نقد و بررسی مثنوی جمال و جلال و سراینده آن

مثنوی جمال و جلال تصنیف محمّد نزل آباد. مقدمه و تصحیح: شکوفه قبادی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی. ۱۳۸۲. ۱۹۰ صفحه.

مثنوی جمال و جلال تصنیف محمّد نزل آباد. مقدمه و تصحیح: شکوفه قبادی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی. 1382. 190 صفحه.

چکیده

جمال و جلال مثنویی است عاشقانه تمثیلی با درونمایه عرفانی، و به اهتمام شکوفه قبادی در سال 1382 در تهران (مرکز نشر دانشگاهی) چاپ شده است. مصحّح، این مثنوی را سروده شاعری ناشناخته به نام محمّد نزل آباد (از سرایندگان قرن نهم هجری) دانسته است و درباره او اطّلاعاتی به دست نداده.

نویسنده مقاله پس از مطالعه دقیق منظومه یاد شده، و از طریق تخلّص شاعر که امینی بوده و در مثنوی جمال و جلال ذکر گردیده، به شناخت هویّت کامل سراینده توفیق یافته است و او را امین الدین نزل آبادی دانسته که دولتشاه سمرقندی در تذکرة الشعراء خود شرح حالش را آورده است. نویسنده مقاله در ادامه، پس از شناخت هویّت سراینده مثنوی جمال و جلال ممدوح او را نیز شناسانده که همانا خواجه فخرالدین اوحد مستوفی از خاندان مستوفیان سبزوار و از علما و فضلای روزگار خود است.

در سال 1382 مرکز نشر دانشگاهی منظومه ای عرفانی به تصحیح شکوفه قبادی منتشر کرده با نام مثنوی جمال و جلال که مصنّف آن شاعری ناشناخته به نام محمّد نزل آباد معرفی شده است. این مثنوی شرح حالات عاشقی است به نام جلال که مجبور می شود از کوه و بیابان عبور کند و موانع مختلف را از سرِ راهِ خود بردارد تا به معشوق خود جمال برسد. تاریخ سرودن این اثر، بنابر یکی از ابیات مثنوی، سال 808 هجری است:

هفت صد و هژده و نود افزون تا رسول آمده ز مکّه برون
که شد این دفتر لطیف تمام یافتم زین کلام مفلق1 کام

(بیت 8 4717)

نام شاعر نیز از روی ابیات دیگر وی حدس زده شده است، آنجا که می گوید:

بیهقم سبزوار دین آباد جای من خاک پاک نَزْل آباد
نام نیکو محمّدم به یقین لقب و شهرتم بگو تو چنین

(بیت 9 4728)

امّا این محمّد نزل آباد، یا صحیح تر بگوییم نزل آبادی، که بوده است؟ وی در مثنوی خویش اطلاعات دیگری درباره خودش به ما داده است. ازجمله گفته است که مثنوی خود را در شهر مشهد رضوی تمام کرده است (بیت 6 4694). مهمتر از این، وی در چند جا از حامی خود به نام فخرالدّین یاد کرده و او را «حضرت آصف» خوانده است. این شخص نیز برای مصحّح ناشناخته بوده و نوشته است که ابیات مثنوی «هیچ نوع اطّلاعی درباره هویت او به ما نمی دهند» (مقدمه، صفحه سیزده).

در اینکه نام این مثنوی جمال و جلال است هیچ تردیدی نیست، چه خود شاعر به صراحت از اثر خویش با همین عنوان یاد کرده است (ابیات 4708 و 4712). امّا این عنوان در میان منظومه های فارسی در فهرست نسخه های خطّی فارسی، تألیف احمد منزوی، یا در فهرستهای نسخه های خطّی موجود در ایران نیامده است. ظاهرا فقط یک نسخه از این اثر در کتابخانه دانشگاه اوپسالا (در سوئد) موجود بوده و متن حاضر نیز از روی همان نسخه تصحیح و چاپ شده است.

