اصول و مبانی راهنمایی و مشاوره از دیدگاه اسلام

«اصل» به معنای بن، ریشه، اساس، زیربنا، قاعده و یا قانون است. اصول راهنمایی ماهیت عمل راهنمایی را روشن می سازد و به فعالیت راهنما جهت می بخشد.

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

مقدمه

«اصل» به معنای بن، ریشه، اساس، زیربنا، قاعده و یا قانون است. اصول راهنمایی ماهیت عمل راهنمایی را روشن می سازد و به فعالیت راهنما جهت می بخشد.

در این مقاله، تلاش شده است که اصول راهنمایی و مشاوره از دیدگاه اسلام (برگرفته از آیات قرآن، روایات و سیره معصومان علیهم السلام و نظریات دانشمندان اسلامی)، تبیین و تشریح گردد.

اصول و مبانی در هر علم از اهمیت بسزایی برخوردار بوده و به منزله زیرساخت آن علم است.

فعالیت ها و روش های راهنمایی و مشاوره بر اصول آن علم استوار است و در واقع، اصول و مبانی این علم به فعالیت ها، روش ها و فنون مشاوره جهت می دهند و نقش بنیادی و اساسی در فعالیت های راهنمایی و مشاوره دارند.

راهنمایی در اسلام مبتنی بر اصولی است که به ذکر مهم ترین آن ها در این نوشتار پرداخته شده:

1. اصل کرامت

احترام به شخصیت آدمی از اصولی است که در راهنمایی باید رعایت شود. خداوند تبارک و تعالی نیز بنی آدم را تکریم کرده است. خداوند هیچ موجودی را برتر از انسان نیافریده است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «ما فرزندان آدمی را گرامی داشتیم و آنان را بر مرکب های برّی و بحری سوار کردیم و از غذاهای پاکیزه روزیشان دادیم و آنان را بر بسیاری از مخلوقات، برتری [خاصّی[ بخشیدیم.» (اسراء: 70)

از آیه مزبور درمی یابیم که خداوند بر نوع بشر منّت نهاده و به او دو چیز عطا کرده است: یکی کرامت و دیگری برتری بر سایر مخلوقات. منظور از «تکریم» انسان اعطای خصوصیاتی به اوست که در دیگران نیست.(1) «تکریم» معنایی است نفسی و ارتباط با دیگران ندارد، تنها شخص کریم مورد نظر است که دارای شرافتی گردد. مراد از «تفضیل» و برتری نیز اعطای خصوصیاتی به انسان است که با آن در دیگران شریک است، ولی انسان به نحو اکمل برخوردار است؛ یعنی هر کمالی که در سایر موجودات هست، حدّ اعلای آن در انسان می باشد.(2) انسان دارای دو نوع کرامت است: کرامت ذاتی، کرامت اکتسابی.

کرامت ذاتی

انسان بر همه موجودات و بر فرشتگان برتری دارد و به عبارت دیگر، انسان از این حیث دارای زمینه و استعدادی است که هیچ موجودی این امتیاز را ندارد. در این باره، قرآن کریم در آیه 70 سوره اسراء می فرماید: «و لَقَد کرَّمنا بنی آدم» مقصود این است که خداوند در خلقت و آفرینش، انسان را مکرّم قرار داد؛ کرامت و شرافت و بزرگواری را در سرشت و آفرینش او نهاد. اصلاً کرامت و عزّت و بزرگواری جزئی از سرشت انسان است.(3) اگر انسان مانند سایر موجودات از خاک خلق می شد، کرامت برای او ذاتی یا وصف اوّلی نبود، ولی انسان دارای فرع و اصل است؛ فرع او به خاک برمی گردد و اصل او به الله منصوب است. پس انسان فی نفسه کریم است. ممکن است گرایش هایی به عالم خاکی داشته باشد، اما روحا و فطرتا به سمت کرامت متمایل است.(4) بیان امام ششم علیه السلام این است که «اَصلُ الانسانِ لُبُّه».(5)

خدای سبحان وقتی ماجرای حضرت آدم علیه السلام را در سوره سجده بیان می کند، می فرماید: «و نفختُ فیه مِنْ روُحی»؛ از روح خودم در او دمیدم. با تأمّل در معنای آیات 7 - 9 سوره سجده، می توان استنباط کرد که خداوند ابتدا اصل و نسل را ذکر می کند، سپس افاضه روح را؛ یعنی نسل آدم مثل خود آدم از روح الهی برخوردار است، سایه کرامت آدم و نسل آدم، همان روح الهی است. و چون خداوند این روح الهی را به انسان داد،(6) فرمود: «فَتَبارکَ اللّه أحْسَنُ الخالقین» (مؤمنون: 14) از این جمله معلوم می شود مبارک بودن خدا به لحاظ افاضه جسم انسان یا نشئه نباتی او نیست، بلکه مربوط به مقام انسانیت اوست و این مقام انسانیت است که مایه سجود فرشتگان است، فی نفسه گرامی است و نسبت به دیگر آفریدگان برتری دارد.

کرامت اکتسابی

کرامت اکتسابی بستگی به تقوا و اعمال نیک انسان دارد. خداوند در قرآن کریم، تقوا را تنها محور کرامت می شمارد. تقوا خود محصول معرفت و عمل صالح است. بنابراین، فقط انسان آگاه به قوانین الهی و وارسته از زشتی ها و آراسته به زیبایی های الهی کریم است. در اهمیت مقام کرامت، همین بس که اولین آیه ای که بر قلب مطهّر رسول اکرم صلی الله علیه و آله نازل شد، آیه کرامت بود و آخرین آیه نیز درباره تقوا، که محور کرامت است. خداوند صریحا اعلام می دارد که چیزی مایه کرامت نیست، مگر تقوا.(7)

در این باره، آیه ذیل بیانگر گویایی است: «یا ایُّها النّاسُ انّا خَلَقْناکُم مِنْ ذَکَر و اُنْثی... اِنَّ اکْرَمَکُمْ عِنْداللّه اَتْقیکُمْ.» (حجرات: 13) یعنی: ای مردم، ما شما را مذکر و مؤنث آفریدیم اما مذکر و مؤنث بودن ارتباطی با کرامت ندارد، کرامت صفت روح انسان است و روح انسان نه مذکّر است و نه مؤنث، روح انسان مجرّد است و همه فضایل اخلاقی به روح او برمی گردد.

بنابراین، نه ذکور بودن مایه فخر است و نه مؤنث بودن مانع کرامت، این آیه کریمه معیار کرامت را در تقوا منحصر نموده و جز تقوا، هر معیار دیگری را نفی می کند. انسان با تقوا کریم است. در نتیجه، هر که اتقی باشد اکرم است.

بدین روی، از این فرموده خداوند که «ما به بنی آدم کرامت دادیم»، چنین استنباط می شود که فطرت انسان کریم است و کرامت او هم فقط به سبب روح انسانی اوست، و این روح بالفعل، در همه افراد انسان موجود نیست، بلکه انسان باید بکوشد تا این روح به فعلیت برسد؛ کرامت بالقوّه خود را به فعلیت برساند. و اگر در جهت عکس حرکت کند، استعداد کرامت خویش را دفن کرده است: «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّیها»؛ یعنی روحی را که می توانست به کرامت بالفعل برسد، مدسوس و مدفون نمود، در حالی که راه به فعلیت رسانیدن آن فقط تقواست.(8)

بنابراین، می بینیم کسانی که کرامت نفس و شرف معنوی خویش را باور دارند، برای حفظ این گوهر گران بها، هرگز پیرامون گناه و نادرستی نمی گردند و در مقابل، افرادی که در خود احساس زبونی و فرومایگی می کنند، در ارتکاب گناهان، بی باک و به هر پستی و ذلتی تن می دهند.

حضرت علی علیه السلام درباره اثر کرامت می فرمایند: «آنان که شرافت نفسانی دارند، خویشتن را به خواهش های پست آلوده نمی کنند».(9) و در جای دیگر درباره نتایج زبونی و حقارت شخصیت می فرمایند: «آن کس که خویشتن را پست و فرومایه بداند، به خیر و نیکی اش امیدوار نباش».(10) امام هادی علیه السلام نیز فرمودند: «کسی که خود را کوچک بداند و در خود احساس حقارت کند، خویشتن را از شرش در امان مدان».(11)

امیر المؤمنین علیه السلام در جای دیگری در این باره می فرمایند: «زبان مردم فرومایه و بی شخصیت بر آنان حکومت می کند، هر چه می خواهند می گویند و از گفته های ناروای خود، به دلیل حقارت نفس، احساس شرمساری نمی کنند».(12)

بنابراین، در راهنمایی و مشاوره، لازم است که به فرد احترام نموده و سعی نماییم کرامت بالقّوه شخص را به سمت بالفعل شدن سوق دهیم و او را متوجه ارزش وجودی خویش سازیم.

2. اصل اختیار

انسان به اقتضای فطرت الهی که دارد و به دلیل آن که موجودی است چند بعدی و به اعتبار کرامتی که خداوند برای او مقرّر فرموده، موجودی است مختار، و کرامت خود را با اختیار می تواند کسب کند. در واقع، از دیدگاه اسلام، انسان موجودی است که دارای میل ها و جاذبه های معنوی است که سایر موجودات فاقد آن می باشند. این جاذبه ها به انسان امکان می دهند که دایره فعالیت های خویش را از حدود مادیات توسعه دهد و تا افق عالی معنویات بکشاند. انسان همچنین قادر است در برابر میل های درونی خود ایستادگی کند و فرمان آن ها را اجرا نکند یا به بعضی از آن ها پاسخ گوید و بعضی دیگر را مهار نماید، یا از آن ها در جهتی خاص استفاده کند. این توانایی انسان به حکم نیرویی است که آن را «اراده» می نامند و تحت فرمان عقل عمل می نماید. این توانایی بزرگ از مختصات انسان است و بر اساس این توانایی است که انسان یک موجود آزاد، انتخاب گر و صاحب اختیار می باشد.(13)

یکی از ملاک های ارزش انسان و فرق او با حیوانات در نیروی اختیار است. زیربنای اخلاق و حقوق مسأله اختیار است و اگر انسان مجبور باشد، ارزش های اخلاقی، معنا پیدا نمی کنند. علاوه بر این، اصل «اختیار» از نظر تربیت نیز اهمیت فراوانی دارد؛ زیرا اگر شکلی از جبرگرایی در انسان وجود پیدا کند و معتقد شود در کارهایش از خود اختیاری ندارد و محکوم عوامل جبری بیرونی است، طبعا در تلاش هایش سست می شود و احساس مسؤولیت از او سلب می گردد.(14)

انسان هایی که تنبل هستند و نمی خواهند فعالیت کنند و خود را به زحمت بیندازند، معمولاً یک نحو گرایش جبری پیدا می کنند و رفتار خود را به یک عامل جبری نسبت می دهند؛ مثلاً، می گویند: محیط مرا چنین بار آورده است، من تقصیری ندارم. و یا می گویند: همه کارها دست خداست و ما کاره ای نیستیم؛ و یا قضا و قدر را بهانه می کنند. در حقیقت، ریشه روانی این پاسخ ها در تنبلی و راحت طلبی انسان است. قرآن بدون آن که تأثیر عوامل نامبرده را نفی یا فاعلیت الهی را انکار کند، مسؤولیت کار انسان را به عهده خود او می گذارد. قرآن در برابر افرادی که کوشیده اند با توسّل به قدرت و نیرویی مافوق خود، خویشتن را معذور بدارند، موضع می گیرد. گروهی به مشیّت مطلق خدا متوسّل شدند و گفتند «اگر خدا می خواست، ما مشرک نمی شدیم.» (انعام: 198) در پاسخ اینان گفته شده است که هر چند اگر خدا می خواست می توانست طرحی دراندازد که هیچ انسانی به شرک نگراید، اما خداوند چنین انسان دست بسته ای را نخواسته و شرک خود دلیل اختیار انسان است. خداوند علاوه بر این که مشیّت خود را از این که به هدایت یا شرک انسان ها تعلّق بگیرد بر کنار داشته، سلطه نیروهای سماوی و ارضی را نیز از انسان منتفی می داند. ملائکه می توانند بر انسان مؤثر باشند اما به طریقه «الهام» نه به نحو «الزام»؛ چنان که شیاطین تنها قادر به «وسوسه»اند و یارای «اضلال» ندارند. در شمار نیروهای ارضی، می توان از حکّام در نظام های حکومتی، فرهنگ اجتماعی، چهره ها و شخصیت های نافذ جامعه، نظام خانواده و توارث نام برد که در قرآن، بر اضطرار انسان در برابر هیچ یک از نیروها صحّه نگذاشته است. گرچه تأثیرگذاری هر یک از نیروها بر انسان آشکار است، اما آنچه در ورای آن ها قرار گرفته است و محور مسؤولیت انسان را تشکیل می دهد «خواست» اوست و خواست او مورد «خواست» خداوند بوده است.(15)

قرآن در برخی آیات اشاره به این موارد کرده، آزادی و اختیار انسان را مطرح می سازد: «هر فردی در گرو اعمالی است که آن را کسب کرده.» (مدّثّر: 38) طبق آیه مزبور انسان در گرو اعمال خود است و چون چنین است، پس دارای اختیار و آزادی است و اگر او از اختیار برخوردار نبود، هیچ گاه نمی توانست مسؤول اعمال خود باشد. به عبارت دیگر، انسان هنگامی می تواند در گرو اعمال نیک و بد خود باشد که از روی اختیار و اراده دست به اعمال خیر و شر بزند.(16) و در جای دیگر می فرماید: «راه راست را به او (انسان) نشان دادیم، خواه شکرگزار باشد یا کفران ورزد.» (انسان: 3) «امّا و امّا» یعنی یا این یا آن،، دلالت بر انتخاب دارد.

همچنین می فرماید: «پس هر که می خواهد ایمان بیاورد و هر که می خواهد کفر بورزد.» (کهف: 29) این حالتی است که انسان می تواند انتخاب کند، اراده نماید، تصمیم بگیرد و راه را برگزیند. این از بزرگ ترین امتیازاتی است که خداوند به انسان عطا کرده است.

در سوره «انسان» نیز به این مورد اشاره شده است، در آن جا که می فرماید: «اِنَّا خَلَقْنا الانسانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشاجٍ.» (انسان: 3) «امشاج» به معنای آمیخته هاست. اما احتمال دارد که منظور وجود غرایز مختلف در انسان باشد؛ یعنی همان جنبه مادی و جنبه الهی که بستر انتخاب است؛ یعنی انسان یک جهته آفریده نشده است؛ چرا که اگر سائقه و جاذبه فقط به یک طرف باشد نوعی جبر به وجود می آید، اما وقتی دارای عناصر و جهات متعدد باشد به این طرف و آن طرف و جهات مختلف کشیده می شود و انسان را بر سر راه های مختلف قرار می دهد و زمینه برای امتحان و آزمایش فراهم می آید. اما اگر در یک جهت باشد، احتیاجی به امتحان و آزمایش نیست و انسان به همان طرف خاص حرکت می کند و پیش می رود.(17)

اسلام بر خلاف سایر مکاتب، که انسان را مجبور و تابع شرایط محیطی و اقتصادی و سیاسی و عوامل غریزی و وراثتی می دانند، انسان را موجودی مختار، صاحب اراده و انتخاب کننده می داند. ولی باید توجه داشت که اختیار انسان بی حدّ و حصر نیست؛ چنان که از امام صادق علیه السلام روایت شده که حضرت فرمودند: «نه جبر است و نه تفویض (اختیار)، بلکه امری است میان این دوامر(18)

اصل «مختار بودن انسان» دلالت دارد که روش تعلیم و تربیت در اسلام کورکورانه و تعبّدی نیست، بلکه تفقّهی و استدلالی است تا شخص اختیار گزینش داشته باشد. خداوند کریم در این باره می فرماید: «پس بندگان را بشارت ده که چون سخنی را بشنوند، نیکوترِ آن را پیروی کنند (عمل نمایند.)» (زمر: 17 و 18) و به گفته مولوی، تعلیم و تربیت بیانگر اختیار است:

اوستادان کودکان را می زنند

آن ادب، سنگ سیه را کی کنند؟

هیچ گویی سنگ را فردا بیا

ور نیایی من دهم بد را سزا؟(19)

در نتیجه، چون انسان دارای اختیار است و خود در سرنوشت خویش مؤثر است، باید از طریق راهنمایی و مشاوره، شرایط و امکانات لازم فراهم گردد و موقعیت ها به فرد شناسانده شوند و راه های متعدد بررسی گردند تا افراد بتوانند با میل و رغبت خود، آگاهانه تصمیم بگیرند و راه زندگی خویش را مشخص سازند و در واقع، انگیزه های حقیقت گرایی در آنان پرورش یابد، نه آن که آن ها قالبی بار آیند و فقط تکرارکننده مسائل و مطالب یا رفتارهایی باشند که به آنان القا می شود؛ که چنین روشی در خور بردگان است و از پرورش و شکوفایی جنبه های خلاّقیت و ابتکار انسان، که از ابعاد فطری الهی اوست، جلوگیری می نماید.

باید از طریق راهنمایی و مشاوره، زمینه ای فراهم کرد که تمام ابعاد و استعدادهای انسان در جهت ارزش های اسلامی به طور هماهنگ و متعادل پرورش یابند تا روح انسان، که همان حقیقت وجود انسان است، کمال یابد و رستگار شود.

3. اصل مسؤول بودن انسان

از دیدگاه مکتب مقدّس اسلام، انسان به حکم آن که دارای جوهر روحانی مستقل است و دارای اراده ای است که از ذات روحانی او سرچشمه می گیرد، مختار و آزاد است و هیچ جبر و ضرورتی آزادی و اختیار را بکلی از او سلب نمی کند.بدین روی، در برابر خداوند متعال مسؤول است و بر اساس این مسؤولیت، وظایف و مسؤولیت هایی نیز در قبال خود، خانواده، جامعه و طبیعت دارد.(20) در میان تمام موجودات، فقط انسان دارای این ویژگی خاص - یعنی لیاقت تکلیف پذیری - است، در صورتی که موجودات دیگر چنین لیاقتی ندارند. جمادات و نباتات چون علم و ادراک و اراده ندارند، شایسته تکلیف نیستند و در برابر اعمالشان مسؤولیت ندارند. حیوانات با این که نسبت به اعمالشان شعور، احساس و اراده دارند، اما چون فاقد عقل هستند، نمی توانند در آثار و عواقب کار خود بیندیشند و بدین وسیله، غرایز و امیال خود را مهار کنند و به همین دلیل، استعداد پذیرش تکلیف را ندارند، همچنین ملائکه چون مسؤولیت و وظیفه آن ها روشن است و عصیان و تخلّف در آن ها تصور نمی شود، لیاقت تکلیف پذیری ندارند.(21) خداوند درباره آن ها می فرماید: «هرگز نافرمانی نخواهند کرد و به دستورهایش عمل خواهند نمود». (تحریم: 6)

اما انسان از آفرینش ویژه ای برخوردار است. در اثر همین آفرینش ویژه است که می تواند مورد تکلیف و امر و نهی قرار گیرد و مسؤولیت پذیر باشد. از یک سو، موجودی مادی می باشد که از روح نباتی و حیوانی برخوردار است و از سوی دیگر، دارای روح مجرّد ملکوتی و عقل انسانی است که به وسیله آن می تواند در عواقب و آثار کارهای خود بیندیشد و از این طریق، امیال نفسانی خویش را مهار کند، همچنین موجودی است آزاد و مختار که می تواند راه سعادت و کمال خویش را بیابد و با علم و اراده و اختیار آن را برگزیند و دنبال کند. مسؤول بودن انسان موضوعی است مسلّم، و پیامبران مبعوث شده اند تا این مسؤولیت بزرگ را به انسان ها بنمایانند و در انجام آن یار و مددکارشان باشند.(22)

قرآن کریم انسان را مسؤول سرنوشت خود می داند و در این باره می فرماید: «هرگز از چیزی که نسبت به آن علم نداری، پیروی مکن، که گوش و قلب و چشم، همگی مورد بازخواست اند.» (اسراء: 36) یا در جای دیگر می فرماید: «در موقف حساب (روز قیامت)، نگاهشان دارید که در کارشان سخت مسؤولند.» (صافات: 26) یا آن که می فرماید: «مسلّما در برابر آنچه می کنید مسؤول هستید و مورد سؤال قرار می گیرید». (نحل: 93) آنچه کار را تعیُّن می بخشد و به انجام می رساند، اراده انسان است. از این رو، هر اندازه که انسان اراده و اختیار دارد، به همان اندازه مسؤول است. به عبارت دیگر تکلیف و مسؤولیت هر انسان به قدر وسع اوست. در این باره، قرآن می فرماید: «خدا هیچ کس را تکلیف نکند، مگر به قدر توانایی او، (و روز جزا) نیکی های هر شخص به سود خود او و بدی هایش به زیان خود اوست.» (بقره: 286) و در جای دیگر می فرماید: «ما مسؤول کار خود و شما مسؤول کردار خویش هستید.» (بقره: 139) یعنی هر کس مسؤول است؛ مسؤول خود و اعمال خود و باید که خود را آماده سازد.

سخن پیام آوران الهی این است که انسان جز آنچه کرده بهره ای نمی برد. قرآن در این باره می فرماید: «هیچ کس، بار گناه دیگری را به دوش نخواهد گرفت؛ زیرا بار سنگین را صاحب عمل باید به دوش بکشد و چنین نیست که بار انسان را دیگری برای انسان حمل کند.» (نجم: 38-40)

با تأمّل در آیات قرآن، درمی یابیم که عوامل مادی از قبیل وراثت و جبر محیط، هیچ گاه اختیار را از انسان سلب نمی کنند و نمی توانند بهانه ارتکاب گناه و کج روی انسان شمرده شوند؛ چرا که در هیچ یک از شرایط مزبور، جبری وجود ندارد و انسان مختار است. توجه به این حقیقت بهانه را از دست انسان می گیرد، احساس مسؤولیت را در وی زنده می کند، او را تلاشگر و فعّال بار می آورد و به انسان اعتماد به نفس می دهد.(23)

اسلام انسان را متوجه این نکته می کند که سرنوشت وی در گرو عمل اوست و قرآن درباره این طرز تفکر واقع بینانه و منطقی و منطبق با ناموس خلقت، می فرماید: «وَ اَنْ لَیْسَ لِلْانسانِ اِلاّ ما سَعیّ» (نجم 39)؛ برای بشر جز آن چه کوشش کرده، نیست.» یعنی: سعادت بشر در گرو عمل اوست. در جای دیگر می فرماید: هر کس به اندازه وزن یک ذرّه کار خیر کند، آن خیر او از بین نخواهد رفت، به او خواهد رسید، و اگر به اندازه وزن یک ذرّه کار بد بکند، از میان نخواهد رفت و به او خواهد رسید.» (زلزال: 7-8)

وقتی فرد متوجه شد که سرنوشتش به دست خودش می باشد و سرنوشت او را عمل خودش تعیین می کند، متوجه عمل و نیروی خودش می شود که این خود عامل بزرگی است برای حیات.(24) این که قرآن کریم می فرماید: «خداوند وضع هیچ جامعه ای را دگرگون نمی سازد، مگر این که آن جامعه در وضع خود تغییر ایجاد کند.» (رعد: 11) یک قانون کلی و عمومی را بیان می کند که همیشه تغییرات از خود ماست و ما مسؤول اعمال خویش هستیم.

این قانون، که یکی از پایه های اساسی جهان بینی و جامعه شناسی در اسلام است، به ما می گوید: سرنوشت ما پیش از هر چیز و هر کس در دست خودمان است و هرگونه تغییر و دگرگونی در خوشبختی و بدبختی ما در درجه اول، به خواست و اراده خود ما بازگشت می کند.(25)

با استناد به آیات قرآن کریم، که انسان به دلیل مختار بودن مسؤول اعمال خویش است، راهنما و مشاور باید زمینه ای فراهم کند که مراجعان با واقعیت ها روبه رو شوند و مسؤولیت رفتار خویش را بپذیرند و بدانند تا مسؤولیت رفتار خویش را به عهده نگیرند، تغییری در وضع آن ها صورت نخواهد گرفت و مشکلشان برطرف نخواهد شد.

4. اصل توجّه به تمام ابعاد وجودی انسان

انسان موجودی است چند بعدی که در وجود او ابعاد مادی و معنوی، فکری و عاطفی، فردی و اجتماعی، اخلاقی و هنری، فرهنگی و اقتصادی و مانند آن وجود دارند. در تربیت انسان کامل لازم است بر همه ابعاد و جنبه های وجودی او توجه شود و این ابعاد به صورت هماهنگ و متعادل رشد و تکامل یابند تا انسان حقیقی پرورش یابد و انسانیت او تحقق پیدا کند.(26)

اسلام تمام وجود بشر را آن طور که هست و آن چنان که خدا آفریده، مورد توجه قرار می دهد؛ هیچ جزئی از آن را مورد غفلت قرار نداده است و اگر استعدادی در ترکیب اصیل آن نباشد، بر او تحمیل نمی کند.

عدم توجه به تمام ابعاد وجودی انسان و یا توجه بیش از حد به یک بعد و نادیده گرفتن ابعاد دیگر، جامعیت و وحدانیت وجود آدمی را نادیده گرفته، انسان یک بعدی و تک ساحتی می سازد و اگر انسان را فقط در یک بعد ببینیم و او را در همان بعد تربیت کنیم، در حقیقت، موجبات مرگ و نابودی شخصیت انسانی او را فراهم آورده و موجب توقف و رکود او در سیر و حرکت به سوی «اللّه» شده ایم.(27)

از نظر اسلام، انسان حقیقتی است مرکّب از جسم و روح. جنبه های وجودی او نیز از این دو بعد اصلی نشأت می گیرند. صدرالمتألّهین، فیلسوف عالی قدر اسلامی، به این نکته که سایر جنبه های وجودی انسان از دو بعد اصلی روح و جسم سرچشمه می گیرد توجه کرده و برای روح دو بعد قایل است: بعد ادراکی که عبارت است از عقل و اندیشه انسان و بعد تحریکی نیز که عبارت است از فطریات و نیازهای روحی او (دل).(28)

در واقع، یک بعد وجودی انسان همان جنبه مادی اوست که از گل بدبوی تیره رنگ ایجاد شده که در قرآن کریم آمده است: «و ما انسان را از گل خشکیده ای که از گل بد بوی تیره رنگ گرفته شده است، آفریدیم» (حجر: 26) و در جای دیگر، می فرماید: «خداوند آفرینش انسان را از گل آغاز کرد و آن گاه ازدیاد نسل را از قطره ای آب پست مقرّر داشت» (سجده: 7و8) بعد دیگر، بعد معنوی انسان می باشد که به عنوان روح منسوب به خدا از آن یاد شده است. برای نمونه، آیات ذیل به این موضوع اشاره دارند:

«سپس به آفرینش او (انسان) پرداخت و از روح خود در او دمید و برای شما گوش و چشم و دل آفرید؛ اندکی از شما سپاسگزاری می کنند.» (سجده:79)

«هنگامی که او را آفریدم و در او از روح خود دمیدم، در برابر او سجده کنان قرار گیرید.» (حجر: 29)

نکته ای که در دو آیه مزبور دارای اهمیت است این که خداوند می گوید: از روح خودم در او دمیدم. شکی نیست که خداوند جزئی از وجود خود را وارد بدن انسان نمی کند، بلکه منظور قرآن از این بیان، اشاره به شرافت و والایی روح است؛ یعنی روح انسان آن قدر ارزش وجودی دارد که خداوند آن را به خودش نسبت می دهد و می فرماید: «از روح خودم در او دمیدم.» (سجده:9)

آیه دیگری که به وجود روح و نفس اشاره می کند آیه ذیل است: «و سوگند به نفس که آن را آفرید و سپس بدکاری و خویشتن داری را به آن الهام کرد.» (شمس: 7 8) آیه مزبور نیز حکایت از حقیقت وجودی به نام نفس می کند که دارای ادراک است. آیه می فرماید که به انسان شناخت خوب و بد را الهام کردیم. از آن جا که هیچ قوّه و عضوی در وجود انسان نمی تواند امور را درک کند، پس آنچه شایستگی الهام و ادراک دارد نیرویی غیر مادی است که قرآن از آن تعبیر به «نفس» می کند.

پرورش بعد روحی و نفسانی انسان در کنار پرورش ابعاد دیگر، از منزلتی شایان توجه برخوردار است؛ زیرا از نظر اسلام، حقیقت وجود انسان و شخصیت او همان روح یا نفس است، نه آن که نفس جزئی از شخصیت انسان باشد و جزء دیگر آن بدن. جسم آلت و وسیله ای در دست نفس است و اداره آن به عهده نفس می باشد. آیه ذیل نشان می دهد که قرآن شخصیت انسان را همان نفس می داند.(29)

«بگو فرشته مرگ، که مأمور قبض روح شماست، شما را به طور کامل می گیرد. پس به سوی پروردگارتان بازگشت خواهید کرد.» (سجده: 11) در آیه مزبور، با در نظر گرفتن این که ملک الموت روح انسان را قبض می کند نه جسم را، آشکار می شود که حقیقت وجود انسان نفس است، نه بدن.

و در آیه دیگر می فرماید: «خداوند است که هنگام مرگ ارواح خلق را می گیرد.» (زمر: 42) بنابراین، آنچه گرفته می شود نفس یا روح است و آن تمام حقیقت وجود انسان را تشکیل می دهد. و هر چند روح انسان طبق نظر مرحوم صدرالمتألّهین در تفسیر آیه 14 سوره «مؤمنون»، در بستر جسم تکوین و تکامل می یابد و در واقع «جسمانیته الحدوث» است، اما روح خاصیت و اثر ماده نیست، بلکه کمالی است جوهری که برای ماده پیدا می شود و با جدا شدن از جسم نیز فانی نمی شود، بلکه بقا دارد؛(30) یعنی «روحانیة البقاء» است و بدین لحاظ نیز حقیقت وجود انسان همان نفس یا روح انسان است و جسم برای نفس آلتی بیش نیست. بر این اساس، ملاحظه می شود که نوعی اتحاد و همبستگی بین روح و بدن وجود دارد و روح، که محصول عالی ماده یا جسم است، از همین بدن ارتزاق می کند و به واسطه بدن تکامل می یابد، نیمه مجرّد است و کم کم حرکت می کند تا به هنگام مرگ که از جسم جدا شده، به مرحله تجرّد کامل و بقای همیشگی می رسد.(31)

از آن جا که روح، خود محصول عالی جسم است، در اسلام، رشد و تکامل و سلامت جسم و پرورش و مراقبت از بدن مورد توجه است. در این زمینه، در قرآن کریم آمده است: «و بهره ات را از زندگی دنیا فراموش مکن.» (قصص: 77) و یا در آیه دیگر می فرماید: «ای پیامبر، بگو: چه کسی زیوری را که خداوند برای بندگان خویش آفریده و آماده ساخته، حرام نموده است، و از صرف روزی حلال و پاکیزه منع کرده است؟ بگو: این نعمت ها از آن کسانی است که در حیات دنیا ایمان آوردند. و نیکوتر از این ها در آخرت برای آنان خواهد بود. آیات خود را برای اهل دانش چنین روشن بیان می کنیم.» (اعراف: 32)

تعالیم اسلامی همه پیروان خود را موظّف به نگاهبانی دقیق از جسم و بدن می داند و به هیچ کس اجازه نمی دهد به بدن و تن خود لطمه و خدشه ای وارد سازد، وگرنه مورد بازخواست الهی قرار می گیرد.

بسیاری از اعمال عبادی از قبیل روزه، حج، جهاد، وضو و امثال آن ها، در صورتی که به سلامتی جسم و اندام انسان، لطمه ای وارد سازد و یا شخص از نظر جسمانی قادر به انجام آن ها نباشد، ضرورت اجرای خود را از دست می دهند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «تن و بدن تو بر تو حقی دارد»(32) که باید وظیفه خود را در ادای آن حق، ایفا نمایی. ادای حق بدن ایجاب می کند که انسان در نگاهبانی و تأمین حوایج آن بکوشد و از تندرستی خویش پاس داری کند.

در کتاب های فقهی، ابواب فراوانی به چشم می خورد که صددرصد با ضوابط و قواعدی پیوند دارند که در رابطه مستقیم با مسائل دنیا و زندگانی مادی است و سرانجام، به قوام و پای داری تن و بدن مربوط می شوند؛ مثلاً، باب «حدود و دیات» ارتباط مستقیم و نزدیکی با موضوع نگاهبانی از سلامت و ضمانت اندام و جوارح بدن دارد؛ چنان که ابواب معاملات و احکام فقه اسلامی سرانجام به حفظ نظام و سازمان بدن منتهی می گردد.

در کتب فقه اسلامی، ابوابی تحت عنوان «اطعمه و اشربه» (خوراکی ها و نوشیدنی ها) و «صید و ذباحه» (شکار و ذبح) و نیز در کتب آداب اسلامی، مطالب چشم گیری در زمینه حفظ سلامتی بدن و بهره برداری های معقول از عوامل لذت در دنیا در جهت هدف های مشروع ارائه شده است. از سوی دیگر، در خلال تعالیم اسلام، راه و رسم برخی از ورزش ها برای تقویت جسم و نیرو بخشیدن به عضلات در جهت اهداف انسانی اسلامی پیشنهاد شده است. در برخی روایات، تعلیم سوارکاری، تیراندازی و شنا، به عنوان یکی از حقوق فرزندان بر پدران معرفی شده است و اصولاً هر نوع ورزش سالمی که به جسم و بدن، سلامتی و توان بیش تری عطا کند، در تعالیم اسلامی محبوب و مطلوب است؛ چرا که رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: «انسان با ایمان نیرومند از یک مؤمن ضعیف و ناتوان، بهتر و محبوب تر است(33)

مکتب مقدّس اسلام به همه نیازهای انسان، اعم از مادی و معنوی، توجه دارد؛ یعنی از نظر اسلام، هیچ بعدی در وجود انسان بیهوده نیست و خداوند حکیم هرچه آفریده خیر و نیک است، ولی با توجه به اصالت روح و نفس انسان و این که انسانیت او در گرو بعد روحانی و نفسانی اوست و با عنایت به این که نفس انسان در زمینه جسم و از حرکت جوهری ماده حاصل می شود، توجه به نیازهای جسمی و پرورش این بعد باید برای شکوفایی نفس و تکامل روح باشد. انسان هایی که خود را منحصرا در بهتر زیستن از دید بعد مادی و در حد و مرز درست کار کردن اعضا و اندام و کام جویی های بدنی قانع سازند و جسم و بدن را به عنوان خادم و ابزاری برای پرورش روح و جان به کار نگیرند و نیروهای جسمانی را در مسیر خدمت به جهات والای خویش به کار نیندازند، از دیدگاه قرآن کریم در سطح گله و رمه چهارپایان و جانوران و بلکه گمراه تر و فروتر از آن ها معرفی می شوند: «لَهُمْ قُلُوبُ لا یَفْقَهُونَ بِما، وَ لَهُمْ اَعْیُنُ لایُبْصروُنَ بِما وَ لَهُمْ آذانُ لایَسْمَعوُنَ بِها اوُلئِکَ کَالْانعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ، اوُلئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ.» (اعراف: 179)

در نظام اسلامی، قوای حسّی و نیروهای جسمانی و تقویت و تقویم آن ها بی هدف نیست، بلکه تربیت بدنی و تقویت جسمانی از آن جهت که در وصول اهداف مطلوب و معقول و رسیدن به قرب الهی، انسان را یاری می دهد، مورد تأیید می باشد. با توجه به آیه 179 سوره «اعراف» درمی یابیم که دیدن بدون عبرت، و شنیدن بدون تدّبر، و چشیدن و بوییدن منهای انعکاسی از آن ها در محیط روح و روان و در نهایت پرداختن به تن و بدن بدون استشعار نسبت به هدف والاتر، کاری است که در خور چهارپایان و جانوران گنگ است و نمی تواند واجد ارزش در خور انسان باشد.

یکی دیگر از ابعاد وجودی انسان عقل و اندیشه است که قرآن آن را از عناصر سازنده انسان یا بال های تکامل وی می داند. قرآن کریم در اشاره به این موضوع می فرماید: «(ای پیامبر) بگو آیا نابینا با بینا برابر است؟ چرا تفکر نمی کنید؟» (انعام: 50) از نظر قرآن کریم، انسان به وسیله عقل و اندیشه خود می تواند به مبدأ آفرینش پی برده، هدف داری جهان هستی را درک کند. «آیا در خود نیندیشیده اند.» که خداوند آسمان ها و زمین و آنچه را در آسمان هاست به حق آفریده؟» (روم: 8)

قرآن یکی از وظایف انبیا را تعلیم می داند. انبیا به وسیله تعلیم، مردم را به سوی خدا فرا می خواندند. ایشان در جهت رشد صحیح عقل و اندیشه بشر تلاش بسیار می کردند و در کنار بیدارسازی دیگر ابعاد انسان، از این بعد هیچ گاه غافل نبودند:

«از میان شما، پیغمبری از جنس خودتان فرستادیم تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را تزکیه کند و کتاب و حکمت بیاموزد و شما را بر آنچه نمی دانستید آگاه سازد.» (بقره: 151) رهنمودهای اسلام در تقویت و پرورش این بعد، به قدری دقیق و عمیق و گسترده است که بدون اغراق و گزافه گویی نسبت به تمام فرهنگ های بشری، بی نظیر است. تعالیم اسلام همه لحظه ها را در پرورش این نیرو می یابد، کاربرد نیروی عقل از دیدگاه تعالیم اسلامی، به گونه ای است که نیک بختی فرد و جامعه در امر دین و دنیا را زیر چتر حمایت خود می گیرد. در هیچ عبادتی مسأله راهبری عقل و به کار گرفتن آن فراموش نشده است؛ یعنی ضمن آن که تن و اندام انسان در نماز و روزه و حج و سایر اعمال عبادی دیگر از حساب خارج نیست و باید اعمال و اندام انسان با گفتن تکبیر و اذکار و قرائات و رکوع و سجود و قیام و قعود و طواف و سعی و امثال آن ها دست اندرکار تحرّک و جنبش و کوشش باشد، باید سرآغاز این تحرّک نیز تحرّک درونی باشد و کوشش ها و جنبش های بدنی و تحرک اندام در عبادات، زمانی از ارزش و اعتبار برخوردار است که فکر و نیت انسان به کار گرفته شود و عقل و دل و یا به عبارت دیگر، درون و اندیشه او به کار افتاده، متوجه هدف باشد. انسان در منطق تعلیم و تربیت اسلامی، اگر حتی یک لحظه کوتاه، دست اندرکار تمرین و ورزش بعد عقلی خود گردد؛ یعنی بیندیشد، ارزش این اندیشیدن از ارزش عبادت یک ساله و حتی شصت ساله او فزون تر و پربارتر است: «یک لحظه تفکر از عبادت شصت ساله او فزون تر و پربارتر است: «یک لحظه تفکر از عبادت شصت سال بهتر است(34)(البته تفکری که انسان را به خدا راهبری کند.)

حتی شخصیت انسان و ارزش وجود او طبق منطق حدیث، با میزان کارایی عقل او ارزیابی می شود. امام صادق علیه السلام عقل و خرد را راهبر مؤمن معرفی کرده، کم خردی و ضعف این نیرو را مرزی میان ایمان و کفر می دانند؛(35) زیرا دین صحیح و عقل سلیم و نیرومند در مبدأ و اساس، متفق، و در وصول به نتیجه، هماهنگ با یکدیگر پیش می روند؛ یعنی برای درک صحیح مفاهیم دینی به عقل سلیم و نیرومند نیاز است.

ولی باید دید آیا عقل و علم و دستاوردهای آن می توانند داروی درمانبخش همه آلام و عامل نجاتبخش او از تسلط نیروهای قهرآمیز باشند؟ مرحوم شهید ثانی در کتاب منیة المرید در پاسخ به این سؤال می گوید: «باید متوجه باشیم که هدف اساسی این علوم و دانش ها تنها خود علم و کشف نیست، بلکه هدف این است که تحصیل علم باید در خط و مسیری قرار گیرد که آن خط در جهت مقصد الهی و هماهنگ با آن پیش رود».(36)

قرآن کریم همان گونه که به عقل توجه داشته و افراد را بر آن می دارد که از اندیشه و تفکر غافل نباشند، به دل نیز، که کانون عواطف است، توجه دارد و پرورش این بعد وجودی انسان از دیدگاه اسلام، در کنار پرورش ابعاد دیگر از منزلت شایان توجه برخوردار است؛ از آن رو که خدای متعال رستگاری و کام یابی انسان از خویشتن را در گرو تزکیه و تهذیب این بعد گران قدر امکان پذیر می داند: کسی که (قلب خود را از آلودگی ها) پاک نگه داشت رستگار شد.» (شمس: 9 10)

قرآن دل را مرکز آرامش و اطمینان می داند. در آیات بسیاری، اطمینان خاطر و آرامش روان به قلب و دل نسبت داده شده است: «کسانی که ایمان آوردند و دل هایشان با ذکر خدا اطمینان یافته است. آگاه باشید که با یاد خدا دل ها آرامش می یابد.» (رعد: 28) در جای دیگر می فرماید: «او کسی است که آرامش را بر دل های مؤمنان فرستاد تا بر ایمانشان افزوده شود.» (فتح: 4)

قرآن اتحاد میان انسان ها را نیز از راه دل و قلب میسر می داند، نه عقل و اندیشه صرف: «تا دل های شما را به هم نزدیک کند و به وسیله آن شما را ثابت قدم گرداند.» (انفال: 11)

همان گونه که بدن و عقل انسان دست خوش انحراف و بیماری می گردد، قلب و دل انسان نیز که کانون احساس است، دچار بیماری و قساوت گشته، نمی تواند احساس های لطیف و ظریف را در خود بپذیرد و قرآن نیز به این نکته اشاره می کند: «سپس دل های شما قساوت گرفت و مانند سنگ یا سخت تر از آن گشت؛ چرا که «برخی سنگ ها می شکافند و از آن ها نهر جاری می شود.» (بقره: 74) همچنین می فرماید: «وای بر آن ها که بر اثر قساوت قلب یاد خدا (در آن ها اثر نمی کند)!» (زمر: 22) قلب ممکن است به علت طغیان در هوس و بی بندوباری دچار ضعف گردد و از لحاظ شهود لطایف و ظرافت، توان و نیرویش به صفر برسد، تا آن جا که نتواند هیچ گونه احساسی را بازیابد. این تنها چشم نیست که کور و نابینا می شود، بلکه دل ها نیز دچار کوری و نابینایی می شوند و نمی توانند وظیفه خود را در احساس عواطف عالی و رقیق ادا کنند: «به درستی که این کافران، چشمشان کور نیست، اما چشم دل آن ها کور است.» (حج: 46) از دیدگاه قرآن دل محل نزول وحی الهی است. الهاماتی هم که به بعضی از انسان ها می شود به سبب پاکی دل و تقوای آن هاست: «بگو هر که با جبرئیل دشمنی داشته باشد، بداند که آن (قرآن) را با اذن خداوندی بر قلب نازل کرده است.» (بقره: 97)

برای خودیابی و خدایابی، تنها عاملی که به کار می آید و می تواند انسان را بر ارزش های موجود در او واقف و آگاه سازد تا از این طریق، کوشش ها و تلاش های او به سعادت منتهی شود و از آن در روز قیامت بهره مند گردد، قلب سلیم و پاکیزه از آلودگی های نفسانی است که ملازم با کردار شایسته و درخور رضای خداست: «روزی که مال و فرزند نفعی ندارند و تنها کسی در آن روز نفع می برد که با قلبی سلیم به سوی خدا آمده باشد.» (شعراء: 88 89) «کسی که به خدا ایمان بیاورد (خدا) قلب او را هدایت می کند و خداوند بر هر چیزی داناست.» (تغابن: 11)

قرآن دل را یکی از ابزارها یا منابع شناخت برای انسان می داند و می فرماید: اگر کسی با حضور قلب به حوادث بنگرد، به شناخت درست خواهد رسید: «همانا در آن (حادثه)، برای آن گروه که قلب دارند و با حضور قلب گوش فرا می دهند، یادآوری (عبرت) است و او گواه است.» (ق: 37)

«آن ها دارای قلب هایی هستند که به وسیله آن ها درک نمی کنند و دارای چشمانی هستند که به وسیله آن ها نمی بینند.» (احزاب: 179)

دو کانون عقل و دل به هیچ وجه نباید از یکدیگر جدا شوند، بلکه این دو به یاری یکدیگر در سایه رهنمودهای اسلام همچون دو بال نیرومند و کارامدی هستند که می توانند انسان را به اوج اهداف و قلّه های رفیع آفرینش به پرواز درآورند و انسان با ایجاد نیروی کافی در آن ها در معراج خود، آن چنان اوج گیرد که فرشته از صعود به این قلّه ها احساس ناتوانی کند. به طور کلی، باید دانست که در مکتب توحید، سلامت قلب مقدّم بر سلامت عقل اوست؛ زیرا در صورت عدم سلامت قلب، عقل سالم در خدمت قلب سالم قرار گرفته و وسایل برآوردن حاجات و آرزوهای نادرست آن را فراهم می کند.

پس به طور کلی، باید توجه داشت که چون خداوند متعال حکیم است و جهان و ابعاد آن ها را بی جهت و عبث نیافریده، پس باید با توجه به حکمت الهی در آفرینش انسان، تمامی ابعاد وجودی انسان را مدّنظر قرار داد و هیچ یک از آن ها را جدا و گسسته از یکدیگر پرورش نداد؛ همه به طور هماهنگ و متوازن باید در جهت ارزش های اسلامی مورد توجه قرار گیرد و شکوفایی این ابعاد در برنامه کار مشاوره و راهنمایی لحاظ شود. با توجه به بررسی ابعاد مزبور، ملاحظه می شود که راهنمایی و مشاوره با رشد همه جانبه و متعادل فرد در ابعاد فکری، اخلاقی و اجتماعی و نیز با تکامل و تعالی روحی و معنوی انسان ارتباط دارد. انسانیت انسان در گرو شکوفایی این ابعاد است که منطبق با فطرت و طبیعت انسان می باشد و باید از طریق راهنمایی و مشاوره، زمینه ای فراهم کرد که تمام ابعاد و استعدادهای انسان در جهت ارزش های اسلامی به طور هماهنگ و متعادل پرورش یابند تا روح انسان، که همان حقیقت وجود انسان است، کمال یابد و رستگار شود.

5. اصل کمال جویی انسان

اصول یاد شده پیشین برآنند که انسان موجودی است دارای استعدادها و توانایی های گوناگون که با اختیار و انتخاب خویش، می تواند کرامت های وجودی خود را تحصیل نماید و فطرت الهی خویش را در بستر حیات مادی خود شکوفا سازد. این امر بر اثر وجود حقیقتی به نام «روح» در وجود اوست که توانایی کسب صفات الهی را دارد. بدین لحاظ، انسان موجودی است کمال طلب. در واقع، می توان گفت: هر موجودی که دارای استعدادهای بالقوّه است می تواند تکامل یابد و از قوّه به فعل برسد. از این رو همه موجودات بالقوّه، کمال طلبند و به سبب هدایت تکوینی وجودی که دارند، به سوی کمال نوعیِ خود در حرکتند. کمال حقیقی هر موجود عبارت است از صفت یا اوصافی که فعلیت آن موجود اقتضای واجد شدن آن ها را دارد، و امور دیگر در حدّی که برای رسیدن به کمال حقیقی آن مفید باشند، کمال مقدّمیِ آن خواهند بود. بدین روی، تکامل و حرکت استکمالی یک موجود عبارت است از تغییرات تدریجی که برای آن حاصل می شود، و بر اثر این تغییرات تدریجی، استعدادی که برای رسیدن به یک صفت وجودی دارد، به فعلیت می رسد. این تغییرات به وسیله نیروهایی که در سرشت موجود کمال پذیر، به ودیعت نهاده شده و با استفاده از شرایط و امکانات خارجی، انجام می پزیرند؛ مثلاً، یک دانه گندم وقتی زیر خاک قرار گرفت و آب و هوا و حرارت و نور و دیگر شرایط فراهم آمد، شکافته می شود و سپس ساقه و برگ درمی آورد و خوشه می کند و سرانجام، هفتصد دانه از آن پدید می آید. تغییراتی که از آغاز در دانه گندم ظاهر می شود تا به پیدایش هفتصد دانه کامل می انجامد، در اصطلاح، «حرکت استکمالی» نامیده می شود، و نیروهایی که در دانه مزبور وجود دارد و به وسیله آن ها، مواد لازم جذب و مواد زیان بار دفع می گردند و اجزای جذب شده با فعل و انفعالات خاصی به صورت دانه های مشابهی درمی آید، «عوامل تکاملی» و آب و هوا و نور دیگر لوازم بیرونی «شرایط تکامل» نام گذاری می گردند.(37)

تکامل گاهی به محض اجتماع شرایط لازم موجودی که واجد نیروی کافی برای تکامل ویژه ای است خود به خود و بدون اراده حاصل می شود و گاهی متوقّف بر اِعمال اراده و اختیار است. هرگاه تمام عوامل و شرایط لازم برای رسیدن به کمال در موجودی فراهم شود، به محض اجتماع شرایط لازم، به تکامل مورد نظر خود به خود و بدون اراده حاصل می شود. این نوع تکامل را اصطلاحا «تکامل غیراختیاری» می نامند؛ یعنی با فراهم بودن عوامل و شرایط، موجود اراده و نیرویی برای نرسیدن به کمال ندارد و خواه ناخواه به کمال خواهد رسید. این نوع تکامل شامل حال تمام موجودات غیر از انسان می شود.

اما گاهی این تکامل علاوه بر جمع آمدن شرایط ویژه متوقّف بر اِعمال اراده و اختیار نیز می شود که بدون اراده و خواست آن موجود، حاصل نخواهد شد. این نوع تکامل را اصطلاحا «تکامل اختیاری» می نامند. انسان از هر دو نوع تکامل برخوردار است؛ تکامل جسمی و فیزیکی انسان در اختیار خودش نیست و با فراهم آمدن کلیه شرایط و مهیا بودن عوامل تمامی اعضا به رشد و نمو خود ادامه می دهند و تکامل جسمی حاصل خواهد شد. اما تکامل معنوی انسان علاوه بر جمع شدن شرایط و فراهم بودن عوامل، مستلزم اراده و تمایل و خواست نیز هست که اگر خواست، به کمال می رسد و اگر نخواست، نه.

آیا تشخیص کمال انسان از کمال هر چیز دیگر دشوارتر است؟ از جمله مجهولات انسان درباره انسان همین مسأله است که کمال انسان به چیست؟ کمال در هر موجودی متفاوت است. کمال در هر موجودی متفاوت است؛ مثلاً، انسان کامل غیر از فرشته کامل است؛ زیرا همان کسانی که ما را از وجود فرشتگان آگاه کرده اند، به ما گفته اند که فرشتگان موجوداتی هستند که از عقل محض و اندیشه محض و از فکر محض آفریده شده اند؛ یعنی در آن ها جنبه های خاکی، مادی، شهوانی و غیر این ها وجود ندارد؛ همانند حیوانات. حیوانات صرفا خاکی هستند و از آنچه قرآن آن را روح خدایی دانسته و معرفی می کند، بی بهره اند. اما انسان موجودی است مرکّب از آنچه در فرشتگان وجود دارد و از آنچه در خاکیان هست. انسان موجودی است هم «علوی» و هم «سفلی».(38)

در این باره، مولوی حدیثی از اصول کافی را که دربردارنده این مضمون است، به صورت شعر درآورده است:

در حدیث آمد که خلاّق مجید

خلق عالم را سه گونه آفرید:

یک گروه را جمله عقل و علم و جود

آن فرشته است و نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوا

نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی

همچو حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اصطبل و علف

از شقاوت غافل است و از شرف

و آن سوم هست آدمیزاد و بشر

از فرشته نیمی و نیمش ز خر

نیم خر خود مایل سفلی بود

نیم دیگر مایل علوی بود

تا کدامین غالب آید در نبرد

زین دوگانه تا کدامین برد نرد.(39)

تفاوت کمال انسان با سایر موجودات به دلیل همان ترکیب ذاتی اش می باشد که در قرآن آمده است: «ما انسان را از یک نطفه آفریدیم که در این نطفه، مخلوط زیادی از استعدادهای گوناگون هست. او به مرحله ای رسیده است که ما او را مورد آزمایش قرار می دهیم؛ یعنی به حدی از کمال رسیده که ما او را آزاد و مختار آفریده ایم و لایق و شایسته تکلیف گشته است. ما او را در معرض آزمایش قرار می دهیم به همان دلیل امشاج، ولی دیگر موجودات چنین شایستگی را ندارند.(40)

با توجه به مطالب ذکر شده و این حقیقت که سیر تکاملی انسان از حیوانیت آغاز می شود و به سوی انسانیت کمال می یابد و انسان در آغاز وجود خویش، جسمی مادی است که با حرکت تکاملی جوهری به روح یا جوهر روحانی تکامل می یابد،(41) کمال نهایی انسان مربوط به روح او بوده و جنبه جسمانی ندارد؛ زیرا حقیقت انسان روح اوست و تکامل انسانی وی در گرو تکامل استعدادهای روحی او می باشد. رشد جسمانی وی نیز تا اندازه ای که لازمه تکامل روحی اوست، ارزش دارد و به هیچ عنوان، کمال نهایی او نیست. بر این اساس، هدف و مطلوب رشد و تکامل و تعلیم و تربیت انسان در مکتب اسلام کیفی است، نه کمّی، هر چند در راه رسیدن به این کمال کیفی، از کمیّت ها به دور نیست و از امکانات مادی حیات به عنوان وسیله در راه رسیدن به این کمال کیفی بهره مند می شود.

از سوی دیگر، انسان موجودی است مختار و در حرکات اختیاری او، میزان پیشرفت و تکامل بستگی به اراده و اختیار وی دارد؛ یعنی تکامل انسان علاوه بر استعدادهای وجودی او و شرایط و عوامل محیطی، به اراده و اختیار شخص نیز بستگی دارد. پس حرکت اختیاری انسان در جهت کمال، موکول به علم و آگاهی و شناختن هدف و مسیر حرکت می باشد.(42)

از این نظر، حرکت استکمالی انسان، یعنی حرکت آگاهانه و ارادی، در جهت هدف و مسیری که گرایش های فطری انسان بدان جهت تمایل دارند، و چون تمایلات فطری انسان همگی او را به سوی بی نهایت سوق می دهند، ارضای کامل آن ها جز با رسیدن به مقام قرب الهی و پیوستن به جهان ابدی میسّر نیست.

حال این بحث مطرح می شود که آیا همان گونه که نسبت انسان به طاعت و معصیت یکسان است، نسبت به نتیجه اطاعت، که سعادت است، و نتیجه معصیت، که شقاوت است، نیز یکسان است؟ آیا هر دو برای انسان کمال وجودی محسوب می شوند یا خیر؟ اگر نسبت سعادت و شقاوت به انسان علی السواء باشد و هر دو برای وی کمال وجودی به شمار آیند، در آن صورت به انتهای هر کدام که برسد به کمالش رسیده است، اما از سعادت بودن یکی از دو راه و شقاوت بودن دیگری، معلوم می شود که انسان هر چه در اطاعت و عصیان آزاد است، ولی گرایش او، سرمایه او و راه اولیه او به یک طرف متمایل است؛ یعنی جهت روح و چهره انسان فقط به سمت کمال آفریده شده است، گرچه می تواند صورتش را از آن برگرداند و راه انحرافی طی کند. ولی او سر دو راهی، که علی السواء باشد، خلق نشده، بلکه در مسیر راهی است که کمال وجودی باشد و اگر از آن برگردد، در مسیر انحراف قرار می گیرد. پس انسان بین رفتن به سوی کمال و برگشتن از کمال قرار دارد، نه بین رفتن به سوی دو کمال. اگر هر دو منتهای سیر کمالی بودند و انسان به طور یکسان، استعداد فطری هر دو را داشت، پس هر دو برای وی کمال وجودی بودند، نه آن که یکی کمال باشد و یکی نقص.(43)

انسان استعداد تعالی جویی دارد. خداوند در نهاد انسان استعداد سیر به سوی خود را قرار داده است. قرآن کریم در اشاره به این موضوع می فرماید: «ای انسان، تو سخت کوشایی به سوی پروردگارت، پس با او دیدار خواهی کرد.» (انشقاق: 6) آیه مزبور شأن انسان را حرکت و کوشش به سوی خدا می داند و اگر انسان بخواهد، می تواند خود را به سوی مبدأ وجود خود سیر دهد و به لقای او نایل آید. شاعر این مضمون را به صورت شعر درآورده است:

چه گویمت که به می خانه دوش مست و خراب

سروش عالم غیبم چه مژده ها داده است!

که ای بلند نظر شاه باز سدره نشین

نشیمن تو به این کنج محنت آباد است

تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتاده است؟

قرآن کریم اشاره به والاترین مرحله کمال انسان می کند و می فرماید: «ای نفس ملکوتی به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که هم تو از او خوشنود باشی و هم او از تو. داخل در زمره بندگان خاص من شو و وارد بهشت من گرد» (فجر: 27-30) آیه مزبور نشانگر این معناست که در انسان، استعداد رسیدن به والاترین مراحل کمال تا آن جا که موجودی ملکوتی شود، وجود دارد. مولوی در اشاره به این مرحله از کمال می گوید:

مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم.

پس کمال حقیقی انسان همان قرب الهی است و سایر کمالات بدنی و روحی نیز مقدمه و ابزاری برای رسیدن به چنین مقامی هستند. بدین لحاظ، تنها با هدف قراردادن خداوند متعال است که همه استعدادهای فطری انسان فعلیت پیدا می کنند، به طوری که همه استعدادهای انسانی مکمّل یکدیگر می شوند و همه آن ها در یک مسیر واحد برای رسیدن به کمال مطلق قرار می گیرند. بر این اساس، قرآن کریم می فرماید: «بگو نماز و عبادت و زندگی و مرگ من، همه از آنِ پروردگار جهانیان است.» (انعام: 162)

پس کمال نهایی انسان در رسیدن به قرب الی اللّه است، و آمدن انسان به این جهان برای تحصیل آمادگی لازم برای وصال به حق. مراد از «قرب الی اللّه»، که غایت آمال مؤمنان و هدف آرمانی در نگرش اسلامی است، قطعا قرب مکانی و مادی و زمانی نیست؛ چرا که به فرموده قرآن، «در هر جا که باشید او با شماست» (حدید: 4) و می فرماید: «ما از رگ گردن به او (انسان) نزدیک تریم.» (ق: 16) پس منظور نوعی قرب معنوی و روحی است که بندگان شایسته و مخلص و دوستان برگزیده خدا با عبادت و مرتبه وجودی خویش، آن را در خود می یابند. هر کس به اختیار خود و کوشش خود به مقام قرب رسیده باشد، مورد عنایت خاص الهی قرار می گیرد و حالتی پیدا می کند که رابطه اش از همه چیز گسسته و فقط با خدایش پیوسته است؛ حالتی می یابد که همه درخواست هایش به اجابت می رسد.

روح و همه موجودات عالم، عین ارتباط و تعلّق تکوینی به خدایند. آیات متعدد قرآن یادآور این نکته است که همه موجودات عالم، که مخلوق خدای متعال و نیازمند به اویند و استقلالی از خود ندارند، در مقابل او مطیع و تسلیمند: «تسلیم و مطیع اوست هر آنچه در آسمان ها و زمین است.» (آل عمران:83) همچنین می فرماید: «هر آنچه در آسمان ها و زمین است، سجده خدای تعالی می کند.» (نحل: 49) انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست و تکوینا بندگی خدا می کند. او به تدرج، سیر معنوی را به سوی حق آغاز و دل خویش را متوجه خدا می سازد و با اختیار و انتخاب آزادانه، تلاشی آگاهانه برای یافتن ارتباط خود با خدا انجام می دهد و به نیاز و عجز و ذلّت و سرانجام، به فقر و فقدان ذاتی خود اعتراف می کند و این سیر همچنان ادامه می یابد تا «عبد خالص» گردد.

در پرتو پرستش الله و بندگی کردن در برابر اوست که انسان نفی استقلال و مالکیت از خود می کند، بنده می شود، مملوک می گردد، خود را بی نهایت کوچک در مقابل بی نهایت بزرگ می بیند، بلکه اصلاً خودی نمی بیند. از این رو، تمام مساعی تعلیم و تربیتی انسان باید در جهت تحصیل این آمادگی و کسب شایستگی برای رسیدن به حضور خداوند متعال باشد.

با توجه به مشخص شدن کمال نهایی انسان، که همان «قرب الی اللّه» است، راهنمایی و مشاوره باید هدف غایی و نهایی در درمان مراجع را «قرب الی اللّه» بداند و هدف هایی مانند حفظ سلامت، پیشرفت تحصیلی و حل مشکلات روانی، اجتماعی و شغلی و خانوادگی مراجع را بر محور این هدف قرار دهد، به طوری که هر کدام مقدّمه ای لازم برای حصول به هدف نهایی باشند، وگرنه به سبب تعارض با کمال نهایی او، نامطلوب خواهند بود.

ضرورت دارد که راهنمایی و مشاوره امکانات و شرایط لازم برای رشد و تکامل توانایی ای وجودی انسان را در مسیر کمال نهایی او (قرب الی اللّه) فراهم آورد. این شرایط باید در هر مرحله از رشد و تکامل انسان، متناسب با استعدادها و توانایی های وجودی او بوده، ویژگی های وجودی او را در آن مرحله مورد نظر داشته باشند، رشد و تکامل آن ها را در جهت کمال نهایی انسانی فراهم آورند.

6. اصل تفاوت های فردی

اگرچه آدمیان در گوهر وجود، هم ریشه اند، اما امکانات درونی و بیرونی به طور مساوی تقسیم نشده اند. به همین دلیل، آن ها در این ویژگی مشترکند که هیچ یک همانند دیگری نیست و هر کس در پایه و جایگاه معیّنی قرار گرفته و از ویژگی های درونی و بیرونی خاص برخوردار است. به طور قطع، می توان گفت: نه تنها هیچ دو انسانی را در همه افراد نوع بنی آدم نمی توان پیدا کرد که از همه جهات و خصوصیات مثل هم باشند، بلکه حتی جمادات نیز از همه جهات و خصوصیات یکی نیستند. این قاعده ای کلی است که «هر چیزی با خصوصیات منحصر به فرد خود، در زنجیره وجود قرار می گیرد.» یکی از فیزیک دانان گفته است: «حتی دو الکترون پیدا نمی شوند که در تمام خصوصیات یکی باشند.» همین که وجود آن ها تحقّق پیدا کرد، دست کم از نظر فضایی که هر یک اشغال کرده است و از نظر خصوصیتی که در علت به وجود آورنده هر یک بوده، مرزی برای خود تعیین کرده، در جریان می افتند.(44) شکی نیست که تفاوت های بین افراد ناشی از حکمت الهی است و همین تفاوت ها انسان و اجتماع را به سوی تکامل مستمر سوق می دهد، به طوری که اگر بشر مانند زنبور عسل، یک نواخت خلق شده بود، حسّ برتری جویی و بلندپروازی در نهاد انسان وجود نداشت و در آن صورت، انسان بر سایر مخلوقات برتری نداشت.

قرآن در موارد متعددی، به تفاوت های موجود در مردم اشاره کرده است: «هیچ چیز نیست، مگر آن که خزانه های آن نزد ماست و آن را نازل نمی کنیم، مگر به اندازه و مشخصات معیّن.» (حجر: 21) این آیه در رابطه با انسان، هم به تفاوت های نوعی و هم به تفاوت های فردی اشاره دارد؛ یعنی هم به آنچه افراد بشری را از سایر انواع (همچون انواع حیوانات و گیاهان) ممتاز می کند و هم به آنچه که خود افراد بشری را از یکدیگر متمایز می سازد.

«او کسی است که شما را جانشینان در زمین قرار داد و بعضی را بر بعضی دیگر، درجاتی داد تا شما را در آنچه در اختیارتان قرار داده است بیازماید.» (انعام: 165) در این آیه، به اختلاف استعدادها و تفاوت مواهب جسمانی و روحی مردم و هدف از این اختلاف و تفاوت اشاره شده است. نمی توان انکار کرد که هر قدر هم اصول عدالت در جامعه انسانی رعایت شود، باز همه انسان ها از نظر استعداد و هوش و فکر و انواع ذوق ها و سلیقه ها و حتی از نظر ساختمان جسمانی یکسان نخواهند بود. ولی آیا وجود این گونه اختلافات، مخالف با اصل «عدالت» است یا به عکس، عدالت به معنای واقعی یعنی هر چیز را به جای خود قرار دادن، ایجاب می کند که همه یکسان نباشند؟ اگر درست به اندام یک گیاه نگاه کنید، ریشه های محکم و خشن، با ساقه های ظریف تر، اما نسبتا محکم، و شاخه های لطیف تر و بالاخره برگ ها و شکوفه ها و گلبرگ هایی که هر کدام از دیگری ظریف تر است، دست به دست هم داده و یک بوته گل زیبا ساخته اند و سلول های هر یک به تفاوت مأموریتش، و استعدادش و به تناسب وظایفش با دیگری متفاوت است. عین این موضوع در جهان انسانیت دیده می شود: افراد انسان روی هم رفته نیز یک درخت بزرگ و بارور را تشکیل می دهند که هر دسته، بلکه هر فردی رسالت خاصی در این پیکره بزرگ بر عهده دارد، متناسب با ساختمان مخصوص به خود. از این روست که قرآن می فرماید: این تفاوت ها وسیله آزمایش شماست؛ زیرا همان گونه که گفته شد «آزمایش» در مورد برنامه های الهی مصداق «تربیت و پرورش» است.(45)

«و از آیات او، آفرینش آسمان ها و زمین و تفاوت زبان ها و رنگ های شماست. در این، نشانه هایی است برای عالمان.» (روم: 22) بی شک، زندگی اجتماعی بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممکن نیست. از این رو، برای سازمان یافتن اجتماع بشر، خداوند صداها و رنگ ها را گوناگون قرار داده است.

«ببین چگونه بعضی را بر بعضی دیگر برتری بخشیده ایم.» (اسراء: 21) «... و از انسان ها و جنبندگان و چهارپایان انواعی با الوان مختلف. (آری) چنین است ...» (فاطر: 28) در این آیه، به مسأله تنوع الوان در انسان ها و جان داران اشاره شده است.

انسان ها با این که همه از یک پدر و مادرند، دارای نژادها و رنگ های کاملاً متفاوتند. گذشته از چهره ظاهری، رنگ های باطنی آن ها و خُلق و خوی ایشان و صفات و ویژگی های آنان و استعدادها و ذوق هایشان کاملاً متنوع و متفاوت است، تا مجموعا یک واحد منسجم با تمام نیازمندی ها را به وجود آورد.

«آیا آن ها رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟ ما معیشت آن ها را در حیات دنیا، در میان آنان تقسیم کردیم و بعضی را بر بعضی برتری دادیم تا یکدیگر را تسخیر و با هم تعاون کنند...» (زخرف: 32)

آیات مزبور گویای این مسأله است که تفاوت های فردی ناشی از عوامل وراثتی و محیطی هستند. این قسمت از سخن خداوند که می فرماید: «برخی از شما را بر بعضی دیگر، در درجاتی برتری دادیم»، شامل همه انواع تفاوت های فردی، اعم از وراثتی، اکتسابی، جسمانی، روانی و عقلانی و همچنین تفاوت در داشتن ثروت و نفوذ اجتماعی می شود. و آن قسمت از سخن خداوند که می فرماید: «تا یکدیگر را تسخیر و با هم تعاون کنند» در واقع، به تفاوت مردم از نظر ثروت و علم و شغل اشاره می کند.

همچنین مردم از نظر علم و حکمت با هم تفاوت هایی دارند و این شامل تفاوت های عقلانی و هوشی آن ها می شود. این موضوع از مضمون آیات قبل فهمیده می شود. در آیه ذیل نیز به طور صریح و قابل فهمی بدان اشاره شده است.(46) هر کس را بخواهیم به مراتب والا می رسانیم (تا مردم بدانند) فوق هر دانشمندی، دانشمندتری وجود دارد (تا به خدا منتهی شود) و تنها خدا در همه اوصاف و کمالات «فوق همه موجودات است.» (یوسف: 76) ابن کثیر در تفسیر این آیه می نویسد: «حسن بصری می گوید: هیچ دانشمندی وجود ندارد، مگر این که بالاتر از او دانشمندی است و این سلسله همچنان ادامه دارد تا به خدا منتهی شود(47)

از آن جا که مردم از نظر استعدادها، توانایی ها، شرایط اجتماعی و فرهنگی و مهارت های شخصی با هم فرق دارند، طبیعتا وجود تفاوت های فردی، در رفتارهایشان قابل انتظار است: «بگو هر کس طبق روش و (خُلق و خوی) خود عمل می کند.» (اسراء: 84)

تفاوت مردم در استعدادها و توانایی های جسمانی و عقلانی، طبیعتا منجر به تفاوت در کار و کسب و تحصیل علم و حق طلبی و عدالت خواهی آنان می شود که این در نتیجه تفاوت وظایف و مسؤولیت های آنان خواهد بود. با توجه به این که انسان ها از وسعت ها و امکانات درونی و بیرونی متفاوتی برخوردارند هم از حیث فهم و هم از حیث عمل مربّی در مواجهه با متّربی باید چیزی بگوید که در حیطه فهم او باشد و چیزی بخواهد که در طاقت عملی او باشد. خداوند هم، خود در وسع مخاطبان سخن گفته و تکلیف کرده است؛ چنان که قرآن را لفظا و معنا نازل نموده و از مردم همان قدر «طلب کرده» که به آنان داده است. «خداوند کسی را تکلیف نمی کند، مگر به قدر آنچه به او داده است.» (طلاق: 7) و رسولان خود را به چنین مواجهه ای با مردم امر کرده است؛ چنان که رسولان همواره به زبان مردم خویش سخن گفته اند و این زبان، نه تنها زبان ملفوظ، که زبان معقول نیز بوده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «ما گروه پیامبران فرمان یافته ایم که با مردم به قدر عقل آنان سخن بگوییم(48) مولوی به مضمون همین حدیث اشاره می کند و می گوید:

پست می گویم به اندازه عقول

عیب نبود این، بود کار رسول

از مفهوم آیه مزبور (خدا کسی را تکلیف نمی کند، مگر به قدر آنچه به او داده است.) چنین برمی آید که این مطلب شامل همه جنبه های زندگی است که تعالیم و راهنمایی یکی از اجزای آن است. روشن است که استعداد هر فردی محدود و مخصوص به خود اوست، و با این قاعده، نباید بالاتر از توانایی کسی بر او تحمیل کرد. با این معنا، واجب قراردادن وظیفه های متساوی بر افراد، که احیانا استعداد و قابلیت متفاوتی دارند، به هیچ وجه درخور انصاف نیست، و این موضوعی است که با نص قرآن کریم منافات دارد.(49)

اسلام در مورد رشد و تربیت کودکان نیز اصل «تفاوت های فردی» را مورد تأکید و اهمیت قرار داده و آن را یکی از صفات خوب والدین به حساب می آورد و کسی را مربّی شایسته می داند که تدابیر اصلاحی خویش را در تعلیم و تربیت متربّی خود، بر اساس توانایی های او تنظیم کند و هیچ گاه بیش از قدرت و امکانات وی بر او تحمیل ننماید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این مورد می فرمایند: «خدای رحمت کند کسی را که در نیکی، به فرزند خود کمک کندپرسیدند: چگونه فرزند خود را در نیکی یاری دهد؟ حضرت در جواب، چهار دستور دادند: «1. آنچه انجام آن برای کودک سنگین و طاقت فرساست، از او نخواهد؛ 2. آنچه را کودک در توان داشت و انجام داد از او بپذیرد؛ 3. او را به گناه و طغیان وادار نکند؛ 4. به او دروغ نگوید و به طغیان واندارد(50)

قرآن کریم موضوع تفاوت های فردی را با تمثیلی لطیف و عالی چنین بیان می کند: قرآن به آب باران، که از بالا می ریزد و به تدریج سیل می گردد و در بستر نهرها و جویبارها و رودخانه ها قرار می گیرد، مثل می زند و می فرماید: «خداوند از آسمان آبی فرود آورد و هر رودخانه ای به قدر ظرفیت خودش سیلان یافت.» (رعد: 17) (یعنی: رحمت پروردگار هیچ موجود مستعدی را محروم نمی سازد، ولی استعداد و ظرفیت موجودات، همه یکسان نیست. استعدادها متفاوتند؛ هر ظرفی به قدری که گنجایش دارد از رحمت خدا لبریز می گردد.)(51) در این زمینه، حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «مردم مانند معادن طلا و نقره اند (و طبیعتا با یکدیگر متفاوتند.)» تجزیه و تحلیل حدیث مزبور روشن می سازد که هدف و شیوه آموزش اسلامی به کار انداختن، رهبری و راه نمایی استعداد و هوش افراد است. و افراد دارای استعدادهای متفاوتی هستند که باید مانند معادن استخراج شوند. از این حدیث، دو نکته مهم استفاده می شود:

1. افراد دارای استعدادهای گوناگونی هستند که هر یک به نوبه خود، دارای ارزش مستقل و غیرقابل انکاری هستند؛ زیرا معادن، هم متفاوت و هم مفیدند.

2. استعداد، هوش و خرد افراد باید استخراج، رهبری و راه نمایی شود. چون افراد خود از استعداد پر هستند، باید از آن ها بهره برداری شود، نه این که افراد ظروفی خالی باشند که بایستی از معلومات پر شوند؛ معادن استخراج می شوند و از آن ها بهره برداری می شود، نه این که پر شوند.

حضرت علی علیه السلام درباره تفاوت های فردی می فرمایند: «مردم همواره در خیر و خوبی به سر می برند تا وقتی که با یکدیگر متفاوتند، و اگر یکسان شوند، هلاک خواهند شد(52) در جای دیگر، می فرمایند: «مردم همانند درختان هستند که خورد و خوراکشان یکسان، ولی ثمره و نتیجه آن ها متفاوت است(53)

روشن است که اشاره قرآن و احادیث به وجود تفاوت های فردی و این که وظیفه فرد انجام اعمالی است که توانایی و امکان آن را دارد، موضوع اصلی است که روان شناسی جدید به آن رسیده، و آن توجیه ملاک تفاوت های فردی در استعدادها و توانایی های انسان برای تنظیم مسائل آموزش است، به نحوی که هر فرد به نوع آموزشی که متناسب با استعداد و توانایی اش می باشد، راه نمایی و ارشاد می شود و اصولاً هدف ارشادهای آموزشی در تعلیم و تربیت جدید همین است.

راه نمایی و مشاوره شغلی از ملاک تفاوت های فردی برای بهبود بخشیدن به انتخاب های حرفه ای و شغلی استفاده می کند، به گونه ای که با انجام این عمل، گماردن هر فرد به شغلی متناسب با استعداد و توانایی اش امکان پذیر خواهد بود.(54) رسول اکرم صلی الله علیه و آله در زمینه رعایت تفاوت های فردی هنگام گزینش حرفه و کار و کوشش چنین می فرمایند: «همه کار و کوشش کنید، ولی آگاه باشید که افراد کاری را به آسانی انجام می دهند که برای آن آفریده شده اند(55) بوعلی سینا رعایت تفاوت های فردی و طبیعت و ذوق و سلیقه افراد را در برنامه ریزی آموزشی اصل مهمی می داند که نباید از آن غفلت کرد. وی پس از بیان واقعیت تفاوت ای فردی در زمینه ای گوناگون، چنین می گوید: «بدین لحاظ، (یعنی تفاوت های ذوقی و هوشی افراد) شایسته است که مربّی کودک، هنگام گزینش حرفه یا دانش خاص طبیعت کودک را آزموده، ذوق و سلیقه وی را سنجیده و میزان هوش او را بیازماید. و بر این پایه، حرفه یا دانش مناسب را برای کودک برگزیند(56)

ابن مسکویه با ملاحظه تفاوت های فردی، که از دیدگاه وی یک اصل خلل ناپذیر است، مربّی برنامه ریز تربیتی را به رعایت تفاوت ها و تمایزهای استعدادی افراد توصیه می کند و بدین گونه سخن می گوید: «شایسته است که بدین نکته عنایت شود که هر انسانی برای فضیلت خاصی آماده شده است که بدان نزدیک تر است ... به همین سبب، بر رهبران و مربیّان لازم است که هر کسی را به سوی سعادت ویژه وی رهنمون شوند. پس همّت خود را به دو کار مصرف سازد: نخست مجهّز کردن افراد جامعه به دانش های عقلی و فکری و دوم راه نمایی آن ها برای برگزیدن مشاغل و حرفه ها ...»(57)

خواجه نصیرالدین طوسی می گوید: «اولی آن بود که در طبیعت کودک نظر کنند و از احوال او به طریق فراست و کیاست، اعتبار گیرند تا اهلیت و استعداد چه صناعت و علم بر او مفطور است، او را به اکتساب آن نوع مشغول گردانند؛ که همه کس مستعد همه صناعتی نبود، والا همه مردمان صناعت اشرف مشغول شدندی و در تحت این تفاوت و تباین، که در طبایع مستودع است، سرّی غامض و تدبیری لطیف است که نظام عالم و قوام بنی آدم بدان منوط تواند بود، "ذلک تقدیر العزیز العلیم." «و هر که صناعتی را مستعد بود، او را بدان متوجه گردانند؛ چه زودتر ثمره آن بیابد و به هنری متجلّی شود، والا تضییع روزگار و تعطیل عمر او کرده باشند(58)

شیخ زین الدین عاملی (شهید ثانی) گوید: معلم برای تشخیص شاگردان بااستعداد و کم استعداد، باید آنان را امتحان کند و اصرار دارد تا به هنگام تعلیم موضوع، امتیازات هوش و استعداد افراد را در نظر گیرد. وی می گوید: اگر معلم از طریق آزمون و امتحان، استعداد شاگرد را دریافت که او در علم و فنی که سرگرم تحصیل است، توفیقی به دست نخواهد آورد، باید او را دستور دهد که آن علم و فن را ترک گفته و به فن دیگر اشتغال ورزد؛ فن دیگری که «موافق ذوق و استعداد» و درخور شایستگی و آمادگی ذهنی اوست.

از اشارات قرآن کریم و احادیث به وجود تفاوت های فردی، درمی یابیم که یکی از اصول اساسی راه نمایی و مشاوره در اسلام، پاسخ گویی به تفاوت های فردی است.

تفاوت های افراد از نظر استعداد و هوش و منشأ فطری و ارثی آن عاملی است که راه نمایی تحصیلی و حرفه ای را بر اساس آن می توان تبیین نمود و از آن به عنوان یکی از معیارهای مهم استفاده نمود.

در راه نمایی و مشاوره تحصیلی، توجه به ملاک تفاوت های فردی در استعدادها و توانایی ها را می توان برای تنظیم مسائل آموزشی استفاده نمود، به نحوی که هر فرد به آموزشی که متناسب با استعداد و توانایی اش می باشد راه نمایی و ارشاد شود. زرنوچی در کتاب تعلیم المتعلم به دانشجویان توصیه می کند تا در گزینش رشته تحصیلی و موضوع درسی، به خود تکیه نکنند، بلکه این کار را به استادی واگذارند که تجربه او در راه نمایی آنان بسی کاری خواهد افتاد.

