کتاب «نهضت امام حسین و قیام کربلا» از جمله کتاب هایی است که عاشورا و کربلا را از منظری تاریخی، تحقیقی و پژوهشی مورد بازبینی قرار داده است. مولف کتاب«غلامحسین زرگری نژاد» که خود از استادان تاریخ دانشگاه تهران است، نخست به شیوه تحقیق و چرایی تالیف این کتاب می پردازد و می گوید: «اولین سال های تدریسم در دانشگاه با درس نهضت امام حسین (ع) شروع شد. از همان زمان احساس می کردم که واقعاً جای یک کتاب درسی، نه یک کتاب تبلیغی که مبتنی بر بررسی ها و ارزیابی های دانشگاهی درخور عرضه در یک محیط دانشگاهی و دانشجویی باشد، خالی است. می دانید در زمینه ی امام حسین (ع) کارهای ارزشمند زیادی انجام گرفته است، اما غالب این نوشته ها ماهیت دانشگاهی و دانشجویی ندارند. بیشتر از موضع وعظ و خطابه و منبر و بررسی های از این دست به نهضت امام حسین (ع) پرداخته اند. من بنای کارم را بر تدوین کاری دانشجویی و درسی گذاشتم. بررسی مقتل و نقد و بررسی منابع هم یک جایگاه خاصی در کتاب های دانشگاهی دارد و این برای مؤلف اگر شروع می کند به کاری برای ارائه، اولین نکته که خواننده ی محقق و صاحب نظر انتظار دارد، این است که من کارم را بر مبنای چه مرجع و منابعی تنظیم کرده ام؟«مقتل ابی مخنف».
از این رو گفت وگوی حاضر را با پرسش هایی درباره مقاتل به ویژه مقتل ابی مخنف، آغاز کردیم و در ادامه به بررسی شیوه های علمی- تاریخی و نوع مطالعه واقعه کربلا و عاشورا پرداختیم.
همانطور که در بخش اول کتاب «نهضت امام حسین و قیام کربلا» به بررسی مقتل ابی مخنف پرداخته اید، ما نیز پرسش نخست مان به مقاتل مختلف با تاکید بر مقتل ابی مخنف، اختصاص دارد. شما در مقدمه کتاب اشاره داشتید فصل بررسی مقتل ابی مخنف، مفصل تر از حجم فعلی آن است، اما محدودیت هایی موجب شد که در این حد، اشاره شود. می توان در این گفت وگو به بررسی همین محدودیت ها پرداخت، چرا که ما همواره، به ویژه بعد از انقلاب هیچ جد و جهدی در نقد و بررسی مقاتل مختلفی که در مجالس متعدد عزاداری، مورد استفاده قرار می گیرد، نداشتیم. البته استثنائات معدودی همچون بخش هایی از حماسه حسینی شهید مطهری که کتاب روضه الشهدا را به نقد می کشد، در جای خود قابل بررسی است . اما به نسبت رواج و گستردگی مقاتل، نقدها و پالایش آن بسیار محدود است.
چاپ های متعددی از مقتل ابی مخنف از زمان تألیفش تاکنون ارایه شده است که غالب آنها یا مجهولند یا دستکاری شده اند و متن اصلی کتاب موجود نیست. یک مقایسه اجمالی بین چند مقتلی که در بازار به نام مقتل ابی مخنف وجود دارد، تفاوت کمیت و کیفیت اطلاعات و نوع رویکرد در گزارش ها را به وضوح نشان می دهد. تنها مقتلی از ابی مخنف که در دست ماست و می توانیم به آن استناد بکنیم، گزارشی است که محمد بن جریر طبری نقل کرده است. این مقتلی که طبری نقل می کند، یگانه مرجع بررسی ما هم به شمار می رود چرا که مجموعه مقاتل بعدی یا عیناً مقتل ابی مخنف را نقل کرده اند یا بخشی عظیمی از اطلاعاتشان از مقتل ابی مخنف گرفته اند. به عنوان نمونه دو منبع ارزشمند را خدمتتان می گویم. یکی مقتلی که شیخ مفید در ارشاد آورده است. اگر در بخشی از گزارش کربلا که شیخ مفید در واقعه کربلا نقل می کند، یک مقایسه اجمالی انجام دهید می بینید که شیخ مفید بخشی عظیم از اطلاعات خود را از مقتل ابی مخنف گرفته است که گاهی به آن تصریح می کند و گاهی ذکر نمی کند، اما کاملاً مشخص است که مرجع و منبع او در حقیقت از ابی مخنف است.
دومی، مقتل خوارزمی که بخش عظیمی از اطلاعاتش را از مقتل ابی مخنف گرفته است. لهوف سید بن طاووس که چند قرن بعد نوشته شده بر این مبناست. بنابراین اساسی ترین و مهم ترین مرجع کسانی که در باب نهضت امام حسین (ع) و واقعه کربلا اثری نوشته اند و کاری کرده اند و کتابی تدوین کرده اند، چه مستقل و چه در قالب کتاب های تاریخ عمومی مثل ابن اثیر، ابن کثیر، یعقوبی و دیگران همه برگشته اند به ابی مخنف. به این دلیل ابی مخنف را به عنوان پایه و مبنای نقد و بررسی کار خود قرار داده ام تا بگویم این آدم کیست، چه سوابقی دارد، چه پیشینه ی خاندانی دارد، چه تعلقات فکری دارد و ارزیابی جامعی از مقتل ابی مخنف ارائه بکنم. وقتی مقتل ابی مخنف جا افتاد و مشخص شد، استنادات من به مقتل ابی مخنف پایه مشخص و روشن علمی پیدا می کند. با بررسی مقتل ابی مخنف در واقع بخش اعظم مبانی و مراجع اطلاعاتی مان را به خواننده می دهیم.
اما اینکه چرا به مقاتل دیگر و آن تنگناها نپرداخته ام، یکی حجم کتاب بود، زیرا اگر به عنوان مثال به 10 مرجع اصلی برای نقد و بررسی می پرداختم، حجم کتاب دو برابر می شد و این برای خوانندگان، چه دانشجویان و چه علاقه مندان طاقت فرسا بود.
نکته دوم، سلسله باورهایی است که در جامعه ما جاافتاده است. گزارش هایی که بر واقعه ی کربلا در نوشته های قرون بعدی افزوده شده، آن چنان در محافل مذهبی ما و در اذهان جامعه دینی و شیعیان ما جاافتاده که کأنه وحی منزل است. ورود به این مقاتل بعدی، مستلزم نقد این باورهای بی پایه اما جاافتاده در اذهان عمومی بود و من فکر می کردم که به دلایل فرهنگی نباید وارد نقد باورهایی شوم که ممکن است با واکنش اهل اعتقاد روبه رو شوم. به عنوان نمونه، عروسی قاسم که مرحوم شهید مطهری به خوبی به آن پرداخته است. نمونه ی دیگر، حضور طفلان مسلم در واقعه کربلا و ماجرایی که در باب طفلان مسلم ذکر می کنند. روضه های مفصل که در چگونگی کشته شدن طفلان مسلم پس از ماجرای کربلا آورده اند. اساساً به نظر می رسد مسلم چنین طفلانی نداشته است که وارد کربلا شوند. و نظایر چنین داستان هایی که توسط کسانی که نیت خیر داشته اند و می خواستند ماجرای کربلا را حماسی تر بکنند، البته بر پایه های نادرست تاریخی ساخته شده است.
بخش دوم فرمایش های شما سئوال برانگیز است و موضوع یک گفت وگوی مفصل دیگری. کوتاه سئوال کنیم و از کنار آن بگذریم. چرا کسانی که به واقعه ی کربلا و برخی اتفاقات تاریخی- مذهبی می پردازند و در روش تحقیق خود از اصول علمی پیروی می کنند، وقتی به برخی حقایق تاریخی دسترسی پیدا می کنند که مغایر باور عمومی است، آن را ناگفته باقی می گذارند و از آن می گذرند. آیا محققان ما نباید جسارت علمی هم داشته باشند؟ جنابعالی نیز، همانطور که مطرح کردید، به واسطه اینکه برخی یافته هایتان ممکن بود، بعضی عقاید را تغییر دهد، آنها را مسکوت گذاشتید. در این صورت این پرسش به طور جدی مطرح است که اگر این مطالب و این واقعیات تاریخی از زبان مورخان و محققان بیان نشود، از جانب واعظان و مداحان که قطعاً بیان نمی شود. پس کجا باید سراغ این واقعیات را گرفت؟
بحث پنهان نگه داشتن نیست، اساس استنباط شما بسیار درست و معقول است. من می گویم که این اتفاق افتاده است و این گونه نیست که این اتفاق نیفتاده باشد. به عنوان مثال اگر شما به روضه های ثبت شده و ذکر مصیبت در دوره ی صفوی، دوره ی قاجار و حتی دوره پهلوی اول و دوم برگردید و الان را نگاه کنید، می بینید یک سیر پالایش شده ای دارد. آن غلوهایی که هرچه دورتر می رویم فراوان تر بود، با نقدهای محققان و نویسندگان واعظان و مداحان صاحب معرفت کم شده است. این نقد و بررسی ها سیر بسیار آرام و به نظر من معقولی را داشته و هرچه جلوتر می رود، ماجرای کربلا و گزارش نهضت حسینی پالایش بیشتری از عرصه های سخنان نادرست از غلو و اخبار مجهول و بی پایه پیدا می کند. مثلاً فرض کنید مجموعه خطابه های مرحوم آیت الله طالقانی، مرحوم دکتر محمدابراهیم آیتی و مرحوم شهید مطهری را مقایسه کنید با بررسی های پیش از این دوران؛ کاملاً متفاوت می بینید. در قالب این نقدو بررسی ها و دادن آگاهی به مخاطبان، پذیرش اینکه برخی از گزارش ها را نادیده بگیرند، بعضی از گزارش ها را پالایش کنند و به گزارش های نسبتاً درست ترمتمایل بشوند، اتفاق افتاده است. لزومی ندارد وقتی اعتقادی در اعماق وجود توده های مردم رخنه کرده است، پژوهشگران و محققان و اهل علم یکباره آن باورها را فرو بریزند، بی آنکه اطلاعات درست و سنجیده ای را مبتنی بر آن ارائه دهند. به گمان من فعالیت برای اطلاع رسانی مردم شروع شده و به تدریج هم استمرار پیدا می کند. من خودم در این نوشته در متن کار به خیلی از عرصه ها و جنبه ها پرداخته ام و سعی کرده ام که نقد درست و اطلاعات درست را به مخاطبم بیان کنم. این سیر می تواند ادامه داشته باشد. نباید شتاب کنیم که یکباره مثلاً قمه زنی را که در باورهای جامعه ی ما عمیقاً رسوخ کرده برداریم، یا روضه ی طفلان مسلم را یکباره حذف کنیم. روند انتقال آگاهی از رأس مخروط یعنی نخبگان به بدنه جامعه با واسطه هایی باید اتفاق بیفتد که این مستلزم تدبیر، تأمل و صبوری است. وقتی اطلاعاتی را نقد می کنیم، دلیل این نیست که ماهیت ماجرا را نقد کنیم. حواشی، ضوابط و پیرایه هایی که پیرامون یک گزارش وجود دارد با این دلایل می تواند نقد شود. آنچه من و دیگران می گوییم، رهیافت های ماست. ممکن است فردا محققان و پژوهشگران دیگری بگویند استدلال شما مبنی بر نبودن فلان مسئله نادرست است. ما اجازه می دهیم عرصه گفت وگو در اصل ماجرا باز باشد، حواشی و زواید باز بماند و گمان می کنم با این نقد و بررسی ها نهضت امام حسین شفاف تر و متبلورتر خواهد شد.
در کتاب آمده است، بخش عمده ای از مقتل ابی مخنف از بین رفته است و تنها 126 روایت آن را طبری نقل کرده است، و تمام مقاتل بعدی نیز از آن 126 روایت اقتباس کرده اند. در این صورت این سوال پیش می آید که حادثه ای چون کربلا که بخش مهمی از اعتقادات، شعائر، باورها و تاریخ مذهبی ما را به خود اختصاص داده است، واقعاً با 126 روایت قابل توصیف است؟
این 126 روایت مورد اعتماد و وثوق افراد متعدد دیگری قرار گرفته است و معاشران ابی مخنف و کسانی که با او ارتباط داشتند به دلیل اعتماد و جایگاهی که ابی مخنف داشته است، این روایات را نقل کرده اند و تا تأییدی از معاصران و گزارش های شفاهی پیدا نمی کردند، اعتماد نمی کردند. این سنت در اهل اخبار ما نبوده است که روایت را بلافاصله بپذیرند. دو علم اساسی «درایه الحدیث» و «علم الحدیث» که در شناخت حدیث و اعتماد به روایات تبلور پیدا کرد، دو مبنا برای بررسی روایات است. مجموعه ی کسانی که روایات ابی مخنف را نقل و به آن اعتماد کرده اند. به عنوان مثال طبری، متکی به یک اعتمادی این گونه روایت را پذیرفته اند، یک بررسی پیرامونی درباره ی گزارش های شفاهی انجام داده اند، سپس این روایات را وارد آثارشان کرده اند. من می خواهم بگویم که ماجرای امام حسین آن قدر در اذهان عمومی و گزارش های شفاهی ماندگار بود که روایات ابی مخنف به نوعی مکتوب شده ی آن گزارش هاست. بنابراین ما تنها متکی به روایات ابی مخنف نبوده ایم. نسلی که گزارش های ابی مخنف را می پذیرد، نسلی است که این اطلاعات را دارد و اطلاعات ابی مخنف را با اطلاعات شفاهی مقایسه، سپس تثبیت می کند. ثانیاً مگر ما در گزارش های مختلف تاریخ اسلام و گزارش های مختلف تاریخ عمومی، در عرصه های مختلف چند گزارش داریم که الان به عنوان گزارش های قطعی پذیرفته ایم؟
متنی که از این مختصر استخراج می شود، چندان جامع نیست. در ضمن، اطلاعات شفاهی چقدر قابل استناد هستند؟
همین گزارش ها هست که به صورت شفاهی به عنوان مجموعه تاریخ اسلام مکتوب شده اند. اطلاعات شفاهی، اطلاعاتی نیست که ما الان داریم. کسانی روایت نقل می کردند که سال های سال تحصیل علم حدیث می کردند. سال های سال درایه را آموزش می دیدند. نزد استادان مختلف می رفتند. سنتی وجود داشت که اگر کسی در یک محل متولد می شد و به حوزه گردآوری احادیث علاقه مند می شد، اگردر سمرقند استادی وجود داشت که احادیث را شنیده بود، پای پیاده رنج سفر را تحمل می کرد و می رفت آنجا حدیث را می شنید و بعد به حلب، مصر، عراق، اصفهان و شهرهای مختلف که راویان حدیث و استادان حدیث در آنجا وجود داشتند، می رفت و به محضر آنها می شتافت، حدیث استماع می کرد و بعد اجازه نقل حدیث و روایات پیدا می کرد. این آدم اگر خصایص عدالت، علم، فضیلت و آگاهی را نداشت، استادانش به او اجازه نقل حدیث و روایت نمی دادند. شما نباید این روایات را که در اذهان به صورت شفاهی نقل می شد، به عنوان گزارش های تاریخی که الان مرسوم است در نظر بگیرید. گزارش های شفاهی یعنی اطلاعاتی که استادی در سینه داشت و صحابه از پیامبر گرفته بودند، تابعین از صحابه گرفته بودند و منشأ آنها به ائمه و یا پیامبر می رسید. با قواعدی سینه به سینه نقل شده بود. در دوره ای که کتابت حدیث شروع شد اینها مکتوب شدند. ابی مخنف در آستانه عصری قرار دارد که کتابت حدیث شروع شد. عصری که ابن اسحاق هم در آن دوره زندگی می کرد. مجموعه روایاتی را که راجع به سیره نبوی در اختیار داریم و بخش عظیمی از سیره نویسان پس از نقل آن می گویند، قال ابن اسحاق، ابن اسحاق از چه کسی گرفته است؟ از دو سه راوی پیش از خودش گرفته است. این راویان وصل شده اند به صحابه پیامبر و گزارش ها را نقل کرده اند. وقتی می گویم روایات و گزارش های شفاهی، یعنی روایات و گزارش هایی که ائمه ی حدیث و اهل علم و فضیلت نقل کرده اند، نه آنچه در میان مردم رایج بوده است. بنابراین ابن مخنف وقتی اثر و روایات خودش را مکتوب می کند، متوجه است که ده ها آدم بلکه صدها آدم این روایات را می بینند و اگر این روایات با روایاتی که در سینه های استادان حدیث نقل شده هماهنگی نداشته باشد، به راحتی می گویند بزنیدش به دیوار. این کار نشد برای اینکه ابی مخنف جایگاه بزرگی در نقل احادیث در میان علمای اخبار داشت و گزارش های ابی مخنف را هم نباید فقط گزارش های کربلا بدانیم؛ او راوی و محدث بزرگی است که در عرصه های مختلف تاریخ اسلام از جمله تاریخ کربلا گزارش نقل کرده است. ضمن این که ابی مخنف چارچوب های اصلی گزارش را گفته است. حالا در مقایسه آنچه ابی مخنف گفته است با روایاتی که مثلاً از امام سجاد نقل می شود، شیخ مفید نقل کرده است و یا از بزرگان علمای معاصر آن زمان نقل می شود، اگر افزونی داشته باشد می تواند به عنوان مکمل گزارش های ابی مخنف که تعدادشان کم است محاسبه شود. آنچه افزون بر ابی مخنف وجود دارد، اطلاعاتی است که شایسته نقد و بررسی است. حال در مقایسه با گزارش های ابی مخنف اگر اطلاعاتی داریم و افزون بر آن چیزهایی وجود دارد باید مورد بررسی قرار گیرد. به نظر من بر اساس گزارش های ابی مخنف می توانیم به اصل و اساس ماجرای کربلا برسیم.
در بخش دوم کتاب که ریشه های تاریخی قیام مورد نقد و بررسی قرار می گیرد، از سقیفه تا تبعید ابوذر مورد توجه قرار می گیرد. این بحث هم صبغه تحلیلی دارد و هم صبغه تاریخی، ولی بعضا، تحلیل ها به پیش فرض هایی سلیقه ای وابسته می شود. مثلا برخی مورخان برخلاف نظر شما، ریشه های واقعه کربلا را در همان زمان خود پیامبر می دانند و شاهد خود را، اتفاقات مربوط به تقسیم غنایم می دانند و به آیه هایی که در این باره در قرآن آمده است، استناد می کنند. از سویی دیگر، برخی به ماجرای سقیفه تاکید می کنند. با این توصیف، آیا می توان یک معیار علمی و تاریخی ارائه داد که کمتر پای سلیقه های مذهبی، قومی و... به میان آید؟
در بررسی پدیده های تاریخی طبعاً باید یک روش را بررسی کنیم. هر وقت روش وارسی های پدیده های تاریخی از استحکام، قوت و اعتبار بالاتری برخوردار باشد، مخاطب می تواند پیام نوشته را راحت تر درک کند. ما در گفت وگوهای طبیعی خودمان وقتی به بررسی یک پدیده ی حاضر می پردازیم، یک پدیده اجتماعی حاضر، کدام استدلال و کدام تحلیل برای ما دلنشین تر و دلچسب تراست؛ به این معنا که پرسش های ما پیرامون آن پدیده را معقول تر پاسخ می دهد و به پرسش های کنجکاوانه ی ما پاسخ درست و شایسته ای می دهد.
یعنی وقتی ما با پدیده ای مواجه می شویم، از منظر عقلانی یک مجهول روبه روی ماست. می خواهیم نسبت به این مجهول روشنایی، معرفت و آگاهی پیدا کنیم و مجهول مان را تبدیل به معلوم کنیم. روش علمی این است که ما مجهول را با روشی شایسته و متناسب وارسی کنیم تا بتوانیم در پرتو روش مستحکم، پاسخ های روشنی را برای آن پیدا بکنیم و مجهول را تبدیل به معلوم کنیم. وقتی من تدارک روش را عالمانه انتخاب و با شما طرح کنم و تحلیل من نسبت به یک پدیده به پرسش های ذهنی شما پایان بخشد و به عبارت دیگر شما را قانع کند، در واقع به استحکام در استدلال هایم رسیده ام.
پرسش های ذهنی یا یک سری پیش فرض های مطلوب «من» که با آنها همخوان باشد؟
اگر قضیه را به سقیفه و موارد مشابه که جزو اختلافات بین شیعه و سنی وجود دارد برگردانید، می گویم تمام مشکلات از سقیفه آغاز شد و مثلاً خدا لعنت کند آنها را. بنابراین من شیعه استقبال می کنم از این. من خطابم شمای شیعه نیستید یا شمای اهل سنت. من باید روند وارسی پدیده و فرضیه و مجهولم را به گونه ای انجام دهم که شما چه شیعه باشید و چه اهل سنت و چه غیرمسلمان، در مبانی استدلال و در روند استدلال من نتوانید خللی جدی وارد کنید. ممکن است خلل عاطفی وارد کنید که با سلیقه ی شما هماهنگ نباشد، با سلیقه ی اهل سنت یا با سلیقه ی آن دیگری به عنوان شیعه هماهنگ نباشد، اما وقتی من استدلالی را عرضه می کنم، روشم را به گونه ای انتخاب می کنم و اطلاعاتم را به گونه ای می چینم که خلل ناپذیر است و شما وقتی با آن مواجه می شوید، نمی توانید نقد جدی بر آن داشته باشید ـ ممکن است نپذیرید ولی نقد جدی نمی توانید داشته باشید ـ من توانسته ام استدلال ثابت و محکمی داشته باشم.
در بخشی از کتاب اشاره داشته اید که واقعه ی کربلا کشاکش تلخ و دشوار میان شرکِ نهان شده در کسوت توحید و توحید غریب مانده در جامه تنهایی و بی پناهی کامل سال 61 است و آثار نتایج فتوحات را منتج کردید به قضیه کربلا؛ این شبهه ممکن است پیش بیاید که این یک نگاه شیعی مبتنی بر پذیرش علم امام و عصمت امام است و باز ممکن است این شبهه پیش بیاید که به نوعی غیرمستقیم می خواهد ضربه ای به شیخین وارد کند. آیا شما می پذیرید که از این منظر به این قضیه نگاه شده یا نه؟ اگر نه، دلیل چیست؟
من اجازه می خواهم که در ادامه ی بحثم نکاتی را اضافه کنم، بعد بپردازم به این پرسش. حاصل سخنم این است که وقتی ما روشی را برای وارسی و بررسی یک پدیده اجتماعی انتخاب کنیم، اینکه این روش چه فرضیه ای را تحلیل می کند و چه فرضیه ای را ابطال می کند، آن رخداد را تحلیل، ریشه یابی و علت یابی می کند. در ادامه استدلالات من اگر خواننده بتواند پاسخ پرسش هایی را که در ذهن دارد، با آن فرضیه و مجهول پیدا بکند و قانع بشود، یعنی استدلال من از قوت خوبی برخوردار بوده و او در مواجهه با استدلال من پاسخی و نقدی ندارد. بنابراین وقتی در چینش اطلاعات به جایی می رسیم که مخاطب می پذیرد این چینش اطلاعات درست است و دیگر نمی تواند نقدی بر آن داشته باشد و فعلاً می پذیرد، ما به نتیجه مورد نظرمان رسیده ایم. یک مثال کوتاه بزنم. در کتاب تاریخ اسلامم بخشی از گزارش های مربوط به تاریخ اسلام را نقد کردم. یکی سفر تجاری پیامبر اسلام با ابوطالب در سن 10 الی 12 سالگی است. اطلاعات را به گونه ای چیدم که به نظر می رسد با این فرضیه من، چنین اتفاقی اساساً روی نداده و خواننده را قانع کرده است. حال اگر کسی پرسشی در این زمینه داشته باشد، می تواند از دو منظر نقدی داشته باشد. یکی از نظر اطلاعاتی که من آورده ام و دیگری از منظر استنتاج هایی که من از گردآوری اطلاعات داشته ام. از این دو منظر می توان در مورد آن گفت و گو کرد. روند تثبیت گزارش ها و وارسی های تاریخی به نظر من با این روش اتفاق می افتد. یک روش اجتهادی و یک روش تحلیلی، ترکیبی از این دو می تواند نتیجه لازم را داشته باشد. اما این نکته که ماجرای کربلا در دوره قبل از سقیفه است و در دوره رسول خدا، من این را خیلی درست نمی دانم. اگر بگوییم در دوره ی پیامبر اسلام، صحابه پیامبر متفاوت بودند. عناصری کاملا شیفته، مخلص و مؤمن و برخی مسلمان بودند، این درست است، اما اینکه قیام کربلا ریشه در عصر نبوی دارد و از کشمکش های صحابه ناشی شده است، باور ندارم. من به عنوان یک محقق با یک پدیده مواجه هستم که آن پدیده شهادت گرامی ترین فرزند اسلام است (به عنوان یک مورخ خارج از چارچوب های ارزشی شیعه می گویم) یکی از شخصیت های نماد توحید، نماد دعوت نبوی، نماد دعوت محمد ابن عبدالله(ص) در سال 60 با یارانش به شکل فجیعی قتل عام می شود. این پدیده از نظر من یک پدیده تاریخی شگفت آور است. این پدیده آیا محصول شرایط حکومت دوساله ی یزید است یا مثل بسیاری از پدیده های تاریخی ریشه در حوادث پیشین دارد. وقتی این پدیده را نگاه می کنم می بینم، این پدیده کشاکش نبرد و مبارزه دو تفکر و دو اعتقاد است. یک اعتقاد که نمادش امام حسین(ع) است، سخنانش مشهور است و معلوم است که چه می گوید. نماینده تفکر دیگر یزید است که مواضع و پیشینه او نیز مشخص است. ظاهراً در کربلا توحید و شرک با هم مواجه نیستند، چون یزید نماز می خواند، اطرافیان یزید هم اهل نماز هستند. حالا سگ بازی ها و میمون بازی های یزید را بزرگ کرده اند، یزید پایین تر از اینها بود. یزید متظاهر به اسلام بود. خود را خلیفه مسلمانان می دانست و به عنوان خلیفه مسلمانان، حسین(ع) را به عنوان یک خارجی کشت! اما یزید کیست؟ فرزند معاویه ای که خودش را خلیفه الله در زمین نامید. این در حالی بود که بسیاری از محدثین و مفسرین در همان زمان مدعی بودند و اعتقاد داشتند که اگر کسی خود را خلیفه خدا در روی زمین بنامد، مشرک است. چون خلفای خدا در روی زمین فقط پیامبرانند ولاغیر، یا در اعتقادات ما مرسوم است که معاویه خود را خلیفه خدا نامید، (خلیفه رسول الله نگفت)، گفت خلیفه خدا در روی زمین. یعنی یک مقام سلطنت آسمانی را ایجاد کرد و این آشکارا مصداق آن روایت شده است که اهل سنت از پیامبر نقل کرده اند که خلافت 30 سال است و بعد از آن پادشاهی می شود. و به قول ابن کثیر و سایر مورخان اموی و غیراموی، معاویه اولِ ملوک بود در اسلام. کسی که پا در سلطنت گذاشت. البته سلطنتی که مدعی بود الهی است. به نام خدا نماز می خواند، به نام خداوند خمس می گرفت، به نام خداوند زکات می گرفت. این جریان که پسر سرسخت ترین دشمن پیغمبر یعنی ابوسفیان، سرسخت ترین عنصر کینه توز با توحید و مدافع شرک، حالا آمده نام اسلام و نام خلیفه الله در زمین را بر روی خود گذاشته، پسرش می آید امام حسین را می کشد، به نظر من نمی تواند معلول دوره یزید و دوره ی معاویه باشد، باید پیش رفت. من پیش رفتم ماجرا را در سقیفه دنبال کردم و به تفصیل هم گفتم. حالا اگر چنانچه این بر ظن و باورهای شیعه منطبق است یا استدلالات من غلط است، این استدلالات را نقد کنید. من شیعه علیه اهل سنت پیش نرفتم. من اطلاعاتم را بر اساس آن روشی که عرض کردم به استنتاج رساندم. این استنتاج اگر خللی دارد، قبول می کنم. اما تردیدی ندارم که ریشه نهضت کربلا و شهادت امام حسین در سقیفه است.
برخی از متفکران غیرشیعه، محققان شیعه را متهم می کنند به این که تحقیقات شیعیان در یک چارچوب اعتقادی صورت می گیرد. آنها معتقدند برخی عاشورا را با نگاه استراتژیک و با انگیزه تهییج توده ها بزرگ می کنند؟
برمی گردم به استدلال های خودم. می گویم اگر در استدلال ها و مجموعه مستندات و دلایل من خللی وجود دارد، این را مورد نقد قرار دهید که در صورت درست بودن نقد آنان، این خود به خود فرو می ریزد.
دوم اینکه من تنها مورخ شیعه یا غیرشیعه نیستیم که به ماجرای کربلا به عنوان یک پدیده بزرگ پرداخته ام. اکثر قریب به اتفاق محققان وارسته صاحب فضیلت غیراموی اهل سنت هم به این حادثه به عنوان یک حادثه تلخ پرداخته اند. محققی مثل طه حسین به این مسئله پرداخته است. چرا طبری مقتل را نقل می کند؟ طبری امام ظاهری که ظاهراً در چارچوب های علمای آن دوره مورد نقد هم هست، یعنی برای عقل و خرد محدث جایگاهی قائل نیست و ظاهر حدیث را می گیرد، چرا این را نقل می کند؟ چرا افراد مختلفی این را نقل می کنند؟ حتی آدمی مثل ابن خلدون که سعی می کند دعوای امام حسین و یزید را دعوای دو مجتهد آن دوران تحلیل کند، در شرم آور بودن، فجیع بودن و زشت بودن این کشتار تردیدی ندارد.
نکته سوم، کدام پدیده را شما می توانید فاجعه بارتر از این پدیده مطرح کنید؟ می توانید بگویید پدیده کشتار مدینه، به منجنیق بستن خانه کعبه در دوره یزید. اما ماجرای کربلا یک خصیصه ی متفاوت دارد. فقط کشتار نیست. بیست هزار نفر فرزند پیامبر را دعوت می کنند به کوفه، بعد خودشان در قتل کسی که او را دعوت کرده اند، مشارکت می کنند. ما نباید ماجرا را از موضع یزید و عبیدالله نگاه بکنیم. در کنار بریدن سر امام حسین که یک حادثه ی تلخ است، باید دید چه اتفاقی افتاده است که 50 سال بعد از رحلت پیامبر امتش به این وضعیت افتاده اند؟ این شایسته بررسی کردن است. نه از منظر شیعه و یا اهل سنت، بلکه از منظر وارسی تاریخی جای بررسی دارد. البته حادثه در جای خودش تلخ است. عده ای ریختند بر سر فرزند پیامبر و یاران او که در ظاهر سخنش این بود که اجازه بدهید من برگردم. در مدینه اگر بر سر مردم ریختند، آنهایی که تسلیم شدند و حاضر شدند مدینه را ترک کنند، در امان ماندند. اگر در مکه عبدالله اطاعت می کرد و اظهار می کرد من مکه را ترک می کنم، چه بسا در امنیت می ماند. امام حسین اعلام کرد اجازه بدهید من برگردم. من بررسی کردم قصد امام حسین برگشت نبود، هدف امام حسین شهادت بود. می دانست این اتفاق می افتد، اما به صورت ظاهر اعلام کرد. در این شرایط امام را قربانی کردند.
در مجموع عده ای معتقدند که این شیعیان بودند که در مقابل امام حسین قرار گرفتند.
باید دید کسانی که امام را به کوفه دعوت کردند شیعه به معنای حقیقی بودند یا شیعه به معنای دوستدار. من افراد معدودی مثل حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه که آمدند در کنار امام حسین، به معنای واقعی کلمه شیعه می دانم و مابقی را شیعه به معنای هوادار و دلبسته و پیرو می دانم. اگر اینها شیعه امام علی بودند که در مقابل آن حضرت نمی ایستادند. اینها با امام علی (ع) چه کردند؟ مگر با امام حسن (ع) چه کردند؟ اگر اینها شیعه خالص بودند آن تعارض پیش می آمد که به نوعی شیعیان را متهم کرده ایم به دوگانگی و تزلزل.