دست نوشت این مثنوی را که مصحّح برای چاپ به مرکز نشر سپرده بود نگارنده دیده بود و متوجّه اهمیت این اثر از لحاظ ادبی و عرفانی شده بود، ولی بعد از چاپ چون به مطالعه دقیق تر آن پرداخت سر نخی پیدا کرد که با آن توانست هم هویت مصنّف و هم هویت ممدوح او را معلوم کند.

این مثنوی عاشقانه در بحر خفیف سروده شده، و در ضمن مثنوی، مانند بسیاری از مثنویهای داستانی سده هفتم و هشتم و نهم گاهی غزلهایی هم آمده است و در این غزلها شاعر تخلص خود را امین ذکر کرده است. یکی از این غزلها را شاعر از زبان مطربی چنگی در مجلسی که جمال و جلال به هم رسیده اند بیان کرده و شاعر در این غزل نام جمال و جلال را آورده و در بیت آخر، از زبان حال زهره، شاه را دعا کرده است:

هست هنگام عیش و روز وصال بر سر تخت با جمال و جلال
ساقیان مهر و چاوشان چو فلک مطربان بدر و چنگیان چو هلال
یارب این عیش را مبادا غم یارب این بخت را مباد زوال
با جمال است حسن جاویدان با جلال است نیز جاه و جلال
روز عیش است ساقیا در جام باده ناب ریز مالامال
غیر معشوق و باده و مطرب هست عالم همه خیال محال
چون امین زهره بر فلک گوید شاه بادا به دولت و اقبال

(ابیات 80 4074)

در غزلهای دیگر نیز این تخلص تکرار شده است. مثلاً در یکجا می گوید:

چو امین دم به دم که دیده من در فراقت کند گهرباری

(بیت 3168)

و در غزلی دیگر می گوید:

چون امین جوهر فراق نگار به وصال ار خرد خرد مفروش

(بیت 3214)

حتی در ضمن ابیات مثنوی هم در یکجا تخلص خود را آورده است:

گنج معنیست پندهای امین سر مخزن گشا و نیک ببین

(بیت 1191)

در بیت 4729 نیز که قبلاً نقل کردیم لفظ چنین` صحیح به نظر نمی رسد و ظاهرا تصحیف امین است و مصراع را باید بدین گونه خواند: «لقب و شهرتم بگو تو امین». (لفظ نیکو `در مصراع اوّل همان بیت هم شاید مصحَّف باشد).

باری، با پیداشدن تخلّص امین گام مهمی در شناخت هویت کامل شاعر برداشته شده است. شاعری که در قرن نهم می زیسته، اهل بیهق سبزوار بوده و نزل آبادی خوانده می شده و امین تخلص می کرده است کسی جز امین الدّین نزل آبادی نبوده است و خوشبختانه دولتشاه سمرقندی این شاعر را معرفی کرده و در حق وی گفته است که «انواع فضیلت و حَسَب با نَسَب سیادت ضمّ داشت»، چنان که خود نزل آبادی هم در ابیاتی از جمال و جلال به حَسَب و نَسَب خود اشاره کرده گفته است:

گرچه دارم ز جدّ و باب شرف هستم از صدق بنده آصف
جدّ من تا به آدم است امیر جملگی پادشاه و میر و وزیر

(ابیات 7 4726)

دولتشاه سپس حکایتی از امین الدّین را همراه با یکی از غزل های او بدین شرح آورده است:

امیر امین الدّین مرد ظریف و خوش طبع بوده، با مولانا کاتبی و خواجه علی شهاب در شاعری دعوی می کند. گویند که جمعی از شعرا و فضلا تحسین قصیده شتر حجره مولانا کاتبی می فرمودند، امیر امین الدّین در بدیهه این قطعه بگفت:

اگر کاتبی در سخن گه گهی بلغزد برو دق نگیرد کسی
شتر حجره را گر نکو گفت لیک شتر گربه ها نیز دارد بسی

و امیر امین الدّین را در مثنوی گویی طبع فیّاض بود و چند کتاب مثنوی پرداخته، مثل کتاب «شمع و پروانه» که آن را مصباح القلوب نام کرده و داستان «عقل و عشق» که آن را به سلوة الطالبین موسوم ساخته، و قصّه «فتح و فتوح» و غیر ذلک. و این غزل او راست:

دیده چون آینه رویِ تو دیدن گیرد از تحیّر ز مژه آب چکیدن گیرد
دلِ من در سرِ آن زلفِ سیه مضطرب است مرغ در دام چو افتاد طپیدن گیرد
باز بگریخت خیال تو ز چشم بی خواب می رود اشک که او را به دویدن گیرد
لرزه بر تن فتد آن لحظه که من آه کشم شاخ لرزد چو سحر باد وزیدن گیرد
گر رسد شادی وصلت به امین یک نفسی جسم چِبْود که ورا روح پریدن گیرد2

دولتشاه، چنان که ملاحظه می شود، نام مثنوی های نزل آبادی را ذکر کرده و لیکن از جمال و جلال یاد نکرده است. منظومه دیگری که ظاهرا از امین الدّین نزل آبادی است و دولتشاه ذکر نکرده است مثنوی بهرام و گلندام است که نسخه های خطّی متعددی از آن موجود است. در این منظومه نیز شاعر امین تخلص کرده است، چنانکه در پایان مثنوی می گوید:

امین بگذر ز پوچ خود که تا کی به لب کف آوری و بر جبین خوی3

شناخت هویت سراینده جمال و جلال به ما کمک می کند تا ممدوح او یعنی امیر فخرالدّین را هم بشناسیم. این شخص کسی جز خواجه فخرالدّین اوحد مستوفی نیست که دولتشاه ذکر او را قبل از ذکر امین الدّین نزل آبادی آورده و در حق او گفته است:

حکیمی صاحب فضل بود و در فنون علوم صاحب وقوف، به تخصیص در علم نجوم و احکام که در این فنّ به روزگار خود نظیر نداشت و در علم شعر و شاعری سرآمد عصر بود، و در خط و انشا و استیفا و طب و تواریخ مشارٌالیه. مستعدّی به جامعیّت در روزگار او نبود. و خواجه از اعیان سبزوار است و خاندان ایشان را مستوفیان خوانند و ذکر آن مردم در تاریخ بیهق مذکور و مسطور است.

اشاره دولتشاه سمرقندی به فصلی است که ابوالحسن علی بن زید بیهقی، معروف به ابن فندق (ف. 565)، در کتاب تاریخ بیهق نوشته و در آن خانواده مستوفیان سبزوار را معرفی کرده است.4 اعضاء خانواده مستوفیان از سده پنجم به بعد از شخصیت های فرهنگی سبزوار بودند و خود فخرالدّین اوحد نیز دانشمندی برجسته و منزلش مرکز فرهنگی شهر بود و حتی در زمان دولتشاه نیز هنوز منزل او محلّ رجوع فضلا و دانشمندان و ادبا بود. امیر علیشیرنوایی هنگامی که پدرش از طرف شاه به حکومت سبزوار رفته بوده5 اوحد مستوفی را دیده بوده و بعدا در مجالس النفایس با احترامی خاصّ از او یاد کرده گفته است که «یگانه عصر خود بود و بیشتر علوم و فنون را می دانست، به تخصیص علوم غریبه را، امّا در فلکیات مشهور عالم بود».6 نوایی سپس از ملاقاتهای خود با او یاد کرده و مطلعی از یکی از غزلها یا قصاید او را نیز نقل کرده است.

یکی از خصایص خواجه فخرالدّین اوحد علاقه او به کتاب در زمینه های گوناگون علمی بود. دولتشاه نوشته است که در منزل خواجه اوحد کتابخانه ای بود با یک هزار جلد کتاب که بسیاری از آنها را خواجه به خط خویش حاشیه نویسی کرده بود. خواجه فخرالدّین طبع شعر هم داشت و دیوانی از خود به جا گذاشت مشتمل بر قصاید و غزلیات و مقطعات، ولی جز دو بیت که امیر علیشیرنوایی نقل کرده و قصیده ای که فخرالدّین در منقبت علی بن موسی الرضا(ع) سروده و دولتشاه آن را نقل کرده است متأسفانه اثری از این دیوان نمانده است. در قصیده مزبور که مشتمل بر 65 بیت است، فخرالدّین ارادت خود را نه فقط به علی بن موسی الرضا(ع)، بلکه به طورکلّی به خاندان اهل بیت، نشان داده است، بخصوص آنجا که می گوید:

سلطان جعفری نسب موسوی گهر کو بود بر سران جهان مالک الرّقاب
علاّم علم دین علی موسی الرضا خضر سکندر آئین و شاه فلک جناب
در راه شرع قافله سالار جنّ و انس درباب علم مسئله آموز شیخ و شاب

(...)

در دین کسی که غیر تو دانست پیشوا گویی گناه باز نمی داند از ثواب
افلاک را مدار از آن شد زمین که هست یک مشت خاک در کف اولاد بوتراب
گاه شدن جناب رسالت پناه را بود آخرین سخن سخن عترت و کتاب7

این قصیده نشان می دهد که خواجه فخرالدّین اوحد عمیقا به امامان شیعه محبت می ورزیده و ظاهرا یکی از شیعیان سبزوار بوده و چه بسا پدر و جدّ او با نهضت سربداران که در سده هشتم اتفاق افتاد مرتبط بوده اند. قاضی نوراللّه شوشتری که مطالب دولتشاه را درباره فخرالدین در کتاب مجالس المؤمنین عینا نقل کرده است خواجه را شیعه دانسته است. امین الدّین نزل آبادی هم به نظر می رسد که از شیعیان سبزوار و بیهق بوده است. وی در ضمن ستودن اصل و نسب فخرالدّین، از رفتن خود به مشهد و تمام کردن کتاب خود در جوار مرقد علی بن موسی الرضا(ع) بدین گونه یاد کرده است:

حیدری اصل و احمدی جوهر گلشن لطف را تویی چو شجر
فخر دنیی8 و دین حبیب اله کرده بهرت ز لطف خویش پناه

(ابیات 5 4684)

(...)

کعبه ای کین زمان به ایران است مرقد فیض بخش سلطان است
روی کردم به مشهد رضوی اختر آسمان مرتضوی
دیده دل چو مرقدش را دید بر دلم فیضها ازو برسید
چشم بر قبّه زبرجدفام کرده ام این کتاب خوب تمام

(ابیات 6 4693)

دولتشاه درباره تاریخ تولد و فوت امین الدّین نزل آبادی چیزی نگفته است، ولی درباره ممدوح او خوشبختانه این اطّلاعات را به دست داده است. خواجه اوحد، بنا به قول دولتشاه، در سال 868 در سن هشتاد و یک سالگی فوت کرده است. بنابراین تولد او در سال 787 بوده است. پس اگر نزل آبادی مثنوی خود را در سال 808 تمام کرده و این تاریخ صحیح باشد، در آن صورت فخرالدّین در آن زمان 21 ساله بوده است. ولی قراین موجود نشان می دهد که سال 808 صحیح نباشد. یکی از این قراین ابیاتی است که امین الدّین در مدح خواجه فخرالدّین سروده و او را آصف خوانده است:

مطربا ارغنون بیاور باز نغمه بنما و بربطی بنواز
با نوایی چو نغمه داود وصف آصف بگو به نغمه عود
گوی: ای آفتاب دانش و داد بی وجود تو کاینات مباد
فخر دنیی9 و دین که مهر سپهر همچو من مدح گویدت از مهر

(ابیات 7 3404)

در جای دیگر او را «فخر سادات» و «آصف اعظم» خوانده است (بیت 1508).

ابیات فوق را بعید است که امین الدّین در حق جوانی 21 ساله سروده باشد.

قرینه دیگر این است که ظاهرا امین الدّین کم و بیش هم سنّ خواجه اوحد بوده و باز بعید است وی در سن کم این مثنوی را سروده باشد.

قرینه دیگر ذکر نام شاعری به نام جمالی است که امین الدّین قصیده ای هم از زبان او نقل کرده است. جمالی در مجلس شاه، پیش از خواندن قصیده، خود را معرفی می کند:

گفت: ای شاه مشتری خاطر هست نامم جمالیِ شاعر
هست سی سال تا مدیح جمال هست او زاد من به ماه و به سال
گفته ام یک قصیده خوب و روان به لطافت چو لؤلؤی عمّان

(ابیات 8 4086)

تنها شاعری که در نیمه اول قرن نهم می زیست و نامش جمالی بود و ما می شناسیم جمالی اردستانی است، و احتمالاً منظور امین الدین نیز همین جمالی است، گرچه قصیده ای که وی نقل کرده است در دیوان چاپی جمالی (تصحیح ابوطالب میرعابدینی، تهران: 1376) نیامده است. جمالی در سال 879 وفات کرده است و در یکی از رساله های خود گفته است که «پنجاه سال است که غزا می کنم با این خلق و خلق را خبر نیست».10 تاریخ تألیف رساله یاد شده در یکی از نسخه های خطّی آن 866 است و اگر در آن زمان جمالی 20 ساله هم بوده باشد، در آن صورت تولد او حدود 796 خواهد بود.11 بنابراین، در سال 808 او احتمالاً طفلی هفت هشت ده ساله بوده و نمی توانسته است شاعری معروف باشد.

با توجّه به قراینی که ذکر کردم، آنچه منطقی به نظر می رسد این است که نزل آبادی مثنوی خود را حدودا در اواسط سده نهم سروده است. احتمال می رود که در مصراع «هفت صد و هژده و نود افزون» لفظ هژده` تصحیف لفظ دیگری، مثلاً پنجده` بوده باشد، و در آن صورت تاریخ نظم این مثنوی 840 خواهد شد. واللّه اعلم.

همان گونه که ممدوح نزل آبادی در علوم مختلف و حکمت دست داشته است، خود وی نیز اهل حکمت و عرفان بوده و اساسا مثنوی او اثری است عرفانی و تا حدودی فلسفی و داستان اصلی او نیز کلاً جنبه تمثیلی و رمزی دارد. در همان ابتدای مثنوی (بیت 17) شاعر می گوید که داستان خود را از عقل کلّ شنیده است، و در جای دیگر نیز همین معنی را بیان می کند، و می گوید:

عقل داننده سخن پرداز که مر این قصّه کرده است آغاز

(بیت 647)

قهرمانان و شخصیت های داستان اصلی همه خیالی اند و هریک نمودگار معنایی مابعدطبیعی است. جمال مظهر روح یا جان است و جلال نمودگار عقل یا نفس ناطقه:

صورت و نقش و فکر هست خیال روح باشد جمال و عقل جلال
بر سر لوح عقل کلّ مشروح این چنین دیده بود دیده روح

(ابیات 1 1870)

و در جای دیگر از زبان پیری روشن دل خطاب به جلال می گوید:

نفس ناطق تویی و نام جلال روح معشوق تست و هست جمال

(بیت 4417)

رمزی بودن داستان جمال و جلال مبتنی بر نظر فلسفی شاعر درباره دو عالم کبیر و صغیر است. نفس ناطقه یا عقل برای بیرون رفتن از عالم جسمانی و رسیدن به مرتبه روحانی و وصال با معشوق باید سفری باطنی در پیش گیرد. این سفر باطنی را شاعر از راه یک سفر ظاهری در عالم خارج شرح می دهد. به عبارت دیگر، او سفر در عالم صغیر را با استفاده از شخصیت ها و حوادثی در عالم کبیر شرح می دهد. این بدان جهت است که دو عالم بیرونی و درونی درست با هم متناظراند:

ای پسر هرچه هست در عالم هست مثلش12 به عالم آدم

(بیت 4330)

در عالم کبیر چهار عنصر باد و آتش و آب و خاک است، و نظیر اینها در عالم صغیر نفس و خون و رطوبت و هیئت قالب یعنی بدن است:

نفس تو باد گشت و آتش خون آب باشد رطوبتت به درون
هیئت قالب تو مشتی خاک گشته در صنع خانه ادراک

(ابیات 7 4386)

روز و شب، فصول چهارگانه، کوه ها و هفت اقلیم نیز هریک نمودگار معانیی در درون انسانند:

در وجود تو استخوان ها کوه چون جواهر در اوست مر انبوه
هفت اقلیم هست هفت اعضا کردم این سرّ به معرفت پیدا
چار فصل است در جهان هر سال با تو گویم بیان این احوال
هست ادراک همچو فصل بهار آرد او از شجر برون بر و بار
هست در تن خیال تابستان او کند پخته میوه عرفان
قوّت حفظ پس خزان13 باشد پخته میوه در آن زمان باشد
قهر ماننده زمستان است موسم خشکی درختان است

(ابیات 96 4390)

اشخاصی هم که جلال با آنان برخورد می کند یا همراه می شود و به او کمک می کنند رمز قوا و حالات و صفات درونی است. مثلاً اختیار، عقل نیکوکار است و فیلسوف عشقِ کارگزار (بیت 4434)، دیوهایی که جلال با آنها برخورد می کند نفس لوّامه و نفس امّاره اند (بیت 4440)، اژدهای هفت سر نیز شهوت است (بیت 4460)، و همین طور سایر موجودات. امین الدّین عقاید عرفانی و فلسفی را هم در قالب حوادث داستان بیان کرده است. مثلاً گلها و مرغان و موجودات بی زبان دیگر وقتی به زبان حال با جلال سخن می گویند، شاعر اظهار می کند که کسی که در این موجودات سخن می گوید درحقیقت معشوق یعنی جمال است. جمال همه جا هست.

هر زمان صورتی برآراید خویش را همچو مرغ بنماید
گاه دشمن شده است و گاهی دوست هر که بینیم جملگی همه اوست
بحر و بر منزل و سرای وی است هرکجا هست جای جای وی است
او بود گنج اوست نیز طلسم گاه جان است و گاه باشد جسم
گاه سروی است گاه بستانی است گه بیابان و گه گلستانی است
همه چیزی ازو بود موجود بی وجودش نبود هیچ وجود
گاه عذرا و گه بود وامق گاه معشوق و گه بود عاشق
کس نیابد به کنه کارش راه نیست از حالتش کسی آگاه

(ابیات 9 1492)

نه فقط معشوق و عاشق، بلکه خود عشق نیز تجلی جمال یا حسن است:

عشق نوری ز حسن طلعت اوست که بدان نور ره برند به دوست
عشق شمعی است شعله چون افروخت غیرمعشوق هرچه دید بسوخت
عشق در دل چو فتنه انگیزد عقل از وی دو اسبه بگریزد
در ره عاشقی سلامت نیست عشق کاری است جز ملامت نیست
عشق و معشوق و عاشقند به راه هست یک شی ء واحد ای آگاه

(ابیات 6 2052)

مطالبی که امین الدّین درباره حسن و عشق و وصال و توحید و درد و بلای عشق و رنج فراق و سخت کوشی و جانفشانی عاشق گفته است چیز تازه ای نیست؛ آنچه در مثنوی او جنبه ابتکاری دارد، درآوردن این موضوعات و مطالب در قالب داستان و صبغه ادبی بخشیدن به آنهاست.

امین الدّین نه فقط به نظریات فلسفی و عرفانی توجّه داشته، بلکه به فلسفه عملی یعنی اخلاق هم عنایت داشته و لابه لای حوادث داستان خود ابیاتی هم در پند و نصیحت گفته است. نمونه آنها ابیات زیر است:

خوب گفت این کلام مرد حکیم دار در گوش همچو درّ یتیم
که هر آن کس که تخم زشتی کاشت برِ آن تخم خویشتن برداشت
چه مکن تا نیفتی در چه خویش بد مکن تا نیایدت بد پیش

(ابیات 6 3644)

متن مثنوی جمال و جلال، همانطور که اشاره شد، از روی یک نسخه ناقص چاپ شده است. از ابتدای مثنوی چند بیتی افتاده است. در میانه اثر نیز ابیات فراوانی از جاهای مختلف افتاده است. مثلاً در جایی که حکایت گفتن مرغان چهارگانه آمده فقط حکایت گفتن کبوتر به صورت کامل ذکر شده است (ص110 به بعد). متنی که معمولاً از روی یک نسخه تصحیح می شود غلط هم دارد، و مثنوی جمال و جلال هم متأسفانه از این حکم مستثنی نیست. بعضی از این غلط ها را به سهولت می توان پیدا و اصلاح کرد. به دو مورد از این غلط ها قبلاً اشاره کردیم. بسیاری را هم فقط با کمک نسخه یا نسخه های دیگر می توان اصلاح کرد. به هر حال چاپ و نشر این اثر به همین صورت هم کاری بوده است ارزنده.

پی نوشتها

1. در نسخه چاپی: مغلق.

2. دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، تهران 1338، ص 8 337. مطلبی را که دولتشاه گفته است شیرعلی خان لودی در تذکره مرآة الخیال (به اهتمام حمید حسنی، تهران 1377، ص 57) نیز آورده است و نسبت امین الدّین را به جای نزل آبادی اشتباها استرآبادی نوشته است. مطلبی هم که سعید نفیسی در تاریخ نظم و نثر (ج 1، ص 304) آورده از دولتشاه اقتباس کرده است.

3. درباره این اثر بنگرید به تحقیق محمّد علی خزانه دار در منظومه های فارسی، تهران 1375، ص 8 157. همانطور که خزانه دار گفته است. این اثر را بعضی از فهرست نویسان به کاتبی نیشابوری نسبت داده اند، ولی مرحوم ملک الشعراء بهار در یادداشت خود به نسخه خطیی که از این اثر در اختیار داشته و هم اکنون در مجلس شوراست (شماره 358) نوشته است که این اثر از «امین الدّین محمّد از مردم سبزوار» است. (نیز نک. منزوی، فهرست نسخه های خطّی فارسی، ج 4، تهران 1351، ص 2672).

4. ابوالحسن علی بن زید بیهقی، تاریخ بیهق، تصحیح احمد بهمنیار، تهران 1308 [افست 1361] ، ص 118.

5. میرنظام الدّین علیشیر نوائی، تذکره مجالس النفایس، به اهتمام علی اصغر حکمت، تهران 1363، ص 24.

6. همان، ص 26.

7. تذکرة الشعراء، پیشگفته، ص 6 335.

8 و 9. کلمه دنیی (= دنیا) در هر دو جا در نسخه چاپی به غلط دینی ضبط شده است.

10. پیر جمال الدّین اردستانی، مرآة الافراد، تصحیح حسین انیسی پور، تهران 1371، ص 155.

11. انیسی پور، در مقدمه خود به مرآة الافراد (ص 8 17) با توجّه به همین شواهد نتیجه گرفته است که تاریخ تولّد جمالی می بایست حدود 816 باشد، گویی جمالی از بدو تولّد با خلق غزا می کرده است.

12. در نسخه چاپی: فعلش.

13. در نسخه چاپی: نیک خوان.


*. عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادبیات.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر