ماهان شبکه ایرانیان

نقد عقل اسلامی

چکیده: در این گفت وگو به بررسی عقل اسلامی و مسئله بنیادگرایی اسلامی پرداخته شده است . به عقیده آقای آرکون یکی از مهم ترین و اساسی ترین عوامل عدم رشد و عقب ماندگی تمدن عربی و اسلامی، همین بنیادگرایی اسلامی و مسئله جزمیت دینی است که دوران آن از حدود قرن ششم هجری آغاز می شود و تاکنون ادامه دارد

گفت وگو با محمد ارکون

شرق، 30/9 و 1/10/82

چکیده: در این گفت وگو به بررسی عقل اسلامی و مسئله بنیادگرایی اسلامی پرداخته شده است . به عقیده آقای آرکون یکی از مهم ترین و اساسی ترین عوامل عدم رشد و عقب ماندگی تمدن عربی و اسلامی، همین بنیادگرایی اسلامی و مسئله جزمیت دینی است که دوران آن از حدود قرن ششم هجری آغاز می شود و تاکنون ادامه دارد . بنیادگرایی و جزمیت دینی، نه تنها راه نقد و بررسی را بر روی متفکران اسلامی مسدود کرد، بلکه درها را بر روی تاثیرگذاری علوم انسانی جدید که در جهان غرب شکل گرفته بود نیز بست، و این دو گسست، سبب عقب ماندگی این تمدن شد .

بنیادگرایی اسلامی را هنگامی می توان درک کرد که آن را با بنیادگرایی های دیگر ادیان مقایسه کرد . همچنین، برای فهم پدیده بنیادگرایی مجبوریم که به علوم اجتماعی بپردازیم; یعنی باید علوم اجتماعی یا علوم انسانی را در مورد سنت و میراث اسلامی به کار ببریم . البته، مسلمان اصول گرا پاسخ خواهند داد که علوم اجتماعی بر سنت اسلامی قابل تطبیق نیست; زیرا این علوم از تولیدات و دستاوردهای غرب است و در نتیجه، ربطی به مسلمانان ندارد . این موضع گیری منفی نسبت به علوم انسانی و اجتماعی، تنها منحصر به بنیادگرایان نیست; بلکه تا به امروز موضع بسیاری از روشن فکران عرب و مسلمان بوده است . بدین سان، مسلمانان درون دایره خودبسته سنت می مانند و نمی دانند که متدولوژی تطبیقی و مقایسه با دیگران، برای درک و فهم ذات خود بسیار سودمند است . در این جهان، ادیان دیگری مثل مسیحیت، یهودیت، بودایی و هندو نیز وجود دارند; لذا، اسلام به عنوان یک پدیده دینی، مطلقا، در دیگر پدیده هایی که با ادیان مورد اشاره مرتبط است، تفاوتی ندارد . موضع گیری ما در اینجا علمی است و با موضع ایمانی - عقیدتی و یا عاطفی که از گذشتگان به ارث رسیده است، کاملا متعارض است . مسلمانان سنتی با یهودی سنتی و مسیحی سنتی تفاوتی ندارند، همگی محدود به سنت خود هستند و آن را یک سنت بی نقص و بی همتا می پندارند . ما، امروزه، وارث دوره ای از زمان هستیم که از تکثرگرایی و پلورالیسم، خالی و تهی است; درحالی که، دوران بزرگ و با شکوه اسلام دوره اسلامی کلاسیک که شامل شش قرن اول هجری، یعنی تا زمان وفات ابن رشد است; از آن به بعد، محیط به گونه ای زمینه سازی شد که مکاتب فقهی در کشورهای مختلف اسلامی، گسترده شدند و هر کشور، مذهبی را از میان دیگر مذاهب انتخاب کرد: در ترکیه مذهب حنفی، در عربستان مذهب حنبلی، در مصر مذهب شافعی و در شمال غرب آفریقا مذهب مالکی و این، یک نوع عقب نشینی از پلورالیسم اعتقادی و فکری است که در دوران کلاسیک یا روزگار زرین تمدن عربی - اسلامی وجود داشت . مذاهب اهل سنت از یک سو و مذاهب شیعه از سوی دیگر، مورد جمود و ایستایی در زمینه اندیشه درونی قرار گرفتند که از سده سیزدهم آغاز و تا سده بیستم، یعنی تا به امروز، ادامه داشته است . این جزم اندیشی تاریخی، تاکنون از سوی مسلمان مورد مطالعه و بررسی علمی قرار نگرفته است و اگر چنین می شد، مسلمانان پی می بردند که شرایط و اوضاعی که اکنون از آن رنج می بریم، به آن سده های تاریک بازمی گردد . باید با دیدگاهی تاریخی به این امور بنگریم تا بفهمیم که چرا تاکنون در این حالت سرگردانی دست و پا می زنیم . اگر بخواهیم این جریان را در فاصله زمانی کوتاه، یعنی در بیست سال گذشته، مورد بررسی قرار دهیم، درک و فهم آن ممکن نخواهد بود . برای درک این پدیده باید به هشت قرن پیش بازگردیم . تاریخ، اندیشه انتقادی درون اسلام را نوسازی می کند و اندیشه اسلامی را بر متدولوژی های علوم انسانی و اصطلاحات و یافته های معرفتی، آنهایی که نادیده گرفتن آنها، دیگر، غیرممکن است، بازمی گشاید . من باور دارم که علوم انسانی و اجتماعی، چنانچه بر سنت اسلامی اعمال و اجرا گردد، مورد توجه قرار خواهد گرفت و نمونه بزرگ تری را به دست خواهد آورد; چرا که این علوم، تاکنون، فقط بر سنت و میراث مسیحیت اروپایی اعمال شده است و این برای تحکیم مصداقیت علوم انسانی و اجتماعی کافی نیست، باید آن علوم را در مورد سنت دینی بزرگ و پهناوری همچون سنت اسلامی به کار برد .

در واقع، این همان کاری است که خاورشناسان بزرگ از قرن نوزدهم آغاز کرده بودند، به طوری که بررسی ها و پژوهش های آنان، واکنش های تند و افسارگسیخته ای را در میان محافل محافظه گرا و اصول گرا برانگیخت . وقتی که این عقلانیت و خرد گروهی از راه انجام واجبات و آیین های روزانه وبرگزاری اعیاد دینی به صورت سرشت در وجود آدمی همانند بتن شکل گیرد، دیگر، رهایی ذهنیت و خرد مردم از آن آیین بسیار دشوار می شود . آنچه امروزه در الجزایر، مصر، افغانستان، پاکستان و ... روی می دهد، بسیار طبیعی و قابل فهم است . این واپس گرایی در آموزش دانشگاهی، آموزش عربی - اسلامی، مقالات، کتاب ها و روزنامه ها نیز وجود دارد . اصول گرایی با مسلمانی درهم آمیخته است و این سخن که مسلمانان چیزی غیر از اصول گرایان هستند، سخنی بی بنیاد و نمایشی است . اندیشه بنیادگرایی، متکی به اصول دین و اصول فقه است و این بنیادگرایی که امروز مرجع بزرگ مسلمانان را تشکیل می دهد، تاکنون به طور جدی در پرتو دانش مدرن تاریخ، دانش نوین زبان شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی تاریخ و سایر علوم انسانی و اجتماعی مورد بازنگری قرار نگرفته است . اصول فقه و اصول دین هم چنان در دانشکده های شریعت و مراکز سنتی، درست همان گونه که در سده های میانی تدریس می شد، تدریس می شود; حتی در سده های میانی و آغازین، به صورت بهتری تدریس می شد، در دوره پلورالیسم نوآور و تاریخ تمدن عربی - اسلامی چون مناظراتی میان مذاهب اسلامی انجام می گرفت . پس از این دوره، دو مذهب شیعه و اهل سنت از یکدیگر بریدند و حتی همانند دو دشمن قسم خورده روبه روی هم قرار گرفتند . در قرن یازدهم میلادی، ترکان سلجوقی باب اجتهاد را بستند و پلورالیسم عقیدتی را در جهان اسلام از بین بردند . ازاین روست که تاریخ نگاری عصر انحطاط، از آغاز دوران سلجوقیان شروع می شود .

عرب ها و مسلمانان از دو گسست معرفتی رنج می برند: اول، با میراث و سنت نوآور خود که میراث معتزله و فلاسفه از فارابی تا ابن سینا، ابن رشد و ابن خلدون است . دوم، گسست با مدرنیته اروپایی که در سده شانزدهم ظهور کرد، ما، هم اکنون، از آثار منفی این دو گسست رنج می بریم . برخی، نظیر «عابد جابری » ، سعی می کنند تا مزایای دوره کلاسیک را نمایان کنند و عرب های معاصر را قانع کنند که روزگاری تاریخ و گذشته باشکوهی داشته اند و می توانند با تکیه بر آن، با مدرنیته اروپایی رویارو شوند . ولی مشکل این رویکرد آن است که راه حل به کارگیری سنت، به گونه ای ایدئولوژیک و با افتخار به پدران، خلاصه نمی شود; باید سنت را به عنوان نقطه آغازین حرکت برای پیوستن به کاروان تمدن تلقی کنیم . سنت وسیله ای است که اگر بدانیم چگونه آن را به کار گیریم، می توانیم به راه حل برسیم . همچنین، باید توجه داشت که مفهوم عقل اسلامی قابل لمس تر و محسوس تر از عقل عربی است . خرد اسلامی در متون و ذهنیت ها وجود دارد و همواره با آن سروکار داریم و می توانیم آن را به طور انتقادی و تاریخی مورد مطالعه قرار دهیم . جابری نقد عقل اسلامی را به حاشیه راند و نقد عقل عربی را جای گزین آن کرد . ولی باید توجه داشت که عقل عربی، خود، عقلی دینی است; پس، چگونه می توان به نقد عقل عربی پرداخت، بی آنکه عقل دینی را نقد کرد . باید ریشه مشکلات حقیقی را پیدا کنیم و نباید به بهانه مردم داری یا رعایت حال توده ها و عامه مردم این مشکلات را نادیده بگیریم . باید ریشه موضوعات را «نقد» کنیم، نه اینکه آنها را لمس و نوازش کنیم . غرب به وسیله این نوزایش و نقد موفق شد که از قرون وسطی بگذرد . ما واقعا در زمینه علوم، ادبیات و فلسفه، طی دو قرن نهم و دهم میلادی، یعنی سوم و چهارم هجری، پیشرو بودیم . اما، متاسفانه این نوزایش فکری، عمری کوتاه داشت و از پشتیبانی طبقه اجتماعی روشن فکر و فراخ اندیش، همچون طبقه بورژوازی در اروپا، بی بهره بود . اگر این طبقه در اروپا نبودند، اروپا نمی توانست در ساخت تمدنی که امروزه شاهد آن هستیم موفق باشد . طبقه بورژوا موانع و مرزهای فئودالیسم را درهم شکست و در تشکیل مدرنیته سهیم بود . اما، طبقه بورژوای بازرگانی که نزد ما مسلمانان و در روزگار «مامون » و جانشینان وی شکوفا گشت و اندیشه روشنگرانه معتزله و فلاسفه را پشتیبانی نمود، به دلیل تغییر و دگرگونی راه های بازرگانی جهان عرب و اسلام، به سرعت از بین رفت . تجربه نوزایش دیگر ما که تا آستانه دهه پنجم قرن نوزدهم ادامه داشت نیز به دلیل شماری از عوامل داخلی و خارجی به فرجام نرسید . احساس من این است که تاکنون، هیچ روشن فکر مسلمانی وجود نداشته است که جرات جست وجو در مورد ریشه مسئله را داشته باشد . از ابن خلدون به این سو، اندیشه از تولید و پویایی باز ایستاد و انبوهی از نااندیشه ها و مسائل اندیشه ناپذیر در گستره تاریخ اسلامی انباشته شده . بسیاری از تاخیرها به دلیل بایسته ها و ضرورت های مبارزه ضد استعماری است که در زمان خود، امری مشروع بود . اما، اکنون که اوضاع دگرگون شده است، این مطالعه انتقادی برای رهایی از جزم گرایی سنتی ضروری است .

اشاره

1 . در سراسر این گفت وگو یقین ورزی در باورها مورد نکوهش قرار گرفته است; درحالی که، جزم و یقین، چنان که فارغ از نگرش های متعصبانه باشد و بر اساس قواعد و روش های عقلی، منطقی و ریاضی شکل گرفته باشد، در هیچ زمینه فکری و علمی نکوهیده نیست . در میان معارف دینی، بسیاری از حقایق و معارف را می توان یافت که مبتنی بر مبانی اصیل، روشن و قطعی عقلی و وحیانی است .

2 . این سخن که «علوم اجتماعی و انسانی، تاکنون، فقط با سنت مسیحیت تطبیق شده است و چنان که بر سنت بزرگ اسلامی تطبیق شود، مصداق های فراوان تری پیدا خواهد کرد» ، در مورد بسیاری از نظریات و تئوری های علوم انسانی محل تامل است . زیرا، اصولا خاستگاه، منشا و یا محور بسیاری از نظریه های جامعه شناسانه و روان شناسانه که در زمینه دین و معارف دینی به تحلیل و بررسی پرداخته اند، تعلیمات تحریف شده مسیحیت و یهودیت است و اگر توصیه آقای آرکون در زمینه تطبیق این نظریات با سنت های اسلامی تحقق یابد، این نظریات در بسیاری موارد به جای پیدا کردن مصداق های جدید، شاهد موارد نقض فراوان خواهند بود .

3 . در مسئله نقد و رد عقل اسلامی و نیز نقد بنیادگرایی اسلامی، نخست باید حدود موضوع مورد نقد معلوم شود . آیا مراد از بنیادگرایی و عقل اسلامی، هرگونه فهم و برداشت سنتی از دین و گزاره های دینی است، اگرچه این برداشت و استنباط، روشمند و مبتنی بر اصول منطقی و عقلانی باشد، یا آنکه این نقد و انکار، متوجه برداشت های متعصبانه و غیرعقلانی از دین است . اشاره به نام برخی کشورها نظیر پاکستان و افغانستان، نگرش های افراطی وهابیت و طالبانی را در ذهن تداعی می کند . آنچه در این گفت وگو مورد نقادی قرار گرفته و توصیه شده است که باید دگرگون و مورد تجدیدنظر قرار گیرد، هر نوع تفکر اسلامی پس از دوران ابن رشد و ابن خلدون است و روشن است که چنین رویکردی، خود، نوعی افراط در نقد است .

4 . مقایسه بنیادگرایی مسیحیت و تعصبات جزم اندیشانه عالمان مسیحی، نسبت به گزاره ها و معارف تحریف شده این دین، مانند نظریه «زمین مرکزی » که به تعارض دین با علوم یقینی بشری منجر شد، با خردگرایی اسلامی که در شکل صحیح و روشمند آن با علوم یقینی بشری تعارضی ندارد، قیاسی مع الفارق است .

5 . این ادعا که تا قرن ششم هجری نگاه غالب به تمدن و تفکر اسلامی، مبتنی بر پلورالیسم اعتقادی و فکری بوده است و پس از آن، فرق اسلامی چهره جمود و ایستای فکری به خود گرفته و گفت وگوهای بین مذاهب بعد از این تاریخ متوقف گشت، سخنی بدون دلیل است و با واقعیات تاریخی جهان اسلام نیز سازگار نیست . گفت وگوهای بین مذاهب و ادیان به همان مقدار که پیش از این تاریخ دیده شد، پس از آن نیز قابل مشاهده است، مانند فعالیت ها و مناظرات مرحوم شرف الدین و آقای بروجردی در دوران معاصر .

6 . نوزایش هر تمدنی شرایط خاص خود را دارد و نمی توان نسخه ای را که برای تمدنی خاص چاره ساز بوده است، برای هر تمدنی تجویز کرد . گرچه تمدن غرب در برهه ای از زمان، با کنار زدن برخی از عقاید خرافی مسیحیت، پس از دوره رنسانس، در برخی عرصه ها به رشد و بالندگی رسید، اما، باید توجه داشت که این رشد همه جانبه نبود و ثانیا، این پیشرفت، به همین علت خاص نبود، بلکه عوامل دیگری هم دخالت داشته که معلوم نیست کپی کردن همان نسخه برای تمدن اسلامی راه گشا باشد . در این میان، باید توجه داشت که گرچه بازخوانی سنت همواره افق های تازه ای را فراروی بشر می گشاید و او را از بسیاری مشکلات کنونی می رهاند، ولی باید گفت که در نوزایش تمدن اسلامی، تجدیدنظر در سنت های اصیل و قطعی اسلامی، به معنای کنار گذاشتن اصول مسلم شریعت یا برداشت های بی ضابطه از آن، نه تنها ضرورت ندارد، بلکه اجرا و فهم دقیق تر آنها، خودبه خود، باعث پویایی این تمدن خواهد شد .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان