مقدمه
هدف نهایی از خلقت انسان و آفرینش او، رسیدن به خداوند متعال و ملاقات اوست. این آخرین مقصد است و می توان آن را جواب فلسفة آفرینش جهان قرار داد. زیرا که جهان برای تأمین نیازهای جسمانی انسان و نیز برای وسائل و ابزار حرکت انسان به سمت خدای عزوجل است.
پس همه چیز در این هدف نهایی خوابیده است. و منظور از لقای او این است که وقتی خداوند تبارک و تعالی دارای همه کمالات و صفات پسندیده است، و هر کمالی به نحو تامّ و مطلق دارد، پس کمال انسان هم به این می شود که واجد همه این صفات و کمالات به شکل تام گردد، و در این صورت است که وجود چنین انسانی رنگ و صبغه الهی می گیرد و هم سنخ با او می شود، پس شایستة اتصال روحی با او می گردد، قلبش عرش رحمان می شود، و فکرش یابندة وجود او به علم حضوری خواهد شد.
البته واضح است که انسانی که به ملاقات او رسیده و همه صفات کمالیه را در خودش جمع کرده، هرگز نمی تواند خدا شود زیرا یک صفت است که انسان نمی تواند از خود دور کند، بلکه به هر کمالی برسد این صفت نقص در وجود او هست، که در خداوند متعال نیست، و آن صفت ممکنیّت و مخلوقیت است، زیرا که انسان ماهیتش نسبت به وجود و عدم مساوی است، و هم می تواند موجود شود، و هم می تواند معدوم باشد.
پس وجود لازمة ذات او نیست، و امکان نبودن او هست، و در این صورت است که برای به وجود آمدنش احتیاج به خالقی دارد که وجود و هستی اش لازمه ذات او باشد، و امکان عدم و نبودن در او راه نیابد و آن خدای واجب الوجود است.
و لذا آن انسان هایی که به هدف نهایی و به همه کمالات ربوبی دست یافته اند، بالاخره نتوانستند صفت ممکنیّت (ممکن الوجود بودن)، را از خود بر کنند و دور کنند، زیرا هر صفت کمالی را که آن ها تحصیل و کسب کردند، هیچ ربطی به ابتدای خلقت آن ها ندارد که زمانی وجود نداشتند، و بعد به وجود آمدند، و چیزی که نبوده و بعد به وجود آمده «ممکن الوجود» است و وجودش حتمیّت ندارد، و الا می بایستی همیشه باشد.
حال این موجود، به هر کمالی که برسد، تأثیری در گذشته خویش ندارد، به این معنا که نمی تواند ابتدای خلقت خویش را از بین ببرد، و بگوید من همیشه بوده ام، و وجودم واجب است. پس این انسان به هر درجه و مقامی برسد، وابستگی ذاتی خویش را به پروردگار نمی تواند از بین ببرد، و خود را مستقل از او کند، در حالی که خداوند متعال وابستگی به هیچ موجودی ندارد، و ذات وجود او بی نیاز از هر چیزی و مستقل از هر موجودی است:
یا أیّها النّاس أنتم الفقراء إلی الله و الله هو الغنیّ الحمید.1
ای مردم، شما به خدا نیازمندید و خداست که بی نیاز ستوده است.
آری ممکن است آینه در اثر گرد و غبار، عکس جسمی که مقابلش قرار دارد را درست نشان ندهد، اما آن جا هم که هیچ گرد و غباری نباشد و عکس تمام خصوصیات جسم را نشان دهد، بالاخره یک خصوصیت از جسم مقابلش کم دارد، و آن این است که این عکس وابسته به جسم مقابلش می باشد، و از او ناشی می شود، و تابع او در حرکت و سکون و رنگ ها است، ولی آن جسم وابسته به عکس داخل آیینه نیست و مستقل از اوست.
مولای ما و آقای انس و جان، جضرت بقیةالله امام زمان(عج)، در توصیف ذوات مقدسه معصومین(ع)، می فرمایند:
لافرق بینک و بینها إلّا أنّهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها و بیدک بدؤها منک، و عودها إلیک.
هیچ تفاوتی بین تو (خدای سبحان)، و آن آیات الهی نیست مگر آن که آن ها بنده تو و مخلوق تواند. فتق و رتق آن آیات به دست توست، آغاز آن آیات از تو و بازگشتش به سوی توست.
توجه به عبارت زیبای امام(ع)، ما را به یک نکته رهنمون می سازد، که از معصومین(ع)، به دو گونه تعبیر شده است:
1. قبل از کلمه «إلّا» تعبیر به ضمیر مفرد مؤنث شده که مرجع آن، کلمه آیات و مقامات است که در عبارت قبل از آن در خود دعا آمده است.
2. بعد از کلمة «إلّا» تعبیر به ضمیر جمع مذکر شده، و مرجع آن وجود مقدس و شریف آن هاست، و این دوگونه تعبیر کردن مطابق آیة شریفه 31 سورة بقره است:
و علّم آدم الأسماء کلّها ثمّ عرضهم ثمّ علی الملائکة؛2
و خدا، همة نام ها را به آدم آموخت؛ سپس آن ها را بر فرشتگان عرضه نمود.
فرموده «آن ها» و نفرموده است «آن»:
ثمّ عرضها علی الملائکة؛
و این شاید به این معنا باشد که معصومین(ع)، دارای دو جنبه و دو حیثیت هستند، یکی جنبه آیه بودن و نشانه بودن آن ها برای خداوند متعال، که چون وجود نورانی آن ها واجد همه کمالات است، کاشفیت این انوار مقدسه و آیه بودنشان نیز تام است، و دقیقاً همه صفات خداوند را متجلی می سازند، از این جهت چهارده معصوم(ع)، یک نور هستند، و به لحاظ اتحاد مکشوف (خداوند سبحان)، در کاشفیت یکی هستند، و در این صورت ضمیر مفرد مونث برای همه آن هاست، که از این جهت وقتی آن ها را نگاه می کنیم متعدد هستند، و چهارده نفرند. پس وقتی توجه به مخلوقیت آن ها می کنیم یعنی همان تفاوتی که با خداوند سبحان دارند، روح مطهر آنها را چهارده جسم، متفاوت و متعدد، می بینیم، و در این صورت ضمیر جمع مذکر برای آن ها می شود.
پس اگر می گوییم هدف نهایی انسان رسیدن به خداوند متعال است، منظور همین است که وجود او دارای همه کمالات خالق گیتی باشد، تا آیه تام الهی گردد، و وجودش تنها از نظر جسمی مخلوق و متعدد باشد، ولی از جنبه روحی هم سنخ با خداوند تبارک و تعالی باشد مگر از جهت ممکنیّت، که ارواح انسان ها اگر همه کمالات را هم تحصیل کنند، بالاخره زمانی نبوده و بعد به وجود آمده اند، و این همان ممکنیّت آن هاست که در ذات آن ها نهفته، و امکان انقلاب ماهیت، و دگرگون شدن ذات آن ها از ممکنیّت به واجبیّت وجود ندارد، زیرا که می بایست ابتدائیت برای خلقت خویش را، از خود حذف کنند، تا در گذشته همیشه باشند، و حتی زمانی هم که نبوده اند، وجود داشته باشند، و این تناقض صریحی است که محال است.
دو تفاوت مهم
وقتی می گوییم که انسان استعداد رسیدن به خداوند متعال در آفرینش او گذاشته شده، و خلقت او در احسن تقویم است، و می تواند به آخرین درجه از کمال که یک ممکن الوجود (با حفظ صفت ممکنیت)، توانایی رسیدن به آن را دارد، برسد، دو نکته مهم در صفت ممکنیت خوابیده، که در سایر صفاتی که یک موجود می تواند داشته باشد نیست:
1. هر صفتی غیر از موصوف است مثلاً علمی که یک نفر دارد غیر از خود اوست، و همچنین قدرتش غیر از خود شخص است، زیرا شخصی داریم که در ابتدا فاقد یک علم و یا قدرتی است، و سپس واجد آن علم و قدرت می شود. مثل دیواری که رنگی را ندارد و بعد آن رنگ را پیدا می کند ولی صفت ممکنیت این گونه نیست. زیرا وقتی گفتیم انسان صفت ممکنیت دارد این صفت به خود انسان سرایت می کند، و هستی او را از ابتدا ممکن الوجود و مخلوق می کند، و امکان ندارد که اول انسان را بدون صفت ممکنیت تصور کنیم، و سپس آن صفت را برای او قائل بشویم. پس اگر صفات دیگر، جدای از موصوف باشد و سرایت به آن نکند، صفت ممکنیت چیزی جز موصوف ممکن الوجود، نیست، و منهای موصوف، صفتی به نام ممکن الوجود ندارد.
2. هر صفتی از صفات مخلوق غیر از صفت دیگر اوست، مثلاً مصداق علمی که در وجود هر کسی است، غیر از مصداق قدرت اوست، و همین طور هر صفتی که دارد،3 ولی صفت ممکنیت برای انسان باعث می شود که همه صفات انسان، رنگ ممکنیت پیدا کند، و همه صفات، ابتدایی پیدا کند که قبل از آن نبوده است، و برای به وجود آمدنش محتاج به واجب الوجود می گردد، که منشأ خلق آن صفات در ممکن الوجود گردیده است. زیرا وقتی موصوفی ممکن الوجود شد، و ابتدایی برای خلقت او فرض شد، حتماً همه صفات او هم به تبع موصوف، ممکن می شود، و امکان ندارد که موصوف ممکن باشد، و زمانی موجود نبوده باشد، ولی صفات او قدیم باشد؛ زیرا صفات یک شیء، همچون رنگ روی دیوار است، که امکان ندارد قبل از خود دیوار، رنگ روی دیوار موجود باشد.
از این رو تفاوت مهمی که صفت ممکنیت با سایر صفات دارد به این نکته می رسیم که انسان کامل، گرچه به ظاهر یک تفاوت با واجب الوجود دارد، و آن ممکن الوجود بودن اوست، ولی در واقع همین یک صفت، آن قدر وسیع است که از یک طرف سرایت به موصوف می کند، و آن را هم ممکن الوجود می نماید، و از طرف دیگر سرایت به همه صفات پیدا می کند، و همه صفات او را ممکن می کند. زیرا در حقیقت این صفت صفتی در کنار بقیه او صاف نیست بلکه مبیّن آن است که همة صفات، مخلوق و ممکن است.
از این جهت، دست روی هر صفتی از صفات انسان کامل بگذاریم، مثل علم و قدرت او، ممکن است بگوییم از نظر کمیت، حد و اندازة این صفات با حد و اندازه صفات واجب یکی است، ولی از نظر کیفیت، هیچ گاه قدرت بی نهایت مخلوق با قدرت بی نهایت خالق، مقایسه نمی شود، زیرا قدرت خالق از خود اوست، و همیشه بوده و قدیم است، ولی قدرت مخلوق از خودش هیچ نیست، و تمامش از خالق و حادث است.
همچنین صفات خالق منشأ صدور صفات مخلوق است ولی صفات مخلوق محل ظهور و بروز صفات خالق می باشد، و از خود هیچ ندارد.
پس هدف خلقت همه انسان ها پیدا کردن همه صفات کمالیه است، که منشأ آن در خالق عالم جلّ جلاله است. و این معنای لقای خداوند متعال است که انسان می تواند آن را در همین دنیا تحصیل کرده تا در آخرت برایش در بهشت تجلی کند.
معانی لقاء الله
در قرآن کریم، حدود بیست مورد، بحث لقای پروردگار با تعبیرات گوناگون، مطرح شده است، که این تعداد آیه نشان دهندة اهمیت موضوع است4 و در معنی آن سه قول اساسی وجود دارد:
1. گروهی از اهل عامه معتقدند که منظور از لقای خداوند متعال، دیدن ظاهری او در روز قیامت است، این ها ادعا می کنند که در روز قیامت پروردگار مجسم شده، و با چشم ظاهر دیده می شود. این نظریه هنوز هم در بعضی از کتب عامه که جدیداً به چاپ رسیده منعکس شده و بنده آن را دیده ام. فساد و بطلان این قول هم از نظر عقل و هم از نظر نقل واضح است. زیرا خداوند متعال به همان دلیلی که در این عالم نمی تواند مجسم شود و الّا محتاج و ممکن الوجود می گردد، در عالم آخرت نیز دیده نخواهد شد، و کیفیت دیدن چشم انسان هم در عالم دیگر عوض نمی شود تا این که بگوییم چشم ما در آنجا مجردات را هم می بیند، پس نه چشم ما عوض می شود و نه خداوند مجسم می گردد.
قرآن کریم از زبان حضرت موسی(ع)، چنین می فرماید: هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد، پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید.5 و نفی رؤیت در این آیه که با کلمه «لن» انجام گرفته، دلالت بر تأکید نفی در مستقبل است و شامل همه زمان های آینده و از جمله سرای آخرت می شود.
2. گروهی هم معتقدند که مراد از لقاء الله، لقای رحمت پروردگار و ملاقات با پاداش و لطف اوست. ولی این قول اولاً مخالف ظاهر آیه است، و نیاز به این دارد که کلمه رحمت یا مشابه آن را در آیه شریفه در تقدیر بگیریم، در حالی که اصل بر عدم تقدیر است، و ثانیاً لازمه اش جهل یا عجز یا بخل پروردگار در اضافه کردن یک کلمه به آیه است، در حالی که هیچ کدام از این موارد قابل قبول نیست. و ما در قرآن کریم آیه ای داریم که تصریح به ملاقات با پاداش و حساب خویش شده است، و کلمه حساب حذف نشده است:
إنّی ظننت أنّی ملاقٍ حسابیه فهو فی عیشةٍ راضیةٍ.6
من یقین داشتم که به حساب خود می رسم پس او در یک زندگی خوش است.
3. معنای سوم برای لقاء الله همان معنایی است که گفتیم انسان می تواند با استفاده از امکانات و استعدادهای نهفته در خویش، به عالی ترین درجه معرفت، یعنی یقین در حد عینیت و دیدن با چشم دل، برسد، و در نتیجه نفس او، به درجه اطمینان می رسد، و بالاترین سرمایه یک انسان هم همین است، در حالی که همین یقین کمترین چیزی است که به انسان ها داده شده است.7
تفاوت مسایل طبیعی و ماوراء الطبیعه
یکی از تفاوت های مهم بین مسایل طبیعی با مسایل غیرطبیعی در این است که وقتی در مسایل طبیعی استدلال می شود، انسان فوری به مرحله یقین در حد یافتن با چشم دل می رسد. مسایل ریاضی، فلسفی، منطق، مسایل فیزیک، و خواص ترکیبی داروها، همه از این قبیل است. ولی مسایل ماوراء الطبیعه آن وقتی که استدلال بر آن کاملاً قوی و بدون شک و تردید اقامه گردد، تازه انسان به علم الیقین می رسد، و چون مطلوب با چشم سر دیده نشده است، باز نفس انسان القای شک و تردید می کند، و گاه این القائات شدید بعضی افراد را تا سر حد انکار پیش می برد.
مسایلی از قبیل اعتقاد به وجود خداوند متعال، اعتقاد به وجود قیامت، اعتقاد به وجود نبوت انبیا، و امامت ائمه(ع)، همه از این قبیل است. بی جهت نیست که حضرت ابراهیم(ع)، با این که ایمان به وجود قیامت داشت برای تحصیل اطمینان، از خداوند متعال خواست که کیفیت زنده شدن مرده را به او نشان دهد8و در سورة انعام فرمود:
برای این که حضرت ابراهیم از یقین داران گردد، ملکوت آسمان ها و زمین را نشان او دادیم.9
تعبیر زیبایی از مرحوم آیت الله انصاری همدانی(ره)
از مرحوم آیت الله انصاری همدانی(ره)، پرسیدند: آیا شما حضرت بقیةالله(ع)، را زیارت کرده اید؟ ایشان در جواب نه فرمودند دیده ام و نه فرمودند ندیده ام بلکه فرمودند:
لو ترک القطا ما ازددت یقیناً.
اگر حجاب (غیبت)، کنار برود بر یقین من چیزی افزوده نمی شود.
کنایه از اینکه اگر آن حضرت را با چشم ظاهر ببینم، به ایمان من افزوده نمی شود، و یقین من به ایشان در زمان غیبت، در حد عینیت و یافتن با چشم ظاهر است.
مقدمات لقاءالله
گرچه خود لقاءالله تعالی امر غیراختیاری است، و کسی نمی تواند به اراده و تصمیم خویش، نفس وجود خداوند متعال را به علم حضوری در خودش بیاورد، اما مقدماتی وجود دارد، که چنان چه انسان آنها را انجام دهد، امید است به نتیجه مطلوب دسترسی پیدا کند. مقدمات اصلی را می توان سه مطلب دانست:
1. تفکر بر روی آیات و نشانه های خداوند متعال
همان دلیل هایی که برای اثبات توحید ذکر شده است، و نشانه هایی که از او در این جهان هستی وجود دارد. اگر مدتی روی آن ها تفکر شود، کم کم یقین انسان از علم و استدلال به مرحله عینیت و یافتن می رسد. قرآن کریم در آیاتی انسان ها را تحریض و ترغیب به تفکر بر روی آیات الهی می کند:
إنّ فی خلق السّموات و الأرض واختلاف اللّیل و النّهار لاۤیاتٍ لاُولی الألباب الّذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکّرون فی خلق السّموات و الأرض...10
مسلماً در آفرینش آسمان ها و زمین، و در پی یکدیگر آمدن شب و روز، برای خردمندان نشانه هایی است همانان که خدا را [در همة احوال] ایستاده، نشسته، به پهلو آرمیده یاد می کنند و در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند.
همچنین تفکر در نفوس11، تفکر در سرگذشت و عاقبت گذشتگان12، تفکر در مضامین آیات قرآن13، نیز از موضوعاتی است که می تواند نتایج خوبی برای انسان به ارمغان بیاورد.
2. تهذّب و عمل صالح
منظور از تهذّب، وارسته بودن انسان از هر کاری ناشایسته، و مقصود از عمل صالح هر کاری است که از نظر عقل و شرع پسندیده باشد، همان کارهایی که در قالب احکام پنجگانه واجب و مستحب ومباح و مکروه و حرام، بیان گردیده است. و انسان در عمل به آن ها به عبودیت خداوند متعال می رسد. خداوند سبحان امیدواران به ملاقات با خودش را سوق به انجام کارهای پسندیده و شایسته می دهد
فمن کان یرجوا لقاء ربّه فلیعمل عملاً صالحاً14.
پس هر کس به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد.
3. توسل
برای رسیدن به لقای الهی است، خاندانی که اول و آخر و معدن هر خیری هستند، و خود ارکان هدایت، و از حاملین علوم قرآن بوده و واسطه برای نزول همه برکات و الطاف خداوندی می باشند، می توانند هر کجا مصلحت و حکمت اقتضا کند، به اذن الهی، دست کسی را گرفته و کمک نماید تا راه طولانی لقاءالله تبارک و تعالی را در مدت کوتاهی طی نماید.
داستان محمد کاظم ساروقی
در زندگانی او آورده اند که حضرت صاحب الزمان(ع)، با دستی که به سینه او کشیدند، او را عالِم به همة الفاظ و معانی قرآن نمودند. به گونه ای که در حالی که سواد نداشت، اما تمام قرآن را از اول به آخر و از آخر به اول می خواند، تعداد آیات، کلمات، حروف و حتی نقطه های هر سوره را می دانست، هر قرآنی به او می دادند، و آیه ای را از او تقاضا می کردند، با یک بار باز کردن قرآن، آن آیه یا در صفحه راست یا چپ وجود داشت، همچنین می دانست چه حرفی در کدام سوره نیامده یا هر یک از حروف چند بار تکرار شده است و چیزهایی مشابه این ها را می دانست، و از این ها مهم تر آشنایی به خواص سوره ها و آیات قرآنی داشت، به گونه ای که می دانست چگونه به کمک آیات قرآنی تصرف در جهان هستی بنماید15. آری، امامی که خود حامل همة علوم قرآن «و حملة کتاب الله»16 هستند، می توانند به اذن پروردگار واسطة اعطای آن علوم به دیگری، به اندازة ظرفیت و مصلحت او، باشند.