نظریه پردازان تفسیر باید نه تنها مساله درستی تفسیر، بلکه اختلاف قرائتها را نیز، که از ماهیت اجتماعی جایگاه هر قرائت ناشی می شود، تبیین کنند. در این مقاله، خاستگاه قرائتهای گوناگون یک رمان دنیای فقید بورژوایی، اثر نادین گوردیمر، بررسی می شود. تحلیل مطالب به چاپ رسیده (مثل «بررسی کتاب »ها یا تحلیلهای نقادانه) و مقایسه این گزارشهای حرفه ای با قرائت «عادی و غیرحرفه ای » خود نگارنده مقاله روشن می کند که جنسیت و پس زمینه تاریخی خوانندگان و نیز مقاصد آنها از قرائت، چگونه بر بناساختن محتوای رمان به دست آنها اثر می گذارد. این تحلیل، معنا و منش جمعی «قرائتهای چندگانه رمان » را نشان می دهد، به خصوص قرائتهایی که اعضای فرهنگهای دیگر («بیرونی ها») کرده اند.
بسیاری از جامعه شناسان ادبیات و منتقدان ادبی، با علم به اینکه آثار فرهنگی در بستر اجتماعی تولید می شوند، مدعی اند که رمانها را می توان داده های جامعه شناختی محسوب کرد و به منزله شاخصی برای روابط و نگرشهای اجتماعی غالب به کار برد. قراردادهای مرسوم در رئالیسم ادبی (1975 ، (Watt و همین طور اهداف صریحا جامعه شناختی دست کم برخی از رمان نویسان، دلایلی به دست می دهند تا رمانها را تصاویری از اوضاع و شرایط اجتماعی بینگاریم. اما این دیدگاه همواره در تعارض با این موضع ، . (representational) مطالعات اخیر درباره نظریه ادبی باعث تردیدهای بسیار درباره هرگونه کاربرد ساده رویکرد «بازنماگری » شده است، زیرا اکثر نظریه پردازان کنونی امکان هرگونه تصویرسازی مستقیم از واقعیت تجربی «بیرونی » را مورد شک و تردید قرار داده اند. به گفته این نویسندگان، همه بازنمودها جزئی و گزینشی و برساخته هستند. آنها به طرق گوناگون تاکید می کنند که متون از قراردادها و سنتهای نگارش و از پویشهای روانی میل و سرکوب میل و از غلبه فرهنگی نخبگان حاکم و حتی از خصوصیات زبان که باعث واژگونی معانی آشکار متن می شود شکل می پذیرند. (3) در پرتو این اندیشه جدید، خواندن رمان به انگیزه کسب اطلاع از جامعه، ساده لوحی مایوس کننده ای به نظر می رسد.
با این حال همه می دانیم که آدمیان در طول حیاتشان، اغلب، مواضع معرفت شناسانه ای اتخاذ می کنند که نظریه آنها را ساده لوحانه می داند. (4) هرچند جامعه شناسان باید نگران اشتباه گرفتن رمان با اطلاعات باشند، اما خوانندگان چنین محدودیتی ندارند. حداقل، خوانندگان برخی از رمانها ظاهرا از روایتهای داستانی برای درک جهان استفاده می کنند، یا، حداقل اینکه - اگر بخواهیم ادعای خود را به نمودهای ملموستر محدود کنیم - آنها به خود حق می دهند که تصاویر داستانی را به منزله اساس داعیه هایشان درباره جامعه به کار برند. بحث من در این مقاله مثالی از همین واقعیت است: من قرائتهایی را بررسی خواهم کرد که در آنها یک رمان مبنای بحث درباره سیاست و روابط اجتماعی است. (5) این نوع فعالیت تفسیری، صرف نظر از ارزش نظری رمان در مقام بازنماگری، کانون توجه مهمی برای جامعه شناسی ادبیات است، به خصوص برای حوزه ای از جامعه شناسی ادبیات که می کوشد پیوند خود را با علاقه دیرین جامعه شناختی به فهم معنا حفظ کند.
جامعه شناسان مکتب کنش متقابل تنوع شیوه هایی را بررسی می کنند که انسانها از برخوردهای متقابلشان با یکدیگر به درک معانی می رسند و به طور جمعی مسائل را حل می کنند. از این دیدگاه، متون را می توان عینیاتی دانست که مردم در کنشهای متقابل خود از آنها استفاده و بدانها ارجاع می کنند، همچون «ادوات صحنه »، (props) در نمایش زندگی انسان. اما متون عینیاتی واجد منش مختص به خود می باشند، زیرا حامل معانی مرکب هستند. (6) مسلما می توان آثار فرهنگی را به منزله «ادوات صحنه » و بدون توجه به معنای آنها تحلیل کرد، همان طور که کارهای مهم بسیاری در شاخه نهادی جامعه شناسی فرهنگ مبتنی بر همین رویکرد بوده است. (7) با این حال، می خواهم بگویم که می توان به رویکرد جامعه شناختی دیگری نیز میدان داد که جنبه داستانی متن را نادیده نمی گیرد و می تواند توضیح دهد که داستانهای مندرج در متون به چه شیوه هایی برای افراد معنادار می شوند و به کنش متقابل آنها با دیگران راه می یابند.
این مقاله بخشی از مجموعه مطالعات در دست اجراست که کانون توجه آنها فرآیندهای «سخن گفتن درباره جامعه » (بکر 1986) است. مطالعات مذکور این دریافت بکر، (Becker) را بسط می دهند که تولید هنری را فعالیتی جمعی می داند و معتقد است که اگر شیوه های بازنماگری را محصول فعالیت دسته جمعی بدانیم، آنها را بهتر می فهمیم. ژانرهای گوناگون، مثل فیلمهای مستند، جدولهای آماری، اسناد کارخانه ها، رمانها و حکایتهایی که مردم درباره زندگی هر روزه خود نقل می کنند، وجه اشتراکشان این است که همگی در عرصه های اجتماعی، تولید و مصرف می شوند. در این عرصه ها، فرد فرد سازندگان و مصرف کنندگان قراردادهای هدایت کننده تولید و تفسیر هرگونه متنی را می آموزند. مسائل کلی - مثلا اینکه «کفایت » یا «بی کفایتی » یک بازنماگری در چیست - باید با توجه به هر یک از اشکال بازنماگری حل شوند که البته این مسائل در عرصه های اجتماعی گوناگون به صورت متفاوتی بروز می کنند. راه حلهایی که برای این مسائل در پیش گرفته می شود، توافقهای همگانی اند، توافقهایی که برای مقاصد موجود در زمان و مکان خاصی «به قدر کافی مناسب » هستند. بنابراین، مجادله و توافق بر سر راه حل مسائل بازنمایی و تفسیر، باعث تحول قراردادهای مذکور می شود. انواع گوناگون متنها وارد مباحثات وسیعتر یا «گفتگو»های مستمری می شوند که به واسطه متن صورت می گیرند و گفتگوکنندگان فاصله زمانی و مکانی با هم دارند (1972 ، . (Foucault این گفتگوها سنتهای متنی را برمی سازند که در بستر آن، هم سازندگان و هم مصرف کنندگان بازنماییها شرکت می کنند. یکی از خصایص مهم این رویکرد، توجه و تاکید به این فعالیت و نیز به متن است - توجه به فعالیتهای دسته جمعی مستتر در تولید بازنماییها و فعالیتهای ناشی از مصرف بازنماییها: مثلا اینکه خوانندگان پس از قرائت چگونه وارد کنش متقابل با دیگران می شوند.
فعالیت تفسیری، یکی از کانونهای توجه در نظریه ادبی اخیر شده است، زیرا برخی از منتقدان، خوانندگان را نیز وارد مطالعات خود درباره متون کرده اند و بر ماهیت فعال قرائت تاکید نموده اند (1980 ، (Tompkins این توجه تازه به خوانندگان، ریشه گرفته از - و همچنین تقویت کننده - نقد هرمنوتیکی این ایده است که معنای ثابت یا درست یک متن منتظر کشف شدن باقی می ماند، یا اینکه تفسیر می تواند مستقل از تاریخ و وضع مکانی باشد (1977 ، (Wolff همچنین به نظر می رسد که این توجه نوپا به خوانندگان، ناشی از تنوع یافتن اخیر نخبگان فرهنگی باشد، یعنی رشد گروههایی که به طور سنتی بیرون از فرهنگ غالب هستند - زنان، اقلیتهای فرهنگی و کسانی که در حاشیه های جغرافیایی قرار دارند - اما اینک حضوری فعالتر و رؤیت پذیرتر در تولید آثار فرهنگی، در ترکیب مخاطبان و در کارهای علمی درباره هنر و ادبیات می یابند. اینان، که به تازگی وارد صحنه مباحثه فرهنگی شده اند، قرائتهای جدیدی از آثار فرهنگی عرضه می کنند، و این قرائتها مبین آن هستند که کسانی که پیش از این حرف اول را می زده اند، فقط تفسیرهای ناقص و جزئی ارائه داده اند. نظریه پردازان تفسیر با مشاهده این گونه گونی روزافزون، شروع به جستجوی راههایی کرده اند تا بتوانند هم درباره صحت تفسیرها - که ناشی از شناختن قراردادهای فرهنگی است - و هم درباره ناهمسویی تفسیرها - که برخاسته از منش مکانی هر تفسیر است - نظریه پردازی کنند.
گرسولد (1987 ، (Griswold برای درک اینکه چگونه آثار فرهنگی در زمینه های اجتماعی مختلف مصالحی برای «بناساختن معنا» می شوند، مدل جامعه شناسانه ای پیشنهاد کرده است. خانم گرسولد با بهره گیری از مفهوم «اجتماعات تفسیری » (1980 ، ( Fish و با بررسی ارزیابیهای ناهمسویی که بخشهای «معرفی کتاب » نشریه های هند غربی و بریتانیا و آمریکا از رمان نویس اهل هند غربی جرج لامینگ، (George Lamming) به عمل آورده اند، نشان می دهد که رمانها در جوامع مختلف به طرق مختلف قرائت می شوند. من نیز کار خود را از مشاهده همین واقعیت آغاز می کنم، گرچه کانون توجه من قسمی از ناهمسویی قرائتهاست که می تواند ناشی از ابعاد دیگر تفاوت بین خوانندگان، هم در درون و هم در حاشیه جوامع باشد. گرسولد تفاوتهای موردنظر خود را ناشی از گوناگونی پیش فرضها و علائق مشترک جوامع گوناگون می داند و در ادامه این بحث را پیش می کشد که آثاری دارای «قدرت فرهنگی » هستند که ظرفیت قرائتهای مختلف را داشته باشند. من از چنین پرسشهای ارزشگذارانه ای درباره متون پرهیز می کنم و توجه خود را بر زمینه ها و بسترهای قرائت معطوف می کنم تا فرآیندهای تفسیر را که تعبیرهای ناهمسو از معانی آثار فرهنگی ایجاد می کنند، با دقت و تفصیل بیشتر بررسی کنم.
من درباره قرائتهای چندگانه فقط یک رمان، دنیای فقید بورژوایی، اثر نادین گوردیمر (1982 ،[1966] (The Late Bourgeois World, by Nadine Gordimer بحث خواهم کرد. هدف من این نیست که به شیوه یک منتقد، رمان را تجزیه و تحلیل کنم و نیز نمی خواهم درباره محتوای جامعه شناختی آن بحث کنم، بلکه می خواهم تعبیرهایی را که اقسام مختلف خوانندگان از این رمان می کنند بررسی کنم، تا بدین طریق بنیادها و محدودیتهای تفسیرهای متفاوت را تحلیل کنم. من، بدون توجه به نظریه پردازان بازنمایی، رمان را بازنمود صاف و ساده برخی از واقعیتهای اجتماعی نمی دانم; اما با این حال، توجه من به طور خاص، معطوف به بحثهایی است که در آنها خوانندگان درباره رمان در حکم یک بازنمود سخن می گویند و همچنین معطوف به استفاده های آنان از متن، به هنگام گفتگو درباره محیط اجتماعی تصویرشده در رمان است. در طول بررسی قرائتهای مختلف نشان خواهم داد که چگونه تفسیر فعالیتی جمعی است: چنین نیست که تفسیرهای گوناگون به سادگی وابسته به دریافتهای فردی باشند، بلکه هر یک از این تفسیرها، هنگامی پدید می آیند که گروههایی با علائق معین در مباحثه درباره متن، حق صحبت کسب می کنند و به طور جمعی چارچوبهای تفسیری نوینی را آموخته و بسط می دهند. کانون توجه من به خصوص تحلیل تفاوتهای ناشی از «قرائت وابسته به جنس »، (gendered reading) است تا پدیده «قرائت در مقام زن » را آشکار سازم و نشان دهم که چگونه این امر می تواند بر تفسیر و ارزیابی دست کم برخی از آثار فرهنگی تاثیر گذارد.
روش تحلیل
رویکرد من این است که تفسیر را، به منزله فعالیتی آموخته شده (8) و به لحاظ اجتماعی سازمان یافته، بررسی کنم. برای درک معنای هر متن، خوانندگان باید قراردادهای مربوط به انواع مختلف متنها را بشناسند (1980 ، (Culler و از میان آنها، قراردادهای مناسب با هر مورد معین را به کار گیرند (1983 ، (Smith مهارتهای لازم برای درک معنای متن، فقط ترکیب کردن واژه ها و جمله ها نیست، بلکه باید قواعد فهم انواع مختلف متنها، از صورتحساب و قبض پارکینگ تا شعر و داستان کوتاه، را شناسایی کرد و به کار بست. اکثر اعضای جوامع، مهارتهای قرائت رمان را به شیوه های گوناگون می آموزند; آنها به هنگام کودکی «قرائت قصه » را و در کلاسهای ادبیات دبیرستان، فنون پیچیده تر و ظریفتری (مثل یافتن درونمایه های themes داستان) را می آموزند. خوانندگان ژانرهای تخصصی تر (مثل رومانس، پلیسی، علمی - تخیلی) قراردادهای مربوط به این ژانرها را یا از تجربه های مکرر خود می آموزند و یا از اجتماعات خوانندگان که در آنها اطلاعات درباره کتابها مبادله می شود (1974 ، ( Radway کسانی که به صورت تخصصی ادبیات را دنبال می کنند، روشهای کاملا تخصصی قرائت را فرامی گیرند (1981 ، ( Kolodny ;و آن عده که رمانهای جدی می خوانند برخی از این مهارتها را به گونه ای تصادفیتر - مثلا از بخش «معرفی کتاب » نیویورک تایمز - می آموزند.
فرض من این است که تمام خوانندگان از رمانهایی که می خوانند، معناهایی برمی سازند و درباره این معناها، غالبا با استدلالهای واضح و روشنی بحث می کنند. بررسی کنندگان و منتقدان همین کار را به صورتی حرفه ای و کاملا رسمی انجام می دهند; آنها درباره رمانها، در نشریه ها و روزنامه ها و کتابها و غیره، مطالبی به چاپ می رسانند; خوانندگان عادی احتمالا کمتر به صورت فنی می خوانند، آنها برای سرگرمی و یا اعتلای ذهنی می خوانند و استنتاجهای خود را به ندرت برای کس دیگری بازگو می کنند. اما این خوانندگان نیز معناهایی برمی سازند که آنها را از رمانهای خوانده شده استخراج می کنند. آنها گاهی با دیگران درباره کتابهایی که دوست می دارند یا دوست نمی دارند، حرف می زنند و بیان می کنند که چرا این کتابها ارزش خواندن دارد یا ندارد. داده های تحلیل من همین انواع رسمی و غیررسمی برساختن معنای رمان است. (9)
من سه نوع قرائت را بررسی خواهم کرد. یکی، قرائتهای حرفه ای، که برای مطالعه نمونه هایی از آن به سراغ بخشهای «معرفی کتاب » در نشریات سالهای 67-1966 یعنی وقتی که دنیای فقید بورژوایی برای اولین بار چاپ شد، می روم. دوم، مقاله های تخصصی دانشگاهیان و متخصصان ادبیات که در طی اواسط تا اواخر دهه 70 نوشته شده اند، این منابع منتشرشده - که در راهنمای بررسی کتاب و کتابشناسی MLA آمده اند - در ضمیمه این مقاله فهرست شده اند و در اینجا به هنگام ارجاع، آنها را با اعداد داخل پرانتز مشخص کرده ام. (10) و بالاخره، من تعبیر خود را از رمان، به عنوان یک قرائت عادی و با توجه به زندگی شخصی و موقعیت اجتماعی ام، بررسی می کنم. (البته این تعبیر در زمان قرائت رمان نوشته نشده بود، بلکه بعدها به هنگام مطالعه منابع منتشرشده و همگام با انجام این تحلیل، با نگاه به گذشته، نوشته شده است.) با استفاده از رویکرد تحلیل مقایسه ای، من به بررسی پرسشهایی از این دست می پردازم: خوانندگان متفاوت در برابر این سؤال که داستان رمان درباره چیست، چه می گویند؟ آنها چگونه شخصیتهای رمان را توصیف می کنند؟ آنها به محتوای سیاسی رمان یا به این واقعیت که راوی آن یک زن است چه وزن و اهمیتی می دهند؟ و چه شکایتهایی از کتاب دارند؟ پاسخ به این پرسشها هم تصویری از قرائتهای متفاوت به دست می دهد و هم نشانگر فرآیندهای سازنده این قرائتهای متفاوت است.
یک نمونه از قرائت دنیای فقید بورژوایی
پیش از آنکه تحلیل خود را عرضه کنم، برای خوانندگانی که رمان را نمی شناسند، چکیده مختصری از دنیای فقید بورژوایی را ارائه خواهم کرد. چون این خلاصه ای است که "من" به عمل آورده ام، با شک و تردید می توان آن را پایه بحث درباره تفسیرهای گوناگون قرار داد. این معضل آشکار، در واقع، نمونه ای است از فرآیند تفسیری که در تحلیل من مورد تاکید خواهد بود. هر شرح و تعبیری محدود به بخشی از کل است و باید به همین عنوان خوانده شود. با وجود این، به کارگیرندگان طرحهای قراردادی برحسب معمول مایل اند آنها را برای مقاصد موجود «بسنده » بدانند (1986 ، (Becker غرابت گنجاندن خلاصه ای از طرح داستان در این مقاله، حاکی از خصوصیت جداگانه تحلیلهای ادبی و جامعه شناختی است. صاحبنظران ادبی، عموما این قرارداد را می پذیرند که فرض کنند خوانندگان مقاله های آنها متون موردبحث را نیز خوانده اند; وقتی آنها درباره متونی بحث می کنند که بخشی از اندوخته مشترک ادبی است، طبعا نیازی به بازگویی طرح گونه ها نمی بینند. (11) اما از طرف دیگر، در جامعه شناسی رسم بر این است که یک مقاله علمی دربرگیرنده داده هایی باشد که تحلیل بر آنها استوار گشته است. همین قرارداد باعث تصمیم من بوده که نه تنها خلاصه ای از داستان رمان بیاورم، بلکه قسمتهای نسبتا بلندی از رمان را نیز در بخشهای بعدی این مقاله عینا نقل کنم.
در تحلیلی که از پی خواهد آمد، من تعبیر «بسته به جایگاه »، (located) خود را از رمان مذکور به منزله تعبیری در میان تعابیر دیگر ارائه می کنم و برای تعبیر خود نیز همان ابزارهای تحلیلی را به کار می برم که برای دیگران. برای سنجیدن تاثیر پیش فرضهای من بر تلخیص داستان و نیز بر تحلیل، هر کسی می تواند (و باید) متن کامل رمان و همین طور معرفیها و مقاله های تخصصی موردبحث مرا بخواند. به هرحال، باید روشن شود که من نمی توانم بدون مبادرت به نوعی بازنمود انتخابی از رمان - که بعد تحلیل خواهم کرد - درباره چگونگی شناساندن و توصیف رمان تصمیمی بگیرم. (12) مسائل و مشکلات مربوط به اعتماد کردن به بازنمایی من، به خصوص از این جهت آشکار می شود که داده های ارائه شده در این مقاله «غیرنوعی »، (atypical) هستند و با قالبهای قراردادی جامعه شناسی، مثل جدولها و معادله ها و نقل قولها از یادداشتهای میدانی، چندان انطباقی ندارند. اما مسلما، حتی این گونه داده نماییهای استاندارد نیز، مانند تمامی بازنماییها، جزئی و انتخابی و برساخته شخص تحلیل گر هستند.
خلاصه داستان رمان
دنیای فقید بورژوایی ، رمان کوتاهی است از نادین گوردیمر که در 1966 انتشار یافت. داستان رمان در روز شنبه ای اتفاق می افتد (که از قضا روز راهپیمایی فضایی فضانوردان آمریکایی است) و از زبان یک زن سفیدپوست اهل آفریقای جنوبی گفته می شود. رمان از آنجا آغاز می شود که لیز (الیزابت)، یعنی راوی داستان، همراه با معشوق خود، گراهام، سر میز صبحانه نشسته است و تلگرامی دریافت می کند که خبر از خودکشی شوهر سابق او می دهد. در طول روز، لیز، پسرش «بوبو» را در محل مدرسه تمام روزانه اش (× ملاقات می کند تا درباره مرگ پدرش با او حرف بزند; بعد خرید می کند; برای دیدن مادربزرگش به آسایشگاه سالمندان می رود و دم غروب دوباره با معشوقش ملاقات می کند. در همین احوال به شوهر سابق خود، ماکس، می اندیشد; پسر یک سیاستمدار مهم آفریقای جنوبی که بعدها انقلابی شد، دستگیر و رهسپار زندان گردید و بالاخره علیه همرزمان خود در نهضت شهادت داد. لیز به زندگی کنونی خود هم، که در محدوده امکانات موجود بدان سروسامان داده، می اندیشد; شغل خوب و شرافتمندانه ای دست وپا کرده، اما کمترین فرصتی برای اقدامات مؤثر نمی بیند. کمی بعد، در شامگاه، او برای مهمانش لوک، سیاهپوست مبارزی که لیز او را از زندگی سیاسی گذشته خود می شناسد، تدارک شام می بیند. لوک از او درخواست کمک می کند، و پس از رفتن لوک، لیز با این اندیشه به بستر می رود که آیا باید از شماره حساب بانکی مادربزرگش برای دریافت کمکهای غیرقانونی خارج از کشور به سازمان لوک، استفاده کند یا نه. به نظر می رسد او به این اقدام، به منزله تنها راهی که به روی او باز است، رغبتی دارد.
قرائتهای ناهمسو، (Divergent Readings)
در سال 1966، وقتی دنیای فقید بورژوایی انتشار یافت، گوردیمر به عنوان رمان نویسی جدی شهرتی به دست آورده بود; چند کتاب از کارهای قبلی او با استقبال خوبی روبه رو شده بود. به همین دلیل، رمان جدید او در روزنامه ها و نشریه های عمده عمومی مورد بررسی قرار گرفت. معرفی کنندگان کتاب که چنین مقاله های کوتاهی می نویسند، گروه ناهمگونی هستند که بنا به گفته کوزر، کادوشین و پاول (1982 ، (Coser et al «از نویسندگان مزدبگیر... تا صنعتگران ادبی برجسته را دربر می گیرند.» برخی از آنها اعضای هیات تحریریه نشریه اند، حال آنکه دیگران، نویسندگان یا دانشگاهیانی هستند که از طریق شبکه های شخصی یا بررسیهای قبلی خود، برای ناشران شناخته شده اند. به رغم این ناهمگونی، این مقاله ها در بررسیهای خود عناصر نسبتا تثبیت شده ای را در کنار هم می نهند: نوعی خلاصه توصیفی و نوعی ارزیابی، چه با «چاشنی صفتهای پرپیرایه » یا «داوریهای جدی انتقادی » (1982 ، (Coser et al معرفی کنندگان تقریبا به سرعت در برابر کتابها واکنش نشان می دهند و درباره آنها برحسب مسائل روز می اندیشند. گرسولد (1987 ، (Griswold معتقد است که آنها معرفیهای خود را بر مبنای دو منبع شکل می دهند: واکنش شخصیشان به متن و انتظاراتشان از واکنشهای خوانندگان، که کم وبیش بدیهی و معلوم می پندارند.
معرفی کنندگان دنیای فقید بورژوایی خصوصیت بازنمودی رمان را نقطه آغاز بررسیهای خود قرار داده اند. این بررسیها، نوعا با بیان اینکه کتاب درباره چه چیزی است آغاز می شود; این تعبیرها کتاب را در مقام تصویرنگار وضع نسبتا واقعی آفریقای جنوبی توصیف می کنند. بنا به اظهار یکی از این نویسندگان (10) گوردیمر «برشی از جامعه آفریقای جنوبی را زیر میکروسکوپ رمان نویس می گذارد»; دیگری کتاب را «رمان عصبی کوچکی درباره تنشهای آفریقای جنوبی (به لحاظ نژادی) از هم گسیخته » می خواند (9) ; دیگران کتاب را تصویری از «زندگی و اندیشه زن لیبرال سفیدپوستی در آفریقای جنوبی »(3); یا «دنیای حومه شهر سفیدپوست نشین در آفریقای جنوبی »(6) ; و «اقلیم وحشت » دانسته اند.
بیشتر بررسی کنندگان، ضمن بحث مفصلتر درباره رمان، به برآورد بازنماگری آن پرداخته اند. یکی، با اشاره به حالات لیز، می گوید «می توان حدس زد که او باید نوع مجسم صدها زن آفریقای جنوبی باشد»(15) ; و دیگری (13) یاسی را که در رمان دیده به یک رویداد تاریخی واقعی مربوط می کند: تحمیل قانون 90 روزه در آفریقای جنوبی که به دولت اجازه می داد مخالفان را برای مدت بیشتر و بی هیچ محاکمه ای در زندان نگه دارد. فولر در "Negro Digest" می نویسد (4) که داستان «حکایتی است از سترونی و تباهی روح آفریقای جنوبیایی.» او یکی از تنها دو نویسنده ای است که خصوصیت بازنمایی رمان را فراگیرتر از محیط بلافصل آن می داند و می گوید «آفریقای جنوبی از این نظر همانند آمریکاست که یک گام بیشتر با تبدیل شدن به جامعه نژادپرست تمام عیار و بی شرم فاصله ندارد.» [ آن دیگری (10) می گوید گوردیمر با «تبعیضهایی که همه جوامع مخوف و خشن ایجاد می کنند سروکار دارد. ]
برخی از بررسی کنندگان با انتقاد از چگونگی بازنمایی در کار گوردیمر، به او حمله می کنند. یکی با شک در صحت مطالب کتاب، بر اهمیت این جنبه تاکید می کند «در کتابی که، خواه ناخواه تا اندازه ای جنبه سندی دارد، صحت مطالب بسیار مهم می شود» و سپس توضیح می دهد که «هنگامی که این رمان را به یک تبعیدی آفریقای جنوبی نشان دادم، کسی که پسر یکی از رهبران زندانی در آفریقای جنوبی است، کتاب او را ناخشنود ساخت; او احساس می کرد که کتاب براساس معلومات واقعی ناچیزی درباره نهضت مقاومت نگاشته شده و درباره حزب کمونیست آفریقای جنوبی نیز دقیق نیست و ملغمه ای است از "صحنه های اروپایی که بدانها خصوصیات آفریقای جنوبی را تحمیل کرده اند" و باید بگویم که دیدگاههای این شخص بی اهمیت نیست »(7) . دیگران نسبت به اهمیت بازنماگری شخصیتها و محیط داستان بی اعتناتر هستند. یکی از بررسی کنندگان گله می کند که لیز هیچ شباهتی به اشخاص واقعی ندارد و اضافه می کند که «این امر ضرورتا اشکالی ندارد» اما در نهایت تصویرسازی رمان را به اتهام کلیشه ای بودن نفی می کند (13) .
اشاره های فوق قطعا نمی توانند به طور کامل نشانگر تحلیلهای این منتقدان باشند. با این حال، همین واقعیت که اظهاراتی از این دست ظاهرا حتی برای شروع بحث درباره یک کتاب ضروری به نظر می رسند، گواه پذیرش فرضی است که (دانسته یا ندانسته) در پس این اظهارات نهفته است، و آن اینکه داستان، هرچند خیالی باشد، روایتی از وضع دنیای واقعی است که می توان به بیان عامتری از آن سخن گفت. این خلاصه ها که به ظاهر ساده و توصیفی می آیند، شاید گاهی بنا به اتفاق نوشته شوند، اما عمدتا بیانگر مفهوم سازی شایان توجهی درباره متن رمان هستند. با پذیرش این فرض که رمان روایتی است که بازنمودی از برخی شرایط محیط واقعی است، منتقدان در این تعبیرهای مختصر تصمیم می گیرند که چه محیطی - و چه جنبه ای از آن محیط - در رمان به تصویر کشیده شده است.
اینک خواننده دیگری را در نظر بگیرید: یک جامعه شناس جوان آمریکایی، که زن و فمینیست است، و در طی دهه 1970 اجتماع پذیری سیاسی خود را گذرانده است، و از اعضای شاخه آکادمیک نهضت زنان است. من دنیای فقید بورژوایی را در سال 1983 خوانده ام، یعنی تقریبا 20 سال پس از انتشار چاپ اول آن. قطعا در آن هنگام تشخیص می دادم که این رمان داستان زندگی و سیاست در آفریقای جنوبی (یا حداقل پاره ای از زندگی و سیاست آنجا) است، و به این کتاب به منزله تصویری از یک وضع که مضامین جهانی دارد علاقه مند شدم. به هرحال، من رمانها را نه به صورت حرفه ای، بلکه برای مقاصد شخصی می خوانم و علاقه خاص من به دنیای فقید بورژوایی به این دلیل بود که حس می کردم در این رمان داستان زنی نقل می شود که زندگی او از جهاتی شبیه زندگی خود من است.
دنیای فقید بورژوایی برای من داستان «زن آزادمنشی » بود، زنی شبیه کسانی که در رمان دفتر یادداشت طلایی دوریس لسینگ (1962 ، Lessing )تصویر شده اند. لیز، زنی تنها و درونگراست، و وضع خود را می شناسد، یعنی می داند زنی است که آگاهی از موانع اجتماعی را با آگاهی از اقسام آزادیهایی که می تواند برای خود بیافریند، ترکیب کرده است. او به اختیار خود انتخابهایی می کند، الگویی برای خویش برمی سازد که شاید ناقص و غیرقراردادی باشد، اما دست کم از روی آگاهی و اندیشه برگزیده شده است. مانند زنان بسیاری که تجربه آنها کاملا با الگوهای سنتی تطبیق نمی کند، او اغلب از خود می پرسد که معنای زندگی اش چیست.
من پیوندهای لیز را با دیگران، روابطی می دیدم که نوعا به جایگاههای معمول زنان در جامعه مربوط است. او شوهر پیشین خود و والدین ثروتمند او را به یاد می آورد، با معشوق خود، که وکیل لیبرال برجسته ای است، اوقات خوشی می گذراند و از پسر و مادربزرگش نگهداری می کند. این روابط به او دیدگاه خاصی نسبت به دنیای فقید بورژوایی می دهند. هرچند که او در مرکز وقایع سیاسی و اجتماعی کشورش حضور ندارد، اما، قدرتمندان حاکم را می شناسد و شناخت او خصیصه مؤنث دارد، زیرا پیوند او با این افراد از رهگذر نقشهای خانوادگی است.
من به روابط لیز با معشوقش نیز علاقه مند بودم. آنها برای با هم بودنشان الگوها و مناسکی خاص خودشان برقرار ساخته اند. اما محدودیتهای ناگفته اما معینی در خواسته های هر یک از دیگری وجود دارد و این دو با دقت و وسواس بسیار، زندگی مستقل خود را حفظ می کنند. از همین روست که روابط آنها قراردادی نیست و تعریف روشنی ندارد. هر کنش متقابل کوچکی می تواند دربرساختن این روابط در حکم قطعه کوچکی باشد. من تشخیص می دادم که آنها در گفتگوهایشان خود را به منزله یک زوج می نگرند تا اصول بنیادی رابطه شان را بفهمند و می دیدم که لیز به خوبی واقف است که حتی ساعت به ساعت این رابطه را مشاهده و ارزیابی می کند.
من بسیاری از صحنه های سیاسی رمان را نمونه های مکرری از همرایی با نقد فمینیستی از گروههای چپ می دیدم - این نقد متوجه تقسیم کار سیاسی است که نقشهای رهبری را به مردان و کار پشتیبانی را به زنان منتسب می کند. این نقد در طی اواخر دهه 60 و به منزله بخشی از گسترش نهضت زنان پدیدار شد. مثلا، در هنگام ازدواج لیز، شوهر او ماکس، در محافل سیاسی، فرد برجسته ای بود، اما به شیوه ای بی ثبات و بی ضابطه عمل می کرد. لیز دو جا کار می کرد تا بتواند هزینه زندگی فرزندشان را تامین کند و در گروهشان نیز جزو کادر پشت پرده بود. به رغم بی مسئولیتی ماکس و مشارکت واقعی و مؤثر لیز، هر دو آنها فعالیت ماکس را کار سیاسی بسیار مهم و نقش لیز را فقط پشتیبانی می دانستند.
بالاخره، متوجه این نکته نیز شدم که صحنه های سیاسی گوردیمر نشانگر وقوف به عواطف پنهان جنسی در بسیاری از کنشهای متقابل سیاسی است، که مضمون دیگری است در تصویری که فمینیسم از چپ می سازد. لیز، در گرماگرم تدارک شام برای دوست مبارز سیاه پوستش، متوجه می شود که آنها مشغول لاس زدن با هم شده اند و این روشی است برای انجام منظوری که هر یک از آنها در این ملاقات دنبال می کنند. لیز درمی یابد که لوک به امید حصول کمکهای او از استراتژیهای جنسی استفاده می کند.
قرائت من از دنیای فقید بورژوایی جزئی تر و محدودتر از تعبیرهایی است که از سوی معرفی کنندگان عام ارائه شده است. من، همانند آنها، دریافتم که رمان تصویری از وضع یک لیبرال سفیدپوست اهل آفریقای جنوبی در اواسط دهه 1960 است. اما، علاوه بر این، و با علاقه مندی بیشتر، من رمان را به منزله تصویری از وضع خاص لیبرال سفیدپوست آفریقای جنوبیایی که یک زن است، قرائت کردم. در اینجا نمی خواهم برای قرائت خود امتیازی قائل شوم، بلکه می خواهم نشان دهم که «من » - خواننده ای که جایگاهی کاملا متفاوت از بررسی کنندگان قبلی دارد - رمان را به شیوه بسیار متفاوتی قرائت کردم. بنابراین می توان پرسید که قرائت شخص من از چه جایگاهی صورت پذیرفته است. من خواننده عادی و غیرحرفه ای رمانها هستم، هرچند که با علاقه ای جامعه شناختی آنها را قرائت می کنم. از اوایل دهه 1970، رمانهای معینی - که برخی از آنها جزو برنامه تحصیلی مطالعات درباره زنان بوده اند و بقیه نیز به صورت غیررسمی بین جمع دوستان من، دست به دست می شدند - بر تحول اندیشه فمینیستی من مؤثر بوده اند. من درباره این کتابها با دیگران بحث و گفتگو کرده ام، و در برخی موارد نظرات منتقدان فمینیست را درباره آنها خوانده ام. این فعالیتها به من آموخته اند که همواره به این نکته توجه کنم که رمانها، تجربه مؤنث بودن را چگونه تصویر می کنند، و کم کم به دیدگاههای (فمینیستی) شخص خودم نسبت به متون اعتماد بیشتری یافته ام. این شیوه قرائت را من به منزله اتکا به نظر شخصی خود تجربه کرده ام، اما اگر آن را پذیرش مجموعه اعمال جدیدی بدانیم دقیقتر است، یعنی آموختن شیوه جدید قرائت - اتکا به «مرجعیت تجربه » (1977 ، Diamond and Edward؛s )به جای تفکر قراردادی.
قرائت من بر مبنای همان متنی شکل گرفته که بررسی کنندگان قبلی نیز آن را خوانده اند، اما در این میان - علاوه بر این عامل مشترک، یعنی متن واحد - تجربه من به عنوان یک زن و همچنین چارچوبی تفسیری که اجازه کاربرد این تجربه وابسته به جنس را به من می دهد، نیز به قرائت من شکل داده اند. پیشتر در این مقاله، هنگام آغاز بحث درباره قرائت خود، توضیح دادم که «من دنیای فقید بورژوایی را به عنوان داستان یک «زن آزادمنش » شبیه کسانی که از رمان دفتر یادداشت طلایی دوریس لسینگ می شناختم، قرائت کردم.» من این جمله را بی هیچ ملاحظه خاصی و فقط با این فکر که برای آغاز بحثهای مفصلتر من مقدمه موجز و مفیدی است نوشتم. اما به موازات پیش بردن تحلیل دریافتم که جمله فوق چکیده چه چیزی است: این واقعیت که من روش قرائتی در اختیار دارم که به تفسیر من شکل می دهد.
با یک چارچوب تفسیری جدید، رمان نیز به سیاق جدیدی معنا می شود. بررسی کنندگان قبلی، مقاله های خود را در اواسط دهه 1960 و پیش از آنکه نهضت زنان به نیروی سیاسی بدل شود نوشته اند، این مقاله ها بازتابی از جنسیت گرایی همه گیر اما ناخودآگاه آن زمان است. غالبا، مشکلاتی که آنها در درک معانی زندگی یک زن داشته اند بر ارزیابیهای انتقادی آنان از این رمان تاثیر گذارده است. قدر مسلم آنها توجه دارند که راوی رمان زن است، اما غالبا این جنبه کتاب را به منزله یک معضل قرائت کرده اند. چنین به نظر می رسد که برخی از آنها اساسا دلمشغول داستان زندگی شوهر سابق لیز هستند، یعنی شخصیت مانوسی که تاریخچه اش برای آنها آشناست. یکی از آنها، در خلاصه ای که از طرح داستان ارائه می کند، داستان ماکس را نقل می کند و ساده و صریح اضافه می کند که لیز و گراهام و بوبو همچنان «به زندگی ادامه می دهند.» (14) (11) دیگری به صورتی مبهم چنین می گوید «گذشته ماکس داستان رسواکننده ای است. ما به شیوه ای ظریفتر و اتفاقیتر در زمان حال به لیز می رسیم.»(6) درحالی که عبارت «رسواکننده » می تواند انتقاد به شیوه داستان پردازی درباره ماکس را القا کند، اشاره به رسیدن «اتفاقی » به لیز، نشان می دهد که داستان لیز با حفظ فاصله قرائت شده است. یکی از بررسی کنندگان اصرار می کند که «زن داستان - صریح و خونسرد و انعطاف ناپذیر - شخصیتی است که دشوار بتوان با او همدل شد.»(8) به نظر می رسد مفسران دیگر، با اندکی بهت و گیجی از درک معنای رمان، مایوس شده اند، اما تعبیرهای آنها نیز تا حدی مایه ای از فقدان همدلی دارد. مثلا یکی نوشته: «این رمان، آن طور که من امیدوار بودم، تاثری در من برنینگیخت. من این رمان را بسیار خوش تراش دیدم و حس کردم گاه به گاه حساسیت زنانه بسیار آشکاری در آن به غلیان می آید. شاید آفریقای جنوبی برای ما چنان معجون سیاه و چسبنده ای است که نمی توانیم آن را در شیشه عطر کوچکی بریزیم.»(1) توین بی در مقاله ای که در "New Republic" نوشته، دنیای فقید بورژوایی را جزو آن دسته رمانهای مدرن انگلیسی می داند که قهرمانان آنها مردانی فاقد قهرمانی اما نیک سرشت هستند. او خاطرنشان می کند که «نکته اصلی موردعلاقه کتاب گوردیمر این است که به ما نسخه مؤنث این شخصیت مذکر آشنا، نشان داده شود.» با این حال او درباره هیچ یک از نتایج این تفاوت چیزی نمی گوید و در پایان نتیجه می گیرد که لیز «بیش از حد یک کلیشه داستانی است و بنابراین «کسل کننده آشنا»یی است.»(13)
به نظر نمی رسد که این منتقدان، آن طور که من لیز را دوست دارم، از او خوششان بیاید. آنها او را با عناوینی مثل «فاقد قهرمانی »(5) ، «از پا افتاده و بی روح »(9) ، «جذاب و باهوش » اما «ماشین وار»(4) و «خودمداری که تردیدی در آن ندارد»(5) توصیف می کنند. ظاهرا آنها از رابطه او با معشوقش گراهام سردرگم شده اند، درحالی که من بدان علاقه مند شدم. آنها بیشتر مایل اند که این جنبه از داستان را نادیده بگیرند و تعبیرهای انگشت شماری هم که شده نشان می دهد تا چه حد آنها فاقد چارچوبهایی برای تفسیر این رابطه هستند: آنها عباراتی مثل «امور عشقی » به کار می برند، اما اضافه می کنند که این رابطه «نصفه نیمه »(7) یا «بدون دلبستگی »(12) است، یا مدعی اند که این رابطه «این دو را در یک "برزخ اخلاقی" وامی گذارد.»(4)
این بررسی کنندگان، دو جنبه از داستان لیز را به گونه ای خلاصه کرده اند که منعکس کننده افکار قالبی رایج درباره زنان است; ظاهرا همین افکار قالبی بر قضاوت آنها درباره او تاثیر گذارده است. جنبه اول این است که، اندیشیدن لیز به کمک کردن یا نکردن به گروه مبارز بیشتر تفکر عرفانی توصیف شده تا عقلانی. یکی از بررسی کنندگان می گوید که او درحالی به بستر می رود که «غرق تخیل فلسفی » است(1) ، و دیگران می گویند او که برای فعالیت مجدد «به طور مقاومت ناپذیری وسوسه شده »(14) تصمیم «نیمه منفعلانه ای » می گیرد(13) ، یا «بر لبه فعالیت سیاسی تلوتلو می خورد»(7) . برخی لحن کلی «روانشناختی » اتخاذ کرده اند واز این دیدگاه به تبیین ویژگیهایی که در لیز نمی فهمند پرداخته اند; یکی به رمز و راز اشاره می کند که «در خود او چیزی هست که اقلیم یاس را با آغوش باز می پذیرد.»(13)
و بالاخره، نگرش لیز به لوک، مبارز سیاهپوست، از سوی اکثر این بررسی کنندگان به منزله نگرش رسوای جنسی تفسیر شده است. چنین تفسیری پرده بر چیزی می کشد که من در رابطه لیز و لوک دیدم و آن ظرافت تعبیر گوردیمر از ناگزیری و ابهام روابطی است که هم سیاسی و هم شخصی اند. آنجا که به نظر من لیز متوجه لحن پنهان جنسی در برخورد خود با لوک و ناظر ایفای نقشهای موردنظر از جانب لوک و خودش است، اکثر بررسی کنندگان صاف و ساده او را جویای معاشقه می بینند. یکی می گوید او در حالی به بستر می رود که «امکان برقراری روابط عاشقانه با آفریقایی جوان را بررسی می کند»(3) . و دیگری می نویسد «خیلی زود، احتمالا او با سیاست پیشه سیاهپوستش به بستر خواهد رفت »(1) .
تابه حال، دو شیوه قرائت دنیای فقید بورژوایی را نشان داده ام. یکی از این قرائتها، مؤنث بودن راوی را برجسته می کند. تعبیر من از رمان، وضع لیز را به عنوان یک زن، نکته اصلی موردعلاقه رمان می گرداند و در فرآیند تفسیر از تجربه های مؤنث بودن بهره می گیرد. به هرحال، به اعتقاد من این نوع قرائت وابسته به یک قالب تفسیری است که در طول زمان و از متنی به متن دیگر، بسط می یابد. قرائت داستان در مقام یک زن، روشی نیست که پیوند قطعی با مؤنث بودن داشته باشد; زنان به طور «طبیعی » یا پایدار بدین شیوه قرائت نمی کنند (1986 ، Schweikart )در واقع، وقتی زنها برای تفسیر متون آموزش می بینند (به خصوص متون ادبی، که آن را بیش از ژانرهای عامیانه آموزش می دهند)، نوعا به آنها می آموزند که از منظر به ظاهر خنثای جنسی قرائت کنند. این امر، حداقل در گذشته، به معنای آماده ساختن پاسخهایی به آثار فرهنگی بود که برحسب پرسشها و مفروضات مبتنی بر علائق مذکر برساخته می شدند (1981 ، Kolodny )با چنین آموزشی، زنان شاید بتوانند جنبه هایی از متون را ببینند که مردان توجهی بدانها ندارند، اما قادر نخواهند بود تفسیر پخته ای که دربرگیرنده این عناصر باشد بیان کنند. دانشگاهیان فمینیست این پدیده عام را تجربه «دوشقه شدن » (40. Rowbotham, 1973, p )یا «خط گسل » در تجربه زنان (1987 ، (Smith نامیده اند، و نظریه پردازان ادبی فمینیست زنان را «خوانندگان مقاوم » (1978 ، (Fetterley دانسته اند که در برابر متون مذکر «واکنش دوگانه » (43. (Schweikart, 1986, p نشان می دهند. واقع این است که از بررسی کنندگان قبل، فقط یکی زن است(3) و قرائت او بیانگر همین آگاهی دوگانه نسبت به متن گوردیمر است; او صریحا رمان را داستان زندگی یک زن می نامد - یعنی او دست کم توانسته طوری به لیز بنگرد که بسیاری از بررسی کنندگان مذکر نتوانسته اند - اما او هم مانند بررسی کنندگان مذکر از داستان راضی نیست و گلایه های او پژواکی از گلایه های همکاران مذکر اوست.
در دهه بعد، گروه دیگری از خوانندگان حرفه ای - دانشگاهیان و متخصصان ادبی - شروع به نگارش درباره دنیای فقید بورژوایی کردند. این منتقدان نماینده گروهی از خوانندگان هستند که موقعیتشان با بررسی کنندگان قبلی تفاوت دارد. بیشتر آنها اعضای رسمی بخشهای ادبیات در دانشگاهها و کالجها هستند (یا گاهی دانشجویانی هستند که برای تصدی چنین موقعیتهایی تحصیل می کنند) و علاوه بر تدریس به فعالیت علمی در زمینه ادبیات مشغول اند. اگرچه اهل دانشگاه نیز گاهی بررسیهایی به شیوه بررسیهای قبل می نویسند، اما هنگامی که در مقام دانشگاهی قلم می زنند، ژانر متفاوتی را در پیش می گیرند. انتقادهایی که به دست اینان نوشته می شود (مقاله هایی در نشریه ها و تک نگاریهایی که گاهی حجم یک کتاب را دارد) در دو رشته فعالیت متفاوت اما مرتبط با هم اهمیت دارند. نخست، هر مقاله منتشرشده ای (دست کم بالقوه) بخشی از یک جریان مباحثه ادبی، و معمولا بخشی از یک یا چند قسمت تخصصی این مباحثه است. این تفسیرها، پیکره ای می سازند که خود بدل به مجموعه آثاری می شود که شرح و تعبیری است بر مجموعه آثار ادبی. هدف نقد، به معنای عام آن، گسترش دادن همین ادبیات تفسیری است و منتقدان برای روشن کردن معنای مقاله های خود و توجیه آن، به این ادبیات تفسیری ارجاع می دهند. (16) مقاله های انتقادی، علاوه بر شان و منزلتی که به عنوان محصولات فکری به بار می آورند، برای کارنامه و شهرت حرفه ای نیز مهم هستند: این مقاله ها معیار رایج در تایید، استخدام، ترفیع، تصدی دائمی کرسی دانشگاهی، افتخارات یا پاداشهای حرفه ای هستند و همچنین در تماسهای غیررسمی نیز مبنایی برای ایجاد فرصتهای آتی پیشرفت حرفه ای اند. در بطن این مجموعه فعالیتها، انتشار دادن یک مقاله از رهگذر جایی که در مباحثه ادبی به خود اختصاص می دهد، کسب ارزش می کند; این مقاله ها در نشریه های کم وبیش پروجهه ای ظاهر می شوند، توجه مساعد یا نامساعد به خود جلب می کنند (یا اغلب توجهی به خود جلب نمی کنند) و کم وبیش به فراوانی از سوی دانشگاهیان بعدی مورد اقتباس واقع می شوند.
در مقاله های انتقادی، در مقایسه با بررسیها، کمتر به تلخیص و ارزیابی و بیشتر به تفسیر متون ادبی پرداخته می شود; در این مقاله ها متون را تفسیر و تحلیل می کنند، بافت و زمینه آن را آشکار می سازند، آن را بی اعتبار می کنند و دست به واسازی یا بازسازی آن می زنند و گاهی به همان اندازه که درباره متون اصلی می نویسند به ادبیات انتقادی ثانوی پاسخ می دهند. این مقاله ها بر پایه اصول نظری نقد بنا می شوند و «مکتبهای » نقد آکادمیک به دست همین به کارگیرندگان تئوریهای مختلف شکل می گیرند. منتقدان معمولا یکی از این رویکردهای انتقادی (یا ترکیبی از آنها) را آموخته اند و متکی به مفروضات و فنون همان رویکرد هستند، حتی اگر سنگ بناهای نظری انتقادشان در مقاله به روشنی تعریف نشود و ناگفته بماند. انواع رویکردهای ادبی که در زمانهای مختلف مشروع دانسته می شوند، تابع تعریف جمعی از رهگذر بحث و جدلهایی هستند که در بطن جریان مباحثه ادبی انجام می شوند. این ویژگیهای نگارش آکادمیک درباره ادبیات، به این معناست که مقاله های انتقادی نشانگر نوعی قرائت است که با قرائتهای موجود در بررسیهای نشریه های عمومی تفاوت دارد. بررسی کنندگان به سرعت به رمانهای جدید واکنش نشان می دهند، درحالی که متخصصان ادبی تفسیرهای خود را با دقت و حوصله بیشتر می پرورانند و به صورت بحثهای طولانیتر و هدفدارتری که به مسائل مشخصی می پردازند ارائه می کنند. مسائل موردتوجه و همچنین مخاطبان بررسی کنندگان و دانشگاهیان متفاوت اند; بررسی کنندگان به طور کلی با این مساله سروکار دارند که آیا کتاب خاصی موردعلاقه عموم مردم هست یا نه، حال آنکه منتقدان به مسائلی می پردازند که برای گروههای تخصصی تر همکارانشان اهمیت دارند و همچنین معتقدند همان قدر که متن ارزش خواندن دارد، ارزش مطالعه نیز دارد.
قاموس ادبی، (Literary Canon) - مجموعه کتابهایی که درباره شان مقاله های انتقادی نوشته می شود - در طول زمان و از رهگذر فعالیتهای جمعی این گروه شغلی تعریف می شود; یعنی آن دسته از کارهای انتقادی که به منزله محور مباحثه ادبی پذیرفته می شوند، با موضوعات خود قاموس ادبی را تعریف می کنند. مباحثه مذکور، بحث وجدلهایی است که آثار انتقادی باید شامل آن باشند. عموما، آثار ادبی قدیمیتر، نسبت به متون معاصر با وضوح بیشتری درون یا برون قاموس قرار می گیرند; متون قدیمیتر آزمون زمان را پشت سر گذاشته اند و «با دوره های بسیاری سخن گفته اند». با این حال، ترکیب پیکره های ادبی جاافتاده (مثل رمانهای قرن 19) همواره دستخوش مذاکره و گفتگوی مجدد هستند، زیرا اهل ادبیات، همواره نویسندگانی را «کشف » می کنند که قبلا نادیده گرفته شده اند، یا دلایل جدیدی برای توجه به کار نویسندگانی می یابند که قبلا به آنها بی مهری شده است (مثل هنگامی که منتقدان فمینیست درباره نویسندگان زنی که قبلا کسی آثارشان را نمی خوانده مطلبی می نویسند). وقتی منتقدی در دهه 1970 درباره رمان نسبتا جدیدی مثل دنیای فقید بورژوایی چیزی می نویسد، تصمیم او به انجام این کار حاوی این بیان ضمنی است که متن رمان ارزش مطالعه دارد.
بحثهای انتقادی مورد تحلیل من بازتابی از همین جنبه های زمینه آکادمیک است. منتقدان آکادمیک به منظور جای دادن بحثهای خود در جریان مباحثه ای خاص، غالبا با ارجاع به سنتهای ادبی، بحثهایشان را قالب بندی می کنند. مثلا، منتقدی در بحث درباره گوردیمر و لسینگ، آثار آنها را متعلق به سنت اروپایی «رئالیسم انتقادی » تشخیص می دهد و آنها را با تورگنیف و کنراد مقایسه می کند(15) .
به هرحال، این خصایص ویژه نگارش انتقادی، تنها عامل ایجاد تفاوت بین نوشته های انتقادی و بررسیهای عمومی درباره دنیای فقید بورژوایی نیست. [ در واقع از این نظر فصل مشترک شایان توجهی بین این دو دسته وجود دارد که بی شک انعکاس فصل مشترک گروههایی است که در این ژانرهای متفاوت قلم می زنند: بسیاری از بررسیهای عمومی شامل ارجاعهایی به انواع قالبهای نظری هستند که در متون انتقادی آشکارتر دیده می شوند - مثلا توین بی در بررسی اش در (13) "New Republic" بر سنت رمان مدرن انگلیسی متکی است. ] ناهمسویی مشخصتر بررسیهای اولیه و نوشته های انتقادی متاخرتر در این است که تحلیلهای منتقدان، رمان گوردیمر را به موضوعات اجتماعی دوره تاریخی معاصر پیوند می دهند. اکثر منتقدانی که برای موضوع مقاله خود دنیای فقید بورژوایی را برگزیده اند، آشکارا اهداف سیاسی داشته اند [ هوف Haugh (16) که به سختی از کتاب انتقاد می کند تنها استثناست ] . این مفسران که به هنگام دگرگونی مسائل سیاسی در آفریقای جنوبی و مبدل شدن نهضت زنان به یک نیروی اجتماعی، دست به نگارش زده اند، با علائق کاملا مشخص سیاسی به سراغ رمان آمده اند و این علائق را در تفسیرهای خود آشکار ساخته اند.
سه منتقد (19 ، 18 ، 17) ، تحلیلهای ضدنژادپرستی از رمان به عمل آورده اند. مقاله پارکر(18) در یک کتاب نقد ادبی به چاپ رسید که هدف سیاسی صریحی داشت و آن ارزیابی میزان حساسیت رمان نویسان اهل آفریقای جنوبی به نهضت ضدنژادپرستی بود. این مقاله، حاوی نشانه هایی است که معلوم می کند نویسنده آن بیش از بررسی کنندگان عمومی با جزئیات صحنه آفریقای جنوبی آشناست: نویسنده در تلخیص خود توضیح می دهد که ماکس «با راندن اتومبیل به اسکله تیبل بای خودکشی می کند» [ به جای اینکه مانند بررسی کنندگان صاف و ساده بگوید "او خود را غرق می کند"(13) ] ; یا اینکه او را پسر «سیاستمدار محترم حزب متحد» می نامد [ به جای اینکه او را پسر "سیاستمداری مرفه و فروتن"(1) معرفی کند ] ; و اینکه لوک "عضو کنفرانس پان آفریقا" است [ و نه فقط "آفریقایی جوان"(3) یا "سیاست پیشه سیاهپوست"(2) ] .
پارکر با موضوعی سیاسی نیز سروکار دارد که در بررسیهای عمومی چندان مشخص نیست، یعنی مساله شرکت سفیدپوستان در نهضت مقاومت سیاهان. بنابه گفته پارکر، گوردیمر از طریق شخصیت لوک، مبارز سیاهی که برای پارکر یکی از سه شخصیت اصلی رمان است، به این موضوع می پردازد. پارکر، لوک را «نماینده خطمشی سیاسی جدیدی » می داند که «شرکت سفیدپوستان را نفی می کند، مگر اینکه پای مقاصد خاصی در میان باشد.»
این نوع قرائت به موضوعی اشاره می کند که در اواسط دهه 1960، یعنی هنگامی که دنیای فقید بورژوایی چاپ شد، در آفریقای جنوبی به صورت فزاینده ای اهمیت می یافت. اختلاطنژادی خوشبینانه که مشخصه نهضتهای اپوزیسیون دهه 1950 بود، بر اثر اقدامات سرکوبگرانه نیرومند، فروکش کرده بود. احزاب سیاسی سیاهان، غیرقانونی اعلام شده بود و دشواریهایی که پیش روی سیاهان و سفیدان مبارز قرار داشت، تفاوتهای قاطعی یافته بود و همین امر فعالیت سیاسی متحد را کمتر و کمتر امکان پذیر می ساخت. پارکر، که مقاله اش را در سال 1978 نوشته، به نظر می رسد کمتر از بررسی کنندگان اولیه دلمشغول داستان ماکس، مبارزی که نمونه نوعی زمان گذشته است، باشد و در عوض متوجه عناصری از دنیای فقید بورژوایی است که به این مساله سیاسی جدیدتر مربوط می شوند.
خانم گرور 15) Grever که مقاله خود را در همان سال 1978 نوشته است و در ویژه نامه «زنان نویسنده امپراطوری بریتانیا» یکی از نشریه های ادبی، به چاپ رسیده، قرائتی از دنیای فقید بورژوایی به عمل آورده که کانون توجه آشکارا فمینیستی دارد. گرور بر درونمایه ای تاکید می کند که آن را به منزله دلبستگی خاص فمینیستی چنین توصیف می کند: «حرکت به سمت یکپارچه کردن زندگی خصوصی و عمومی.» برخلاف بررسی کنندگان عمومی که ظاهرا به ندرت توجهی به لیز دارند، خانم گرور مصرانه به «تحول زن راوی » در رمان مرکزیت می بخشد و بدین ترتیب «آغاز حرکتی به سوی تعهد جدی به فعالیت انقلابی » را مشاهده می کند. او رابطه لیز با پسرش را هم برجسته می سازد، یعنی موضوعی که تقریبا به طور کامل در نوشته های مفسران دیگر ناگفته می ماند، و نتیجه می گیرد که: «گوردیمر با تاکید بر امکان پذیری تعهد یک زن، هم به فرزند و هم به جنبش انقلابی، اقلیمی نو برای کشفیات تازه گشوده است.»(15) . گرور، به جای تمرکز روی داستان ماکس، بر این واقعیت تاکید می کند که لیز تنها زندگی می کند. او در خلاصه ای که از طرح داستان می دهد به جنبه هایی از داستان توجه خاص نشان می دهد که به نوعی حاکی از استقلال اند: «تعهد نهایی الیزابت هنگامی شکل می گیرد که او خود را از شوهر رها ساخته است. او درحالی که کاملا به تنهایی عمل می کند، خود را متعهد می سازد، البته همراه با ترس و هراس و در میان عدم قطعیتهای گوناگون.»(15) هرچند که گرور به گونه ای لحن ناخشنود بررسی کنندگان را نسبت به لیز دوباره تکرار می کند - لیز را شخصیتی «سایه وار» و «نسبتا سرسری » می یابد - اما لیز را بیش از همه نویسندگان دیگر یک هوادار فعال می بیند. در تلخیص گرور، نقطه آغاز پویش رمان «وارسی مصرانه لیز از واکنشهای خود به خودکشی ماکس » است و سپس ادامه می دهد که «لیز در کنش سیاسی احساس سرزنده بودن شخصی » می کند. گرور، همانند منتقدان دیگر، موضوع بحثش سیاسی است و درباره رمان گوردیمر به عنوان کتابی درباره سیاست مطلب می نویسد. با این حال، او به جای اینکه مانند اکثر منتقدان دیگر به تغییرات حادث در صحنه وقایع آفریقای جنوبی واکنش نشان دهد، داستان لیز را از کل زمینه آفریقای جنوبی جدا ساخته، وضع لیز را در حکم زنی مبارز، مرکز قرائت خود گردانده است.
من نمی خواهم، با تلخیص این قرائتهای متفاوت، استدلال کنم که دنیای فقید بورژوایی نوع خاصی از رمان سیاسی یا فمینیستی است، بلکه می خواهم نشان دهم که تفسیرهای چندگانه ممکن و همچنین استفاده های ناهمسویی از چنین رمانی می تواند وجود داشته باشد. من اظهارنظرهای سه نوع خواننده را بررسی کردم; بررسی کنندگان عمومی نشریه های ادواری (اغلب مذکر)، متخصصان ادبی (باز هم اغلب مذکر، که شامل یک زن با دستور کار فمینیستی است)، و خود «من » که یک خواننده عادی هستم، منتهی علاقه آشکارا فمینیستی نیز به این رمان دارم. این تعبیرهای خوانندگان از رمان باعث پیدایش سه نوع قرائت است. خصوصیات این سه قرائت در جدول زیر خلاصه شده است:
- سه قرائت از دنیای فقید بورژوازی
نوع قرائت
قرائت اولیه «لیبرالی »:
بررسی کنندگان اولیه - 10 مرد، یک زن و سه بررسی کننده مجهول به اضافه یک دانشگاهی مذکر بعدی
قرائتهای بعدی:
ضدنژادپرستی - 3 نفر از 4 دانشگاهی
قرائت فمینیستی: یک زن متخصص ادبی دانشگاهی، به علاوه یک خواننده زن غیرحرفه ای: یعنی خود «من »
کانون توجه موضوعی
تراژدی انسانی در محیط آفریقای جنوبی
تضاد میان انسان مداری لیبرال اروپایی و مبارزه گرایی در حال ظهور سیاهان
فرصتها و محدودیتهای خاصی که زنان مبارز معاصر در قیاس با مردان دارند
نگرش به راوی داستان
لیز راوی «عجیب » و «پیچیده ای » است
لیز شخصیت مرکزی است اما بدون توجه به جزئیات زندگی او
لیز، به خاطر خودش، موردعلاقه است و به وضع او به عنوان زن توجه می شود
تفاوتهای موجود در این قرائتها از چند منبع نشات می گیرد. علائق حرفه ای بررسی کنندگان و متخصصان ادبیات آنها را به سمت مخاطبان متفاوتی سوق داده، قرائتهای آنها را همچون روایتهایی برای عموم مردم و یا برای گروههای تخصصی تر (و در مورد رمان گوردیمر، گروههایی که غالبا تعهد سیاسی بیشتری دارند) شکل داده است. دیگر اینکه زمینه تاریخی قرائتها، از هنگام انتشار (1970 ، (Jauss بررسی کنندگان متقدم، رمان گوردیمر را برحسب سیاستهای نژادی آفریقای جنوبی در دهه 1950 و اوایل دهه 1960 درک می کردند و کانون توجهشان روی ماکس بود، که وی را شخصیت محوری داستانی می پنداشتند که درباره مبارزه سفیدپوستان نگاشته شده است. در اواسط دهه 1970 دو دسته تغییر رخ داد: نهضت خودآگاه سیاهپوستان مبارز در آفریقای جنوبی پدیدار شد، و نهضت زنان باعث پیدایی آگاهی روزافزونی به تجربه ها و علاقه های متمایز زنان شد. اکثر قرائتهای مذکر از دهه 1970 به بعد پاسخی بود به دگرگونیهای سیاسی مذکور; منتقدانی که در این زمان درباره رمان چیزی نوشته اند، به لوک و مقابله او با مبارزه سفیدپوستان بیش از ماکس علاقه مند بودند. قرائتهای زنان از دهه 70 و 80 به بعد، بازتاب فمینیسم بوده، دنیای فقید بورژوایی را در حکم تصویری از تجربه متمایز مؤنث بودن تفسیر می کنند. قرائت در مقام یک زن، موجد تفسیری می شود که با تفسیر خوانندگان عمدتا مردی که قبلا ذکرشان رفت تفاوت دارد. (18)
برخی از نظریه پردازان قرائت، با مشاهده این ناهمسویی، اظهار داشته اند که متون با هر قرائتی «بازآفریده می شوند» (1981 ، ( Wolff و هر قرائتی موجد «معناهای جدیدی » (1977 ، (Bleich می شود. بدین سان نه یک متن، بلکه «متنهای پرشماری » شاید به شمار خوانندگان، وجود دارد. اما من به صورتی ساده تر چنین فرض می کنم که خوانندگان همواره با متن واحدی روبه رو هستند، متنی که در نهایت یک شی ء مادی است. بنابراین، برای ایجاد یک نظریه قرائت، مساله این است که به دقت و تفصیل تبیین شود که خوانندگان چگونه می توانند از متن واحدی برای برساختن قرائتهایی اینچنین متفاوت استفاده کنند.
برساختن تعبیرهایی از رمان : منابع و محدودیتهای ناهمسویی
برای آغاز این بررسی که چگونه از متن واحد قرائتهای متفاوتی پدید می آیند، می توانیم به این بیندیشیم که چگونه خوانندگان حرفه ای یادشده و خود من، هر یک بر مبنای مضمون رمان اصلی، داستان خود را پرورانده ایم. ما، به طور رسمی یا غیررسمی، تصویرهایی از متن ساخته ایم که با شواهدی از متن ارتباط دارد. گرچه ما محدود به متن بوده ایم، اما در طول بسط تفسیرهایمان انتخابهایی نیز کرده ایم، و این انتخابها متاثر از پرسشها و اطلاعات ناظر به زمینه داستان بوده که هر یک از ما وارد قرائت خود کرده است.
بکر (Becker, 1986) معتقد است که برساختن هر بازنمودی، دست کم شامل سه گونه فعالیت است: از موضوع بازنمود، عناصری که باید در بازنمود گنجانده شوند انتخاب می شوند (برگزیدن); ترجمه و تبدیل عناصر انتخابی به انواع استانداردی از عناصر که به کار برساختن بازنمود جدید و کاربردهای منظورشده آن می آید [ ترجمه و تبدیل ] ; مرتب ساختن این عناصر جدید بر مبنای طرحی که عرف ادبی تجویز می کند [ ترتیب ] . من در این بخش با بررسی فرآیندهای برگزیدن، ترجمه و تبدیل و ترتیب که در برساختن تعبیرهای بررسی کنندگان و منتقدان مؤثر بوده اند - و بنیان نظر کمتر رسمی من درباره دنیای فقید بورژوایی هستند - این چارچوب را برای تحلیل فرآیند تفسیر به کار خواهم برد. این تحلیل توجهی به فرآیندهای سطح خرد تفسیر - که خوانندگان را قادر به درک معنای واژه های یک صفحه می کند - نخواهد داشت. بلکه کانون توجه من متوجه فرآیندهایی اجتماعی است که از پی درک معنا می آیند، یعنی هنگامی که فهم خوانندگان به سمت عرصه های فراختری جهت یابی می کند، جایی که آنها رمان واحدی را در محیطهای مختلف برای مقاصد مختلف به کار می گیرند.
برگزیدن و ترجمه و تبدیل
در یکی از صحنه های دنیای فقید بورژوایی، لیز در عین آنکه پسرش «بوبو» را در مدرسه او ملاقات می کند تا مرگ پدرش را به وی اطلاع دهد، زندگی خانوادگی قبلی و بی مسئولیتی ماکس را مفصلا به خاطر می آورد. قطعه زیر نمونه کوتاهی از ملاقات لیز و «بوبو» است:
بوبو مثل بیشتر پسرها ماشین را چیزی مثل مکان می داند و هر وقت سوار ماشین می شود، تقریبا مثل این است که وارد خانه شده باشد. به تمام کهنه ورقهایی که روی قفسه زیرین داشبورد جمع شده سرک می کشد و حتی جعبه دستکشها را هم دنبال قرص نعناع یا بلیط اتوبوس می گردد. همیشه درباره همه چیزها و کارهایم از من توضیح می خواهد.
کنار من نشسته و با دستگیره لق در ماشین ور می رود، شاید با بخشی از مغزش به این فکر می کند که یک روز باید آن را تعمیر کند. ناگهان می گوید: «فکر نمی کنم دردی، چیزی کشیده باشد.»
«اوه نه، تو نباید از این بابت نگران باشی.»
او در تمام طول زندگی اش، ضرورت تشخیص و تسکین درد را شناخته بود، این چیزی بود که وی فراتر از هر چون وچرایی آموخته بود; از هنگام زیر گرفتن اولین بچه گربه واز هنگام دیدن اولین گدایی که زخمهایش را به رخ می کشید. (P. 17)
این قطعه برای من تصویرهای آشنایی از تجربه های مرتبط با نقشهای مادری و همسری و همین طور اطلاعات مهمی درباره لیز و شکل زندگی اوست. اما بیشتر خوانندگان دیگری که قبلا درباره شان بحث شده، به این قطعه اهمیتی نداده اند; فقط یکی از بررسی کنندگان یا منتقدان مذکر یادی از پسر لیز کرده است. به نظر او در این جنبه داستان «مواد و مصالح تکراری » به کار رفته است: «زن رابطه ای غریب و سرد با پسر نوجوانی از ازدواج گذشته اش دارد، رابطه ای که در یک مدرسه پسران مجددا جلوه گر می شود.»(16) او این اطلاعات را که درباره تجربه مادرانه لیز است، در روایت خود از داستان نمی گنجاند; به نظر او وارد کردن این جزئیات در رمان اشتباه بوده است.
این خوانندگان بیشتر به ماکس، یعنی شوهر سابق، توجه می کنند، اما دمدمی مزاجی نهفته در ویژگیهای شخصی و سیاسی او را کمتر مدنظر دارند. آنها این اطلاعات را به طور اتفاقی و گذرا بیان می کنند و ماکس را «معشوقی خوب و شوهری نامطلوب »(1) یا «شورشی بی خطر» می نامند، اما این جنبه های شخصیت او را در بخش مرکزی داستان قرار نمی دهند. فقط یکی از آنها به شیوه غیرمستقیم زندگی ماکس را به زندگی لیز پیوند می دهد و توضیح می دهد که لیز «که ابتدا یک هوادار بی رغبت است، بیشتر و بیشتر مجبور می شود در خانواده ریاست را به عهده گیرد.»(14) این خوانندگان، عناصر داستانی برگزیده مرا انتخاب نمی کنند و لذا در پی مطرح ساختن بحثی درباره مسئولیتها و تضادهای مذکر و مؤنث نیستند. بنابراین این بخشهای داستان را فقط به منزله جزئیات زائد و بی اهمیت ذکر می کنند.
اما برای منتقد فمینیست، همانند من، این بخشها که توصیف پیوندهای خانوادگی هستند، دارای اهمیت کلیدی اند. گرور از همه اشاره های موجود در متن به مسئولیتهای خانوادگی لیز استفاده می کند تا تاروپود داستان خود را درباره دشواری ترکیب نقش مادری با کار سیاسی، به یکدیگر ببافد. او این بخشها را به منزله عناصر اصلی برمی گزیند و این نتایج را از آنها می گیرد: «[ الیزابت ] پسری دارد که نسبت به او کاملا احساس مسئولیت می کند و مراقبت از او، قبلا تعهدات سیاسی او را محدود ساخته بود... این تعارض در گذشته حل ناشدنی بود، اما هنگامی که پسر می تواند نفی سلطه سفیدان در آفریقای جنوبی را به عنوان عقیده مادرش درک کند و از آن هواداری نماید، لیز بالاخره خود را آزاد می بیند که به طور جدی دست به خطر بزند.»(15) این خواننده مرکز ثقل داستان را جایی می بیند که برای دیگر خوانندگان، اغلب مذکر، عنصری حاشیه ای است. او این بخشهای رمان را از این رو برمی گزیند تا در روایت خود از داستان بگنجاند که به سبب علاقه مندی به موضوع خاصی به سراغ رمان رفته است و آن اینکه «چگونه دو دلمشغولی رایج زمان ما - مبارزه انقلابیون و زنان برای رسیدن به آزادی سیاسی و شخصی - به صورتی تفکیک ناپذیر به هم گره خورده اند؟» پاسخگویی به این پرسش مستلزم توجه به زندگی شخصی کاراکترهاست. علاوه بر این، او این عناصر داستانی را به گونه ای متفاوت با دیگر بررسی کنندگان بازگو می کند: با نوعی آگاهی دست به این قرائت می زند، آگاهیی که به وی در بازشناسی مسئولیتهای خانوادگی لیز کمک می کند. از آنجا که او در مقام یک مؤنث پرورش یافته، وظایفی را که در فرهنگ وی به زنان منتسب می کنند آموخته است و می داند (یا به آسانی می تواند تصور کند) که به عهده داشتن مسئولیت کودکان - حتی در صورت غیبت فیزیکی آنها - موجد چه احساسی است. کمتر احتمال می رود که خوانندگان مذکر مسئولیتی در قبال کودکان را تجربه کرده باشند و به احتمال بیشتر درباره نقشهای مراقبتی زنان به صورتی قراردادی فکر می کنند و توجه چندانی به جزئیات تصویرسازی گوردیمر از لیز در مقام مادر ندارند; بنابراین به احتمال بیشتر، حضور پسر او را در یک مدرسه تمام روزانه، نشانه شانه خالی کردن از مسئولیتهای خانوادگی می دانند.
رابطه لیز با معشوقش گراهام نیز برای من جالب توجه بود. مثلا از بخشهایی مثل بخش زیر لذت بسیار بردم. در اینجا گوردیمر به تفصیل افکار و حالات درونی لیز و چیزی را که من ترکیب معاصر رمانس و پراگماتیسم در نگرش لیز به معشوقش می دیدم، بازگو می کند. لیز از گراهام خواسته برای سالروز تولد مادربزرگش مقداری گل تهیه کند و به آسایشگاه سالمندان بفرستد، چون او باید برای ملاقات بوبو به مدرسه برود. اینک او به خانه بازگشته است:
وقتی وارد آپارتمان شدم صدای زنگ تلفن می آمد، اما وقتی به گوشی رسیدم قطع شد. حتم داشتم که گراهام است. ناگهان روی میز دسته گلی پیچده در سلوفان دیدم; آیا او به گل فروشی سفارش داده بود گلها را به جای آسایشگاه به اینجا بفرستد. اما روی برچسب کوچک و شیک دسته گل اسم من دیده می شد - پس او گلها را برای من فرستاده و برای بانوی پیر هم سفارش گل داده است. سامسون نظافتچی حتما موقع تحویل گلها در خانه مشغول کار بوده و آنها را به اینجا آورده است. گلها، مثل صورتهای فشرده به شیشه، به کاغذ سلوفان چسبیده بودند; پوشش شفاف و پرسروصدا را پاره و گلها را آزاد کردم و کارت را خواندم: همراه با عشق. جی گراهام. بی هیچ نشانی از نام خودمانی یا اشاره یا کلمات عاشقانه خودمانی. ما هر وقت لازم بود واژه های کلیشه ای به کار می بردیم. رایحه ای خنک و زخمی از گلها برمی خاست; اینها گل حسرت بود با ساقه ها و برگهای پیازگون و سبزینگی سرد. او می داند من تا چه حد دیوانه این گلها و همین طور دیوانه گل زنبق هستم. آن یک هفته ای که در بلاک فارست، در اروپا، با هم بودیم، مرتب از آنها می خریدم. در جمله ساده روی کارت اشکالی نبود: با عشق. گذر او به گلفروشی افتاده بود و برای من هم مقداری گل فرستاده بود. فرستادن گل چیزی بود که او فقط در تولد یا مناسبتی مثل این انجام می داد. نکند به خاطر ماکس باشد; اما خدای من، نه; یقینا نه; این کار زیادی ناشایست است، او هرگز چنین کاری نمی کند. ما شب پیش عشق ورزیده بودیم، اما هیچ چیز خاصی در آن نبود. هیچ کس دوست ندارد قبول کند در این زمینه از روی عادت رفتار می کند. اما واقعیت این است که فردای عصر جمعه ها، روزی است که لازم نیست گراهام مغزش را درگیر دادگاه کند، من هم مجبور نیستم صبح زود برای رفتن به کار بیدار شوم. (P.33)
این گونه قطعات کتاب، هم در قرائتهای آشکارا سیاسی و هم در قرائتهای آشکارا فمینیستی، بی اهمیت دانسته شده اند. ابهام موجود در آن چندان با یکدستی قاطعی که منتقد فمینیست بین امور شخصی و سیاسی ترسیم کرده تطبیق نمی کند و برای تحلیلهای ضدنژادپرستانه نیز کاملا بی ربط است. منتقد فمینیست - تقریبا عجیب است که در تحلیل زندگی شخصی لیز - هرگز نامی از معشوق لیز نمی برد. اما او بدین دلیل چنین بخشهایی را حذف می کند که پرسش فمینیستی درباره زندگی سیاسی و شخصی را بسیار محدود تعریف می کند و آن را پرسشی درباره تضاد بالقوه مسئولیت خانوادگی و مبارزه می داند و بحث خود را برای پرداختن به همین موضوع خاص بنا می کند. خوانندگانی که بحثهای ضدنژادپرستانه کرده اند، فقط به ندرت به نقش گراهام در داستان توجه داشته اند، و در این صورت نیز راغب اند که گراهام را به سادگی نماینده انسانمداری لیبرال دست و پا بسته ای ببینند که به صورتی روزافزون در وضع آفریقای جنوبی معنای خود را از دست می دهد. هر یک از این تحلیلها، گویای داستان خاصتری است که از متن رمان برساخته شده است، و هیچ یک از این داستانهای برساخته شده، شامل ظرایف و دقایقی که گوردیمر از رابطه لیز و گراهام ارائه داده نیستند.
بررسی کنندگان عمومی به صورتی چشمگیر توجه بیشتری به کنشهای متقابل لیز و گراهام کرده اند، اما آنها نیز این بخشهای رمان را مساله دار دانسته اند. این رابطه، آنگونه که در رمان تصویر شده، نه ازدواج است و نه رابطه عاشقانه ای که بنا به قرارداد برای همه آشناست. لذا به نظر می رسد این خوانندگان از درک آن یا همدلی با لیز و گراهام عاجزند. اشاره های آنها به این رابطه لحن تکذیب و تحقیر دارد: «رابطه ای دوستانه اما ناتمام »(1) ، «سازگاری جنسی بی شور و حرارت و تقریبا بالینی »(1) . کلام لیز به هنگام اندیشیدن به این رابطه - استفاده از صفتی مثل «کلیشه ای » به جای واژه های رمانتیک قراردادی - ظاهرا یکی از منابع دردسرآفرین است، و همچنین لحن لیز یکی از موارد مشترک ناخرسندی بررسی کنندگان عمومی است. یکی از مفسران آزرده از چیزی است که آن را «زمختی امکان ناپذیر زبان » لیز و «استفاده مصرانه از کلمات عامیانه و چارواداری »(16) می نامد و دیگری نتیجه می گیرد که «برازندگی شکننده لیز نه فضیلتی قهرمانی بلکه تا حد تباهی دست وپاگیر جلوه می کند»(5) . مفسر قبلی(16) طرز سخن لیز را چنان بدآهنگ می یابد که کل داستان او را تکذیب می کند: «خواننده در برابر این لافزنی ناشیانه ای که نقاب " رک گویی" به چهره زده، جز اینکه با بیزاری به خدا پناه آورد چه می تواند بکند. من چگونه می توانم درباره هریک از مضامین رمان به این راوی اعتماد کنم: عدالت نژادی، لیبرالیسم سفیدان، مقاومت انقلابی یا هر اقدام دیگری اعم از شخصی و اجتماعی و سیاسی.» هم برای این خواننده و هم برای دیگرانی که کمتر از او صراحت دارند «دشواریهایی که به دست این راوی پیش پای خواننده گذاشته شده، معنای وقایع را در پرده ابهام می برد و مانع همدلی ضروری خواننده با راوی می شود.»
این خوانندگان نمی توانند روابط لیز یا لحن متمایز او را به گونه ای بازگو کنند که با استدلالهایشان درباره رمان انطباق یابد. در تعبیرهای آنها یک بار دیگر می توانیم فعل و انفعال بین برگزیدن و ترجمه و تبدیل را ببینیم. چون صحنه ها و اندیشه های مذکور چندان معنایی برای این خوانندگان ندارد، آنان در تعبیرهایی که درباره رمان برمی سازند، از این بخشها استفاده نمی کنند. در عین حال که نمی خواهند عناصری از این دست را وارد روایت خود از داستان کنند، اما به آسانی نمی توانند آنها را نادیده بگیرند; برای اینکه بتوانند عناصر یادشده را حذف کنند، آنها را به منزله نوشته های نامربوط یا عیبناک بازگو می کنند.
قرائتهای گوناگونی که در این مقاله نشان داده ام، بر مبنای ترکیبهای متفاوت عناصر برگرفته از خود رمان بنا شده اند. روایتهایی که ما از رمان می کنیم، نمی تواند تمام رمان را دربر گیرد، بنابراین ما ناگزیریم از بین همه عناصری که در آن است، دست به انتخاب بزنیم. برخی از تفاوتهایی که در انتخابهای ما وجود دارد، ظاهرا با تمایز میان حرفه ای - آماتور ارتباط دارد. من در تعبیر خود از رمان چند جنبه از آن را ذکر کردم - رابطه لیز با پسرش، زندگی خصوصی او، کارهای روزمره و همین طور فعالیت سیاسی او - بی آنکه در پی معنایی باشم که برای ایجاد پیوند بین این جنبه های متفاوت داستان ضروری است. خوانندگان حرفه ای که براساس الگوهایشان اظهارنظرهای رسمیتر و مدلل تری درباره رمان می کنند، ظاهرا چندان میلی به واردساختن عناصر ناهمگون در تحلیلهای خود ندارند. بررسی کنندگان اولیه، تلخیصهای سریعی از رمان به عمل می آورند و فقط عناصری از رمان را که سازنده تلخیصهای آنان است بیان می کنند; حال آنکه منتقدان بیشتر مایل اند بر عناصری متمرکز شوند که می توان در بحث درباره موضوعات خاص از آنها سود جست. تفاوتهای دیگری که در انتخابهای ما وجود دارد، ظاهرا به تفاوتهای زمینه معرفتی مربوط است و نشانگر تاثیر متقابل برگزیدن و ترجمه و تبدیل است. برخی از عناصر داستان فقط برای خوانندگان مؤنث یا برای کسانی که تجربه سیاسی دارند مهم است و نه برای دیگران. فقط هنگامی که قادر باشیم با ارجاع به تجربه های وابسته به جایگاههای اجتماعیمان، پاره ای از بخشهای داستان را بر زمینه ای قرار دهیم، آن گاه شاید این عناصر را به منزله بخشهای مهم روایت خود انتخاب کنیم.
همراه با این انتخاب، همه ما پاره هایی از داستان را حذف کردیم. مثلا، خود من توجهی به تصویرسازی مفصل گوردیمر از والدین ماکس نداشتم، چیزی که برای منتقدان علاقه مند به تحلیلهای ضدنژادپرستانه، عنصری حیاتی برای نکوهش جامعه بورژوایی بود. و Wade (18) استثناهای مهمی هستند ] اشاره های گوردیمر به فضاپیمایی را، که هیچ یک از ما با لحن عرفانی و استعلایی آن چندان راحت نبودیم، حذف کردیم. به لحاظ نظری همه قسمتهای رمان اهمیت دارند. پرواضح است که یک تفسیر نمی تواند همه چیز را دربر گیرد یا تکرار خود رمان باشد. هر بازنمودی ناقص و جزئی است و «قسمتهای بسیاری، و در واقع اکثر قسمتهای موضوع تصویرسازی خود را کنار می گذارد.» (Becker, 1986, p.126) بنابراین، روایت مطلوب از یک رمان، روایتی است که شمول آن برای بناساختن بحثی که خواننده در پی آن است کافی باشد.
ترتیب
وقتی خوانندگان رمانی را خلاصه می کنند، باید عناصری را که برگزیده و ترجمه و تبدیل کرده اند، طوری مرتب کنند که داستانی با طرح خود به وجود آورند. این فرآیندهای مرتب سازی را می توان در طرز برخوردهای خوانندگان با صحنه های پایانی دنیای فقید بورژوایی دید.
وقتی داستان به اوج خود نزدیک می شود، لیز با لوک، مبارز سیاهپوست، ملاقاتی دارد که لوک از او تقاضای کمک به سازمان می کند. لیز شام می پزد و آن دو تقریبا بی هدف گفتگو می کنند. لیز از خود می پرسد که او چرا به اینجا آمده. بالاخره لوک شرح می دهد که دنبال کسی است تا کمکهای مالی خارج از کشور به نهضت مقاومت را دریافت کند. آنها به حالتی تدافعی، که در این گونه گفتگوها بدان عادت کرده اند، صحبت می کنند و به دقت واکنشهای یکدیگر را زیرنظر دارند:
او همچنان با نیمه لبخندی به من نگاه می کرد و از اینکه راه فراری نداشتم خرسند بود. گفتم: «تو اصلا مرا در نظر نمی گیری.» چرند می گفتم، اما او چرندگویی را هم تلاش دیگری برای فرار می دید و مرا به این احساس وامی داشت که انگار با این حرف می خواهم چیزی را پنهان کنم. اما چه چیزی را؟ راست است که هیچ پولی از خارج به دست من نمی رسد، در واقع در بانک - مابین حقوق دریافتی ابتدای ماه و صورتحسابهای پرداختی پایان ماه - جز مقداری ناچیز که آن هم غالبا ته می کشید، پولی نداشتم. بالاخره همراه من خندید، اما می دیدم که زیر خنده اش عزمش همچنان باقی است، خنده فقط زنگ تفریح بود.
«آه لیز، دست بردار.» به او گفتم باید دیوانه شده باشد. من هیچ کس را نمی شناختم، حتی کسی که بتوانم به او نزدیک شوم. گفتم مدتها پیش از این گونه محافل خارج شده ام. حرف مهملی بود، چون اگر جز این بود، او به سراغ من نمی آمد، نمی توانست بیاید. حرفهایم همه مهمل بود. حرف واقعی من، که او هم می فهمید، این بود که از انجام خواسته او می ترسم، می ترسم، حتی اگر «کسی » را بشناسم، حتی اگر برای پولهایی که ناگهان به حسابم واریز می شود، توضیح عملی مقبولی داشته باشم. ما گفتگویمان را در سطحی کاملا عملی نگه داشته بودیم، این بازی را هر دو می شناختیم - مثل لاس زدن و منع کردن. لاس زدن هم قسمتی از همین بازی بود; ته رنگ جنسی پنهانی در همه این چیزها وجود داشت. در رضایت گرفتن از من، در اغواکردن من و در هماوردطلبی اش در رویارویی با من اشکالی هم نداشت، همه اینها به قدر کافی صادقانه بود. (P. 86)
لیز، در ضمن صحبت، به یاد حساب بانکی مادربزرگش می افتد و درمی یابد که در واقع می تواند کمکی را که لوک خواستار آن است در اختیارش بگذارد.
آن شب، در پایان رمان، لیز بیدار در بسترش لمیده و به اینکه چه خواهد کرد می اندیشد. او به مسائلی که ممکن است پیش آید و به اینکه چنین اقدامی چه معنایی دارد فکر می کند. و دست آخر، ظاهرا به این نتیجه می رسد که باید این کار را انجام دهد، چون خیلی ساده این کار برای او ممکن است. به نظرم می توانیم بگوییم افکاری که لیز غرق آنها شده، سهل و ممتنع است:
ظاهرا راه حل ساده، حساب بانکی است. نمی توانم توضیح دهم; اما حساب بانکی وجود دارد. همین خودش به اندازه کافی خوب است; همان طور که بوبو عادت کرده درباره رفتار خود با یک کلمه پاسخ دهد: «برای اینکه ». پس من دارم دوباره وارد سیاست می شوم؟ دراین صورت این چه نوع فعالیتی است؟ اما چنین چیزی نمی تواند برای من دردسری درست کند، ربطی به من ندارد. حساب بانکی آنجاست و احتمالا می توان بدین منظور از آن استفاده کرد. پیرزن از من می پرسد چه شده؟ من هم می گویم: خوب چنین و چنان شده. لوک می داند چه می خواهد و می داند از چه کسی باید آن را بگیرد. مسلما حق با اوست. یک زن سفید هوادار چیزی ندارد که به او بدهد - جز جای پایی در ذخیره بانکی پیرزن سربه راه سفیدپوستی. او هم در عوض با بوی دود لباسهایش بازمی گردد. آه بله، این کاملا ممکن است، او با من معاشقه می کند، دفعه بعد یا یکی از همین دفعه ها. این قسمتی از معامله است. این هم صادقانه است، مثل غرورش، دروغهایش و قرضهایش، قرضهایی که پس نخواهد داد; همه آنچه او می تواند به من دهد، همین است. شاید بهتر است با قدردانی آن را بپذیرم، زیرا دیگر چیزی مدیون هم نخواهیم بود، هریک آنچه را داشته ایم، داده ایم، و اگر کسی چیزی بیش از دیگری برای دادن داشته باشد، آن یکی مقصر نیست. و در هرحال شاید من آن را می خواهم. نمی دانم. شاید از آنچه من دارم، بهتر باشد. فعلا که به حال من مناسبتر است. چه کسی می تواند بگوید این را نباید عشق نامید؟ نمی توانی بالاتر از دادن آنچه داری، کاری انجام دهی. (P. 94)
یک پاراگراف بعد، رمان با گوشه چشمی به اهمیت انتخاب لیز - دست کم در ذهن خود او - به پایان می رسد، همان طور که لیز به ما می گوید: «ضربان آهسته و هموار قلبم، مثل یک ساعت، در وجودم تکرار می شد: هراسان، سرزنده، هراسان، سرزنده، هراسان، سرزنده...» (P. 95)
این بخشها در ترتیبهای گونه گونی که به دست خوانندگان متفاوت به عناصر داستانی داده شده، جاهای متفاوتی دارند. بررسی کنندگان عمومی، به ندرت این رشته وقایع را مهم دانسته اند. شاید برخی از کسانی که یادی از تصمیم لیز نکرده اند، به دلیل لازمه ژانرشان، از معرفی پایان داستان پرهیز کرده اند، اما چند نفری هم که به این بخشها اشاره کرده اند با کوچک شمردن کاری که لیز به عهده خواهد گرفت آن را «نوعی جبران بی معنا»(5) ، یا دارای «ارزش مشکوک و حتی شرافت مشکوک »(13) نامیده اند. آنها بیشتر به کنش متقابل شبه جنسی لیز و لوک در متن رمان و پیامدهای این گفتگو علاقه مندند و هرگاه از این صحنه ها ذکری به میان آورده اند، تقریبا همیشه به احتمال معاشقه آتی آن دو اشاره کرده اند. قرائت آنها از این بخشها، یادآور یکی از طرق معمول ایجاد سوءتفاهم بین زنان و مردان درباره اشارات جنسی به یکدیگر در زندگی روزانه است; آنها حرفهای لیز را نادیده می گذارند و فرض می کنند که چون او از روابط جنسی سخن می گوید، پس باید خواهان آن باشد.
ظاهرا این خوانندگان انتظار داستان سنتی تری با یک قهرمان مرد فعال را داشته اند، و تعداد بسیار اندکی از آنها توانسته اند دید خود را چنان تغییر دهند که لیز را محور رمان بدانند. یکی از بررسی کنندگان که دنیای فقید بورژوایی را «روایتی مبهم درباره ماکس » می داند، چنین نتیجه می گیرد که رمان «بدون سرانجام به پایان می رسد.»(2) البته ماکس را دشوار می توان قهرمان کلاسیک دانست، و این خوانندگان می توانند دریابند که او خصوصیات غیرقهرمانی دارد، اما آنها معمولا در داستانهای ساخته و پرداخته شان، همه اینها را گرد هم می آورند. برخی هم با تقلیل نقاط ضعف ماکس، از او یک قهرمان می سازند، حال آنکه دیگران کل کتاب را «اندوهناک »(5) و «تاریک »(9) توصیف می کنند. حد افراط این نوع قرائت (چنان افراطی که به نظر من واقعا بد خواندن کتاب است)، قرائت منتقدی(16) است که داستانی درباره ماکس اختراع می کند و او را در طی مدت زندانی بودنش (دورانی که گوردیمر درباره آن ساکت است) در حال اتخاذ تصمیمی حساس و «رسیدن به حقایقی » درباره فعالیت سیاسی اش تصویر می کند. هوف(16) که دوست دارد نقطه اوج داستان را به جای دیگری انتقال دهد، معتقد است «انقلاب درونی ماکس، اگر درست درک می شد، باید مرکز اصلی رمان قرار می گرفت، اما یک بار دیگر "فرصت از دست رفته" است.»
منتقد فمینیست، برعکس(15) برای اینکه لیز و تصمیم او را در مرکز داستان قرار دهد، با هیچ مشکلی روبه رو نیست. درحالی که بررسی کنندگان عمومی تصمیم لیز را به منزله چیزی عرفانی و تقریبا اتفاقی قرائت می کنند، گرور(15) آن را انتخاب مهمی می داند که با عزم راسخی به عمل آمده است. در داستانی که او برمی سازد، لیز هوادار فعالی است که مسائل مطرح شده در رمان را با موفقیت حل می کند: «با تصمیم به متعهد ساختن خویش، که سراپا بر مبنای قضاوت خودش گرفته است، رمان پایان می یابد، درحالی که هراس الیزابت از خطرکردن، به او کاملا احساس سرزندگی می بخشد.»(15)
خوانندگانی که تحلیلهای ضدنژادپرستانه از رمان کرده اند، درباره تصمیم لیز نظر دیگری دارند. آنها به شیوه ای با لیز همدل هستند که بررسی کنندگان عمومی نبودند، احتمالا به این دلیل که آنها درحالی به سراغ رمان آمده اند که از پیش دلمشغول موضوعاتی بودند که در وضع لیز تصویر شده است. آنها تصمیم لیز را مهم و خود او را کسی می دانند که اندیشمندانه به این قضیه می نگرد. یکی او را کسی توصیف می کند که «با این عمل آگاهانه به جلو، به سمت آینده »(19) حرکت می کند. دیگری می گوید «بدین سان، الیزابت پی به نکته منحصربه فردی می برد - اینکه اگر بخواهد در این بازی نقشی به عهده گیرد، مجبور است بر طبق قواعدی بازی کند که هیچ کنترلی بر آنها ندارد، قواعدی که شاید حتی در حال بازی تغییر کنند.»(18) این خوانندگان لیز را «آگاه به » وضع خویش توصیف می کنند; با این حال، همان طور که مثال قبل نشان می دهد، آنها برخلاف تفسیر خوش بینانه فمینیستی، بر محدودیتهای او نیز تاکید می کنند. گرچه تصمیم لیز از سوی آنها به منزله نقطه اوج رمان قرائت می شود، اما این نقطه اوج را بدبینانه و ناخشنودکننده می بینند، زیرا برای سؤال مطرح شده پاسخی که به اندازه کافی آگاهانه و عامدانه باشد نمی دهد. مثلا یکی گله دارد که «بالاخره، ظن من این است که خانم گوردیمر، بخش اول سرلوحه خود را از کافکا گرفته باشد: "یقینا، امکاناتی برای من وجود دارد» اما بقیه سرلوحه را - : "اما این امکانات کدام گوشه پنهان اند؟" - ظاهرا به خاطر نیاورده است.»(18)
جالب اینکه، بخشی از بدبینی مذکور در تفسیرهای این خوانندگان، پژواکی از توجه بررسی کنندگان عمومی به امور جنسی است. آنها بر غیراصیل بودن کنش متقابل لیز و لوک تاکید دارند. یکی می گوید «الیزابت مجبور است که بالاخره بپذیرد، ایجاد پل بین نژادها اندیشه غیرممکنی است. او برای پذیرش اینکه ... دوستی به صرف دوستی، چیزی مختص به سفیدهاست، تحت فشار است. »(8) و دیگری ادعا می کند «برای [ الیزابت ] حقیقت زشت این است که او از دید روابط انسانی چیزی برای دادن ندارد و دوست ندارد وضع بین خود و لوک را به سطح صرفا اقتصادی تنزل دهد.»(19) این خوانندگان شرایط مساله را که وضع لیز تحمیل می کند می پذیرند و بر موانعی که بسیاری از بررسی کنندگان عام را از همدلی آسان با راوی مؤنث بازمی داشت غلبه می کنند، اما آنها کمتر از منتقد فمینیست رغبتی - یا اشتیاقی - به ساختن سرمشقی مثال زدنی از لیز دارند و از «پاسخهای » موجود در متن نیز چندان راضی نیستند.
هر تفسیری از تصمیم لیز می تواند به پشتوانه بخشهایی از متن رمان متکی باشد. لیز درباره تصمیم خود می اندیشد، اما به صورتی گنگ و مبهم درباره چیزهای دیگری هم می اندیشد. او از دید جنسی به لوک می اندیشد; و محدودیتهایی را که اوضاع آفریقای جنوبی بر دوستیهای بین نژادها و همین طور بر اقسام کنشهای مؤثر ممکن برای سفیدها تحمیل می کند تشخیص می دهد. رمان با القای این مطلب به پایان می رسد که تصمیم به عمل، به گونه ای، با «زنده » بودن در ارتباط است. اما این عناصر معین را می توان به صورتی متفاوت در روایتهایی متفاوت ترکیب کرد، به صورتی که رمان از زبان خوانندگان متفاوت، به طرز متفاوتی سخن گوید.
من ترتیب قرائت خود را تحلیل نکرده ام; منظور من از اشاره به این حلقه مفقوده تحلیل، این است که من اجباری به مرتب ساختن پاسخ خود در قالبهای قراردادی نداشته ام. پاسخ عادی و غیرحرفه ای من، پاسخ روشن و واضحی نیست; در واقع، من تا حد زیادی هنگامی به قرائت خود آگاهی یافتم که متوجه شدم هنگام خواندن مقاله های انتقادی و بررسیهای اثر گوردیمر واکنش نشان داده ام، یعنی به شگفتی و رنجش دچار شده ام. در مقام خواننده ای عادی، لزومی نداشت که روایت کاملا ساخته و پرداخته ای از رمان به عمل آورم - مثلا بحثی که پاسخگوی مباحثه ای حرفه ای باشد. من کتاب را خواندم و از بخشهای موردعلاقه ام لذت بردم و - به دلایل گوناگون - عناصری از متن را به یاد آوردم. فرمولبندیهای واضحتر من (که بخشی از این مقاله اند) نتیجه این احساس من بوده اند که بررسی کنندگان نسبت به گوردیمر انصاف نورزیده اند و تحلیل سرچشمه های همین احساس منجر به پیدایش فرمولبندیهای مذکور شد.
بحث و نتیجه گیری
این سخن که رمان واحدی از سوی خوانندگان مختلف به طرق متفاوتی تفسیر می شود، سخن تازه و شگفتی نیست. اما این سخن، به شیوه ای نو و به طور جدی در مطالعات ادبی و نظریه پردازی جامعه شناختی درباره معنا و تفسیر به کار گرفته می شود. در مقدمه گفته بودم که این علاقه جدید، حداقل تا اندازه ای برخاسته از ناهمگونی اخیر اجتماعات علمی و نخبگان فرهنگی است. مسلم است که همه خوانندگان، بیرون از متن حضور دارند و فعالانه دست به تفسیر آن می زنند. اما سنتهای تفسیری - که رمانها در چارچوب آنها نوشته و خوانده می شوند - حاصل فعالیتهای بی وقفه گروههایی از افراد خاص است. یکی از این سنتها که عمدتا ساخته و پرداخته فعالیتهای نویسندگان و خوانندگان سفیدپوست و مذکر و غربی است، گرایش به بدیهی انگاشتن دیدگاههای چنین افرادی دارد. اگر کسی با این سنت سازگار نباشد - به گونه ای با شخص خاصی که نماینده هنجارهاست متفاوت باشد - احتمالا با او همچون آدم عجیب و غریب و گیج کننده ای برخورد خواهد شد (همان طور که بررسی کنندگان اولیه با لیز برخورد کردند). وقتی این گروههای بیگانه بیرون از سنت، که پیش از این در حاشیه های فرهنگ بوده اند، داعیه های تفسیری تازه ای پیش می کشند، در واقع کسانی را که در مرکز فرهنگ قرار دارند، برای ارزیابی مجدد روشهای سنتی تفسیر به مبارزه می خوانند. در حال حاضر، هم درونیها و هم برونیها در تلاش هستند که دلالتهای ناهمسویی تفسیری را تنظیم و تدوین کنند. اگر گروههای مختلف، که جایگاههای مختلفی دارند، چنین اظهارنظرهای متفاوتی کنند، در آینده، ما چگونه درباره معانی آثار فرهنگی گفتگو و فکر خواهیم کرد؟
در این مقاله یکی از اهداف من این بوده که جایگاهی برای رویکرد جامعه شناختی به مسائل تفسیر طلب کنم. نمی گویم جامعه شناسان باید داوران معنا و قاضیان ارزشهای زیباشناختی شوند. با این حال، به نظر من بررسی فرآیندهای تفسیر مواد و مصالح متون می تواند به مطالعه معنا کمک کند و چنین کاری دیرزمانی است که از علائق اصلی جامعه شناسی است. من خواسته ام خطوط کلی رویکردی را ترسیم کنم که دربرگیرنده توجه به دو مقوله باشد، یکی توجه به خصوصیات متن که ناشی از قراردادهای سنت جمعی است و دیگری توجه به اینکه چگونه این سنتها طرز استفاده های خاصی را در این زمینه تجویز می کنند. اگر درک کنیم که رمانها در بستر فعالیت جمعی تولید و خوانده می شوند، آن گاه فعالیتهای هماهنگی که زیربنای همه تفاسیر است هویدا می شود و می بینیم که برساختن معنا از رهگذر سنت و قرارداد ادبی گونه ای از کنش متقابل اجتماعی است که چندان تفاوتی با معناسازیهای روزمره ای که مفهوم فرهنگ حاکی از آن است ندارد.
رمانها - و شاید همه متون ادبی - «چندآوایی » (Griswold, 1987) هستند. خوانندگان مختلف یک داستان، آن را به گونه های متفاوتی تفسیر می کنند، حتی خواننده واحدی هم که رمان واحدی را در زمانهای مختلف خوانده است، در هر بار چیزهای متفاوتی در آن می یابد. دامنه نسبتا گسترده قرائتهایی که به خصوص به یک رمان مربوط می شود، با توجه به خصایص ژانر و کاربرد آن در یک «دنیای » ادبی، قابل فهم است (Becker, 1982) . متن هر رمان از جزئیات بسیاری تشکیل شده که برگرفته از مشاهده دقیق یک دنیای خیالی است; کامیابی یک رمان خوب در غنا و پرمایگی بازنمودهای آن است که با شرح و تفصیل هر حادثه، و نمایش پربار خردترین مؤلفه های آن، به دست می آید (Ortegga Y. Gasset (25), 1968) . طرح رمان برساختن تعبیرهای متعددی از معنای آن را مجاز می دارد - و حتی بدان دعوت می کند. علاوه بر این، رمان از خواننده می طلبد که تجربه را به منزله پشتوانه ای برای تفسیر به کار گیرد. در هر متن «شکافهایی هست که سبب "نامتعین" بودن رمان می شود» (Iser, 1978) خواننده باید خود را در متن قرار دهد و سپس با استفاده از اندوخته معرفتی خویش درباره دنیا جای خالی جزئیاتی را که در متن آشکار نیستند، اما برای فهم مطلب ضروری اند، پر کند تا روایت کامل شود (Smith, 1978) همه خوانندگان این جنبه قرائت روایی را می آموزند، اما هر خواننده ای با پیشینه متفاوت اندوخته معرفتی، که از تجربه های وابسته به جایگاههای مختلف اجتماعی شکل گرفته، به سراغ رمان می رود. هریک احتمالا چیزهای متفاوتی در متن می گنجانند و بسیاری از این تفاوتها به موقعیتهای گوناگون اجتماعی بستگی دارد.
این متون نامتعین، نوعا در مجموعه هایی مورد بحث قرار می گیرند که در آن مجموعه ها وجود تفسیرهای ناهمسو تقریبا معضلی به بار نمی آورد. اگر از یک مقاله علمی تعبیرهای متفاوتی بشود، مساله ای برای دانشمندان به وجود می آید: این مقاله ها نوشته می شوند تا گویای «واقعیات » باشند و فقط یک تفسیر باید درست باشد. همچنین اگر نقشه های جغرافیایی از سوی ملل مختلف به صورتهای گوناگون تفسیر شوند، این ناهمسویی باعث مناقشه ای می شود که باید آن را حل کرد (Volberg, 1984) در مقابل، تعبیرهای متفاوت از رمانها مایه شگفتی نیست. منتقدان، رمانها را به گونه ای متفاوتی قرائت می کنند و بسیاری از تفاوتهای موجود را تجلی رویکردهای انتقادی متفاوت، اما به یکسان مشروعشان، محسوب می کنند. حتی بسیاری از اهل ادب وجود تفسیرهای متفاوت را گواه بر «زنده و فعال و زایا» بودن رمان می دانند (Lessing, 1973) خوانندگان عادی برای بحث درباره قرائتهای خود، یا حتی بیان آنها، در هیچ یک از محیطهای عمومی فرصتی نمی یابند. بنابراین اکثر کسانی که درباره داستانها وارد بحث می شوند، انتظار ندارند که مساله ناهمسویی قرائتها حل شود.
بحث من درباره سه نوع روایت کاملا متفاوت، که هر سه از دنیای فقید بورژوایی اقتباس شده اند، ضرورتا به این معنا نیست که سازندگان آنها از رمان غیرمسئولانه استفاده کرده اند; اکثر قرائتهای موردبحث، هرچند با تفاوتهایی، آن قدر به متن وفادار باقی مانده اند که قرائتشان قابل دفاع باشد. اگر ناهمسویی تا این حد مجاز باشد، پس بدخواندن و سوءتعبیر چیست و چگونه شناخته می شود؟ من در برخی موارد داوری کرده ام که فلان خواننده جزئیات خاصی از داستان را بد فهمیده است (مثل چند تن از بررسی کنندگان که ظاهرا فکر می کنند لیز برای پول مادربزرگش نقشه می کشد، درحالی که به سادگی قرار است از خارج پولی را که به حساب پیرزن واریز می شود دریافت کند و به مبارزان بدهد). دو نفر از مفسران نیز بحثهایی کرده اند که بنا به دلایل پیش گفته از نظر من «واقعا بد خواندن » هستند: مثل قرائت هوف Hough,(16) که مدعی است رمان درباره انقلاب درونی ماکس در دوران زندان است; و گرور Grever (15) که می گوید فرزند لیز، به خاطر گفتگوی کوتاهی، مواضع سیاسی او را «درک » می کند و از او «هواداری » می نماید. درحالی که بسیاری از بررسیهای دیگر اختلافهای بارزتری با قرائت من دارند، من فقط این دو قرائت را «غلط » دانسته ام که این امر ظاهرا حاکی از مجاز بودن ناهمسویی در قرائت روایتهای داستانی است.
و «استدلال »، (argument) می توانند سودمند باشند. برخی از متون، مثل مقاله های علمی، بدین منظور نگاشته می شوند که به عنوان استدلال قرائت شوند، استدلالی که از رهگذر عرضه مصالح فقط کافی - و نه بیشتر - به نتیجه گیری واحدی منتهی شود. متون دیگری، مثل نقشه ها، برای این تهیه می شوند که به عنوان پرونده های اطلاعات مورد استفاده قرار گیرند و مصرف کنندگان بنا به مقاصدشان در آن غور کنند. هیچ بازنمودی به خودی خود «استدلال » یا «پرونده » نیست: یک مقاله علمی را می توان مجموعه ای از نتایج تحقیقی دانست، مثل وقتی که دانشمندان از داده ها برای مقاصدی استفاده می کنند که متفاوت از مقاصد جمع آوری آن داده هاست; همچنین نقشه را می توان به منزله داعیه سیاسی به کار برد، مثلا مردم اعتراض کنند که فلان نقشه طوری رسم شده که اروپا و آمریکای شمالی را مرکز جهان نشان می دهد. بنابراین مفاهیم پرونده و استدلال، ناظر به انواع اسناد نیست، بلکه به روشهای استفاده از اسناد اشاره می کند. الگوهای عرفی در جریان کنش و واکنش با نحوه استفاده نوعی از اسناد و در اجتماعاتی که به آن نوع استفاده دست می یازند تحول می یابند. مثلا یک متن علمی برای منتهی شدن به نتیجه واحدی طراحی می شود و شکل و خصوصیات سبک آن به گونه ای است که خواننده را تسخیر و به سمت اندیشه واحدی که نویسنده می خواهد هدایت می کند (1984 ، (Latour در چنین متنی هیچ جزئیات اضافی یا بالقوه مزاحمی نباید گنجانده شود; با اینکه داده ها نمایش داده می شوند - مثلا خطوط یک نقشه - اما این نمایش با دستورالعملهای روشنی برای تفسیر آنها همراه است که خود بخشی از همان شیوه استدلال است.
اگر استفاده از مقاله های علمی و نقشه ها را دو حد متقابل یک طیف بدانیم، پرواضح است که رویکرد معمول به خواندن یک رمان جایی بین این دو واقع شده است. متن داستانی را می توان در حکم «استدلال » قرائت کرد، که معمولا همین طور است; با این حال، رمان کاملا شکل استدلال ندارد، بلکه مشاهداتی از یک دنیای خیالی است. قراردادهای رئالیسم ادبی حاکی از این است که وضع داستانی به گونه ای ترسیم می شود که جزئیات آن بسیار بیش از اطلاعاتی است که برای استدلال ضرورت دارد. خوانندگان با استفاده از پاره ای از اطلاعات موجود در متن، در تعبیرهایشان از رمان استدلالهایی را برمی سازند. آنها با جستجو به دنبال شواهدی برای برخی استدلالها، و نه برای بیان واضح یک استدلال، امیدوارند قرائت فعالی به عمل آورند.
با توجه به بحثهای قبلی، در اینجا تا حدی نشان داده ام که چگونه وجود واکنشهای گوناگون - در مقایسه با هر نوع بازنمایی دیگری - عمدتا ویژگی متون ادبی است. اما واکنش به داستان، مثل پاسخ به هرگونه بازنمودی، از قراردادهای جمعی شکل می پذیرد. خوانندگان می دانند چگونه به عناصر داستانی خاصی توجه کنند و داستانها را در حکم نمونه هایی از ژانرهای مانوس بدانند. این نوع مهارتها، همراه با هم، شیوه های قرائت اقسام گوناگون متون را تشکیل می دهند. مثلا، بررسی کنندگان اولیه موردبحث من می دانستند که چگونه دنیای فقید بورژوایی را به عنوان رمان مدرن و جدی رئالیستی قرائت کنند - که متعلق به سرزمینی «بیگانه » است، اما داعیه ای جهانی دارد. منتقدان بعدی نیز همین دیدگاه را داشتند، اما متکی به روشهای دیگری هم بودند; آنها به احتمال قوی، رمان را به منزله انتقاد اجتماعی قرائت می کردند. ظاهرا خوانندگان عادی بیش از منتقدان حرفه ای در تفسیر رمانها برحسب علائق خاص یا انفرادی خود آزادی دارند. اما چارچوب جمعی بر خوانندگان عادی نیز تاثیر می گذارد; مثلا، رائت خود من از دنیای فقید بورژوایی وابسته به در دسترس بودن روش تفسیری است که آن را از بحثهای فمینیستی درباره رمانهای دیگر آموخته ام.
بنابراین حاصل بحث من این بوده که قرائت همواره فعالیتی است که جایگاهی اجتماعی دارد و از تاریخ و زمینه "اجتماعی - سازمانی" و نیز از پس زمینه اجتماعی خواننده شکل می گیرد. با توجه به این خصوصیت مکانمند، هر قرائت - به خصوص قرائتهای کسانی که نسبت به فرهنگ معینی بیرونی محسوب می شوند - امکانپذیری معنای مشترک را بیشتر می کند. قرائت در مقام کسی که بیرون از چارچوب فرهنگ غالب است (که در این تحلیل «در مقام یک زن » بود، اما همچنین، به صورت بالقوه، قرائت در مقام هرکسی که به گونه ای از حقی محروم شده است) فرآیندی است که می تواند داعیه معنای جهانی را وارد میدان کند. این فرآیند شامل مطرح ساختن درکی از متن است که متکی بر اندوخته معینی از معرفت و تجربه فرهنگی است وتمایلات پیشینی را که به ظاهر سنگ بنای تعبیرهای جهانی هستند آشکار می کند. به هرحال، قرائت در مقام یک «برون ایستاده » نیز - همانند خود قرائت یا همانند «پرداختن » به مساله جنس یا نژاد (West & Zimmerman, 1987) - از اجتماع آموخته می شود. قرائتهای جدید زاییده دریافتهای مشترک درباره متون هستند و این قرائتها، فقط در صورتی همگانی می شوند که فرصتهایی برای بیان آنها باشد. بحثی که در این مقاله ارائه شد نشان می دهد با اینکه قراردادهای رایج در تفسیر سبب قرائتهایی می شوند که رمانها را به سنتهای استقراریافته ای نسبت می دهند، اما گروههایی از خوانندگان که تجربه های متفاوتی دارند می توانند چارچوبهای تفسیری جدیدی پدید آورند. برای آن دسته از خوانندگان که تفسیرهای جدیدی بنا می کنند، ممکن است رمان پشتوانه ای برای حمایت از داعیه های این شناخت نوین درباره جامعه باشد. (19)
تحلیل حاضر برای فهم مجادله هایی که درباره ارزیابی آثار هنری می شود حائزاهمیت است. قرائت یک روایت مستلزم این است که فرد، خود را درون اثر قرار دهد، اما این کار فرآیند پیچیده ای است. بحثهای من درباره بررسی کنندگان اولیه رمان گوردیمر نشان داد که خوانندگان مذکر نتوانسته اند به راحتی خود را در دنیای فقید بورژوایی جای دهند و برای این کار مشکلاتی داشته اند. آنها فاقد زمینه معرفتی لازم برای ایجاد همدلی با زن مجرد و باهوش و درونگرای اواسط دهه 1960 بودند و از ترجمه و تبدیل داستان او به چیزی که موردعلاقه شان باشد ناتوان به نظر می رسیدند. به جای اینکه خود را در موقعیت راوی قرار دهند، جای دیگری معنای رمان را می جستند. در نتیجه، بسیاری از مطالب کتاب که به عقیده من محوری و معنادار بوده، از دید آنها نوشته هایی سست و ضعیف محسوب شده است. چنین برخوردهایی جنبه حساسی از فرآیندهای ارزشگذاری را روشن می کند که در ایجاد شهرت و منزلت نویسندگان زن نقش دارند (Tuchman, Fortin, 1984)
این تحلیل بر آن است که اگرچه متون، تفسیرهای خوانندگان را شکل می دهد و محدود می کند، اما باید به بحثهایی که بیش از حد به قدرت چیزی در «درون » متن تکیه می کنند، به دیده تردید بنگریم. مثلا گرسولد (Griswold, 1987) مدعی است مادامی که رمانها در عین برخورداری از «انسجام » بتوانند معانی چندگانه ای نیز را موجب شوند «قدرت فرهنگی » دارند. مطالعه موردی خانم گرسولد، که به تحلیل تفاوتهای معانی برگرفته از یک اثر در جوامع مختلف می پردازد، بیانگر این است که توان متون معین در اجتماعات تفسیری مختلف متغیر است. اما متاسفانه او با تلاش برای اندازه گیری قدرت متون خاص در جوامع مختلف، تحلیل خود را خراب می کند; شرحی که خود او درباره قرائتهای ناهمسو داده، نشان می دهد که سؤال مناسبتر این است: قدرتمند برای چه کسی؟
فرآیندهای تفسیری مورد بحث من، برای درک فرآیندهای ارتباطی مردم با یکدیگر کاربردهایی دارد. پیشتر گفته ام که خوانندگان در رمانها به دنبال اطلاعات درباره زندگی کسانی می گردند که شبیه خودشان نیستند. غنای مشاهده، که بنیان رمانهای واقعگراست، یعنی اینکه اطلاعاتی در آن هست که پیش از این به شکل عمومی دیگری در دسترس نبوده و به ما احساس تماشای دنیای متفاوتی را می دهد. اما تفسیرها را قالبهای عرفی تفسیر معین می کنند و همچنین چشم اندازهایی که جایگاههای اجتماعی متفاوت موجد آنها هستند تفسیر را محدود می سازند. خوانندگان مختلف رمان، آن را در پرتو معلومات قبلی خود به صورتهای متفاوت قرائت می کنند. مثلا آنچه من از دنیای فقید بورژوایی به وام گرفته ام، عمدتا دربرگیرنده آگاهی والای نویسنده به جنبه هایی از تجربه خود من بوده است - تجربه هایی که بازتاب آنها را در زندگی خیالی زنی دیدم که مشترکاتی با وی داشتم. بررسی کنندگان و منتقدان مورد بحث، بنا به مفروضات متناسب با تجربه و دستور کار خود، مضامین متفاوتی یافته اند; به استثنای منتقد فمینیست، کانون توجه آنها روی داستانهایی درباره مردان رمان یا مسائل سیاسی دامنگیر انسان - و نه مختص به یک جنس - است. بنابراین شاید خوانندگان، به احتمال بیشتر، هر متن را برحسب علائق خود بفهمند نه بر مبنای علائق دیگران. با این حال، شاید توجه به این ویژگی تفسیر، به خودی خود، گامی به سوی آگاهی یافتن از تجربه های دیگران باشد، زیرا حاکی از این است که خوانندگان می توانند آنچه را تفسیرهای خودشان فاقد آن است و نیز این امر را که ایجاد معنا همواره باید اقدامی جمعی باشد در نظر گیرند.
در این مطالعه موردی، شاهد تنش پویای تفسیر به منزله فرآیند و همچنین منش اساسا اجتماعی هر تفسیر بودیم. هم بازنماییها و هم تفسیرها، ضرورتا از رهگذر عرف عمل می کنند که آن هم با عملکرد جمعی ایجاد و آموخته می شود. عرفها، همراه با رشد سنتهای جدید، که باز هم از طریق فعالیت جمعی میسرند، دما دم دستخوش بازنگری و تغییر می شوند. من به بعد سیاسی فرآیند تفسیر نیز اشاره کرده ام، به این معنا که «قرائت رمان » می تواند از تجربه ها و چشم اندازهای مشترک گروههایی پدید آید که جایگاهی متفاوت از مراجع انحصاری تفسیر دارند. هرچند که این قرائتهای جدید اغلب همچون پاسخهای شخص به آثار فرهنگی تجربه می شوند، اما پیرو بازنگری عرفها هستند و فقط همراه با پیدایش اجتماعات تفسیری جدید رشد می کنند. و بالاخره، این تحلیل توصیه می کند که در برابر هرگونه ادعای تفسیر «درست » از متون - که متون جامعه شناختی را هم شامل می شود - رویکردی عمیقا شکاکانه اتخاذ کنیم. سخن این است که اگر ویژگی تفسیر به درستی و دقت توصیف گردد، آن را باید محصول اجتماع مفسران معین با جایگاه معین دانست. دست آخر، در این مقاله بر ترکیب اجتماعات تفسیری و بر استقبال فعال از داعیه های فرهنگی بیرونی ها تاکید کرده ام.
این مقاله ترجمه ای است از :
Marjury L. De Vault, "Divergent Readings: Social Interpretation of Novels ",in American Jurnalof Sociology, Vol. 98(2), 1992, 117-152.
پی نوشتها:
1. این مقاله در جریان همکاری با طرح «شیوه های بازنمایی معرفت، درباره جامعه » نوشته شده است. طرح مذکور در «مرکز پژوهش خطمشی ها و امور شهری » دانشگاه نورث وسترن و به حمایت «بنیاد توسعه سیستم » انجام گرفت. من به خاطر ایجاد فرصت انجام این کار و همچنین کمک به پروراندن این تحلیل خود را مرهون هوارد بکر می دانم. نقل قولهای این مقاله از رمان دنیای فقید بورژوایی اثر نادین گوردیمر بر مبنای نسخه زیر است:
. Nadine Gordimer , (1966): The Late Bourgeois World
2. مثالهایی از هر دو نظریه را می توان در آثار زیر یافت:
. Burns and Burns (1973), Routh and Wolf (1977)
3. برای مقدمه ساده ای بر نظریه ادبی معاصر، ر.ک. Selden (1985)
و گارفینکل (Garfinkle [1967]) زده اند، مراجعه کنید.
5. مثالهای دیگری از این دست را می توان از مشاهدات روزمره به دست آورد. مثلا دانشجویان در کلاسهای جامعه شناسی به خواندن رمان می پردازند; نظریه پردازان اجتماعی به شواهد داستانی طوری اشاره می کنند که گویی به رخدادهای واقعی و شهروندان با خواندن رمانها به مشارکت در نهضتهای اجتماعی ترغیب می شوند.
6. این تمایز را باید تمایزی اکتشافی محسوب کرد و نه یک تمایز مطلق; در واقع برخی از نظریه پردازان مایل اند «جامعه را همچون متن » بررسی کنند تا از این طریق معانی فرهنگی مرتبط با هر موضوع را آشکار سازند.
7. گرسولد ([81-1080 . (Griswold [1987, pp جمع بندی فشرده ای از رهیافتهای «نهادی » و «تفسیری » در جامعه شناسی ادبیات ارائه داده است.
8. رهیافت اجتماعی - سازمانی، به پژوهش درباره «تولید فرهنگ » مربوط است. در این پژوهش موضوعات فرهنگی به منزله محصولات فعالیت دسته جمعی هنرمندان و تولیدکنندگان و توزیع کنندگان قلمداد می شود (Peterson 1976, Coser 1978, Becker 1982) مطالعاتی که براساس این سنت انجام گرفته به ندرت کانون توجه خود را معطوف به تفسیر کرده است. برای دیدن رهیافتهای جامعه شناختی به تفسیر متون، ر.ک. Smith (1982, 1983), Chua (1979), McHoul ( 1982).
9. این رهیافت من که گفته های افراد را موضوع تحلیل فرض می کنم، تابع منطق اسکات و لیمان (Scott and Lyman [1968]) است که عذر و بهانه ها و توجیه ها را به منزله «تعبیر» محسوب می کنند.
10. هدف من این بود که مقاله های منتشرشده ای را که در ایالات متحده در دسترس بوده است، به طور کامل بررسی کنم. من برای یافتن بررسیهایی که درباره دنیای فقید بورژوایی نوشته شده منابع زیر را جستجو کردم:. Book Review Digest, Book Review Index
از بیست و سه مقاله ای که در این فهرستها یافتم، چهارده مقاله را تحلیل کردم. هشت مقاله ای که از قلم افتاده اند، در نشریات تجاری چاپ شده بودند و بیش از یک یا دو پاراگراف نبودند. مقاله های انتقادی درباره این رمان را در MLA Bibliography ، فهرست 1966-1984 یافتم. با اینکه سی و شش ارجاع به نادین گوردیمر یا آثار او در این فهرست بود، اما اکثر آنها به رمانهای دیگر او مربوط می شد. روی هم رفته توانستم پنج منبع بیابم که بحثهای نسبتا گسترده ای درباره دنیای فقید بورژوایی داشتند. این منابع شامل سه کتاب و دو مقاله انتقادی می شد.
11. به هرحال این قرارداد برای آن دسته از متخصصان ادبی که به تازگی متوجه متونی شده اند که پیش از این مورد غفلت قرار داشتند، یعنی متوجه متونی که بیرون از ژانرهای ادبی سنتی قرار داشتند،چندان کارآیی ندارد.
12. ولف (Wolf [1977]) درباره این نوع مسائل جامعه شناسی ادبیات برحسب ایده «حلقه هرمنوتیکی » گادامر، بحث می کند.
13. این سخن و اظهاراتی که در پی آن خواهد آمد، نشانگر قرائتی است که من با نگاه به گذشته برساخته ام، یعنی بر مبنای واکنشهای نسبتا نامعینی که در طی نخستین عمل قرائت داشته ام و آنها را به یاد می آورم. من درباره مساله دو قرائت خود - قرائت ابتدایی و قرائت بعدی - در پایان این مقاله بحث خواهم کرد.
14. خلاصه ای که بررسی کنندگان از طرح داستان می دهند، معمولا از ماکس و لیز و گراهام یاد می کند و سپس بوبو را به نام «پسر او» معرفی می کنند و جمله چنان است که فرزند لیز را به ابهام به یکی از این دو مرد منتسب می کند. این بی دقتی دستورزبانی به نظر من نشانه دیگری از توجه بیش از اندازه بررسی کنندگان به ماکس و موقعیت اوست.
15. از آنجا که نویسنده سه بررسی، مجهول هستند، راهی برای تعیین جنسیت آنها نیست.
16. فرآیندهایی که اینجا دست اندرکارند شبیه فرآیندهای نگارش (Latour and Woolgar [1979]) یا «باز - بازنمایی » ( Gerson and Star, 1984) است که تشکیل دهنده شالوده متنی آثار علمی است.
17. تفاوتهای موجود میان قرائتهای حرفه ای و آماتور را به دشواری می توان جمع بندی کرد. در هر دو دوره تاریخی، مسلما قرائتهای آماتور به دشواری بیشتر قابل مطالعه هستند تا شرح و تفسیرهای منتشرشده ای که از سوی بررسی کنندگان و منتقدان نوشته می شود و در اینجا من فقط تعبیر غیرحرفه ای شخص خودم را در این تحلیل گنجانده ام. یکی از الزامات آتی برای بسط مطالعه ای از این نوع، این خواهد بود که روشهایی برای وارسی فعالیتهای قرائت عادی یافته شود. ر.ک. (Holland, 1975) برای رهیافت پژوهش آزمایشی و (Radway, 1984) برای رهیافت مطالعه قرائت در محیطهای طبیعیتر.
18. همان طور که در بالا دیدیم، تطابق کاملی میان زن بودن و قرائت از دید یک زن وجود ندارد. یعنی این امکان هست که مردان نیز بتوانند از دید یک زن قرائت کنند، که به نظر من عملی است و ضرورتا چیز ناخوشایندی نیست، اما شاید بسیار دشوار و نامحمتل باشد، زیرا هم تجربه های زنان در فرهنگ وسیعتر «مسکوت » می مانند (Ardener, 1975) و هم ساختاری از انگیزه ها و پاداشها، نقل داستانهای «مذکر» را تشویق می کند.
19. این ملاحظه، به خصوص در بستر این تحلیل، پدیده رمان فمینیستی و همچنین راههایی را که در دو دهه گذشته زنان از طریق آنها رمانها را همچون بخشی از فرآیند رشد آگاهی فمینیستی به کار گرفته اند، به خاطر می آورد. به نظر می رسد چنین قرائتی شبیه قرائت موردبحث برانشتاین (Brownstein, 1982) است که به عقیده وی زنان و دختران، رمانهایی را که قهرمان آن یک زن است طوری می خوانند که گویی داستانها هم انعکاسی از زندگی آنها و هم الگویی برای زندگی آنهاست.
×. Boarding School : مدرسه ای که بچه ها را از صبح تا شامگاه نگه می دارد و غذای روزانه آنها را نیز بر عهده می گیرد.
ضمیمه
Commentary on The Late Bourgeois World
Reviews at the Time of Publication
1. Anderson, Patrick. 1966 : "Day on the Rand." Spectator, July 1, p.20.
2. Beichman, Arnold. 1966 : Responsibility Can Have No End." Christian ScienceMonitor, June 30, p . 13.
3. Elson, Brigid. 1966 : Review. Commonweal, November 4, pp. 149-50.
4. Fuller, Hoyt W. 1966 : Review. Negro Digest , December, pp. 51-52.
5. Hamilton, Ian. 1966 : "Sunsets." New Statesman, July 1, p. 22.
6. McCabe, Bernard. 1966 : "A Code for the Pale." Saturday Review, August 20,p .32.
7. Mitshell, Adrian. 1966 : "Climate of Fear." New York Times Book Review,September 11, p. 54.
8. " No 1s of Today: Masquerading in Many Forms.: 1966 : National Observer,August 8, p. 21.
9. Review. 1966 : Newsweek, July 4, p. 90.
10. Sharpnel, Norman. 1966 : "Dead and Dying Worlds." Manchester GuardianWeekly, June 30, p. 11.
11. Shuttleworth, Martin. 1966 : " New Novels ." Punch, July 6, p. 32.
12."On the Brink." 1966 : Times Literary Supplement, July 7, p. 589.
13. Toynbee, Philip. 1966 : "Disillusioned Heroine." New Republic , September 10,pp. 24-25.
14. Weeks, Edward. 1966 : Review. Atlantic Monthly, August, p. 116. Later Crivical Works
15. Gerver, Elisabeth. 1978 : "Women Revolutionaries in the Novels of NadineGordimer and Doris Lessing." World Literature Written in English 17:38-50.
16. Haugh, Robert F. 1974 : Nadine Gordimer. New York: Twayne.
17. JanMohammed, Abdul R. 1983 : Manichean Aesthetics: The Politics ofLiterature in Colonial Africa. Amherst: University of Massachusetts Press.
18. Parker, Kenneth. 1978 : " Nadine Gordimer and the Pitfalls of Liberalism."pp . 114-30 in The South African Novel in English, edited by K. Parker. London:McMillan
19. Wade , Michael. 1978 : Nadine Gordimer. London: Evans Brothers.