اشاره
تعزیه، مجموعه ای از نمایش های مذهبی است که مصیبت های خاندان پیامبر اسلام به ویژه شهادت امام حسین(ع) و پیروانش به وسیله سپاهیان یزید در محرم 61 هـ . ق را به تصویر می کشد.
آمیختگی نوحه خوانی، روضه خوانی، شبیه سازی و روایت های مذهبی، بنیان تعزیه را تشکیل می دهد. پیشینه و آغاز نخستین شبیه خوانی و عزاداری حسینی را در دوره آل بویه (320 هـ .ق) و بیشتر در شهر بغداد می دانند که بعدها در دوره صفویان (907 هـ .ق) پررنگ تر می شود و در دوره ناصرالدین شاه قاجار ( 1274ـ 1313 هـ .ق) به اوج خود می رسد.[1] یکی از تعزیه های متداول و مورد توجه که شکل حماسی بارزی داشته است، تعزیه شهادت حضرت عباس(ع) است که معمولاً در روز تاسوعای حسینی به اجرا در می آورید. در این مقال، بخشی از یک تعزیه که به مناسبت روز تاسوعای حسینی و روز جوان مردی است، آورده شده است. این نمایش رَجزی است میان شمر ناجوان مرد و عباس جوان مرد.
شمرـ ای صیت[2] تو پر شده ز ماهی تا ماه
سردار سپاه شاه اسلام پناه
کم بندة تو منم بوَد نامم شمر
شیر صف آن قوم و سگ این درگاه
عباس ـ ای چشم ْ سفیدِ کافرِ روی ْ سیاه
در خیمه چرا تو آمدستی بی گاه؟
شیطان به کجا و آدم و باغ بهشت
لا حول و لا قوّه الّا بالله
شمرـ ای شاه نثار تو سر و جان دارم
زین سان که به خِنْگ[3] عزم جولان دارم
بر سروری سپاه فرمان دهمت
بهر تو من از یزید فرمان دارم
عباس ـ ای شمر به تن تا که سر و جان دارم
از بهر نثار ره جانان دارم
بدنام مکن نزد نکونامانم
من همدلی و عزت و ایمان دارم
شمرـ از چه دور انداختی فرمان شاه شام را
از چه از کف داده ای تو ارزش ایام را
کن تو بیعت با یزید و روی گردان از حسین
تا به تو بخشد حکومت بر عراق و شام را
عباس ـ از سر خود کن تو ظالم، دور فکر خام را
چون که ای نادان ندانی فرق ننگ و نام را
چشم پوشد باب من از من بدان ای روسیاه
بی برادر من نخواهم گردش ایام را
شمرـ ای علی صولت مگر نشنیدی این تفصیل را
پشه چون پُر شد، ز پا اندازد آخر فیل را
گو به من موسی مگر پیغمبر برحق نبود؟
پس چرا جاری نکرد بر قصر فرعون، نیل را؟
یوسف از اخوان خود کم رنج و زحمت ها کشید؟
یا نکُشته از جفا قابیل دون، هابیل را؟
عباس ـ کم کن ای ظالم، در این دم با من این تفصیل را
موم اندر دست ما بنمود حق زنجیر را
یوسف از اخوان خود دانی که محنت ها کشید
هم شنیدی شرح قحط و گندم و آن کیل را
حب دنیا بود اگر هابیل را قابیل کشت
یا که در قرآن نخواندی سوره تنزیل را
شمرـ ای تو عیسی جاه موسی قرب هارون منزله
ای که در مولود با بت بود مریم قابله
یادگاری تو ز دست کردگاری، آفرین
روبهان را کی ستیز آید به شیران یله
گر خدا ناکرده گردی کشته در این سرزمین
چون کنم ام البنین از من نماید گر گله
عباس ـ ای سیه کردار و شیطان قرب و دوزخ منزله
گفت وگو کم کن که اینک گشته ام کم حوصله
وصف بابم را مگر نشنیده ای در روزگار
روبهان را کی ستیز آید به شیران یله
عقل و هوشت رفته از سر مهر این دنیای پست
دین و ایمان خود از کف داده ای بهر صله
شمرـ ای علمدارِ حسین، ای خلفِ پادشه بدر و
حنین، ای که نداری سرِ یاری، بنشین در بر من
سرور من تا که ز غم خواری و یاری بکُنم عرض
کلام و سخنی را که بود فرض به من لیک نرنجی
ز سخن گفتن من زانکه مرا غیر محبت نبود با تو
و زحمت نبود با تو که این عجز و تضرّع که به
درگاه تو با ناله و با آه کنم، ترسم از آن است که از
دست رود وقت و قد سروِ تو از پای فتد از ستم
دشمن غدّار، و این فرقه اشرار شهیدت بکند،
مادرت از غصه کند زاری و خواهر بخراشد ز
غمت روی و کَند دختر تو گیسوی چون مشک
ختا را.
ای علمدارِ حسین، ای پسر شیر خدا، از تو تمنّا
کنم اکنون که بیا جانب ما تا که یزید از تو شود
راضی و خشنود، دهد زود زر و مال، دهد دولت و
اقبال، شوی بر سرِ ما، بر همه لشکر ما سرور و
سالار، شوی یار وفادار، تو ای شیر جگردار، سر
از بیعتِ فرزند معاویه گر امروز بپیچی، نبری
سود، زیان بینی و آزارِ زمان بینی و آن گاه ز بیداد
شود کشته علی اکبر ناشاد، دگر قاسم داماد،
دگر جعفر و عبدالله و هم عون، علی اصغر
بی شیر، زن و مرد، جوان، پیر، گرفتار و اسیر غم
و بیداد بگردند، تو هم بی سر و بی دست بیفتی به
دل خاک، شود جسم تو صد چاک، همه خیمه و
خرگاه به ناگاه به تاراج رود، سر رود و تاج رود،
لشکر فرزند معاویه بگیرد همه جا را.
ای علمدار حسین، ای که توئی سرورِ من،
نور دو عین ترِ من، نیک ببین لشکرِ من آمده از
سوی یزید بن معاویه و فرزند زیاد از طرف
کوفه و شامات، همه لشکر جرار،
کمان دار و زره دار، مهیای زدن، کشتن و پیکار؛
همه در پی کشتار به جنگند، به دریا چو نهنگ و
همه در کوه پلنگ و همه چالاک و زرنگند، به ابرو
زده چین و همگی داده به دل کین، همه لامذهب
و بی دین، همه از نسلِ شیاطین لعین، دامن
همت به کمر بر زده و نیزه و خنجر زده، آماده به
صحرا که ببرّند سرِ زاده زهرا، پسر شیر خدا را.
مختصر آنچه که بایست به تو گفتم و دُرّ
سفتم و دیگر نَبُود هیچ خطابی، نه سؤالی نه
جوابی، نه حسابی نه کتابی، نه دگر بیم و عتابی،
ولی آیی تو اگر در بر ما، ما همه گردیم غلام تو و
گوییم سلام تو و آن گاه به نام تو نوازیم همه طبل
و تو سالار شوی، سرور و سردار شوی، یار
شوی گر بکنی یاوری لشکر ما را.
عباس: ای ستمکاره ننگین و دغا، زاده ذی الجوشنِ
بی شرم و حیا، از چه کنی فخر بدان لشکر
بی دین که نمودی تو فراهم ز بیابان و
ز هر شهر و دیار و گذر و کوچه و بازار، به
فرمان یزید بن معاویه و فرزند زیاد
از طرف کوفه و شامات، بدان ای سگ بدنام اگر
لشکر دونان بشود هم عدد سنگ بیابان
نبود خوف و هراسی به دل من که
علمدارم و سردارم و با آن پسرِ دست خدا یارم و
هرگز نشکسته است کسی دست خدا را.
چون بود مقصد و مقصودِ حسین اینکه دهد
جان به ره داور مطلق، به ره حق و حقیقت، به من
امروز اجازت ندهد تا که بدین تیغ شرربار دمار
از تو و این قومِ سیه روز خطاکارِ برآرم
وگر آن پادشه ملک و مکان، سبط پیمبر،
پسر حیدر صفدر، به من امروز اجازت
بدهد می روم از راه بیابان به سوی شام
به زیر آورم از مسند شاهی پسرِ هندِ
جگرخوار که کارش بشود زار و شود خوار
و زنم بر سرش افسار و
کشان آورمش سوی حسین تا که ببینند همه
عالم و آدم که ابوالفضل دلیر است و چو شیر
است، ولی عهد نموده است حسین سرور
و سالار شهیدان که دهد جان به ره داور مطلق، به
ره حق و حقیقت، و اجازت ندهد تا بکَنم ریشه
این مردم بی شرم و حیا را.
بی سبب نیست که راضی شده ام تا که
ز بیداد شود کشته علی اکبر ناشاد، دگر قاسم
داماد و علی اصغر بی شیر، و من بی سر و بی دست،
تنم خسته و صد چاک، بیفتم به بَرِ خاک،
شود زینب دل خسته سرانجام گرفتار شما مردم
بدنام، به همراه یتیمان به اسیری برود در حلب و شام، پس آن گاه همه خلق
جهان تا که جهان هست بگیرند عزاداری ما را.
برو ای شمر دغل زاده ذی الجوشن خناس بدانصاف، مزن لاف به
عباس، که هرگز نشود رام تو، تدبیر تو او را نکند
خام و ز خاطر نبرد روز جزا را.
شمر ـ مکن تندی، مکش تیغ و مران، من از غلامانم
عباس ـ بود مکر و بود حیله، بود تزویر، می دانم
شمرـ به تو خویشم مرا عرضی است گویم با دو صد تشویش
عباس ـ مگو خویشم بیا پیشم بکن اظهار عرض خویش
شمرـ غضب کم کن که مهمانم، دل من در تب و تاب است
عباس ـ حسین مهمان تو نبوَد؛ چرا لب تشنه در خواب است؟
شمرـ غلامم، نوکرت هستم، دخیلم، عرض من بشنو
عبّاس ـ بکن تعجیل، عرض خویش برگو، زودتر گم شو
شمرـ به تو عرض سلام از بن سعد و ابن اشعث باد
عباس ـ چه مطلب باشد ایشان را به عبّاس ای جفا بنیاد؟
شمرـ دهندت سرزمین هایی ز روم و از فرنگ و چین
عباس ـ به چه منظور و چه مقصد، بگو ای ظالم بی دین؟
شمرـ کشی دست از حسین، سردار باشی بر همه اشرار
عباس ـ معاذ الله، غلط گفتی، بشو لال ای سگ غدار
شمر ـ بگو با من برادر نیست، این مهر از حسین بردار
عباس ـ خدا با من برادر کرد او را کی توان انکار؟
شمرـ به این شأن و به این شوکت برایت نوکری بیجاست
عباس ـ حسین بابش علی، جدّش محمّد، مادرش زهراست
شمرـ تو را ام البنین مادر بُود، فخرت نمایان است
عباس ـ به پیش مادر او مادر من از کنیزان است
شمرـ بکش دست از حسین کار تو عین مدّعا گردد
عباس ـ برادر از برادر کی چنین روزی جدا گردد
شمرـ مشو راضی که کلثوم تو خوار و دربه در گردد
عباس ـ شدم راضی سر نعشم نشیند نوحه گر گردد
شمرـ مخور غُصّه بیا با من که لشکر در تب و تابند
عباس ـ برادرزاده های من همه لب تشنه در خوابند
شمرـ بیا در لشکر ما می شوی قارون ز مال و زر
عباس ـ نمی ارزد همه عالم به یک موی علی اکبر
شمرـ بسی تشویش در قتل تو من ای نور عین دارم
عباس ـ اگر یک قطره خون دارم، من از بهر حسین دارم
شمرـ بخواهد گر حسین یاور کسی از ما سلف آید
عباس ـ علی با ذوالفقار و دُلدُل از خاک نجف آید
شمرـ تواند پس حسینت منهدم این قوم شر سازد؟
عباس ـ حسین با یک اشاره عالمی زیر و زبر سازد
شمرـ حسین خون جوانان را به دشمن کرد ارزانی
عباس ـ برای شیعیان آورد هفتاد و دو قربانی
شمرـ برادر کرده جادویت از این اوصاف معلوم است
عباس ـ کلام یاوه کمتر گو امام است او و معصوم است
شمرـ بپوشان دیده را از منصب و جاه و سپه داری
عباس ـ عزیز فاطمه داده به من منصب علمداری
شمرـ خدایت کرده خویش من اگرچه پادشا باشی
عباس ـ چه خویشی با مَنَت، تو دشمن دین خدا باشی
شمرـ سپاه از کوفه و شام و حلب هم نهروان آید
عباس ـ ز گرز آتشین اخگر، ملک از آسمان آید
شمرـ پی قتل شما شمشیر کین را بر میان دارم
عباس ـ به فرمان حسین کوشم به تن تا نیمه جان دارم
شمرـ دانم این عهد شکستن به جهان از تو نیاید
سخنی گویمت از من بشنو روح فزاید
با برادر تو کنی خویشی و آن هم به تو مغرور
روزی آید به سر نعش تو انگشت بخاید
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
عباس ـ به خداوند جهاندار قسم
به علی، قاتل کفّار قسم
به محمد، شه ابرار قسم
به حسن، سیّد انوار قسم
گر شود ای سگ دون پُر لشکر
کربلا سهل، جهان سرتاسر
با همه لشگرتان جنگ کنم
عرصه بر لشگرتان تنگ کنم
بعد از آن رو به سوی شام کنم
شام را تیره تر از شام کنم
گر قبولت نفتد این اوصاف
این من و این تو و این دشت مصاف...[4]
شروع کار از شمر ملعون با حضرت عباس(ع)