سفرنامه کربلا (بخش چهارم)

وادی السلام قبرستانی کهن است. یکی از نشانه های قدمت آن، دفن پیامبران هود و صالح در آن است

قبرستان وادی السلام

وادی السلام قبرستانی کهن است. یکی از نشانه های قدمت آن، دفن پیامبران هود و صالح در آن است. این قبرستان محل دفن علما و بزرگان و مؤمنان فراوان است. در روایات فضیلت های مهمی برای آن ذکر شده است. خداوند ارواح مؤمنان را در هرجا دفن شده باشند، در وادی السلام محشور می کند. در روایتی، این قبرستان، قسمتی از بهشت معرفی شده است. از نظر وسعت به قدری بزرگ است که ابتدا و انتهای آن را نمی توان دید. بزرگ تر از این قبرستان در دنیا نیست و اگر باشد، بعید است بیش از یکی ـ دو تا باشد. برای بسیاری از قبرها بناهای کوچک و بزرگ می سازند و بعضی از قبرها در سرداب است. لذا این قبرستان از دور شبیه محله مسکونی مخروب است.

شیعیان عراق به ندرت امواتشان را در شهرهای خود دفن می کنند، بلکه به وادی السلام می برند. حتی شیعیان برخی کشورهای دیگر هم مقیدند امواتشان را به وادی السلام ببرند.

متأسفانه این قبرستان در حال حاضر کمینگاه افراد شرور شده است تا به قتل و سرقت اموال مردم بپردازند. مناسب است یادی کنم از مرحوم حسین زارعی. او پیرمردی بالای هفتاد سال و خادم مسجد امام موسی بن جعفر‡ واقع در خیابان خاکفرج قم بود. اواسط اردیبهشت امسال برای زیارت به نجف آمده بود. هنگام نماز صبح از هتل خارج شد و دیگر باز نگشت. پس از پنج روز جنازه بی سرش را در قبرستان وادی السلام یافتند، در حالی که پوست صورت و گوشت های بازویش را کنده بودند. سر را در آن نزدیکی پیدا کردند. پزشکی قانونی عراق احتمال داد در همان ابتدا و پیش از آنکه کاری کنند، در اثر ایست قلبی از دنیا رفته است. گذشته از نظریه پزشکی قانونی، باتوجه به سر و صدای شخص شکنجه شده و احتمال خبر شدن پلیس، عادتاً کندن پوست صورت و بریدن بازو و...، پس از مرگ آقای زارعی اتفاق افتاده است. هدف آنان به وحشت انداختن ایرانیان بوده تا برنامه سفرشان به عراق متوقّف شود. شاهدش آن است که پول های او را نبرده بودند. مرحوم زارعی را در وادی السلام به خاک سپردند.

آنچه در مورد وادی السلام فضیلت دارد، دفن اموات است، نه ساخت بنا بر قبور. تا وقتی این بناهای کوچک و بزرگ و سرداب ها هستند، به آسانی نمی توان امنیت را در این قبرستان بزرگ که اکنون جزء شهر شده، برقرار کرد. بهترین راه آن است که این محل به عنوان قبرستان محفوظ بماند، اما ساختمان های غیر مهم را تخریب کنند و مانند قبرستانهای ایران، برای شناسایی اموات مدفون، از سنگ قبر استفاده کنند.

به دلیل ناامنی در این قبرستان، زائران به شدت از حضور در آن منع شده اند. بخشی از وادی السلام در انتهای خیابان شیخ طوسی است. تصمیم گرفتم به اتفاق حمید به قسمت شلوغ و پرازدحام که در نظرم بی خطر بود، بروم. اندکی در مسیر پررفت و آمد قبرستان، جلو رفتیم؛ گنبد مزار هود و صالح در سمت راست، نمایان شد. مزار حدود پنجاه متر با مسیر اصلی در قبرستان فاصله دارد، اما چون کسی به آنجا رفت و آمد نمی کرد و از سوی دیگر از ورود به قبرستان منع شده بودیم، پس از قرائت فاتحه، از همان جا برگشتیم.

سر میز غذا

ظهر بر سر میز غذا به یکی از همسفران گفتم: عراقی ها چه رفتار خوبی با مرده ها دارند! چرا در ایران وقتی جوانی از دنیا می رود، پدر و مادر او در بقیه عمرشان از غصّه می سوزند؟!

همسفر، این سخنم را خیلی پسندید. گویی حرف دلش را زدم. او گفت: دو سال پیش پسر دوازده ساله ام در اثر سرطان از دنیا رفت. همسرم از آن به بعد فراوان گریه می کند. او به مناسبت های مختلف، به یاد پسرم می افتد و خیلی می گرید. به او می گویم: این گریه و زاری های زیاد نه تنها بی فایده است، بلکه روزگار را به کام خودت و من و دو فرزند دیگرمان تلخ می کند. او مشکل یک نفر را تبدیل به مشکل پنج نفر کرده است. در اینجا هم دست بردار نیست.

بگذریم، زیادند زائرانی که سفرنامه کربلا را می نویسند. در کاروان ما دو نفر دیگر هم مشغول نوشتن سفرنامه هستند. روزی در قم به دست اندرکار مجله ای ویژه امام حسین گفتم: مناسب است در هرشماره، یکی از سفرنامه های کربلا را چاپ کنید. او گفت: چاپ آنها جزء برنامه های ما بود؛ اما به دلیل شبیه هم بودن، ادامه ندادیم.

به نظرم یکی از علت های همانند بودن سفرنامه ها آن است که افراد، مشاهداتشان را همان موقع دیدن یادداشت نمی کنند، بلکه وقتی به محل اقامت برمی گردند، شروع به نوشتن می کنند. در این فاصله، برخی نکات و ظرافت ها فراموش می شوند و ناچار است به طور کلی بنویسد که مثلاً در این روز به حرم رفتیم و در این روز در مسجد کوفه نماز خواندیم. در نتیجه، سفرنامه ها کوتاه، کم فایده و شبیه هم می شوند. من کاغذی در جیب دارم و هر وقت به مطلبی قابل نوشتن برمی خورم، همان موقع در چند کلمه یادداشت می کنم و هنگام بازگشت به هتل، مفصّل در دفتر می نویسم و نگارش پایانی و تحقیقات احتمالی را به قم وامی گذارم.

امروز برای ناهار، مقداری آبگوشت بدون گوشت را به عنوان سوپ جا زده بودند. حمید سر میز دستش به آبگوشت خورد و روی لباس من و خودش ریخت. یکی از همسفران به من طعنه نیشداری زد: که «این را هم بنویس». رنجیدم. قبلاً هم شخصی به من گفته بود: «شماره پلاک اتوبوسمان را هم بنویس».

جلال آل احمد در سال 1343ش به حج رفت و سفرنامه آن را نوشت. او هم ناچار بود خاطرات را همان زمان وقوع بنویسد. در مسجد الحرام مردی با تمسخر به او می گوید: «حاجی آقا، اسم ما را هم توی یادداشت هات بنویس. قندهاری از مشهد». جلال تحت تأثیر قرار می گیرد و از آن به بعد مواظبت می کند در مقابل دیگران چیزی ننویسد. اما من از کارم دست بر نداشتم و بر نمی دارم. اگر انسان بخواهد تحت تأثیر این افراد باشد، هیچ کاری نمی تواند انجام دهد. این قبیل آدم ها همیشه و در همه جا پراکنده اند.

ناهار: کمی آبگوشت، چلوکباب، ماست و نوشابه.

دسر: موز، پرتقال، گوجه و خیار.

مسجد سهله

بعد از صرف ناهار و استراحت، اتوبوس ساعت 50/4 به طرف مسجدهای سهله و صعصعة بن صوحان به راه افتاد و روحانی کاروان در طول مسیر به بیان فضیلت این دو مسجد پرداخت: پس از مسجد کوفه، مسجدی به فضیلت مسجد سهله در آن منطقه نیست. آنجا محل سکونت حضرت ادریس و حضرت ابراهیم و حضرت خضر بوده است. بنا به روایات رسیده، امام مهدی (عج)† پس از ظهور، در این مسجد با اهل و عیالش منزل خواهد کرد. با اینکه مسجد سهله اعمال مخصوص شب های چهارشنبه دارد، اما به دلیل مسائل امنیتی، در این شب ها بسته است.

وقتی به مسجد سهله رسیدیم، ده ـ پانزده دست فروش دور اتوبوس را گرفتند و با اصرار می خواستند اجناسشان را بفروشند. یکی از آنها که سی دی جنایات صدام و سی دی های دیگر می فروخت، جلویم را گرفت و خواست از او بخرم. پس از چند بار اصرار با ناامیدی گفت: اصفهانی، خسیس!

اگر زائران بخواهند از همه این دست فروش ها خرید کنند، هر چه خرج کنند، باز هم کم است.

در زمان حکومت صدام، هرگاه اتوبوس در جایی توقف می کرد، چهل ـ پنجاه نفر که بیشترشان گدا بودند، اطراف اتوبوس جمع می شدند. آن قدر فقر بیداد می کرد که هرچه بود، می خواستند. بعضی زائران ایرانی مقید بودند لباس های دست دوم را به عراق ببرند و به فقرا بدهند و آنان با خوشحالی می گرفتند. اکنون اوضاع خیلی بهتر شده و دست فروشی می کنند؛ هرچند وضع ظاهری دست فروش ها و شیوه کاسبی آنها حکایت از فقرشان دارد. رو آوردن به دست فروشی نشان می دهد گدایی در زمان صدام نوعاً از روی فقر بوده، نه از روی طمع. امروزه از تعداد گداها به شدّت کاسته شده و به چشم نمی ایند. بیشتر آنها بچه اند و به ندرت زنی هم برای این کار دیده می شود.

پیش از ورود، دوربین و موبایل و اشیای دیگر را تحویل گرفتند و بازرسی بدنی به عمل آمد. معلوم می شود مساجد مهم شیعیان از دست نابخردان در امان نیستند.

مسجد بزرگ سهله، در حال تعمیر است. جاهای متعدد در آن به عنوان مقام (جایگاه) پیامبران مشخص شده است. گویا این اماکن، محل زندگی یا محل عبادت آنها بوده است. مقام بعضی ائمه‰ هم می تواند به علت حضور و عبادت آنها در آن محل های خاص باشد. زائران با راهنمایی روحانی، در هر مقام، دو رکعت نماز مستحبی مثل نماز صبح می خواندند و سپس او دعای مخصوص را با صدای بلند می خواند و بقیه تکرار می کردند.

در قیامت کسی را برای ترک نماز مستحبی بازخواست نمی کنند، اما در مورد نمازهای واجب سؤال و جواب می شوند. به نظرم تا وقتی انسان نماز قضای واجب بر عهده اش است، ترجیح دارد نماز قضا را بخواند. این مانند آن است که شخص مقروض، زمان پرداخت بدهی اش فرا رسیده و طلبکار درخواست پولش را داشته باشد، اما بدهکار، پولش را در راه زیارت صرف کند. روشن است چنین رفتاری پسندیده نیست.

من در مسجد سهله همه نمازها را به نیت قضا می خواندم و پس از آن همراه روحانی دعای مخصوص را زمزمه می کردم.

مسجد صعصعة بن صوحان

صعصعة بن صوحان از اصحاب امیرالمؤمنین† است. هنگامی که آن حضرت در کوفه به شهادت رسید، صعصعه از جمله کسانی بود که در تشییع امام جهت دفن حضور یافت.

مسجد صعصعه مقابل مسجد سهله است و می توان با پای پیاده رفت. پس از اتمام اعمال مخصوص، همگی پیاده به طرف مسجد صعصعه به راه افتادیم. حمید پرچم سبزرنگی را بالا گرفته بود و از جلو حرکت می کرد تا کسی گم نشود؛ هرچند قامت بلند روحانی تا حدی این مشکل را برطرف کرده بود. حمید در مسجد سهله هم پرچمدار بود و بناست تا پایان سفر علمدار باشد.

دست فروش ها مقابل مسجد، بساط کرده بودند. در این مسجد نیز اعمال را در مدت کوتاه انجام دادیم. چهار ـ پنج نفر در این مسجد کوچک، ادعای خادمی داشتند و پول می خواستند.

مسجد پرفضیلت زید بن صوحان (برادر صعصعه) در آن نزدیکی است، اما به دلیل مسائل امنیتی به آنجا نرفتیم.

خواستیم سوار اتوبوس شویم که دوباره دست فروش ها جلوی ما را گرفتند. یکی از آنها به همسفری گفت: دِشداشه (لباس بلند عربی) شش هزار تومان. همسفر شاید برای ردّ کردن او گفت: دو هزار تومان و به راهش ادامه داد. دست فروش دنبالش رفت و قبول کرد به یک سوم قیمت پیشنهادی اش بفروشد. ما هم دشداشه سفیدی خریدیم.

مزار کمیل

عصر ساعت هفت برای زیارت کمیل و حضور در مسجد حنّانه حرکت کردیم. روحانی در اتوبوس، کمیل را به عنوان یار برجسته امام علی† معرفی کرد و نیز بخشی از فضایل مسجد حنّانه را برشمرد:

در محل دفن کمیل چند تن از اصحاب امام علی† مدفون اند. اکنون تنها قبر کمیل معلوم است. بعید نیست رشید هجری، احنف بن قیس و ابوموسی اشعری هم در آنجا مدفون باشند.

روحانی در مورد کمیل و مسجد حنّانه به اختصار در چند دقیقه صحبت کرد. روحانی کاروان ما دست کم دو خصوصیت مورد پسند دارد: اول آنکه مواظب است سخنی بی مدرک نگوید. عمده سخنان او به استناد کتاب ارزشمند «هدیة الزائرین» است و در معرفی مساجد مهم، از «مفاتیح الجنان» استفاده می کند. او خاطره ای را نقل کرد که به نظرم برای روضه خوانان مفید باشد: در اوایل که می خواستم روضه را شروع کنم، از مرحوم ایت اللّه علی احمدی میانجی پرسیدم: تشخیص روضه های ضعیف و غیر ضعیف مشکل است. تکلیف ما چیست؟ ایشان جواب داد: شما روضه ها را از کتاب های حاج شیخ عباس قمی نقل کن و بگو که در فلان کتاب نوشته است. در این صورت اگر اشتباه هم باشد، شما مسئولیت نداری.

با اینکه چندین سال از این قضیه می گذرد، روحانی این سفارش را فراموش نکرده و همواره می گوید: حاج شیخ عباس قمی چنین و چنان گفته است.

دومین خصوصیت روحانی کاروان ما حرّاف نبودن است. او ده دقیقه حرف حسابی را در ضمن یک ساعت نمی گوید تا همان ده دقیقه هم مورد توجّه قرار نگیرد. می گویند: سخنرانی را به چهار قسمت ده دقیقه ای تقسیم کرده اند: شنونده در ده دقیقه اوّل هم گوش می دهد و هم دل. در ده دقیقه دوم گوش می دهد، اما دل نمی دهد. در ده دقیقه سوم نه گوش می دهد و نه دل. در ده دقیقه چهارم شنونده نه تنها گوش نمی دهد و نه تنها دل نمی دهد، بلکه فحش هم می دهد.

روحانی کاروان ما اجازه نمی دهد که سخنرانی اش به ده دقیقه چهارم برسد، بلکه معمولاً به ده دقیقه دوم هم نمی رسد.

بر مزار کمیل، با ضریح و بارگاه خوب، پس از بازرسی بدنی حاضر شدیم. امروزه زیارتگاه های عراق از جمله مزار کمیل بسیار تمیز هستند. روحانی در جوار کمیل یادی از زمان صدام کرد. او از گرد و غبارها و تارهای عنکبوت در همین جا و زیارتگاه های دیگر سخن می گفت.

مسجد حَنّانه

در قدیم به جای مسجد حنّانه که بیرون شهر بوده گویا بنایی شبیه میل بوده که به آن قائم و عَلَم می گفتند. احتمالاً نشانه فرسخ بوده است و از آنجا تا شهر کوفه همین مقدار فاصله بوده است. هنگامی که جنازه امام علی† را در شب برای دفن در نجف حرکت دادند، عبورشان به این محل افتاد و میل به احترام حضرت، مانند رکوع خم شد. شرافت دیگر این مسجد آن است که وقتی سر مبارک سیدالشهدا† را از کربلا به کوفه می بردند، سر را در شب، اینجا گذاشتند. حتی بعضی احتمال داده اند سر مبارک در همین مکان مدفون باشد.

حاج شیخ عباس قمی در «هدیة الزائرین» به جهت متروک بودن و حتی ویرانی آن بسیار گلایه می کند. پس از آن، نزدیک غروب به مسجد حنّانه رسیدیم. در آنجا نه چندان جدّی، واردین را کنترل می کردند و اشیائی مثل دوربین را تحویل می گرفتند. میان این مسجد کوچک و بسیار سر و ساده ضریح کوچکی واقع است و بالای آن، تصویر سر بریده ای گذارده اند. برای نماز آماده شدیم. مسجدی با این فضیلت با اینکه امام جماعت داشت، اما خالی از مردم بومی بود. جمعیت اصلی نمازگزار را کاروان ما تشکیل می داد. نماز عشا را به جز سه نفر همه شکسته خواندند. یکی از آنها در حین نماز، مکبّر هم بود و شاید خادم مسجد بود. دیگری عراقی ای بود که ما را همراهی می کرد. در مدت حضور ما در مسجد، برق قطع بود و در تاریکی نماز خواندیم و حتی چراغ نفتی یا گازی برای روشنایی وجود نداشت.

مسجد حنّانه نه تنها در عصر حاج شیخ عباس متروک بود، بلکه در این زمان هم مورد توجه نیست.

پس از نماز به هتل برگشتیم. دِشداشه را در هتل پوشیدم. برخلاف پایین آن، بالایش چنان تنگ بود که به قول جلال آل احمد کسی که آن را می پوشید، مثل کلّه قند می شد.

فوتبال

تلویزیون هتل، بازی ایران ـ مکزیک را پخش می کرد. اواخر بازی بود. همین که از یک عراقی شنیدم ایران سه بر یک باخته است، بی اختیار گفتم: «حیف نون!»

سر میز شام، میان زائران، بحث فوتبال داغ بود. توجه به بعضی گفته ها بد نیست:

ـ ورزش خوب است، به شرطی که انسان خودش ورزش کند، نه اینکه فقط تماشاگر باشد.

ـ چه عمرها که در تماشای این قبیل مسابقات تلف نمی شود!

ـ اگر انسان خل نباشد، نه از باخت دیگران غصّه می خورد و نه از بردشان شادمانی می کند.

ـ برد و باخت دیگران، من و تو را سَنَنَ؟

ـ برای اینکه بچه هایم مثل افرادی نشوند که فکر و ذکرشان برد و باخت دیگران است، موقع پخش فوتبال، تلویزیون را خاموش می کنم.

ـ من تلویزیون را خاموش نمی کنم، اما هنگام پخش فوتبال، عشق به تماشای فوتبال و دنبال کردن اخبار آن را به قدری مذمّت می کنم که نگذاشته ام بچه هایم فوتبال زده شوند، بلکه از فوتبال، زده شده اند. من آنها راتشویق می کنم که خودشان ورزش کنند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان