روز پرستار تقدیم به پرستار اهل بیت خورشید، زینب کبری

امروز را به یاد تمام شب های بی خوابی ات در پرستاری از نگاه های تبدار و صورت های سیلی خورده، به نام تو رقم زده اند.

پرستار نگاه های تبدار

نزهت بادی

امروز را به یاد تمام شب های بی خوابی ات در پرستاری از نگاه های تبدار و صورت های سیلی خورده، به نام تو رقم زده اند.

گویی در تقدیر تو نوشته بودند که پرستار صورت های کبود باشی و التیام بخش دستان تازیانه خورده.

کودک بودی که پیش چشمان معصومت، مادرت در بستر بیماری افتاد؛ یک بیماری غریب!

تو با همه کودکی ات خوب می دانستی که پهلوی شکسته و سینه ضرب دیده را با اشک چشم نمی توان مداوا کرد، اما از تو که صدای شکسته شدن استخوان پهلوی مادر را بین در و دیوار شنیده و جای زخم میخ را بر سینه دیده بودی، چه کاری برمی آمد جز گریه و دعا!

همان طور که برای سر شکافته پدر نیز نتوانستی کاری بکنی، جز این که کتاب خدا را بر سر بگذاری و دل به کلام حق آرام سازی.

وقتی هم که بالای طشتی رسیدی که به خونابه جگر پاره پاره برادرت حسن علیه السلام آغشته بود، فقط توانستی از عمق دل گریه سر دهی و پا به پای زرد شدن روی حسن علیه السلام ، تو نیز رنگ ببازی و از پا بیفتی.

در کربلا نیز در همهمه حمله سپاه دشمن به خیمه های آتش گرفته و هجوم تازیانه های سرگردان، بیش از همه در اندیشه آن تن تبدار و بیمار بودی که گلیم کهنه از زیر پایش به غنیمت می بردند و شمشیر بر گردنش می نهادند تا ثمره اهل بیت از ریشه قطع شود.

اما از همه سخت تر، شب های خرابه بود که تو هیچ نداشتی برای تیمار چشم کبود دخترک سه ساله که با گلوی خشکیده اش در هر نفس هزار بار بابا می گفت.

زخمی ترین پرستار عالم!

تو از کجا می توانستی مرهمی بیابی برای داغ دل مادرت که کودک 6 ماهه اش را پشت در به ضرب لگد پرپر کردند؟

تو چگونه می خواستی فرق شکافته پدر را دوباره بند زنی، در حالی که دلش به تیغ نفاق و دورویی امتش، هزار چاک شده بود؟

تو با کدام تاب و توان می خواستی جگر سوخته حسن علیه السلام را که در خلوت خانه اش غریب بود، التیام بخشی و یا جای زخم غل و زنجیر بر بدن سجاد علیه السلام را مرهم بگذاری، در حالی که از دستان سوخته و کبودت خون تازه می چکید؟

رقیه علیهاالسلام اگر در دامان تو جان داد، جای دیگری نداشت برای باز کردن عقده دلش که تاب یتیمی نابهنگامش را نمی آورد.

زینب جان! هنوز هم تو پرستار همه دل های زخم خورده ای و تسلاّی قلب های شکسته از سر انگشتان با کرامت توست.

به جز سوخته دلی چون تو، چه کسی می تواند دل های سوخته مردمان را شفای دوباره ببخشد؟

وام دار مهربانی

خدیجه پنجی

بوی تو در تمام اتاق ها می پیچد.

صدای قدم هایت را می شناسند این اهالی رنجور.

طنین گام های تو ضرباهنگ امیدواری است برای بیماران.

غیر از خدا و تو در دل این تاریکی شب، چه کسی به فکر رنج ها و دردهای آنهاست؟

به تمام اتاق ها سر می کشی و نگاه منتظر بیماران را به سلام های آسمانی و لبخندهای دلنشینت میهمان می کنی.

خستگی در چشم هایت موج می زند؛ ولی لب هایت همیشه می خندد.

شبیه نسیم، پاورچین پاورچین، می وزی؛ حتی در رویاهای بیمارانت.

تو از قرن ها پیش زاده شدی از یک مهربانی عمیق و در تمام روزگاران تکثیر شدی.

تو را ساده می شود شناخت، نه از روپوش یکدست سفیدت؛ تو را از عاطفه سرشاری از شانه هایت که سرازیر است، از طعم دست هایت که نوازش های مادرانه ایثار می کند، می شود شناخت.

شب ها، تنها فانوس های روشن چشم های تو سو سو می زند.

تو گل شب بویی هستی که شب ها، عطر آرامش می پراکنی.

ای کوهوار صبر در این عصر دلتنگی و غریبگی، چقدر بوی آشنا می دهی!

چه بسیار روزنه های امیدی که از نگاه تو، به دنیای ناامید بیماران گشوده شده است!

هر شب، ستاره های روشن چشم هایت را بر در هر اتاق و راهرویی می آویزی و تو، شب ها، در خواب بیماران، زلال و آرام جاری می شوی.

نبض حیات می گیری و نور در رگ هایشان جاری می کنی.

تو که قدم می زنی، پلک ها، آسوده می خوابند.

باید تو را ستود؛ تو را که وام دار مهربانی زینبی علیهاالسلام .

امروز، روز توست.

دلتنگی هایت را به من ببخش؛ من قدردان لحظه های عمیق عشق توام.

نسیمی یکدست

اکرم کامرانی اقدام

قطره قطره!

زندگی می چکد؛ قطره قطره!

صدای گام های نرم درها به گوش می رسد.

تمام راهرو، پر می شود از نسیم بهشتی!

تحمل هوای سنگین اتاق ها آسان تر می شود.

درها به معرفت گشوده می شوند.

نسیمی یکدست می وزد.

دریچه های امید، یکی یکی باز می شوند.

چه هماهنگ می وزند ضربان ساعتت، با نبضی که می تپد!

تو کیستی که از سر انگشتانت تکثیر می شود نور و روشنی؟

تو کیستی که در عمق چشمان تو می درخشد ایمان و امید و جوانه می زند زندگی، در پشت لبخندهای مهربانت.

شب است و شب بوها، از پشت دیوار مهربانی تو قد کشیده اند.

مهربان سپید پوش! نامت را می ستائیم که نشان از نام پرستار گل های کربلا دارد.

بانوی سپید پوش

علی خالقی

در نگاه تو خورشیدی می درخشد که جز مهر و ایثار، تابشی ندارد.

آفتابی که گرمای بی مثالش چونان دمی مسیحایی جان می بخشد و صبحی بی بدیل را ظاهر می کند.

کدام ارزش مادی برابر با شکوه رنج توست؟

کدام آینه تلاش و عشق، تو را می تواند متجلی کند؟

کدام نام ملکوتی، بیانگر همت بی منت توست، مگر واژه پرستار؟

چه نیکو تو را پیرو زینب کبری علیهاالسلام دانستند که پا در مسیری گذاشتی که بانوی حماسه آفرین اسلام گذاشت و زیر بیرقی ایستادی که به دست او بر افراشته شده است.

با نگاهت، امید می رویانی، در دل هایی که به خزان یأس مبتلاست و با صدایت آهنگ عشق را زمزمه می کنی.

کدام پنجره را نظاره کنم که طرحی از شکوه تو را قاب نگرفته باشد؟

بر قله های تحمل ایستاده ای و رنج ها را خود به دوش می کشی تا آسایشی ابدی را میهمان لحظه ها کنی.

سپیدتر از ردای بلندت نمی شناسم.

پیراهنت تو را تا همیشه روسپید کرده است.

لبخندت، صبحی است که تکاپوها را معنا می بخشد و احساس زندگی را منشور وار تکثیر می کند.

پیراهن سپید مهربان!

دردهای بی درمان را مرهم دستان مهربانت به فراموشی می سپارد و زخم های عمیق را لبخند تو درمان می بخشد.

برتمام آینه ها عطر عشق می پراکنی.

گویا بهار را در قلب مهربانت تکثیر می کنی، ای بانوی لحظه های تشویش!

سفید پوش

طیبه تقی زاده

سفید پوش و آرام، در لحظه های تب آلود بیماران ایستاده ای .

نفست مهربان تر از همیشه، بوی یاس می پراکند.

اطلس های تازه کنار هر تخت، بوی عطوفت تو را گرفته اند.

چه ساده و بی آلایش است ترنّم نوازشت!

دست هایت چون نسیمی بر پیشانی داغ پژمرده یاس ها می وزد.

چشم های صبورت، وامدار کلام عصمت کبراست؟!

آن روز، سبزتر از دیگران، تن پوش سفید پاکی را به تن کردی و خوب می دانستی از این پس عظیم ترین دردها از آن تو نیز هست و قلب وسیعت بی گمان، ژرف ترین عاطفه ها را نثار دل های نیازمند می کند.

تو آن فرشته ای که روی زمین خلق شدی.

«صدها فرشته بوسه بر آن دست می زند کز کار خلق یک گره بسته وا کند»

روزها و شب هایت را بی وقفه نثار می کنی؛ بی هیچ چشم داشتی.

نفس های تو گرم می کند این نفس های رو به خاموشی را.

با کدام تقدیر می توان این تلاش های همیشه را ارج نهاد؟

با کدام واژه اساطیری تو را باید خواند؟

تو آهنگ کدام موسیقی دلنوازی؟

به راستی چگونه است ضربان عاشقانه قلبت؟

این همه محبت را یک جا چگونه در قلبت جای داده اند، فرشته پاک خوبی ها؟

زیر سایه بانوی صبر

شکیبا سادات جوهری

من پرستارم؛ پرستاری با دست های لبریز از زخم نیلوفران و دلی سرشار از مهربانی.

هر لحظه بر دل های زخمی، مرهمی از گل سرخ می گذارم و بر لب هاشان گل لبخند می کارم و در گلستان چشمانشان، عطر گل یاس می پراکنم.

من پرستارم؛ آرام، مهربان، صبور.

از نگاهم، باران محبت می بارد.

من بر سکوت چشمان بیماران آواز می شوم.

من پرستارم؛ آزاد، رها، رهاتر از آبشاران و صاف تر از چشمه ساران.

من پرستارم!

بر خود می بالم از این که پناه دل های اندوهگین هستم و راز دل پروانه های شکسته بال را می دانم.

در من رازهایی جوانه می زند که رمز ماندگاری من است.

من پرستارم و در این راه، آفتاب وجودم را نثار چهره های پژمرده خواهم کرد.

من درس آموز مکتب پرستارترین بانوی صبرم.

نشان لیاقت از بانوی صبر و پرستار غنچه های کربلا، حضرت زینب علیهاالسلام دارم.

من پرستارم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر