طبیعی برای مسیحیت دارد . چنین زمینه ای در مورد اسلام، نه در گذشته و نه در حال حاضر، وجود ندارد . ما در چارچوب احکام و عقاید اسلامی با چنین مشکلی مواجه نیستیم; نه در تاریخ بحث های فلسفی در اسلام، چنین مساله ای به عنوان یک مشکل مطرح بوده و نه در کلام اسلامی . امروز هم که مسائل فلسفه دین وارد حوزه مسائل اسلامی شده، این مساله به عنوان یک مشکل حاد مطرح است و اگر هم گاهی مطرح می شود تقلیدی است از مباحثی که در مسیحیت مطرح می باشد و شبهاتی که از این رهگذر پدید می آید . مساله اساسی که در رابطه علم و دین در حوزه مسائل اسلامی می تواند مطرح باشد، رابطه دین با علوم اجتماعی یا علوم انسانی است . منظور من از مقایسه رابطه علم و دین در مسیحیت با اسلام، این نیست که در اسلام چنین تعارضی بین علوم اسلامی با علوم انسانی وجود دارد، بلکه منظور این است که تاثیرات آموزه های دینی در تحقیقات علوم اجتماعی و نیز مسائل و نتیجه گیری های آن ها به شدت نیازمند تبیین است . کارهایی که در غرب در رابطه با مسائل اجتماعی و دین انجام شده عموما به بررسی دین از زاویه علوم اجتماعی مربوط می شود; یعنی دین به عنوان یک پدیده یا یک سنت اجتماعی می تواند موضوع پژوهش یک محقق قرار بگیرد . این در حالی است که آنچه برای یک فیلسوف دین مهم است این است که مسائل علوم اجتماعی را از زاویه دین مورد بررسی قرار داده و دیدگاه دین را درباره مسائل علوم اجتماعی به دست آورد . با توجه به این مساله، نگاه کردن به علوم اجتماعی از زاویه دین، می تواند تاثیراتی را از جنبه های مختلف داشته باشد . یکی از این تاثیرات، انتخاب روش علوم اجتماعی است; به این معنا که کسی که با ابزار آموزه های دینی وارد مسائل و تحقیقات علوم اجتماعی می شود، بجز روش های تجربی و استدلال های عقلی که در دست دارد، می تواند از پیش فرض ها و آموزه هایی که دین از راه های دیگر در اختیارش قرار می دهد برای تفسیر نتایجی که در علوم اجتماعی به دست می آورد استفاده کند . همچنین در انتخاب موضوع تحقیق می تواند تاثیر داشته باشد . یکی از مباحثی که در فلسفه علوم اجتماعی مطرح می باشد این است که آیا روش علوم اجتماعی همان روش علوم طبیعی است یا با آن تفاوت دارد؟ محققان علوم اجتماعی، بجز پوزیتویست ها، بر این باورند که روش های علوم اجتماعی منحصر در تجربه نیست . بر این اساس، کسی که با یک دید دینی و با مجموعه ای از اطلاعات دینی وارد تحقیق علوم اجتماعی می شود، می تواند نظریه اش را بر اساس مبانی دینی و آموزه های آن استوار سازد .
همین طور در کاربرد نتایجی که از تحقیقات اجتماعی به دست می آید، دیدگاه ها و پیش فرض های محقق تاثیرگذار است; مثلا کسی که به خدا و ارزش های دینی اعتقاد دارد و آموزه های دینی در مورد احترام به انسان ها، حرمت ضرر زدن به انسان ها، مقدم داشتن حق جامعه بر حق فرد و حتی مقدم داشتن برادر مؤمن بر خود را پذیرفته، وقتی که به یک نتیجه ای در تحقیق می رسد، طبیعتا در نحوه کاربرد آن نتیجه در جامعه، این مسائل را در نظر می گیرد . به عکس، کسی که به این ارزش ها پایبند نیست، در حین تحقیق به خود اجازه می دهد که - مثلا - یک مساله ای را ابتدا بر روی مردم افریقا آزمایش کند، در نهایت، اگر نتیجه اش برای جامعه مضر بود، از آن دست بکشد . نتایج علوم، به مثابه شمشیر دو دم است; یعنی هم می تواند در راه مقاصد مفید به کار برده شود و هم در راه مقاصد شیطانی . به علاوه برخی از مسائل، دو بعدی هستند; یعنی از یک جنبه به علوم اجتماعی مربوط می شوند و از جنبه دیگری به دین . برای اظهار نظر کردن درباره این مسائل ما باید هم از دین کمک بگیریم و هم از یافته های علوم اجتماعی استفاده کنیم . من فقط به برخی از این سؤالات اشاره می کنم تا مطلب قدری محسوس تر شود . مثلا، یکی از مسائلی که در فلسفه علوم اجتماعی مطرح می باشد این است که آیا جوامع تحت سیطره یک سری قوانین علی و معلول عینی ست یا این که این قوانین ساخته و پرداخته ذهن و خواسته بشر هستند؟ البته شبیه این مساله راجع به علوم تجربی در فلسفه علم هم مطرح است که آیا قوانینی که ما در علوم طبیعی کشف می کنیم واقعا در خارج وجود دارند یا فقط ساخته ذهن افراد است؟ ولی این مساله در علوم اجتماعی به دلیل این که از علوم طبیعی انتزاعی تر است، با شدت و جدیت بیش تری مطرح می باشد . مساله دیگر این است که جوامع بشری نهایتا به کجا خواهند رسید؟ آیا با در نظر گرفتن حوادثی که در جوامع پدید می آید می توان آینده جوامع بشری را پیش بینی کرد؟ آیا این آینده، آینده ای تاریک و مبهم است یا نویدبخش و خواستنی؟ آیا ما می توانیم درباره صحت و سقم ارزش های جوامع و فرهنگ های گوناگون بحث نماییم و یا این که ارزش ها نسبی هستند و هر جامعه ای برای خود ارزش های خاصی دارد و لذا قابل قضاوت کردن نیستند؟ آیا در یک جامعه، فرد تحت تاثیر جبر تاریخی و جبر اجتماعی است یا در عین این که، از جامعه تاثیر می پذیرد می تواند اراده آزاد و اختیار خود را حفظ کند و حتی تاثیرگذار هم باشد؟ آیا یکسان سازی قوانین در همه جوامع بشر امر مطلوبی است؟ آیا اصلا چنین کاری امکان پذیر است؟ آیا سختی ها و آسایش ها و جنگ ها و صلح ها تاثیری بر دینداری مردم ندارد؟ آیا در جنگ مردم دیندارترند یا در صلح؟ آیا دین و عمل کردن به احکام دینی تاثیری در میزان بزهکاری در جامعه دارد؟ آیا التزام عملی به احکام، تاثیری در آسیب پذیری مردم در مقابل رکود اقتصادی و بحران های اقتصادی دارد؟ آیا اعتقادات دینی نقشی بر سلامت روانی افراد دارد؟ آیا احکام دینی که مربوط به صدها و هزاران سال گذشته است، می تواند مشکلات جوامع پیچیده امروزی را حل کند؟ ، بالاخره، در صورت تعارض نتایج یک تحقیق اجتماعی با آموزه های دینی چه باید کرد؟ برای حل این مسائل، ناچار هستیم از یک سو، از آموزه ها و ارزش های دینی و از سوی دیگر، از برخی روش ها و یافته های علوم اجتماعی برای رسیدن به حقیقت استفاده کنیم .
معرفت: جناب دکتر فنایی اشکوری! نظر حضرت عالی در این باره چیست؟ در ضمن چه پیشنهادی برای تحقیق و ارائه دیدگاه های اسلامی در فلسفه دین، خصوصا برای طلبه هایی که این مباحث را دنبال می کنند، دارید؟
دکتر فنایی اشکوری: مباحث علوم اجتماعی در حقیقت می خواهند به زندگی بشر سامان دهند; یعنی شاخه های مختلف علوم اجتماعی برای زندگی فردی و اجتماعی و حتی روابط اقتصادی بشر برنامه هایی را دارند . از آن طرف، مدعای دین هم در قیقت سامان دادن به زندگی بشر است . پذیرش یا اعتقاد به یک دین، پذیرش یک نوع زندگی است، یک نوع روابط است، یک نوع ساختار اجتماعی و حتی یک نوع علایق درونی است . از این رو، دین در نحوه زندگی انسان می تواند بسیار تاثیر داشته باشد . آرمان های زندگی بر اساس اعتقادات و تعالیم دینی شکل خاصی می گیرند که بدون در نظر گرفتن آن ها، شیوه زندگی و علایق درونی انسان ها متفاوت خواهد بود . دنیای امروز در بررسی پدیده ها، اعم از طبیعی و انسانی، از روش طبیعی استفاده می کند; یعنی امور ماوراء طبیعی در بررسی پدیده ها دخالت داده نمی شوند; انواع روش ها نظیر تعقل، تجربه و کاوش های درونی را در علوم به کار می گیرند، اما از روش مراجعه به اعتقادات دینی و وحی امتناع می ورزند . از این رو، نتایج تحقیقات یک عالم اجتماعی دیندار بسیار متفاوت خواهد بود با بررسی هایی که یک دانشمند سکولار انجام می دهد; به کارگیری این دو نوع رویکرد ممکن است به تعارض علوم اجتماعی با تعالیم و آموزه های دینی بیانجامد . بنابراین، بر جوامع دینی لازم است که با در نظر گرفتن این حقایق و البته با حفظ جنبه های علمی، مسائل مربوط به علوم اجتماعی را به طور معقول و مستدل مورد بازبینی و نگاه مجدد قرار دهند .
اما در پاسخ به سؤال دوم باید بگویم که متاسفانه در برخی از موارد «فلسفه دین » با «دین شناسی » یکسان تلقی می شود . این خطای آشکار است; فلسفه دین، نه تنها مساوی با دین شناسی نیست، بلکه قسمت مهمی هم از دین شناسی محسوب نمی شود . دین شناسی ارکان و اجزاء بسیار مختلفی دارد، فلسفه دین هم نگاه جدیدی است از یک زاویه عقلی به دین . بسیاری از حقایق دینی نظیر تعبد، تسلیم، خوف و رجا، کشف و شهود باطنی و . . . به چنگ استدلال و مطالعه عقلی درنمی آیند . از این رو، درست نیست که دین شناسی را مساوی با فلسفه دین بدانیم و یا به فلسفه دین اهمیتی بیش از آنچه که دارد بدهیم . گاهی دیده می شود که پرداختن به یک دسته از مباحث از روی اولویت و اهمیت نیست، بلکه گاهی مد و موج است . متاسفانه در نشریات جامعه خودمان چنین حالتی مشاهده می شود; به بسیاری از مباحث کلیدی و اساسی که جزء ارکان دین شناسی است، چندان توجه جدی نمی شود، اما به یک سری از مباحث که اولویت چندانی برای جامعه ما ندارند، پرداخته می شود . این را من یک پدیده مثبتی نمی دانم، ضمن این که اصل پرداختن به فلسفه دین در حد خودش و در کنار بقیه مباحث را لازم می دانم .
در مورد اسلام اصل بر این است که به مطالعه اجزاء آن بپردازیم; یعنی با مطالعه درون دینی به مطالعه قرآن، سنت، سیره، فرهنگ اسلامی و تاریخ اسلام بپردازیم و سپس با مطالعات بیرون دینی، فرق اسلامی، نحله های فکری اسلامی و همچنین ادیان دیگر را مورد مطالعه قرار دهیم . ما بیش از آن که با خود ادیان آشنا باشیم، بحث فلسفه ادیان را مطرح کرده ایم، این یک بحث ثانوی است; یعنی شناخت خود ادیان مهم تر از فلسفه ادیان است .
کسانی که برای آموزش مسائل و تحقیقات دینی سیاست گذاری می کنند نباید تحت تاثیر موج ها قرار بگیرند، حتی طرح شبهه هم نباید مسیر تحقیقات حوزه را به طور کلی عوض کند . این آن چیزی نیست که یک نهاد دینی، علمی و تحقیقی، باید دنبال آن باشد شبهه را باید پاسخ داد و جدی گرفت، اما نباید موجب شود راه خود را گم کنیم . نکته ای که در این جا اهمیت دارد، مطالعه زبان هاست; یعنی در حوزه باید کسانی باشند که با زبان های رایج دنیا آشنا باشند . برای این کار، به یک آکادمی زبان احتیاج داریم که در آن همه زبان های زنده دنیا آموزش داده شود و هر کسی یک یا دو زبان را فرا بگیرد . امروزه تا بحث زبان به میان می آید، همه اذهان متوجه انگلیسی می شود; درست است که انگلیسی زبان بین المللی است، اما تنها زبان دنیا نیست و بیش تر مردم دنیا انگلیسی نمی دانند . مطالعه زبان، هم در تحقیق و هم در تبلیغ اهمیت زیادی دارد . همین طور شناخت علوم و فرهنگ زمانه برای عرضه دین ضرورت دارد .
معرفت: آیا منظور حضرت عالی این است که در حال حاضر مطالعه بعضی از مباحث فلسفه دین ضرورت ندارد؟ شما اولویت را در چه مسائلی می دانید؟
دکتر فنایی اشکوری: البته من معتقدم که فلسفه دین را باید خواند، اما این که همه استعدادها به این سمت سوق داده شوند و حجم عمده مجلات دین شناسی به این مباحث اختصاص یابد، درست نیست . مخاطبان آن بسیار محدودند . شبهات فلسفی درباره الهیات برای دین داری عموم خطرنیست . این هم یکی از مباحث است; یکی از مباحثی که من نمی توانم بگویم، نسبت به طرح مباحث دیگر اولویت دارد . به عنوان مثال، اگر این بحث را با بحث تعلیم و تربیت دینی مقایسه کنیم، بحث تعلیم و تربیت در اولویت است، اما چه مقدار به آن پرداخته می شود؟ یک خانواده مسلمان چگونه باید فرزندش را تعلیم و تربیت اسلامی کند؟ این اولین سؤالی است که برای همه مطرح است، اما این که گزاره های دینی معنا دارند یا معنا ندارند، برای چند درصد از مردم مطرح است؟ غرض، بی اهمیت جلوه دادن این مباحث نیست، فقط فراموش نکردن بقیه وظایف و تکالیف است . نباید موج و زمانه مسیر تحقیقات ما را تغییر دهد، هر چند ما نباید نسبت به زمانه بی تفاوت باشیم .
دکتر ساجدی: در پاسخ به این سؤال نکات زیر قابل ذکر است:
1 . با این که غرب، خاستگاه فلسفه دین است، اما از آنجا که موضوعات طرح شده در فلسفه دین، در غالب ادیان دیگر و از جمله اسلام نیز وجود دارد، این مباحث جنبه عام و مشترکی در میان ادیان متعدد و از جمله اسلام پیدا کرده است .
در نتیجه، به گسترش مباحثی تحت عنوان فلسفه دین در جامعه ما منجر شده است . این امر به تدریج زمینه ساز نوعی تمایل به تعمیم این مباحث به نظریات اسلام شده است . در این شرایط، لازم است اسلام شناسان در کنار تبیین مباحث فلسفه دین، به بیان وجوه تمایز اسلام و سایر ادیان، به ویژه مسیحیت، که خاستگاه رشد این مباحث هستند، بپردازند تا روشن سازند که دیدگاه هایی که در مورد سایر ادیان و جوامع در حال گسترش است، تا چه اندازه می تواند در مورد اسلام قابل تطبیق و تعمیم باشد .
2 . برای بیان نکته دوم لازم است ابتدا به مطلبی اشاره کنم که به سؤال قبل، (رابطه علوم انسانی و فلسفه دین) مربوط می شود .
پال ریکور می گوید: فلسفه دین مطالعه انسان عینی خارجی است در ارتباط با آنچه خود انسان آن را مبنا و معنای نهایی خود می داند . وی با توجه به تحلیلی که از فلسفه دین دارد این مطلب را بیان می کند . بنابراین، چنین فلسفه دینی نمی تواند با تحقیقاتی که علوم انسانی درباره شیوه هستی، خودشناسی و اظهار مافی الضمیر انسان انجام داده اند تماس پیدا نکند . این تحلیلی که پال ریکور از فلسفه دین ارائه می دهد، دقیقا متضمن ارتباط فلسفه دین با علوم انسانی است و ما نمی توانیم این ارتباط را نادیده بگیریم . وی معتقد است که امروزه ظهور علوم انسانی سبب دین زدایی در جهان شده است; چرا که مقتضای علوم انسانی این است که انسان جدید از دین به عنوان ابزاری برای شناخت جهان چشم بپوشد و دیگر از آن استفاده نکند . به عقیده وی، این دین زدایی لازمه معیار و مرجع قرار دادن انسان برای همه امور است و همین مساله منشا تحولات بسیاری در فلسفه دین شده است، مشاغل زیادی را در فلسفه دین ایجاد کرده و فلاسفه دین را وادار به تفکر کرده است . اصل این پیوند که وی بین فلسفه دین و علوم انسانی مطرح می کند درست است، اما قطعا تحلیلی که ایشان از فلسفه دین ارائه می دهد با تحلیلی که ما ارائه داده ایم متفاوت است . وی در تعریف فلسفه دین، به مطالعه انسان عینی خارجی در ارتباط با آنچه انسان آن را مبنا و معنای نهایی خود می داند، اشاره می کند . اصل این مطلب مورد قبول است و ما بین فلسفه دین و علوم انسانی، هم در اهداف و هم در ابزار مورد استفاده آن ها، اشتراکاتی می بینیم . ابزاری که در علوم انسانی به کار گرفته می شود عقل و تجربه است; یعنی عقل و تجربه ابزاری است برای شناسایی ابعاد مختلف رفتار انسان و یافتن راه های ایجاد تغییر در رفتار وی، فلسفه دین چالش های عقلانی و حتی تاثیراتی را که ممکن است علوم تجربی بر مباحث دینی بگذارند مد نظر قرار می دهد; یعنی در واقع می خواهد ببیند که عقل و تجربه بشر امروزی چه تاثیری بر مباحث دینی دارد . از این رو، فلسفه دین عمدتا از عقل و گاهی از تجربه برای تحلیل عقاید دینی بهره می گیرد . از طرفی، دین دیدگاه های خاصی در باب هستی شناسی و انسان شناسی و همچنین راه کارهایی برای تغییر رفتار بشر مطرح می سازد . در نتیجه، موارد تلاقی بسیار زیادی بین علوم انسانی و فلسفه دین وجود دارد . اگر آنچه در غرب در برخورد میان مسیحیت و علوم انسانی اتفاق افتاد، طبق نظریه پال ریکور، به دین زدایی منجر شد، لکن به نظر می رسد این امر ناشی از ضعفی است که در مسیحیت وجود دارد . برای جلوگیری از تکرار چنین وضعیتی در جامعه خود، باید چالش های بین دین و علوم انسانی تبیین گردد . در این زمینه ما دست کم سه کار باید انجام دهیم: اولا، جایگاه علوم مختلف انسانی در اسلام روشن گردد . ثانیا، مبانی عقلانی در مورد دین و باورهای دینی خود را روشن کنیم; یعنی بیش از این که به بیان دیدگاه های سایر ادیان و ترجمه آنچه که بقیه گفته اند بپردازیم، به تحلیل وضعیت فرهنگی جامعه خود و تبیین مبانی عقلانی باورهای اسلامی همت گماریم . ثالثا، کارکردهای فردی و اجتماعی را که اسلام دارد، در مقایسه با سایر ادیان روشن کنیم . بیان این کارکردها، به مثابه بیان جزیی راه کارهایی است که اسلام ارائه داده است و در راستای سامان دادن به رفتار بشر مورد استفاده قرار گیرد . چنین دینی تماس بیش تری با علوم انسانی پیدا خواهد کرد . از این رو، متفکران حوزه علمیه باید به ارائه تحلیل های اسلام شناسانه در این زمینه بپردازند . رابعا، باید مرز دقیق و مشخصی در ابعاد مختلف میان اسلام و سایر ادیان کشیده شود; اسلام چه تفاوت هایی با سایر ادیان دارد و این تفاوت ها تا چه اندازه می تواند متاثر از این مباحث باشد؟ من فکر می کنم در هر سه زمینه مزبور سؤالات بسیاری وجود دارد و خصوصا در ارائه راه حل سرمایه گذاری لازم صورت نگرفته است . از این رو، شایسته است کسانی که به ترجمه می پردازند، ترجمه را مقدمه تحلیل قرار بدهند تا ما بتوانیم به این اهداف نزدیک تر شویم .
دکتر مصباح: بحث هایی که در فلسفه دین مطرح می شود از آن جهت که زیربنای سایر مسائل مربوط به دین است، اهمیت مضاعفی دارد . در همه زمینه های دینی، به بخصوص در زمینه های اجتماعی که در پیش از انقلاب بسیار کم به آن ها پرداخته ایم، مانند مساله تعلیم و تربیت، اقتصاد اسلامی، حقوق اسلامی و . . . ، جای کار بسیاری وجود دارد . اما آنچه که ویژگی و برجستگی مسائل مربوط به فلسفه دین می باشد، این است که اصل دین را مد نظر قرار می دهد; یعنی وقتی شبهه ای اصل دین را هدف قرار دهد، دیگر جایی برای بحث تعلیم و تربیت دینی باقی نمی ماند; چون اگر پایه های دین سست شود، همه چیز زیر سؤال خواهد رفت . درست است که ما در همه زمینه ها کار زیادی نکرده ایم و زمینه برای تحقیقات و پژوهش بسیار زیاد است، اما نظر به زیربنایی بودن این مباحث لازم است که توجه خاصی به آن ها شود .
کسانی که می خواهند در این زمینه ها کار کنند حتما باید از نظر اعتقادات و مبانی اسلامی در یک حد قابل قبولی باشند; وارد شدن به دریای شبهات که عمدتا از سوی افرادی که اعتقاد قلبی به آموزه های دینی ندارند مطرح می شود، موجب می گردد تا درصد زیادی از نیروهایی که وارد این مباحث می شوند، از دست بروند; یعنی به جای این که بتوانند برای دیگران مفید باشند، اعتقادات صحیح خودشان را هم از دست خواهند داد . از این رو، مقدمه پرداختن به این مسائل، استحکام در مبانی اعتقادی و دینی است .
آخرین نکته این که، لازم است ما در مباحثی که در این زمینه ها می خواهیم مطرح نماییم و نیرو و وقت و امکاناتی را به آن اختصاص بدهیم، مسائل آن را خودمان طرح کنیم; یعنی مسائلش دیگر وارداتی نباشد . روی این مساله کار کنیم که چه مشکلات فکری یا عملی در جامعه ما وجود دارد که باید به آن ها جواب بدهیم . البته ممکن است برای پاسخ دادن به آن مسائل، نظر دیگران را هم در این باره جویا شویم، ببینیم دیگران چگونه این مشکلات را حل کرده اند و سپس با توجه به نظرات دیگران و نقد آن ها و نیز در نظر گرفتن نقاط قوت و ضعف آن ها، تحلیل خودمان را ارائه دهیم . این کار بسیار اشتباهی است که ما حتی مساله را هم از دیگران بگیریم; چیزی که برای خودمان مطرح نیست، چون در غرب مطرح شده، آن را مطرح کنیم . در پاسخ دادن به مسائل، باید اصل را بر آموزه های دینی خودمان قرار دهیم; مراجعه به متفکران غربی از این جهت است که ما می خواهیم از تجربیات آن ها استفاده کنیم . طرح دیدگاه های غربی هم ضرورتا باید همراه با نقد و تحلیل آن ها باشد، این که ما دیدگاه های غربی را در جامعه نشر بدهیم به این هدف که یک عده ای هم بیایند آن را نقد کنند، کار صحیحی نیست; زیرا ممکن است همین امر موجب شود کسانی که هنوز در این مسائل به درجه اجتهاد نرسیده اند و صاحب نظر نیستند و نمی توانند آن ها را تحلیل کنند، به انحراف کشیده شوند .
معرفت: از شما بزرگواران که در این گفت و گو شرکت فرمودید تشکر می نماییم .