ماهان شبکه ایرانیان

شهادت حضرت امام موسی کاظم علیه السلام

میدان، میدان عرضِ اندام باطل است که چشم ها را هراسان کرده و به دل ها اضطراب می پاشد. شهرآشوب از راه می رسد: رسالتی بر دوش دارد و برای مقام امامت، برازنده ترین است. میانه میدان، قد علم می کند. هراس، قلب هارون را در مشت می گیرد و ترس در جان هارون می افتد.

خورشید در زنجیر

معصومه زارع

میدان، میدان عرضِ اندام باطل است که چشم ها را هراسان کرده و به دل ها اضطراب می پاشد. شهرآشوب از راه می رسد: رسالتی بر دوش دارد و برای مقام امامت، برازنده ترین است. میانه میدان، قد علم می کند. هراس، قلب هارون را در مشت می گیرد و ترس در جان هارون می افتد.

هارون را چه تدبیری کارساز است؛ جز آنکه گمان می کند می تواند خورشید را به زنجیر کشد؟! غافل از آنکه نور این ولایت راستین الهی، از پشت هر حصاری به انجماد ارواح غفلت زده بتابد، گرمای امید را بر دل شیعیان خود خواهد پاشید.

کاظم الغیظ

هارون، تمام قدرت خود را به کار گرفت. می خواست زلال حضور امام کاظم علیه السلام را از تشنگان هدایت دریغ کند، غافل از آنکه، نه می توان دریا را زندانی کرد و نه می شود کهکشان را در تنگنا گذاشت. همه آن افکار، توهمی بیش نبود، مگر می توان خشم کسی را برانگیخت که صبور و بزرگوار از کنار حماقت و جهل او می گذرد و لبخند سرد حکیمانه اش، تن شقاوت او را می لرزاند؟!

هارون، وقتی اینها را می فهمد که خشم، ذره ذره وجودش را فرا می گیرد و در آتش افروخته آن، تمام مکر و زیرکی خود را از دست می دهد؛ آخر امام، حقیقت محضی است که آگاهی اش بر همه خلایق سیطره افکنده و حتی با شهادت خود، فرو ریختن قدرت های پوشالی را رقم می زند.

شکوه یک زندانی

محمد علی کعبی

تلخیِ غربتِ زندان و کامِ شیرین آفتاب؟! دریا و دیوارهای تنگ؟! کوه و غل و زنجیر؟! چه شگفتی ها که این عالم تزاحم، به خود نمی بیند! وقتی که شب، در این میان خانه به خانه نفوذ کند و تمام پنجره ها را ببندد؛ هرچه فریاد را خاموش کند و هرچه تولد را به مرگ نزدیک سازد، جز شما، کیست که مشعل به دست بگیرد و راهی بگشاید در میان این شب آلودگی مسموم؟!

چه شگفت آور است که آسمان سِیری، تلخی غربت زندان را به کام شیرین خود بخرد؛ برای فریاد آزادی و دیوارهای تنگ را برای درهم شکستن بایدهای بی منطق و غل و زنجیر را برای به تصویر کشیدن شکوه یک زندانی!

 

از صبرت به ما بیاموز!

ای عبدصالح! کمی از نیروی به افسار کشیدن اسب چموش خشمت را به ما ببخش!

شعاع نوری از فانوس دریایی دوراندیشت را به ما ارزانی دار. دست خالی، زانو زده ایم در شب وصالی دیگر، مقابل درهای خانه اجابت باب الحوایج.

دو راهی های احساس و عقل، توانمان را بریده اند. شمایید که زندان را برای مصلحت ما و خرمای زهرآلود را برای آموختن دل دادگی، به جان می خرید.

از آن مردی که تا شما را می دید، به شما و پدرانتان ناسزا می گفت، درمی گذرید؛ تازه، به

مزرعه او رفته و با او مزاح می کنید و سی صد دینار به او کمک مالی می کنید. شمایید که او را به زانو درمی آورید و به مسجد مدینه می کشانید که پشیمان و آزرده، زیر لب تکرار کند: «أَللهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه» پس فرمودید: کدام کار بهتر بود، مقابله با او یا آنچه من کردم؟

آقا! ما نیز سخت نیازمندِ وسعتِ صبرتان هستیم.

 

امروز شاید بیشتر از دیروز، عرصه تزاحم خشم و رحم است. در این دنیایی که سخت دیوارهایش به هم نزدیک می شوند و شهرها و مرزها و کشورهایش همدیگر را در می نوردند و آرزوها و آمال ساکنانش برهم سبقت می گیرند و تصمیم ها، نقش آفرینان زندگانی های آباد و خرابند، بیشتر از همیشه نیازمندیم که ذره ای از وسعت صبرتان را به ما ببخشایید و عمل کنیم. به آموزه هاتان. بر ما بتابید؛ بر این شب آلودگی مسموم!

پیام کوتاه

ـ غروب غربت آمیخته هفتمین آفتاب ولایت را به تمام آزادگان جهان، تسلیت می گوییم.

ـ ای صبرپیشه سروقامت، ای هفتمین تجلی معجزه کمال! سالروز آزادی ات گرامی باد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان