نظریه سیستمهای لومان به مثابه نظریه ای در باب مدرنیته

نظریه سیستمهای لومان در شکل فعلی اش حاصل سی سال تحول نظری است. این نظریه به منزله نوعی نظریه ساختاری مبتنی بر کارکرد در پاسخ به نظریه کارکردی مبتنی بر ساختار تالکوت پارسونز تدوین گشت

نظریه سیستمهای لومان در شکل فعلی اش حاصل سی سال تحول نظری است. این نظریه به منزله نوعی نظریه ساختاری مبتنی بر کارکرد در پاسخ به نظریه کارکردی مبتنی بر ساختار تالکوت پارسونز تدوین گشت. این نظریه در ابتدا کارش را با نظریه عمومی سیستمها و مفهوم اساسی آن یعنی تفاوت میان سیستم و محیط آغاز کرد، ولی در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 به صورتی اساسی بازنویسی شد و با اخذ مفهوم خودسازی، (autopoiesis) از زیست شناسی معرفتی و عناصری از نظریه مشاهده از قلمرو سیبرنیتیک مرتبه دوم، بر استحکام و قدرت توضیح دهندگی خود افزود. در مقام نظریه ای که واجد دعاوی کلی است، نظریه سیستمها یقینا به آن دسته از نظریه های قشنگ و سودمندی تعلق ندارد که به راحتی با مواضع قبلی تطبیق می یابند. به همین دلیل، تکرار تاریخچه نظری آن در اینجا بی معنا به نظر می رسد، تاریخچه ای مبتنی بر ترکیب عوامل درونی و بیرونی که به لحاظ پیچیدگی نظری به پای خود نظریه سیستمها نمی رسد و صرفا بیانگر تلاشی بی ضرر برای اهلی کردن آن خواهد بود. در عوض، من نخست معماری مفهومی نظریه سیستمهای لومان را، بر اساس اثر اصلی او، سیستمهای اجتماعی، شرح خواهم داد و یکی از مفاهیم مرکزی آن، یعنی مفهوم تفکیک اجتماعی، را به صورتی مفصلتر و روشنتر معرفی خواهم کرد. نظریه لومان در باب یک جامعه به لحاظ کارکردی تفکیک شده، در عین حال نظریه ای در باب مدرنیته است. از این رو، در مرحله بعدی به توصیف نحوه کارکرد سیستم مدرن هنر خواهم پرداخت; و مقاله را با ارائه ملاحظاتی چند در باب نتایج کلیتر این طرح پژوهشی، سبک لومان و امکان ترکیب و رقابت نظریه او با سایر مواضع نظری به پایان خواهم برد.

1

در جهان و جامعه ای که بدون توجه به نقطه ای مرکزی درک و تصور شده اند، به سختی می توان مقوله یا مفهوم نقطه ارشمیدسی را حفظ کرد، نقطه ای که از آن و در راستای آن می توان هم جهان و هم جامعه را فهمید: «جهان چیزی نیست که بتوان آن را از یک دیدگاه توصیف کرد.» اتخاذ منظر یک ناظر ممتاز و فراخاکی نیز ممنوع است. چنین منظری پدیده های منفرد جمعی، نظیر خدا، روح، تاریخ، انسان، طبیعت، سوژه، فرد، یا بین الاذهان را در مرکز یک گفتمان بنیادین قرار می دهد. «به عبارتی، نظریه درمی یابد که بیشتر در یک هزارتو قرار گرفته است تا در یک بزرگراه عریض به سوی پایانی خوش.» گفتمانهای بنیادین متکی بر مقدمات هستی شناختی، متافیزیکی، طبیعی، انسان شناختی، تاریخی - فلسفی یا بین الاذهانی، عمدتا مسایلی مربوط به توصیف و ساده سازی نفس اند که باید به لحاظ کارکردی توضیح داده شوند. نظریه سیستمها دقیقا مدعی ارائه چنین توضیحی است تا بدین وسیله بتواند از مواضع قدیمیتر اروپایی و ماقبل مدرن پیشی گیرد. بنابراین نظریه سیستمهای لومان نظریه ای است بدون مرکز که بر پایه تکثر مراکز و در نتیجه تکثر زمینه ها طراحی شده است. هیچ مفهوم بنیادین یا حتی مجموعه ای از مفاهیم اساسی در نظریه سیستمها به چشم نمی خورد. هیچ نوع شهود آغازگر، نظیر مفهوم آگاهی بین الاذهانی در اندیشه هابرماس، در کار نیست که براهین بعدی بتوانند، به صورتی علی، قیاسی، غایتمند، یا هر شیوه دیگری، بدان ارجاع داده شوند. در عوض، تلاشی در کار است تا مفاهیم در رابطه با یکدیگر تعریف شوند، مفاهیمی چون :

معنا، زمان، عنصر، رابطه، پیچیدگی، حدوث، کنش، ارتباط، سیستم، محیط، جهان، انتظار، ساختار، فرآیند، ارجاع به نفس، اختتام، خودسازماندهی، خودسازی، فردیت، مشاهده، مشاهده نفس، توصیف، توصیف نفس، وحدت، تفاوت، اطلاعات، تداخل، تعامل، جامعه، تضاد، تخاصم.

در فرآیند تعریف مفاهیم در ارتباط با هم، این مفاهیم یکدیگر را روشن و محدود می کنند، بی آن که هر یک از آنها با تک تک مفاهیم دیگر پیوند داشته باشد. نظریه سیستمها به مفهوم دقیق کلمه نظریه ای سازنده است و به روایت صرف تاریخ نظریه ها خلاصه نمی شود. لومان به صورتی موجه و با لحنی آمیخته به طنز از کسانی یاد می کند که می پندارند با تکرار و ترکیب مواضع وبری و مارکسی به پیشرفتهای نظری دست می یابند. به اعتقاد او فعالیت چنین کسانی معادل «گرم کردن و خاییدن استخوانهای به جامانده از سفره متفکران کلاسیک است.» نظریه سیستمها عمدا به صورتی حلقوی ساخته شده است، به خود به منزله یکی از موضوعات خویش می نگرد، و نفس نظریه تفکیک را به مثابه نتیجه و محصول [ فرآیند ] تفکیک درک و تفسیر می کند. این نظریه مدعی ارائه توصیف صحیح از جهان یا جامعه موجود نیست. و در عین حال ادعا نمی کند که می تواند تمامی واقعیت موضوع خویش را بازتاب دهد، و همه صور ممکن شناخت آن را تحقق بخشد. اما نظریه سیستمها به واقع مدعی «درک کلی و عام موضوع خویش است، بدین مفهوم که در مقام یک نظریه اجتماعی، به همه مسایل اجتماعی می پردازد، و نه فقط به بخشها یا قطعاتی محدود.» این نظریه که به منزله سازه ای متکی بر خود ساخته شده است، بنا به توصیفی که از خود عرضه می کند «یک ابرنظریه مشخصا چشمگیر» است که از آغاز به شیوه ای میان رشته ای طراحی شده و محرکها و نیروهای بسیاری را از رشته های گوناگون به خود جذب می کند. این نظریه مدعی است که می تواند به جهان و جامعه موجود توصیفی سودمند و رسا عرضه کند که وجه ممیزه آن توانایی بالقوه، در سطحی چشمگیر، برای تجزیه و انحلال و ترکیب مجدد است. عملکرد سازنده و به لحاظ مفهومی گسترده آن از معیارهایی تبعیت نمی کند که معطوف به نظریه های تطابقی اند، لیکن این نظریه به لحاظ بازسازی [ واقعیت ] به واقع حاوی ادعاهایی است که مرجع آنها جهان واقعی و جامعه واقعی است. (1)

بر اساس پیشفرضهای فوق، سیستمهای اجتماعی از زنان و مردان و افراد و آحاد و بازیهای تعاملی میان آنها تشکیل نمی شوند، بلکه این سیستمها عبارت اند از «ارتباطات و انتساب آنها [ به اشخاص ] به مثابه عمل یا کنش.» در اینجا، ارتباط «واحد اولیه تاسیس و تشکیل، و کنش واحد اولیه مشاهده و توصیف سیستمهای اجتماعی توسط خود آنهاست.» اعمال به اشخاص نسبت داده می شود; لیکن منظور از اشخاص «بیشتر ساختارهای [ فرآیند ] خودسازی سیستمهای اجتماعی است... تا سیستمهای روانی یا انسانهای کامل.» نظریه سیستمها قائل به وجود تمایز تحلیلی دقیقی میان سیستمهای اجتماعی (ارتباطات) و سیستمهای روانی (آگاهی) است، و روابط موجود میان آن دو را از نوع رابطه سیستم / محیط می داند. این نظریه در عملکرد خود برای بازنمایی بر اساس الگویی به پیش می رود که خود مقوم و تشکیل دهنده این نظریه است: یعنی تقلیل پیچیدگی. آیا تلاش خود لومان برای تقلیل پیچیدگی می تواند به شیوه ای تقلیلی بررسی شود؟ این کار، تلاشی بغایت گزینه ای و احتمالا ناموجه است. مع هذا، به نظرم مناسب آن است که در اینجا به توصیف برخی جوانب بدیهی نظریه سیستمها بپردازم، جوانبی که ممکن است معماری و ساختار نظری آن را به نحوی دقیقتر نشان دهد. با این کار من تکامل در زمانی نظریه سیستمها را توصیف نخواهم کرد، بلکه عمدتا برخی مفاهیم کلیدی را به شیوه همزمانی گرد خواهم آورد.

در تقابل با همه منتقدانی که لومان را به ایجاد ثبات در سیستم متهم می کنند، باید به یاد آورد که مفهوم کارکرد وابسته به صیانت نفس و صیانت دیگری، [Selbsterhaltung & Fremderhaltung] نیست. کارکرد مفهوم کارکرد تقلیل پیچیدگی افراطی جهان است. بنابراین، رهیافت کارکردی پیوند نزدیکی با زوال امور بدیهی و متعارف سنتی و غریب و غیرواقعی جلوه کردن آنها دارد، و همچنین با مساله معادلهای کارکردی این امور. «نسخه روش شناختی... به ترتیب ذیل است: به دنبال نظریه هایی بگردید که در توضیح امر عادی به منزله امری نامحتمل موفق اند.» به لحاظ روش شناختی این دستورالعمل بدان معنا است که آدمی نخست باید کارکرد کارکرد را تعریف کند و فقط بعد از آن است که می تواند پرسش چگونگی تاثیرگذاری آن بر ساختار یا فرآیند را مطرح سازد. اولویت مفهوم کارکرد در عین حال متضمن ممتاز شمردن آن مفهومی از معنا است که نمی توان آن را به قصد و نیت [ آدمیان ] نسبت داد. معنا و کنش مجموعه هایی برگزیده اند، اشکالی از تقلیل [ پیچیدگی ] که بر فشردگی دلالت می کنند. آنها محصول افقی از معنایند که مبتنی بر روابط میان اشیاء و امور است، افقی باز - فرجام، (open-ended) و مقاوم در برابر فضای بسته، (closure) هیچ گونه مفهوم جوهری از معنا وجود ندارد، و یا هر نوع مفهومی که گویای فضای بسته مبتنی بر روابط، (relational closure) باشد. رخداد معنا، رخداد ارتباط، و رخداد کنش، جملگی حامل امکانات تحقق نیافته و ارجاعات بی پایان اند و از این رو جملگی به دقیقترین مفهوم کلمه اموری حادث و غیرضروری اند، زیرا همواره ممکن است به نحوی دیگر تحقق یابند. بدین جهت، رخدادهای ارتباطی (سیستمهای اجتماعی) و رخدادهای آگاهی (سیستمهای روانی) از طریق گزینشهای حادث و غیرضروری تعریف می شوند زیرا آنها باید مستمرا به گزینش از محیطی پیچیده ادامه دهند، بی آن که شیوه گزینش آنها به صورت علی، یا جز آن، توسط آن محیط تعیین شود. آنها وابسته به توانایی ایجاد پیوندند، ولی نمی توانند شکل زنجیری محکم یا حتی شل را به خود بگیرند که [ ساختار آن ] مبتنی بر اصولی چون خطی بودن، غایتمندی، یا عقلانیت اهداف و ارزشهاست.

سیستمهای اجتماعی و روانی همواره نظامهایی مبتنی بر تقابل سیستم / محیط اند. هر دو آنها، سیستمهایی خودمرجع و خودسازند که بسته شدن و خاتمه یافتن آنها، خود همان عاملی است که وجود گشودگی را ممکن می سازد. وجه مشخصه سیستمهای خودساز آن است که این سیستمها خود عناصر تشکیل دهنده خود را تولید و بازتولید می کنند. سیستمها، چه اجتماعی و چه روانی، عبارت اند از پردازش مستمر تفاوتها در متن ترکیب مستمر ارجاع به خود و ارجاع بیرونی. لومان ارتباط (سیستمهای اجتماعی) را به مثابه نوعی فرآیند گزینش سه مرحله ای توصیف می کند که اطلاعات، اظهارات، و فهم را با هم ترکیب می کند; سیستمهای روانی، در مقام سیستمهای خودساز، مولد افکار و تصورات اند. سیستمهای اجتماعی و روانی به صورت ساختاری با هم مرتبط اند، بدین نحو که هریک به دیگری وابسته است و در همان حال هر یک برای دیگری در حکم محیط است. سیستم اجتماعی و سیستم روانی هر دو در قالب پردازش معنا، دست اندرکار پردازش پیچیدگی اند. آنها با کاهش پیچیدگی محیط، پیچیدگی خود را افزایش می دهند.

بدین سان، معنا چیزی نیست جز پردازش مستمر تفاوت میان واقعیت و امکان. در اینجا باید میان سه بعد معنا تمایز قایل شد: بعد واقعی وضعیت موجود را مشخص می سازد، بعد اجتماعی نشان می دهد که چه کسی سرگرم تعریف چه مضمونی است، و بعد زمان تعیین می کند که چه وقت امری رخ می دهد. برای پرهیز از موارد پوچ ارجاع به خود و همچنین موارد پوچ ارجاع بیرونی، وجود صوری از تقلیل، یا همان محدودیتها، الزامی است، محدودیتهایی که همزمان با حذف امکان وقوع چنین ارجاعاتی، امکان برقراری تماسها و پیوندها را، البته بدون تضمین قطعی، تقویت می کنند. ارتباط، زبان، کنش، فرآیند، ساختار، تعمیم رفتار و ایجاد انتظارات و توقعات (هنجارها، ارزشها، و غیره)، نهادینه کردن، تعیین اهداف و سازمانها - اینها همگی مکانیسمهایی محدودکننده اند که پدیده های تصادفی و دلبخواهی را که وجودشان در اصل مفروض گرفته شده است به حداقل می رسانند.

به علاوه، سیستمها می توانند سیستمهای جزئی یا خرده سیستمهایی، (subsystems) را شکل بخشند که قادرند با استقلال فزاینده یا وابستگی فزاینده پیچیدگی محیطی را تقلیل دهند، بی آن که لزوم دخالت کارکردی کل سیستم یا دیگر سیستمهای جزئی مطرح شود. این امر نیز به تدوین نظریه ای در باب تکامل اجتماعی منجر می شود. این سیستمهای جزئی که به لحاظ کارکردی تفکیک شده اند، خود به صورت خودساز سازمان می یابند و از نظر کارکردی با یکدیگر قابل تعویض اند. این سیستمها همراه با افزایش پیچیدگی خود، فشار برای گزینش را تشدید می کنند و سطح خطر یا ریسک مرتبط با هر گزینشی را بالا می برند. برخی رسانه های ارتباطی تفکیک شده (قدرت، پول، عشق، و غیره) نیز درجه توجیه ناپذیری را به حداقل می رسانند. این سیستمهای جزئی بر اساس کدهای دوتایی، نامتقارن و تقلیل ناپذیر عمل می کنند (نظیر کد صادق / کاذب در سیستم علمی، یا کد زیبا / زشت در سیستم هنر). آنها دارای برنامه های مشخص (نظیر انواع روش شناسی در سیستم تحقیقات دانشگاهی) یا نظریه های تاملی (مثلا زیباشناسی در سیستم هنر) خاص خودند. آنها دستاوردهای خاصی برای سایر سیستمها به بار می آورند. بدین سان، از دیدگاه مدرنیته، هنر کلیسایی نوعی هنر است (کد زیبا / زشت)، ولی در عین حال موجد دستاوردی برای سیستم دینی نیز هست (کد درونماندگار / متعالی).

تحقیق و پژوهش، در مقام یک سیستم جزئی خودساز و به لحاظ کارکردی تفکیک شده، اساسا مشاهدات را مشاهده می کند و از این رو درگیر مشاهده مرتبه دوم است که برای سیستمهای جزئی تفکیک شده اصلی ترین نوع مشاهده محسوب می شود. مشاهده عملی است متشکل از دو وجه یا سویه: تمایز و نامگذاری. در مقام نوعی نامگذاری که نشانگر تفاوت است، مشاهده وابسته و مقید به یک نقطه کور است. مشاهده کننده همواره تمایزی را به کار می گیرد که خود قادر به مشخص ساختن آن نیست. مشاهده مرتبه دوم قادر است این نقطه کور نهفته در مشاهده مرتبه اول را مشاهده کند، و از نسبیت مشاهدات خود آگاه است. از این رو، مشاهده مرتبه دوم به لحاظ سلسله مراتبی برتر از مشاهده مرتبه اول نیست. نظریه مشاهده لومان، در مقام نوعی نظریه تمایز که متضمن دو حرکت رفع پارادوکس و نامرئی ساختن است، یقینا نظریه ای مبتنی بر وحدت نیست. نظریه سیستمها همواره با فرض وجود تفاوت آغاز می شود. لومان در این زمینه می گوید:

برای مثال، به نظر من ثمربخش تر آن است که نظریه ها را بیشتر با تفاوت آغاز کنیم تا با وحدت، و به عوض وحدت (به مفهوم سازگاری و آشتی) کار را با... تفاوتی بهتر به پایان بریم. به همین دلیل است که، برای مثال، رابطه سیستم و محیط برای من مهم است، همانطور که فونکسیونالیسم نیز برایم اهمیت دارد، زیرا این رابطه همواره بدان معناست که آدمی می تواند اشیاء و امور متفاوت را با هم مقایسه کند.

2

در چارچوب نظریه سیستمها، تفکیک به معنای تفکیک سیستمی است. نظریه سیستمها دستگاهی توصیفی به ما ارائه می دهد و خودارجاع، ( self-refrenfial) اند، و همواره با مشخص ساختن تفاوتشان از محیط - تفاوتی که به صورت درونی پردازش می شود - به خود شکل می بخشند. این شاکله یا شماتیسم در عین حال بسط و توسعه خرده سیستمها یا سیستمهای جزئی را ممکن می سازد، و مابقی سیستم نیز به نوبه خود به محیطی درونی برای آنها بدل می شود. سیستم هنر به محیطی برای سیستم تحقیق آکادمیک بدل می شود، و بالعکس. بدین سان در متن جامعه مدرن و به لحاظ کارکردی تفکیک شده، منظرها یا چشم اندازها تکثیر می شوند بی آن که آدمی بتواند نوعی دیدگاه یا منظر ممتاز مرکزی اتخاذ کند یا بر اساس نوعی سلسله مراتب مقامی برتر و رهبری کننده را به هر یک از سیستمهای جزئی نسبت دهد - می خواهد این سیستم جزئی سیاست باشد که رسانه ارتباطی آن قدرت است یا اقتصاد که رسانه ارتباطی اش پول است. هیچ سیستم جزئی نمی تواند معرف کل باشد و به منزله نماینده کل سیستم عمل کند; هیچ سیستم جزئی نمی تواند در مقام معادل کارکردی سیستمی دیگر جایگزین آن شود. تفکیک کارکردی، که میزان کنترل درونی در هر یک از سیستمهای جزئی منفرد را افزایش می دهد، دقیقا همان عاملی است که موجب افزایش «بی نظمی » و خطر یا ریسک می شود، به ویژه در روابط میان سیستمی. به علاوه، گرایش مشارکان در هریک از سیستمهای مربوطه معطوف به زیاد شمردن امکانات خود و فراافکندن آنها به شیوه هایی غیرمجاز است. نمایندگان سیستم سیاسی همواره واژگان قدرت را به واژگان اخلاق گره می زنند و در هیات نمایندگان منافع عمومی ظاهر می شوند. در گفتار زیباشناختی نیز ارتقاء خویشتن به مقام و منصب سخنگوی تجارب اصیل و سپس تعمیم این تجارب به سایر سیستمها، یک استراتژی بلاغی پرطرفدار است. آدمی می تواند خود را به هیات پاسدار زبان نیز نمایان سازد، بی آن که متوجه شود در رقابت با گفتاری کلامی، (theological) که کلام خداوند را عرضه می کند، به سختی دچار مشکل خواهد شد.

سیستمهای جزئی به طور همزمان خودآیین و وابسته اند. سیستم علمی هرگز نمی تواند بدون سیستم سیاسی به کار خود ادامه دهد، اما سیستم سیاسی در عین حال وابسته به دانشی است که تحقیقات و علوم فراهم می آورند. سیستم هنر نیز، برای مثال، وابسته به سیستم حقوقی یا سیاسی است; هرچند در این مورد نیز جهت وابستگی به راحتی می تواند معکوس گردد.

اما این شکل از جامعه که به لحاظ کارکردی تفکیک شده است و پیچیدگی و تصادف و خطر در عرصه های مربوطه آن افزایش می یابد، همواره وجود نداشته است. اشکال واقعی تفکیک به لحاظ تاریخی دگرگون گشته اند. کلا می توان سه مرحله تاریخی را در تکامل جامعه مشخص کرد.

در ابتدا، از طریق تفکیکهای بخشی یا قطعه ای، (segmentary) ،سیستمهایی بر اساس روابط خویشاوندی و زندگی در مناطق و محدوده های کوچک شکل گرفتند. سپس ساختارهای نامتقارن در جوامعی بسط یافتند که بر اساس اقشار یا لایه های اجتماعی و با تفکیکهایی چون شهر / روستا، مرکز / پیرامون، کل / جزء سازماندهی شده بودند. این جامعه برخوردار از ساختار سلسله مراتبی هنوز می توانست به یاری تصویر یک بازنمود واحد بازنمایی شود. این جامعه متکی بر قشربندی اجتماعی و نظام سلسله مراتبی، با توجه به معناشناسی پیشرفته اش، به ویژه مناسب [ ظهور و رشد ] کیهان شناسیهای دینی و نظامهای متافیزیکی هستی شناختی در بخش فرهنگ بود. در تقابل با این نوع تفکیک، جامعه مدرن، همچنان که در قاره اروپا شکل و گسترش می یافت، سبک و نوع کاملا متفاوتی از تفکیک اجتماعی را بسط داد. وجه مشخصه جامعه مدرن، و به لحاظ کارکردی تفکیک شده، وجود سیستمهای کارکردی بدون سلسله مراتب، و همچنین وجود درجه بالایی از کنترل ناپذیری است. البته تفکیک بخشی و تفکیک مبتنی بر قشربندی هنوز هم در جامعه مدرن وجود دارد، لیکن کاملا تابع تفکیک کارکردی است. جامعه مدرن محصول فرآیند تکامل است، همراه با مکانیسمهای گوناگون آن برای گزینش، ایجاد تغییر و تنوع و تثبیت. در جامعه مدرن، نحوه کارکرد خود این جامعه در یکی از سیستمهای جزئی آن، یعنی سیستم تحقیق علمی، توصیف می شود. اما همچون خود جامعه مدرن، علم نیز در مقام یکی از سیستمهای جزئی این جامعه محصول حرکتی تکاملی است که برای نخستین بار پدیده هایی چون شتاب و تغییر و خطر یا ریسک را به وجود آورد (برای مثال، محو یا عقیم کردن تفکیک از طریق زیباشناسانه یا اخلاقی کردن جامعه).

می توان مجددا این صورت بندی را (که شناخت علمی جامعه مدرن محصول تکامل خود این جامعه است) مطرح کرد و این حدس موجه را پیش کشید که هر شکلی از توصیف نفس که در سیستمهای جزئی مجزا فراهم می شود، باید حامل نوعی نمایه یا نشانه زمانی باشد. به عبارت دیگر، در همه موارد توصیف نفس باید خود امری زمانمند شود. از این لحاظ، نظریه سیستمها هوادار نوعی نسبی گرایی است که البته دیگر به آن مواضعی که عموما در تقابل با نسبی گرایی ارائه می شوند، یعنی مطلق گرایی یا کلی گرایی، ربطی ندارد. فرضیه های مربوط به جوهر یا ذوات ماورای تاریخی، انواع انسان شناسی ماورای تاریخی، مفاهیم و برداشتهای ماورای تاریخی از تجربه بشری، و از این قبیل، جملگی صوری از تفکرند که دیگر با تفکیک کارکردی سازگار نیستند. از منظر و دیدگاه لومان همه اینها بخشی از میراث یک اروپای کهن اند که به صورت مصنوعی در محدوده رشته های آکادمیک، که به لحاظ نظری دچار نقص و کمبودند، بقای خود را حفظ کرده اند، و در بهترین حالت فقط می توانند همبسته عناصری از تفکیک مبتنی بر قشربندی تلقی شوند که هنوز در جامعه مدرن وجود دارند.

3

نظریه لومان در باب سیستمهای اجتماعی خودساز، که در آنها ارتباط دایما مولد ارتباط است، در عین حال به ما اجازه می دهد درباره مشخصات انواع سیستمهای جزئی به بحث بپردازیم. بدین ترتیب لومان، علاوه بر سایر موارد، چگونگی کارکرد سیستم اقتصادی و سیستم قانونی را روشن ساخته است. نتایج تحقیقات او درباره سیستمهای سیاست و هنر نیز در آینده ای قابل پیش بینی منتشر خواهد شد. امتیاز بزرگ نظریه سیستمها آن است که توصیفهای مجزای همه سیستمها در چارچوبی تطبیقی عرضه می شوند. در هر مورد توجه لومان بر نحوه تحقق جدایی یا دربستگی، (closure) هر سیستم، کارکرد، نشانه گذاری و برنامه نویسی، تکامل، ترکیبات ساختاری سیستم، و همچنین توصیف سیستم از خود و جایگاه آن در جامعه، متمرکز می گردد. اگر مفروضات لومان درباره نظریه تکامل را بر هنر اعمال کنیم، می توانیم نتیجه بگیریم که در جوامع بخشی، (segmentary) هنر بدون هیچ شکاف یا گسستی در قالب آیینها و مناسک با مکانیسمهای بازتولید وحدت می یابد. در جوامع مبتنی بر قشربندی، نوعی تفکیک رخ می دهد، ولی هنر هنوز هم با دین و سیاست اتحادی نزدیک دارد، و وجود صوری از بازنمایی نمادین را ممکن می سازد. در این جوامع، هنر هنوز می تواند، با دشواری نسبتا کمی، عناصر زیباشناختی، معرفتی، هنجاری و هستی شناختی را در درون خود جای دهد. تا آنجا که به زندگی و عرصه عمومی مربوط می شود، مکانیسمهای طرد و انحصار (نظیر مکانیسمهای شکل گیری اقشار) (2) دست اندرکار هستند.

زمانی که هنر خود را به منزله یک سیستم جزئی خودآیین، مستقل و وابسته از سایر سیستمها منفک می کند، ما با وضعیتی نو و به یک معنا نامطمئن روبه رو می شویم، زیرا در مدرنیته کارکرد همه سیستمها به یک اندازه خوب نیست. سیستم هنر در مقام یک سیستم جزئی تفکیک شده (در اینجا نیز ارتباط موجد ارتباط است) قبل از هر چیز به کد یا رمزگانی نیاز دارد که مولد توانایی ایجاد تماس به منظور ممکن ساختن تعیین مشخصات است. کد زیبا / زشت کدی فاصل، (disjunctive) است که به صورتی نامتقارن ساخته شده است و خاص این زیرسیستم است. نه کد صادق / کاذب (علم) و نه کد خیر / شر (اخلاق) مقوم و تشکیل دهنده سیستم هنر نیست. با این حال، به راحتی می توان این نوع مسایل میدانی را به وسیله ارجاعات میان سیستم و محیط، تحت شمول سیستم هنر قرار داد. امر زیبا، در بیان سنتی اش، از هر پیوندی با امر خیر و امر حقیقی رها می گردد. نتیجه ضمنی این رهایی گسترش وسیع قلمرو هنر است، زیرا اینک حقایق زشت و شرور زیبا به راحتی می توانند به مضامینی برای هنر بدل شوند. به لحاظ عملکرد یا رویه نظری، چرخشی در تاکیدگذاری به سود ارجاع به نفس، self-refrence] ،در قیاس با ارجاع به غیر ] رخ می دهد. در قیاس با اروپای کهن ماقبل مدرن، ارجاع به نفس اینک بسیار قویتر است، مشاهدات مرتبه دوم نیز، بدون رها ساختن مشاهدات مرتبه اول، ارجح شمرده می شوند. اما افزایش پیچیدگی که ثمره تفکیک سیستم هنر است به قیمت از دست رفتن مرجعیت و اقتدار متافیزیکی و اخلاقی و معرفتی حاصل می شود. برای سیستم هنر بلیط ورود به مدرنیته، به منزله یک جامعه به لحاظ کارکردی تفکیک شده، بدان معناست که پرسشهای متافیزیکی و معرفتی و اخلاقی باید در سطحی برنامه ریزی شده حلاجی شوند که خود موجب خنثی شدن کدهای مربوط به هر یک از این حوزه ها می شود. برای مثال، همانطور که گرهارد پلومپ با اشاره به فردریش شلگل گفته است، اگر در باب حقیقت هنر به پرسش بپردازم، بیشتر در قلمرو سیستم علمی و کد صادق / کاذب آن عمل می کنم تا در قلمرو سیستم هنر و کد زیبا / زشت یا جذاب / کسل کننده آن. در هر حال، کد مربوطه که هادی عمل است برای ایجاد ارتباط مبتنی بر تماس کافی نیست.

ما نیازمند برنامه هایی هستیم که می توانند خود را در قالب آموزه اصول بنیادین هنر و در قالب سبک متجلی سازند. آموزه اصول بنیادین هنر و امکاناتی که مفهوم سبک برای طبقه بندی فراهم می کند، به آثار هنری، که در عصر مدرن به نوآوری بی وقفه گرایش دارند، اجازه می دهند تا امکان تماس گیری با هنرمندان و عموم مردم را حفظ کنند. تزلزل و نامطمئن بودن سیستم هنر (گذشته از سایر عوامل) از این واقعیت ناشی می شود که برنامه های آن در قیاس با همتا یا معادل کارکردی خود در سیستم علم، یعنی همان روش شناسیهای مورداستفاده علوم، نیرو و شادابی کمتری دارند. به علاوه، آثار هنری ممکن است خود به مثابه برنامه ها عمل کنند. در مدرنیته آثار هنری دیگر توسط علم بلاغت، قواعد فن شعر، یا برداشتهای گوناگون از محاکات تنظیم نمی شوند. در عوض، و در ورای هرگونه مفروضات هستی شناسانه و همچنین در ورای اکثر شیوه های توصیف نفس، این آثار واحدهای سیستم / محیطی در چارچوب سیستم هنرند که جهت گیریشان معطوف به نوآوری است و با این حال همواره درگیر نسخه برداری و بدل سازی نیز هستند. آنها برای تولید آثار و جلوه های فردیت طراحی شده اند و در تکاملی معناشناختی مشارکت دارند که همبسته فرآیند دگرگونی از جامعه مبتنی بر قشربندی به جامعه به لحاظ کارکردی تفکیک شده است.

در مدرنیته، هنر یعنی هنر جهانی و کارکرد آن نیز مربوط به سرگرمی یا وضعیت حادث جهانی است. سیستم هنر با کد و برنامه های گوناگون و بعضا متناقض اش، مشغول بازی مستمر ارجاع به نفس و ارجاع بیرونی است. ارجاع بیرونی به سیستمهای جزئی گوناگونی اشاره دارد که محصولات آنها به منزله رسانه هایی عمل می کند که هنر می تواند آنها را برای تامین مقاصد صوری خود به کار گیرد. سیستم هنر در عین حال می تواند خود را مورد ارجاع قرار دهد و با استفاده از رابطه میان رسانه و شکل، صور کثیری از ارجاع به نفس را تحقق بخشد، این سیستم حتی می تواند به میانجی رابطه میان ارجاع به نفس و ارجاع بیرونی به نظامی خودمرجع بدل شود. بدین شیوه هنر مدرن ارجاع به نفس را شدت می بخشد و از طریق نظریه های انعکاسی که این پدیده را همراهی می کنند، مثلا نظریه هنر برای هنر، آن را تدقیق می کند. از سوی دیگر، گونه «رئالیستی » هنر مدرن بر ارجاع بیرونی تاکید می گذارد، و نظریه های انعکاسی همراه با آن عبارت اند از نظامهای زیباشناختی مبتنی بر بازتاب یا مفاهیم مربوط به جنبه عملی هنر. اگر، بر اساس پیشنهاد گرهارد پلومپ، کدهای برنامه های هنر مدرن با دقت بیشتری گشوده شوند، آنگاه می توانیم آنها را به شیوه ذیل نظام مند سازیم: 1) تفاوت سیستم / محیط قبل از هر چیز می تواند به منزله یک رسانه عمل کند. بدین سان، آثاری خلق می شوند که مضمون آنها تفاوت میان هنر و محیط (برای مثال، بورژوا / هنرمند) است. در این حال، هنر مکررا به هیات یک ضد جامعه که دارای ارزش مثبت است نمایان می شود. طرحهای خیالی و افسانه ای برای تفکیک که معمولا حامی برنامه ای در مورد یک «اسطوره جدید» است، احتمالا با همین دوگانگی [ میان جامعه و هنر ] مرتبط است. 2) صوری از واقعیت که با استفاده از محیط سیستم هنر ساخته می شوند، می توانند به منزله رسانه برای عرضه شکلهای هنری به کار گرفته شوند. با این رویه می توان به آثار و جلوه های رئالیستی و ناتورالیستی دست یافت. حضور دایمی ارجاع به نفس و همچنین رابطه موجود میان رسانه و شکل مانع از آن می شود که همه چیز در نسخه برداری صرف از جهان خلاصه شود. 3) هنگامی که سیستم هنر خود به منزله رسانه به کار گرفته می شود، می توان وجود نوع سومی از برنامه را تشخیص داد. در این حال، هنر می تواند هم به جهانهای هنری تولیدشده در سیستم هنر اشاره و ارجاع کند، و هم به گوناگونی و تغییرشکل روشهای هنری و نحوه استقبال مخاطبان از این روشها. 4) چهارمین گزینه برنامه ای از امکان محو یا ابطال تفاوت میان رسانه و شکل ناشی می شود. بدین سان، هنرمند می تواند یا به درون صحنه و منظره شلوغ محیط خویش پا گذارد، و یا جامعه را به عنوان یک اثر هنری تام تبیین کند. از آنجا که در این حالت همه چیز جزئی از یک اثر هنری تام است، پس تفاوت رسانه / شکل نیز دیگر در هیچ موردی صدق نمی کند و دیگر نشانه های تفاوت نیز جملگی در یک سیستم تام گرا، (toalitarian) جذب و حل می گردد.

در هیچ سیستم دیگری ظرفیت یا توانایی پذیرش گسست به اندازه سیستم هنر بارز نیست. این امر یقینا تا حدی معلول این واقعیت است که آثار هنری - که جهتگیری آنها معطوف به نوآوری است و به طور همزمان باید، در مقام آثار مستقل و دربسته، ایجاد تماس را ممکن سازند - به روشنی واجد عنصری زمانمند هستند که در بطن آنها ثبت و حک شده است. هرچه نسبت قیمت گذاری به سرعت نوآوری بالاتر باشد، فرآیند کهنه شدن نیز سریعتر رخ می دهد. در مورد هنر، نشانه های تاریخمندی هم نوعی سود و هم نوعی زیان محسوب می شوند. آنها در حکم سودند، زیرا هنر در عصر مدرن خود را از قید همه تضمینهای هستی شناسانه رها می سازد، و در حکم زیان اند; زیرا اکنون سن اثر هنری به روشنی بر چهره اش حک شده است. می توان بدین خاطر دریغ خورد، لیکن کار درست، تصدیق این واقعیت است، نه تلاش برای طفره رفتن از آن به یاری سرهم بندی و ارائه کردن مفهومی (هنجاری) از «اثر کلاسیک » در شکل و شمایلی جدید:

یکی از مهمترین پیامدهای تاریخی شدن آن است که اینک قیاس پذیری آثار هنری واجد جهتی زمانی است و در نتیجه حد و حدودی دارد. نظریه سنتی هنر همه آثار هنری را بر اساس ایدئالهای عام کمال می سنجید و تنها پس از انجام این کار آنها را در نظمی زمانی جای می داد; می توان کاربرد این روش را در کتاب زندگیها به قلم واساری مشاهده کرد. گذشت زمان به کمال یا به انحطاط و زوال می انجامید. ولی اکنون برعکس، اولویت متعلق به تعیین جایگاه تاریخی است. این امر در ژرفای خود اثر هنری جای گرفته است. هر اثری خود را با هنر قبلی مقایسه می کند، فاصله را می جوید و به دست می آورد، طالب تفاوت است، و همه امکاناتی را که هم اینک حاضرند حذف می کند. بدین شیوه است که اثر سبک خود یا سبکی را که بدان تعلق دارد، تعریف می کند. اما مقایسه هایی که معطوف به آینده اند معنایی ندارند. آثار هنری نمی توانند با دعوی فاصله گرفتن از امکاناتی که هنوز تجلی نیافته اند خود را تعریف کنند.

به علاوه، آثار هنری فقط تحقق کمینه ای از وحدت و ارجاعات متقابل را در متن گفتارهایی که بدانها اشاره می کنند، تضمین می کنند. آثار دیگر عبارت اند از تلخیص ارتباط، پنهان ساختن اختلاف و ناخوانایی، ایجاد وحدت در ارتباط، سازماندهی مشارکت، و تنظیم انتظارات و توقعات. تا آنجا که به عموم مردم مربوط می شود، هیچ قاعده و قانونی برای حذف وجود ندارد. همانطور که هرکس می تواند از طریق انتخابات در سیستم سیاسی شرکت کند، مشارکت در سیستم هنر نیز، دست کم در اصل، برای همگان میسر است. ولی در واقع در اینجا نیز قواعد حذف کننده دست اندرکارند: کارشناسان خبره به سرعت ظاهر می شوند، و زمانی که فلان کارشناس خبره در زمینه شعر انضمامی در زمینه مثلا موسیقی آتونال فقط یک آماتور باشد، مسایل باز هم پیچیده تر می شود. لومان ملاحظات خویش در باب شکل گیری سیستم جزئی هنر در دوران مدرن را چنین خلاصه می کند:

1) تفکیک فزاینده یک سیستم کارکردی در ارتباط با هنر;

2) استقلال فزاینده سیستم هم از افراد حرفه ای و هم از عموم مردم به قصد ایجاد ارتباط از طریق آثار هنری که مسئولیت و تولید آن به عهده خود این آثار است;

3) شرح و بسط نظریه های انعکاسی، در باب «زیباشناسی » به مفهوم جدید کلمه، به منظور کنترل این استقلال و خودآیینی جدید و حل مشکلات خاص این حوزه. این امر موارد زیر را به راه می اندازد:

4) فردی شدن آثار هنری، تا سرانجام از نیمه قرن هجدهم به بعد، تصدیق و بازشناسی هر شی ء [ به منزله اثر هنری ] وابسته به یکتایی و منحصربه فرد بودن آن است;

5) در همین حال، تولید نفس [ یا نقش اثر در تولید خود ] به یک مساله بدل می شود و تفاوت در سطوح معنا (که به واسطه تمایز میان سبک و اثر در دسترس قرار گرفته است) برای حل این مساله اعمال می شود;

6) معنای مقوله سبک برای مستقر ساختن خودآیینی به منزله امری متفاوت (که همواره به معنای «امری وابسته » نیز هست) از محیط اجتماعی و جذب یا حذف مشارکان به کار گرفته می شود; و در نهایت، محصول همه اینها :

7) پیچیدگی و ترکیب درونی سیستم به طور کامل زمانمند می شود، که در نتیجه آن

8) ارزش سبکها و حتی اشیاء، در مقام بازنمودهای زمانی می رود تا جانشین معیار عینی زیبایی شود (معیاری که تعریف آن فقط با ارجاع به خودش میسر می شود، البته اگر چنین تعریفی اصولا میسر باشد).

4

نظریه سیستمها، در مقام نوعی نظریه تفکیک، مدعی هیچ موضع و دیدگاه متمایز یا مافوق عادی نیست، و به عنوان نظریه ای طراحی شده است که فی نفسه منطقی و غیرخطی و چندزمینه ای، (polycontextual) است. این نظریه، ورای هرگونه تعبیر و تفسیر هستی شناختی از جهان یا هر نوع منطق دوقطبی، شکلهایی برای پردازش انواع تفکیک ایجاد می کند، آنهم بدون هرگونه مرجعیتی که مدعی شود نقطه شروع ضرورتا همین تفکیک است و نه نوعی دیگر. در نتیجه این فرض نظریه مشاهده، نظریه سیستمها نوعی «نسبی گرایی حل ناپذیر» را مفروض می گیرد. نظریه سیستمهای لومان، در مقام نوعی نظریه تفاوت، معرف نوعی ضد امانیسم روش شناختی است و همه مفاهیمی را که مبتنی بر اینهمانی اند به نقد می کشد. در عین حال، این نظریه به ما یادآور می شود که وجه مشخصه مدرنیته دقیقا غیبت هرگونه «ابرکدی » ("super code") است که بتوان آن را در مورد همه سیستمهای جزئی اعمال کرد. تفکیک کارکردی بدین معناست که در هر سیستم کدهای خاص آن سیستم تکامل می یابد که فقط در سیستم مربوط به خودشان عمل می کند. از این رو، مدرنیته فاقد یک کد اخلاقی کلی یا جهانشمول است. از منظر نظریه سیستمها، این امر شرط تحقق مدرنیته است. این مساله هنوز حل نشده است که آیا کد اخلاقی (خیر / شر) به منزله کدی تابع بر همه سیستمها اثر می گذارد یا که باید آن را در سطح برنامه جای داد. در هر حال، کد اخلاقی آن ابرکدی که برخی هنوز گمان می کنند نیست; و در مقام یک کد جهانشمول و برخوردار از کاربردهای متعدد، بیشتر کدی ماقبل مدرن و متعلق به اروپای کهن است. نظریه سیستمها بر این نکته نیز تاکید می گذارد که کد اخلاقی، که انتساب احترام یا بی احترامی را تعیین می کند، فی نفسه حاوی گرایشهایی است که مشوق نزاع و خصومت اند. حتی می توان این قاعده را وضع کرد که در هرنزاعی باید توسل به کد اخلاقی را تا حد ممکن به تاخیر انداخت یا ترجیحا از توسل بدان اساسا خودداری کرد.

نظریه سیستمها در مقام نظریه ای غیرخطی تلاش قابل ملاحظه ای برای تفکیک امور به خرج می دهد، و در نتیجه به لحاظ ساختاری بسیار غنی است. از این رو اثر اصلی لومان، سیستمهای اجتماعی، به شیوه ای نگاشته شده است که خواننده مجبور نیست بخشهای مجزای آن را به صورت متوالی قرائت کند. می توان خواندن این اثر را از آغاز، وسط، یا بخشهای انتهایی آن شروع کرد، اما برای درک خلوص، شیوایی و غنای ساختاری نظریه باید تمامی متن را چندین بار خواند. فقط در این صورت است که سویه های آزمونی و بازیگوشانه نظریه سیستمها نمایان می شود، نظریه ای که نه فقط با لحنی زیر و متواضع عرضه شده است، بلکه واجد صور کنایی و طنزآمیز خاص خود است: «هر کتابی حاوی قدری مهملات مخفی است که همواره مورد توجه همگان قرار نمی گیرد; این نوع چیزها در جلسات سخنرانی و تدریس نیز به کرات رخ می دهد، و هدف از آن پرهیز از هرگونه مکتب گرایی در امر آموزش است.» (3)

نظریه سیستمها، در مقام نوعی نظریه مشاهده که همواره کار را با فرض وجود تفاوت آغاز می کند، دارای وجوه مشترکی با دریدا است و می تواند با صور گوناگون نظریه هاویه، (chaos) ترکیب شود. حتی می توان نوعی بازنویسی هرمنوتیک را، در مقام یک نظریه بازگردی، (recursive) ،به شیوه نظریه سیستمی متصور شد. علوم منفرد نظیر الهیات یا مطالعات ادبی، نظریه سیستمها را مشاهده می کنند و می کوشند تا از این طریق دستاوردی معرفتی یا شناختی برای خود کسب کنند. اتهامی که مکررا علیه نظریه سیستمها طرح می شود آن است که این نظریه محافظه کار یا تاییدکننده و غیرانتقادی است. می توان همین سؤال را [ از دیدگاه نظریه سیستمها ] مطرح کرد و پرسید مبنای این تفاوت میان محافظه کار و مترقی یا تاییدکننده و انتقادی چیست، و از این طریق درجا به یک پیروزی نظری دست یافت. اما من ترجیح می دهم به نکته دیگری اشاره کنم. سبک اندیشه و تفکر نظریه سیستمها در کل - برای مثال، نحوه برخورد آن با امور عادی به منزله امور نامحتمل، جستجوی دایمی آن برای معادلهای کارکردی، و تاکید آن بر عدم قطعیت روشهای علمی - به سختی ممکن است اتهام محافظه کاری را تایید و توجیه کند. به علاوه، غنای فوق العاده این نظریه به لحاظ ساختاری و ثمربخش بودن آن به لحاظ معرفتی، که امکانات قابل ملاحظه ای برای تجزیه و ترکیب مجدد فراهم می آورد، به سختی ممکن است تحت الشعاع این اتهام کلی قرار گیرد که نظریه سیستمها «تاییدکننده » و غیرانتقادی است. حتی این حکم هابرماس که نظریه سیستمهای اجتماعی، که به یاری مفهوم خودسازی گسترش یافته است، به دشواری می تواند «از اتخاذ موضعی تاییدکننده در قبال افزایش پیچیدگی جوامع مدرن پرهیز کند»، نیازمند بررسی و سنجش انتقادی است. با توجه به طرح این گونه اتهامات از سوی نظریه انتقادی، تعجبی ندارد که روابط میان فرانکفورت و بیله فیلد سرد است. لومان نوعی «استقامت یا سرسختی مبتنی بر مثالهای خلاف واقع » (" contrafactual defiance") را به گروه فرانکفورت نسبت می دهد، و از این نکته متاسف است که برخورد هابرماس با مواضع گوناگون به لحاظ نظری ناکافی و نارساست، امری که «نمی توان آن را با بحث با مخالفان جدید و جدیدتر جبران کرد.»

نظریه سیستمها، همراه با نظریه کنش ارتباطی هابرماس، یقینا به لحاظ معرفتی جذابترین نظریه ای است که از سوی جامعه شناسی آلمانی معاصر عرضه شده است. اگر کسی علاقه مند به درافتادن با مواضع نظری لومان است، بیش از هر چیز به «صبر، قدرت تخیل، مهارت و کنجکاوی » نیاز دارد. یکی از آثار درگیر شدن با لومان می تواند وضع یا طرح تفکیکهایی غیر از تفکیکهای مورد نظر او باشد. درگیری جدی با نظریه لومان همواره نوعی ماجراجویی معرفتی است که در آغاز آن آدمی هرگز نخواهد دانست عاقبت کار چیست. ولی از نظر من تردیدی وجود ندارد که آدمی از این ماجراجویی نکات بسیاری خواهد آموخت، حتی اگر کل قضیه به آموختن این نکته خلاصه شود که معرفت علمی تا چه حد آمیخته به تردید و عدم قطعیت است.

پی نوشتها:

و «تطابق »، ( correspondence) اساسا گویای رابطه ساختار مفهومی نظریه ها با واقعیت بیرونی اند. نظریه های تطابقی مدعی تطابق با خود واقعیتی هستند که در آنها «عینا» بازتاب یافته است، درحالی که «بازسازی » حاکی از تفسیر واقعیت و تجدید تولید آن در عرصه مفاهیم و در قالب الگویی مفهومی است که به معنای متعارف کلمه «تصویر» واقعیت بیرونی محسوب نمی شود و به هیچ وجه با آن «تطبیق » نمی کند. - م.

2) اقشار، (estates) جوامع فئودالی اروپا به عوض مفهوم «طبقه » از مفهوم «قشر» برای طبقه بندی جامعه سود می جستند. سه قشر اصلی عبارت بودند از اشراف، روحانیون، عوام. - م.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر