سنجش ناپذیریِ رده بندی ها و واقع گرایی علمی از دیدگاه سنکی

تز سنجش ناپذیری علمی از زمان ارائه ی آن توسط کوهن و فایرابند، تزی ضدواقع گرایانه انگاشته شده است. در این مقاله استدلال می گردد که این تز از زمان ارائه ی آن تا به حال دست خوش تحولاتی بوده است و تنسیق آخری که کوهن از آن ارائه می نماید منافاتی با واقع گرایی علمی ندارد

مولف: هادی صمدی(1)

چکیده

تز سنجش ناپذیری علمی از زمان ارائه ی آن توسط کوهن و فایرابند، تزی ضدواقع گرایانه انگاشته شده است. در این مقاله استدلال می گردد که این تز از زمان ارائه ی آن تا به حال دست خوش تحولاتی بوده است و تنسیق آخری که کوهن از آن ارائه می نماید منافاتی با واقع گرایی علمی ندارد. این که چگونه مرجع یک واژه ی علمی مشخص می گردد محل مناقشه ی فلاسفه بوده است. در این مقاله از نظریه ای برای ارجاع دفاع می گردد که متضمن تلائم تز سنجش ناپذیری و واقع گرایی علمی باشد.

واژه های کلیدی: سنجش ناپذیری، واقع گرایی علمی، مرجع، معنا، واژه های نظری، انواع طبیعی.

1. مقدمه

در دهه های پنجاه و شصت میلادی چند تغییر تأثیرگذار بر فلسفه ی علم، و البته بر کل فلسفه رخ داده است. از اهمّ این تغییرات می توان موارد زیر را برشمرد: ظهور تاریخ علم به عنوان یک رشته ی مستقل، تأثیر روان شناسی گشتالت بر فلسفه ی ادراک، افول اثبات گرایی حلقه ی وین، و تأثیر ویتگنشتاین متأخر و حمله ی کواین بر تمایز میان جملات تحلیلی و تألیفی. سال 1962 نقطه ی عطفی در ظهور فلسفه ی علم پسااثبات گرایی(2) بوده است. به عقیده ی سنکی(3) در این سال کوهن(4) و فایرابند،(5) به ترتیب، با نوشتن کتاب ساختار انقلاب علمی و مقاله ی «تبیین، تقلیل و تجربه گرایی» مستقل از یکدیگر، تز «سنجش ناپذیری» را مطرح نمودند .(Sankey, 1999, pp1-2) بیان می دارد که هرچند می توان سال 1962 را سال ظهور این تز در عرصه ی فلسفه ی علم دانست، ولی این قدری ساده انگاری در بحث است؛ و دقیق تر این است که این تز را محصول جوّ فلسفی اواخر دهه ی 50 و اوایل دهه ی 60 میلادی بدانیم که در سال 1962 امکان ظهور و بروز می یابد. قبل از این سال نیز سنجش ناپذیری در عرصه ی ریاضیات مطرح بوده و معنایی دقیق و مشخص داشته است؛ مثلاً در ریاضیات، قطر و ضلع یک مربع سنجش ناپذیرند؛ چرا که اگر یکی را با عددی گویا مشخص کنیم، دیگری عددی گنگ خواهد بود و از آن جا که نمی توان یک عدد گنگ را با یک نقطه بر روی محور اعداد گویا مشخص کرد، لذا این دو فاقد معیار مشترکی بوده و سنجش ناپذیرند .(khalidi, 2000, p172)اما آنچه کوهن و فایرابند در فلسفه ی علم مطرح می کنند قدری متفاوت است؛ علاوه بر این که خود این دو نفر نیز قرائت های متفاوتی از این تز دارند. این تز در آرای بعدی کوهن مورد بازبینی قرار می گیرد، درحالی که فایرابند در رأی اولیه ی خود باقی می ماند.(6) منظور فایرابند از طرح این تز مقابله با این تفکر تجربه گرایان بود که زبانی مشاهدتی و خنثی موجود است. وی با رأی تقلیل گرایی تجربه گرایان مخالف بود. استدلال او چنین است که معنای واژه های مشاهدتی وابسته به نظریه ای است که این واژه ها در آن ظهور می یابند. از آن جا که هستی شناسیِ پایه و دستگاه مفهومی نظریه ها ممکن است متفاوت باشد، لذا واژه های به کار رفته توسط یک نظریه ممکن است در متن نظریه ی دیگر تعریف شدنی نباشند. نبودن ارتباطات منطقی، که ناشی از تغییر معنایی واژه های استفاده شده توسط نظریه هاست، ممکن است باعث شود که نتوانیم محتوای نظریه ها را مستقیما مقایسه کنیم؛ یعنی مفهوم تز سنجش ناپذیری را در نوشته های فایرابند می توان چنین انگاشت که امکان این که چنین نظریه هایی فاقد هرگونه نتایج مشاهدتی یا غیرمشاهدتیِ قابل قیاسی باشند وجود دارد.

اما تز سنجش ناپذیری در آرای کوهن یکسان به کار نرفته و دست خوش تحولاتی شده است. کوهن در کتاب ساختار انقلاب های علمی، سنجش ناپذیری را به عنوان تفاوت های مفهومیِ روش شناسی و ادراکی (یا مشاهدتی) بین پارادایم ها معرفی می کند؛ اما در دوره ی بعد، که می توان آن را دوران انتقال نامید و مربوط به کارهای دهه ی هفتاد کوهن است، حوزه ی سنجش ناپذیری محدودتر می گردد و به جای سنجش ناپذیری پارادایم ها از سنجش ناپذیری نظریه ها سخن به میان می آید. کوهن در این دوره این تز را ارتباطی معناشناختی از ترجمه ناپذیری بین نظریه ها می داند. تز سنجش ناپذیری وی در این دوره، با آنچه کواین در باب عدم تعین ترجمه بیان می کند قرابت زیادی دارد.(7) در دوره ی سوم آرای کوهن، که عمدتا آثار دهه ی آخر عمر وی را تشکیل می دهد، باز هم حوزه ی تز سنجش ناپذیری محدودتر می گردد:

مجموعه ای از واژگان که تعریف آنها وابسته به هم است در زبان تخصصی نظریه ها قابل ترجمه نیستند.(8)

سنکی قرائت های مختلف از تز سنجش ناپذیری از سال 1962 تاکنون را در چهار گروه قرار می دهد:

1) این که محتوای نظریه های علمی قیاس ناپذیرند.

2) این که معنای واژه های علمی تغییر می کند.

3) این که واژگان علمیِ نظریه های رقیب را نمی توان به هم ترجمه کرد.

4) و بالاخره این که معیار مشترکی برای ارزیابی نظریه ها وجود ندارد.

وی برای این که باز هم بحث را بیش تر جمع بندی کند، سه قرائت اول را در ذیل عنوان «سنجش ناپذیری معنایی»(9) و قرائت چهارم را در ذیل عنوان «سنجش ناپذیری روش شناسی»(10) قرار می دهد. «سنجش ناپذیری رده بندی ها»(11) خود نوعی از سنجش ناپذیری معنایی است و مطابق با آن چیزی است که کوهن در دوره ی سوم این تز در آثارش ارائه می نماید .(Sankey, 1999, p2) سنکی استدلال می کند که این تز نه تنها تبعات غیرواقع گرایانه ندارد، بلکه با واقع گرایی علمی(12) کاملاً سازگار است. این مقاله به این استدلال سنکی می پردازد. البته نیاز به ذکر است که سنکی با سنجش ناپذیری روش شناسی مخالف است و نوعی تکثرگرایی روش شناسی(13) را ارائه می نماید و همنوایی آن را با واقع گرایی نشان می دهد که خود مقوله ی دیگری است و ذکر استدلالات وی در این زمینه به مقاله ای دیگر موکول می گردد.

2 نظریه ی توصیفیِ ارجاع(14) و طرح مسأله

در تقریری که سنکی از مسأله داد، نظریه ی توصیفی علّی ارجاع(15) نقش مهمی را ایفا می نماید، ولی از آن جا که این نظریه در راستای رفع کاستی های نظریه ی علّیِ ارجاع(16) بیان شده و خود نظریه ی اخیر نیز در جهت رفع ایرادات نظریه ی توصیفی ارجاع ارائه گردیده است؛ لذا به جاست که طرح مسأله با نظریه ی توصیفی ارجاع آغاز گردد.

فرگه(17) (1892) دو ویژگی برای معنا(18) بیان می کند که ذکر آنها به طرح این مسأله کمک می نماید:

1 واژه ها ممکن است دارای معنا(19)های متفاوتی باشند، هر چند به یک مرجع(20) دلالت کنند. مثال کلاسیک فرگه در این مورد مثال «ستاره ی صبحگاهی» و «ستاره ی شامگاهی» است که علی رغم معناهای متفاوت به یک مرجع که همان «سیاره ی زهره» است اشاره می کنند.

2 معنای یک واژه تعیین کننده ی مرجع آن است؛ به ویژه اگر ما فرض نماییم که معنای یک واژه با توصیف آن مشخص می شود و مرجع آن نیز به عنوان چیزی که تعیین کننده ی آن توصیف است مشخص می گردد، معلوم می شود که چرا معنای یک واژه تعیین کننده ی مرجع آن است. به این نظریه «نظریه ی توصیفی ارجاع» گفته می شود که فرگه و راسل(21) در مقابل نظریه ی قدیمی تر ارجاع ارائه کرده اند که مطابق آن نظریه ی قدیمی تر که تقریری از آن در رأی جان استوارت میل(22) ([1843] 1867 ص20 به نقل از مایکل دِویت(23)) یافت می گردد معنای یک اسم چیزی جز نقش آن در مشخص کردن یک شی ء نیست. مثال فرگه به خوبی، ناکارآمدی این نظریه را مشخص می سازد: به دو جمله ی: «ستاره ی صبحگاهی ستاره ی شامگاهی است.» و «ستاره ی صبحگاهی ستاره ی صبحگاهی است.» توجه کنید. جمله ی اول جمله ای تألیفی است، در حالی که جمله ی دوم تحلیلی است. جمله ی اول تجربی است و جمله ی دوم پیشینی. جمله ی اول ممکن الصدق است در حالی که جمله ی دوم ضروری است و، علاوه بر همه ی این موارد، فرگه بر این تفاوت تأکید می ورزد که جمله ی اول آگاهی دهنده و بیانگر یک اکتشاف مهم در نجوم است، در حالی که جمله ی دوم جمله ای پیش پاافتاده از منطق است که آگاهی دهنده نیست. خلاصه این که، معنای این دو جمله آشکارا متفاوت است؛ در حالی که نظریه ی قدیمی ارجاع بین این دو جمله تفاوتی قایل نمی شود.

ایراد دومی که فرگه به نظریه ی قدیمی می گیرد به جملات وجودی مربوط می شود؛ مثلاً جمله ی «سیمرغ وجود ندارد.» جمله ای درست است و از آن جا که این جمله درست است، سیمرغ هیچ چیزی را مشخص نمی کند و درنتیجه مطابق نظریه ی قدیمی، سیمرغ بایستی بی معنا باشد و به تبع آن جمله ی «سیمرغ وجود ندارد.» نیز بایستی فاقد معنا باشد، درحالی که این جمله جمله ای کاملاً معنادار است؛ چرا که اگر چنین نباشد نمی تواند صادق باشد.

فرگه در مواجهه با چنین مشکلاتی بود که نظریه ی توصیفی ارجاع را مطرح نمود.

اما موضع قایلان به تزِ سنجش ناپذیری، مانند کوهن و فایرابند، نسبت به این نظریه چیست؟ کوهن و مخصوصا فایرابند از این نظریه استقبال می کنند؛ چراکه این دیدگاه که «معنای واژگان علمی وابسته به نظریه ای است که واژگان در آن بروز می کنند»، نوعی توسعه ی نظریه ی توصیفیِ ارجاع است و به راحتی از آن سنجش ناپذیری ناشی از تغییر مرجع ناشی می گردد؛ زیرا با تغییر در توصیفات، مراجع نیز تغییر می کنند. ولی با وجود این هماهنگی بین نظریه ی توصیفی ارجاع و تز سنجش ناپذیری، اسرائیل شفلر(24) برداشت دیگری از نظریه ی توصیفی ارجاع دارد که مخالف تز سنجش ناپذیری است. وی از مثال «سیاره ی زهره»ی فرگه استفاده کرده و می گوید: محتوای دو نظریه ممکن است به وسیله ی مرجع مشترک مورد قیاس واقع شوند، هرچند که واژگان آن نظریه ها از لحاظ معنا متفاوت باشند (شفلر، 1967، فصل 3 به نقل از سنکی، 2000، ص128)؛ اما برای این استدلال شفلر می توان دو جواب قاطع از طرف کوهن و فایرابند مطرح نمود:

1 موارد تاریخی نشان می دهند که تغییر در مرجع از موارد شایع در تاریخ علم است؛ مثلاً بعید است که مرجع واژه ی «اتم» در علمِ امروز همان چیزی باشد که در دوره ی یونان باستان کاربرد داشته است.

2 گاهی توصیف هایی که مشخص کننده ی معنای یک واژه هستند، چنان تغییرات شدیدی می کنند که اشیای مربوط به مجموعه های جدا از هم تعیین کننده ی آن توصیفات اند؛ یعنی تغییر شدید مفاهیم، بیانگر تغییر در مرجع نیز هست؛ هر چند جواب دوم را می توان بیان دیگری از استدلال اول دانست. ایراد دیگری نیز می توان به استدلال شفلر وارد نمود: درحالی که مرجع مشترک ممکن است برای مقایسه ی محتوا کافی باشد، ولی چه دلیلی وجود دارد که مرجع تغییر نکند؟ آنچه تمایز فرگه و مثال سیاره ی زهره نشان می دهد، بیانگر حکمی وجودی است؛ یعنی مواردی از تغییر مفاهیم وجود دارد که در آنها مرجع تغییر نمی کند و در این که آیا ممکن است مواردی هم وجود داشته باشد که در آنها مرجع نیز تغییر کند، سکوت اختیار می کند؛ هم چنان که در تاریخ علم چنین مواردی وجود داشته است. پس، از قرار باید میان دو تفسیر مختلف از نظریه ی توصیفی ارجاع در تقابل با تز سنجش ناپذیری، خلاف نظر شفلر، به رأی کوهن و فایرابند صحّه بگذاریم؛ اما این صحّه گذاری سبب بروز مشکلی در پیشرفت علمی به روایت واقع گرایان علمی می گردد. دیدگاه غالب در میان فلاسفه ی علم این است که پیشرفت علمی مشتمل بر پیشرفت به سوی برخی اهداف است، اما این که این هدف چیست اختلاف نظر زیادی وجود دارد که البته در میان اهداف مختلف، حقیقت، سادگی، سازگاری و قدرت تبیین، بیش ترین توجه ها را به خود جلب کرده اند. واقع گرایان علمی بر این باورند که هدف علم کشف حقیقت درباره ی واقعیت عینی است و این که پیشرفت علمی هم گرایی فزاینده ای به سمت این حقیقت دارد؛ اما این که تاریخ علم مشتمل بر گذارهای فراوانی میان نظریه هایی بوده که در آنها واژگانْ مراجع یکسانی نداشته اند، پس چگونه چنین پیشرفتی به سمت حقیقت امکان می یابد؟ طبیعی است که واقع گرایان علمی به نحوی درصدد حمایت از رأی شفلر و مقابله با آرای کوهن و فایرابند برآیند.

3 نظریه ی علّی ارجاع

شائون کریپکی(25) و هیلاری پاتنم(26) فرض تعیینِ مرجع به وسیله ی معنا را باعث شکست رأی شفلر در برابر آرای کوهن و فایرابند می دانند. آنها درصدد ردّ این فرض برآمدند. نظریه ی علّی ارجاع نظریه ای است که تداوم مرجع را در تغییرات مفاهیم تضمین خواهد کرد: مرجع با یک ارتباط علّی بین گویش گر و شی ء تعیین می گردد و نه با معنا. مرجع به وسیله ی ارتباطات علّی مختلف و سایر ارتباطات عمل گرایانه که گویش گران به محیط خود اعمال می کنند و در یک تعامل زبانی با جهان متعیّن می گردد. پس در این رویکرد، مرجع، به وسیله ی ارضای توصیفاتی که مشخص کننده ی معنا هستند مشخص نمی گردد.

پاتنم برای این که این استقلال تعیّن مرجع از محتوای توصیفی را نشان دهد، آزمایشی فکری را طراحی می کند. وی سیاره ای را در نظر می گیرد که تمام خصوصیات آن مانند زمین است و تنها یک ویژگی آن با زمین تفاوت دارد. مایعی که در سیاره ی فرضی دریاها، دریاچه ها و اقیانوس ها را پر کرده است و به عنوان باران از آسمان می بارد و برطرف کننده ی تشنگی است و آتش را خاموش می کند و... برخلاف زمین، که چنین مایعی دارای ترکیب شیمیایی H2O است، فرمول شیمیایی آن xyzاست. هر چند که گویش گران سیاره ی فرضی، همانند گویش گران زمینی، به این مایع «آب» می گویند. سؤال پاتنم این است که آیا واژه ی «آب» در این دو سیاره به یک ماده ارجاع می کند؟ پاسخ وی به این سؤال منفی است؛ زیرا این واژه در زمین به H2Oارجاع می کند، ولی در سیاره ی فرضی به xyz؛ یعنی معنا نمی تواند به تنهایی تعیّن بخش مرجع باشد. پاتنم نتیجه می گیرد که عناصر زمینه ایِ دیگری در تعیین مرجع دخالت دارند. در این جا ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا H2Oبودن و یا xyzبودنِ آب را از سایر ویژگی های آن متمایز ساخته ایم؟ پاسخ این است که معنا با وجود انسان تشخیص می یابد، ولی از دیدگاه واقع گرایان، که پاتنم در زمره ی آنان است، مرجع مستقل از انسان نیز وجود دارد. اگر در جهان هیچ انسانی وجود نداشته باشد باز ترکیب شیمیایی H2O و xyzمتفاوت است. در این مثال منظور پاتنم تفاوت هایی است که در ذات این دو ماده ممکن است وجود داشته باشد، هرچند که هر دو به یک صورت به حس در آیند.

ایده ی اصلی که چگونه مرجع به وسیله ی روابط علّی تعیین می گردد، در رأی کرپیکی در مورد نام گذاری اوّلیه(27) یافت می شود. مرجع در یک نام گذاری اولیّه مشخص می گردد؛ که به صورت مرسوم این عمل با اشاره صورت می پذیرد. گویش گران بعدی توانایی ارجاع به واژه را از طریق یک زنجیره ی علّی که با نام گذاری اوّلیه مرتبط است کسب می کنند؛ نه این که این توانایی را از یک توصیف تعیین کننده ی مرجع که گویش گران آن را مرتبط با آن واژه می دانند کسب نمایند.

حسن نظریه ی علّی ارجاع از دیدگاه واقع گرایان، عدم وابستگی مرجع به معناست، ولی این نظریه نیز پاسخ گوی ایرادهایی که کوهن و فایرابند مطرح کرده اند نیست؛ چرا که مشکل موارد تاریخی، که در آنها مرجع تغییر می کند، هم چنان باقی است؛ افزون بر این مشکل که مرجع انواع طبیعیِ(28) مشاهده پذیر چگونه باید مشخص گردد؟ نمونه ای از این مشکل در مثال سیاره ی فرضی پاتنم دیده شد (کیم استرلنی ،1983، ص121 به نقل از سنکی، 2000، ص133).

آزمایش فکری دیگری برای مواجهه با این سؤال مطرح می کند. وی می گوید: فرض کنید که او به مریخ رفته است و در آن جا حیوانی شبیه گربه را می بیند و واژه ی «شمت»(29) را برای آن ارائه می کند. شمت ها حیواناتی هستند که ارتباط خاصی با آن شمتی که او در آن لحظه با آن مواجه شده است دارند؛ ولی چه چیزی این ارتباط را مشخص می کند؟ چرا که این شمت عضوی از بسیاری از انواع طبیعی خواهد بود؛ مثلاً عضوی از اشیای فیزیکی یا موجودات جاندار یا موجودات جاندار از یک نوع بیوشیمیاییِ خاص و یا موجودات جاندار با ویژگی های ساختاری خاص و ... مشکل این است که ارتباطات علّیِ موجود در معرفیِ با اشاره، مشخص کننده ی یک نوع خاص نیست، بلکه انواع زیادی را مشخص می کند. مشکل نظریه ی علّی ارجاع به این جا نیز ختم نمی شود.

مرجعِ واژه های نظری(30) چگونه باید مشخص گردد؟ پاتنم در پاسخ به این سؤال می گوید: با توصیفات علّی و در حضور پدیدارهای مشاهده پذیر می توان مرجع واژه های نظری را مشخص کرد. وی به عنوان مثال توصیف می کند که چگونه بنجامین فرانکلین در حالی که رشته ای فلزی را که به بادبادکی که مورد اصابت رعد و برق قرار گرفته متصل بود در دست داشت و شوکی را در دستش احساس کرد و واژه ی «الکتریسیته» را برای بیان عامل به وجودآورنده ی این پدیده ارائه نمود. اما این استدلال پاتنم خالی از اشکال نیست؛ مثلاً فرض نمایید در حالی که به آتشی اشاره می کنیم بگوییم عامل به وجود آوردن این پدیده «فلوژیستون» است. اما اگر اکسیژن عامل به وجود آورنده ی آتش است، پس فلوژیستون باید به اکسیژن ارجاع دهد؛ ولی از آن جا که فلوژیستون اصلاً وجود ندارد، پس واژه ی فلوژیستون به اشتباه به اکسیژن ارجاع نمی کند، بلکه این واژه اصلاً به چیزی ارجاع نمی کند. این مثال نشان می دهد که صرف یک توصیف علّی، مانند: «آنچه سبب این پدیده شده است.» کافی نیست؛ بلکه علاوه بر آن دستگاه های توصیفی خاص دیگری نیز برای معرفی مرجع یک واژه ی نظری لازم است.

سنکی برای رفع این مشکل بر نظریه ی توصیفی علّی ارجاع(31) یا توصیف گرایی علّی(32) صحّه می گذارد.

4 نظریه ی توصیفی علّی ارجاع

مطابق این نظریه مرجع نه تنها ممکن است در استفاده های پس از نام گذاری واژه تغییر کند، بلکه توصیفات نقش های علّی نیز در تعیین مرجع واژه های نظری دخیل اند؛ به عبارت دیگر، روابط علّی که بر پایه ی آنها مرجع مشخص می شود باید با توصیف تکمیل گردند؛ مثلاً در حالی که یک نوع را با اشاره به یک نمونه از آن مشخص می کنیم، مرجع به وسیله ی رابطه ی علّی ادراک با توصیفات خاصی برای نوعی که نمونه به آن نوع تعلق دارد مشخص می شود؛ و یا در مورد ارجاع دادن به واژه های نظری مشاهده ناپذیر، رابطه ی علّی که مشخص کننده ی مرجع است، بایستی خود با توصیف مشخص گردد؛ یعنی واژگان نظری به وسیله ی توصیفِ سازوکار علّی مشخص می شوند و این طور در نظر گرفته می شود که کارکرد مراجع مشاهده ناپذیر، مولّد پدیدارهای مشاهده پذیر خاصی است.

علی رغم این که مدل توصیفی علّیِ ارجاع، معضلات مربوط به ارجاع به واژه های نظری را مرتفع می کند، به مسأله ی تغییرات در مرجع نمی پردازد. برای حل این معضل، نظریه ی علّی ارجاع بایستی برای استفاده های پس از نام گذاری اولیه ی واژه نیز نقشی در ارجاع قایل شود؛ یعنی مرجع ممکن است در استفاده های بعدی از واژه دچار تغییراتی شود، در حالی که در نظریه ی علّی ارجاع، مرجع در نام گذاری اولیه ثابت باقی می ماند. پس از این که واژه ای در نام گذاری اولیه معرفی گردید، گویش گران آن را در موارد گوناگون به کار می برند؛ مثلاً یک واژه ممکن است برای ارجاع به یک نوع خاص معرفی گردد، ولی در استفاده های بعدی، برای اعضای نوع دیگری نیز به کار می رود. البته سنکی محدوده ی تغییرات مرجع را بسیار محدود می داند. وی در این دیدگاه خود را با نوعی از سنجش ناپذیری که در آثار آخر کوهن یافت می شود متناسب می داند و آن را سنجش ناپذیریِ رده بندی ها می خواند.

5 سنجش ناپذیریِ رده بندی ها

کوهن ویژگی انقلاب های علمی را تغییر در ساختارهای رده بندی می داند. نظریه ها هویاتی را که در حوزه ی خود دارند با این ساختارها طبقه بندی می کنند؛ به عنوان مثال، وی چنین می گوید که قبل از انقلاب کپرنیکی خورشید و ماه سیاره بودند، ولی زمین سیاره نبود. بعد از انقلاب کپرنیکی زمین سیاره شد در حالی که خورشید ستاره و ماه نیز قمر گشت (kuhn, 1987, p8). سنکی اشاره می کند که این گفته ی کوهن این شائبه را ایجاد می کند که گویا خود این هویات هستند که تغییر می کنند نه نظام رده بندیِ آنها. وی در ادامه می افزاید: البته آنچه مقصود کوهن بوده احتمالاً این است که خورشید در ابتدا جزء سیارات طبقه بندی می شد، در حالی که بعدا به عنوان ستاره طبقه بندی گردیده است.

مثال انقلاب کپرنیکی چهار ویژگی تغییرات در رده بندی را که مدّنظر کوهن بوده است مشخص می کند:

1 مجموعه ای از هویات ثابت و لایتغیر وجود دارد که در این مثال، اجرام سماوی این مجموعه ی هویات را تشکیل می دهند. این هویات در دسته های مختلفی مانند ستاره، سیاره، قمر و... تقسیم می گردند.

2 تغییر در رده بندی، یک تغییر کلی در ساختار رده بندی نیست، چرا که مقولات قدیمی، مانند سیاره، در رده بندی جدید نیز حفظ می گردند.

3 تغییر در رده بندی، هم شامل تغییرهای شی ء یا مجموعه ی اشیای بین مقولات است و هم شامل معرفی مقولات جدید.

4 در نتیجه ی این طبقه بندی مجدد، برخی از هویاتی که قبلاً نامشابه در نظر گرفته می شدند عضو یک مقوله شده و مشابه می شوند.

چنین تغییری در رده بندی، برخی تبعات معناشناسی نیز دارد. درست است که تغییر عمده در هستی شناسی یا افزودن مقولات جدید ممکن است باعث معرفی واژگان جدیدی گردد که با واژگان گذشته به لحاظ معنایی متفاوت است، ولی در غالب اوقات واژگان قبل از انقلاب در گذار تغییرات رده بندی حفظ می شوند و بدین ترتیب فقط در معرض تغییر معنایی هستند. وقتی ضابطه ی به کارگیری واژه در مقوله تغییر می کند، ممکن است معنای واژه عوض شود، ولی وقتی اشیا بین مقولات جابه جا می شوند، ممکن است علاوه بر معنا، مرجع نیز دست خوش تغییر شود.

تغییر معنایی که در ارتباط با تغییر رده بندی صورت می گیرد، جایگاه ویژه ای در تز سنجش ناپذیری دارد که بر اساس این تز، کوهن ادعاهایی ضدواقع گرایانه مطرح می کند. کوهن اغلب منتقد این رأی واقع گرایانه بود که «پیشرفت علم با برپایی صدق درباره ی حوزه ی مشترکی از هویات است». انتقاد وی نیز عموما بر پایه ی رویداد تغییرات انقلابیِ هستی شناسانه در تاریخ علم استوار است. استدلال وی را می توان به این صورت خلاصه نمود: در جریان گذار بین نظریه ها تغییرات شدیدی در توصیف هویاتی که به وسیله ی نظریه مفروض گرفته می شوند روی می دهد؛ بنابراین نظریه های بعدی دیگر به هویاتی که نظریه های قدیمی به آنها ارجاع می کردند، ارجاع نمی کنند و واضح است که در این صورت پیشرفت علم باعث افزایش صدق درباره ی مجموعه ای مشترک از هویات نمی شود. نظریه ی علّیِ ارجاع پاسخی به این استدلال کوهن است که با توجه به کاستی های آن سنکی نظریه ی توصیفی علّی ارجاع را ارائه می نماید.

اما کوهن در کارهای آخرش استدلال دیگری نیز علیه دیدگاه واقع گرایانه در مورد پیشرفت ارائه می کند که در آن تقرّب به حقیقت نظریه های علمی بی معنا تلقی می شود. وی می گوید:

هیچ مقیاس مشترکی برای مقایسه ی نظریات ارسطو و نیوتن در مورد نیرو و حرکت وجود ندارد که پایه ای برای این ادعا باشد که ادعاهای نیوتن در این باره نزدیک تر به حقیقت است؛ زیرا حتی اگر واژگان فیزیک نوین را تقویت کنیم باز هم احکام ارسطویی از قبیل این که «نیرو متناسب با حرکت است» و یا این که «خلأ غیرممکن است» قابل بیان در آن نبوده و بی معناست (kuhn, 1993, p330)؛ برای مثال ارسطو می پندارد که هر نوع حرکتی مستلزم نیرو است، در حالی که در فیزیک نیوتن تنها حرکات شتاب دار به نیرو نیاز دارند.

در این جا کوهن در واقع از ترجمه ناپذیری دو نظریه ی علمی با هم، این نتیجه را می گیرد که نمی توان ادعایی مبنی بر این که کدام یک ممکن است به حقیقت نزدیک تر باشد کرد؛ یعنی او از تز سنجش ناپذیری، به غیر قابل دفاع بودن ادعای واقع گرایان در باب پیشرفت علمی رأی می دهد. سنکی این استدلال کوهن را درست نمی داند و مدعی است که هرچند نظریات ممکن است ترجمه ناپذیر باشند، امکان دارد که درباره ی یک مجموعه هویات خاص ادعاهایی داشته باشند که کم تر یا بیش تر به حقیقت نزدیک باشد. استدلال وی در این مورد از سه بخش مرتبط به هم تشکیل شده است:

1 این که نظریه های رقیب درباره ی یک حوزه ی خاص علی الاصول نمی توانند کم تر یا بیش تر از دیگری به حقیقت نزدیک باشند، نامعقول است. گرچه چنین نظریه هایی نمی توانند به همه ی هویات واقعی ارجاع دهند، حداقل برخی از واژگان به کار رفته در نظریه ها بایستی به برخی از چنین هویاتی ارجاع کنند؛ زیرا اگر چنین نظریه هایی در آن حوزه ی خاص رقیب هستند، بایستی در برخی از هویات مورد ارجاع اشتراک داشته باشند.

2 نتیجه ی ترجمه ناپذیری بین نظریه ها این نیست که نمی توان برخی از آنها را به حقیقت نزدیک تر دانست. نکته ی اساسی در این سخن این است که حقیقت بیش از آن که به معنا بستگی داشته باشد، به مرجع بستگی دارد؛ بنابراین جملات درباره ی چیزهای یکسان ممکن است درست یا نادرست باشند، هرچند واژگان آنها به لحاظ معنا تفاوت داشته باشد. با پذیرش امکان هم معنا نبودن عباراتی که مرجع مشترک دارند، واژگان نظریه های ترجمه ناپذیر به یکدیگر، ممکن است مصادیق یکسان یا هم پوشنده ای داشته باشند؛ پس امکان این که دو نظریه ترجمه ناپذیر باشند ولی مرجع واژگان آنها مجموعه ی مشترکی از هویات باشد وجود دارد. اما چنین امکانی نظریه را قادر می سازد که مقادیر بیش تری از حقیقت را درباره ی مجموعه ی چیزهای مشترک بگوید. گوهر هر دو بخش استدلال در این است که اندیشه ی تقرب به حقیقت، توسط ترجمه ناپذیری بین نظریه ها خدشه ای نمی بیند. اما اعتراض کوهن صرفا این نبود که یک نظریه نمی تواند از نظریه ی دیگر به حقیقت نزدیک تر باشد، بلکه این بود که مبنایی برای قضاوت در مورد این که کدام نظریه به حقیقت نزدیک تر است نیز وجود ندارد. ادعای کوهن این است که ترجمه ناپذیری بین ساختارهای رده بندی نظریات، باعث می شود که نتوانیم آنها را از لحاظ نزدیکی به حقیقت مقایسه نماییم. بخش سوم استدلال سنکی پاسخ به این ادعاست.

3 اعتراض کوهن به چنین مقایسه ای قانع کننده نیست. کوهن می گوید:

به علت این که احکام یک نظریه نمی توانند در ساختارهای رده بندیِ(33) نظریه ی دیگر فرمول بندی شوند؛ لذا این احکام به لحاظ نزدیکی به حقیقت قابل قیاس نیستند .(kuhn, 1993, p330)

اما اصلاً نیازی به این کار نیست. ساختار رده بندیِ یک نظریه، واژگان خاص یک نظریه است که بخش مشخصی از یک زبان طبیعی را شکل می دهد؛ بنابراین، ساختارهای رده بندیِ جانشین نیز، درون یک «زبان زمینه ای» مطرح می گردند که حاوی تنوعی از واژگان با زمینه های کاربردی خاص است. در این جا زبان طبیعی یک فرازبان است و با به کارگیری زبان طبیعی به عنوان یک فرازبان، می توان گفت که برخی از جملاتِ زبانِ موضوعی، یک ساختارِ رده بندیِ درستی هستند؛ در حالی که جمله ی دیگری از یک زبان موضوعی و از یک ساختار رده بندیِ دیگر نادرست است.

اعتراض دیگر کوهن به واقع گرایی، اعتراض وی به نظریه ی تطابقی صدق است. وی مدعی است که ساختارهای رده بندی، ساختارهای قراردادی هستند و فاقد ارزش صدق اند؛ یعنی طرد تطابق بین نظریه و واقعیت در رأی کوهن به شکل طرد این مضمون است که ساختارهای رده بندی ممکن است درست یا نادرست باشند، هر چند وی تصدیق می کند که مفهوم صدق در درون متن یک ساختار معنایی دارای نقش است. وی می گوید: مثلاً در درون ساختار معنایی ارسطویی معقول است که از درستی و نادرستی احکام ارسطویی سخن بگوییم، ولی نمی توان از درستی و نادرستی آن احکام در ساختار معنایی نیوتنی صحبت کرد .(Ibid, pp330-331) کوهن می گوید: ساختارهای رده بندی نه درست اند و نه نادرست و فقط قرارداد هستند. البته در این مورد کاملاً درست می گوید؛ زیرا هر ساختار رده بندی، مجموعه ای از واژگان است، ولی این واژگان نیستند که درستی و نادرستی می پذیرند، بلکه احکام چنین وضعی دارند؛ و در این که معنای خاص واژگان، نوعی قرارداد زبانی است نیز، حق با وی است. اما مشکل از این جا شروع می شود که کوهن نتیجه می گیرد که نظریه ها قادر به بازنمایی واقعی حقیقت نیستند. به نظر می رسد که استدلال او چنین است که نظریه ها به علت این که ساختارهای رده بندی وضعیت قراردادی دارند، نمی توانند مطابق با واقع باشند .(Ibid, p330)

سنکی چنین استدلال می کند که این دو موضوع کاملاً از هم جدا هستند. علی رغم این که واژگان معنای خود را از طریق قرارداد کسب می کنند، صدقِ احکامی که حاوی این واژگان هستند ممکن است به نحوه ی قرار داشتن اشیا در جهان بستگی داشته باشد. این خود با مشکلی دیگر، یعنی مسأله ی قراردادی بودن ساختارهای رده بندی ارتباط دارد. کوهن چنین می نویسد که گویا قراردادی بودن، صدق را درون ساختارهای رده بندی مطرح می کند و نه این که آیا نظریه با واقعیت ارتباط دارد یا خیر. اما این تأکید بر قراردادی بودن، باعث می شود که دیگر ساختارهای رده بندی نقش نظری مهمی نداشته باشند. واژگان یک ساختار رده بندی انواعی طبیعی هستند که به وسیله ی یک نظریه ی علمی برای بیان تصویر آن در جهان ارائه گردیده اند؛ برای مثال، ساختار رده بندی نظریه ی فلوژیستون شامل واژگانی مانند «فلوژیستون» «فلوژیستونه شدن» «هوای بی فلوژیستون» و... است. در واقع یکی از پیشرفت های مهم علمی ناشی از این کشف بود که هویات مفروضه به وسیله ی نظریه ی فلوژیستون در واقع وجود ندارند؛ و این نشان می دهد که صدق نمی تواند فقط موضوعی درون ساختار رده بندی باشد.

6 خلاصه

تز سنجش ناپذیری عموما به عنوان تهدیدی جدی برای واقع گراییِ علمی در نظر گرفته می شود. کوهن شخصا چندین ادعای غیر واقع گرایانه را به این تز مربوط می کند. اما سنکی بر آن است که نشان دهد واقع گرایان نباید سنجش ناپذیریِ رده بندی ها را تهدیدی برای خود بدانند.

از دیدگاه سنکی واقع گرایی علمی اساسا مشتمل بر چهار مؤلفه ی اصلی است:

اولین مؤلفه ی آن ضد ابزارگرایی است: هویات مشاهده ناپذیرِ مفروضِ نظریه های علمی، فقط ابزارهایی برای پیش بینی نیستند بلکه واقعا وجود دارند.

مؤلفه ی دوم مؤلفه ای هدف شناسانه است: هدفِ علم کشف حقیقت درباره ی جهان است و پیشرفت علمی مشتمل بر گام نهادن به سوی این هدف است.

سوم این که واقع گرایان نظریه ی تطابقی صدق را می پذیرند؛ نظریه ای که مطابق آن آنچه یک حکم را صادق می سازد این است که جهان واقعا چنان باشد که در حکم آمده است.

و چهارم این که واقع گراییِ علمی نوعی از واقع گراییِ متافیزیکی است: دانشمندان واقعیتی عینی را مورد کاوش قرار می دهند، واقعیتی که وجود آن، ساختار آن و شاخصه های آن همگی از فعالیت ذهن آدمی مستقل است.

سنکی مدعی است که واقع گرایی علمی با این مشخصات در برابر تز سنجش ناپذیری رده بندی ها تسلیم نخواهد شد. چنان که دیدیم، کوهن استدلال می کند که ترجمه ناپذیری بین نظریه ها مانعی است برای هم گرایی به سوی حقیقت، و به خاطر قراردادی بودن واژگان، تطابق بین نظریه و واقعیت را نمی پذیرد. اما چنان که سنکی استدلال نمود نه طردِ پیشرفت به سوی حقیقت از جانب کوهن و نه طرد نظریه ی تطابقی صدق توسط او بر پایه ی تز سنجش ناپذیری رده بندی ها نیست. پس سنکی استدلال کرده است که مؤلفه های دوم و سوم واقع گرایی علمی، خلاف نظر کوهن، تعارضی با تز سنجش ناپذیری رده بندی ها ندارد. اما از دیدگاه سنکی دو مؤلفه ی دیگر واقع گراییِ علمی، یعنی جنبه ی ضد ابزارگرایانه ی آن و واقع گرایی متافیزیکی، اصلاً ارتباطی با تز سنجش ناپذیری ندارند.

از نظر جنبه ی ضد ابزارگرایانه ی واقع گرایی، موضوع ترجمه ی بین نظریه ها کاملاً موضوعی جدا از واقعی بودن یا نبودن هویات نظری است. مفاهیم به کار رفته در نظریه ها ممکن است در تاریخ علم تکامل پیدا کند، بدون توجه به این که آیا هویات مشاهده ناپذیر موجود هستند یا نه و یا این که واژه های نظری باید به عنوان بیاناتی که واقعا به چیزی ارجاع می کنند یا نه، در نظر گرفته شوند. سنکی معتقد است که حتی در یک سطح بالاتر، تصویر کوهن از علم، که مشتمل بازبینی های مداومِ مفاهیم و تغییر در ساختارهای دسته بندی است، کاملاً همساز و متوافق با برداشت واقع گرای علمی از علم است؛ چرا که مطابق واقع گرایی علمی، نظریه های علمی برای تبیین پدیده های مشاهده پذیر بر مبنای رفتارِ هویاتِ مشاهده ناپذیر ارائه می گردند. توسعه ی چنین نظریه های تبیین گری مشتمل بر شکل گیری مفاهیم درست و دسته بندی این هویات و پدیدارهاست. از آن جا که توسعه ی یک نظریه فرایندی خطابردار است و مشتمل بر بازبینی های مداوم در سایه ی یافته های جدید تجربی است؛ جرح و تعدیل در مفاهیم و دسته بندی های به کار گرفته شده در نظریه ها یک ویژگی همیشگی پژوهش علمی است. اما با شیوع تغییرات در مفاهیم و دسته بندی ها، ترجمه ناپذیری بین نظریه ها، از نوعی که کوهن از آن سخن می گوید، امری رایج در تغییر نظریه هاست.

بالاخره، مؤلفه ی چهارم واقع گرایی علمی نیز به وسیله ی تز سنجش ناپذیری رده بندی ها خدشه ای نمی بیند. سنکی می پذیرد که کوهن در جاهایی، البته به ندرت، صحبت از این امر کرده است که جهان همراه پارادایم ها تغییر می کند و این که جهان وابسته به ذهن است، اما سنکی معتقد است که چنین ادعاهایی هیچ نقشی در استدلال به نفع ترجمه ناپذیری بین نظریه ها ندارد. افزون بر این که، احتیاجی به این فرض نیز نیست که جهان با تغییر در رده بندی ها تغییر می کند. نظریه های مختلف، جهان را به شکل های مختلفی دسته بندی می کنند، ولی در عین حال جهان بدون تغییر باقی می ماند؛ بنابراین تغییر در ساختار رده بندی ها، کاملاً با این جنبه از واقع گرایی که جهان مستقل از ذهن است سازگاری دارد.

به طور کلی وجود تغییر مفاهیم در علم هیچ پیامدی برای پذیرشِ این که واقعیت، مستقل از ذهن آدمی است ندارد.

منابع

- Devitt, M., [1998] "Reference", Routledge Encyclopedia of Philosophy, Version 1.0, London and New Yourk.

- Feyerabend, P. K., [1962] 1981, "Explanation, reduction and empricism" in Feyerabend (1981).

- Frege, G. (1892), "über sinn und bedeutung", trans, M. Black, "on sense and meaning", in Trantations and Collected Papers.

- Khalidi, M. A., (2000), "Incommensurability" in A Companion to the Philosophy of Science, Newton - Smith (ed.).

- Kripke, S., 1980, Naming and Necessity, Oxford, Blackwell.

- Kuhn, T. S., 1970, The Structure of Scientific Revolution, 2nd rev. ed. university of chicago press, chicago.

- kuhn, T. S., 1987, what are scientific revolution in L. Kruger L. J. Daston & M. Heidelberger. (Eds) The Probabilistic Revolution Cambridge, Cambridge university Press.

- Kuhn, T. S., 1993, "After Words" in P. Horwich (ed.) world changes: T.

- Putnam, H., 1981, Reason, truth and History, Cambridge, Cambridge University Press.

- Sankey, H., 1993, Kuhn's Changing Concept of incommensurability, British Journal For the Philosophy of Science 44.

- Sankey, H., 1994, The incommensurability thesis, Avebury, Aldersh.

- Sankey, H., 1997, Incommensurability: the current state of play, theoria 12.

- Sankey, H., 1998, Taxonomic incommensurability, International Studies in Philosophy of Science 12.

- Sankey, H., 2000, the language of science: Meaning Variance and Theory Comparison, Language Sciences 22.

- Sankey, H., 2000, Kuhn's Ontological Relativism, Science & Education 9.

- Sankey, H., 2000, "Methodological Pluralism, Normative Naturalism and the Realist Aim of Science" in Robert Nola and Howard Sankey (eds.) After Popper, Kuhn and Feyerabend: Issues in Recent theories of Scientific Method, Kluwer Academic Publishers, Dordercht.

- Scheffler, I., 1967, Science and Subjectivity, Bobbs - Merrill Indiana Polis.

- Sterelny, K., 1983, Natural Kind terms. Pacific Philosophical Quarterly 64.



1. کارشناسی ارشد فلسفه علم از دانشگاه صنعتی شریف.

2 . post - positivism

3. Howard Sankey؛ هوارد سنکی، متولد 1955 در امریکا، فلسفه را در دانشگاه اُتاگو (نیوزلاند) شروع کرد و دکترای خود را در رشته ی تاریخ و فلسفه ی علم در دانشگاه ملبورن (1989) گذراند. پس از چند سال تدریس و مطالعه در انگلستان در سال 1992 به دانشگاه ملبورن بازگشت و اکنون در گروه تاریخ و فلسفه ی علمِ این دانشگاه مشغول به تدریس است. عمده ی علایق فلسفی وی مربوط به معرفت شناسی علم، معناشناسی علم و متافیزیک علم بوده است. موضوعاتی که اکنون بر روی آنها کار می کند عبارت اند از: طبیعت گرایی معرفتی، واقع گرایی علمی و تکامل ذهن، که در زمینه ی اخیر، سؤال عمده ی وی این است که آیا حیوانات نیز دارای ذهن هستند؟ و این سؤال را در چهارچوب یک رویکرد تکاملی به شناخت، مطرح می کند. وی تاکنون بیش از هفتاد مقاله و کتاب به چاپ رسانده است. دو کتاب اخیری که وی ویرایش کرده عبارت اند از: بعد از پاپر، کوهن و فایرابند: موضوعات اخیر در باب نظریه های روش علمی (2000، همراه رابرت نولا) و سنجش ناپذیری و موضوعات وابسته (2001، همراه پُل هوی نین جن هن). این کتاب برگزیده ی مقالات ارائه شده در کنفرانس سال 1999 در دانشگاه هانوور آلمان با همین عنوان است که برگزارکنندگان این کنفرانسِ بین المللی، سنکی و هوی نین جن هن بوده اند.

آنچه دیدگاه سنکی را در مورد فلسفه ی علم از سایرین متمایز می کند، تلاش وی برای برقراری نظامی است که در آن هم از مواضع سنتیِ فلسفه ی علم استفاده گردد و هم از مواضع پسااثبات گرایانی نظیر کوهن و فایرابند؛ مثلاً وی در مورد ارائه ی روشی برای گزینش معقول میان نظریات علمی، از مواضع ضد روش شناسانه ی فایرابند نیز استفاده می کند و استدلال می کند که دست یابی به روشی برای این گزینش بدون توجه دقیق به کارهای کوهن و فایرابند میسر نخواهد بود.

4. T. Kuhn (1922 -1996)؛ فیلسوف و مورخ علم امریکایی که کتاب ساختار انقلاب های علمی وی از تأثیرگذارترین کتب فلسفه در قرن بیستم بوده است و تأثیر آن چنان بوده که سنکی معتقد است آثار بعدی خود کوهن نیز تحت تأثیر نام این کتاب قرار گرفته است ولذا بازبینی های کوهن در آرائش چنانچه باید مورد توجه قرار نگرفته است. قسمت قابل توجهی از نوشته های سنکی به مشخص کردن این بازبینی ها تعلق دارد.

5. P. Feyerabend (1924 - 1994)؛ فیلسوف علم اطریشی الاصل که در ابتدا از شارحان معقول گرایی انتقادی پاپر بود، ولی بعدا نه تنها از منتقدان این رأی بلکه از منتقدان فلسفه ی علم گردید.

6. یک مورد استثنای آن در آرای فایرابند، فصل هفدهم کتاب ضد روش (1975) است.

7. کواین در کتب و مقالات متعددی از عدم تعین ترجمه (indeterminacy of translation)دفاع می کند که می توان ماحصل این مقالات و کتب را در کتاب سال 1990 وی با عنوان در جستجوی حقیقت (Pursuit of Truth)یافت.

8. سنکی در مقاله ی «تغییر مفهوم سنجش ناپذیری نزد کوهن» (1993) تبلور این سه دوره را در کتب و مقالات زیر می بیند: دوره ی اول در کتاب ساختار انقلاب های علمی (1970)؛ دوره ی دوم: در پی نوشت ساختار انقلاب های علمی (1970) و مقالات «پاسخ هایی به منتقدانم» (1970)، «تغییر نظریه به عنوان تغییر ساختار» (1976)، مقاله ی «استعاره در علم» (1979) و دوره ی سوم در مقالات «انقلاب های علمی چه هستند؟» (1981)، «سنجش پذیری، قیاس پذیری، ارتباط پذیری» (1983) و «جهان های ممکن در تاریخ علم» (1989).

9 . semantic incommensurability

10 . methodological incommensurability

11 . taxonomic incommensurability

12 . scientific realism

13 . methodological pluralism

14 . The descriptive theory of reference

15 . The causal - descriptive theory of reference

16 . The causal theory of reference

17. G - Frege (1848 - 1925)؛ فیلسوف و ریاضی دان آلمانی که پدر منطق جدید و از بنیان گذاران فلسفه ی تحلیلی است.

18 . meaning

19. sence؛ در این مقاله هر جا که واژه ی «معنا» به جای «Sense» به کار رفته به صورت کج نوشته شده است.

20 . reference

21 . Russel, B.

22. John Stuart Mill (1806 - 1873)؛ تجربه گرای انگلیسی که نظرات او را در مورد فلسفه ی علم می توان در کتاب سال 1843 وی با عنوان نظام منطق پیگیری نمود.

23 . Michael Divitt

24. Israel Scheffler؛ شفلر از جمله فلاسفه ی علمی است که معتقدند نظریه های مختلف، نظام های رده بندی مختلفی را ارائه می نمایند، ولی معمولاً هویات واحدی در این نظام ها رده بندی می شوند. سنکی این رأی شفلر را می پذیرد.

25. Saul Aaron Kripke (1940 - )؛ کریپکی از مهم ترین و تأثیرگذارترین فلاسفه ی اواخر قرن بیستم است. مهم ترین کارهای وی در زمینه های متافیزیک، فلسفه ی زبان، معرفت شناسی، فلسفه ی ذهن، فلسفه ی منطق و ریاضی بوده است. وی در سن 15 سالگی نظامی معناشناسی برای منطق موجهات ارائه نموده است.

26. Hilary Putnam (1926 - )؛ فیلسوف امریکایی که تقریبا در تمامی حوزه های فلسفه فعالیت داشته است، ولی توجه به واقع گرایی شاخصه ی رویکرد وی به تمامی این حوزه هاست. استدلال موسوم به «معجزه» در دفاع از واقع گرایی علمی، بنیان نهادن «فیزیکالیسم» در فلسفه ی ذهن و توسعه ی نظریه ی علّی ارجاع در حوزه ی فلسفه ی زبان، همگی از ارائه های پاتنم به فلسفه هستند.

27 . initial baptism

28 . natural kinds

29 . Shemat

30 . theoretical terms

31 . The causal - descriptive theory of reference

32 . causal descriptivism

33 . lexicons

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان