شناسه : ۳۸۱۱۵۳ - یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۲۳
پرسش از سنت
نویسنده مقاله ضمن بررسی معانی سنت در بستر تغییرات تاریخی و فرهنگی، به نشانه های ظهور و افول سنن اشاره کرده و جایگاه سنت و کارائی آن را در تمدنهای جدید به بحث پرداخته است.
چکیده:
نویسنده مقاله ضمن بررسی معانی سنت در بستر تغییرات تاریخی و فرهنگی، به نشانه های ظهور و افول سنن اشاره کرده و جایگاه سنت و کارائی آن را در تمدنهای جدید به بحث پرداخته است.
سنت، (tradition) واژه ای است که همچون دیگر مفاهیم، درگذر تاریخ و فرهنگها دچار تغییر شده است.
1. تبار واژگانی سنت / سنت گرایی: پیشینیان از سنت، مجموعه رسوم و باورهایی را اراده می کردند که قوام بخش زندگی و اجتماع بود. شکل گیری جامعه براساس ایده هایی بود که به اقدامات عمومی و فردی جهت می داد و فرهنگ زمانه را پدیدار می ساخت. سنتها نشات گرفته از آیین خردورزی و ذهنیت دوران خویش بودند و بی راه نیست اگر بگوییم که مردمان در زمان حیاتشان در سنتهای خویش می زیستند. مؤلفه های اصلی خردورزی سنتی عبارت بودند از: پیروی از عرف و شرع و اخلاق حاکمان، زیست جمعی، اعتقاد به باورهای غیرقابل چون و چرا، بازتولید آرمان شهرهای قدیمی، وجود اسطوره ای سپری شده و بالاخره شیوه تولید ابتدایی و دست ساز که سنت، این همه را در قالب یک فرهنگ کلی و با اختیار رسانه شعر و سیطره عواطف اظهار می داشت. مراد از سنت در مقابل مدرنیته، دوران سپری شده فرهنگ و علوم متقدمین بود و در برابر آن، از دوران نوپیدای جدید با مؤلفه هایش، به «مدرنیته » و «عصر مدرن » تعبیر می کردند. با استخدام واژگان فوکوئی، سنت، صورت بندی دانایی، (episteme) یک برهه از تاریخ جامعه و دربردارنده کنشهای غیرگفتمانی و نظامهای گفتمانی است; پس هرگاه زیست - جهان ( lebenswelt) آدمی که مجموعه ای از رویکردهای فرهنگی و تحولات اقتصادی و دگردیسی های اجتماعی است، دچار تحول شود و ذهن و زبان انسان یک تغییر مبنایی را بپذیرد، با تقابل دو برهه از زمان، انگاره ها و عملکردهای زاینده، جای خود را به نظام صورت بندی دانایی تازه ای می دهند. آنجا که سنتی در تامین ذهنیات و اجتماعیات جامعه از کارایی باز ماند، درجه صفر سنتی با به سر آمدن دورانش و شروع سنتی نوین با جایگزینی در اذهان و کنشها آغاز می شود.
2. درجه صفر سنت: سنتها در سیر تاریخی و تحول فرهنگی کاملا از بین نمی روند و چکیده یا بخشی از آنها که استعداد مواجهه واقع بینانه با چهره تازه زیست - جهان را دارند، در قالبهای جدیدی به حیات خود ادامه می دهند که این دگرگونی ها در دو شکل عمده پدیدار می شود: الف) رویکردی خردمندانه که باعث باززائی پیاپی سنت می شود; ب) رویکردی وارونه که با پوشش نوین بر ماده های پیشین، آگاهی کاذب و ایدئولوژیک (به معنی وارونه خوانی واقعیتها که باعث نیرنگ معرفتی ذهن است) را در فرار از حقایق عصری به میان می آورد و باعث خودفروپاشی سنت می شود. در واقع، آنگاه که سنت از اجرای نقش فرهنگی و تبیین جایگاه اجتماعی خویش عاجز می ماند، آخرین مرحله حیات خود را در چهره ایدئولوژیک غیرکارآمد می آغازد و با کژتابی های فکری، حقایق جدید را وارونه می بیند که در این صورت ظهور حرکتهای بنیادگرایانه و قوم باوری از پارادیمهایی است که به آنها دست می یازد. در این عرصه، افکار دچار «اسکیزوفرنی فرهنگی » شده، جامعه شاهد خشونت کوری به نام «اعتقاد و وظیفه » محول شده می گردد.
3. سنت به چه کار می آید؟ اگر بر این اندیشه باشیم که تحول در ذهنیت به دنبال بازنگری در آموزه های پیشین و لحاظ تغییرات زمانه شکل می گیرد، می توان قائل شد که هیچ زمان نمی توان از انگاره های سنتی رها بود و نوسازی اندیشه در تعامل با واقعیات روز، تنها از رهگذر بازخوانی انتقادی میراث سنتی و شناخت وضعیت فعلی میسر خواهد شد که نخستین قدم دستیابی به مدرنیته ای است که رنگ بومی و نوجویانه دارد; پس گسست از سنت، در تداوم آن امکان پذیر است و با هر گسستی، شاهد تداوم سنت خواهیم بود. اگر سنت در عرصه های عمومی از کارآمدی بازمانده است، در عرصه فرهنگی و فکری از پایه ها و ارکان اندیشه ای است که با بازنگری انتقادی، موجبات تولد فرهنگ جدید را فراهم می آورد; چونان که در بن بست سنت در ظهور شهروندی و بروز صنعت مدرن، هیچ بازدهی ای بر الگوهای سنتی مترتب نیست; ولی در برخی از الگوهای فکر سنتی در حیطه های وجودی و اخلاقی، پیش فرضها و علائق معرفت شناختی کارایی برای نوسازی اندیشه فراهم است.
4. به سر عقل آمدن سنت: هر زمانی نیازهای خاص خود را دارد که تامین کننده آنها، بنیانهای معرفتی و عناصر گفتمانی هستند. پایه گذاری آرا براساس عقلانیت عصر، همانا به سر عقل آمدن سنت و پشت سر گذاشتن مرحله اسطوره ای عاطفی است; مثل تمدن یونان عصر هلن و تمدن اسلامی در دوران زرین آن، که در پاسخگویی به نیازهای آن زمان شکل گرفته بودند; بنابراین ارائه آموزه های خردمندانه از یافته های پیشینی که جوابگوی نیازهای عصر حاضرباشند، عقلانی شدن سنت را در جامعه نوین نهادینه می کند.
5 . موقعیت پساسنت: در فرایند عقلانی شدن سنت می توان به موقعیت پساسنت اشاره کرد که مهمترین شاخصه اش گذر از مراحل شیفتگی و نفرت نسبت به گذشته و رسیدن به خودآگاهی فرهنگی است که در اولین جایگاهش، «پرسش از سنت » را در خود جای داده است.
اشاره
1. نویسنده محترم در مورد اینکه چرا سنت در آخرین مرحله حیات خود در چهره ایدئولوژیک و حرکتهای بنیادگرایانه و خشن ظاهر می شود، هیچ توضیح و دلیلی ارائه کرده است. همچنین ادعای اینکه «اعتقاد و وظیفه » موجب خشونت کور هستند نیز ادعایی بی دلیل است. نمی توان حکمی کلی در مورد همه انواع اعتقاد و وظیفه عرضه کرد. پاره ای اعتقادات هستند که به کلی نافی خشونت کورند. همچنین پاره ای اعتقادات هستند که وظیفه عمل بر طریق بصیرت و بینایی را بر پیروان خود می آورند. دادن چنین احکام کلی و یک نواختی درباره همه سنتها به نظر نمی رسد از سر بصیرت و روشن بینی باشد و حداکثر نوعی تقلید از پاره ای نویسندگان غربی است، که احکام واحدی بر همه سنتها روا می دارند و مدینه فاضله آنها دنیای متجدد است.
2. در نگره نویسنده محترم «رهسپاری به فراسوی سنت و دستیابی به مدرنیته » بدون ارائه هیچ دلیلی، به عنوان امری محتوم و معطوف پذیرفته شده است. راستی چرا باید از سنت گریخت و به مدرنیته پناه آورد؟! آیا صرف تفوق تکنولوژیک و سلطه بیشتر بشر در مهار طبیعت و بهره کشی بیشتر از آن امتیازی برای مدرنتیه است که باید سنت را فدای آن کرد؟ پس حساب ارزشهای انسانی چه می شود؟ جدا افتادگی انسان از مبدا هستنی در دنیای مدرن چه پاسخی می یابد؟ بی محتوا شدن زندگی انسان و احساس پوچی و بی معنایی بشر متجدد چه چاره ای دارد؟ آیا نباید در گریز از سنت تجدید نظر به عمل آید؟ البته نویسنده محترم اشاره ای گذرا به این داشته اند که «در برخی الگوهای فکر سنتی که حیطه وجودی و گهگاهی حیطه اخلاقی را در بر می گیرد، سنت به کارما می آید»، اما چنان که ملاحظه می شود این اشاره بسیار کوتاه و سهم سنت بسیار اندک در نظر گرفته شده است، به طوری که حتی در حیطه اخلاقی نیز «گهگاهی » برای سنت سهمی دیده شده است.
3. اینکه می گویند «سنت در عرصه های عمومی از کارآمدی بازمانده » سخنی چندان سنجیده نیست; گمان نمی رود که در دنیای جدید بر استخراج عناصر عقلانی سنت و استنباط وجوه ابزاری آن کاری صورت پذیرفته باشد. بویژه اگر سنتهای غیرمسیحی را در نظر بیاوریم این نکته بارزتر خواهد شد. خصومت اندیشه متجدد با سنت و پشت کردن به آن سبب شده است تا متفکران عصر تجدد هیچ گونه تاملی بر کارآمدسازی سنت در عرصه های عمومی نداشته باشند و این کاری است که امکان آن منتفی نیست و اندیشمندان مسلمان می توانند بر اساس سنت اسلامی آن را انجام دهند.
4. «بر سر عقل آمدن سنت » را همانا پایه گذاری آرا بر اساس عقلانیت عصری می دانند. این سخن به معنای وحی منزل گرفتن عقلانیت دنیای متجدد و تبدیل کردن آن به یک ایدئولوژی نقدناپذیر است، کاری که متاسفانه اغلب روشنفکران جامعه ما در آن تردیدی نکرده اند. به نظر می رسد حرکت عقلانی اقتضا می کند که هم سنت مورد بازاندیشی قرار گیرد و زوائد و خرافات از آن زدوده شود و هم عقلانیت دنیای متجدد مورد نقادی قرار گیرد. نه اینکه به طور یک جانبه سنت را صرفا واجد عنصر عاطفی و اسطوره ای بدانیم و تجدد را دارای عنصر عقلانیت. چنین قضاوتی حتی با دنیای مسیحیت هم واجد عناصر غیرعقلایی و بعضا ضدعقلانی است، کاملا سازگار نیست، تا چه رسد به سنت عقلانی اسلام.