زمانی که از ارتباط معنوی سخن می گوییم، اصولاً این نوع ارتباط، در مقابل ارتباط فیزیکی مطرح می شود.
ارتباط معنوی از لحاظ رتبه ای، بسیار بالاتر از ارتباط فیزیکی است. اگر کسی به ارتباط معنوی برسد ولو حضرت را به ظاهر نبیند، ضرر نکرده است و اگر کسی به این ارتباط معنوی نرسد ولو اینکه ایشان را ببیند، نفعی نبرده است.
این ارتباط فیزیکی و ظاهری یا دیدن حضرت، اگرچه سعادت بزرگی است و دعاهایی هم، چون:
اللّهم أرنی الطلعة الرشیدة
خداوندا آن چهرة ارجمند را به من بنمایان.
در این زمینه داریم ولی هدف نیست و در روز قیامت هم ما را بازخواست نمی کنند که چرا حضرت را ندیدی. ولی اگر ارتباط معنوی با حضرت نباشد، آن طرف بازخواست می کنند. چون مقصود و هدف، همین ارتباط است. البتّه باید توجه داشت هدف نهایی، قرب پروردگار است و قرب پروردگار بدون ارتباط معنوی که همان ارتباط ولایی و معرفتی با امام زمان(ع) است، حاصل نمی شود.
در ابتدا باید مقدمه ای را ذکر کنم:
از فرهنگ اهل بیت(ع)، به دست می آید که لطف خداوند متعال که بر عالم نازل می شود، محصول بلاهایی است که بر سر انبیا و اولیا می آید یعنی آنها زیر بار سنگین ترین بلاها می روند و به برکت آن بلاها، چیزی از رحمت خدای متعال نصیب ما می شود.
روایتی از وجود مقدس حضرت امام صادق(ع) است که فرموده اند: حضرت یوسف(ع) از نه سالگی، آن بلاها را تحمل نمود (ربوده شدن، افتادن درون چاه، بردگی، ماجرای زلیخا، زندان و...) اما در این بلاها صبر جمیل کرد تا اینکه به واسطة او، امتی مورد رحمت خدای متعال قرار گرفت؛ به طوری که وقتی بلاها و آزمایش ها تمام شد، خشک سالی هم از بین مردم مصر رفت و حضرت یعقوب(ع) نیز که در دوران غیبت غافل نبود و اشک می ریخت، به مقاماتی رسید. البته بیشتر از همه خود یوسف(ع) مورد رحمت خداوند سبحان قرار گرفت. پس می توانیم از این روایت، یک قاعدة کلی دربیاوریم. رشدهایی که مردم در طول دوران به دست آورده اند، بر اساس همین قاعده است. یعنی بلاهای اولیا، سبب رشد مردم شده است. اگر از حضرت امیر(ع) می شنوید که وقت نماز خواندن، تیر از پایشان بیرون می کشند یا اینکه هر شب هزار رکعت نماز می خوانند، اینها بالاترین عبادات حضرت نیست. بالاترین عبادت ایشان، آن سختی ها و بلاهایی است که می کشند و این بلاها را صبورانه تحمل می کنند و هیچ شکایتی هم نمی کنند و بالاترین عبادت ایشان، آن ماجرایی است که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) برای ایشان درست کردند که در پشت در، آن طور با خانمشان رفتار کردند، در حالی که خود حضرت هیچ کار نتوانستند بکنند. اگر پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ضربة علیٍّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین؛ ضربة (شمشیر) علی(ع) در روز جنگ خندق (و کشتن عمروبن عبدود) از همة عبادات جن و انس با فضیلت تر است» اینها بالاترین عبادت حضرت نیست. بالاترین عبادت ایشان، غصب خلافت و شهادت همسرشان است. در آن روز حضرت امیر(ع) نه تنها ایستادند که پشت در خانمشان را بزنند، بلکه اجازة شهادت حضرت را دادند و این خیلی سنگین بود. خانم فاطمة زهرا(س) هیچ کاری را بدون اذن حضرت امیر(ع) انجام نمی دادند. حالا در این وقت اگر ایشان در را باز می کند، حتماً به اذن شوهرشان بوده است. چون اولاً وقتی مرد در خانه باشد، زن برای باز کردن در نمی رود و ثانیاً این مورد، اصلاً یک مورد عادی نبود. هم حضرت زهرا(س) و هم حضرت امیر(ع) می دانستند چه کسانی پشت در آمده اند و می دانستند که اینها قصد اهانت دارند. «زمخشری» در کشاف نقل می کند:
او آمد پشت در. سر و صدا راه انداخته بود و می گفت به علی بگویید بیاید بیرون وگرنه خانه را با اهلش به آتش می کشم. گفتند در این خانه فرزندان پیغمبر(ص) زندگی می کنند، گفت: «و إن» یعنی باشد، اگر چه فرزندان پیغمبر(ص) در آن باشند.
اینچنین کسانی آمده بودند پشت در. مشخص بود این چنین افرادی، قصد چنین کاری دارند. قضیة یک ملاقات معمولی نبود. در این چنین صحنه ای که حضرت زهرا(س) می خواهند دم در بروند، بدون اجازة شوهرشان که نمی روند. پس اجازه گرفتند، اجازة شهید شدن را. چون حضرت امیر(ع) می دانستند چه اتفاقی می افتد. اگر بگوییم نمی دانستند، علم غیب حضرت زیر سؤال می رود و اگر می دانستند، پس این را هم می دانستند که اجازة شهادت حضرت زهرا(س) را صادر می کنند و این بود که حضرت را پیر کرد.
بزرگ ترین عبادت هر معصوم، مصیبت هایی است که تحمل می کنند. بزرگ ترین عبادت اباعبدالله(ع)، عاشورای اوست. بزرگ ترین عبادت حضرت سجاد(ع) مصیبت هایی است که بعد از عاشورا بر سر ایشان آمد. بزرگ ترین عبادت امام رضا(ع) هجرت اوست که غریبانه مورد کنایه و طعنة علویان افراطی قرار گرفتند. به ایشان می گفتند که درباری شده، به دربار مأمون می رود، می خواهد ولیّ عهد بشود، امّا امام(ع) خود می دانستند که چه می کنند. ایشان می دانستند که با هجرتشان، یک پایگاه برای اهل بیت(ع) درست می کنند که اگر چه آن زمان، زیاد به کار نیاید، ولی در آخرالزمان به درد فرزندشان حضرت مهدی(ع) می خورد. به دنبال امام رضا(ع) چهارهزار نفر از فرزندان و اقوام و خویشان، ایشان به ایران آمدند تا حضرت را ببینند. برخی از آنها در بعضی شهرها شهید شدند و برخی به مرگ طبیعی از دنیا رفتند. هر کدام از این امام زاده ها، کانونی برای تشیّع و مکتب اهل بیت(ع) شدند. با ورود امام(ع) به ایران، بنی عباس از ایران خارج شدند، چون حضرت به آنها سفارش کردند که پایتخت را به بغداد منتقل نمایند و وقتی آنها به بغداد رفتند، ایران به عنوان یک پایگاه بلامانع و بلامعارض برای تشیّع رشد کرد، اما در ابتدا علویان فهمیدند و به خاطر همین مسئله، نیش و کنایه می زدند. امام(ع) در چنین وضعیتی، نیش و کنایه را از دوستان، و ظلم و جفا را از دشمنان تحمل می کردند. بزرگ ترین عبادت امام زمان(ع) نیز بلاهای اوست. ما چه می دانیم که بلاهای ایشان چیست و چقدر سخت است. یکی از بلاهای سنگین ایشان، همین غیبت طولانی است. در بین روایات، روایتی است که یکی از شاگردان حضرت امام صادق(ع) به نام سدیر صیرفی می گوید:
با جمعی از شاگردان امام(ع) رفتیم که آقا را ببینم. وقتی که وارد منزل شدیم دیدیم امام(ع)، فرش زیر پایشان را کنار زده اند و روی زمین نشسته اند و به شدت گریه می کنند و ناله می زنند.
سدیر می گوید:
عقل از سرمان پرید که چرا آقا این چنین می کنند؟ چه مصیبتی وارد شده که حضرت این چنین ضجهّ می زنند؟ می گوید: گوش کردیم فهمیدیم که حضرت در بین سخنانشان، چنین می فرمایند: «سیّدی! غیبتک نفت رقادی وضیّعت علیّ مهادی...؛
آقای من! غیبت شما خواب را از چشمان من ربوده و راحتی را از من گرفته...»
رفتیم و گفتیم آقا خبری شده است؟! آیا بلا و مصیبتی به خانه شما آمده که این چنین ناله می کنید؟ امام(ع) فرمودند: کتاب جفر را نگاه می کردم (کتابی است نزد ائمه(ع) که اخبار خاصی در آن نگاشته شده است...) چیزی که اشک مرا جاری کرد، غیبت طولانی فرزندم است که بلای اوست و در آخرالزمان رخ خواهد داد.
شاید ما بفهمیم که این چه بلایی است. ولی شما کافی است یک لحظه تصور کنید. وقتی شما یک یا دو خبر ظالمانه در این عالم می شنوید، دیگر خواب ندارید. وقتی مثلاً در عراق می بینید با زن و بچه های شیعه آن گونه رفتار می کنند، وقتی این صحنه ها را می بینید، گاهی اوقات، شب خواب ندارید و می گویید اینها انسانند و اینها شیعه هستند. حال تصور کنید... امام زمان(ع) که دیگر حجاب ندارند، همة این ظلم ها را می بینند و در عین حال، فعلاً به خاطر دوران غیبت، دست حضرت باز نیست. او چه می کشد! وقتی یاران معاویه، به شهر انبار حمله کردند و خلخال از پای یک زن یهودی بیرون کشیدند، حضرت فرمودند که اگر در مصیبت این ظلم و واقعه، یک مسلمان جان بدهد و بمیرد، من ملامتش نمی کنم. حال ببینید امام زمان(ع) چه می کشد که زن یهودی که نه، بلکه گاهی ناموس شیعه در خطر می افتد. اینها بلاهای امام زمان(ع) است. لذا شما در دعای ندبه می گویید: «عزیز علیّ أن تحیط بک دونی البلوی» یعنی برای من سخت است که بلاها بر سر شما ریخته شود و من راحت باشم. پس امام زمان(ع) و امام هر زمانی زیر بار سنگین ترین بلاها هستند و در اثر آن بلاکشی و عبادت خالصانه که زیر باران بلاها انجام می دهند، خداوند سبحان رحمت را نازل می کند و در واقع همه بر سر سفرة بلاکشی آن معصوم نشسته ایم.
حالا این غیبت که بلای حضرت است رخ داده و به خاطر این بلا، رحمت پروردگار نازل می شود. از جملة این رحمت ها، رشدهایی است که برای عده ای پیدا می شود. یعنی به خاطر آن غیبت، یک عده به رشدهایی می رسند. البته فلسفة اصلی غیبت امام زمان(ع)، بعد از ظهور ایشان مشخص می شود. همان طور که فلسفة کارهای حضرت خضر بعد از بیان ایشان برای حضرت موسی(ع) مشخص شد. ولی حکمت های غیبت را می شود فهمید. یکی از حکمت های غیبت همین است که عده ای پس از غیبت به رشدهایی می رسند. امام سجاد(ع) می فرمایند:
إنّ اهل زمان غیبتة القائمین بإمامته و المنتظرین لظهوره أفضل من أهل کلّ زمان.
به حقیقت، مردم دوران غیبت امام مهدی(ع)، که معتقد به امامت آن حضرت و منتظر ظهورش باشند، برترین مردم اهل همة زمان ها هستند.
حتی از زمان حضور و ظهور امام(ع). چون دوران غیبت، دورانی است که معرفت افراد باید به حدی برسد که بتوانند با امام ارتباط برقرار کنند ولو اینکه امامشان را نمی بینند. لذا شیعیان آخرالزمان برترین مردم همة زمان ها هستند. خوشا به حال این افراد. در روایات داریم که شیعه در زمان غیبت می تواند خود را به حدی برساند که دیگر حجاب غیبت برای او نباشد. یعنی به حدی از ارتباط برساند که فاصلة خودش تا ظهور را پیشاپیش طی می کند: «کمن کان فی عسکره» مثل کسی که در لشکر امام است، مثل کسی که در خیمة امام است، به شرط اینکه بداند چه باید بکند تا به این حدّ برسد. این حتی برای شیعیان امام صادق(ع) و امیرالمؤمنین(ع) هم فراهم نبود، ولی برای شیعیان الآن فراهم است. همان طور که گفتیم ارتباط با امام زمان(ع)، ارتباط معرفتی است، ارتباط والایی است که از معرفت های درجه پایین شروع می شود و بعد به معرفت های بسیار بالا می رسد که می شود أفضل از کلّ زمان بشوند. خیلی از دوستان کلمة معرفت را اشتباه می گیرند. همین که می گوییم معرفت؛ فکر می کنند باید بروند و مطالعاتشان را زیاد کنند، یعنی معرفت لغوی را معنا می کنند و معرفت لغوی یعنی شناخت، شناخت هم که با کتاب و علم به دست می آید، پس می گوید باید برویم کتاب بخوانیم. و بعد، از آن طرف نگاه می کند، می بیند عده ای که از این علم و کتاب خوانده اند، کسانی نیستند که با امام زمان(ع) رابطه داشته باشند، به خاطر همین، دچار تناقض می شود. گرچه آن کار زمینه ساز معرفت است، ولی خود معرفت «من صنع الله» است، یعنی خداوند سبحان باید بدهد. معرفت از سنخ باور است، از سنخ یقین است، از سنخ روشن شدن دل است، نه از جنس اطلاعات ذهنی. اگر آن اطلاعات ذهنی، دل را روشن کرد و باور و یقین را بالا برد، معرفت است وگرنه، معرفت نیست. معرفت از درجات پایین شروع می شود. اولین درجة معرفت، همین درجة پایینی است که ماها داریم. یعنی باور و عقیده داریم که امام زمان(ع) حیّ و زنده هستند. واجب الاطاعة هستند، ولی غایبند (عجبا خود را حاضر می دانیم و امام زمانمان را غایب!) معرفت درجة پایین همین است. البته فکر نکنید که این کم است. گرچه پایین است ولی خداوند سبحان را شکر که این را داریم. ولی نباید به این قانع باشیم.
درجة بالاتر این است که انسان دیگر او را غایب نمی بیند، محضر امام زمان(ع) را درک می کند، در این درجه، حضور امام را درک می کند. محضر امام را درک کردن، یعنی اینکه تو او را نمی بینی، ولی می دانی که او تو را می بیند و در محضر او هستی. در روایات داریم که اگر شما خداوند سبحان را نمی بینید، محضر او را که می توانید درک کنید. اگر تو او را نمی بینی، او که تو را می بیند.
پس پلة دوم معرفت این است که انسان محضر امام(ع) را درک کند. می داند امام(ع) عین الله است. امام اُذُن الله است. یکی از مراجع بزرگوار قم می فرمود: صدایی که از دهان شما خارج می شود، قبل از اینکه به گوش خودتان برسد، این صدا به گوش امام زمان(ع) می رسد. یعنی آن قدر ایشان نزدیک هستند. در زیارت روز جمعه می خوانید: «السلام علیک یا عین الله» بنابراین، مرتبه بالاتر از اینکه انسان محضر او را درک کند، این است که انسان به این باور برسد که حضرت احاطه به همه چیز دارند و روح کلی عالم وجودند. چطور روح خودتان از تمام جسمتان خبر دارد، یعنی یک سوزن به هر نقطه از بدن بزنید، سریع می فهمید، اولین کسی که می فهمد خودتان هستید، روحتان است، معنی ندارد که سوزن به خودتان بزنید و روحتان نفهمد. اگر بدن مال شماست، روح به همة بدنتان احاطه دارد، وجود مقدس امام زمان(ع) روح کلی عالم هستی هستند. اگر هر اتفاقی در این عالم بیفتد، اول از همه او مطلع می شود.
درجة بالاتر این است که حضور امام(ع) را درک کنیم. یعنی بعد از اینکه درک کردیم که ما او را نمی بینیم، ولی او ما را می بیند؛ الآن به این مرحله می رسیم که وجود حضرت را همه جا حاضر می بینیم و این مرحله، معرفت بسیار بالایی است که انسان دیگر غایب نیست. می فهمد که تا الآن اگر کسی هم غایب بود، امام زمان(ع) نبود. بلکه خود او بوده است. در زیارت سرداب مقدس داریم: «السلام علیک یا حجة الله التی لاتخفی» تا حالا فکر می کردیم امام زمان(ع) مخفی اند، غایبند، ولی درجات معرفتی تا آنجا می رود که می فهمیم که نه، من غایب بودم، خیال می کردم که او غایب است وگرنه امام زمان(ع) حاضرترند:
السلام علیک یا حجةالله التی لاتخفی.
غایب نگشته ای که شوم طالب حضور
پنهان نبوده ای که هویدا کنم تو را
واقعاً این چنین است. اگر امام زمان(ع) غایب بود که عالم غایب می شد. در قضیة «علی بن مهزیار» که مرحوم بحرانی نقل کرده و علامه مجلسی نیز در بحار آورده اند، آمده است که ایشان می گوید: من درب خیمه را کنار زدم، وارد که شدم، دیدم آقا نشسته اند. بعداً جزئیات سیما و اندام حضرت را نقل می کند که چه شکلی بودند؟ چطور نشسته بودند. بعد می گوید من سلام عرض کردم، ایشان جواب سلام مرا به گرمی و مهربانی دادند، سپس فرمودند:
یا أباالحسن، قد کنّا نتوقFعک لیلاً و نهاراً فمن ابطأک عنّا
ای اباالحسن! شب و روز منتظرت بودیم، چرا دیر کردی؟
به خدا قسم؛ گاهی جملاتی از امام زمان(ع) نقل شده که وقتی انسان می شنود، از شرم ذوب می شود. امام(ع) به علی بن مهزیاری که 20 سال به مکه سفر کرد تا امام زمان(ع) را ببیند، چنین می فرمایند. بعد علی بن مهزیار می گوید که آقا! من راهنما و کسی را نداشتم تا مرا بیاورد خدمت شما. حضرت سرشان را پایین می اندازند و با دست مبارکشان چند خط می کشند و می فرمایند: اینها بهانه است. من می آیم. اگر شما دستتان بسته است، دست ما که بسته نیست. من می آیم ولی تو محجوب بودی و مشکل داشتی. حتی قبل از اینکه علی بن مهزیار به خدمت آقا برسد، راهنمایی که او را به خیمة حضرت آورده، پرسید علی بن مهزیار! دنبال چه کسی می گردی؟ گفت امام المحجوب عن العالم. آن راهنما برگشت و گفت: امام تو محجوب نیست، بل حجبکم اعمالکم، خودتان خودتان را در حجاب کرده اید.
گفتم که روی خوبت از ما چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
وقتی که انسان، امام را همه جا حاضر دید، می فهمد که تا الآن من غایب بوده ام و امام حاضر. خوشا به حال چشمی که همه جا آقا را حاضر می بینید. شخصی است به نام «دکتر باقر» در قم. ایشان رئیس تیم پزشکی آیت الله گلپایگانی بودند. ایشان می گویند که آیت الله گلپایگانی آمدند پیش من و فرمودند که من در ناحیه شکم احساس درد می کنم، اگر می شود مرا معاینه کنید. دکتر باقر می گوید ما ایشان را بردیم بیمارستان و آزمایش کردیم و در معاینات بعدی متوجه شدیم که در غُدة اثنی عشر ایشان، تومور سرطانی وجود دارد. به خود ایشان نگفتیم، به تهران منتقلشان کردیم تا متخصصین تهران نیز آزمایشاتی انجام بدهند و نظر آنها را هم بدانیم. آنها نیز به همین نتیجه رسیدند و گفتند باید سریعاً به بیمارستانی در لندن منتقل شوند. دکتر باقر می گوید من و حاج آقا و پسرشان سه نفری رفتیم لندن. در هواپیما که بودیم، هر لحظه حال ایشان بدتر می شد و به شدت درد می کشیدند، طوری که روی صندلی نمی توانستند بنشینند و حتی روی تختی که آماده کرده بودیم نیز نمی توانستند دراز بکشند و مطلقاً هیچ چیزی نمی توانستند بخورند. تا اینکه رسیدیم لندن، سریع ایشان را به بیمارستان منتقل کردیم. بعد از معاینات اولیه قرار شد صبح فردا، عمل شوند. من تا آخر شب در اتاق ایشان بودم. آخرین کسی که از اتاق ایشان بیرون رفت، من بودم. حدود ساعت دوازده و نیم شب خیلی درد می کشیدند. دکتر باقر می گوید من رفتم و بلافاصله بعد از نماز صبح آمدم. وارد اتاق ایشان شدم، دیدم خیلی راحت نشسته اند، خیلی آرام. گفتم حالتان چطور است؟ گفتند: الحمدلله خیلی خوبم. خیلی خوب. دیدم رنگ آقا هم بهتر شده است. گفتم آقا چیزی می خواهید؟ چیزی نیاز دارید؟ ایشان فرمودند که آقای دکتر خیلی احساس گرسنگی و ضعف می کنم، اگر نان یا چیزی هست بیاورید. بعد هم به من فرمودند که به دکترها بگویم هیچ نیازی به عمل جراحی نیست. من تعجب کردم. ما معاینه کرده بودیم و آن غدة سرطانی را دیده بودیم، به آقا گفتم چطور؟! فرمودند هیچ احتیاجی به عمل نیست. گفتم آقا اگر مطلبی هست به من بگویید. ایشان فقط یک جمله گفتند و دیگر هیچ. فرمودند آقا ولی عصر(ع) خودشان عنایت کردند و شفا داده اند.
دکتر باقر گفت بغض گلویم را گرفت. از اتاق بیرون آمدم. منتظر بودم که دکترها بیایند. اینها که آمدند به ایشان گفتم خود آقا می فرمایند دیگر احتیاجی به عمل نیست. معاینه کردند و گفتند اصلاً از غده خبری نیست. آنها هم باورشان نمی شد. من به هیچ کس نگفتم چه اتفاقی افتاده. آمدیم قم. به خانه ام که رفتم، گفتند جعفر آقای مجتهدی زنگ زده و با شما کار داشته اند. گفتند هر وقت که شما آمدید، به خانة ایشان بروید. دکتر باقر می گوید من رفتم پیش «جعفر آقای مجتهدی». به محض اینکه مرا دید و سلام و احوال پرسی کرد، گفت: آقای دکتر! می خواهم سؤالی بکنم. گفتم: بفرمایید. گفت وقتی شما به لندن رفتید، مؤمنین زیادی آمدند و به ما التماس دعا گفتند و چون ایشان مرجع تقلید و بزرگ ما بودند، وظیفة ما بود که برای ایشان دعا کنیم. دیشب سحر وقتی داشتم دعا می کردم، صحنه ای از اتاق آقای گلپایگانی در لندن دیدم که ایشان روی تخت هستند؛ مثل یک عبد ضعیف و خاضع و وجود مقدس آقا ولی عصر(ع) کنار ایشان و ایشان خاضعانه از آقا درخواست می کنند که آقا عنایتی بفرمایید. حضرت فرمودند: خدای متعال شما را شفا داد. آقای دکتر این صحنه را من دیدم، آیا درست است؟ دکتر باقر گفت من گریه ام گرفت، چون من به کسی نگفته بودم، این حرف را هم حاج آقا فقط به من زده بودند. اما حالا می بینم جعفرآقا، آن را دیده است. چیزهایی را که من شنیده بودم، جعفر آقا در قم دیده بود. با گریه گفتم بله درست است، خود حاج آقا به من فرمود که آقا شفایشان داده اند.
این چه چشمی است که آقا را در عالم گم نکرده است؟ می داند کجا هستند. خوشا به حال این چشم که غیبت و ظهور برایش معنا ندارد. همه جا برای او حاضر است و دیگر امام او غایب نیست. این شخص نه محضر امام، بلکه حضور امام را درک می کند. این معرفت هاست که نهایتاً انسان را به جایی می رساند که امام را حاضر می بیند و دیگر امام(ع) برای او غایب نیستند. چه کنیم که این معرفت برای ما حاصل شود؟ چگونه این پله ها را طی کنیم که از غیاب به محضر برسیم و از محضر امام(ع) به جایی برسیم که حضور ایشان را درک کنیم؟
معرفت با «تسلیم» به دست می آید. این در روایات است. مطالعه و درس و کلاس و بحث خوب است، ولی اینها زمینه اند، ولی خود معرفت با تسلیم به دست می آید. «لاتکونوا صالحین حتی تعرفون و لاتعرفون حتی تسلّموا» یعنی به مقام صلاح نمی توانید برسید، مگر اینکه معرفت پیدا کنید و معرفت پیدا نمی کنید تا اینکه تسلیم شوید. تسلیم یعنی «من دلم می خواهد» را کنار بگذارید ببینید او چه می خواهد؟ تسلیم یعنی اینکه آقا شما از من چه می خواهید، نه اینکه من از شما می خواهم؟ من می خواهم نه، شما چه می خواهید؟ اگر در زندگیمان توانستیم این کار را بکنیم که در هر لحظه از زندگی توجه داشته باشیم که اماممان از ما چه می خواهند و آن را انجام بدهیم، دقیقاً همان تسلیم است. یعنی پذیرفتن ارادة امام. یعنی من ارادة خود را تحت ارادة او قرار می دهم. همان طوری که امام زمان(ع) ارادة خود را تحت ارادة خداوند متعال قرار داده اند. همان طوری که ایشان از جانب خودشان چیزی نمی خواهند: «و ماتشاؤون إلّا أن یشاءالله» من هم ارادة خود را فانی کنم در ارادة امام زمان(ع) اینکه کسی بتواند این را بر خود حاکم کند و دلخواه خود را کنار بگذارد و خود را تحت ارادة امام(ع) قرار دهد، خیلی سخت است! برای همین است که گفته اند: «انّ امرنا صعب مستصعب» همانا امر ولایت ما صعب و مستصعب است و هر کسی زیر بار آن نمی رود. اگر کسی بتواند تسلیم شود و نسبت به ولایت ایشان(ع) پذیرش داشته باشد و ولایت، سرپرستی، ارادة آنها را در جزئیات زندگی فردی و اجتماعی، بر خودش حاکم کند، به چنین کسی معرفت می دهند. چون معرفت از طرف خدای متعال داده می شود و نور معرفت بر قلب چنین فردی می تابد.