درمان بیماری های روانی

درمان بیماری های روانی باید با تحمل، حوصله و صبر و رنج بسیار صورت بگیرد. زمانی که بشر به تشخیص بیماری ها پی برد، از بیمار ترسید و به دلیل ویژگی های بیماری از او فاصله گرفت، یا در نهایت با بیمار روانی به مقابله پرداخت، یا در بهترین شکلش از او حمایت کرد

درمان بیماری های روانی

درمان بیماری های روانی باید با تحمل، حوصله و صبر و رنج بسیار صورت بگیرد. زمانی که بشر به تشخیص بیماری ها پی برد، از بیمار ترسید و به دلیل ویژگی های بیماری از او فاصله گرفت، یا در نهایت با بیمار روانی به مقابله پرداخت، یا در بهترین شکلش از او حمایت کرد. در قرون وسطی هم که دچار بزرگ ترین اشتباه ها شدند، چرا که مسئله ی روح را با روان پزشکی مخلوط کردند و بیماران روانی را مورد شکنجه قرار دادند و کشتند. کشیش ها شش میلیون بیمار روانی را به این خیال که ارواح خبیثه در بدن شان حلول کرده، زنده زنده در آتش سوزاندند تا به خیال خودشان این لکه ی ننگ را از دامن اجتماع و دنیا پاک کنند.
در بعضی از موارد، درمان به عهده ی جادوگر قبیله، یا بزرگان مذهبی بوده است. در تفسیر کتاب اوستا، به نام «دینکرد» ، می بینم که واژه و اصطلاح روان بِجِشْک وجود دارد. خیلی جالب است، این روان بِجِشْک کسی بوده که علاوه بر آگاهی به بیماری های جسمی، صاحب فتوا در دین زردشتی هم بوده است. جادوگران و افراد مذهبی تلاش می کردند تا با دعا و اوراد و انجام مراسم آیینی، بیماران را مداوا کنند. بنابراین در طول تاریخ برای درمان، از عوامل تشویقی و تنبیهی زیادی استفاده شده است.
در حال حاضر، درمان بیماری های روانی به چند شیوه تقسیم می شود که مهم ترین روش، دارو درمانی است. دارو درمانی در درمان بیماری های روانی، نزدیک به هشتاد درصد درمان را انجام می دهد. وقتی می گوییم علت این بیماری ها اشکال در ساختارها و زیرساختارهای بدن است، پس باید به طریقی آن ها را اصلاح کنیم. یکی از طرق اصلاح آن، استفاده از دارو است. ماده ای در خون یا سلول مغزی اضافه یا کم شده و ما باید راهی پیدا کنیم تا این افزایش یا کاهش را برطرف نماییم. باید دارویی تجویز کنیم تا آن ماده ی شیمیایی اضافی را جذب و یا جای آن ماده ی کاهش یافته را پر کند.
دارو درمانی کاری عینی و عملی است. با پیشرفت بیولوژی مولکولی و شناخت بیشتر از مواد شیمیایی انتقال دهنده ی عصبی، دارو در درمان بیماری های روانی، نقش بسیار مهمی پیدا کرده است.
در کنار دارو درمانی، هرگز نباید از نقش روان درمانی، رفتار درمانی، مددکاری اجتماعی و رفع مشکلات فرد در جامعه، غفلت کرد و یا آن را دست کم گرفت. این روش ها هم، در جای خود، مناسب و مؤثرند. نکته ی جالب این است که بررسی ها نشان می دهد کسانی که فقط با دارو درمانی یا تنها با روان درمانی معالجه شده اند، در هر دو روش اشکال ساختاری که در مغز و بدن وجود داشته، اصلاح شده است.
با روان درمانی، بدن خود به خود به ساز و کاری رسیده که آن ماده ی اضافی را در بافت عصبی جذب و یا آن ماده ی کاهش یافته را جبران کرده است، ولی نکته ی مهم دیگر این است که هرگز نباید به این دلیل، اهمیت ویژه و درخشان دارو درمانی را دست کم گرفت. دارو درمانی راهی کوتاه تر و آسان تر است و امروزه نقش بسیار مهمی را در درمان ایفا می کند.
هرگز نباید پنداشت دارو بد است فقط با گفت و گو می توان درمان شد. مگر می توان با حرف زدن ضعف دید چشم را اصلاح کرد؟ ضعف در دید چشم را فقط با استفاده از عینک مناسب می توان اصلاح و تنظیم کرد.
شوک درمانی یکی از قدیمی ترین و شناخته شده ترین و مؤثرترین شیوه های درمان بوده است. باید گفت که شوک درمانی به ناحق بدنام شده است. در این روش، جریان تخفیف یافته و هدایت شده ی الکتریسته را از مغز بیمار، در حالت بیهوشی، عبور می دهند. در فرایند عبور الکتریسته را از مغز فعل و انفعالاتی صورت می گیرد که اختلالات عمده ی روانی را در فرد درمان می کند. چگونگی جریان کنش و واکنش ها هنوز برای ما دقیقاً شناخته شده نیست ولی نتیجه رضایت بخش و مفید است. گاهی ما نمی توانیم بدون کمک شوک درمانی، به نتیجه ی درمانی مطلوب برسیم و در واقع راهی غیر از آن وجود ندارد.

چه عواملی در مؤثر بودن درمان نقش دارند؟

عامل اول، درمانِ به موقع است؛ درمانِ بیاری های روانی مانند بیماری های دیگر، به اصطلاح خود اهل فن، دارای یک زمان طلایی است. یعنی اگر بیمار در آغاز بیماری، بی درنگ مراجعه کند و نوع بیماری زود تشخیص داده شود و امکانات درمان فراهم باشد، بدون شک نتیجه ی درمان بهتر خواهد بود.
عامل دوم، نوع بیماری است؛ اصولاً بعضی از بیماری ها سیر موذیانه، کند و آهسته ای دارند. بعضی بیماری ها دیگر این چنین نیستند، پر سر و صدا هستند، خیلی حاد بروز می کنند و خیلی حاد درمان می شوند. قاعده ی کلی این است که هر قدر بیماری آهسته تر و بی سر و صداتر شروع شود، و نشانه های آن خفیف تر باشد، نتیجه ی درمان کمتر است. در مواردی که بیماری، پر سر و صدا و حاد آغاز می شود، با وجودی که در ابتدا برای اطرافیان نگران کننده است و آن را اختلال شدید و عمیقی می بینند، نتیجه ی درمان بهتر است.
عامل سوم، میزان همکاری خود بیمار است. معمولاً افراد مبتلا به بیماری روانی، بعد از شروع بیماری، زمانی طول می کشد تا به پزشک مراجعه کنند. البته این ممکن است به علت کمی آگاهی و اطلاعات یا عدم همکاری بیمار باشد. از آن جایی که اغلب نشانه های بیماری به شکلی مبهم، پیچیده یا سر در گم بروز می کنند، کمتر به ذهن بیمار و خانواده اش خطور می کند که با یک عارضه ی جدی پزشکی مواجه شده اند. مثل مواقعی که علائم رفتاری بیمار، هیجانی و عجیب و غریب باشد. بنابراین اگر بیمار در وضعیتی قرار بگیرد که خودش نسبت به بیماری اش آگاهی داشته باشد، یا حداقل کمی آگاهی داشته باشد، می شود به او کمک کرد. فردی که دچار اضطراب می شود، خودش از حال خودش خبر دارد و دوست دارد از این ناراحتی خلاص شود. بیماری که از بیماری خودش بی خبر می ماند، گرفتار بیماری عمیق تری می شود، هذیان می گوید، دچار توهم می شود و توهماتش را باور می کند و بر عکس اطرافیان و پزشکان، تصور نمی کند آن ها نشانه های بیماری باشند. او نمی تواند به خودش کمک کند و داوطلب درمان باشد. در نتیجه همکاری که نمی کند هیچ، ممکن است مقاومت هم بکند. این بیمار صداهایی می شنود که وجود ندارند، فکر می کند کسی قصد آزار و اذیتش را دارد، و نمی داند که این ها خیالاتی بیش نیست. او واقعاً خود را در خطر می بیند. بنابراین وقتی به او پیشنهاد می شود به درمان بپردازد، درمان را نمی پذیرد. باید درمان را به او تحمیل کرد.
عامل چهارم، نقش خانواده است. وقتی بیمار، بیماری اش را قبول ندارد، نقش خانواده مهم می شود. وابستگان باید به اجبار هم که شده، شرایط درمان را برای بیمار آماده کنند. حتی زمانی که خود بیمار آگاهی دارد و داوطلب معالجه است و یا به قولی درمان جو است، نقش حمایتی و یاری های خانواده بسیار مهم و مؤثر است. خانواده در سرنوشت بیمار و درمان او نقش مهمی را ایفا می کند. ویژگی بیماری های روانی این است که اغلب در سن های پایین، یعنی در دوران نوجوانی و جوانی بروز می کنند. این افراد هنوز به استقلال نرسیده اند و روی پای خود نایستاده اند. در محیط خانواده اند و پدر و مادر یا بزرگ ترها بر کارشان نظارت دارند. در این جا نیز میزان آگاهی و اطلاعات خانواده از علائم بیماری و پی بردن به بیماری اعضای خانواده، می تواند نقش کمک کننده ای داشته باشد.
بعد از آن، نوبت به باورها و اعتقادات خانواده، نسبت به بیماری می رسد. خود بیمار، چه نظری درباره ی بیماری اش دارد؟ ممکن است خانواده ای مدت ها شاهد پیشرفت بیماری باشد ولی قبول نکند که عزیزش بیمار شده است و نیاز به درمان و دارو دارد. آن ها اغلب بیماری های و ناراحتی ها را، ناشی از مشکلات محیطی می دانند. اگر مشکل محیطی وجود نداشته باشد، گریبان خود بیمار را می گیرند که: «تو چرا بی خود بیمار شده ای! تو چیزیت نیست! بی خود حالت تهوع داری! معنا ندارد که افسرده باشی، اتفاقی نیفتاده که تو افسرده بشوی.» خانواده ی ناآگاه چنین رفتاری می کند و منکر بیماری می شود. اگر قبول هم بکنند، خودشان به اظهارنظر و مداخله می پردازند و می گویند: «ما می خواهیم بیمارمان از این طریق درمان شود! مثلاً ما موافق نیستیم بیمارمان دارو دریافت کند، ما می خواهیم با او فقط صحبت بشود.»
خانواده به فرد بیمار می گوید: «اگر تو به علت این مشکل بیمار شده ای، دیگر دکتر رفتن و درمان کردن ضرورتی ندارد، ما مشکل تو را حل می کنیم یا خودت سعی کن از مشکلت فاصله بگیری! مثلاً اگر عاشق شده ای، سعی کن فراموشش کنی! اگر ورشکست شده ای سعی کن وضع مالی ات را اصلاح کنی و...»
کمتر موردی پیش می آید که بیمار خودش به تنهایی برای درمان مراجعه کند. خانواده در این جا نقش کلیدی دارد.
عامل پنجم، نقش جامعه است. بدون شک جامعه هم نقش مهمی دارد. آگاهی، اطلاعات عمومی و نگرش جامعه به بیماری های روانی ، بسیار حائز اهمیت است. از این نظر، جوامع زیادی هستند که وضع مثبتی ندارند، فقط جامعه ی ما نیست که در این زمینه مشکل دارد. در بسیاری از جوامع نسبت به بیماری های روانی یا آگاهی نیست یا آگاهی ناقص و کم است. اطلاعات ناقص، معمولاً ، به این منجر می شود که روی بیماران برچسب زده شود. بیماران را طرد می کنند، به آنان به چشم مزاحم نگاه می کنند، و می کوشند به طریقی از آن ها فرار کنند. (یا خودشان را از شرّ فرد بیمار خلاص کنند) به همین دلیل در زمان های قدیم، زمانی که روان پزشکی به این شکل موجود نبود یعنی بیمارستان و درمانگاه و پزشک وجود نداشت، معمولاً بیمار روانی سر به بیابان و صحرا می گذاشت و اغلب خطراتی تهدیدش می کرد. همین دور شدن از خانواده و مردم، بیماری و نشانه های آن را تشدید می کرد. روز به روز حال بیمار وخیم تر می شد و حتی به اغما می رفت. در کل روزگار دردناکی پیدا می کرد.
داشتن آرامش در محیط خانه یا در جامعه، در درمان بیماران سهم زیادی دارد. محیط متشنج، آشفته و پر از ترس و استرس، بیماری را تشدید می کند و امکان درمان را کاهش می دهد.
حتی وقتی بیمار در بیمارستان بستری است، اگر میان کارکنان بخش، اختلاف نظر وجود داشته باشد، روی بیمار تأثیر بدی می گذارد. به این ترتیب اگر بیمار از خانواده یا از جامعه ای پر از استرس بیرون آمده است، جامعه ای که در آن آشفتگی زیاد است، روابط آدم ها عادی و گرم و سالم و طبیعی نیست، درمان به خوبی انجام نمی گیرد و خیلی مؤثر نخواهد بود.
وقتی از جامعه صحبت می کنیم، منظور ما فقط مردم نیستند، دولتمردان و اداره کنندگان جامعه هم شامل آن می شوند. این دولتمردان هستند که برنامه ریزی می کنند. آگاهی آنان از بیماری های روانی، مستلزمِ داشتن کارکنان ذی صلاح در این عرصه، اعم از روان پزشک و پرستار و مددکار اجتماعی و روان شناس و همه ی کسانی است که در اداره ی بیمارستان و درمانگاه و مطب و نظام های درمانی، نقش عظیمی در درمان دارند.
جامعه و دولت باید امکان ایجاد تخصص های لازم را فراهم آورند. بیمارستان ها و درمانگاه های مورد نیاز را بسازند تا امکان مراجعه ی بیماران آسان بشود. به ویژه، درمان برای مردم کم هزینه باشد تا بیماران و خانواده ی آنان توان پرداخت هزینه ها را داشته باشند. این مسئله خیلی مهم است، زیرا درمان بیماری های روانی معمولاً زمان زیادی لازم دارد و اگر به بیمار کمک نشود، به علت مشکلات اقتصادی ممکن است مداوا و درمان را کنار بگذارد و یا درمان را نیمه کاره رها کند. بنابراین، توجه به امور رفاهی و زندگی و درمان و داروی بیماران، باید در جامعه امری پیش بینی شده باشد. در جوامع پیشرفته هم گاهی این شرایط آرمانی فراهم نیست. در جوامع در حال رشد، کار از این هم مشکل تر و بدتر است. از این جهت اغلب جوامع، وظایف خودشان را به خوبی اجرا نکرده اند و باعث اتلاف وقت، اتلاف انرژی و مزمن شدن بیماری شده اند. ضرر و زیان آن نه تنها به بیمار و خانواده، بلکه به جامعه، به اقتصاد جامعه و به کل بودجه ی مملکت وارد می آید.
عامل ششم، باور به درمان است. اول باید قبول کرد که این فرد با این مشخصات، بیمار محسوب می شود و بعد نسبت به درمان هم باید دیدی مثبتی داشته باشد. چون اگر بیمار به درمان خودش اعتقاد نداشته باشد - که متأسفانه اغلب این چنین است - کار مشکل می شود. خانواده ها هم باید به درمان باور داشته باشند و همکاری لازم را به عمل آورند. باید کاری کنیم که توانایی درک بیماری و نتیجه بخش بودن درمان ها و امید به بهبودی افزایش پیدا کند. اگر بیمار و خانواده به درمان امیدی نداشته باشند، و اگر با بی میلی و بی اعتقادی برای درمان اقدام کنند، طبیعتاً درمان نتیجه ی مطلوبی نخواهد داشت.

روان درمانی جه نقشی در درمان بیماران روانی دارد؟

روان درمانی بخش عمده ی درمان است. از همان لحظه ای که درمانگر با درمان جو رو به رو می شود و با هم سلام و علیکی رد و بدل می کنند و به چهره های هم نگاه می کنند، روان درمانی شروع می شود تا برسد به فنون پیچیده. روان درمانی مفید است ولی به شرطی که تأثیر مثبت خود را نشان بدهد. به شرطی که روان درمانگر، فردی آگاه و کارشناس باشد و به شرطی که امکان روان درمانی فراهم باشد.
مردم تصور می کنند هرچه قرص و دارو کمتر مصرف کنند، و هرچه بیشتر با گفت و گو، درمان شوند بهتر است. روان درمانی و گفت و گو در بسیاری از موارد کارساز نیست. ممکن است به درمان بعضی از بیماری های روانی کمک کند؛ ولی علاج همه ی بیماری های روانی نیست. این که چه کسی روان درمانی می کند، اهمیت بسیار زیادی دارد. شما جراحی قلب خود را به دست چه کسی می سپارید؟ یک جراح آگاه و کار کشته می تواند عمل قلب را انجام دهد. روان درمانگر هم باید به کارش آگاه و با تجربه باشد. پس از کارشناسی ، کارشناسی ارشد و دکترای خود را در رشته ی روان شناسی بالینی گرفته باشد. مقداری هم با پزشکی، به ویژه روان پزشکی، آشنا باشد. در بیمارستان روانی هم تجربه ی کار داشته باشد و با سوپروایزرهای بخش روانی، یعنی کسانی که کاردان هستند و نحوه ی برقراری ارتباط با بیماران را می دانند، کار کرده باشد.
در کشور ما هر کسی مدعی روان شناس بودن است؛ جمعی از روان شناسان هم خود را دکتر می دانند و متأسفانه همه هم به مداوا می پردازند. بدیهی است که این جریان درستی نیست و مقدار زیادی مشکل ساز هم هست. جوانی نزد روان پزشکی می رود، روان پزشک دارو تجویز می کند، جوان نمی پسندد و نزد روان شناسی می رود که صلاحیت کار خودش را هم ندارد، روان شناسی که در کار روان پزشک دخالت می کند؛ به این معنی که دارو را قطع می کند و می گوید: دارو نخور، معتاد می شوی، بیا با هم حرف بزنیم. خانواده هم آن را می پسندد؛ ولی چند روز بعد جوان می رود و خودکشی می کند.
روان درمانی در جای خود خوب و بسیار ضروری است و ما منکر ان نیستیم. ولی بعضی از بیماری ها، روان درمانی ندارند. اسکیزوفرنی در بیشتر مراحلش روان درمانی ندارد. درمان افسردگی عمیق که ریشه ی درونی بیولوژیک دارد، کار روان درمانگر نیست. روان پزشک با تجربه با کمک دارودرمانی می تواند از پس آن برآید.
خانمی در اثر اختلاف با شوهرش، یا رن طلاق گرفته ای، یا تاجر ورشکسته ای، دچار افت روانی شده است و افسردگی او ریشه بیولوژیکی ندارد، در این جا روان درمانگر آگاه و با تجربه می تواند کمک کند.

چرا روان پزشکان در مورد روش های درمانی با هم اختلاف نظر دارند؟

این اختلاف قابل تحمل است. اختلاف واقعی نیست. برای این که روان پزشکی که به بیمار آمپول تجویز می کند تا دارو سریع تر جذب عضله اش شود، نمی تواند با مصرف دارو مخالف باشد. انسان، موجود پیچیده اس است، بنابراین مداوای او هم پیچیده است. ما درمان یک بُعدی نداریم، همان گونه که بیمار یک بُعدی نداریم، و روان پزشک یک بعدی هم نداریم. من نمی توانم بگویم فقط با دارو درمان خواهم کرد یا فقط با روان درمانی مداوا می کنم. روان درمانی و دارودرمانی، بستگی به مورد دارد. ولی وقتی یک روان پزشک باید در یک نصف روز تعداد زیادی بیمار را ببیند، مسلماً فرصت نمی کند درمان اساسی انجام بدهد و فقط می تواند از بیمار بپرسد که چه ناراحتی ای دارد و در مدت کوتاهی نتیجه گیری کند و دارویی برای او بنویسد.
در کار پزشکی و روان پزشکی، جزم گرایی جایی ندار. هر کس بگوید من فقط با دارو درمان می کنم، یا من فقط روان درمانی می کنم، این فرد، خودش در برخورد با بیمار مشکل دارد، پس چگونه می تواند مشکل کسی را حل کند؟ مگر نمی دانیم هر بیماری روانی، «چند عاملی» است؟ اگر بیماری روانی چندین عامل دارد، پس درمان آن هم باید متنوع باشد. دارودرمانی، شوک درمانی، روان درمانی همه ضرورت دارد. ما باید حتی تا آن جا که امکان دارد مسائل اجتماعی بیمار را هم در نظر بگیریم و حل کنیم. درمان کامل یعنی این.

اختلال روانی فرد چه تأثیری بر خانواده اش می گذارد؟

نکته ی مهمی که در این جا باید اشاره کنیم این است که تأثیر بر خانواده به ساختار عاطفی و شکل دهی مختلف روابط خانوادگی بستگی دارد مثلاً این که کدام عضو خانواده بمیار شده؟ گفتیم که بیماری پدر و مادر این تأثیر را افزایش می دهد. زیرا پدر و مادر زندگی را اداره می کنند و سامان می بخشند. اگر توانایی اداره ی زندگی و تأمین معاش از خانواده گرفته شود، تأثیر بیماری مخرب تر خواهد بود. روال عادل زندگی در خانواده دچار اخلال و اشکال می شود. در این صورت چرخ اقتصادی - عاطفی خانواده لنگ می زند و فرزندان به مشکل برمی خورند.
آن سوی سکه را هم نگاه کنیم. خیلی نگران نشویم، زیرا این رویداد ممکن است موجب خودسازی فرزندان شود. گاهی سختی ها موجب موفق تر شدن و آبدیده تر شدن فرزندان می شوند. ولی قبول داریم که بیماری پدر و مادر، در مجموع، فرزندان را بیشتر دچار مشکل می کند و آن ها را دچار افسردگی می کند.
بیماری روانی فرزندان هم پدر و مادر را افسرده می کند. اگر پدر و مادر شخصیت جاافتاده ای داشته باشند، و یا اگر درمانگر به آن ها بیاموزد که چگونه با این مشکل رودررو شوند و زندگی را پیش ببرند، ضرر و زیان ناشی از بیماری فرزند، کمتر می شود.

آیا داروهای اعصاب و روان اعتیادآور هستند؟

کافی است که به تعریف اعتیاد و احتیاج دقیق تر توجه کنیم. انسان زمانی به چیزی معتاد می شود و زمانی دیگر به چیزی محتاج. اعتیاد و احتیاج با هم خیلی فرق دارند. انسان وقتی معتاد تلقی می شود که بدنش به ماده ای که مصرف می کند احتیاج نداشته باشد؛ مانند سیگار، هروئین، الکل و تریاک و داروی غیر ضروری. خود فرد آن ها را مصرف می کند و رفته رفته به آن معتاد می شود و به هر قیمتی شده آن را تهیه می کند. در صورت مصرف این نوع مواد، در مکانیزم طبیعی بدن انسان نوسان و عدم تعادل به وجود می آید. به این دلیل که بدن برای ادامه ی عملکردهای طبیعی اش، به آن ماده نیازمند می شود؛ این نیاز کاذبی که فرد مبتلا، به دست خودش برای بدنش به وجود آورده، اعتیاد نامیده می شود. یعنی فرد سراغ ماده ای می رود که به آن احتیاجی نداشته و خودش، دستی دستی، آن را به بدنش تحمیل کرده است.
اما داروی فشار خون یا داروی ضد افسردگی یا هر داروی شفابخش چنین وضعی ندارند. این داروها برخلاف مواد اعتیادآور عمل می کنند. یعنی که، اشکالی در کارکرد بدن به وجود آمده که با کمک این داروها برطرف می شود. مثلاً آنتی بیوتیک ها بیماری عفونی را درمان می کنند و عوامل عفونت (میکروب، ویروس و...) را از بدن دور یا نابود می کنند. بعضی اوقات از آنتی بیوتیک ها هم کاری برنمی آید. در مورد افسردگی و اضطراب هم دقیقاً همین گونه است. بعضی اوقات داروها برای درمان بیماری های روانی هم کاملاً جواب نمی دهند. گاهی اگر دارو را کم کنیم، فشار بالا می رود و اگر دارو را قطع کنیم افسردگی عود می کند. چنانچه دارو را بی موقع کم کنیم، افسردگی تا حدودی دوباره خود را نشان می دهد. گاهی ضرورت دارد بیمار برای تداوم تندرستی و سلامتش ، دارویی را تا آخر عمر مصرف کند. این را می گوییم احتیاج. اگر به مفهوم اعتیاد و احتیاج و تفاوت بین آن ها توجه کنیم، دیگر نمی گوییم کسی به دارو معتاد شده است.
فرض کنیم کسی با تشخیص خودش رفته قرص والیوم خریده و هر شب می خورد و می خوابد. حال فرض کنیم فرد به مرحله ای رسیده که اگر شبی ده، پانزده، یا بیست عدد قرص والیوم نخورد، خوابش نمی برد. بله این اعتیاد است. ولی اگر پزشک متخصص ، با توجه به نیاز بدن و نوع مشکل بیمار قرص والیوم تجویز کرده باشد، این دیگر اعتیاد نیست. بلکه به تشخیص پزشک این نیاز بدن بیمار برای رسیدن به یک تعادل نسبی است.

داروهای روانی چه نوع عوارضی دارند؟

هیچ درمانی بدون عارضه نیست. آب، حیات بخش است؛ ولی اگر زیاد بنوشیم، خودمان را در آن غرق می کنیم:
آب حیوان بکشد نیز گر از سر گذرد.
می شود گفت پزشکان، دفع افسد به فاسد می کنند. در صورت ضرورت، سینه ی کسی را می شکافیم و قلبش را جراحی می کنیم. سینه اش را می بریم و به آن زخم می زنیم. این کار فی نفسه کار خوبی نیست، فساد کردن است. ولی صبر می کنیم تا بریدگی جوش بخورد، زخم خوب بشود. مسلماً بیمار مدت ها درد می کشد. چرا این کار را می کنیم؟ چرا با چاقو و ابزارهای پزشکی سینه ی کسی را می دریم؟ ما با مهارت پزشکی، قلبی را که دارد از کار می افتد جان دوباره ای می بخشیم. این را می گویند: دفع افسد به فاسد.
در مصرف دارو هم همین قاعده صدق می کند زمان و داروهای لازم کمک می کند تا فاسد از میان برود و سلامتی جایش را بگیرد. هر دارویی، چه در درمان بیماری های جسمی و چه در بیماری های روانی، ممکن است عارضه ای داشته باشد. بعضی از سازندگان دارو اعلام می کنند، این دارو یا آن دارویی که ساخته اند هیچ عارضه ای ندارد. بالاخره درصدی از داروها، هرچه قدر هم بی عارضه باشند، ممکن است در گوارش ، قلب، خون و... اثری نامطلوب باقی بگذارند. در روان پزشکی هم چون سایر رشته های پزشکی، ما از عوارض احتمالی ترسی نداریم و دارو را قطع نمی کنیم. البته وقتی تشخیص دهیم خطر عوارض بیش از خطر بیماری است، اصراری نداریم که دارو را عوض نکنیم. ولی وقتی خطر عوارض کمتر از خطر بیماری اصلی است، می گوییم آقا، خانم! تو زنده بمان ولی مهم نیست که ده کیلو به وزنت اضافه شود، این بهتر از این است که بروی خودت را به علت افسردگی بکشی، یا در رفتار اجتماعی آن قدر دچار اختلال شوی که تو را کنار بگذارند. اگر عارضه ی گوارشی مثل ترش کردن یا یبوست پیدا کردی نگران نباش، آن را درمان می کنیم و تو یک جوری آن را تحمل خواهی کرد. ولی اگر عارضه خیلی شدید باشد، آن دارو را قطع می کنیم.
با انتخاب درست دارو و انتخاب میزان مناسب آن می توان عوارض را از بین برد یا کم کرد. مثلاً فردی افسردگی دارد و با روزی 150 میلی گرم دارو، بیماری اش کنترل خواهد شد. اگر ما از همان روز اول، 150 میلی گرم تجویز کنیم، همه چیز را به هم ریخته ایم. بنابراین از 25 میلی گرم شروع می کنیم و کم کم بر مقدار آن اضافه می کنیم تا به 150 میلی گرم برسیم.
چنانچه دارویی تجویز کنیم که موجب مشکل گوارشی شود، آن دارو را با داروی پانسمان کننده ی معده همراه می کنیم. یا توصیه می کنیم با معده ی خالی مصرف نشود.

مصرف دارو تا چه اندازه در بهبود بیماری نقش دارد؟

بشر داروهایی را کشف کرده که می توانند اختلالات پیش آمده در مغز و اعصاب و غدد را اصلاح کنند. درمان از سه طریق دارودرمانی، روان درمانی و شوک درمانی صورت می پذیرد، اگرچه امروزه دارو درمانی حرف اول را می زند. ما دارو تجویز می کنیم تا فشار خون را تنظیم کنیم، دارو نمی گذارد فشار خون بالا برود و آن را در حد طبیعی نگاه می دارد. در مورد بیماری قند هم، همین امر صادق است. در بیماری های روانی هم دارو دقیقاً به همین گونه عمل می کند.
ممکن است گاهی اوقات درمان دارویی جواب ندهد، یا جواب دلخواه را ندهد. انتظار مردم از دارو زیاد است. در صورت نرسیدن به جواب مطلوب، دارو بدنام می شود. در بیماری های جسمانی گاهی اوقات بیمار مجبور است تا آخر عمر دارویی خاص را مصرف کند. ولی اگر کسی افسردگی داشته باشد و به او بگوییم تا آخر عمر باید داروی خاصی را مصرف کند، پذیرفتن آن برای بیمار دشوار می شود. می گوید: «من به قرص معتاد می شوم.» باید پرسید: «چه طور به قرص فشار خون معتاد نمی شوی ولی به داروی افسردگی معتاد می شوی؟!» همان طور که گفتیم میان بیماری های روانی و بدنی تفاوتی وجود ندارد و هر دو، مقوله ای پزشکی هستند. باز تکرار می کنم که روان پزشکی و روان درمانی شاخه ی کوچکی از درخت تناور پزشکی هستند، و تنها به دلیل گستردگی آن، تخصص ها به وجود آمده اند.

در روش های درمانی چه پیشرفت هایی حاصل شده است؟

در این زمینه پیشرفت های زیادی کرده ایم. در زمان خیلی دور، در دانشگاه جندی شاپور، ما بخش روان درمانی داشتیم. در سال 666 هجری در یزد دارالشفاء تأسیس شده و در شهرهای بزرگ دیگر هم چنین بوده است. پزشکان بیماری های روانی را درمان می کرده اند، ولی ما نمی دانیم به چه روش هایی بیماران را درمان می کرده اند. در قصه ها و حکایات مثلاً در چهار مقاله ی عروضی، یا جاهای دیگر اشاره هایی به شکل درمان شده است. و گمان می رود از داروهای گیاهی استفاده می کرده اند.
ما از تمدن عقب ماندیم؛ در 300 سال گذشته، تحت حکومت های استبدادی و عجیب و غریب، از هر جهت به ویژه علمی عقب افتادیم و آن قابلیت های پزکی چشمگیرمان را از دست دادیم.
در سال های اخیر، زمانی که صحبت از تمدن غرب به میان آمد و قرار شد به شهرهای ما سروسامانی بدهند، شهرداری ها به جای آن دارالشفاء های سابق تیمارستان های زندان مانندی درست کردند که از درمان بیماری های خفیف مانند افسردگی هم عاجز بودند و حتی آن را تشخیص نمی دادند. اغلب درمانی وجود نداشت و بیماران را در وضع بسیار اسفناک و بدی نگه داری می کردند.
دانشگاه تهران که تأسیس شد، مرحوم دکتر رضایی، تحصیل کرده از فرانسه و بعد مرحوم دکتر میرسپاسی، روان پزشکی نوین را آغاز کردند.
مرحوم دکتر نظام در بیمارستانی روانی رازی سعی کردند درمان بیماران روانی را به صورت روان پزشکی، و تیمارستان ها (یا دیوانه خانه های آن روزی) را به صورت بیمارستان های روانی امروز درآورند. و بعد آقای دکتر داودیان و همکاران شان این راه را ادامه دادند.
پیشرفت روان درمانی در اروپا و آمریکا، و کشف داروهای روان پزشکی در دهه ی 1940 میلادی به موفقیت روان پزشکان افزود. در دهه ی 1950 داروی ضد افسردگی کشف شد و پیشرفت آن با دامنه ی گسترده ای هنوز ادامه دارد. بر تعداد روان پزشکان افزوده شد. در سال 1354 ما تنها 70 تا 80 روان پزشک داشتیم و در حال حاضر 1200 روان پزشک در کشور ما مشغول خدمت و درمان هستند.
از سال 1329 که اولین بخش روان پزشکی در دانشگاه تهران راه افتاد تا امروز که گروه روان پزشکی در همه ی دانشگاه های علوم پزشکی کشور فعالند و استادان و دانشجویان در این رشته مشغول آموزش و تعلیم دیدن و تعلیم دادن هستند پیشرفت زیادی داشته ایم. دانشجویانی که در غرب روان پزشکی خوانده اند به ایران بازمی گردند. کنگره ها و همایش های زیادی تشکیل می شود. کتاب ها و مقالات زیادی در این رشته ترجمه و تألیف می شود. بازار اینترنت هم گرم است. به رغم برخی از مقاومت ها، ما در اکثر بیمارستان ها دارای بخش روان پزشکی هستیم.
صدا و سیماها هم به مسائل روانی و پزشکی می پردازند و مردم روز به روز بیشتر با مطالب روانی و روان پزشکی آشنا می شوند، و شناخت در زمینه ی روان پزشکی رو به رشد است.
داروهای جدید هم در اختیار ما قرار دارد. اگرچه قیمت آن گران است و مشکلات دیگری هم داریم، ولی امید به حل آن ها زیاد است. برخی از داروها را هم می توانیم در داخل کشور تولید کنیم.
در کنار روان پزشکی، روان درمانی و تعداد مددکاران اجتماعی و پرستاران تجربه دیده در درمان بیماری های روانی در حال افزایش است، و ما در حال حاضر دارای افراد صاحب صلاحیت زیادی هستیم.
امروزه بیماری های روانی خیلی زودتر از گذشته تشخیص داده می شود و خیلی بهتر از یک دهه ی گذشته درمان می شوند.

چه زمانی لازم است بیمار بستری شود؟

در مواردی که بیمار نسبت به بیماری اش بصیرت ندارد، یعنی قبول ندارد که مریض است، یا خیال می کند تجربه ها و احساسات عجیب و غریبش ربطی به سلامت و بیماری او ندارد، یا وقتی که ممکن است به خودش صدمه ای بزند، در این صورت ضرورت دارد او را بستری کنند. وابستگان به کمک پزشکان و پرستاران، باید به رغم میل باطنی بیمار، اجباراً او را تحت درمان قرار دهند.
به اجبار بستری کردن، اصولاً در همه ی کشورها مسئله ی بسیار مهمی است. در این جا ما با مسائل حقوقی و آزادی فرد رو به رو هستیم. در بعضی از کشورها مانند آمریکا و کانادا با سادگی و راحتی نمی توان بیمار روانی را به اجبار و خلاف میل و رضایتش بستری کرد. گرچه از جهاتی این امر خوب است یعنی می تواند جلوی برخی از سوء استفاده ها را بگیرد، ولی برای جلوگیری از یک حادثه یا حتی گاهی برای جلوگیری از فاجعه ای پیش بینی ناپذیر، دست افرادی را که بیمار را دوست دارند و برای او نگران هستند، می بندد. این وضع به جای حل مسئله، صورت مسئله را پاک می کند.
خانواده هایی که از ایران مهاجرت یا مسافرت کرده اند و به آن کشورها رفته اند، اغلب از آن جا با ما تماس می گیرند و می گویند که پسرشان یا دخترشان حاضر نیست در بیمارستان بستری شود و بیمارستان ها او را بستری نمی کنند. باید برویم دادگاه و طی فرایندی طولانی، از قاضی مجوز بگیریم. اغلب بیمارستان ها، خانواده را راضی می کنند تا بیمارشان را به طریقی به ایران بازگردانند، چون مقررات ایران تا این حد دشوار نیست و تشخیص روان پزشک از رضایت بیمار اهمیت بیشتری دارد. بیمار را به ایران می آورند و مداوا می کنند، و اگر موفق نشوند، در خیلی از موارد، بیماری فرد مزمن می شود. من گزارش هایی در این زمینه خوانده ام که در آن ها کار به خودکشی رسیده است. بیمار قصد خودکشی داشته ولی حاضر نشده به پزشک مراجعه کند یا بستری بشود. از خانواده هم کاری ساخته نبوده سرانجام بیمار دست به خودکشی زده است. یکی از همکاران که در کانادا کار می کند نقل می کرد که با زحمت زیاد بیماری را که خودش پزشک بود، در بیمارستان بستری کردیم؛ ولی او دارو نمی خورد، اجازه ی تزریق دارو هم نمی داد. در کش و قوس گرفتن مجوز قانونی بودیم که او از بیمارستان فرار و خودکشی کرد.
در مواردی که درمان های سرپایی با موفقیت روبه رو نمی شود و پیشرفت بیماری ادامه پیدا می کند، ضرورت دارد چند روزی بیمار بستری شود تا درمان مراقبت های ویژه از او به عمل آید.
مورد دیگری که ضرورت دارد بیمار بستری شود، ابراز تمایل بیمار به خودکشی یا اقدام ناموفق به خودکشی است. از آن جا که امکان مراقبت از بیمار و جلوگیری از خودکشی، در بیمارستان های بسته بیشتر از خانه، جامعه و یا بیمارستان های دیگر وجود دارد، ضرورت دارد بیمار را بستری کنند. کسی که اقدام به خودکشی کرده و موفق نشده برای بار دوم و سوم هم احتمالاً اقدام خواهد کرد.
مورد دیگری که ضرورت دارد بیمار بستری شود، نگرانی از آسیب رساندن او به دیگران است. در خودکشی، بیمار اول به خودش آسیب می زند و بعد دیگران را متوجه و ناراحت می کند. ولی این بیماران ممکن است به دلیل به هم ریختگی رفتار و هیجان هایشان ، یا تحت تأثیر افکار و اعتقادات هذیانی و توهمی، کسی یا کسانی را دشمن بپندارند و آن ها را به نحوی در معرض خطر قرار دهند. بیمار خیال می کند دارد از خودش دفاع می کند؛ به کسانی آسیب می زند که نه گناهی دارند و نه از مشکل بیمار خبر دارند. بیمار در خانواده، در محل زندگی و در جامعه، خطر آفرین می شود، و ممکن است به افراد دیگر آسیب هایی جدی برساند.
لازم است در این جا به نکته ای اشاره کنم؛ این تصور باطلی است که بیماران روانی خطرناک اند. در آماری که گرفته شده، میزان جرم و اقدام به کارهای خلاف آن ها نسبت به افراد عادی در کل جمعیت کمتر است. شاید به این دلیل باشد که توانایی عملی کردن تصمیم های خود را ندارند. نباید از بیماران روانی ترسید، ان ها به اندازه ی افراد عادی هم قادر به خطا کردن نیستند.
بستری کردن سایر بیماران، اختیاری است. به تشخیص و تفاهم وابستگان و رضایت و موافقت خود بیمار بستگی دارد.
به طور طبیعی درمان در بیمارستان یا مطلب روان پزشک یا روان شناس، صورت می گیرد، و هرچه وسایل درمان پزشکی مجهزتر باشد، امکان درمان بهتر فراهم می آید.
منبع مقاله: جلیلی، احمد؛ (1386)، شناخت بیماری های روانی، تهران: نشر قطره، چاپ دوم
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر