ماهان شبکه ایرانیان

از چیستی علم به سوی چگونگی علم

تا حدود نیمه ی دوم قرن بیستم، قاطبه عالمان و فیلسوفان به علم ارج بسیار می نهادند. علمی` بودن استدلال ها، ادعاها و آثار تحقیقی، حاکی از نوعی امتیاز یا نوع خاصی اعتماد به آن ها تلقی می شد

مقدمه

تا حدود نیمه ی دوم قرن بیستم، قاطبه عالمان و فیلسوفان به علم ارج بسیار می نهادند. علمی` بودن استدلال ها، ادعاها و آثار تحقیقی، حاکی از نوعی امتیاز یا نوع خاصی اعتماد به آن ها تلقی می شد. به نظر می رسید که علم دارای شیوه ای خاص به نام روش علمی` است. در ابتدای قرن بیستم، پوزیتیویست ها نظریه ای درباره ی روش علمی ارائه کردند که شامل جمع آوری «واقعیات» به وسیله مشاهده و آزمایش دقیق و سپس استنتاج نظریه ها و قوانین از آن واقعیات به مدد نوعی شیوه ی تعمیم بود. عده کثیری از فلاسفه مشکلات اساسی این دیدگاه را آشکار کردند و نگتیویست ها همان ابطالگرایان روش دیگری برای علم بیان کردند که عبارت بود از ارائه ی نظریه و سپس آزمودن آن با شواهد تجربی و سعی در ابطال آن. این نظریه های روش معرفت شناختی جملگی خصلتی فلسفی یعنی، هنجاری قراردادی دارند.

در نیمه ی دوم قرن بیستم، تحولی جدید در علم شناسی فلسفی رخ داد که به طور روزافزونی نظریه پردازی های روش شناسانه ی هنجاری اعتباری و توصیه و تجویزهای منطقی فلسفی درباره ی چگونگی کاوش های علمی را ناصواب و نابجا می یافت و از آن ها اجتناب می کرد؛ و در عوض می کوشید تا هرگونه نظریه پردازی روش شناختی را با واقعیت بسیار پیچیده و متنوع شیوه های کاوش علمی در فرآیند تکوین علم بدان گونه که در تاریخ علم تحقق یافته است سازگار و همخوان کند. لازمه ی این رویکرد جدید، توجه بسیار جدی به تاریخ علم، و ضرورت پژوهش های موردی و موضوعی بود. این گونه پژوهش ها در تاریخ علم نشان داد که نظریه های علمی را نمی توان به طور قطعی اثبات یا ابطال کرد و بسیاری از رویدادهای علمی، با روش هایی که فلاسفه ی تجربه گرایِ منطقی تجویز و توصیه می کنند، رخ ننموده اند.

کتاب چگونگی علم (آنچه هرکس باید راجع به علم بداند)(1) یکی از آخرین پژوهش ها در تاریخ و جامعه شناسی علم است. این کتاب شامل هفت مطالعه ی موردی درباره ی برخی از رویدادهای مهم علمی است و مشکلات اساسی این دیدگاه را که علم بر بنیان مطمئنی از مشاهده و آزمایش استوار است و نیز این که نوعی شیوه ی استنتاج وجود دارد که به مدد آن می توان به نحو مقتضی نظریه های علمی را از آن بنیان اخذ کرد، مشخص و آشکار می کند. این مطالعات نشان می دهد که هیچ معیار و میزانی که بتواند صدق، یا حتی صدق احتمالی نظریه های علمی را اثبات، یا به طور قطعی ابطال کند، وجود ندارد.

نویسندگان کتاب، پروفسور هری کالینز(2) و پروفسور تِروِر پینچ(3) هستند. هری کالینز، استاد جامعه شناسی و رئیس مرکز علم شناسی در دانشگاه بَث(4) (انگلستان) و ترور پینچ، استاد گروه علم شناسی و فنّاوری شناسی دانشگاه کُرنل(5) امریکا این کتاب را اولین بار در سال 1993 و بار دوم در سال 1994 م منتشر کرده اند. در این مقاله تلاش شده است گزارش وافی مختصری از هر فصل این کتاب ارائه کنیم.

1. معرفت خوردنی: انتقال شیمیایی حافظه

در سال 1950 میلادی، جیمز مک کانل(6) آزمایشی را با کرم های «پلانارین»(7) انجام داد. او تعدادی از این کرم ها را در ظرفی قرار داد و هم زمان با تاباندن نور، به آنها شوک الکتریکی داد. این عمل سبب تحریک کرم ها می شد، به طوری که با پیچ وتاب دادن شدید بدنشان صداهایی تولید می کردند. مک کانل این کار را در فواصل زمانی منظم تکرار کرد. پس از مدتی مشاهده کرد که کرم ها با تابیدن نور به بدنشان، بدون وارد کردن شوک الکتریکی به پیچ وتاب دادن بدن و تولید صدا می پردازند. او نتیجه گرفت که هم زمانی میان تاباندن نور و دادن شوک الکتریکی، این مطلب را به کرم ها آموزش داده است که با احساس نور، بی درنگ واکنش شوک الکتریکی از خود نشان بدهند. مک کانل این کرم ها را «کرم های آموزش دیده»(8) نامید.

این کرم ها قابلیت بازسازی اعضای جدا شده ی بدنشان را داشتند. مک کانل با قطع نیمه جلویی بدن کرم های آموزش دیده که مغز کرم در آن قرار داشت مشاهده کرد که نیمه ی باقی مانده، پس از بازسازی کل بدن کرم، همان رفتار کرم های آموزش دیده را از خود نشان می دهد. او نتیجه گرفت که آموزش فقط با مغز کرم در ارتباط نیست، بلکه در سراسر بدن به صورت شیمیایی توزیع شده است. مک کانل کوشید با پیونددادن بخشی از بدن کرم های آموزش دیده به کرم های آموزش نیافته، آموزش را انتقال دهد، اما این کار با توفیق چندانی همراه نبود. بنابراین او آزمایش دیگری را ترتیب داد. بعضی از این کرم ها بدن همدیگر را می خوردند. مک کانل بخش هایی از بدن کرم های آموزش دیده را تکه تکه کرد و به کرم های دیگر خورانید و متوجه شد که کرم هایی که آن را خورده اند، بیش از کرم های دیگر در برابر نور واکنش نشان می دهند.

مک کانل نتایج آزمایش های خود را در سال 1962 منتشرساخت. تصور این که حافظه آموزش دیده می تواند با مواد شیمیایی انتقال یابد، سبب مناقشات شدیدی در علم شد. منتقدان مک کانل بر این باور بودند که کرم ها برای آموزش دیدن بسیار ابتدایی هستند و وی با این گمان که کرم ها در برابر واکنش به نور آموزش دیده اند، تنها خود را فریب داده و در واقع فقط سطح عمومی حساسیت به هر محرکی را در کرم ها افزایش داده است. تنها چیزی که از یک کرم به کرم دیگر منتقل شده، یک مادّه حساسیت زا بوده است نه حافظه ای خاص. دفاع در برابر این انتقاد، کاری مشکل بود. زیرا «آموزش دادن» بسیار مشابه «افزایش حساسیت» است. اما اگر کرم ها را به طور تصادفی در معرض محرک های نور و شوک الکتریکی قراردهیم و باز همان واکنش هایی را ببینیم که در کرم های منظما تحریک شده می دیدیم، می توانیم بگوییم که تنها افزایش حساسیت رخ داده است. علی رغم این که چنین آزمایشی ساده به نظر می رسد، انجام دادن آن و تکرارش برای کسانی که به موضوع علاقه مند بودند، با مشکلات فراوانی همراه بود. زیرا «آموزش دادن»، عملی ماهرانه است و آموزش دهندگان مختلف ممکن است از روش های آموزش مختلف، نتایج متفاوتی بگیرند. به همین سبب، بحث میان مک کانل و نقّادانش در سال 1964 با انتشار گزارشی در مجله ی تخصصی تحقیقی رفتار حیوانی(9) به اوج خود رسید. در آن زمان تعیین برنده در این مناقشه ی علمی کار سختی بود. اما پیدا بود که ادعای مک کانل از پذیرش کم تری برخوردار است.

مک کانل دانشمندی غیرعادی بود. او هنجارها و قراردادهای علمی دانشمندان را رعایت نمی کرد. وی در سال 1956، مجله ای تخصصی به نام ورم رانرز دایجست منتشرکرد و ادعا می کرد که نامه های بسیاری در مورد تحقیقات بر روی کرم ها دریافت می کند که در مجله به انتشار آن ها می پردازد. یکی از آفت های آزمایش درباره ی کرم ها این بود که آزمایش ها به نظر ساده می رسیدند. به همین سبب، از دانش آموزان دبیرستانی گرفته، تا دانشمندان متخصص، به انجام دادن آن می پرداختند و مک کانل نتایج تمامی این افراد، از جمله دانش آموزان دبیرستانی را نیز در مجله اش منتشر می کرد که این امر موجب تردید در اعتبار کارهای علمی مک کانل و مجله اش می شد.

در سال 1967، مک کانل مجله ی دیگری به نام مجله ی تخصصی روان شناسی زیستی(10) منتشر ساخت. این مجله بیش تر از مجله قبلی اش از موازین مقبول جامعه ی علمی پیروی می کرد. با این همه، این مجله نیز هیچ گاه به عنوان یک مجله ی تخصصی علمی پذیرفته نشد. از آن جا که اکثر مقالات مک کانل در مجله های خودش منتشر می شد، دانشمندان آن ها را زیاد جدّی نمی گرفتند.

باید توجه کرد که در تمام جوامع علمی، مجموعه ی ویژه ای از باورها و پیش پندارها، شامل تعهدات مابعدالطبیعی، نظری، ابزاری و روش شناختی، سنت علمی آن جامعه را تشکیل می دهند. پژوهش محققانی که در جامعه ی علمی مشغول اند، مبتنی بر سنت علمی حاکم بر آن جامعه است. این سنت علمی است که به دانشمند می گوید مسئله ای که باید به جست وجوی پاسخ آن بپردازد چیست و پاسخ ها باید در قالب کدام مفاهیم و اصطلاحات صورت بندی شوند و با کدام اصول و نظریه ها سازگاری داشته باشند و به چه شیوه ای ارائه و بیان گردند و در کدام مجله ی تخصصی منتشر شوند، تا مقبولیت اولیه را بیابند و موردتوجه واقع شوند. در واقع، «جامعه علمی، سنت های اعلام شده ی ویژه ی خودش را دارد» (ص13). پژوهشگر یک جامعه علمی این سنت ها را نه به صورت مجرد در قالب قوانین و اصول، بلکه در حین آموزش آن علم، هنگامی که به عنوان دانشجو یا دستیار محقق ارشدی مشغول به کار بوده، فرا می گیرد. به همین سبب دانشمندانی که در جامعه ی علمی خاصی به کار مشغول اند، از قوانین و موازین یکسانی برای کاوش علمی و چگونگی بیان و انتشار آن تبعیت می کنند که همین امر موجب توسعه علم در آن جامعه می شود. به عبارت دیگر، این سنت ها در واقع تعهدات و اجماع های آشکار در یک جامعه ی علمی هستند که لازمه ی پیشرفت پژوهش های علمی اند. از این رو دانشمندان، آگاهانه یا ناآگاهانه، رعایت آن ها را بر خود واجب می دانند.

اعتبار فعالیت پژوهشی هر دانشمند به رعایت این سنت ها وابسته است. و هرکسی که این سنت ها را رعایت نکند، کارش نه تنها بی اعتبار می شود، بلکه مطرود جامعه ی علمی نیز واقع می شود. و این دقیقا همان چیزی است که برای مک کانل رخ داد. گرچه محتوای تحقیقات مک کانل بسیار جالب بود، امّا وی در ارائه و بیان آن ها از آداب جامعه علمی پیروی نکرد. از این رو، دانشمندان آن را جدی نگرفتند. او از این نکته غافل بود که: «در رقابت بین ادعاهای علمی، روش بیان و ارائه، به اندازه محتوا [ادعای علمی] مهم است» (ص13؛ تأکید اضافه شده).

2. دو آزمایشی که نظریه ی نسبیت را ثابت` کردند

بخش اول: آیا زمین در دریایِ اِتری شناور است؟

در اواخر قرن نوزدهم این اعتقاد رواج داشت که امواج نورانی در فضا از میان یک ملأ غیرمادی به نام «اتر» عبور می کنند. طبق این اعتقاد، اتر همچون دریایی بود که زمین و اجرام سماوی دیگر در آن شناور بودند. بنابراین، وقتی زمین حول مدارش به دور خورشید یا حول محور خود می چرخید، باد اتری به وجود می آمد. حال اگر پرتو نوری بر روی زمین گسیل می شد، برحسب آن که این پرتو، موافق جهت باد اتری یا مخالف آن بود، در جهت های مختلف، سرعت های مختلف می یافت. بر این اساس، آلبرت مایکلسن(11) و آرثار مورلی(12) در سال 1887 میلادی آزمایشی را طراحی کردند، تا با تعیین سرعت های نور در جهات مختلف، سرعت باد اتری را به دست آورند.

آن ها دستگاهی با دومحور عمود بر هم طراحی کردند که می توانست بر روی صفحه ای که قرار داشت دَوران نماید. پرتو فرستاده شده از منبع نور، با آینه ای نیمه مات، به دو پرتو تقسیم می شد که در طول محورهای عمود بر هم حرکت می کردند. برحسب آن که یکی از محورها در جهت حرکت باد اتر است، طبق قانون سرعت های نسبی فیزیک نیوتنی، سرعت نور در طول یکی از محورها بیش از دیگری می شد و درنتیجه، پرتوهای نور پس از بازتاب از آینه هایی که در انتهای محورها قرار داشتند، دوباره با هم ترکیب می شدند و باریکه هایی از نورهای شدید و ضعیف را بر روی پرده تشکیل می دادند. مشاهدات باید در فصل های مختلف به سبب چرخش زمین حول خورشید و در زمان های مختلف یک روز به سبب چرخش زمین حول محورش تکرار می شد. از این رو، باید دستگاه بر روی صفحه ای که قرار داشت، می چرخید و این امر موجب ارتعاشاتی می شد که ممکن بود تأثیر بسیار مهمی در نتایج آزمایش داشته باشد. پس از آزمایش، مایکلسن و مورلی با کمال تعجب دریافتند که نتیجه آزمایش منفی است. به عبارت دیگر، هیچ مشاهده ای انجام نشد که نمایانگر حرکت زمین در باد اتری باشد.

آزمایش بار دیگر در سال 1887 انجام شد و همان نتایج منفی به دست آمد. فیزیک دانان برای تبیین نتایج منفی آزمایش، نظریه های مختلفی ارائه کردند. مثلاً لورنتس(13) فرض کرد که طول محورهای دستگاه در حرکت، در داخل اتر کوتاه تر می شود. نتایج منفی آزمایش همچون اعوجاجی در فیزیک نیوتنی بود که کسی نمی توانست تبیین مناسبی برای آن بیابد. تا آن که در سال 1900 اینشتاین مقاله مشهور خود درباره نسبیت خاص را منتشر کرد. طبق نظریه ی نسبیت خاص، سرعت نور در همه جهات در فضا ثابت فرض می شد. بنابراین، سرعت نور در طول محورهای دستگاه مایکلسن و مورلی، چه در جهت باد اتری باشد و چه نباشد، تغییری نمی کرد. به همین سبب نتیجه آزمایش همواره منفی بود. بدین گونه مایکلسن و مورلی توانستند در پرتو نظریه ی نسبیت خاص توجیهی برای نتایج منفی آزمایش خود بیابند.

جالب توجه این است که در متون درسی فیزیک، آزمایش مایکلسن و مورلی به گونه ای بیان می شود که براساس نتایج منفی آن، اینشتاین نظریه نسبیت خاص را بیان می کند. حال آن که، این مایکلسن و مورلی بودند که براساس نظریه ی نسبیت خاص، تفسیر مجددی از آزمایش خود ارائه دادند. در واقع اینشتاین، براساس تحلیل های کاملاً نظری، سرعت نور را در تمامی جهات ثابت فرض کرده بود.

نظریه ی نسبیت خاص هیچ دلیلی برای وجود اتر نمی دید. اما اتر موضوعی نبود که به این راحتی کنار گذاشته شود. در این میان، آزمایش مایکلسن و مورلی، آزمایش تأیید کننده ی نسبیت خاص به حساب می آمد. از این رو، این آزمایش تا پایان جنگ جهانی دوم بارها تکرار شد.

در سال 1920 میلادی، دیتون میلر(14) به تشویق اینشتاین و لورنتس، آزمایش مایکلسن و مورلی را در ارتقاع 6000 فوتی در قله ماوْنت ویلسن تکرار کرد. آزمایش های وی بسیار دقیق تر از آزمایش های مایکلسن و مورلی بود. در کمال تعجب نتایج آزمایش وی مثبت و حاکی از وجود باد اتری بود. در واکنش به این آزمایش، مایکلسن در سال 1930، آزمایش دیگری را در رصدخانه ماوْنت ویلسن، در قله کوهی به همین نام انجام داد و نتایج منفی به دست آورد. سپس میلر در مقاله ای نشان داد که مایکلسن در آزمایشش کلیه ی شرایط آزمایش او را رعایت نکرده و به همین سبب به نتایج منفی دست یافته است. سرانجام، ارائه نظریه نسبیت عام و آزمایش های ادینگتون تأیید دیگری برای نظریه نسبیت اینشتاین بود. بنابراین، جامعه فیزیک دان ها به درست بودن نظریه نسبیت اطمینان یافتند و نتایج آزمایش های میلر را به کلی نادیده گرفتند.

از نظر کالینز و پینچ، اعوجاج ها در علم به دو گونه اند. بعضی اوقات اعوجاج ها به صورت دردسرهای جدی` هستند که بنیان های نظریه حاکم بر جامعه علمی را هدف قرار می دهند و با وجود این، در برابر تمام تلاش های اعضای جامعه ی علمی برای رفع آن، سرسختانه مقاومت می ورزند، تا این که نظریه ای تازه جایگزین آن شود. گاهی هم اعوجاج ها به شکل مزاحم`هایی برای نظریه ظاهر می شوند که دانشمندان می کوشند با تأویل و تفسیر، آن ها را کنار گذارند و نادیده بگیرند. این که اعوجاج ها چگونه ظاهر می شوند، به میزان اعتقاد دانشمندان به نظریه ای که اعوجاج در آن رخ داده بستگی دارد. اگر نظریه ای جدید مقبول دانشمندان واقع شود، اعوجاج ها به عنوان دردسرهای جدی برای نظریه ی پیشین درنظر گرفته می شوند و سرانجام موجب طرد آن می گردند. امّا اگر هیچ جانشینی برای نظریه ی حاکم پیدا نشود که بتواند حمایت دانشمندان را به خود جلب کند، اعوجاج به عنوان مزاحمی` برای نظریه در نظر گرفته می شود و با تأویل و تفسیرهای انجام شده، نادیده انگاشته می شود.

نتایج آزمایش مایکلسن و مورلی در ابتدا به عنوان اعوجاجی برای نظریه ی اتری مطرح شد. پس از ارائه ی نظریه ی نسبیت و جلب حمایت دانشمندان از آن، این نتایج به عنوان دردسرهای جدی` برای نظریه ی اتری مطرح شد که سرانجام به طرد آن نظریه انجامید. پس از این که جامعه علمی نسبیت را پذیرفت این نتایج، از اعوجاج به شواهد` تأییدکننده ی نظریه ی نسبیت تبدیل شد و بعد از آن که میلر نتایج آزمایش های خود را انتشار داد، نتایج وی بار دیگر به عنوان اعوجاج مطرح شد، امّا این بار برای نظریه ی نسبیت. با وجود آن که آزمایش میلر با دقت بیشتری نسبت به آزمایش مایکلس مورلی انجام شده بود، این نتایج به عنوان مزاحم هایی برای نظریه ی نسبیت نگریسته شدند زیرا جامعه ی علمی، نظریه ی نسبیت را پذیرفته بود و خواستار تغییر آن نبود. بنابراین، نتایج میلر به عنوان مزاحم`هایی برای نظریه ی نسبیت، نادیده انگاشته شد. با توجه به این تحولات، کالینز و پینچ به درستی قائل می شوند که «نتیجه یک آزمایش، تنها بر دقتی که بر آن اساس آزمایش، طرح و انجام شده است، وابسته نیست بلکه به آنچه مردم حاضرند بدان معتقد شوند، بستگی دارد» (ص42، تأکید اضافه شده).

بخش دوم: آیا ستارگان در آسمان جابه جا می شوند؟

در سال 1916 میلادی، اینشتاین نظریه نسبیت عام خود را منتشر کرد. برطبق این نظریه، آثار گرانشی با سرعت نور منتشر می شوند. هم چنین، نور هنگام عبور از کنار اجسام سنگین منحرف می شود. البته فیزیک نیوتنی نیز انحراف نور هنگام عبور از کنار اجسام سنگین را پیش بینی کرده بود اما مقدار انحرافی که نظریه نسبیت پیش بینی می کرد، تقریبا دوبرابر مقدار پیش بینی شده ی نظریه نیوتن بود. برای تأیید پیش بینی نظریه ی نسبیت عام، ادینگتون آزمایشی طراحی کرد تا میزان انحراف نور ستارگان هنگام گذر از نزدیکی خورشید را به دست آورَد. اندازه گیری مقدار این انحراف بسیار مشکل بود زیرا میزان این انحراف طبق نظریه نسبیت و فیزیک نیوتنی بسیار ناچیز بود. این آزمایش باید هنگام کسوف انجام می شد تا نور خورشید موجب اختلال اندازه گیری نشود. روش آزمایش بدین گونه بود که بخشی از آسمان که ستاره موردنظر در آن جا بود، باید چندین روز قبل و بعد از آزمایش عکس برداری می شد و این عکس ها با عکس های برداشته شده از ستاره در هنگام کسوف مقایسه می گردید. میزان جابه جایی در مکان ستاره، اندازه ی انحراف نور را نشان می داد. ناچیز بودن میزان این انحراف احتمال خطا را افزایش می داد و مقایسه ی عکس ها به دقت فراوانی احتیاج داشت. مناسب ترین مکان برای رؤیت کسوف سال 1918، برزیل و افریقای جنوبی بود. ادینگتون گروهی از دانشمندان را به برزیل رهسپار کرد و خود به همراه همکارانش به افریقای جنوبی رفت. یکی از مشکلات آنان چرخش مناسب تلسکوپ هایشان بود، تا با خنثی کردن گردش زمین بتوانند مکان واقعی ستاره را در آسمان تعیین نمایند. این کار در تلسکوپ های بزرگ، با امکاناتی که در آن ها تعبیه شده بود، به دقت انجام می شد اما با تلسکوپ های دستی که آن ها با خود برده بودند، کار دشواری بود و ممکن بود به راحتی موجب خطا در نتایج آزمایش شود. عامل مهم دیگری که احتمال داشت آزمایش را به کلی مختل سازد، تغییرات آب و هوایی بود. متأسفانه گروه ادینگتون هنگام آزمایش با ابرهایی در آسمان مواجه شدند، اما با وجود این به عکس برداری پرداختند.

ادینگتون با این پیشفرض به آزمایش پرداخته بود که درستیِ نظریه نسبیت عام را مسلّم می پنداشت. از این رو، او هجده قطعه عکسی را که ستاره شناسان در برزیل گرفته بودند که پیش بینی فیزیک نیوتنی را تأیید می کرد، به کلی نادیده انگاشت؛ در حالی که دو قطعه عکسی را که خود و گروهش در شرایط بَدِ جوّی در افریقای جنوبی برداشته بودند، به عنوان شواهد تأییدکننده نظریه نسبیت عام ارائه کرد.

ادینگتون فیزیک دانی بود که گفته می شد پس از اینشتاین، یگانه کسی است که نظریه ی نسبیت را می فهمد. بنابراین، نتایجی که وی از آزمایش هایش ارائه کرد، تأیید نهایی نظریه ی نسبیت را در پی داشت.

مطابق تصور متداول عامیانه، معرفت علمی، معرفت اثبات شده ای است. نظریه های علمی به شیوه ای دقیق از آن دسته از یافته های تجربی اخذ می شوند که با مشاهده و آزمایش به دست آمده اند. عقاید و سلیقه های شخصی و تخیلات نظری جایگاهی در علم ندارند و سرانجام، معرفت علمی، معرفتی اطمینان بخش است زیرا به طور عینی اثبات شده است. امّا دیدیم که مشاهدات ادینگتون از علایق و عقاید شخصی وی جدا نبود. او نظریه ی نسبیت را پذیرفته است و بدان ایمان دارد. بنابراین، هنگامی که آزمایش ها را انجام داد، هر مشاهده ای را که مطابق اعتقاد شخصی اش به نسبیت بود، مشاهده ی درست` و مؤید نظریه ی نسبیت، و شواهدی را که مبطل و مخالف نظریه ی نسبیت می یافت، غلط` می دانست! بنابراین، آزمون های علمی مجموعه ای از آزمون های کور نیستند که مانع از بازیگری مشاهده گر در مشاهدات گردند. در واقع، این آزمون های علمی نبودند که بر درستی نظریه ی نسبیت صحه گذاشتند بلکه پذیرش نسبیت توسط ادینگتون، به عنوان فیزیک دانی برجسته، سبب اجماع قاطع جامعه ی علمی در پذیرش نسبیت شد، عملی که از نظر کالینز و پینچ بیش تر به یک عمل سیاسی شباهت دارد.

3. خورشید در لوله ی آزمایش: داستان فیوژن سرد

در بیست و سوم مارس 1989، مارتین فلیش من(15) و استنلی پُنز(16) دو شیمی دان برجسته ی دانشگاه یوتا،(17) کشف مهمی را اعلام کردند. آنان معتقد بودند که توانسته اند واکنش «فیوژن»، منبع تولید انرژی در خورشید و بمب هیدروژنی، را در داخل یک لوله ی آزمایش مهار کنند. تجهیزات آزمایش آن ها بسیار ساده بود: یک لیوان آب سنگین، دو الکترود «پالادیوم» (کاتد) و «پلانتینیوم» (آند) و مقداری نمک «لیتیم و تیروکساید» به عنوان هادی. با عبور ولتاژ پایین از الکترودها به مدت چند صد ساعت، واکنش فیوژن به صورت گرما و ذرات هسته ای آشکار می شد. این واکنش، «فیوژن سرد» نام گرفت. از آن جا که فیوژن یکی از منابع عظیم تولید انرژی است که انسان قادر به کنترل آن نیست، این کشف گامی مهم و بزرگ در کنترل فیوژن تلقی شد که می توانست دارای نتایج اقتصادی و تجاری بسیار مهمی باشد و جهانِ مواجه با بحران انرژی را به کلی دگرگون سازد.

قبل از پُنز و فلیش من، استیون جونز(18) در 1982 در دانشگاه بریگهام یانگ(19) به نتایج مشابهی در این باره رسیده بود که پُنز و فلیش من از آن آگاه بودند. اما به سبب عواید تجاری و اقتصادیِ این کشف و حق تقدم در ثبت آن، این دو گروه نه تنها با یکدیگر همکاری نکردند، بلکه دانشگاه یوتا معتقد بود که جونز نتایج گروه انرژی آن ها را دزدیده است. این دو گروه توافق کرده بودند که در 24 مارس 1989، مقالات جداگانه ای برای مجله ی نیچر(20) بفرستند و کشف خود را اعلام نمایند. در این میان، مجله ی تخصصی شیمی الکترو آنالیتیکال(21) مقاله ای از کارهای اخیر پُنز درخواست نمود. از این رو، پُنز با وجود قراری که با جونز گذاشته بود، مقاله ای در مورد فیوژن سرد نوشت. از سوی دیگر، به سبب فشارهای دانشگاه یوتا، پنز و فلیش من قبل از انتشار مقاله، طی کنفرانس مطبوعاتی در بیست وسوم مارس کشف خود را اعلام کردند.

جونز پس از آگاهی از این موضوع بسیار عصبانی شد و تصمیم گرفت بی درنگ مقاله ی خود را به مجله ی نیچر بفرستد. پُنزو فلیش من برای جلوگیری از انتشار مقاله ی جونز، یکی از دانشجویان خود را در 24 مارس به اداره ی پست فرستادند تا مانع ارسال مقاله شود. اما خوش بختانه هیچ مقاله ای از جونز پست نشد و تنها، مقاله ی پنز و فلیش من ارسال شد! برای تأیید ادعای پنز و فلیش من، جامعه ی علمی باید به تکرار آزمایش های آن ها می پرداخت. بنابراین، به جزئیات بیش تری از چگونگی آزمایش احتیاج بود. اما پنز و فلیش من از دادن اطلاعات بیش تر طفره می رفتند. گویا خود آنان نیز به نتایج آزمایش ها تردید داشتند. به همین سبب جامعه ی علمی، آن ها را به رازداری در مورد نتایج و جزئیات آزمایش هایشان متهم نمود.

با این همه، بسیاری از فیزیک دانان و شیمی دانان در مراکز تحقیقاتی و دانشگاه های مختلف در تکرار آزمایش کوشیدند. دو مشاهده ی تأیید کننده ی آزمایش پنز و فلیش من، پدیدآمدن انرژی اضافی و تولید ذرات هسته ای بود. از این رو، آزمایش های گروه های تحقیقاتی بایستی این دو نتیجه را تأیید می کردند. اما نتایج به دست آمده از این آزمایش ها یکسان نبودند و حتی در بعضی موارد هیچ اثر اضافی و تولید ذرات هسته ای مشاهده نشد. میان طرف داران و منتقدان فیوژن سرد مناقشه ای سخت درگرفت، به طوری که هریک، دیگری را به رفتار غیرعلمی متهم می نمود. در واقع آزمایش ها نمی توانستند به طورقاطع ادعای پنز و فلیش من را تأیید یا ابطال کنند. اینک، این سؤال به قوّت تمام مطرح می شود که جامعه ی علمی چگونه این آزمایش را داوری کرد؟

پنز و فلیش من، به عنوان الکتروشیمیست، موردقبول جامعه ی شیمی دانان بودند اما واضح بود که درمیان فیزیک دانان هسته ای چندان مقبولیتی نداشتند. فیزیک دانان هسته ای بودجه های عظیم چند میلیون دلاری برای تحقیقات فیوژن جذب نموده بودند که تضمین کننده ی وضعیت شغلی و پژوهشی آنان بود. بنابراین، اگر فیوژن سرد درست می بود، موقعیت پژوهشی آن ها به خطر می افتاد. به همین سبب، در برابر پذیرش فیوژن سرد از خود مقاومت نشان می دادند. آنان بیش از آن که به انرژی اضافی تولیدشده در آزمایش توجه نشان دهند، داوری در مورد آزمایش را به سمت تولید ذرات هسته ای هدایت کردند، تا به کمک حوزه ی تخصصی شان آن را نقد کنند. جالب آن که پنز و فلیش من در گزارش اولیه ی خود ادعایی در مورد ذرات هسته ایِ به وجودآمده نداشتند. این موضوع به سبب یافته های جونز مطرح شد و پنز و فلیش من را مجبور کرد تا در آزمایش های بعدی شان به آن بپردازند. نتایجی که آنان در این زمینه به دست آوردند، از جنبه ی نظری چندان پذیرفتنی نبود و فیزیک دانان با تأکید بر آن، در بی اعتبارکردن آزمایش آنها کوشیدند. سرانجام، انستیتو ملی فیوژن سرد یوتا(22) در ژوئن 1991 منحل شد و پژوهش درباره ی فیوژن سرد به پایان رسید.

این مطالعه ی موردی، دو درسِ مهم روش معرفت شناختی را به ما می آموزد: اولاً، مشاهدات و آزمایش ها همواره به رأی قاطع و صریح درباره ی درستی یا نادرستی یک نظریه نمی انجامند و بنابراین، مشاهدات نمی توانند اساس وثیقی برای ارزیابی نظریه ها فراهم نمایند. ثانیا، برخلاف تصور سطحی و گمراه کننده متعارف که مناقشات علمی براساس استدلال های منطقیِ مبتنی بر شواهد تجربی انجام می گیرد، اینک باید نتیجه گرفت که از آن جهت که طرفین مناقشات علمی در برخی از پیشفرض ها و شواهد تجربی مورد استشهاد خود باهم اختلاف دارند، استدلال های ایشان و نیز فرجام استدلال های ایشان متغایر و بعضا متخالف و متعارض خواهند بود.

گرچه این استدلال ها می توانند مواضع طرفین مناقشه را روشن نمایند امّا هیچ گاه نمی توانند طرف مقابل را قانع کنند. درواقع مناقشات علمی از نبردهایی نیست که با استدلال خاتمه یابد. با این وصف، این سؤال مطرح می شود که پس چگونه مناقشات علمی پایان می پذیرد؟ پینچ و کالینز معتقدند آن چه باید در یک مناقشه ی علمی بدان توجه داشت این است که «جدال میان منتقدان و طرف داران در یک مناقشه ی علمی، همیشه جدالی برای مقبولیت است» (ص74 تأکید اضافه شده). بنابراین، هریک از طرفین مناقشه که بتواند مقبولیت جامعه ی علمی را به دست آورَد، پیروز خواهد شد. اینک این پرسش مهم مطرح می شود که چه معیاری برای مقبولیت در جامعه ی علمی وجود دارد؟ استدلال ها و شواهد تجربی در کسب مقبولیت جامعه ی علمی تأثیر دارند اما همان طور که در داستان فیوژن سرد دیدیم، عوامل دیگری از قبیل: منافع مادی، تجاری، شهرت و موقعیت شغلی نقش بسزایی در این زمینه دارند. دیدیم که چگونه تعلقات شغلی و منافع مادی فیزیک دانان هسته ای مانع پذیرش نتایج آزمایش پُنزو فلیش من شد. درواقع، هیچ معیار کلیِ قاطع و روشنی وجود ندارد که بر تصمیمی حکم کند که برای جامعه ی علمی منطقا الزام آور باشد. گزینش های انجام شده ی یک جامعه ی علمی بستگی دارد به آنچه مورد حرمت آن جامعه است و شناخت آن انتخاب ها مستلزم پژوهشی جامعه شناختی است. تنها چیزی که می توان گفت این است که برای پذیرش ادعای یکی از طرفین مناقشه ی علمی، هیچ میزانی بالاتر از توافق جامعه ی ذی ربط وجود ندارد.

4. میکروب های اختلاف عقیده: لویی پاستور و منشأ حیات

در سال 1860، مباحثه ای جدال برانگیز میان طرف داران دو نگرش درباره ی «حیات» رخ داد. دانشمندانی از قبیل فیلیکس پوشه(23) به «حیات خودجوش»(24) معتقد بودند. یعنی حیات می تواند از ماده ی بی جان به وجود آید. در حالی که دانشمندانی هم چون لویی پاستور معتقد بودند که حیات فقط از حیات می تواند به وجود آید. اختلاف میان این دو نگرش با مناقشات پوشه و پاستور در مورد کپک زدن مایعاتی هم چون شیر، جویِ خیس شده و خمیرِ ترش شده، به اوج خود رسید.

داستان بدین قرار است که اگر مقداری مایع ترش شده یا جوی خیس خورده را بجوشانیم تا میکروب های آن از بین برود و سپس آن ها را در مجاورت هوا قرار دهیم، پس از مدتی کپک می زند. پاستور معتقد بود که میکروب های موجود در هوا موجب کپک زدن مایع می شوند، حال آن که پوشه بر این باور بود که هوا جوهری از حیات دارد که سبب به وجود آمدن آثار زندگی (کپک) در مایع می گردد. پوشه برای اثبات ادعای خود آزمایش «تحت جیوه»(25) را ترتیب داد. وی مایع حاصل از جوِ خیس خورده را درون ظرفی شیشه ای با دهانه ای باریک ریخت. سپس مایع را جوشاند تا میکروب های داخل آن از بین برود، و بخار برخاسته از مایع هوای داخل ظرف را نیز خارج کرد. بدین گونه او توانست به مایع استریل دست یابد. پوشه این ظرف را داخل تغاری از جیوه غوطه ور کرد، به طوری که هوا نمی توانست به درون آن راه یابد. وی سپس مقداری هوای خالص (بدون میکروب) تهیه کرد. روش او برای تهیه ی هوای خالص، حرارت دادن هوای معمولی یا تجزیه ی اکسید جیوه بود. پوشه هوای خالص را با حباب هایی در تغار جیوه به داخل ظرف شیشه ای هدایت کرد و پس از مدتی، مشاهده کرد که مایع درون ظرف کپک زده است. این بدان معنا بود که هوای عاری از میکروب، سبب کپک زدن مایع استریل شده بود. بنابراین، پوشه نتیجه گرفت که حیات می تواند از هوا، که ماده ای بی جان است، به وجود آید. نکته ی جالب و مهم این است که پاستور در اکثر آزمایش هایی که با این روش انجام داد، به نتایج پوشه رسید، امّا از پذیرش شواهد تجربی مؤیّدِ فرضیه حیات خودجوش امتناع کرد. پاستور خود تصریح می کند که من «آن آزمایش ها را منتشر نکردم زیرا نتایج ضروری قابل اخذ از آنها، چنان برای من سهمگین بود که، برغم وقتی که بکار بسته بودم تا آنها را نقض ناپذیر کنم، گمان بردم علّت پنهانی برای خطا باید وجود داشته باشد» (ص85). به بیانی دیگر، وی چنان در مخالفت خود با حیات خودجوش متعهد بود که ترجیح داد قائل شود که خطای نامعلومی در آزمایشش رخ داده تا اینکه نتایج آزمایشگاهی خود را انتشار دهد. به عبارت ساده تر، پاستور آزمایش هایی را که به نظر می رسید فرضیه حیات خودجوش را تأیید می کنند ناموفق می خواند، و آزمایش هایی که آن فرضیه را ابطال می کرد موفق می خواند (همانجا).

پاستور سپس آزمایش دیگری را ترتیب داد. وی تعداد زیادی ظرف استریل و دربسته، حاوی مایع خمیرِ ترش شده تهیه کرد. او در مکان های مختلف نوک باریک این ظروف را با انبری شکافت تا هوا به درون آن ها راه یابد. در اکثر موارد مایع ها کپک زدند، جز یک مورد، و آن وقتی بود که پاستور بیست عدد ظرف از این نوع را به ارتفاع دوهزار متری در کوه های آلپ برد. وی معتقد بود که هوای این ارتفاعات تقریبا عاری از آلودگی است. پس از در معرض هوا قراردادن مایع ظروف در این ارتفاع، مشاهده کرد که مایع خمیر ترش شده به ندرت کپک می زند. در سال 1863، پوشه این آزمایش را با رعایت کلیه ی شرایطش در ارتفاعات پیرینه انجام داد، با این تفاوت که وی به جای مایع خمیر ترش شده، از مایع جوِ خیس شده استفاده کرد و نوک ظروف را با گیره ای که با حرارت استریل شده بود، شکست.

آنچه در آزمایش پوشه رخ داد، بسیار جالب بود زیرا مایع های داخل ظروف کپک زدند. پاستور اعلام کرد که مشکل آزمایش در گیره ی به کار رفته برای شکستن نوک ظروف است: این گیره آلوده بوده و این آلودگی به مایع داخل ظروف سرایت نموده است.

با این آزمایش، مناقشه ی میان پاستور و پوشه به اوج خود رسید. تنها مرجع شایسته ی داوری درباره ی این اختلاف فرهنگستان علوم پاریس بود. کمیسیونی مأمور بررسی این موضوع شد. اکثر اعضای این کمیسیون مخالف حیات خودجوش بودند. از این رو، از نتایج پوشه بسیار خشمگین شدند و قبل از آزمودن آن، نتایج آزمایش او را رد کردند. این مخالفت شدید ریشه در رویداد دیگری در علم داشت. بیان نظریه ی حیات خودجوش، هم زمان با بیان نظریه ی داروینیسم بود. بنابراین، تصور می شد که حیات خودجوش می تواند تأییدی بر داروینیسم باشد. کمسیون فرهنگستان علوم پاریس، که مخالف داروینیسم بود، می کوشید با طرف داری از پاستور و شکست حیات خودجوش، ضربه ای جدی به داروینیسم وارد سازد.

آنچه موجب اختلاف در نتایج آزمایش های پاستور و پوشه می شد، نوع مایعی بود که آن ها به کار می بردند. پاستور از مایع خمیر ترش شده استفاده می کرد که با جوشاندن، میکروب های آن از بین می رفتند. بنابراین، در مجاورت هوای استریل کپک نمی زدند. درحالی که پوشه از مایع جو خیس خورده استفاده می کرد که میکروب های آن با جوشاندن از بین نمی رفتند. به همین سبب، مایعی که به نظر استریل می آمد، در برابر هوای خالص باز هم کپک می زد. در آن زمان این موضوع روشن نبود و به این دلیل است که امروزه برخی معتقدند که واقعیت مایع جو خیس خورده حتی به کمیسیونی که جانب دارانه بوده است به زبانی خطاناپذیر و بدون ابهام سخن می گفته و حکم بر صدق حیات خودجوش می کرده است. کالینز و پینچ معتقدند که واقعیات علمی، خود، بیانگر چگونگی واقعیت خود نیستند (ص89)، زیرا اگر چنین می بود، نمی باید توسل به واقعیت فیزیکی، آن چنان که در تاریخ علم شاهد آن هستیم، تا این اندازه، مشحون از مناقشات طولانی و سردرگم باشد. لذا حتی اگر پوشه بر شواهد آزمایشی و دلالت آنها پافشاری می کرد، «کمیسیون راهی برای تأویل پوشه می یافت» (همان جا). سرانجام، هنگامی که این مناقشه برای داوری به بالاترین نهاد علمی آن زمان، فرهنگستان علوم پاریس، ارائه شد، فرهنگستان هیچ چارچوب برتر و مستقلی از شواهد تجربی یا استدلال در اختیار نداشت تا برای داوری و رفع اختلاف به آن رجوع کند. ناگزیر، سرانجام با توسل به ملاک های ارزشی، که در خارج از قلمرو شواهد و استدلال های علمی قرار داشت، به داوری درباره ی این مناقشه پرداخت. کمیسیون فرهنگستان علوم، به سبب تعلقات مذهبی، خود مخالف داروینسیم بود و احساس می کرد که شکست پاستور می تواند پیروزی داروینیسم محسوب شود. بنابراین، در مناقشه ی پاستور و پوشه، از پاستور جانب داری کرد، و مرجعیت فرهنگستان علوم پاریس سبب شد که دانشمندان رأی آن را درباره ی این مناقشه بپذیرند و مخالفانی مثل پوشه سکوت نمایند.

5. دریچه ای نو به جهان: ناممکن بودن ردیابی تشعشع گرانشی

در سال 1969، پروفسور وبر(26) از دانشگاه مریلند ادعا کرد که اشعه ی گرانشی را کشف کرده است. قبل از وی فیزیک دانان پیش بینی می کردند که طبق نظریه ی نسبیت عام اینشتاین، ممکن است حرکت اجسام عظیمی مثل سوپرنواها و سیاهچاله ها اشعه گرانشی تولید کنند، گرچه مقدار چنین اشعه ای بسیارضعیف خواهد بود. وبر برای ثبت امواج گرانشی از نوعی آشکارکننده استفاده کرد که خود طراحی نموده بود. مقدار اشعه ی ثبت شده به وسیله ی آشکارکننده ی وی، به مراتب بیش تر از مقدار مورد انتظار بود. دانشمندان سعی در تکرار آزمایش وبر کردند. مشکلی که همواره با آن مواجه بودند، چگونگی تمییز اشعه گرانشی از نویزهای موجود در فضا بود. بنابراین، لازم بود که آشکارکننده هایی ساخته شود تا این امواج به صورت بزرگتر و واضح تری نمایان شدند. برای ساختن چنین آشکارکننده هایی، آگاهی از محدوده امواج گرانشی لازم بود تا بتوان آشکارکننده هایی ساخت که امواج آن محدوده را مشخص تر نشان دهند. نظریه های موجود نمی توانستند این محدوده را تعیین کنند، درنتیجه، یافتن این محدوده جز از طریق آزمایش به وسیله ی آشکارکننده ها میسر نبود و، همانطور که دیدیم، برای ساختن چنین آشکارکننده هایی بایستی محدوده ی امواج گرانشی تا حدودی برآورد می شد و .... بدین گونه دور یا تسلسلی به وجود می آید که معمولاً تسلسل آزمایشگر(27) نامیده می شود. کالینز و پینچ معتقدند «آزمایش، تنها زمانی به عنوان یک آزمون به کار می رود که روش هایی برای پایان دادن به تسلسل آزمایشگر یافت شود. این دور در اکثر علوم پایان می پذیرد، زیرا محدوده ی مناسب از نتایج در ابتدا معلوم` است. این، معیار موافقت کلی درباره ی چگونگی آزمایش را به دست می دهد. جایی که چنین معیار روشنی در دسترس نباشد، تسلسل آزمایشگر تنها وقتی اجتناب پذیر است که روش های دیگری برای تعریف چگونگی یک آزمایش یافت شود، و این معیار باید مستقل از نتیجه ی خود آزمایش باشد» (ص98؛ تأکید اضافه شده است).

شاید خواننده ی تیزبین و نقّاد از این که کالینز و پینچ قایل شده اند که «محدوده ی مناسبِ نتایج در ابتدا معلوم است،» اظهار تعجب وتردید کند. به گمان ما این احساس تردید درباره ی وجود معرفتی از پیش موجود نسبت به محدوده ی مناسب نتایج، بسیار بجاست، زیرا معرفت ما در این جا و در این مرحله بسیار بحث برانگیز است، زیرا این معرفت، یا مولود نظریه ی ماست که در این صورت منزلت معرفت شناختی آن محل تردید و آزمون است یا این به اصطلاح معرفتِ ما، نوعی اجماع میان دانشمندان ذی ربط است، که در این صورت هم هیچ حجت و بیّنه ای برای آن نمی توان اقامه کرد، مگر خود اجماع! نتیجه ای که از این سخن می خواهیم بگیریم این است که، براساس سخن پروفسور کالینز و پروفسورپینچ، درست است که «این دوره در اکثر علوم پایان می پذیرد» اما علتی که این دو علم شناس معاصر ذکر می کنند، سخت برخطاست: اگر کمی دقت کنیم متوجه می شویم که علم و معرفت ما درباره ی محدوده ی مناسب نتایج همان طور که استدلال شد یا به نظریه ی تحت آزمون بازمی گردد، یا به چیز دیگری. اگر به نظریه معطوف باشد، که خود آن تحت آزمون و صدقش محل بحث و بررسی است. و اگر معرفت ما به چیز دیگری معطوف است که لازم بود کالینز و پینچ آشکار کنند آن چیز یا مرجع و منبع دیگر کجاست! و ثانیا، چه حجت و اعتباری دارد. ادامه ی ماجرا از زبان کالینز و پینچ مؤید این نقّادی است.

به سبب تسلسل آزمایشگر و روشن نبودن جزئیات آزمایشی، دانشمندان نظریات مختلفی در تأیید یا ابطال امواج گرانشی مطرح کردند. آنان برای رهایی از تسلسلی که در مناقشه ی امواج گرانشی بدان گرفتار شده بودند، به معیارهای مختلفی توسل جُستند. برخی از این معیارها درباره ی تکنیک های آزمایش و دستگاه های به کار رفته بود، اما این، تنها منبع داوری آن ها نبود، بلکه علل دیگری نیز دخیل بودند که هیچ ارتباطی به نتایج آزمایش نداشتند.

برخی از این علل با شهرت، شخصیت دانشگاهی، ملیت، موفقیت ها و شکست های آزمایشگر، هم چنین سبک ارائه ی نتایج به وسیله آزمایشگر، و گرایش روان شناختی او به آزمایش، ارتباطی تنگاتنگ داشتند.

مناقشه در مورد امواج گرانشی تا سال 1975 ادامه یافت، بدون این که جامعه ی علمی بتواند در مورد درستی یا نادرستی آن داوری کند، تا این که ریچارد گاروین،(28) فیزیک دان برجسته، با انتشار مقاله ای به این مناقشات پایان داد. گاروین با توسل به یک آزمایش نظریات وبر را رد کرد.

وی در مقاله اش چنین بیان کرد: «گروه وبر بدون هیچ شاهد معتبری برای ادعای آشکارکردن تشعشع گرانشی، نتایج خود را منتشرکرده است» (ص106). حتی یکی از اعضای گروه گاروین گفت: «روشن نیست که آن [کاروبر] حتی فیزیک بوده است» (ص106). مهم این است که آزمایش مورد استناد گاروین چنان نبود که بتواند به این مناقشه پایان دهد، بلکه اعتبار و شهرت گاروین به عنوان یک فیزیک دان برجسته موجب خاتمه بخشیدن به مناقشات شد. پس از مقاله ی گاروین، جامعه ی علمی ادعای وبر را به کلی کنار گذاشت. جالب آن که بعد از اظهار گاروین، حجم گزارش های منفی درباره ی اشعه ی گرانشی که چندان هم قطعی نبودند نه تنها رو به افزایش نهادند، بلکه گزارش هایی قطعی معرفی شدند، در حالی که آزمایش هایی که درباره ی اشعه ی گرانشی نتایج قطعی مثبت داشتند، مخدوش گزارش شدند.

آنچه می توان از این داستان آموخت این است که خاتمه یافتن یک مناقشه ی علمی، بسیار شبیه مناقشات سیاسی است. در مناقشات سیاسی، هنگامی که مناقشه به اوج خود می رسد و بحرانی که جامعه را دربرگرفته ژرف تر می شود، جامعه به دو گروه یا حزب رقیبِ هم تقسیم می شود. وقتی که چنین قطب بندی ای صورت گرفت، راه حل های سیاسی شکست می خورد. از آن جا که احزاب، دیگر به یک چارچوب برتر برای داوری و رفع اختلافات اعتقاد ندارند، ناگزیر سرانجام به راه و رسم های قانع کننده توده مردم متوسل می شوند که غالبا با اعمال تزویر و خطابه و قدرت اجتماعی سیاسی همراه است.

در حوزه کاوش های طبیعت شناختی، هرگاه ادعای جدیدی با مجموعه نظری، مفهومی، ابزاری، روش شناختی (همان پارادایم علمی) سازگاری داشته باشد و یا به تعبیر دیگر، ادعای جدید محتمل بوده باشد، مناقشه و معضلی زاده نخواهد شد. اما اگر با پارادایم موجود سازگاری لازم و حداقلی را نداشته باشد، مناقشه بروزخواهد کرد. در این گونه موارد، گزارشِ نتایج آزمایشی به خودی خود برای اعتباربخشیدن به یک دعوی غیرعادی و نامنتظر کافی نیست (ص106). در این موارد، مناقشات جدی بروز خواهد کرد، به نحوی که «ترکیب نظریه و آزمایش، به تنهایی برای پایان بخشیدن به آن کفایت نخواهد کرد، زیرا تسلسل آزمایشگر مانع از این کار خواهد بود» (همان جا). دانشمندان برای رفع و دفع این تسلسل نیز به شیوه ها و مکانیسم هایی متوسل می شوند که نوعا غیرمجاز و غیرعلمی محسوب می شوند، لیکن دعاوی و نظریه های مناقشه آمیز علمی بدون آن ها «سامان نمی یابد» (همان جا).

6. زندگی جنسی مارمولک ویپ تیل(29)

در سال 1989، دیوید کروز،(30) پروفسور جانورشناس و روان شناس دانشگاه تگزاس، مطالعاتی را بر روی نوعی از مارمولک ها انجام داد. تولیدمثل این نوع مارمولک ها، برخلاف خزندگان دیگر، غیرجنسی بود، یعنی جنس ماده در این گونه، «بکرزا»(31) بود. کروز تعدادی از این مارمولک ها را در یک ظرف آزمایشگاهی موردمطالعه قرار داد. وی متوجه شد که گاهی مارمولک ها بر هم سوار می شوند، به طوری که اندام های جنسی خود را با یکدیگر تماس می دهند و رفتاری شبیه رفتار جنسی از خود بروز می دهند. جالب آن که هر دو مارمولکی که چنین رفتاری از خود نشان می دادند، ماده بودند. مارمولکی که در زیر قرارمی گرفت، دارای تخمکی بود که استعداد باردارشدن را داشت، درحالی که مارمولکی که در رو قرارداشت، دارای تخمک های تحلیل رفته و نامستعد برای باروری بود. تا آن زمان چنین مشاهده ای گزارش نشده بود. از این رو کروز تصور کرد که به کشف مهمی دست یافته است و نتایج مشاهدات خود را منتشر نمود. این رفتار مارمولک ها «شبه جفت گیری»(32) نام گرفت.

دانشمندان چندان به مشاهدات کروز مطمئن نبودند. از جمله زیست شناسانی که درباره ی مشاهدات وی اظهارنظر کردند، دو زیست شناس مشهور اورلاندو کوئیلار(33) و س. ج. کول(34) بودند. کوئیلار استاد دانشگاه یوتا بود که در سال 1970 مکانیزم کروموزمی بکرزایی را بیان کرده بود. کول نیز استاد موزه تاریخ طبیعی امریکا(35) و پیشگام در مطالعات فیزیولوژیک این گونه مارمولک ها بود. این دو نفر مشاهدات کروز را جدید و مهم نمی پنداشتند و معتقد بودند که خود نیز در پژوهش های شان این پدیده را مشاهده کرده اند. کوئیلار و کول معتقد بودند که این پدیده ناشی از ازدحام مارمولک ها در ظرف آزمایشگاهی است. آن ها کروز را دانشمندی مبتدی، بی تجربه و بی دقت نامیدند. اظهارات این دو زیست شناس درباره ی مشاهدات کروز تأثیر مهمی در جامعه ی علمی داشت، زیرا کوئیلار و کول به سبب مقالات و پژوهش های علمی شان، به عنوان زیست شناسانی مجرب و ماهر مطرح بودند.

حربه کوئیلار و کول در نقد کروز، نداشتن صلاحیت و بی دقتی وی در مشاهداتش بود. امّا باید توجه کرد که در مناقشات علمی، «دقت» هم چون شمشیری دولبه است. بنابراین، کروز نیز از همین حربه به عنوان شیوه ای برای دفاع از خود استفاده کرد. او معتقد بود که اگر ازدحام مارمولک ها در ظرف آزمایشگاهی موجب بروز رفتار جنسی می شود، پس منتقدانش باید ابعاد ظرف و شمار مارمولک ها برای ممانعت از ازدحام را منتشر سازند. کروز با این ادعا نه تنها بر دقیق بودن مشاهداتش تأکید می کرد، بلکه بی دقتی منتقدانش را نیز بیان می نمود.

نوع بحث هایی که در این مناقشه بیان می شد، به گونه ای بود که اگر شما به درست بودن شبه جفت گیری معتقد بودید، کروز را مشاهده گری دقیق و منتقدانش را بی دقت می نامیدید. برعکس، اگر شبه جفت گیری را امری ساختگی در نظرمی گرفتید، کروز را دانشمندی بی دقت و منتقدانش را پژوهشگرانی دقیق می نامیدند. درواقع، «دقت» نمی توانست معنایی مستقل از موضوعات مطرح شده توسط طرفین مناقشه داشته باشد. بنابراین، حاصل بحث ها غلتیدن در یک دور بود، و به قول کالینز وپینچ، به طور کلی «اتهام بی دقتی در حل مناقشات علمی بی تأثیر است، زیرا به دور می انجامد.» (ص115، تأکید اضافه شده).

جالب آن که کروز و منتقدانش از ناپسندبودن چنین مناقشاتی در علم آگاه بودند، از این رو در مقالاتی که در مجله ی تخصصی ساینتیفیک امریکن(36) منتشر کردند، از ارجاعاتی که صریحا دلالت به چنین مناقشه ای داشته باشد، پرهیز می کردند.

سرانجام، این مناقشه چگونه پایان یافت؟ یکی از روش های خاتمه دهنده ی یک مناقشه، بازنویسی تاریخ سیر آن است، به گونه ای که بروز مناقشه، ناشی از توسعه نیافتن لازم حوزه ی مزبور به نظر آید. در این صورت، مناقشه زودرس به نظر خواهد رسید. از آن جا که ادعای کروز دربرابر نقادی های کوئیلار و کول چندان اعتباری نداشت، وی به چنین روشی برای پایان دادن به مناقشه متوسل شد. او در مقالات بعدی اش ناکامی بحث درباره ی مارمولک های ویپ تیل را ناشی از عدم آزمایش ها و شواهد قطعی درباره ی آن ها بیان کرد. این گونه شیوه ی برخورد که به نوعی لفاظی می مانست، به کروز این امکان را داد که اگر بعدها به نتایجی در این زمینه دست یافت، آن را به عنوان پیشرفت هایی در زمینه ی بحث اولیه اش بیان سازد. با آن که پنج سال از آن زمان (زمان انتشار کتاب 1994) می گذرد، داوری درباره ی ارتباط شبه جفت گیری مارمولک های ویپ تیل با تولیدمثل آن ها هم چنان نامشخص است: «مطابق نظر یک گروه از دانشمندان معتبر، ارتباط وجود دارد؛ و مطابق نظر گروه دیگری از این دانشمندان، ارتباط وجود ندارد» (ص119). پینچ و کالینز معتقدند که: «مثل همیشه، چیستی واقعیات طبیعت در چهارچوب استدلال انسان ها تعیین می شود» (ص119، تأکید اضافه شده).

7. داستان عجیب نوتْرینوهای خورشیدی مفقود شده

طبق نظریه ی تکامل ستارگان، فیوژن هسته ای، منبعِ انرژی ستارگان، از جمله خورشید است. یکی از ذرات بنیادی که در فرایند فیوژن هسته ای تولید می شود، نوترینو است. ویلیام فاوْلر،(37) فیزیک دان هسته ای انستیتو تکنولوژی کالیفرنیا، معروف به کل تک،(38) در سال 1957 نظریه ای ارائه کرد که چگونگی ترکیب عناصر سبک و تولید عناصر سنگین در ستارگان را تعیین می کرد. وی نتیجه گرفت که خورشید نوترینوهایی با انرژی بالا تولید می کند، و ری دیویس،(39) فیزیک دان تجربی آزمایشگاه ملی بروکِ هیون،(40) را تشویق کرد که آن ها را بیابد.

نخستین گام در طراحی چنین آشکارکننده ای، تعیین تعداد نوترینوهایی بود که دیویس باید انتظار یافتن آن ها را می داشت. چنین کاری، از جنبه ی نظری، کار بسیار پیچیده ای بود و به همکاری شاخه های مختلفی، همچون فیزیک هسته ای، فیزیک نوترینو و رادیوشیمی نیاز داشت. جان بکول،(41) دانشجوی فوق دکتری فیزیک، در این زمینه کمک فراوانی به دیویس کرد. دیویس برای آزمایش خود به بودجه ای حدود ششصد هزار دلار نیاز داشت که تأمین آن بسیار دشوار بود. حمایت سازمان هایی همچون کمیسیون انرژی اتمی، بنیاد ملی علوم،(42) و ناسا تأثیر فراوانی در جلب این بودجه داشت. از این رو، دیویس و بکول با روش های دیپلماتیک سعی در متقاعدکردن این سازمان ها برای اجرای آزمایش نمودند. مقالات و کتاب های منتشرشده، موفقیت کارهای گذشته و به طور کلی، اعتبار علمی دیویس و بکول نقش مهمی در این زمینه داشتند. اما مهم تر از همه، نامه ی فاولر، فیزیک دان برجسته، به کمیسیون انرژی اتمی بود. وی در این نامه با اصرار درخواست کرده بود که از آزمایش دیویس حمایت شود. برای متقاعد کردن سازمان های ذی ربط، لفاظی های بزرگی انجام شد تا نشان دهد که آزمایش دیویس مستقیم ترین روش برای اندازه گیری نوترینوهای خورشید است. هم چنین از آن جا که نظر فیزیک دانان هسته ای، به سبب دقیق بودن کارهای علمی شان، بسیار معتبر تلقی می شد، جلب نظر آن ها، به ویژه موریس گلدهابر(43)، رییس آزمایشگاه ملی بروک هیون، اهمیت بسزایی داشت. از این رو، بکول در یک ملاقات اختصاصی، در تأمین نظر وی درباره ی اعتبار و عملی بودن آزمایش کوشید. اما باید شک های گلدهابر به کلی برطرف می شد. بنابراین، دیویس و بکول می بایست مقدار شار دریافتی نوترینوهای خورشیدی را پیش بینی می کردند. جالب آن که مقدار شار پیش بینی شده، با نیاز فیزیکدانان برای بودجه تغییر می کرد. سرانجام در سال 1967، دیویس توانست بودجه ی لازم را برای آزمایش تأمین کند.

وی برای اجرای آزمایش، مخزنی به بزرگی استخر شنای المپیک فراهم آورد. این مخزن از ماده ی پاک کننده ی کلرین پرشده و در ورودی یک معدن متروکه قرار گرفته بود. چون نوترینوها از هر جسمی عبور می کنند، این مایع انتخاب شده بود تا در برخورد نوترینوهای خورشیدی به کلرین، اتم های عنصر آرگون آزاد شوند و آشکارکننده ها با یافتن آن ها، به شار نوترینوی منتشرشده از خورشید پی ببرند. دیویس هرماه مخزن کلرین را بررسی می کرد، ولی نتایج به دست آمده منفی بود و آشکارکننده ها شاری بسیار پایین تر از مقدار پیش بینی شده ثبت کرده بودند.

برخلاف بسیاری از موارد دیگر در علم که آزمایش و آزمایشگر، هنگام تعارض میان آزمایش و نظریه، مورد تردید قرار می گیرند آزمایش دیویس اعتبار خود را از دست نداد. دیویس از نظر جامعه علمی آزمایشگر دقیقی به حساب می آمد و نمونه ی بی تعصبی، احتیاط، و فروتنی بود (ص135). ناگزیر فرض هایی که آزمایش بر آن ها بنا شده بود موردتحدی قرار گرفت، به طوری که بعضی از دانشمندان این نظر را مطرح کردند که خورشید برای تأمین انرژی اصلاً هیدروژن نمی سوزاند! و واکنش فیوژن در آن رخ نمی دهد!

بکول سعی کرد که مقدار کم شار نوترینو را توجیه کند. اما گزارش های بعدی دیویس وی را بیش از پیش مأیوس کرد. با این همه، وی از حمایت از آزمایش دست برنداشت، به طوری که ایکو ایبن،(44) فیزیک دان کل تک، از وی به شدت انتقاد کرد که با تزویر سعی در تغییر فراسنج های آزمایش به دلخواه خود دارد، تا بتواند شار بیش تری برای نوترینوهای آزمایش به دست آورد. اختلاف میان بکول و ایبن بار دیگر به ما یادآوری می کند که «پیش بینی، با درون ده های بسیارش، چقدر می تواند انعطاف پذیر و متغیر باشد»(ص133). به علاوه، این ماجرا نشان می دهد که:

«داوری درباره ی فرجام آزمون یک نظریه، همواره امر سرراست و روشنی نیست. داوری درباره ی فرجام یک نظریه، برخلاف آنچه برخی فیلسوفان می پندارند، صِرف بررسی پیش بینی های نظریه و نتایج آزمایشی نیست؛ تفسیر همواره حضور و دخول دارد.» (همان جا) مناقشه ای سخت میان این دو دانشمند درگرفت و فیزیک دانان به طرفداری از هریک، نظریه های مختلفی ارائه کردند. حتی آزمایش هایی که بعدها دیگران انجام دادند نیز نتوانست نظر قاطعی درباره ی نوترینوهای خورشیدی ایجاد کند. این مناقشات تا به امروز به هیچ اجماعی درباره ی راه حل معضل نوترینوی خورشیدی نینجامیده است. اما جالب است که این تحدی ها و مناقشات بیانگر و برملاکننده ی دنیایی از شک است که حتی پشتِ وثیق ترین حوزه از معرفت وجود دارد.

پیش از سال 1967، طرح تحقیقاتیِ یافتن نوترینوهای خورشیدی، مبتنی بر ساختار مستحکمی از مفروضات نظری و آزمایشی بود (ص137). اما اینک در سال 1992، داوری علمی درباره ی ماجرای نوترینوی خورشیدی به جایی نرسیده است. دو آزمایش نسل دوم، نتایج خود را گزارش کردند. سِیج(45)، نام آزمایش گالیوم مشترک شوروی امریکاست که در ذیل کوهی در شمال قفقاز صورت گرفته است. گَلِکس(46) نام مجموعه ی تحقیقاتی بین المللی دیگری است که در ذیل کوه های اَپناین در ایتالیا صورت می گیرد. هردو آزمایش پیش بینی کرده اند که حدود 124 تا 132 نوترینوی خورشیدی را بیابند. سیج فقط بیست نوترینو، و گلکس 83 نوترینو یافته است. نتیجه ی گلکس را می توان با «تسامح بسیار سخاوتمندانه» تلفیق کرد، لیکن نتیجه ی سیج تبیین بنیانی متفاوتی لازم دارد. دانشمندان تعارض نتایج را معلول کار با یابنده ی گالیوم خالص، در مقابل یابنده ی کلورید گالیوم، تبیین می کنند و این یعنی، «مذاکرات و مناقشات هم چنان ادامه دارد!» (ص139).

نتیجه گیری

پیش از این که به جمع بندی خلاصه تر کتاب تازه منتشرشده ی دو علم شناس معروف معاصر، کالینز و پینچ، بپردازیم، بجاست نظر خود آن ها را به نقل از فصل آخر که نتیجه گیری کتاب است نقل کنیم. به نظر آنان، «پژوهش های موضوعی ما نشان می دهد که هیچ منطق اکتشاف علمی ای وجود ندارد و یا این که اگر چنین منطقی وجود دارد، منطق زندگی روزمره است» (ص142؛ تأکید اضافه شده). نکته ی اساسی دیگری که بسیاری از علم شناسانِ واقعیت گرای معاصر آن را تأیید و بر آن تأکید کرده اند این است که «محال است بتوان علم را از جامعه جدا کرد. با این وصف، حفظ این فکر که دو حوزه ی متمایز وجود دارد، همان چیزی است که تصویر اقتدارگرایانه ای را که آشنای اکثر ماست، به وجود می آورد» (همان جا). نکته ی بسیار دلالت آمیز دیگری که کالینز و پینچ مطرح می کنند این است که «تصادفی نیست آن هایی که احساسی یقینی از فهم و درک روش علمی دارند، به ندرت خودشان در خط مقدم علوم کار وکاوش کرده اند» (ص143؛ تأکید اضافه شده).

درباره ی شواهد تجربی و آزمایش، کتاب چگونگی علم به نتیجه گیری هایی مغایر و بلکه مخالف تجربه گرایی اثبات گرایانه و ابطال گرایانه می رسد، به طوری که قائل می شود که «ما نباید از این که شواهد تجربی را می توان بررسی و بدان شک کرد شگفت زده شویم. این مطلبی است که با توجه به فهم تازه از علم باید انتظار داشته باشیم. این گونه نیست که یک طرف، درک درستی از واقعیات علمی داشته باشد و طرف دیگر برخطا باشد. تردید درباره ی شواهد را همیشه می توان مطرح کرد» (ص147؛ تأکید اضافه شده).

در همین زمینه، این دو علم شناس معاصر تصریح می کنند که «آنچه ما نشان داده ایم این است که آزمایش ها در علوم واقعی هرگز فرجام شُسته رفته ای در اختیار انسان نمی نهند» (ص149). و سرانجام این که، «ما نشان داده ایم که دانشمندان خط مقدمِ تحقیق نمی توانند اختلافات خود را با آزمایش های بهتر، معرفت بیش تر، نظریه ی پیشرفته تر، و یا اندیشیدن شفاف تر فیصله بخشند» (ص144؛ تأکید اضافه شده).

همان طور که ملاحظه کردیم، در یک مناقشه ی علمی هیچ برهان صرفا منطقی و مبتنی بر شواهد تجربی وجود ندارد که برتری یک نظریه را بر دیگری ثابت کند و ، درنتیجه، دانشمند را به قبول یا رد نظریه سوق دهد. یکی از دلایل امکان نداشتن چنین اثباتی، این است که طراحان نظریه های رقیب، به مجموعه ی متفاوتی از قواعد روش شناختی و موازین معرفت شناختی و اصول مابعدالطبیعی و غیره توسل می کنند. بنابراین، نتیجه ی هر برهانی تنها هنگامی الزام آور می شود که مقدمات آن پذیرفته شده باشد. حامیان نظریه های رقیب، مقدمات یکدیگر را نمی پذیرند، همان طور که پاستور اصل اساسی پوشه را درباره ی حیات، یعنی حیات خودجوش، نمی پذیرفت، درنتیجه با براهین یکدیگر، الزاما متقاعد نخواهند شد. در واقع، هیچ معیار واحد یا معیارهای مشترکی وجود ندارد که دانشمندان بتوانند با آن درباره ی توانایی یا آینده ی یک نظریه، یکسان داوری کنند. بنابراین، عوامل مختلف دیگری پا به میان می گذارند که در ارزیابی دانشمندان درباره ی قابلیت های یک نظریه ی علمی مهم و مؤثرند. تصمیم هر دانشمند به اولویتی بستگی دارد که وی برای این عوامل قایل است. این عوامل، مشتمل است بر چیزهایی از قبیل: سادگی، دقت، ارتباط با بعضی نیازهای اضطراری جامعه، توانایی حل نوعی از مسائل مشخص، و هم چنین شهرت، شخصیت دانشگاهی، ملیت و سوابق شکست ها و موفقیت های دانشمند ارائه دهنده ی نظریه. بنابراین، عوامل مؤثری را که سبب می شوند دانشمندان نظریه ای را قبول یا رد کنند، نمی توان صرفا در استدلال های منطقی یا قوّت و استحکام شواهد تجربی جست، بلکه باید پژوهش های روان شناختی و جامعه شناختی را همدوش و همراه آن عوامل کرد. از این رو، قواعدی که روش شناسی های معمول برای علم بیان می کنند (از قبیل «نظریه ای را بپذیرید که دارای بیش ترین تأیید استقرایی از واقعیات پذیرفته شده باشد»، یا «نظریه هایی را وانهید که با واقعیاتِ عموما مقبول، ناسازگارند») مغایر با رویدادهایی است که واقعا در علم رخ می دهند. با توجه به پیچیدگی های تاریخ علم، انتظار این که علم براساس چند قاعده ی ساده ی روش شناختی تبیین پذیر باشد، بسیار خام و غیرواقع بینانه به نظر می آید، زیرا از استعدادهای انسان و عوامل و اوضاعی که مشوّق، مسبّب و مقوّم تصمیم های اوست، تلقی بسیار ساده ای دارد. بنابراین، باید این فرض ِ خلاف واقع را که یک روش جهان شمول علمی وجود دارد که تمام اصناف معرفت باید از آن تبعیت کنند، قویا وانهاد.(47) چنین فرضی در جامعه ی دانشگاهی و حوزوی ما نقش مهلکی دارد، به ویژه در پرتو این واقعیت که نوع روشی که معمولاً تبلیغ و در اکثر قریب به اتفاق کتب روش تحقیق و روش شناسی تعلیم داده می شود، نوع بسیار عامیانه و خامی از روش شناسی اثبات گرایانه یا ابطال گرایانه است.

پروفسور هری کالینز و پروفسور ترورپینچ «تغییر فهم عامه ی مردم از نقش سیاسی علوم و فناوری» را «مهم ترین» هدف کتاب خود اعلام می کنند (ص145). کالینز و پینچ عامه ی مردم غرب نشین و به خصوص، ملل انگلیسی زبان را مخاطب ساخته اند تا در برابر نقش سیاسی علوم و فناوری ای که در همان غرب تولید می شود، حساس و هوشیار باشند. اینک، آیا وقت آن نرسیده است که عامه ی مردم تحصیل کرده ی شرق اسلامی و خصوصا عالمان حوزوی و دانشگاهی ایران زمین نسبت به نقش سیاسی علوم و فناوری ای که در غرب، برای غربیان، و با توجه به تعلقات، حاجات و هوسات آنان تولید می شود، حساس و هوشیار شوند؟ چقدر این امید، دور از انتظار است؟ ربع قرن، نیم قرن، یک قرن؟ وچرا؟

منابع

AYER, A.J., Language, Truth and Logic First ed. 1936 (London Penguin Books, 2001).

BARRY, B. Political Argument: A Review (Hemel Hempstead Wheatsheaf, 1990).

CARNAP, R., The Logical Structure of the World. (London: Routledge, 1967).

EASTON, D., The Political System (New York: Knoft, 1953).

GUNNELL, J. G, "Political Theory and Political Science", in The Blackwell Encyclopedia of Political Thought, Ed. by D. Miller (Oxford: Blackwell, ?).

HUME, D., A Treatise of Human Nature. Ed. by P. H. Nidditch (2nd ed., Oxford: Oxford university Press, 1978).

HUME, D., Enquiries Concerning Human Understanding and Concerning the principles of Morals, Ed. by P. H. Nidditch (3rd ed., Oxford: Oxford university Press, 1975).

HUNTER, G., "Hume on `Is' and `Ought'" Philosophy, April 1962.

KUHN, Thomas s., The Strucrure of Scientific Revolutions Revised ed. 1970 (3rd., chicago: university of chicago press, 1960).

LASLETT, P. "Introduction" in Philosophy, Politics and Society, Ed. by P. Laslett (Oxford: Blackwell, 1956).

MACCINTYRE, A. C. "Hume on `is' and `Ought'", Philosophical Review, vol. 68, Oxtober 1959.

MARGOLIS, J., The Truth about Relativism (Oxford: Blackwell, 1991).

PETTIT, "The Contribution of Analytical Philosophy" in a Companion to Contemporary Political Philosophy, Ed. by R. E.Gooding and P. Petit (oxford: Blackwell, 1993).

PLANT, R., Moden Political Thought (oxford: Blackwell, 1991).

POPPER, Karl R., The Logic of Sientific Discovery first ed. 1959 (London: Routledge, 1977).

RAWLS, J., A Theory of Justic (Oxford, oxford University Press, 1971).

RUSSEL, B., & WHITEHEAD, A. N., Principia Mathematica (cambridge: cambridge university Press, 1952).

WITTGENSTEIN, Ludwig, Blue and Brown Books First ed. 1969 (2nd., oxford: Blackwell Publishers, 1974).

WITTGENSTEIN, Ludwig, on Certainty Ed. by G. Elizabeth, G. E. M. Anscomb, C. H. von wright and D. Paul. First ed. 1975 (oxford: Blackwell Publishers, 1975).

WITTGENSTEIN, Ludwig, Philosophical Investigations First ed. 1953 (3rd ed., oxford: Blackwell Publishers, 1998).

WITTGENSTEIN, Ludwig, Zettle Ed. by G. E. M. Anscombe and G. H. von Wright (2nd ed., Blackwell Publishers, 1981).

WITTGENSTEIN, Ludwig, Tractatus Logico - Philosphicus First ed. 1921 (London: Routledge, 1981).

WINTERS, B., "Hume on Reason", in David Hume: Critical Assessments, Ed. by S. Tweyman, (London: Routledge, 1995).



1 . The Golem: What Everyone should know about science (Cambridge, Cambridge U, p., 1993).

این کتاب توسط راقم همین سطور در حال ترجمه است.

2 . Harry Collins

3 . Trevor Pinch

4 . University of Bath

5 . Cornell University

6 . James V. McConnell

7 . Planarian worms

8 . Trained worms

9 . Animal Behaviour

10 . The Journal of Bioloical Psychology

11 . Albert Michelson

12 . Arthur Morley

13 . Lorentz

14 . Dayton Miller

15 . Martin Fleischmann

16 . Stanley Pons

17 . University of Utah

18 . Steven Jones

19 . Brigham Young University

20 . Nature

21 . Journal of Electroanalytical chemistry

22 . Utah National cold Fusion Institute

23 . Felix Pouchet

24 . Spontaneous generation

25 . experiments `undermercury'

26 . Joseph Weber

27 . experimenter's regress

28 . Richard Garwin

29 . Whiptail lizard

30 . David Crews

31 . Parthenogenetically

32 . Pseudo-copulatory

33 . Orlando Cuellar

34 . C. J. Cole

35 . American Museum of Natural History

36 . Scientifc American

37 . William Fowler

38 . CalTech

39 . Ray Davis

40 . Brookhaven National Laboratory

41 . John Bahcall

42 . National Science Foundation

43 . Maurice Goldhaber

44 . Icko Iben

45 . Sage

46 . Gallex

47. برای کاوشی فلسفی در این باره، ر.ک. به: زیباکلام، سعید، «آیا علوم اجتماعی باید از روش های علوم طبیعی تبعیت کند؟»، نقد و نظر، شماره 21 (81377).

دکتر سعید زیباکلام
عضو هیئت علمی گروه فلسفه ی دانشگاه تهران
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان