خورشید بی پرده درآمد و یلدای بلند یک شب ظلمانی را به تولد آفتاب نوید داد، مردی که از تبار انتظار سراپایش عشق شده بود، بر فراز منبر مبارزه ایستاد و در نخستین قیام، برگِ بیداری را با این سخن آسمانی آغاز و منتشر کرد: ]قل انما اعظکم به واحده ان تقوموا لله. . . ثم تتفکروا[ هر کس هر کجا هست برخیزد و برای خدا قیام کند و چون قیام کرد و قیامت برپا، آنگاه بیاندیشد که،
آیا همه روزنه های آسیب مسدود شده؟
آیا آمدن دوباره آتش ها و آفت ها امکان ناپذیر است؟
آیا ما در یک مصونیت دائمیم و یا در یک مسئولیت مستمر؟
آنگاه که او آمد، اذان توحید سر داد و اذن کفر را درهم پیچید و سکوتی را که مردم سینه به سینه با نیزه شاهانه به هم داده بودند در هم شکست، و اینگونه شد که بیداری تکثیر شد و عاطفه توزیع و عشق آنقدر خریدار پیدا کرد که برایش صف می بستند و سینه می گشودنند، از این رهگذر خفتگان بیدار شدند، خسته گان مرهم یافتند، بیداران جلودار شدند و جلودارها با شهادت سروریشان جاودان شد، گویا می خواستند قضای یک عمر خواب را در حجم یک بیداری تاریخی بجا آورند و جبران همه بی برگیها و خزانها را در یک بهار به تماشا بنشینند و بی شک در این مدار هر که جوابش به عشق بلی تر بود، جامش نیز بلاتر شده بود! همه جا نبض یک بیداری می تپید و بغض بیزاری از ستم رواج یافته بود، فریاد همه فرهادهای شهرمان در فضا پیچید و با عشقی شیرین تیشه نفرت را بر کاخ بی ستون ظلم که هیچ راهی برای دوام نداشت فرود آوردند تا آنکه لحظه برآمدن آفتاب رسید اما نه چون همیشه از شرق، که این بار خورشید از مغرب می آمد، همه برای دیدارش قامت بسته بودند و قلبها فرودگاه عشق او شده بود و با مهر او آباد و این همه عزت، باور نکردنی بود. مگر نه آنکه همین دیروز بود که دژخیم، سرمست و مغرور او را تبعید کرد و یارانش را محبوس و مهجور، همین دیروز بود که پرستوها را بی پر کردند و کرکس ها را حاکم و روباهان را ناطق، تا با مکر و فریب یاد او را بر باد دهند و چه مظلومانه جمعی از یاران مخلصش در یک شب غریبانه به کتاب حق پناه آوردند و نیت کردند که خدایا فرداها چه خواهد شد؟ دژخیم در قصر، امام در حبس، خدایا چه خواهد شد؟… و چون کتاب خدا را می گشایند، ناباورانه این آیه را می بینند که: «و لاتیأسوا من روح الله» از روح الله ناامید نشوید، روح خدا نور خداست و نور خدا خاموش نخواهد شد. و چه زیبا چنین شد. از دل سکوت، فریادها روئید و از متن غربت، جماعتها جوشید، کار اهل شب کساد شد و بازار سپیده پر رونق و امروز که از آن شکفتن سالهایی به عمر یک جوان بلند بالا می گذرد ما باید از خود بپرسیم اگر هنوز هم ایمان در قلب و قبیله ما حرف اول را می زند، بی تردید باید به چشمه های عزت و بیداریمان وفادار بمانیم تا کوفه بی وفائیها یک وجب وسعت نیابد و جلودارها هیچگاه بازمانده نگردند زیرا ما مردمی بودیم که با یک هدایت باطنی، بی آنکه درس سیاست خوانده باشیم و کلاس تناسب واژه های سیاسی را با نظامات اجتماعی گذرانده باشیم، اصولی ترین شعار انقلاب را که در سراسر کشور از شهرها تا روستاها جریان یافته بود، کلمات مقدس استقلال آزادی جمهوری اسلامی قرار دادیم و این شعار پاسخ همه جانبه یک امت هدایت شده به یک نیاز عمیق تاریخی در برابر رژیم وابسته و مستبد و ضد مردم و دین ستیز پهلوی بود.
کلمه «استقلال» در آن شعار مقدس گویای انزجار ملت از وابسته بودن رژیم پهلوی بود و کلمه «آزادی» گویای بیزاری مردم از استبداد همه جانبه دژخیم و کلمه «جمهوری» گویای نفرت از ضد مردمی بودن رژیم طاغوت بود و کلمه «اسلامی» گویای برائت و بیزاری مردم از دین ستیزی نظام ستم شاهی بود که این شعار مقدس، علاوه بر این تناسبات اعجاب برانگیز از خاستگاه دینی مستحکم و قابل دفاع برخوردار بوده زیرا واژه های «آزادی و جمهوری» مبین طریقیّت و شیوه اداره نظام و واژه های «استقلال و اسلام» مبین موضوعیّت و محتوی نظام است که بر بریدن از شرق و غرب و حاکمیت اسلام إشعار دارد.
اینک در سالگرد این بهار بی بدیل باید اعتراف کنیم که پیام انقلاب اسلامی به یک حقیقت جاودان تبدیل گشته و دامان آن از غبار عملکرد کم و کاست ما بدور مانده و همچنان که اسلام با مسلمانِ بد زوال نمی یابد، این فجر صادق نیز با کاستیهای ما مخدوش نمی گردد. اما بی تردید علاوه بر این درخشندگی بی زوال، هر لحظه وظیفه ما برای گسترش و حاکمیت آن بیشتر و لزوم بازگشت به آرمانهای آن ضروری تر خواهد بود که این راز پاکی و پایداری ملت ما خواهد بود.