در این مورد نقل می کنند که بخاری، از علمای حدیث، نخست به حلقه درس (محمد بن حسن) پیوست تا فقه بیاموزد، ولی پس از چندی، استاد دریافت که بهتر است بخاری به تحصیل حدیث بپردازد. بخاری به دنبال رهنمود استادش، رو به حدیث آورد و در جهان اسلام، حدیثدانی برجسته شد.(59)

همچنین راه نمایی و مشاوره شغلی از ملاک تفاوت های فردی برای بهبود بخشیدن به انتخاب های حرفه ای و شغلی استفاده می کند، به طوری که با انجام این عمل، گماردن هر فرد به شغلی متناسب با استعداد و توانایی اش امکان پذیر خواهد بود. راه نمایی و مشاوره خانوادگی با آگاهی از تفاوت های فردی به ارائه روش های صحیح تربیتی و ایجاد تعادل و رابطه سالم و سازنده بین اعضای خانواده اقدام می کند و به راهنمایان و والدین اجازه می دهد تا توقّعات خود را بر امکانات افراد انطباق دهند؛ چنان که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله درباره نیکی به فرزندان می فرمایند: «فرزند خود را در نیکی یاری دهید؛ انجام آنچه را برای کودک سنگین و طاقت فرساست از او نخواهید و آنچه را کودک در توان داشته و انجام داد، از او قبول کنید(60)

شناخت تفاوت های فردی توسط راه نمایان در زمینه های هوش، استعداد، علایق، شخصیت و سوابق تحصیلی، موجب خواهد شد که راه نمایی با توفیق بیش تری همراه گردد و حداکثر توافق ممکن بین حضایص فرد مورد راه نمایی و شرایط بعدی حاصل آید.

7. اصل ابتنای راه نمایی بر همکاری و کمک، نه تحکّم و اجبار

اساس دعوت اسلام بر مبنای اختیار و همکاری است، نه اجبار و اکراه. قرآن کریم بارها این مطلب را بیان کرده که انسان در انتخاب راه خویش، مختار است و کسی او را مجبور به هدایت نخواهد کرد. سیره حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز بر همین مبنا و اساس کارشان دعوت بود. درباره عدم اجبار در هدایت، قرآن کریم می فرماید: «خداوند اگر بخواهد، همه شما را (از طریق اجبار) هدایت می کند (ولی چون هدایت اجباری بی ثمر است این کار را نمی کند.)» (انعام: 142)

خداوند در آیه ای دیگر با همین مضمون، می فرماید: «اگر می خواستیم، به هر انسانی (از روی اجبار) هدایت لازمش را می دادیم (ولی آن ها را آزاد گذارده ایم.)» (سجده: 13)

در آیه ای دیگر می فرماید: «و اگر خدا می خواست، همه آن ها را امّت واحدی قرار می داد (و به اجبار هدایت می کرد، ولی هدایت اجباری فایده ای ندارد.» (شوری: 8) آیات مزبور اشاره به این مطلب دارند که برای خدا امکان دارد همه انسان ها را به اجبار هدایت کند؛ آن چنان که هیچ کس را یارای مخالفت نباشد، ولی در این صورت، نه چنان ایمانی ارزش دارد و نه اعمالی که در پرتو این ایمان اجباری انجام می گیرد.(61) اراده خداوند بر این تعلّق گرفته است که نوع انسان را به این افتخار نایل کند که مختار باشد و راه تکامل را با پای خویش بپیماید.

آیات قرآن پر است از دلایل اختیار و آزادی اراده انسان. اصولاً امتیاز انسان از جان داران دیگر در همین مسأله است و اگر آزادی انسان از او گرفته شود، در حقیقت، انسانیت از او گرفته شده است. این بزرگ ترین امتیازی است که خداوند به او داده و راه تکامل را به صورت نامحدود به روی او گشوده است. این سنّت غیرقابل تغییر الهی است.(62) اسلام می گوید: تو می توانی انتخاب کنی و ما برایت چراغ راهنما نیز قرار داده ایم (رسول فرستاده ایم)، دستت را هم گرفتیم و برایت هدف و راه هم تعیین کردیم، اما تو را در این راه مجبور نساخته ایم: «در امر دین هیچ گونه اکراهی نیست؛ زیرا هدایت و گم راهی به وضوح از هم متمایز شده اند.» (بقره:256) یعنی: ای پیامبر، وظیفه تو، تبیین بود، تبیین کردی؛ دیگر جای اکراه و جای انتخاب کردن به جای مردم وجود ندارد؛ کار تو بیان است، توضیح است، تشبیه است، ابلاغ است، انذار است، بشارت است؛ کار تو اجبار نیست که به جای مردم بخواهی انتخاب کنی و آن ها را وادار نمایی.(63) آیات مزبور اشاره به این مطلب دارند که خداوند «باید»هایی را فرا روی انسان نهاده است که تخطّی از آن ها مجازات در پی خواهد داشت. اما این «باید»ها در عین حال، منطق پذیر و قابل دفاع هستند و از این رو، در پیروی از آن ها، نیازی به اکراه و اجبار نیست.

سیره پیامبر صلی الله علیه و آله در تبلیغ، مطابق تعبیر قرآن، «بلاغ مبین» است؛ به این معنا که پیام الهی را به طور واضح و آشکار به مردم می رساند و ابدا اکراه و اجباری در کار وی نیست؛ خود را وکیل و حفیظ و مسلّط بر مردم نمی داند و همان گونه که خداوند متعال به او و به مردم فرموده است، عمل می کند: «پس بدانید که بر رسول ما، جز آن که حکم خدا را ابلاغ کند. تکلیفی نیست.» (مائده: 92)

«اگر اعراض کردند، دیگر تو را نگهبان آن ها نفرستادیم؛ بر تو جز ابلاغ رسالت تکلیفی نیست.» (شوری 43)

بنابراین، اساس کار پیامبر صلی الله علیه و آله دعوت به حق و حقیقت بوده، و در این دعوت، افراد آزادی داشته اند که به ندای پیامبر صلی الله علیه و آله لبیک بگویند یا به ندای شیطان. خداوند در قرآن به پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «پس به یادشان آور. همانا تو فقط به یادآورنده ای؛ بر انسان ها سیطره و سلطه نداری.» (غاشیه: 22)

در روز حساب. که به اعمال رسیدگی شد و اهل فضیلت به پاداش رسیدند و تبه کاران گرفتار کیفر شدند و حکم صادر گردید، شیطان به آن ها می گوید: من هیچ وقت بر شما مسلّط نبودم؛ فقط در حد یک پیشنهاد، شما را دعوت کردم. شما مختار بودید، می خواستید نیایید.(64) از سوی دیگر، خدا و پیامبر هم شما را به حق دعوت کردند و به وعده حق وعده دادند. من وعده باطل دادم و فقط شما را دعوت کردم. سلطه من فقط در این حد بود که به شما پیشنهاد بدهم، می خواستید نپذیرید و نیایید. اجباری در کار نبود و قدرت من بر شما فقط در حد یک دعوت بود، ولی شما دعوت مرا اجابت کردید. مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید؛ زیرا این شما بودید که بین دو راهی قرار گرفتید و عملاً راه باطل را انتخاب کردید. کسی بر شما مسلط نبود.(65) مولوی در این باره می گوید:

از جهان دو بانگ می آید به ضد

تا کدامین را تو باشی مستعد

آن یکی بانگش نشور اتقیا

وان دگر بانگش فریب اشقیا

از اشارات قرآن کریم، درمی یابیم که راه نمایی و مشاوره در اسلام، بر مبنای همکاری و کمک است، نه تحکّم و اجبار؛ یعنی راه نمایی نباید تحمیل گردد؛ زیرا راهنمایی برای رشد فرد، برای شناختِ توانایی ها و محدودیت هایش و تصمیم گیری مناسب می باشد. باید به مراجعان اجازه داده شود که خودشان انتخاب کننده باشند و علاقه به راه نمایی و مشاوره داشته باشند، وگرنه اهداف مورد نظر راه نمایی و مشاوره عملی نخواهد شد.

··· پی نوشت ها

1 ر. ک: عبدالله نصری، مبانی انسان شناسی در قرآن

2 سیدمحمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 25، ص 265 و 266

3 مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت اسلامی، ص 14

4 عبدالله جوادی آملی، کرامت در قرآن، ص 42 و 62

5 شیخ صدوق، الامالی، مجلس 42، حدیث 9

6 الی 8 عبدالله جوادی آملی، پیشین، ص 96 و 97 / ص 46، 47،

99 / ص 47، 48، 104

9 و 10 آمدی، غررالحکم، ص 669 / ص 712

11 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار،ج 17، ص 214

12 نهج البلاغه، ترجمه علینقی فیض الاسلام، ص 1079

13 فصلنامه تعلیم و تربیت، ش. 1، بهار 65، ص 25

14 عبدالله نصری، پیشین، ص 130، 131

15 محمدتقی مصباح، اخلاق در قرآن، ص 14 تا 16

16 خسرو باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص 14 و 15

17 عبدالله نصری، پیشین، ص 132

18 محمدجواد باهنر، گفته های تربیتی، ص 46 و 56

19 محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ترجمه و شرح سیدجواد مصطفوی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت، ج 1، ص 224

20 محمد محمدی اشتهاردی، داستان های مثنوی، ج 4، ص 45

21 فصل نامه تعلیم و تربیت، سال دوم، ش. 1، بهار 56، ص 27

22 و 23 ابراهیم امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج 1، ص 48 و 49 / ص 51 49

24 محمدتقی مصباح یزدی، پیشین، ص 16

25 مرتضی مطهری، حق و باطل، ص 95 و 96

26 ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 10، ص 145

27 فصل نامه تعلیم و تربیت، ش. 1، بهار 65، ص 16

28 تعلیم و تربیت اسلامی (مبانی و روش ها)، کد 1000، ص 42

29 و 30 عبدالله نصری، پیشن، ص 114 / ص 116 و 117

31 مرتضی مطهری، مقالات فلسفی، حکمت، ص 18

32 حسینعلی منتظری، درس هایی از نهج البلاغه، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ج 1، ص 56 و 58

33 تعلیم و تربیت اسلامی (مبانی و روش ها)، کد 1000، ص 42 و 43

34 فخرالدین طریحی، مجمع البحرین 278، چاپ سنگی، 1314 ه. ق

35 محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، چاپ دوم، اسلامیه، ج 2، ص 48، 51

36 تعلیم و تربیت اسلامی (مبانی و روش ها)، کد 1000، ص 46

37 محمدتقی مصباح یزدی، خودشناسی برای خودسازی، ص 10، 13، 14

38 مرتضی مطهری، انسان کامل، ص 25 و 26

39 جلال الدین محمد رومی، مثنوی معنوی، ص 316

40 اشاره به سوره انسان، آیه 72

41 مرتضی مطهری، انسان و ایمان، ص 17

42 خودشناسی برای خودسازی، ص 16، 41 و 59

43 عبدالله جوادی آملی، پیشین، ص 100 و 101

44 محمدتقی جعفری، تفسیر نهج البلاغه، ج 2، ص 174

45 ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج 1، ص 71 69

46 محمد عثمان نجاتی، قرآن و روان شناسی، ترجمه عباس عرب، ص 318 و 319

47 مختصر تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 257 و 258

48 شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج 2، ص 204

49 سیدغلامرضا سعیدی، تربیت از دیدگاه قرآن، ص 62 و 63

50 محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ج 6، ص 50

51 مرتضی مطهری، عدل الهی، ص 152

52 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 17، ص 101

53 آمدی، پیشین، ج 1، ص 96

54 عثمان نجاتی، پیشین، ص 321

55 شیخ عباس قمی، پیشین، ماده «یسر»، ص 732

56 دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، فلسفه تعلیم و تربیت، ج 1، ص 281

57 ابن مسکویه، تهذیب الاخلاق و طهارة الاعراق، ص 34

58 خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، ص 227، 228

59 زرنوجی، تعلیم المتعلّم، ص 13

60 محمد بن یعقوب کلینی، ج 6، ص 50

61 الی 63 ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیشین، ج 6، ص 25 / ج 20، ص 360

64 اشاره به سوره ابراهیم، آیه 22

65 عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ص 429 و 430

 


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر