ماهان شبکه ایرانیان

نامه نگاری دو دوست / شیخ الرئیس ابوالحسین میرزا و سید برهان الدین بلخی

ابوالحسین میرزا، مشهور به شیخ الرئیس (۱۲۶۴ ۱۳۳۶ ه . ق)، از شاهزادگان دوره قاجار و نواده فتحعلیشاه قاجار، از ادبای دوره مذکور و یکی از چهره های سیاسی عهد مشروطیت است

چکیده

ابوالحسین میرزا، مشهور به شیخ الرئیس (1264 1336 ه . ق)، از شاهزادگان دوره قاجار و نواده فتحعلیشاه قاجار، از ادبای دوره مذکور و یکی از چهره های سیاسی عهد مشروطیت است. او به کشورهایی مانند مصر، هندوستان و ترکیه مسافرت داشته و در این سفرها دوستانی پیدا کرده و با آنها مکاتبه نموده است، که یکی از آنها سیّد محمد برهان الدین بلخی (1849 1930 م) از شعرای ترک و پارسی زبان افغانستان است. وی در استانبول با شیخ الرئیس قاجار، باب مراوده و آشنایی گشوده و هنگام برگشت شیخ الرئیس به ایران، میان این دو شخصیّت، مکاتباتی صورت گرفته است، که در گفتار حاضر، به نقل این نامه ها پرداخته شده. نامه ها منقول است از یک مجموعه خطّی به نام دفتر قیودات که به شماره Y56 در کتابخانه مرکز بررسیهای سلجوقی دانشگاه سلجوق، محفوظ است.

ابوالحسین میرزا معروف به شیخ الرئیس، فرزند شاهزاده محمد تقی میرزا حسام السلطنه (ف. 1264 ه . ق). و نواده فتحعلی شاه قاجار (ف. 1250 ه . ق) است. او در سال 1264 ه . ق در تبریز به دنیا آمده و در سال 1336 ه . ق فوت کرده است.

شیخ الرئیس که هم خطیب و ادیب دوره قاجار است و هم یکی از چهره های سیاسی عهد مشروطیت به شمار می رود، به صف آزادی خواهان پیوسته و در دوره دوم مجلس به عنوان نماینده مازندران وارد مجلس شده است. او در شعر «حیرت» تخلص می کرد. بنا به گفته حسین دانش در وادی غزل حافظ شیرازی شعر سروده و بر بعضی از غزلهای حافظ تخمیس نوشته است.1 دیوان اشعارش و دیگر تألیفات او چون اتحاد الاسلام و کتاب الابرار به چاپ رسیده است2.

شیخ الرئیس مدتی به کشورهایی مانند مصر و هندوستان و عثمانی سیاحت کرده با دوست و آشنایانی مکاتبه داشته است یکی از دوستان او سید محمد برهان الدین قلیج الحسینی البلخی است.

برهان الدین بلخی چهارمین فرزند شیخ سید سلیمان مؤلف کتاب عربی العبارة ینابیع الموده است. نسب پدرش سید سلیمان که روی کتاب مزبور نام کاملش شیخ سید سلیمان بن سید ابراهیم خواجه کلان الحسینی البلخی القندوزی مقید گشته به برهان الدین قلیج خان صاحب کتاب المفتاح می رسد. برهان الدین قلیج خان صاحب کتاب المفتاح است و هم مروی است که صاحب تخت و تاج بوده و مدتی در قندوز و بدخشان حکومت داشته است.

سلیمان بلخی در سال 1220 ه . ق در قریه خانقاه چال تابع شهر قندوز بلخ به دنیا آمده است. ابتدا در بخارا تحصیل علم کرده و بعد مدتی به تدریس پرداخت. در سال 1259 ه . ق به هندوستان رفته و سه سال در دهلی بسر برده است. شیخ سلیمان در نزد عشایر و قبایل بلخ و قندوز و بدخشان عالیجاهی داشته است. حکمداران بلاد مزبور چون مراد اتالیق خان غازی و محمد سعید خان و محمد افضل خان بر او احترام ورزیده اند. شیخ سلیمان در سال 1269 ه . ق. به منظور حج املاک و اموال خود را وقف کرده و به همراهی خانواده اش و چندین کنیز و غلام و حدود سیصد نفر مرید و مریده اش ترک دار و دیار گفته است. وقتی که قافله در بغداد بود سفر حج تأخیر شده و قافله سوی استانبول به راه افتاده است. سید سلیمان و همراهانش در قونیه به مدت چهار سال اقامت گزیده اند. قافله در سال 1278 ه . ق. که در تخت سلطنت سلطان عبدسفر العزیز خان می نشست به استانبول رسید.

سید سلیمان در سال 1284 ه . ق به مشیخت درگاه شیخ مراد البخاری النقشنبدی واقع در سمت ایوب سلطان استانبول نصب شد. در درگاه مذکور طول ده سال پست نشینی کرده است. او در همین مدت چهار کتاب عربی العباره به نامهای: اجمع الفواید و مشرق الاکوان و غبطة الامان و ینابیع الموده تألیف کرد. از این چهار کتاب ینابیع الموده به همت میرزا مهدی آقای بوشهری که عنون ملک التجار داشت دوبار به چاپ رسیده است3.

شیخ سید سلیمان بلخی در تاریخ 6 شعبان 1294 ه . ق روز پنجشنبه عازم گلشن سرای جاودان شد. او با اشخاص هم عهد خود از کشورهای دیگر چون محمد تقی طباطبائی اصفهانی و محمد افضل خان مکاتبه داشته است. چند نمونه از این نامه های تاریخی در کتابخانه مرکز بررسی های سلجوقی دانشگاه سلجوق و کتابخانه عبدالباقی گول پینارلی در درگاه مولانا محفوظ است.

سید محمد برهان الدین، فرزند شیخ سید سلیمان، در سال 1265 ه . ق / 1849 م. در قندوز از توابع بلخ به دنیا آمد. بعد از تحصیل علم از پدرش سالها با ادبیات ترک و جغاتایی و فارسی مشغول شد و با هر سه زبان شعر سرود. در نظم بیشتر به غزل و رباعی و مثنوی توجه نمود و بر اشعار شاعران ترک و فارسی زبان تخمیس هم نوشت. او در طول عمر فقط شعر خواند و نوشت و برای کسب معیشت با کاری یا وظیفه ای سرگرم نشد. با حقوق اندکی که برای پدرش تخصیص شده بود بسنده کرد. در هر مجلسی که حضور داشت سخنی به زبان نیاورده تنها شعر گفته است. حتی برای آشنایانش که درکوچه بر می خورد، بعد از سلام به جای احوال پرسی انشاد شعر می کرد. بدین سبب به «شعر سیار» ملقب گشته است.

برهان الدین با شیخ الرئیس و میرزا محسن خان[= مشیرالدوله بعد] از سفرای قدیم ایران در استانبول و جمال الدین اسدآبادی آشنا و دوست بود. او جمال الدین اسدآبادی را استاد خود دانسته و پروانه شیدای محفل و یکی از سه رفیق وفادار او بوده است.

برهان الدین بلخی در تاریخ 3/4/1930 م. در هگبلی آطه فوت کرد و در قبرستان آنجا مدفون شد4.

اشعار و نوشته های ترکی و جغتایی و فارسی سید برهان الدین به دست و خط پسرش محمد موسی به صورت دفتر جمع آوری شده است. فقط یک دفتر از آنها که نام دفتر قیودات دارد در زیر معرفی شده است.

دفتر قیودات: در کتابخانه مرکز بررسی های سلجوقی دانشگاه سلجوق به شماره Y56نگهداری می شود. در این دفتر که شامل یک تحمید فارسی و نود و هشت نامه فارسی و ترکی است صورت نامه های رسیده و ارسال شده آمده است. گرد آورنده محمد موسی و با خط تعلیق او بی جلد 150 ص. دارای متن و سطر مختلف.

نامه های زیر از این دفتر نقل شده است.

نامه اول شیخ الرئیس (ص 36 34 )

یا برهان تعالی شأنه

همنشین با اتحاد است اینکه با برهان نشست منت ایزد را که گشتم همنشین اتحاد
من از آن روزی که گشتم یار وی از لطف حق هم رفیق اتفاقم هم قرین اتحاد
هر که بی برهان برای خویشتن دینی گرفت نیست برهان را به گیتی غیر دین اتحاد
چون مزاج اهل دل صفرا گرفت از اختلاف چاره نبود خبچ از سرکنکبین اتحاد

گمان نفرمایند از همدستی و دستگاه اتحاد دور افتاده باشم. با دوستان هندوستان پیوسته در شکر مکارم و نشر محامد ذات سامی التزام مخصوصی دارم و لحظه[ای [از تذکر روح و ریحان محاضرات دوستانه آن حضرت فارغ نتوانم بود. گوئی که در برابر چشمم مصوری، احوال بنده به عون الهی و مدد روحانی اولیاء اللّه در اعلی درجه خوبی است. همانا به حکم دعوات قلبیه و جلوات غیبیه به آنجا منجذب شدیم له الحمد اسباب عزت و آسایش از هر مقوله فراهم است. شهر بمبی[= بمبئی] هم موقع غریبی دارد. جمیع کتاب ملل و نحل شهرستانی و دبستان المذاهب را در اینجا می توان دید و کسب اطلاعات مفیده کرد. به جناب دولت مآب اجل عالی حضرت پاشا5 زید اقباله و اصلح باله سلام عاشقانه مرا به بلاغ جمیل ابلاغ کنید. علم اللّه از مسافرت و مهاجرت از اسلامبول چیزی که مایه اسف بنده است همان دوری حضور انس ایشان است که عوض ندارد که «بسی گشتم تو را ثانی نبود»، حضرت جواد6 حرسه اللّه را دعاگویم و دیده بوس یعنی از دور بوسه بر رخ مهتاب می زنم، به حضرت معالی منزلت جناب مستطاب سید بزرگوار7 کشف الدجی بجماله عشق و ارادت مرا تحویل بدهید. در اینجا احباب و اصحاب ایشان غالبا با مخلص مراوده دارند و از مجاری امور ایشان استعلام می کنند و مذاکرات جمیله به میان می آید کفی علمه عن المقال. به موجب الزام دوستانه و تهمید جمیع لوازم علی العجاله پنج شش ماه دیگر در این حدود آزادی و حریت با صفای نیت و مشعر روحانیت قصد اقامه کرده ام. مکاتیب شما را مترصدم، فرزند گرامی حسام الدین دامن آن حضرت را می بوسد التماس توجه و دعا دارد.

28 ذوالقعده الحرام 1311 شیخ الرئیس

روی ظرف: (دار السعاده) سیادتلو سماحتلو عطوفتلو پیرزاده آزاده حضرت سید برهان الدین البلخی دامت برکات وجوده8642 بمبی

نامه اول سیدبرهان الدین (ص 36 39)

هو

آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد مر ز جان ز خط مشکبار دوست

چه خط صفوت اندود که نور دیده گریان مرا بیفزود و مانند نور سیاه فروغ چشم جهان شد و صیقل مرآت دل و جان، چه خط حیرت افزا و سرمایه سود و سودا که راغب مفهوم چون دُرّ مکنونش دل دانشمند و دانا است و طالب بکر مضمونش برهان بلخ و بخارا «در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس» اتحاد من و آن عالیجناب به اتحاد شمس و مولانا می ماند:

در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست می بینمت عیان و دعا می فرستمت

دل مشتاق محبت اشتمال من در میدان وجد انگیز و شوق آباد یاد و خیال حضرت تو خوش دورانی دارد و رقص و سماع بی پایان که هر صبح و مسا بانی حالت فزا یار و همدم است و با حرمخانه اسرار محرم و از لسان حال می گوید:

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

آری در هر عصر شمس و مولانائی هست، محبوب و محبی هست، مرشد و مریدی هست، همیشه ابواب فیوضات و عنایات نامتناهی حضرت الهی مفتوح و مکشوف است:

عارف دوران بدی آن شمس مولانا ولی صاحب برهان بود این شمس تبریزی ما

معلوم است که در ضمن سیر و سیاحت شمس تبریزی از نزد مولانا به شهر شهیر شام رفت و حالا که شمس تبریز ما از نزد ما به خطه هند سعادت سرانجام رفت

جور شاه کامران گر بر گدائی رفت رفت

حقا که اگر در مجلس شمع فروزانی موجود است پروانه بی پروا پیدا است و اگر در چمنی گل خندانی مشهود و خوشنمود است بلبل شیدا در آنجاست

مایه خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم

از برای همین مطلب جلیل المآل و جمیل المفاد جناب اجل عالی چه در هجر و حضور چه در سِرّ و علن دم از اتحاد می زند و به نظم چون دُرّ ثمین اتحاد دیباچه خط همایون را و دولت مقرون را تزیین فرموده اند که در نزد اولوالابصار از بس که قیمتدار است درج صحیفه افتخار می کنم که این است:

هر که بی برهان برای خویشتن دینی گرفت نیست برهان را بگیتی غیر دین اتحاد

الحق این شاه بیت شیوا که ترجمان اسرار دل شیدا است و برهان بحث و مدعا حسن این نظم از بیان مستغنی است.

بر فروغ خود نجوید کس دلیل

الحاصل نوید فرحت پدید عافیتمندی و آبرومندی حضرت شما موجب خرسندی و سرمایه سربلندی ما شد، بالحصه حضرت حسام الدین جان8 که نور چشم جهان بین ماست دعا می رسانم للّه الحمد و المنه. احوالات این دعاگوی خالص الجنان و اخوان و داعیزادگان از یمن و برکت دعای خیر آن عالی نشان در دایره امن وامان است و احوال بهجت قرین یوسف رضا پاشا یسره اللّه مایریده و مایشا در کمال خوبی است که حالا از قید قمیسیون[= کمیسیون] مهاجرین ملغا بالمره وارستند به شاهد نازنین امل آزاده سر بپیوستند و به معاش مستوفای منصب پیشین اکتفا فرموده اند. وقتا که سلام و پیام عالی را به مشارالیه به بلاغ جمیل که مأمور بودم ابلاغ نمودم سرود تازه و حبور بی اندازه در دل ایشان حاصل شد ولیکن دیدم که تشنه زلال خامه خوشخرام جناب عالی هستند و مشتاق خط مشکین فام سامی، بالفور نامه شریف وفا سرانجام را نشان دادم. آنقدر ممنون شدند بیانش از حد امکان بیرون است و فرمود اشتیاقی که به آن ستوده خصال دارم در سر حد کمال است سلام و پیام دوستانه مرا به خوبترین وجهی بنویسید. گفتم به چشم. و سراپا دستخط مبارک و محبت عنوان عالی شما را مطالعه فرمودند و استحسان فراوان نمودند و به بیان خاص کرامت اختصاص آن عالیجناب انگشت بر دهان شدند و حیران. و قدوم مسعدت ملزوم برادر عالی گوهر محمد جواد بگ والا ضمیر را تبشیر می کنم بر دل و جان داد سرود زیاد. مولد مسعود علی السداد زاد اللّه عمرهما و اقبالهما

تو گویی مظهر نور علی نور بشد پاشای ممدوح الخصایل

علی الخصوص بحضور لامع النور آن سید9 حمید الخصال و محبوب القلوب که فی الحقیقه جمال جان افروزی دادند و حسن دل آرائی سلام عالی را رسانیدم، بسیار محظوظ شدند و فرمود از طرف ما هم به آنجناب سلامی بنویس. گفتم: پس از سلام حرف دیگر دارید؟ گفتند: بلی دارم. گفتم: آن چیست؟ فرمود: در مقارنت عزت و حرمت موهومی می بینم حضرت شیخ الرئیس دلشادند، ولی از دولت و سعادت دائمی مطلب مقدس بسیار دور افتادند، اگر به وعده وفا بکنند بر وفق دلخواه ایشان ضامن حصول مقاصد ایشان خواهم شد. امروز سید مشار الیه مقرب سلطان فریدون فراست و محبوب خاقان معدلت گستر مهر عز و اقبالش درخشان است و ماه شکوه و اجلالش تابان، شهسوار طبعش یکه تاز است و شاهباز همتش بالا پرواز، مظهر توجه عال العال ظل اللّه است و محرم اسرار خاص الخاص پادشاه، بختش یار است و مؤنسش شهریار اخوان الصفا10 که همچو این داعی مهر آیین ثناگوی و مدحت خوان جناب عالی هستند سلام می رسانند و التماس دعا دارند وداعیزادگان11 دست کرم پیوست جناب عالی را می بوسند و ازدعوات کثیرالبرکات آن بزرگوار امیدوارند و امید واثق و ترقب صادق از آن خاور جهان فضل و هنر آن است که با فروغ و پرتوی دل مستمند ما را منور نمایند و مس وجود خاک آلود این درویش نیازمند را با نظر کیمیا اثر خویش نرم گردانند و گاه گاهی این مشتاق دیدار را بالتفاتنامه [ی] بفرمایند و به سلام و پیامی سربلند، اگرچه تسوید ارقام ناتمام به تطویل انجامید و سیاق نیاز نامه به گستاخی کشید، اهل اشتیاق و دیوانه فراق را معذور باید داشت، اشتیاقی به قرب حضرتکم شرحها لایتم بالقلم زیاده چه نگارش یابد آفتاب سعادت و هدایت و ارشاد از مشرق فیض آباد طالع و لامع باد، بالنبی و آله الامجاد السلام علیکم.فی 12 شهر ربیع الاول سنه 1312

دعاگوی کمترین محمد برهان الدین الحسینی البلخی

روی ظرف: من دارالسعاده الی بومبای

(بمنه تعالی)

حالا این رقیمة الدعاء به مطالعه ساطعه زبدة النجباء الکاملین و قدوة العلماء المحققین و عمدة الفضلاء المدققین جامع الفضایل الجلیلة مستجمع الخصایل الجمیلة شمس العلم و العرفان بحر الکمال و الاحسان علامة العصر فهّامة الدهر برهان الطریقة ترجمان الحقیقة مربی الخاص و العام مرشد رشیدان نام جنید الزمان بایزید الدوران مروج الشریعة الغراء المحمدیة مؤیدالدین الحنیف الاحمدیة فخر العرفاء و ذخر الادباء استاذ الکل اعنی مولانا و من کل الوجوه اولینا الحاج شیخ الرئیس ابو الحسن میرزا سلّمه اللّه تعالی و ادام ایام عمره و شرفه الأعزّ الأعلی علی مشرف باد.

نامه دوم شیخ الرئیس (ص 41 40)

هو المعز عظم سلطانه و غلب برهانه

وقتی در طی قصیده گفته بودم اکنون مناسبت مقصود آمد:

جهان زن دان و مرد حق در آن پیوسته زندانش که یوسف را همی بردند از زندان به زندانش
ولولا اَن رأی برهان ربّه باز یوسف را ز دام مکر برهانش خداوندا به برهانش

رقیمه مودت شمیمه ساعد ارادت را تمیمه مرا از سجون شجون رهایی داد و به آسایش عالم کبریایی و آزادی دیار آشنایی راهنمایی کرد، از این قند پارسی که به بنگاله آمد باز حدیث سرو و گل و لاله تازه شد مبادا خالیت شکر ز منقار که خط شیرینت خطه هندوستان و کام دوستان را شکرستان کرد:

تجلّی لی المحبوب فی طیّ رقعةٍ

هزار آفرین بر رشحه قلمت و جلوه کرمت که محرک سلسله اذواق شد و مسکّن التهاب خاطر مشتاق آن عهدیت باد که:

از بام و در مرا هر دم پیام یار و خط دلبر آمد

علم اللّه تعالی امروز جناب سامی و آن محب عزیز گرامی را برهان دین اتحاد و سلطان آیین و داد می دانم یا لیت که بار دیگر آن محضر انس و صفا میسر شود و با آن حضرت در معنی و صورت همدست و همداستان باشیم و عشقیات اطوار و طیبات افکار را بشنوم و خنده ها کنم:

تو مثال شادی و ما خنده ایم که نتیجه شادی فرخنده ایم

در ضمن گذارش مهر گذارش از سلامت مزاج جناب دولتمآب اجل عالی حضرت پاشا12 بشارت داده بودید زائد الوصف مسرور شدم و ازینکه بحمد اللّه تعالی از شجره ثمره دولت دمیده و نور چشم دیگر از غیب نورسیده مزید شعف حاصل شد. جعل اللّه کلمة باقیة و حفظة فی جنته واقیة سلام خالصانه مخلصانه مرا در موقع خصوصی تبلیغ کنید از احوال شخصی بنده بخواهند در سایه توسل و سرمایه توکل

راهرو گر صد هنر دارد تو کل بایدش

الحمدللّه تعالی من جمیع الوجوه خوش می گذرد قدردانیها و مهربانیهای این میزبان محترم و الاجناب31 به طور خرق عادت است و همه روزه در زیادت از ییلاقات و نزهتگاه مراجعت کرده ام در بمبی هستم عزیمت شرفیابی آستان قدسی علوی روحی فداه و سایر روضات مبارکه علی مشرفیها آلاف سلام در نظر است اگرچه سخت ممانعت دارند به ملاحظه نقاهت فرزند حسام الدین حفظه اللّه چند یوم تعویق در حرکت، انشاء اللّه تعالی در شهر جمادی عزم جزم است.

21 ربیع الآخر 1312 شیخ الرئیس

نامه سوم شیخ الرئیس (ص 42)

هو

آقای بزرگوار بنده ای در همه حال یار بنده
تفویض تو کرده ام دل خویش ای جبر تو اختیار بنده

غزلی در این ایام به مناسبتی مطرح مذاکره ظرفا شد. خاطر افسرده بنده هم به خیال شما نشاطی آورد و بساطی گسترد مضامین هندی را با لطائف رندی بهم آمیخت و چند شعری ساخت و پرداخت مستعجلانه نسخه خدمت شما تقدیم کردم، بشرط اینکه با خط خوش بنویسید و برای تنشیط خاطر برهان زادگان14 وسیلة التذکر باشد شاید که سخن سنجی هم پیدا کنید که بخواند و بداند اخوان الصفا51 را سلام برسانید و التماس دعا کنید.

21 ربیع الآخر 1312 شیخ الرئیس

هو العزیز تعالی برهانه

دانم آن شوخ پری رو ز چه رو می گیرد مگر از چشم بدان روی نکو می گیرد
ماه اگر خواست که همروی تو گیرد خود را من گرفتم تو رضا او بچه رو می گیرد
هر سحرگه که بکویش گذرد باد صبا نکهتی عاریه زان غالیه بو می گیرد
آنکه در مدرسه ابریق کشیدی همه روز دیدم امروز به میخانه سبو می گیرد
پیر ما گفت هنیئاً می بی غصه بنوش لقمه وقف مخور زانکه گلو می گیرد
به نمازی که کند شیخ ریایی چه اثر آنکه از خون دل خلق وضو می گیرد
مشکن از سنگ ملامت دل مردان خدا تو مپندار که آیینه رفو می گیرد
گفتم آن خال سیه کُنج دهان تو گرفت گفت هندو بچه[ای] سرّ مگو می گیرد
چنبر زلف بر افشان و دل ما بستان فرصتت باد که چوگان تو کو می گیرد
نشأه مستیم از سر بپرد چون دو سه جام آن بت عربده خو مفسده جو می گیرد
خیز و مردانه ازین دنیی دون دست بشو که هزاران چو تو این فاحشه شو می گیرد
نیست دلگیری رندان ز کم و بیش جهان دل ما جلوه او جذبه هو می گیرد

تراوش خاطر عاجزانه محبت خزانه شیخ الرئیس در بمبی

21 ربیع الآخر 1312

نامه چهارم شیخ الرئیس مخصوص جمال الدین افغانی

به توسط محمد برهان الدین بلخی، (ص 43)

بحضرت عظمت کامل المیل فی نشر الطریقه بل هم کمیل فی حدیث الحقیقه عرض کنید.

حسب الاراده محو الموهوم می کنم تا صحو المعلوم از طرف سامی چگونه ظهور کند و در کشف سبحات جلال و تابش اشعه جلوات جمال اشارتهای روحانی و بشارتهای پنهانی معنی اعنی الصباح عن المصباح را بر ما روشن نماید. عهد ما با تو نه عهدی که تغییر بپذیرد، العهد مسئول و الوفا مألول ربنا سمعنا و اطعنا مرحبا بسیدنا و مؤیدنا.

21 ربیع الآخر 1312 شیخ الرئیس

روی ظرف: اسلامبول

به نظر محبت منظر جناب مستطاب معارف نصاب لطائف النساب سلیل الاقطاب و فخر الانجاب قرة العین الموحدین حضرت برهان الحسینی البلخی زاد شوقه و دامه ذوقه ملحوظ آید.

21 ربیع الآخر 1312 بمبی 8642

مهر شیخ الرئیس 1280

شقه ای از نامه ارسال شده برای سید اشرف از واعظان ایران.

این پاره از طرف سید اشرف به دست برهان الدین بلخی سپرده شده است. (ص 44)

خدمت جناب آقای برهان الدین سلمه اللّه سابقا چیزی عرض کردم منتظر جوابم فراموشش نشده اند و نمی شوند بدگمانی نداشته باشند آن هم در حق من.

در دهر چو من یکی و آن هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود

شیخ الرئیس

نامه دوم برهان الدین بلخی (ص 45 47)

عالیحضرت سامی منزلت رشادتمآب کمالات اکتساب مرشد روشن ضمیر مربی بی نظیر سالار نجبا سرخیل عرفا شهسوار عرصه عرفان خاقان اقلیم بیان خسرو ملک سخن الملقب به میرزا ابوالحسن المتخلص به حیرت حضرت شیخ الرئیس حفظه اللّه الملک المتعال و زاد عمره العزیز و اجلاله العال

مرا هوای سحرگه پیام یار آورد نسیم بوی بهشتی از آن دیار آورد
غلام فصل بهارم که هر ورق ز گلش مرا بتازه پیامی ز روی یار آورد
بصد زبان نتوان گفت شکر این نعمت اگرچه از پس صد ساله انتظار آورد

باد صبا که مبشر درماندگان است و پیامبر دردمندان از برای تطییب خاطر محزون بیت الاحزان من غریب آمد و بوی دلجوی حبیب آورد. کزو دماغ دلم معنبر گشت و مشام جانم معطر. بعد از شکران فراوان بدو گفتم:

ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمده مرحبا

متعاقب آن بشارت عظمی علی رغم حاسد قاصد رهپیما نامه مهر و وفا را به این عاشق مشتاق رسانید و بالمره را این گرفتار را از قید غم انفس و آفاق برهانید و مضمون چون درّ مکنون آن منکوش گوش من مدهوش شد. فروغ حسن عباراتش دیده مرا روشن کرد و فیض بخش نکاتش دل مرا گلشن نمود.

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت

حقا که رشحات خامه معجز بیانت لذت آب حیات خضر نبی مکرم دارد و معجزات خط عبیر افشانت خاصیت ابن مریم از آن تشنه دلان بیابان هجران تسکین عطش کرد و اطفای آتش آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد. طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکر خای تو ابکار افکار پرتو بار آن جناب عالیمقدار که مانند لؤلؤی خوشاب قیمتدار است و نایاب از کمال التفات نامزد این طالب خانه بردوش و دریا خروش نموده اید. حال به صد جان طلبکار آن گهرم و به چار چشم منتظرم لعل حیات بخش تو جایی که دم زند.

نبود مسیح را ز خجالت مجال دم

توجهاتی که درباره این درویش دلریش دارید، تخمیساتش را که از قبیل ترّهاتست توصیف فرموده اید:

دلنشین شد سخنم تا تو قبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد

خدا می داند که به آن بزرگوار ارادت تمام دارم و محبت ما لاکلام و دائم الاوقات بدعوات خیریه و اثنیه جمیله آن واجب الاحترامی مشغولی و مسئولی داریم و زمانی نمی گذرد بی یاد جناب عالی و آنی منقضی نمی گردد بی خیال فیض مآب سامی.

گر دورم از تو نقش توام در نظر بس است دل پیش توست دولت من اینقدر بس است

و الحاصل عرض و نیاز مهجوران پرسوز و گداز آن است که این غریبان را گاه گاهی از گوشه خاطر مودت ذخایر محو و سهو نساخته به دعای سحری یاد آور باشند و از نظر کیمیا اثر کامور گردانند و دیگراینکه به نور چشمیان و دوستان طهران احترامات و تسلیمات ما را تبلیغ بفرمائید و داعیزادگان سید محمد موسی و سید سلیمان جلال الدین و سید احمد عیسی و دوستان قدیم استانبول دست کرم پیوست شما را بوسیده التماس دعا دارند و برادران گرامیان شیخ سید عبدالقادر و سید محمد بهاءالدین سلام فراوان می رسانند.

باقی جمالت آفتاب هر نظر باد ز خوبی روی خوبت خوبتر باد

فی 12 جماد الاولی 1324 و فی 20 حزیران سنه 1322 یوم الخمیس

دعاگوی مهر آیین

سید محمد برهان الدین الحسینی البلخی

نامه پنجم شیخ الرئیس، (ص 149)

مهر شیخ الرئیس

12 ربیع المولود 1324 طهران

حضرت معارف آیت محامد رایت سراپا هوش و درایت برهان الدین قلیج الحسینی البلخی دامت برکاته کلک مشکین یادی از این مسکین کرده و خاطر پریشان را وسیله تسکین فرستاده

گل ما عزم بوستان کردی عجبا یاد دوستان کردی

متذکر روزگار وصل و عوالم انسی شدم

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش

علم اللّه تشنه دیدار و مستسقی آن اشعار آبدار و افکار تابدار هستم و بنشاء همین آرزو مستم. تخمیسات بدیعه با تجنیسات منیعه در محفل ادبا و فضلا مطرح مذاکره شد و محرک اشواق اولی الاذواق آمد هر کو شنید گفتا للّه درَّ قائل اگر فرصتی بدست آید از خیالات جدیده و مقالات مفیده خودم که نتیجه خاطر عاجزانه و از ذخائر این خزانه تقدیم می کنم که به توسط جناب مستطاب معالی نصاب حاجی رضا قلی خان به ملاحظه جناب سامی برسد و موجب وجد و حال و منشط خیال گردد

کی شعرتر انگیزد خاطر که حزین باشد

دوستان و احباب دارالسعاده که در حق بنده صادق العقیده و ثابت الاراده سلام و ثنای دوستانه دعا و صفای خالصانه مرا ابلاغ فرمایند و رشته مکاتبات را متصل و غیر منفصل نخواهید کرد زیاده

شیخ الرئیس

از مجموعه تخمیسات، (گ a8 b9)

تخمیس هشت بیت از غزل بی بدل حضرت الحاج ابوالحسین میرزای قاجاری المعروف به شیخ الرئیس

هاله گون معجری چون مه بسر می گیرد

لاله آسا بکف خویش سبو می گیرد

همچو گل در بر خود رنگی و بو می گیرد

دانم آن شوخ پری رو ز چه رو می گیرد مگر از چشم بدان روی نکو می گیرد

ای تو با حسن جهانسوز نداری همتا

نیست جز شعله مهر رخ تو در دلها

هست افسانه زلف چو شبت در هرجا

ماه اگر خواست که همروی تو گیرد خود را من گرفتم تو رضا او بچه رو می گیرد

ز آتش روی او گرم است چه خوش بزم صفا

هست در لعل لبش خاصیت آب بقا

خاکپایش که بود سرمه چشم سر ما

هر سحر گه که بکویش گذرد باد صبا نکهتی عاریه زان غالیه بو می گیرد

هست در اهل خرابات بسی سازی و سوز

خاصه عشق رخ چون مهر جهان سوز تموز

خواجه مردانه برو مسئله عشق آموز

آنکه در مدرسه ابریق کشیدی همه روز دیدم امروز به میخانه سبو می گیرد

من که مستانه درین بزمگهِ نوشانوش

برکشم می ز کف مغبچه باده فروش

من از آن خالی نیم بحروش از جوش و خروش

پیر ما گفت هنیئاً می بی غصه بنوش لقمه وقف مخور زانکه گلو می گیرد

مرد عاشق که بصد سوز دل و دیده تر

سر به محراب مناجات نهد شام و سحر

نکند در دل او جز غم دلدار اثر

به نمازی که کند شیخ ریائی چه اثر آنکه از خون دل خلق وضو می گیرد

هست در کسوت درویش برهنه سر و پا

بسا هست شاهان ملک فقر و فنا

هیچ تو طعنه بر ایشان مزن از جهل و عما

مشکن از سنگ ملامت دل مردان خدا تو مپندار که آیینه رفو می گیرد

گفتم عالم را که صیت حسن و آن تو گرفت

همچو من خسته ببر سرو چمان تو گرفت

گفتمش زلفت رخ صدبرگ سان تو گرفت

گفتم آن خال سیه کُنج دهان تو گرفت گفت هندو بچه[ای] سرّ مگو می گیرد

18 ذی الحجه 15/1330 تشرین ثانی رومی 1911

قوزغنجق تپه بگلربگی یولی

پی نوشت ها

1. حسین دانش، تعلیم لسان فارسی، استانبول، 1331، مطبعه عامره، قسم ثالث، ص. 271

2. برای کتاب نامه درباره شیخ الرئیس رجوع شود به: ع. خیامپور، فرهنگ سخنوران، چاپ دوم، ج. 1، 1367، ص 286.

3. شیخ سلیمان، ینابیع الموده، استانبول، 1301 ه . ق. مطبعه اختر، 2 جلد، 537 ص.؛ استانبول، 1302 ه . ق.، مطبعه شرکت ایرانیه، 2 جلد، 3+537 ص.

4. رجوع شود به:

IÙbnülemin Mahmut kemal, Son Asir Türk SÊairleri, IÙstanbul, 1930, s. 182-183 IÙbnülemin, Son Hattatlar, IÙstanbul, 1970, s.523-524; SÊadedin Nüzhet Ergun, Türk SÊairleri, cilt: II, IÙstanbul, 1937, s. 874-579.

5. یوسف رضا پاشا رئیس سابق قومسیون[ = کمیسیون] عموم مهاجرین.

6. محمد جواد، بزرگ یوسف رضا پاشا.

7. شیخ جمال الدین افغانی.

8. فرزند کوچک شیخ الرئیس

9. جمال الدین افغانی

10. شیخ سید عبدالقادر و سید محمد بهاء الدین بلخی، دو فرزند شیخ سید سلیمان.

11. فرزندان برهان الدین بلخی سید یحیا [= یحیی] کمال الدین و محمدموسی و سلیمان جلال الدین.

12. یوسف رضا پاشا.

13. سلطان محمد شاه از حکمداران هندوستان.

14. سیدیحیا کمال الدین، محمد موسی، سلیمان جلال الدین. احمد عیسی فرزند چهارم سید محمد برهان الدین پس از هفت سال از تحریر این نامه به دنیا آمده است.

15. شیخ سید عبدالقادر البلخی، سیدمحمد بهاء الدین الحق.

نمونه نامه محمد برهان الدین الحسینی البلخی

نمونه نامه شیخ الرئیس میرزا

نمونه نامه محمد برهان الدین الحسینی البلخی



*. عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه سلجوق در قونیه، گروه زبان و ادبیات فارسی.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان