هرمنوتیک هیدگر

هیدگر وجودشناسی بنیادین [و به عبارت دیگر فلسفه [خود را هرمنوتیک و یا تأویل می خواند. این مقاله در صدد بررسی این مطلب است که به چه معنی هستی شناسی بنیادین هیدگر هرمنوتیکی است و منظور او از هرمنوتیک چیست و اصلاً چرا هیدگر کار خود را به هرمنوتیک مربوط کرد

مقدّمه

هیدگر وجودشناسی بنیادین [و به عبارت دیگر فلسفه [خود را هرمنوتیک و یا تأویل می خواند. این مقاله در صدد بررسی این مطلب است که به چه معنی هستی شناسی بنیادین هیدگر هرمنوتیکی است و منظور او از هرمنوتیک چیست و اصلاً چرا هیدگر کار خود را به هرمنوتیک مربوط کرد. پس از بررسی ریشه لغوی واژه هرمنوتیک و اشاره ای کوتاه و موجز به پیشینه علم هرمنوتیک تا قبل از هیدگر، از این نکته بحث خواهیم کرد که چگونه هیدگر سر از هرمنوتیک در آورد و سپس برخی از آرای هرمنوتیکی او مانند فهم، پیش فهم ها، حلقوی بودن فهم، معنا، دور هرمنوتیکی و... را مورد کاوش قرار می دهیم.

بررسی لغوی

معمولاً واژه هرمنوتیک (Hermeneutic) را همراه با واژه های دیگری مانند هرمایوس (Hermeios)؛ کاهنی که پیشگوی معبد دلفی بود و هرمنیویین (Hermeneuein) به معنی تفسیر کردن و هرمینیا (Hermeneia) به معنی تفسیر، به واژه هرمس (Hermes) نام خدای پیام آور، بر می گردانند. نام هرمس با این کار گره خورده است که آنچه که ورای فهم بشر است به شکلی تغییر یابد که فکر و ذهن او بتواند آن را دریابد. از این رو، مشتقات گوناگون این واژه حامل معنای به فهم در آوردن امر نامفهوم می باشند. یونانیان کشف زبان و خط، یعنی ابزار درک و انتقال معنا، را به هرمس نسبت می دادند.

هیدگر نیز هومنوتیک را به هرمس مربوط می کند و در گفت وگو با ژاپنی می گوید: «هرمس پیام آور الهی است و پیام تقدیر را می آورد و هرمنیویین آن آشکار کردنی است که پیام ها و اخبار را می آورد؛ چون هرمس می تواند به یک پیام گوش فرادهد. چنین آشکار کردنی تفسیری است از آنچه که سابقا شاعران گفته بودند؛ شاعرانی که بنا به نظر سقراط در ایون ( e534) و افلاطون مفسّران [پیام [خدایانند.» (On the way to language P.92)

هرمنیویین دارای سه معنی: بیان کردن الفاظ یا گفتن، توضیح دادن و ترجمه کردن می باشد که حقیقت «به فهم رساندن» در هر یک از آن ها گنجانده شده است. (پالمر، ص 2021)

پیشینه هرمنوتیک

هرمنوتیک به معنی تفسیر کردن و توضیح دادن و از ابهام خارج کردن، سابقه ای دیرینه، به دیرینگی متون مبهم و تفسیرپذیر، دارد. هیدگر در کتاب وجود شناسی هرمنوتیک واقع بودگی به این پیشینه اشاره می کند و عبارتی را از آگوستین نقل می کند که بر ضرورت تفسیر عبارت های مبهم کتاب مقدس برای دستیابی به پیام الهی اشاره دارد. (P.9) اما هرمنوتیک به مثابه یک علم که به تفسیر و شرایط و احکام آن می پردازد، به قرن هفدهم برمی گردد.

پس از ظهور پروتستان ها و نفی حجیت و ولایت کلیسای کاتولیک و بروز نیاز به تفسیر کتاب مقدس، کتاب هایی درباره قواعد تفسیر کتاب مقدس نوشته شد. واژه هرمنوتیک ظاهرا برای اولین بار توسط دان هاور در کتاب هرمنوتیک قدسی یا روش تأویل متون مقدس مشیر به این معنا استعمال شده است. پس از این که کتاب های متعددی درباره اصول و روش های تفسیر کتاب مقدس نوشته شد، موضوع هرمنوتیک گسترش یافت و از دایره کتب مقدس فراتر رفت و همه متون را در برگرفت و علم هرمنوتیک به منزله روش شناسی لغوی به طور عام تلقّی شد. در این مرحله هرمنوتیک به روش درک لغات مبهم هر متنی و اصول تفسیر مربوط به آن ها می پرداخت.

شلایر ماخر (1834 1768) هرمنوتیک را به جای این که مطالعه فهم لغات مبهم و قابل تفسیر بداند، آن را به هنر فهم متن به طور کلی تعریف کرد و به شکل دیگری تعمیم داد. تنها فهمیدن متون دشوار و مبهم نیست که نیازمند قواعد و اصول می باشد، بلکه هرگونه فهمی از متن دارای اصول و قواعدی است و تخطّی از آن ها موجب بدفهمی می شود؛ بنابراین، علم هرمنوتیک باید خود فهم متن را مورد مطالعه قرار دهد و معیارهای آن را بررسی کند. (پالمر، ص 50 41)

ویلهلم دیلتای (1911 1833) فهم را فراتر از فهم متن در نظر می گیرد و آن را به همه صور فهم و مطالعه تاریخی یعنی علوم انسانی تعمیم می دهد و در مقابل دانش طبیعی قرار می دهد و معتقد است که در علوم انسانی نقد دیگری از عقل لازم است که برای فهم تاریخی همان کاری را انجام دهد که نقد کانت از عقل محض برای دانش طبیعی انجام داده است و آن را عقل تاریخی خوانده است. (پالمر، 50) او در همین زمینه هرمنوتیک را دانشی می داند که عهده دار ارائه روش شناسی علوم انسانی است و هدف اصلی تلاش هرمنوتیکی او ارتقای اعتبار و ارزش علوم انسانی و همطراز کردن آن با علوم طبیعی است. (واعظی، ص 36) اکنون که به طور فشرده با سابقه هرمنوتیک تا زمان هیدگر آشنا شدیم، هرمنوتیک هیدگر را مورد بررسی قرار می دهیم.

هیدگر و هرمنوتیک

دغدغه اصلی هیدگر در سراسر تأمّلات فلسفی اش هستی شناسی بنیادین بود؛ یعنی شناخت خود هستی نه شناخت هست ها و موجودات، آن هم شناختی که به واسطه مفاهیم و از طریق تأملات نظری و مفهومی نباشد.

هیدگر راه وصول به این هدف را در تمسّک به پدیدارشناسی دید. وی با الهام از پدیدارشناسی هوسرل به این نکته رهنمون شد، اما منظور هیدگر از پدیدارشناسی همان چیزی نبود که هوسرل از پدیدارشناسی در سر داشت. هیدگر در مقدمه کتاب وجود و زمان (PP:49-63) به ریشه شناسی و تحلیل لغوی واژه پدیدارشناسی می پردازد.

هیدگر ریشه یونانی الفاظ فاینامنون (Phainomenon) و یا فای نستای (Phainesthai) و لوگوس (Logos) را مورد بررسی قرار می دهد و می گوید فاینامنون به معنای آن چیزی است که خود را آشکار می کند (ظاهر شده، متجلی). واژه فا Phaمتقارب با واژه یونانی فاس Phosاست که به معنی نور و درخشندگی است؛ یعنی «آنچه که چیزی در آن جلوه می کند و به رؤیت می آید. لذا پدیدارها (Phenomena) مجموعه آن چیزی است که بر روشنایی روز باز است و یا به روشنایی آورده می شود. این چیزها را یونانیان با موجود seiende,ta onta,dasو یا "آنچه که هست" یکی می گرفتند.»

حیثیت ظهور موجودات در نظر هیدگر یک حیثیت عارضی و ثانوی برای آن ها نیست، بلکه خود اشیاء اولاً و بالذات ظهور می یابند.

پسوند لوژی در فنومنولوژی نیز به ریشه یونانی لوگوس Logosبرمی گردد؛ وی لوگوس را آن حقیقتی می داند که مجال و امکان جلوه و ظهور یک چیز را فراهم می آورد.

لوگوس شأن اظهارکنندگی و بیان دارد و متوجه به پدیدارها است، اما لوگوس در این کار فعال مایشاء نیست، بلکه خود شیئی است که در مرءات لوگوس پدیدار می آید و جلوه گر می شود. این ذهن نیست که به پدیدار معنا می بخشد، بلکه این جلوه کردن و به ظهور آمدن خود اشیاء است که به ظهور می آید. لوگوس صرف آمادگی و امکان دادن به قبول و پذیرش حقایق اشیاء کماهی است.

هیدگر به این نتیجه می رسد که «فنومنولوژی یعنی تجویز جلوه گری و ظهور اشیاء کماهی و پرهیز از اطلاق تحکمی مقولات ذهنی خود بر آن ها.» پس پدیدارشناسی شناختی است که محصول نشان دادن اشیاء خودشان را به ما است نه این که محصول نگاه ما به اشیاء باشد.

حال که وجودشناسی چاره ای جز این ندارد که راه پدیدارشناسی را در پیش بگیرد، باید به نقطه ای هدایت شود که در آنجا پدیدار شدن و به دیدار آمدن و ظهور یافتن و جلوه گری ممکن است. اما از سوی دیگر، وجود Being پدیدار نیست، بلکه چیزی عام تر و فراتر از پدیدار است. به علاوه، وجود خودش موجود خاصی نیست، بلکه همواره وجود چیزی است. پس چاره ای جز این نیست که برای شناخت آن باید آن را از طریق موجود خاصی بشناسیم.

بر اساس دو مقدمه فوق به این نتیجه می رسیم که هستی را باید در آینه موجودی مشاهده کنیم که دارای خاصیت جلوه پذیری و دیدارکنندگی، یعنی فهم، باشد. این موجود همان «دازاین» است. در نظر هیدگر با مطالعه پدیدارشناسانه دازاین و تفسیر آن می توان هستی شناسی را تحقق بخشید. اما پدیدارشناسی دازاین و به عبارت دیگر، هرمنوتیک دازاین چه ارتباطی با علم هرمنوتیک می یابد؟

با توجه به این که یکی از ابعاد مهم وجودی دازاین فهم و تأویل است (فهم به معنای هایدگری کلمه)، پدیدارشناسی دازاین منجر به پدیدارشناسی حیثیت وجودی فهم دازاین می شود و پدیدارشناسی فهم همان علم هرمنوتیک است؛ زیرا کار هرمنوتیک تحقیق و تأویل فهم است.

هیدگر در این باره می گوید: «تحقیق ما خودش نشان خواهد داد که معنای توصیف پدیدارشناسانه به مثابه روش، همان تأویل است. لوگوسِ پدیدارشناسی دازاین دارای خصلت هرمنیویین (تأویل کردن) است که از طریق آن معنای اصیل وجود و نیز آن ساختارهای اساسی وجود که دازاین خودش واجد آن هاست، در فهم دازاین از وجود معلوم و شناخته می شوند. پدیدارشناسی دازاین هرمنوتیک به معنای اصیل کلمه است که بر کار تأویل و تفسیر دلالت می کند. اما تا آن اندازه ای که با آشکار کردن معنای وجود و ساختارهای اساسی دازاین به طور کلی برای هر تحقیق وجودشناختی دیگری درباره آن موجوداتی که خصلت دازاین را ندارند، این افق [و دید [را عرضه می کنیم، هرمنوتیک حاضر نیز علم هرمنوتیکی می شود به معنای کشف شرط هایی که امکان هرگونه تحقیق وجود شناختی ای مبتنی بر آن است. و بالأخره تا آن حد که دازاین به مثابه هویتی که دارای امکان وجود است بر هر هویت دیگری تقدم وجود شناختی دارد، «علم هرمنوتیک» به مثابه تفسیر وجود دازاین، دارای معنی خاص و سوم تحلیل حیثیت وجودی وجود است، و این آن معنایی است که از جهت فلسفی تقدم و اولویت دارد. پس از آن جهت که این هرمنوتیک تاریخیت دازاین را به نحو وجود شناختی به مثابه شرط انتیک برای امکان تاریخ شناسی کشف می کند، این هرمنوتیک مشتمل بر اصول و ریشه های چیزی است که فقط به معنای اشتقاقی کلمه می تواند هرمنوتیک نامیده شود: روش شناسی آن علوم انسانی ای که خصلتا تاریخ شناسانه اند.» (Being and Time, Trs: M & R, PP:16-2)

(با توجه به این که دازاین دارای حیثیت تاریخی است و فهم او هم فهمی تاریخی است، پدیدارشناسی دازاین پدیدارشناسی فهم تاریخی است و لذا مانند هرمنوتیک های دیگر نظریه فهم است، اما فهم در این جا به نحو هستی شناسانه تعریف می شود.)

هیدگر سپس در ادامه می گوید: «فلسفه وجودشناسی پدیدارشناسانه کلی ای است و از هرمنوتیک دازاین، یعنی تحلیل و بررسی وجود خاص آدمی یا اگزیستانس، آغاز می شود.» (Being and Time P, Trs: M & R, P.62)

پس از روشن شدن وجه توجه هیدگر به هرمنوتیک، مباحث هرمنوتیکی او را دنبال می کنیم.

ماهیت فهم

با توجه به این که علم هرمنوتیک نظریه ای درباره فهم است، مهم ترین بحث هرمنوتیکی بحث درباره فهم است. فهم در نظر هیدگر دارای معنای خاصی است و مراد از آن غیر از معنی معمولی آن است. منظور از فهم، همدردی و یا احساس چیزی که دیگری آن را تجربه می کند، نیست. منظور از فهم در نزد هیدگر مشارکت در امر مفهوم نیز نیست. شلایر ماخر می گفت: فهم استعداد خاصی است که به وسیله آن می توان به وضعیت ذهنی و فکری شخص دیگر پی برد و دیلتای معتقد بود که فهم قوه خاصی است که به وسیله آن می توان تجلیات حیات را در عینیت آن ها دریافت. در نظر هیدگر حقیقت فهم هیچ یک از امور مذکور نیست. فهم نه شیئی از اشیاء عالم است و نه چیزی است که انسان بتواند با ذهن خود به آن دست یابد. فهم چیزی نیست که انسان بتواند آن را تملک کند.

فهم در نزد هیدگر عبارت است از قدرت درک امکان های خود شخص برای هستی و در متن زیست جهانی که خود آدمی در آن زندگی می کند. (پالمر، ص 145). یکی از ابعاد وجودی دازاین، عالم داشتن دازاین است؛ منظور از عالم در این جا محیط خارجی یا موقعیت مکانی نیست، بلکه منظور مجموع آن چیزهایی است که انسان خاصی بر آن ها اثر گذاشته است یا از آن ها اثر پذیرفته است. عالم، حیات ذهنی و منحصر به فرد هر دازاین است. هنگامی که دازاین را در عالم او در نظر می گیریم، مشاهده می کنیم که اجزای این عالم و روابط بین آن ها برای دازاین منکشف و ظاهرند و دازاین نیز قابل و پذیرای ظهور آن هاست؛ این همان فهم دازاین است. از سوی دیگر، هیدگر معتقد است که یکی از شؤون وجودی دازاین انس و همنوایی او با امور پیرامونی است؛ فهم در واقع مقدمه و پیش نیاز این انس و همنوایی است. در نظر هیدگر فهم به منزله نحوه ای از کشف به ساختار بنیادی در عالم بودنِ دازاین مربوط است. موجودات آشکار و نامستور هستند و دازاین نیز گشوده و قابل است و چون یکی از شؤون دازاین در عالم بودن و انس با آن است، خود به خود فهم و درک او نسبت به خودش و نسبت به عالم و اجزای عالم، از شؤون ذاتش خواهد بود.

در تبیین هیدگر از فهم، سه جنبه قابل توجه است:

1. رابطه فهم با امکان: فهم ساختاری است در هستی که عبارت است از قدرت درک امکان های شخص برای هستی در متن عالم آن شخص. منظور از امکانات در این جا، شرایط و موقعیت های وجودی است که دازاین برای خود مطرح می کند و به معنایی که در مقابل وجوب و امتناع قرار می گیرد، نیست.

2. فهم و فرا افکنی: فهم همواره در ارتباط با آینده است؛ یعنی دارای خصلت فرا افکنی (Projective) است. انسان از سویی پیشاپیش در عالم فرا افتاده است و دارای امکانات وجودی معینی است و این تقدیر اوست و خارج از اختیارش است؛ اما از سوی دیگر، همواره در حال طرح ریزی و فراافکنی امکانات وجودی دیگری است، از این رو، خود را مختار و آزاد می بیند. امکانات وجودی دازاین در سایه فهم حاصل می شود. فهم، امکانات دازاین را آشکار می کند و موقعیت و نحوه وجودی جدیدی را به روی او می گشاید. دازاین با هر فهمی خود را پیش می افکند. دازاین اساسا موقت و زمانی است. افق زندگی او شامل گذشته و حال و آینده است و او خود را همواره به سوی آینده پیش می افکند. دازاین «هستی ممکن» (Being Possible) است و پیوسته امکان های هستی خویش را به حرکت و تموّج در می آورد و بر اثر آن این «هستی ممکن» به درجات مختلفی برای خود او آشکار می شود. این جنبه از فهم را هیدگر وجودیت (existentiality) می نامد که یکی از سه لایه پروا (Care) را تشکیل می دهد.

3. عمل کردن فهم در یک کل به هم پیوسته: خصلت دیگر فهم این است که فهم همواره در درون مجموعه ای از نسبت ها و روابطی که قبلاً تأویل شده اند، یعنی در یک کل به هم پیوسته و مرتبط، عمل می کند. در ادامه توضیح خواهیم داد که چگونه این خصلت فهم به دور هرمنوتیکی می انجامد.

براساس تحلیل هیدگر از فهم، فهم هم امر وجودی است و هم هرمنوتیکی؛ امر وجودی است چون که نحوه هستی دازاین و عنصر جداناپذیر آن است؛ امر هرمنوتیکی است چون موجب آشکار شدن «هستی در جهان» دازاین می شود. فهم، هم انکشاف هستی دازاین را در فرآیند پیش افکنی و ایجاد امکان های مختلف و متنوع هستی او در پی دارد و هم موجب انکشاف و گشودگی اشیاء و امور موجود در دنیای وی می شود. (واعظی، ص: 160 158؛ پالمر، 145 144؛ احمدی، ص 418 406.)

معناداری

در نظر هیدگر معنا چیزی نیست که کسی بر چیزی تحمیل کند؛ معنا موضوع و متعلق متمایز ادراک و یا امری که واسطه میان ذهن و عین است، نیست. در نظر هیدگر آنچه که فهمیده می شود معنا نیست، بلکه «موجود» است و لذا زبان در نزد هیدگر به جای این که منزلگاه معنی باشد، منزلگاه وجود است. هیدگر به این وسیله مفهوم فلسفی سنتی معنی را از واژگان خود حذف می کند. در نظر او ما موجودات را به عنوان موجودات و در شبکه مناسبات و روابطشان با دیگر موجودات، (نه به عنوان توده ای از کیفیت های ادراکی) درک می کنیم. چنین نیست که ابتدا اوصاف شیئی مانند اتومبیل را ببینیم (مثلاً رنگ آن را ببینیم و صدایش را بشنویم) و سپس از طریق آن (و در مرحله ای دیگر) بگوییم که اتومبیلی را دیده ایم و صدایش را شنیده ایم، بلکه برعکس ابتدا را از آن حیث که اتومبیل است درک می کنیم و سپس رنگ، صدا و... را از آن انتزاع می کنیم.

بدین ترتیب، «معنا» از نظر هیدگر متضمن روشی کل نگرانه است که بر اساس آن یک چیز می تواند به عنوان یک چیز در شبکه ای از روابط قابل فهم شود. موجودات، مستقل از شبکه معنایی (در این مفهوم خاص) با معنا نخواهند بود. از آن جا که فهم این شبکه روابط معنایی کار دازاین است و اصلاً شبکه معنایی نیازمند و مستلزم دازاین است، فقط دازاین می تواند با معنا یا بی معنا باشد. به عبارت دیگر، اشیاء را نمی توان فهمید مگر این که در بافتی تأویلی قرار بگیرند.

بافت معناداری همان چیزی است که تأویل چیزی را به عنوان یک چیز ممکن می کند. این بافت گرچه در بیش تر موارد روشن و واضح نیست، اما (به سخن هیدگر) پیش ساختار فهم را فراهم می آورد. (کوزنزهوی، ص: 3578)

تقدم فهم بر زبان و تفسیر

پیش تر گفته شد که فهم در نظر هیدگر از ابعاد وجودی و از مقدمات هستی دازاین است و بنابراین، نمی توان آن را فعلی از افعال دازاین یا حالتی و وصفی عارض بر آن دانست. بنابراین، فهم امری بنیادی تر و اصلی تر از صور گوناگون معرفتی مانند تأمل، تفکر، شهود و شناخت رسمی و متداول، بلکه مبنا و منشأ هر یک از این امور است.

در نظر هیدگر فهم امکان و موقعیتی برای دازاین است که تحقق آن موجب گشایش و افشای امکانات دیگری برای او می شود. اما این امکان دارای وضعیت خاصی است؛ یعنی در عین حال که باعث به پیش افکنده شدن دازاین نسبت به امکانات جدید می گردد، می تواند گسترده گردد و خودش را به پیش افکند.

این بسط و گسترش فهم در نظر هیدگر همان تفسیر است. بسط و گسترش فهم یعنی بر ملا کردن امکاناتی که فهم برای دازاین فراهم آورده بود. به عبارت دیگر، در مرحله فهم دازاین به پیش افکنده می شود و واجد امکاناتی می شود، اما در مرحله تفسیر این امکانات آشکار می گردند. بنابراین، تفسیر فرع بر فهم است. نخست اشیاء با فهم وارد عالم دازاین می شوند و برای دازاین معنادار می شوند و سپس در مواجهه تفسیری قرار می گیرند.

وقتی که شی ء وارد مواجهه تفسیری می شود، ممکن است همچنان در نسبت با دازاین باقی باشد و دازاین از آن شی ء فاصله نگرفته باشد (مانند وقتی که نجار چکش را به عنوان شیئی سنگین و غیر قابل تحمل کنار می گذارد و سخنی هم نمی گوید.) تفسیری که در این صورت از شی ء شکل می گیرد، تفسیر غیرگزاره ای و پیش نظری نامیده می شود. اما اگر نسبت شی ء با دازاین قطع شده باشد و دازاین آن را در مقابل خود قرار دهد و درباره آن حکمی صادر کند (مثلاً بگوید چکش سنگین است)، در حقیقت در مقام اخبار از آن و توصیف خود آن شی ء برآمده است. چنین تفسیری از شی ء، تفسیر گزاره ای نامیده می شود. در پرتو توضیحات مذکور روشن است که گزاره ها و احکام فرع بر تفسیر هرمنوتیکی و متأخر از آن هستند؛ این خصلت گزاره ها خصلت اشتقاقی (Derivative) نامیده می شود. (پالمر، ص 4 151؛ واعظی، ص 5 161)

پیش ساختار تأویل

هیدگر معتقد است که هرگونه فهم و تفسیری، اعم از گزاره ای و پیش گزاره ای، مبتنی بر پیش ساختار (Fore structure) است. پیش ساختار داشتن فهم و تفسیر مانع از آن است که ما موضوعی را فارغ از پیش فرض ها و پیش داوری ها فهم و تفسیر کنیم. این نظریه هیدگر در آثار و افکار اصحاب هرمنوتیک پس از هیدگر مانند رودلف بولتمان و هانس گادامر مؤثر شد و در آن ها بازتاب یافت.

هیدگر پیش ساختار فهم را متشکل از سه لایه و یا سه مرحله می داند. او معتقد است برای این که تأویل روشن و صریح از چیزی به عنوان چیزی ممکن شود (مثلاً تأویل چکش به عنوان ابزار کوبیدن میخ)، پیشاپیش سه مرحله از فهم باید صورت گرفته باشد:

1. پیش داشت (Fore-having): یعنی درک جامع و کاملی از کل موقعیت مربوط به آن شی ء که آن شی ء جزئی از آن است لازم است (مثلاً درکی از کارگاه نجاری که چکش یک عنصر آن است.) پیش داشت دامنه و گستره فهم شی ء موردنظر را معین می کند و لذا راه و روش قابل استفاده در فهم آن شی ء را مشخص و تعیین می کند.

2. پیش نگرش (Fore Sight): داشتن درک عام مربوط به کل یک مجموع به معنای این نیست که ما می توانیم ویژگی خاصی را روشن کنیم. برای این کار ما باید روش مناسب را برای روشن کردن و آشکار کردن آن ها بدانیم. پیش نگرش نشان می دهد که ما چگونه باید با موضوع مورد فهم یا تأویل خود روبه رو شویم؛ مثلاً درکی ازضرورت چسبیدن دوتکه چوب به یکدیگربه چکش معنامی دهد.

پیش برداشت (Fore- Conception): برای این که چیزی به طور کامل در عمل تأویل روشن و آشکار شود، باید مفاهیم خاصی وجود داشته باشد که تأویل بر اساس آن ها ممکن شود. بنابراین، پیش از تأویلی روشن و صریح، مرحله دیگری لازم است که راه و روش مناسب برای تأویل یک چیز را به لحاظ مفهومی درک می کنیم. هیدگر این مرحله را پیش برداشت می نامد. پیش برداشت نوعی پیش بینی است که با مفهوم سازی سر و کار دارد. با توجه به نقد هیدگر از تفکر مفهومی قول او به ضرورت وجود پیش برداشت برای تفسیر و تعریف آن به مفهوم محل تأمل است. (پالمر: 1 150، کوزنزهوی: 358، احمدی: 3 420)

دور هرمنوتیکی

دور هرمنوتیکی یا حلقوی بودن فهم در آثار شلایر ماخر و دیلتای سابقه داشته است و منظور از آن این است که فهم جزء و کل یک متن، در فرایندی دوری و متقابل تحقق می یابد: فهم اجزاء برای فهم کل ضروری است و فهم کل برای فهم اجزای آن. یک جمله، واحدی است که معنای یکایک اجزای آن در پرتو معنای کل جمله فهمیده می شود و معنای کل جمله نیز وابسته به معنای اجزای آن است. در نتیجه، فرایند فهمیدن، فرایندی حلقوی و دوری می شود، زیرا در این دور است که معنا به دست می آید. یکی از آرای هرمنوتیکی هیدگر نیز حلقوی بودن فهم است؛ این نظریه او مبتنی بر مبانی ای است که درباره تفسیر فهم، معناداری و عالم داری دازاین اتخاذ کرده است. هیدگر معتقد است که هر دازاینی همواره در عالم خاص خود که مرکب از اجزای گوناگون و دارای روابط مختلف است، زندگی می کند، هیچ چیزی به صورت بسیط و منفرد و بی ارتباط با امور دیگر نزد دازاین حاضر نمی شود. از سوی دیگر، معنای یک چیز نزد دازاین امر بسیط و منفردی نیست، بلکه هر چیزی در شبکه ای از روابط و مناسبات و در قالب یک بافت برای دازاین معنا می یابد و گذشته از همه این ها، فهم و تأویل مبتنی بر پیش ساختار سه لایه فهم است؛ یعنی فهمیدن یک شی ء مبتنی بر فهم پیش داشت و پیش نگرش و پیش برداشت است و به حکم اینکه این پیش فهم ها نیز محکوم به احکام فهم هستند، خود دارای پیش فهم هایی می باشند و بالأخره برای فهم و تأویل نهایی یک امر زنجیره ای از فهم ها تشکیل می شود.

بدین ترتیب، در نظر هیدگر هر فهمی مسبوق به ساختار فهم است و هر تفسیری که می خواهد فهم را به پیش ببرد و امکان های پنهان آن را آشکار کند، باید قبلاً از آن چیزی که می خواهد تفسیر کند، فهمی داشته باشد. این نکته که هر تفسیری مسبوق به فهم پیشین از موضوع خود است، به تفسیر پیش گزاره ای اختصاص ندارد، بلکه همه اقسام تفسیر حتی تفسیر فقه اللغوی را هم شامل می شود. (واعظی، ص 17)

هیدگر در وجود و زمان مثال هایی از دور هرمنوتیکی را مطرح می کند:

1. برای فهمیدن این که هستی چیست، نیازمند بررسی وجود دازاین هستیم. اما مگر می توان وجود دازاین را بدون فهم قبلی از هستی فهمید؟

2. فهم و تأویل هر چیزی نیازمند پیش فهم ها است، ولی پیش فهم ها خودشان چیزی غیر از فهم و تأویل نیستند.

3. دازاین بدون فهمی از هستی نمی تواند با هستی مواجه شود، اما بدون فهم از هستی، هستی معنا ندارد.

(در آثار بعدی مثال های دیگری را نیز مطرح کرده است؛ مانند: چگونه می توانیم دریابیم هنر چیست، بدون این که اثری هنری را مورد بررسی قرار داده باشیم؟ اما اثر هنری چگونه هنر خوانده می شود، اگر ندانیم که هنر چیست؟) (احمدی: 8 437)

موضع هیدگر در برابر دور هرمنوتیکی و اشکال باطل بودن آن این است که اگر لزوم مسبوق بودن هر تفسیر به فهم پیشین را دور باطل بدانیم، درک ناصوابی از عمل فهم داشته ایم. این امر نه دور باطل است و نه نقصی در راه حصول فهم که نیازمند علاج و چاره سازی باشد؛ زیرا حلقوی و دوری بودن فهم جزء ساختار و شرط وجودی حصول فهم است و فهم بدون آن ممکن نیست.

از سوی دیگر، اگر اشکال شود که اگر هر تفسیری مسبوق به فهم پیشین از موضوع خود است، به طور طبیعی این نکته به ذهن می آید که شاید این فهم پیشین ناصواب و موهوم باشد و در نتیجه، عمل تفسیر مخدوش بوده و اسباب سوء فهم فراهم شود. پاسخ هیدگر در وجود و زمان چنین است:

«آنچه که مهم است خروج از این دور نیست، بلکه ورود به آن از راه مناسب و درست است. این دور فهم، دوری نیست که هر نوع دلبخواهی از معرفت بتواند در آن جریان بیابد، بلکه این دور، بیان پیش ساختار وجودی خود دازاین است. نباید این دور را به دور باطل یا حتی دور مجاز و پذیرفته شده، فروکاست، امکان بنیادی ترین نوع معرفت در این دور نهفته است؛ امکانی که فقط زمانی به نحو حقیقی درک می شود که دانسته شود وظیفه اول و آخر و دائم تفسیر این نیست که به پیش داشت، پیش نگرش و پیش برداشت خود اجازه دهد که به صورت توهمات و تصورات عامیانه بر آن (تفسیر) عرضه شوند؛ بلکه وظیفه تفسیر آن است که با بسط این پیش ساختارها بر حسب خود اشیاء [نه بر حسب توهمات] موضوع مسأله علمی را تضمین و تأمین کند.» (P:195)

بنابر تقریر هیدگر از حلقوی بودن فهم، تفسیر با پیش تصوراتی آغاز می شود که پی در پی جانشین یکدیگر می شوند تا آنچه مناسب تر است باقی بماند. فهم پیشین در حلقه هرمنوتیک حکم پیش افکنی نخست را دارد. دازاین، ابتدا نسبت به موضوع شناسایی با فهم پیشین خود، خود را به سمت آن فرا می افکند؛ اما این مجال وجود دارد که فرا افکنی های رقیبی وجود داشته باشد که با ملاحظه موضوع، پی در پی کنار هم قرار بگیرند تا برای دازاین وحدت معنایی حاصل شود. از این رو، رسالت عمل فهم و تفسیر، یافتن فراافکنی های مناسب است. (واعظی، ص 2 170)

تفسیر متن در نظر هیدگر

بر اساس تفسیر هیدگر از حقیقت فهم و تلقّی آن به عنوان پیش افکنی دازاین و طرح ریزی دازاین در شرایط و امکانات جدید، فهم و تفسیر متن تعریف جدیدی می یابد که پیش از او هرگز سابقه نداشته است. طبق دیدگاه هیدگر در فهم متن نیز دازاین خودش را در امکانات و موقعیت های وجودی که به عالم اختصاصی او مربوط می شود، پیش می افکند و آن امکانات وجودی خودش را آشکار می کند. پس مفسّر در مقام تفسیر متن، درصدد دستیابی به فردیت مؤلف و قصد و منظور او نیست، بلکه امکانات وجودی خود را گسترش می دهد و بر غنای «هستی در جهان» خویش می افزاید.

مکانیسم تفسیر متن در نظر هیدگر با توجه به دیدگاه های او مبنی بر فراافکنی بودن فهم و حلقوی بودن و مبتنی بودن بر پیش ساختار چنین است: «شخصی که در فهم و تفسیر متنی می کوشد، همواره پیش افکنی می کند و به محض آن که نخستین معنا از متن ظاهر می شود، او معنایی را برای کل متن فرا می افکند. از طرف دیگر، ظهور آن معنای اولیه از متن به این دلیل است که آن شخص با انتظارات خاصی و با ملاحظه معنایی معین به قرائت متن پرداخته است. یافتن این "پیش فرا افکنی" که پی در پی تجدید می شود، عبارت از درک معنای متن است. تجدیدنظر در معانی ای که به سوی متن پیش افکنده می شود، از آن روست که متن این مجال را دارد که در تعامل خود با مفسّر، معنای پیش افکنده شده را تعدیل کند. به هر روی، در هر یک از این مراحل که پیش افکنده ها پی در پی می آیند، ما صاحب فهمی از متن هستیم که نسبت به پیش افکنده نخستین کامل تر است.» (واعظی، ص 173 4)

خاتمه

گزارش فشرده آرای هرمنوتیکی هیدگر که به هیدگر وجود و زمان و قبل از آن مربوط می شود، نشان داده است که او هرمنوتیک را وارد مرحله جدیدی کرده است و صبغه فلسفی بدان بخشیده است؛ چرا که بر خلاف اسلاف خود، به جای این که از قواعد فهم متن مشکل و یا فهم متن به طور عام و یا فهم تاریخی سخن بگوید، از هستی شناسی فهم دازاین سخن گفته است و درباره فهم به مثابه بعد مهمی از دازاین آرایی را ابراز کرده است که در سرنوشت مباحث رایج هرمنوتیکی تأثیرگذار بوده است. هرمنوتیک هیدگر در این مرحله عمدتا هرمنوتیک دازاین بوده است و همواره در ارتباط با دازاین مطرح می شده است؛ اما در هیدگر پس از هستی و زمان یا اصلاً سخنی از هرمنوتیک نمی رود و یا اگر سخنی گفته می شود در: در راه زبان به سبک اسلاف خود مانند شلایر ماخر نزدیک می شود و آن را به هنر فهم درست زبان شخص دیگر تعریف می کند. (On the way to language. P: 10) هیدگر در این مرحله گرچه بسیار کم سخن از هرمنوتیک می گوید، اما عملاً از یک سو، دست اندرکار تفسیر آثار فلاسفه بزرگ می شود و از سوی دیگر، به نقد بینش تصویری و فناورانه جدید درباره جهان می پردازد. این کارها واجد خصلت هرمنوتیکی اند که تعقیب آن مجالی وسیع می طلبد.

··· فهرست منابع

1 احمدی، بابک، هایدگر و پرسش بنیادین، تهران، مرکز، 1381.

2 الف ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، تهران، هرمس، 1377.

3 محمدرضا ریخته گران، منطق و بحث علم هرمنوتیک، تهران،

4 هوی، دیوید کوزنز، هیدگر و چرخش هرمنوتیکی، در: هرمنوتیک مدرن، ترجمه بابک احمدی، مهران مهاجر، محمد نبوی، تهران، مرکز، 1377.

5 بیمل، والتر، بررسی روشنگرانه اندیشه های مارتین هیدگر، ترجمه بیژن عبدالکریمی، تهران، سروش، 1381.

6 احمد واعظی، درآمدی بر هرمنوتیک، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.

1. Heidegger, Martin, Being and Time, Trs. John Macquarrie and Edward Robinson, New York, Harper & Row, 1962.

2. Heidegger, Martin, Being and Time, Tr. Joan Stambaugh, State University of New York, Press, 1996.

3. Heidegger, Martin, Ontology- The Hermeneutics of facticity, Tr. John Van Buren, Indiana, Indiana University Press, 1999.

4. Heidegger, Martin, On the way to language, Tr. Peter D. Hertz, New York, Harper & Row, 1982.

5. Grondin, Jean, Introduction to Philosophical Hermeneutics Tr. Jeel Weinsheimer, New Haven, Yale University Press, 1994.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر