اشاره:
متن زیر، گزیده ای از سخنرانی دکتر احمد پاکتچی است که در دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد ایراد گردیده است.
در بخشی از این سخنرانی آمده است: تا اواخر سدة نوزدهم بحث و کاوش خاورشناسان با گونه ای بدبینی شروع شد و آنان به دو منبع اسلامی قرآن و سنت با دیدة تردید می نگریستند. اما خاورشناسان اخیر بسیاری از دیدگاه های خاورشناسان پیشین را به نقد و سنجش گذارده و مبانی آنها را در هم شکستند.
سخنرانی حاضر، معرفی چنین دیدگاه های خاورپژوهانه است که دگرگونی های حدی ای در حوزة خاورپژوهی پدید آورده است.
از همکاری صمیمانة دانشگاه علوم اسلامی رضوی در امکان درج این سخنرانی متشکریم.
بیش از صد سال پیش، جهان اسلام با دیدگاههای خاورشناسان و کتابهای نوشته شدة اینان، رویاروی گشت، با نگرشها و نظرگاههایی موافق و ناموافق؛ از این روی، چنین می نماید که بیش از این؛ باید با این گونه کتاب ها، آشنا گشت و آموزه های آن را دریافت؛ اگر در این میان، سخنی بایستة نقد و سنجش باشد باید که آن را به نقد گذاریم و اگر سخنی حکمت گونه، در این گونه کتابها و دیدگاهها، رخ نموده، چون "ضالّةالمؤمن" به شمارش آوریم و از آن، بهره مند گردیم.
موضوعی که برگزیده ام دربارة"نقد دیدگاههای خاورشناسان پیشین از سوی خاورشناسانِ دهة پسین" است. این موضوع، موضوعی است بایسته که در درازای این دهه، با آن رویاروی گشته ایم و به نیکی؛ احساس می شود، آن سان که باید، دامنة آن به ما نرسیده است. از این رو باید با این گونه رخدادهای دهة پسین، در حوزة خاورپژوهی، آشنا شویم. آنچه بر بایستگی این آشنایی، تأکید می ورزد؛ تجدیدنظرها و بازنگریهایی است که خاورپژوهان دربارة نگرشها و دیدگاههای خود، انجام داده اند؛ که با داوری ای جانبدارانه، می توان دید که بسیاری از این بازنگریها به نفع مسلمانان است؛ از دیگر سوی، خاورشناسان پسین، بسیاری از دیدگاههای بنیادین خاورشناسان پیشین را به نقد و سنجش گذارده و مبانی آنها را در هم شکسته اند؛ از این روی، آشنایی با چنین دیدگاههایی خاورپژوهانه، نه تنها ما را مفید و سودبخش است؛ که بدین نکته مان رهنمون می گردد که در دهة پسین، دگرگونیهای جدی در حوزة خاورپژوهی، انجام یافته است.
با توجه به گستردگی و پردامنگی این بحث؛ تنها به چند نمونه از رویکردهای خاورپژوهان که بر آن پیشتر، تأکید داشته ام، اشاره می کنم. محور این سخنرانی، بر گرد "مادلونگ"،1 "یونبْل"2 و "موتسکی"3 خواهد چرخید. پیش از آغاز سخن، چونان درآمدی، باید گفت که بزرگترین دشواری و مشکل مسلمانان با خاورشناسان، در صد سال گذشته؛ ناشی از بدفهمی و سوء تفاهمی جدی دربارة روش بهره گیری از منابع اسلامی؛ بویژه، دو منبع بنیادین قرآن و سنّت بوده است.
پژوهشگران مسلمان در مستند بودن قرآن و سنّت، به هیچ روی، دو دل و گمانمند نبودند و تمامی استدلالهای خویش در همة حوزه ها را بر پایة این دو منبع، استوار می ساختند؛ لیک، در این میان، طبیعی می نمود که پژوهشگری خاورشناس؛ چنین نباشد و به خود این اجازه را بدهد که در درستی و راستی هر دو منبع، چه قرآن و چه سنّت، گمانمند باشد و تلاش کند که در این باره، باب پژوهشی را بگشاید و چنین پرسشهایی را پیش فرستد که آیا، کتاب قرآن چونان کتابی آسمانی، آن سان که مسلمانان بدان باورمندند؛ دارای اصالتی هست یا خیر؟؛ آیا آموزه ها و سخنانی را که مسلمانان، چونان احادیث و بازگفته هایی، به پیامبر خویش، باز می خوانند و در پژوهشها و کنکاشهای خود، بدان استناد می جویند، به راستی از اصالتی که اینان می گویند، برخوردار هست یا نه؟
در اواخر سالهای سدة نوزدهم پس از زایش مسیح، که بحث و کاوش خاورشناسان در حوزه های اسلامی، بجد، شروع شد؛ شاهد گونه ای بدبینی ، فراگیر و عمومی هستیم. چنین می نماید که خاورپژوهان، از همان آغاز، به دو منبع اسلامی قرآن و سنّت، به دیده ای بس تردید آمیز، می نگریستند و رفته رفته، چنین نگاههایی، به تیزی و تفتی، می گرایید.
برای نمونه، در میان خاورشناسان، کسی چون نولدکه4 را می توان یافت که دربارة اصالت قرآن؛ سخن می راند که تا اندازة فزونی، دیدگاههایشان با مسلمانان نزدیکتر بود تا خاورشناسانی مانند گلدزیهر که در دهه های بعدی، در آستانة جنگ جهانی دوم، درباره قرآن و اصالت آن اظهار نظر می کردند.
با این همه، پس از گلدزیهر، دیدگاههای خاورشناسان، بسی تندتر شد و بدبینی شان به قرآن و سنت؛ فزونتر و سخت تر؛ برای نمونه، پس از گلدزیهر،5 دیدگاههای شاخت،6 از نگرشهای خاورشناسانِ پیشتر، به مراتب، تندتر می نمود.
دربارة احادیث و اندازة استناد به آن، باید این نکته را متذکر شویم که جهان اسلام، در درازای سدة واپسین، با گونه ای نگاه بدبینانه به حدیث رویاروی بوده است؛ چه در حوزة حدیثی اهل سنّت و چه در حوزة حدیث شیعه. در برخی محافل بازاندیشان و دوباره نگران مسائل دینی، می توان دید که چگونه به حدیث، با نگرشی بدبینانه، نگریسته می شود؛ به گونه ای که موضوعِ ساختگی بودن احادیث، بجّد و بیش از اندازه، مطرح شده، و تا اندازه ای بزرگ می شود که گویی، در میان احادیث، به قدری، احادیث و بازگفته های ساختگی داریم که به هیچ روی، بهره مندی از آنها برای ما شدنی نیست. در دهة پسین، در حوزة خاورپژوهی، نگرش های دیگری پدیدار می شود، به گونه ای که ما را، به راستی، رویاروی با این پرسش می کند که از چه روی، چنین دگرگونی ای رخ نموده؟ در این جا، دو نمونه از این دگرگونی را که از دید موضوعی، به تمامی، از هم جدایند؛ یادآور می شویم و سپس، به ریشه یابی این دگرگونی می پردازم.
نمونة نخست؛ تلاش خاورشناسانة آقای ویلفرد مادلونگ در کتابی با نام "جانشینی محمد"7 است که در سال 1997 پس از زادن مسیح، منتشر گشته است. مادلونگ، در بخشی از پیشگفتار کتابش؛ به نقد و بررسی دیدگاههای خاورشناسان پیشین دربارة چگونگی نگرش اینان به مسألة جانشینی پیامبر می پردازد و می گوید، دیدگاه خاورشناسانِ پیشین دربارة جانشینی پیامبر و مساله سقیفه بر آن بود که در میان سه تن، یعنی ابوبکر، عُمَر و ابوعُبَیدة جرّاح؛ مثلث قدرتی وجود داشت. اینان، بدین سان، توانسته بودند در زمان زندگیِ رسول اکرم، اقتدار و تاب و توانی، به دست آورند و در رویدادِ سقیفه، با بهره گیری از این توان، بر تخت قدرت تکیه زنند.
این نظریه که در میان خاورپژوهان، به نظریة "مثلث قدرت" آوازه یافته، پس از اواخر سدة نوزدهمِ پس از زادن مسیح، به دست کسانی چون لاِمنس8 و کایتانی9 که از خاورپژوهان بنام در حوزة تاریخ اسلام هستند، مطرح شد و با گذر زمان، بی آن که به بوتة نقد گذارده شود، بر استواری و استحکام آن، افزوده شد؛ به گونه ای که خاورشناسان پسین، این نظریه را چون امری مسلَّم برگرفتند و تحلیل هایی بر آن افزودند. برای نمونه، مورخ پرآوازة جهان خاورپژوهی، مونتگمری وات،10 که آثار متعددی در زمینه های سیرة نبوی و تاریخ اسلام دارد؛ از چنین خاورپژوهانی است. به راستی، چشم داشتیم که وی، در این زمینه، سخنانی نو و تازه، رانده باشد؛ لیک با شگفتی، می بینیم که برخورد او با نظریة "مثلث قدرت"ِ لامنس و کایتانی، برخوردی تقلیدی و پیروگرایانه است. راست آن است که به گفتة آقای مادلونگ، دیدگاههای تاریخیِ کایتانی، خاورپژوه ایتالیایی، تا به عصر کنونی بر پژوهندگان باخترین، چیره بوده است؛ از این روی، پژوهندگان باختر زمین، که دربارة سیرة نبوی و جانشینیِ پیامبر، رای و نظری پیش فرستاده اند، همگان، بر دیدگاههای تاریخی او استوار بوده اند.
بی گمان، نباید چشم داشت که من، به بررسی همه رویه و سویة خاورپژوهی سدة نوزدهم، بپردازم و دیدگاههای خاورپژوهانی چون کایتانی را بگزارم؛ لیک، به کوتاهی، می توانم گفت که کایتانی، لامنس، مونتگمری وات، از آن دسته خاورپژوهانی اند که به منابع اسلامی، به دیدة تردید، می نگرند؛ اما مادلونگ، چنین نگرشی را به باد انتقاد می کشد و بیان می دارد که این نگرش و روش، نادرست است و بایسته است که در چنین نگرشی، تجدید نظر کنیم. مادلونگ، خود، می گوید: " … دلیل موجهی دارد که دربارة ارزش و اعتبار نظریة مشترک اسلام شناسانِ غربی در مورد جانشینی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) تردید روا داریم و برای ارزیابی صحت و سقم آن، نگاه تازه ای به منابع مربوط بیفکنیم. برای آن که بدانیم محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، به طور کلی، دربارة خلافت بعد از خود، چه نظری داشته و اصحابش چه چیزی را، احتمالاً، خطوط اصلی هدایت امت بعد از رحلت او می دانسته اند، لازم است ابتدا به بررسی قرآن بپردازیم. قرآن، به طوری که همه می دانند، هیچ پیش بینی و یا حتّی اشاره ای به جانشینی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نکرده و به همین علّت مورخان غیر اسلامی، در این مورد، تقریباً، از آن چشم پوشیده اند؛ اما قرآن شامل دستورهای خاصی. در مورد حفظ پیوندهای خویشاوندی و وراثت و نیز داستانها و روایاتی دربارة خلافت پیامبران سلف و خاندان های آنان؛ مطالبی که نمی تواند با جانشینی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بی ارتباط باشد." 11
از سخن مادلونگ، دو نکته، به روشنی، برمی آید، نخست آن که وی، روشهای پیشین خاورپژوهی را نقد می کند و نگرش تازه ای را به جای آن می گذارد؛ دیگر آن که، این نگرش، از دو شیوه، سرچشمه می گیرد؛ نخست آن که مادلونگ، برخلاف خاورپژوهان پیشین، به سختی، بر این باور است که قرآن، بنیادی ترین منبعی است که به آن رجوع باید کرد. وی، بدین سان، نگرشهای بدبینانة پیشین را کنار می گذارد و با نگاهی راست انگارانه و واقع بینانه به مبانی اسلامی در سرتاسر کتابش؛ می پژوهد و برمی رسد؛ دوم آن که، وی یادآور می شود که اگر بتوانیم، با یک سلسله تحلیلهای محتوایی از قرآن، مطالبی را استنباط کنیم آموزه هایی را فرا دست آوریم؛ بسیاری از موضوعات برما روشن می شود؛ مانند جایگاه اهل بیت - علیهم السلام - .
نمونة دوم، از این گونه تلاش های خاورشناسانه در دهة پسین، پژوهش موتسکی در زمینة پژوهشهای قرآنی و حدیثی است. وی یکی از خاورپژوهان معاصر و از استادان دانشگاه لیدن12 هلند است. او در سال 1998 پس از زایش مسیح، جستاری را نگاشت با نام "جمع قرآن"13 که در آن، دیدگاه های خاورپژوهان را دربارة جمع قرآن و حدیث؛ به نقد کشید. من در دنبالة سخنانم، دربارة این جستار، بیشتر، سخن خواهم گفت. موتسکی در این جستار، به روشنی، یادآور می شود که در حوزة جمع قرآن؛ از آغاز سدة بیستم، با دیدگاههای منفی و بدبینانه از سوی خاورپژوهان رویاروی بوده ایم؛ به ویژه، خاورشناس مجاری، اگناس گلدزیهر در کتاب "مطالعات اسلامی" او در این کتاب، بی چند و چون، در اصالت احادیث پیامبر، تردید می کند و بیان می دارد که احادیث وی، به هیچ روی، اصالت ندارند و تنها ساختة یک سده پس از او، یعنی پایانِ روزگار اموی یا آغاز دوران عباسی، هستند.
از چنین نظریه ای، به روشنی، برمی آید که گلدزیهر به گونه ای فراگیر، احادیث و بازگفته های اسلامی را ساختگی می داند. این نظریه، چه بسا، از فرهنگ یهودیِ وی، سرچشمه گرفته باشد؛ چه یک یهودی می تواند، به آسانی، بازگفته های اسلامی را با تلمود یهودی، بسنجد و بگوید، همان گونه که آموزه های گفتاریِ پیامبر یهود، قرنها بعد، گرد آمد و تدوین شد؛ نیز آموزه های اسلام، یک سده پس از پیامبر، از سوی مسلمانان، تدوین شد و به پیامبرشان، بازخوانده گشت.
دیدگاه فَراخْروانه و بدبینانة گلدزیهر، دربارة بازگفته های اسلامی، دامن پژوهشهای در پیوند با قرآن را گرفت؛ چه این که، آگاهیها و اطلاعاتی را که یک خاورپژوه دربارة گردآوریِ قرآن، می تواند فرادست آورد بر پایة بازگفته ها و روایاتی است دربارة جمع قرآن. از این روی، نیک روشن است که گلدزیهر، با چه دیدی، بدین بازگفته ها نگریسته است!
در سدة بیستم، پس از گلدزیهر؛ برخی خاورپژوهان را می توانیم یافت که دربارة اصالت پیامبر و نیز، جمع قرآن؛ بسیار بدبینانه، برخورد کرده اند. برای نمونه می توان از مینگانا و بویژه از شاخت نام برد که کتابی هم با نام "سرچشمه های فقه اسلامی"14 در سال 1950 میلادی، نگاشت. وی در این کتاب، بدبینی را به اوج رسانده و و نظریه هایی را پیش فرستاده که بی هیچ گفتگو، اصالت هر گونه حدیث و بازگفته را در جهان اسلام، زیرسؤال می برد. نیز در دومین نیمة سدة بیستم، یعنی پس از شاخت، چنین دیدگاههایی را از سوی خاورپژوهانی مانند وانزبرو، برتن و دیگران، می توان دید.
با این همه، بناگاه، دگرگونی در حوزة خاورپژوهی، رخ می نماید و به یکباره، ورق برمی گردد. در سال 1998 میلادی، موتسکی، چنان که گذشت، جستاری را می نویسد با نامِ "جمع قرآن". اگر چه موتسکی، خود، از مکتب خاورپژوهی است؛ لیک، به هیچ روی، مذهب خویش را دیگر نکرده و به دگرگونی آن هم، گرایان نبوده است؛ با وجود این، در جستار خود، به شدت، روش خاورپژوهان پیشین را در حوزة علوم قرآن و حدیث، به نقد می کشد و بیان می دارد که شیوة اینان، از بنیاد، نادرست بوده و اینان، از همان آغاز، در رویارویی با مسأله، پالغزانده اند.
موتسکی، در نتیجه گیری پایانی جستارش، آشکارا، می گوید که دیدگاههای خاورپژوهان و محقّقان باخترین، دربارة جمع قرآن، شایان نقد و سنجش است. وی می افزاید که روایات مسلمانان دربارة جمع قرآن، بیانگر آنند که جمع قرآن، بسیار زود و بهنگام، انجام گرفته است؛ به وارونة نگرشی که در میان خاورپژوهان، رواج یافته و جمع قرآن را امری دیرتر شمرده است. موتسکی می گوید که اینان، در این زمینه، پالغزانده اند و ایشان باید در اشتباه خود، دیگر بار بنگرند. وی نه تنها به بایستگی این کار، اشاره می کند؛ که خود با جستار خویش، به چنین بازنگری ای در دیدگاه خاورشناسان می پردازد.
من، با کنار هم نهادن نقد مادلونگ در حوزة تاریخ و سیره و نقد موتسکی در حوزة پژوهشهای قرآنی و حدیثی؛ و نیز نزدیکی زمانی این دو نقد؛ بر آنم تا بر این نکته؛ تأکید کنم که آنچه، رخ داده، رویدادی مقطعی، نیست؛ بلکه با روندی روبه روییم که در حوزة خاورپژوهی رخ داده و مایة آن گشته تا خاورشناسان به سوی بازنگری در روشها و نگرشهایشان، پیش روند؛ چنان که دیگر کسانی خاورپژوه را جز این دو، می توان دید که بدین سان رفتار کرده اند.
بگذارید در این بخش از سخنانم، به انگیزة خاورپژوهان پسین در نقد خاورپژوهان پیشین، اشاره ای کنم. خاورپژوهان پسین، با مخاطب ساختن خاورپژوهان پیشین؛ بیان می دارند که اینان، تنها هر آنچه از روایات و بازگفته های اسلامی را که با نگرششان هماهنگ بوده؛ پذیرفته اند. خاورپژوهان پسین بدیشان می گویند که در برخوردتان با بازگفته های اسلامی چونان گزارشهایی تاریخی؛ روندی یکسان را پیش گیرید. به راستی، کردار اینان، یادآور آن فراز قرآنی است که به برخی ایمان می آورند و به برخی دیگر، کفر می ورزند.15
اگر بخواهیم به سبب شناسی رفتار خاورپژوهان پسین در نقد خاورپژوهان پیشین، بپردازیم؛ زمینه های گونه گون و بی شماری را می توان یاد کرد؛ لیک در این جا، سه سبب مهم را برگزیده ایم که، به کوتاهی، به آنها، اشاره می کنم.
الف:پس از جنگ جهانی دوم و از میانة سدة بیستم؛ در حوزة فلسفة علم دگر گونیها و بازنگریهایی، را می بینیم. در این روزگار، دانش باختر زمین، دچار تجدیدنظرهایی در رویکردها و روشهای علمی گشت؛ و از آن جایی که، خاورپژوهی هم، به هر روی، از شاخه های دانش باختر زمین است؛ از این روی، از این گونه دگرگونیها، اثر پذیرفت.
کسانی که پژوهشهای فلسفی را پی می گیرند، می دانند که از نیمة سدة بیستم پس از زادن مسیح، دیدگاههای اثبات گرایانة16 چیره بر محافل نیمة نخست این سدة، به تندی و زَفتی، به نقد و سنجش گذارده شد و با روی کار آمدن کسانی چون دیویس17 در سال 1958 پس از زادن مسیح؛ که جستاری را دربارة روش علمی،18 نگاشت؛ نقدهایی به روشهای علمی پیشین، انجام گرفت. پس از او، کوهن19 در جستاری با نام "منطق اکتشاف" به نقد دیدگاههای فیلسوفان علم پیشین، آغازید؛ نیز انتقادهای لاکاتوش20 و فایرآبِند21 در این میان، شایان توجه است. به راستی، اینان22 را می توان در حوزة فلسفة علم، چونان پیشگامان نفی گرایی در اثبات گرایی دانست. از دیگر کسان در این زمینه، می توان از پوپر23 یاد کرد، با دیدگاههای نفی گرایانه که به گونه ای فراگیر، اثبات گرایی نیمة نخست سدة بیستم، زیرسؤال رفت.
برخوردهای خشک اثبات گرایانه، مایة آن گشته بود که باختریان، به منابع اسلامی، بدبینانه بنگرند؛ لیک با شکست اثبات گرایی و جانشینی نگرشهای نو، به جای آن؛ طبیعی می نمود که چنین برخوردهایی رخت بربندد و زمینه برای ساماندهی و ترازمندی دیدگاههای خاورپژوهان فراهم آید. از این بود که چنین خاورپژوهانی، از آن بادسری و تکبر علمی نیمة نخست سدة بیستم میلادی، به دور گشتند و به فروتنی ای علمی رسیدند که از ویژگیهای دانش نیمة دوم این سده است؛ فروتنی ای که از نتایج آن، نقد خاورشناسان، خویشتن را بود و برخورد فروتنانة علمی با دیدگاههای دیگران.
ب: دومین سبب سوگیری خاورپژوهی دهة پسین، به سوی خودانتقادی؛ بهره مندی از دانشهای نوین بود. پیشتر، رویکردهای خاورپژوهان در زمینه های پژوهشی، به گونه ای سنتی، انجام می پذیرفت؛ برای نمونه، گروهی، تنها به نگرشهای تاریخی می پرداختند و برخی به ادبی؛ لیک در دهة پسین، دانشهای نوی وارد حوزة خاورپژوهی شد؛ و بدین سان، خاورپژوهان، به این سوی کشانده شدند تا نگرشهای دیگری را در پژوهشهای خود، داخل کنند. این گونه نگرشهای نو باعث شد تا نقدهایی جدی از پژوهشهای پیشین خاورشناسی انجام گیرد. در این جا به دو دانش نو که تأثیر شایانی در حوزة خاورپژوهی گذارده است، اشاره می کنم.
زبان شناسی24 و انسان شناسی،25 دو دانشی بودند که بویژه، از حدود سال 1950 پس از زادن مسیح به بعد، رشد فزونی داشتند. کسانی که در این دو رشته، می پژوهیدند؛ چون به پژوهشهای اسلامی می پرداختند، با نگاهی دگرگون و متفاوت، به مسائل اسلامی می نگریستند؛ به گونه ای که، بسیاری از قالبهای خشک و انعطاف ناپذیری را که خاورپژوهی نیمة نخست سدة بیستم، پی ریخته بود؛ چندان استوار نمی یافتند و بازسازی و بازنگری آن را، بایسته می شمردند.
ج: پدیداری دیدگاههای کثرت گرایانه26 و کوشش در راستای استنباط آموزه های دینی با تجربة دینی؛ سومین سبب دگرگونی حوزة خاورپژوهی بود. خواست از استنباط آموزه های دینی با تجربة دینی؛ آن است که در رویارویی با باوری آیینی مانند آموزه های اسلامی؛ چونان مسلمان برخورد شود. به دیگر سخن، در چنین نگرشی، یک خاورپژوه، در راستای بررسی آموزه ای اسلامی، باید تجربة دینی یک مسلمان را داشته باشد تا بتواند، آن آموزه را دریابد.
چنین نگرشی، به ویژه، در بررسیها و مطالعات ادیان؛ مطرح شد: بر پایة این نگرش، در بررسی ادیان، برخورد با شیوه ای پژوهشی؛27 بدین معنا که به گونه ای خشک و سنتی با ادیان برخورد کنیم، بسنده نیست، بلکه باید، غورگرایانه، شیوه ای اکتشافی28 را پیش گرفت و آموزه های دینی را، با تجربة دینی به درکشید.
بی گمان، در این جا، بر آن نیستم که این نگرش را، نگرشی عمومی، در میان خاور شناسان بدانم؛ لیک، این نگرش در باختر زمین، پدیدار شد و مایة آن گشت که باختر زمین در رویارویی با دینی جز دین خود؛ به گونه ای پژوهشی - چنان که گذشت - ننگرد؛ بلکه بدین سان بیندیشد که چه بسا در این دین؛ حق بینی و راستی ای یافت می شود که وی از آن غفلت ورزیده است. از دهة 60 به بعد، می توان در حوزة خاورپژوهی، نمونه هایی را با چنین نگرشی یافت. شاید شخصیت توشیهیکو ایزوتسو،29 برای شما، شخصیتی، کم یا بیش آشنا باشد. در این جا، من، بویژه، بر روی کتابی از این خاورپژوه بنام ژاپنی "صوفیسم و تائوئیسم" تأکید می ورزم. وی در این کتاب که بازگردان عنوان انگلیسی آن "مطالعه ای مقایسه ای دربارة مفاهیم کلیدی فلسفی در صوفیسم و تائوئیسم"30 است؛ اصطلاح صوفیسم را در معنایی فراگیر به کار برده است؛ به گونه ای که عرفان را در بر می گیرد. وی، از میان عارفان اسلامی، ابن عربی را برگزیده و دیدگاههای فلسفی وی را با دیدگاههای درون گرای و پر غرابت تائوئیستی چین؛ می سنجد. خواندن این کتاب را پیشنهاد می کنم چه کتابی است ویژه و دارای دیدگاههای خاص.
ایزوتسو، در این کتاب، به شیو ه ای متفاوت با پژوهشهای متعارف خاورشناسان، رفتار کرده است؛ چه به گونه ای خشک و بی روح؛ سخن نمی راند و پر شور و احساس به گفتگو می پردازد. او در این کتاب، چون دربارة ابن عربی سخن می گوید، بر آن است تا حقایقی را از گفته های وی استخراج کند؛ او تنها به دنبال آن نیست که پس از مقایسه و سنجش، کتابی پیش فرستد و نتیجه ای علمی گیرد؛ بلکه وی در این کتاب، با ابن عربی، همنوایی می کند و دربارة او با احساسی مثبت، رویاروی می گردد. کتاب ایزوتسو رویکردی اکتشافی در حوزة اندیشة اسلامی است که در سالهای 1966 تا 1967 پس از زایش مسیح؛ به چاپ رسیده است. 31
نمونه ای دیگر که به طور مستقیم با جهان اسلامی در پیوند نیست؛ لیک، برای ایرانیان، شناخته شده است؛ نمونه ای است به گونه ای برخورد اکتشافی باختر زمین با مباحث دینی، در کتابهای کارلوس کاستاندای32 آمریکای جنوبی به ویژه، نخستین کتاب او با نام "آموزه های دون خُوان".33 دون خوان، فردی است دارای اندیشه های سنتی دینی سرخ پوستان آمریکا و کاستانِدا انسان شناسی مسیحی که به هیچ روی، دلیلی وجود ندارد که احساس مثبتی دربارة اندیشه های این سرخ پوست مکزیکی، داشته باشد.
با وجود این، کاستاندا، آموزه هایی عرفانی و حقایقی را در میان گفته هایی دون خوان درمی یابد که شیفتة آن شده و به نگارش کتابی دربارة آموزه های او می آغازد. او نام کتاب را "راه یاکی برای دانش" می نهد. یاکی34 نام قبیلة دون خوان است و کاستاندا با این عنوان، بر آن است تا راه یاکی برای دستیابی به دانایی و حکمت را بازنمایاند. کارلوس کاستاندا، در این کتاب که به فارسی برگردانده شده،35 با اندیشه های دون خُوانی، تنها برخوردی توصیف گرایانه یا بررسی گرایانة محض، نمی کند؛ بلکه برخورد او، همچون کسی است که آهنگ آن کرده تا مجموعه ای از حقایق را کشف کند و آن را پیش فرستد. از دیگر کتابهایی که نگرشی اکتشافی، به آن معنایی که گذشت؛ دارند، کتابی است با نام "گام بعدی" که برای نخستین بار در سال 1970 پس از زادن مسیح؛ چاپ شده است و خواندن آن برای کسانی که در رشتة فلسفه می پژوهند، بایسته می نُماید.
در سال 1975 پس از زادن مسیح، برای نخستین بار، کتابی چاپ شد با نام "کاوش در تصوف"36 نگاشتة اِشتال. او در این کتاب به وارونة دو کتاب پیشین، لحن بسیار صریح و آشکاری دارد. او می گوید که ما، تاکنون، دربارة بسیاری از ادیان، برخوردی اشتباه داشته ایم؛ چه همواره، به دنبال آن بودیم که از بیرون به ادیان بنگریم و تلاش داشتیم تا نقشه یا انگاره ای را از آن دین، به نگاره کشیم و پیش فرستیم. اشتال، بر این باور است که در برخورد با ادیان، باید وارد دین مورد پژوهشمان شویم و تلاش کنیم تا حقایقی را که آن دین، در بردارد، بفهمیم؛ از این روی، وی در کتاب خویش، با چنین نگاهی، به تصوف می نگرد؛ شگفت آن که بخشی مهم از این کتاب وی، تصوف و عرفان اسلامی است. وی، در این کتاب، مباحث اسلامی را به شیوه ای اکتشافی می کاود، نه شیوه ای پژوهشی؛ حتی او در فصلی از کتاب خود، با نام شگفت انگیز " لطفاً دربارة عرفان، نپژوهید!" چنین سفارش می کند که عرفان، موضوعی است که به آسانی نمی تواند چونان موضوعِ قرار گیرد؛ بلکه اگر بر آن باشیم تا به عرفان، نگاهی داشته باشیم؛ بایسته است که به شیوه ای اکتشافی انجام گیرد. 37
بر پایة آنچه گذشت، می توان دریافت که در حوزة پژوهشهای خاورشناسی، روندی اکتشاف گرایانه؛ گسترش یافته و رو به فزون دارد. بدین جهت است که باختریان خاورپژوه، دربارة اسلام، برخوردی فروتنانه و متأملانه؛ از خود نشان می دهند و پیش از کاوش و مطالعه، بر آن نمی شوند تا به نقد و سنجش پردازند.
افزون بر این سه سبب که در بازنگری و دگرگونی، حوزة خاورپژوهی دهة پسین، نقش برجسته ای از خود نشان داده اند؛ می توان به سببهایی دیگر نیز اشاره کرد. برای نمونه، چون دانشمندان اسلامی به نقد و سنجش نگرشهای خاورپژوهان پرداختند؛ بی گمان، خاورپژوهان با چنین نقدهایی آشنا می گشتند و برخی را پذیرفته و برخی را پذیرا نمی شدند، از این روی، خاورپژوهان در نگرشهای خود، بازنگری می کردند. نیز تحولها و دیگرگونیهای رخ داده در جهان اسلام، همچون گسترش دانشگاهها و روشهای تحقیقاتی و نزدیکی پیوند میان پژوهندگان مسلمان و باخترین، خود توانست در دیگر سازی نگرشهای خاور پژوهی دهة پسین؛ اثر گذار نُماید. می توان گفت که بذر اصلی این گونه دگرگونیها در حوزة خاورپژوهی، در دهة 60 تا 70 میلادی؛ پاشیده شد. در دهة 80، این گونه پژوهشها و مطالعات، گام به گام، گسترش پیدا کرد و به تدریج اوج گرفت؛ لیک، در دهة 90؛ نوبت به بهره برداری از این پژوهشها رسید؛ از این روی، نباید چنین انگاشت که نگرشهای انتقادی در حوزة خاورپژوهی، در دهة 90، روی داده است. چنان که پیشتر، گذشت؛ با گسترش نفی گرایی و گرایش های اکتشافی؛ بازنگریها و دگرگونیهای، گام به گام، از نیمة دهة 50، آغازید و در دهه های 60، 70 و 80؛ شاهد رویدادهای مهمی در این زمینه بودیم؛ با این همه، در دهة 90، این گونه رویدادهای دیگرساز؛ به شکل نهایی خویش رسیدند. در پایان سخن، به برخی از جستارهای کلیدی انجام یافته در دهة 90، اشاره می کنم.
الف: در سال 1991 میلادی، دُستال،38 جستاری می نگارد با نام "مکّه پیش از روزگار پیامبر (ص)".39 وی که انسان شناسی است خاورپژوه، موضوع این جستار را با نگرشی انسان شناسانه، بنا می گذارد. وی بر آن بوده که شیوه های انسا ن شناسانه را که در باختر زمین، گسترش یافته؛ در راستای تفسیر و گزارش قرآن و بهره گیری از آموزه های آن برای تدوین تاریخی درست از اسلامی و رویدادهای آغازین آن؛ به کار بندد. او می گوید به جای آن که اطلاعات و آگاهی های خود را، یرون برگیریم؛ بایسته است، بر قرآن، چونان بنیادی ترین منبع، تکیه کنیم و شیوه هایمان را گسترش دهیم. برای نمونه، دُستال، در جستار خویش، با بهره گیری از روش انسان شناسی، وضعیتِ مکه در پیش از روزگار پیامبر را، به نیکی، به تصویرمی کشد. بی گمان، جستاری چون جستار دُستال، زمینه ساز پژوهش هایی دیگر، چون پژوهش مادلونگ، می شود.
ب: در سال 1992 میلادی، یونُبل، جستاری با نام "برخی نکات دربارة نخستین فقیهان اسلام"40 می نویسد. وی که یکی از خاورپژوهان پر تلاش هلندی است؛ نخستین تلاش های پژوهشی خود را در دهة 60، آغازید. اوج تلاش های پژوهشی او در دهة 90 است. او یکی از اصیل ترین کسانی است که در نقد شیوه های خاورشناسان باخترین، نقش تعیین کننده ای داشته است. او در جستار خود که پیشتر از آن سخن رفت، متون حدیثی را به گفتة خود، تقطیر کرده و آگاهیها و اطلاعاتی تاریخی را از این متون دربارة فقیهان جهان اسلام، به دست آورده است؛ این در حالی است که خاورپژوهان پیشین، متون حدیثی را چونان منابعی تاریخی، به رسمیت نمی شناختند.
ج: در سال 1993 میلادی، موتسکی که پیشتر از او یاد کردیم، جستاری می نویسد که ترجمه عنوان آلمانی آن "لا اله الا الله و محمد رسول الله"41 می باشد. موتسکی، در این جستار، بر آن است با بررسی و تحلیل برخی اطلاعات که از قرآن برمی آید؛ نشان دهد که اندیشة مسلمانان آغازین اسلام، دربارة این دو شعار که چونان "شهادتین" اند، چه بوده است. وی در این جستار، دیدگاههایی را پیش می فرستد که به آنچه مسلمانان می گویند؛ نزدیک است.
د: در سال 1995 میلادی، یونُبل، کتابی می نویسد که تا اندازة زیادی، همانند کتابی است که علامة عسکری دربارة 150 صحابة دروغین نوشته است. 42وی در این کتاب بر آن است که بسیاری از صحابة مطرح، ساختگی اند. او برای این که روشن سازد که پیامبر، به راستی، چند صحابه داشته است، در کتاب خویش با نام "پیامبر چند صحابه داشت؟"،43 شیوه ای را برای بازسازی تاریخی آن روزگار پیش می گیرد و در نتایجی که پیش می فرستد به آنچه پژوهشگران جهان اسلام، دنبال می کنند؛ نزدیک می شود.
ه : در سال 1996 میلادی، موتسکی، جستاری مهم را در حوزة علوم قرآن و حدیث، با نام "تحقیقات حدیثی به کجا می رود؟"44 می نگارد. او در این جستار، چونان خاور پژوه، به نیکی، دریافته که نگرشهای حدیثی خاورپژوهان، دگر شده؛ از این روی، چشم اندازی از آیندة پژوهشهای حدیثی خاورپژوهان را متذکر می شود.
و: نیز در سال 1996؛ یکی از خاورپژوهان آلمانی، به نام شولر45، جستاری می نویسد با نام "هویت و اعتبار روایات اسلامی دربارة زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)". 46 او در این جستار، بر آن است تا نشان دهد که تا چه اندازه، می توان از روایات و بازگفته های اسلامی، در بازسازیِ سیرة نبوی، بهره گرفت.
شایان یادآوری است که تلاشهای کسانی چونی یونُبل و شولر؛ زمینه سازِ آن گشت که در سالهای 1997 و 1998 میلادی کسانی چون مادلونگ و موتسکی؛ روش شناسیِ خاورپژوهان پیشین را به نقد کشند. پس از سالهای 1997 و 1998، تاکنون، جستارها و کتابهای گونه گون و بی شماری نگاشته شده که دربردارندة رویکرد انتقادی خاورپژوهان است؛ این گونه تلاشهای پژوهشی باختریان را باید به فال نیک گرفت. دیگر بار، بر این نکته تأکید می کنم که سبب شناسی رویکردهای انتقادی خاورپژوهان و شناسایی انگیزه های پیدایش چنین رویدادی در حوزة خاورپژوهی؛ به راستی، بایسته است.
پرسش و پاسخ47
1 اگر بر آن باشیم تا از خاورپژوهی، معنایی پیش فرستیم؛ آیا این معنا، درگذشته و اکنون، معنایی یکسان است؟
پاسخ: زمانی که باختر زمین رویاروی با خاور زمین، گشت؛ خاور برای باختریان، ناشناخته می نُمود؛ از این روی باختریان، گرایش داشتند تا خاور و کشورهای اسلامی آن را ببینند و مطالبی را دربارة آن به زبانهای باخترین بنگارند تا دیگر هم میهنان و هم سرزمینانشان،این گونه مطالب را بخوانند و با بهره گیری از آنها، با جهانی ناشناخته، آشنا گردند؛ لیک با سر رسیدن سدة بیستم میلادی؛ گام به گام، این اهمیت، کمرنگ شد؛ به ویژه پس از جنگ جهانی دوم. به دیگر سخن، با گسترش پیوندهای میان جهان اسلامی و باختر زمین و نیز، کوچیدنهای بسیار و آمیختگیهای قومی؛ خاورپژوهی، اندک اندک، معنای نخستین خویش را از دست داد.
از سوی دیگر، اگر در گذشته، از خاورپژوهی، دربارة گرایش او می پرسیدید و او - برای نمونه-، پاسخ می داد که ایران شناس است؛ به هیچ روی، نباید انتظار می داشتید که وی در کنار این گرایش، دربارة زبان فارسی، دین و هنر ایرانی، شرایط اجتماعی و سیاسی ایران و جز آن؛ رای و نظری را پیش نفرستد! ؛ لیک، با پیشرفت دانش و گسترش علوم؛ دانشگاهها و مؤسسات پژوهشی باختر، اندک اندک، پذیرفتند که یک کس، توان اظهار نظر در تمامی موارد را ندارد؛ از این روی، به سوی تخصصی کردن گرایشهای پژوهشی، روی آوردند. بنابراین، دیگر کسی نمی تواند بگوید، من خاور شناس به معنای فراگیر پیشینش، هستم. امروز، این معنای فراگیر، کم و بیش، معنای خویش را از دست داده و واژة خاورپژوهی، بیش از آن که برای باختریان، دارای معنای باشد، برای ما معنادار است؛ به دیگر گفتار، ما به باختریی که دربارة خاور می پژوهد؛ خاورشناس می گوییم، در حالی که این واژه یا همان "Orientalist"؛ در باختر زمین با این همه، نمی توانیم گفت که خاورشناسی، در معنا، از میان رفته باشد، بلکه ساختاری را که در گذشته داشته است، اکنون ندارد.
2 پیوند میان پژوهشهای خاورشناسانه، با نگرشهای استعماری، تا چه اندازهاست؟ به دیگر بیان، آیا می توان گفت که خاورپژوهان سرزمین باختر - که در نگاه کشورهای خاوری سرزمینی استعماری نموده- ، نگرشی استعماری داشته اند؟
پاسخ: فکر می کنم به اندازه کافی، در کتابهای مسلمانان، به این مسئله پرداخته شده است، مانند کتاب "المستشرقون" نگاشتة نجیب عقیقی؛ کتاب "المستشرقون و الدارسات القرآنیة" نگاشتة محمدحسین علی الصغیر؛ و به ویژه، کتاب " الاستشراق" نگاشتة ادوارد سعید.
به کوتاهی، باید گفت که می دانیم برخی از خاورپژوهان، انگیزه های استعماری داشته و برخی چنین انگیزه هایی نداشته اند؛ برخی از اینان تنها، به دلیل انگیز ه های علمی و دلبستگی به دانش، روی به خاورپژوهی می گذاردند و برخی نیز - چه بسا - به دلیل سِمتی دولتی در کشورهای استعمارگر؛ بناچار و به مقتضای سمتی که داشته اند، تلاشهایی خاورشناسانه، انجام می داده اند. از نگاه من، چنین می نماید که ما در برخورد با خاورشناسی، با دیدی استعماری می نگریم؛ لیک، برای نمونه، یک انگلیسی سدة نوزدهم میلادی؛ که به درخواست دولتش، در کشوری اسلامی به فعالیت می پردازد؛ به هیچ روی، به خود، چونان استعمارگر نمی نگرد؛ بلکه او چنین می نگرد که فردی دلسوز برای ملّتش است.
بر پایة آنچه گذشت؛ با در نظر گرفتن این واقعّیت، باید دید، دانشمندی که بررسی های خاورپژوهانه را پی می گیرد، به طور طبیعی، تلاش دارد تا بررسی هایش در راستای منافع و بهره های ملّی کشورش باشد و اگر در این میان، کشورش، کشوری استعماری از نظر جهان اسلام باشد؛ خود به خود، وی نیز چنین نمایانده می شود و هر حکم و داوری دربارة کشورش، دربارة او هم جاری و ساری است. تنها سفارش من، این است که در داوری و محاکمة خود خاورپژوهان، این نکته را از دیده به دور نداریم؛ چه در جز این صورت، مانند آن می شود که ارتشی را، همگنان، در دادگاهی عادی، محاکمه کنند، بی آن که جایگاه افراد مورد محاکمه، مورد توجه قرار گیرد و بازنمایانده شود.
3 بایستگی گفتمان و تعامل با خاورشناسان، برای چیست و بهر ه هایی که از چنین رفتارهایی می توانیم به دست آورد، چه می تواند بود؟
پاسخ: می توان دید که در همایشها و نشستهایی دربارة اسلام شناسی، که در باختر زمین، برگزار می گردند؛ جای اندیشمندان مسلمان تهی نیست. بی گمان، باختریان، که ترازمندانه، از حضور دانشمندان اسلامی، در این گونه محافل، استقبال می کنند؛ آرمان و آمالی را در نظر دارند؛ همان گونه که طبیعی است، مسلمانان نیز، از چنین برخوردها و نشستهایی، آرمانی را برای خود، به نگاره می کشند.
بستر بسیاری از پژوهشها؛ شیوه ها و روشهایی است که به کار گرفته می شود؛ برخی از این شیوه ها میان باختریان و مسلمانان مشترک است و بهره گیری از آنها، به هیچ روی، ناسازی ندارد، مانند روشهای آماری، روشهای بسامدی و روشهای کمی. لیک، آنچه در این جا، سودمند است، آشنایی این دو گروه، از برخی شیوه های خود در گسترة پژوهش است که تا چندی پیش از آن ناآگاه بودند. از این روی،میان روشهایشان، گونه ای داد و ستد، رخ می نماید.
دومین بهره از این گونه برخوردها؛ گسترش منابع و آبشخورهای پژوهشی است؛ بسیاری از نوشته ها و نسخه های خطی هست که باختریان، آنها را می شناسند؛ لیک، ما از آن، بی خبریم. از سوی دیگر، به منابعی هم که در دست داریم؛ با آن دید که باختریان نگریسته اند؛ نگاه نکرده ایم. برای نمونه، خاورپژوهی به نام کیستر، جستاری نوشته است که در آن، با بررسی گفتة نبویِ، " اَللَّهُمَّ اُشْدُدْ وَطْأَتَکَ عَلی مُضَرَ"،48 ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی سدة نخست را به در کشیده است. از این رو با بررسی روشمند، می توان شیوة پژوهشی نگارنده را شناخت و از منابع و آبشخورهایی که بهره مند گشته، سود برد. از دیگر سوی، هنوز در جهان اسلام منابعی را می توان جست که باختریان، مشتاقند تا با آنها آشنا گردند؛ از این روی، به نیکی، می توان دید، که پیوند و تعامل با پژوهشهای باختری، سودی دو سویه دارد.
ویژگی دیگر که در این گونه گفتمانها و برخوردهای پژوهشی می توان یافت؛ آشنا شدن باختریان و مسلمانان با زبان یکدگر است. خواست من از زبان، در این جا، زبان ویژه و فنّیِ هر یک است. با این همه، اگر چه، سود این گونه برخوردها، دو سویه است؛ لیک در برخی جنبه ها ممکن است چنین دوسویگی ای یافت نشود؛ برای نمونه، یک مسلمان به هر روی، مسلمان است و از پژوهشهای قرآنی، حدیثی، فلسفی و یا عرفانی؛ آهنگ آن ندارد تا تنها کاری علمی کرده باشد؛ بلکه او، افزون بر این، به دنبال آرمانها و اهداف دینی- اعتقادی است؛ لیک، یک خاورپژوه مسیحی؛ به وارونة یک مسلمان، چه بسا، تلاش داشته باشد که آموزه های آیین خود را برتر از اسلام شمارد چه به هر روی و رای، او هم می خواهد، یک مسیحی باشد. در این گونه ناسازیها؛ بایسته آن است که برخوردی شایسته و درست داشته باشیم.
4 آیا نمی توان گفت که پژوهشهای خاورشناسی، کردارهایی توطئه آمیزند؟ نسبت این پژوهشها با تئوری توطئه، چگونه است؟
پاسخ: بر این باورم که در برخورد با خاورپژوهی، باید با این دید نگریست که خاورشناسی، یک دانش است؛ یعنی حرکتی ذاتاً دانشورانه است؛ با وجود این، ابزار شدن این دانش، به دست توطئه گر، برای توطئه آمیزی و تخریب؛ امری شدنی است؛ هم چنان که، دیگر دانشها نیز می توانند این گونه باشند؛ چنین رخدادهایی شدنی است و نمونه هایی از آن را می توان یافت، لیک آنچه بایسته است، آن است که اگر توانیهای به دست آمده از دانش، در راستای درست، به کار گرفته شود، باعث پیشرفت انسان است و اگر در راستای ناراست، موجب تباهی. از دید من، میان دانش خاورپژوهی و دیگر دانشها، از این نظر، تفاوتی نیست.
کم نیستند خاورشناسانی که مسلمان شدند، به گونهای که نام خود را دیگر کردند، چنان که، در میان خاورشناسان، نامهایی شایع، چون محمد، علی و جز آن، را میتوان دید. گروهی دیگر از خاورپژوهان را میتوان یافت که گردن به آیین اسلام نبستند، لیک دل بدان ببستند؛ و شماری از خاورشناسان را هم میتوان دید که کسانی کینهتوز بودند و با پژوهشها و مطالعات خاورشناسانة خود، آهنگ آسیب به مسلمانان را داشتند؛ از این روی، بایسته است، چنین خاورشناسانی کینه توز را بشناسیم.
آری! توطئه میتواند در هستههای قدرت سیاسی به شکل هستههای استعماریِ سدة نوزدهی با استعمار نو و یا به هر شکل دیگر وجود داشته باشد؛ همانگونه که احتمال سوء استفاده از متخصصان بسیاری از علوم وجود دارد؛ دربارة خاورشناسان نیز چنین چیزی شدنی است؛ لیک، از دید من، باید حسابِ دانش را از محافلِ به اصطلاح، توطئهگر، جدا کنیم. به دیگر سخن، میتوان این مسأله را بدین سان، عنوان کرد که میان محافلِ توطئهگر و میان محافل علمی، میتواند گونهای "عموم و خصوص من وجه"، یافت شود؛ لیک نه بدین سان که بیشینة پژوهشگرانِ خاورشناس، توطئهگرند، بلکه چنین میاندیشم که شمارِ خاورپژوهانِ توطئه گر، اندکند.
5 آیا همانگونه که در باختر زمین، پژوهشهای خاورشناسی (استشراق) داریم؛ در خاور زمین هم، چیزی با نام باخترشناسی (استغراب) داریم؟
پاسخ: به نیکی میدانید که ما، حوزة مطالعاتیِ سامانیافتهای به نام "استغراب" نداریم؛ لیک، پژوهشگران و محققینی را میتوان یافت که با باختر زمین، آشنا شدهاند و تلاش داشتهاند که در این زمینه، با کتابهایی به زبان فارسی یا عربی، باختر زمین را به جهان اسلام، بشناسانند؛ در جهان عرب، کسانی چون محمد حمیدالله و ادوارد سعید را میتوانیم دید که، بجد، تلاشهایی را در راستای شناساندنِ باختر زمین به جهان اسلام، انجام دادهاند؛ همانگونه که در ایران نیز چنین کسانی را میتوان جست.
از دیگر سوی، باختریان، نیز چنین تلاشهای باخترشناسانه را به نقد میگذارند و جستارها و کتابهایی را در این زمینه، مینگارند؛ برای نمونه، در دانشگاههای باختر، رسالههایی دکتری نوشته شده که دیدگاههای دانشمندی چون حمیدالله را به نقد گذاردهاند و تلاش کردهاند تا دریابند که آیا وی، توانسته است، به نیکی، باختر را در برابر خاور، به تصویر کشد؟
6 آیا میتوان گفت که پژوهشهای خاورشناسی؛ پژوهشهای فردی بوده است؟
پاسخ: من این دیدگاه را که پژوهش های خاورشناسی را، به طورکلی، جوشش هایی فردی، میشمارد، چندان نمیتوانم بپذیرم؛ بلکه، چنین دیدی را، کم و بیش، در کشور خود و نیز برخی کشورهای خاوری، میتوان داشت؛ چه کسانی که از این گونه کشورها، چهره گشتند و درخشیدند، بیشینهشان، با جوششهای فردیای بوده که در شرایط ویژهای، آموزش و پروش یافتهاند؛ لیک، در باختر، به گونهای فراگیر، افراد از نهاد یا مؤسسهای اثر میپذیرند. دربارة این گونه نهادها و مؤسسات، نیازی نیست که برای نمونه ، وزارت امورِخارجة آلمان یا انتلیجِنْتْ سرویس49 انگلستان، رهنمونیِ تلاشهای علمی و پژوهشی را به گردن گرفته باشد، بلکه، شکلگیری مؤسسات علمی، خود، یکی از ویژگیهای حوزههای خاورپژوهی است. در حوزة خاورپژوهی، با شمار فزونی انجمن، رویاروییم که برخی از آنها، دارای پیشینهای درازند؛ برای نمونه، انجمنِ خاورشناسیِ آلمان، نزدیک به 250 سال، پیشینة پژوهشی دارد و بسیاری از خاورپژوهانِ آلمانی، در درازای این زمان، عضوِ این انجمن بوده اند؛ یا در انگلستان، انجمن سلطنتی آسیایی انگلستان، انجمن سلطنتی بنگال و جز آن، را می توان نام برد؛ و نیز انجمن خاورشناسی با تاویا در هلند. این گونه انجمن ها، سامان بخش حرکت های خاورپژوهی اند.
نیز در حوزة خاورپژوهی، دانشگاه ها، چونان مؤسساتی اداری صرف نیستند؛ بلکه سامانگر پژوهش های خاورپژوهی هستند، به گونه ای که در دانشگاهی با پیشینة دراز، کسانی پرورش می یابند و دارای سوگیری فکری می گردند و آن دانشگاه به یک مکتب، دیگر می شود. برای نمونه، میان دو دانشگاه آکسفورد و کمبریج، تفاوت وجود دارد و این دو دانشگاه، چونان دو مکتب، رفتار میکنند. نیز، دانشگاه برلین که از سال 1800 پس از زایش مسیح، بنیاد گرفته، تا امروز، بیش از 200 سال، پیشینه دارد و به مکتبی، دیگر شده که در خود کسانی را پرورده با سوگیری و رویکردهایی ویژه. افزون بر این، حلقههای علمی چون کپنهاگ؛ حلقههایِ پراگ و جز آن در دیگر جای ها؛ شالودة بنیادینِ اندیشه ای را میریختند و اندکاندک، به مکتبی اندیشهای، دیگر میشدند.
با حلقهها و مکتبهایی میتوان رویاروی شد که یک بنیانگذار داشته و شماری فزون، دنباله رویِ اندیشة آن گشتهاند. نمونههایی از این گونه مکتبها را بیش از آن که در اروپای باخترین ببینم، در اروپای خاورین می توان یافت؛ برای نمونه، کسانی چون مار، همبلت، وایسگرور در آلمان، از شخصیتهای کلیدی اند که کسانی، پیرو مکتب اینانند؛ یا کسانی را می توان یافت که پیرو مکتب فروید هستند و راه او را حتی در مسیرهای گونه گون، دنبال می کنند؛ به دیگر سخن، با این که فروید، روان شناس بوده، لیک، دیدگاههای فرویدیستی حتی در حوزة جامعه شناسی، انسان شناسی و چه بسا، زبان، می تواند رخنه کرده باشد. این گونه پژوهش ها و نگرش ها را نمی توانم فردی بشمارم؛ بلکه چنین می نماید که ساماندهی ها و مؤسساتی در این باره - گاهی خود جوش و گاهی تشکیلاتی - وجود دارد.
در حوزة علوم قرآنی، چه در میان خاورپژوهی پیشین و چه در خاورپژوهی کنونی، چنین جریان هایی را می توان دید. برای نمونه، در واپسین سال های سدة نوزدهم پس از زایش مسیح؛ انجمن ایالت باواریای50 آلمان در مونیخ، هیأتی را برای مطالعه در زمینة قرآن، معین ساخت و شخصی به نام »برگشتراسر« را مسؤول این حرکت پژوهشی کرد. در این حرکت پژوهشی، شمار فزونی از منابع پژوهشی، گرد آمد و دانشجویانی، پرورش یافتند؛ به گونه ای که، بیشینة خاورپژوهان بعدی، از این مکتب بودند. این حرکت، چندین دهه، ادامه پیدا کرد و ثمرة آن، کتابهای متعدد و هفتاد و اندی جستار در زمینة پژوهشها و مطالعات قرآنی بود که به قلم کسانی چون برگشتراسر، اشوالی، پریدز و شاگردان دیگر این مکتب، نوشته شد.
به استواری، بر این باورم که در سالهای اخیر، مکتبی نیز در لیدن هلند پدیدار شده که شخصیت کلیدی آن را، آقای یونبل می دانم. در کنار وی، می توان از موتسکی نیز یاد کرد؛ اینان، تلاش منسجم و بسامان را انجام داده اند که یکی از بارهای آن، چاپ نخستین جلد دائرة المعارف قرآن در سال 2000 میلادی، است. چاپ جلد نخست این دائره المعارف که پس از پایان دائرة المعارف اسلام لیدن، است. به راستی، ثمرة تلاش این مکتب تازه بنیاد در لیدن است، که برخی از شرق شناسان دیگر کشورها را به سوی خود کشانده است؛ حتی برخی صاحب نظران مسلمان را. نیز می توانم از »بلامی« یاد کنم که حوزه ای پژوهشی را در آمریکا، پدید آورده، که در آن، تلاش هایی تحقیقی، انجام می گیرد.
7 آیا می توان میان پژوهش ها و تلاش های خاورشناسانه و انقلاب ایران که در سال های واپسین سدة بیستم پس از زایش مسیح، روی داد؛ پیوندی استوار کرد؟
پاسخ: اگر بخواهیم تاریخ رویداد انقلاب اسلامی ایران را به میلادی یاد کنیم؛ باید گفت که این انقلاب، بِدُرُست، در سال 1979 میلادی؛ رخ داد؛ یعنی از حدود پایان دهة 70 تا آغاز دهة 80؛ در این دورة چند ساله، دگرگونیهایی جدی در زمینه های فرهنگی، اجتماعی و علمی؛ رخ داده که شمارش فزون است. در این جا، خواست من از دگرگونیها، دگرگونیهای سیاسی نیست. یاد کردن دو یا سه نمونه از این دگرگونیهای فرهنگی، علمی؛ تنها باعث بی مایه ساختن این بحث است؛ از این روی، بررسی این گونه دگرگونیها و تحولهای چند سالة واپسین؛ خود نیازمند، پژوهشی جداست؛ با این همه، به کوتاهی، می توانم گفت که پیوند میان این گونه دگرگونی ها. همچون پیوند و ارتباط معیت است نه پیوند علّت و معلول.
بی گمان، انقلاب اسلامی ایران، رویدادی نیست که در سطح ایران، رخ داده باشد؛ چنین نگاهی، کوته بینانه و سطحی است، بلکه انقلاب اسلامی ایران، رویدادی است که، به هر روی، به اندازة دگرگونیهای فرهنگی جهانی است. بی گمان، چنین پیوندها و ارتباطهایی را می توان میان این گونه دگرگونیهای فرهنگی جست؛ لیک، نه به طور مستقیم؛ بلکه در این باره، باید حلقه های میانجی و واسطه را مورد توجه قرار داد.
پاورقی ها:
1. Madelung.
2. Juynboll.
3. Motzki.
4. Noldkle.
5. Goldziher.
6. Schacht.
7. Madelung, Wilferd, The Succession to Muhammad, a study of the early caliphate.
8. Lammens.
9. Caetani.
10. Montgomery Watt
11. Leiden.
12. The colletion of the Quran.
13. The Origin of Mohammaden Jurinsprudence.
14. نک: بقره(2)، بخشی از آیة 85 : "… آیا شما به پاره ای از کتاب [تورات] ایمان می آورید و به پاره ای، کفر می ورزید؟ …
15. Positvism.
16. Davis.
17. Scientific method.
18. Kunh, T.
19. Lakatos.
20. Feyrabend.
21. Negativism.
22. Popper.
23. Linguistics.
24. Anthropology.
25. Pluraltism.
26. Reserarching method.
27. Exploring method.
28. Toshihiko Izutsu.
29. Sufism and Taoism.
30. این کتاب با مشخصات زیر، به فارسی ترجمه شده: توشیهیکو ایزوتسو، صوفیسم و تائوئیسم، ترجمة محمد جواد گوهری، نخست، روزنه، 1378 ه.ش.، تهران.
31. Carlos castaneda.
32. The lessons of Don Juan.
33. Yaqui.
34. این کتاب با مشخصات زیر، به فارسی ترجمه شده:
35. کارلوس کاستاندا. سفر به دیگر سو(درس های دون خوای)، ترجمة دل آرا قهرمان، یازدهم، میترا، 1378 ه.ش.
36. Exploring mysticism را به تصوف برگرداند. Mysticism سخنران، برآن است که می توان به گونه ای تسامح انگیز،
37. آن سان که پیشتر گذشت؛ میان شیوة اکتشافی با پژوهشی، تفاوت است. از این روی در پژوهشهای خاورشناسی پسین؛ بدین تفاوت باید توجه داشت.
38. Dostal.
39. Mecca before the time of the Prophet.
40. Some notes on Islam's first fuqaha; distilled from early Hadit hliterature.
41. Esgibt keinen Gott ausser Gott, und Mohammed ist der Gesandate Gottes
42. عنوان تازی این کتاب "خمسونَ و مئة صحابیّ مختلق" است که با مشخصات زیر، فارسی شده: مرتضی عسکری، یک صد و پنجاه صحابیِ ساختگی، ترجمة عطا محمد سردارنیا، مجمع علمی اسلامی، بی تا، تهران.
43. Hoeveel volgelingen had de Profeet Mohammad?
44. Quo vads, Hadit - Forschung.
45. Sehoeler
46. Charakter und Authentie der mulisimschen ?berlieferung ?ber das Leben Muhammads
47. افسوسا که به دلیل دوری پرسش کنندگان از دستگاه ضبط صدا؛ پرسشها، به روشنی، روی نوار ضبط نشدند؛ از این روی، آنچه چونان "پرسش" می آید، برگرفته از پاسخهای داده شده است.
48. بر پایة بازگفته ها و روایات: چنین می نماید که این بخش از گفتة پیامبر. نفرینی بوده، مُضر را؛ در نماز خویش. (بخاری، صحیح، 241/1، کتاب الاذان، باب 128، و نیز: مسلم، صحیح 121/2-122، احمد، مسند 239/2)؛ 'Some Soci - economic and religious aspects of early hadithKister,"Ogod, Tighten THY Gripon Mudar
49. Intelligent Service.
50. Baviere.
Criticism of the early orientalists with regard to their successors' views
Dr. Ahmad Pakatchi
The text presented here is a selected piece, derived from a lecture made by Dr. Ahmad Pakatchi. According to some parts of the lecture: in late 19th century the orientalists were pessimist and their attitude toward Islamic sources of “Koran and Sonat” was in shadows of doubt. But the contemporary orientalists criticized many attitudes of their predecessors and undermined their bases. This lecture tries to explain these current attitudes which can be considered as a turning point in oriantalism.
*مدیرگروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه امام صادق علیه السلام