اینترنت، شهریور 83
چکیده: نویسنده با نگاهی انتقادی به نحوه طرح و برخورد، با موضوع سنت و مدرنیته در ایران اشاره کرده است در بخش اول، شیوه برخورد با این موضوع را مورد نقد قرار داده است که برخورد ایدئولوژیکی و انتزاعی با مفاهیم سنت و مدرنیته باشد و در بخش دوم مؤلفه های اصلی مدرنیته را به شیوه ای که در ایران طرح شده است؛ نقد کرده اند.
«سنت و مدرنیته در ایران» عنوان مقاله اینترنتی محمدبرقعی مقیم واشنگتن است. نویسنده با نگاهی انتقادی به نحوه طرح و برخورد با موضوع سنت و مدرنیته در ایران پرداخته است. در بخش اول مقاله به شیوه برخورد با این موضوع و در بخش دوم به مؤلفه های اصلی مدرنیته به شیوه ای که در ایران طرح شده، انتقاد کرده است. موضوع بحث در بخش اول از دو زاویه برخورد ایدئولوژیکی و برخورد انتزاعی و فلسفی با مفاهیم سنت و مدرنیته مورد نقد قرار گرفته است، ویژگی برخورد ایدئولوژیکی در ساده انگاری و سیاه و سفید دیدن است. هر چیز سنتی، زشت و واپس گرا و از ارزش افتاده است در مقابل، هر چیز متعلق به مدرنیته، زیبا و پسندیده است، یکی از ریشه های آفت غرب زدگی همین برخورد ایدئولوژیکی با مفاهیم سنت و مدرنیته است. البته رویه دیگر این آفت همان «غرب ستیزی» و «بومی گرایی» است. ایرانی ها همواره از هنگام تماس با مدرنیته در تندروی و افراط به سر برده اند. این تماس را در چهار دور، می توان خلاصه کرد: 1. دوران شیفتگی (از مشروطه تا کودتای 28 مرداد)؛ 2. دوران سرخوردگی (تا انقلاب اسلامی)؛ 3.دوران شیفتگی به سنت (مدت کوتاهی پس از انقلاب)؛ 4. دوران خشم بر سنت و رویکرد عاشقانه بر تجدد (وضعیت فعلی). این نشان می دهد که پس از صدسال دوباره به خانه اول بازگشت کرده ایم. سپس نویسنده با نام بردن گروهی از روشن فکران مذهبی و غیرمذهبی به عنوان فیلسوف؛ بر این باور است که ما با مفاهیم سنت و مدرنیته، انتزاعی و فلسفی برخورد کرده ایم؛ یعنی مفاهیم مدرن را از واقعیت های عینی، جدا کرده است گویی متفکران غربی راجع به ایران و جامعه اسلامی سخن گفته اند. «به همین دلیل در جامعه ای که هنوز به طور جدی قدم به دوران مدرن نگذاشته ده ها مقاله در مورد پست مدرنیسم نوشته می شود».
نویسنده (برقعی) در بخش دوم، برداشت ایرانی ها از مؤلفه های اصلی مدرنیته، مانند عقلانیت، سکولاریسم، دموکراسی و آزادی فردی را نقد کرده است. برداشت رایج در ایران آن است که سرچشمه و ستون تمدن غربی در عقلانیت است که این نوع عقلانیت به فلاسفه یونان بازمی گردد. حال آنکه تمدن غربی، وام دار ایمان و باورهای مذهبی است که ریشه در فرهنگ و تمدن بین النهرین دارد. دیگر آنکه عقلانیت، خیر و خوبی محض نیست. فاشیسم و مارکسیسم هم محصول همین عقلانیت است. باید قبول داشت که قلمروهایی از شناخت است که عقل بدان راهی ندارد. برداشت روشن فکران ایرانی از «سکولاریسم» غیر از برداشت غربی ها است. مفهوم سکولاریسم در کشورهای غربی یکسان نیست، در بسیاری از این کشورها دین و حکومت از هم جدا نیست با وجود این، حکومت دینی هم نیست. دموکراسی که تجلی سیاسی مدرنیته است، در کشورهای غربی معنا و مفهوم یکسانی ندارد. بسیاری از روشن فکران و فعالان سیاسی ایران در شناخت معنای دموکراسی سردرگم می باشند. اما مقوله «آزادی فردی»، «نه تنها مصادیق آن در هر کشوری، از فرهنگ آن کشور پیروی می کند، بلکه حتی جوهر و ذات آن نیز ثابت و یکسان و دارای تعریف دقیق مشخصی نیست». خلاصه برخورد روشن فکران ایرانی با مؤلفه های اصلی مدرنیته، تقدس آمیز است؛ گویی آنان با مفاهیم مقدس سر و کار دارند.
اشاره
1. در ارزیابی هر نقدی، اولین پرسشی که به ذهن می آید آن است که شخص منتقد تا چه میزان گرفتار نقد خود است؟ آیا می توان نویسنده را نیز مشمول نقد خویش دانست؟ که با تأسف این نویسنده، آلوده به انتقادهای خود است. او ضرورت برخورد ایدئولوژیک را در تندروی و سیاه و زشت دیدن سنت تعریف کرده است که خود نیز گرفتار این انتقاد است. وی از حاکمیت سنت در دوران آغازین پس از انقلاب با عنوان «کهنه ترین و عقب مانده ترین» اشکال حاکمیت، یاد کرده است. به نظر ایشان، روحانیت حاکم در ایران عقب مانده ترین و خرافه آمیزترین افکار را در جامعه ترویج می دهد. که این برداشت، ریشه در همان برخورد ایدئولوژیکی وی با سنت دارد. در چنین برداشتی مذهب و حکومت مذهبی، روحانیت نمادهایی از سنت است و چون سنت، پدیده ای سیاه، تاریک و زشت است؛ نویسنده، موضع خصمانه و تند و افراطی از خود نشان داده است. اگر این گونه موضع گیری، ریشه در برخورد ایدئولوژیک ندارد، چرا وی دلایل عقب ماندگی و خرافه آمیز بودن عملکرد روحانیت را بیان نکرده است؟ بهتر بود واپس گرایی عملکرد روحانیت را روشن و شفاف می ساخت. حاکمیت مذهبی پس از انقلاب تا چه اندازه، ایرانی ها را به وضعیت دوره ناصرالدین شاهی پیش از مشروطه بازگردانده است؟ اگر نتیجه عملکرد روحانیت باعث عقب افتادگی است؛ پس چرا جهان غرب به رهبری آمریکا بر تحریم های اقتصادی، فنی و علمی پافشاری می کند؟ به هر حال، اقامت طولانی مدت در آمریکا و عدم شناخت نزدیک از وضعیت فعلی ایرانِ بعد از انقلاب باعث تکیه بیش از پیش نویسنده به برداشت های ایدئولوژیک شده است تا به این وسیله ناآگاهی های خود را توجیه نماید.
2. ارزیابی بالا به معنای نفی نقد نویسنده بر روشن فکران ایرانی نیست. ما نیز بر همین باوریم که روشن فکری ایران از همان ابتدای شکل گیری اش در ایران، گرفتار اندیشه و برخورد ایدئولوژیک بوده و هست. اما پرسش اساسی این است که سرچشمه تفکرات ایدئولوژیکی از کجاست؟ آیا می توان گفت که برخورد ایدئولوژیکی زاییده ذهن روشن فکری ایران است؟ همه ما می دانیم که روشن فکران ایرانی هیچ گاه جرأت گام نهادن در ساحت تولید اندیشه را پیدا نکرده اند. برخورد ایدئولوژیکی همانند مقوله روشن فکری از جمله پدیده های وارداتی مدرن به ایران است. وقتی ایدئولوژی پدیده مدرن است؛ برخورد ایدئولوژیکی نیز متعلق به مدرنیته است. مگر آنکه این گونه برخوردهای ایدئولوژیکی ناشی از برداشت غلط روشن فکران ایرانی از پدیده مدرن ایدئولوژی تلقی شود. لذا روشن فکران ایرانی توان اصلاح برخوردهای ایدئولوژیکی خود را ندارند، ولی در متن گفتار نویسنده به نکاتی اشاره شد که بر درستی برداشت روشن فکران ایرانی دلالت دارد. نویسنده با استناد به مقاله رامین جهانبگلو با تعبیر «بسیار ارزنده» معتقد است که «همین نوع نگاه نادرست و افراطی در دوران روشنگری در اروپا رایج بوده است و عواقب این شیوه برخورد حتی تا چند دهه پیش در غرب بسیار مشهود بود». ظهور دو پدیده فاشیسم و مارکسیسم در غرب، حاصل برخورد ایدئولوژیک با عقلانیت مدرن است. به نظر نویسنده «دوران آن بزرگ بینی علمی و مبالغه در کارکرد عقل که در اواخر قرن نوزدهم به اوج خود رسیده بود، به سر آمده و جهان متوجه شد که آن دید، خطا و یک جانبه بوده است». پس اگر برخورد ایدئولوژیکی هیچ اختصاصی به روشن فکران ایرانی ندارد؛ دیگر چه جای چنین ایرادی بر آنان باقی می ماند.
3. نویسنده از عده ای روشن فکر ایرانی با عنوان «فیلسوف» نام برده است. معلوم نیست که وی کدام متن منتشر شده از افرادی مانند داریوش شایگان، داریوش آشوری، چنگیز پهلوان، مهرزاد بروجردی، مصطفی رحیمی، کاظم علمداری، عبدالکریم سروش، علیرضا علوی تبار و... را مطالعه کرده که برداشت فیلسوف بودن آنان را کرده است. صرف اندیشه ورزی های انتزاعی و تجریدی بر فلسفی بودن آن دلالت نمی کند. تفکر ایدئولوژیکی نیز نوعی اندیشه ورزی انتزاعی و تجریدی است؛ اما فرسنگ ها با تفکر فلسفی فاصله دارد. امروزه به غلط، تفکر فلسفی را مترادف با نگرش های ایده آلیستی تلقی می کنند حال آنکه ایده آلیسم از سنخ ایدئولوژی است و با تفکر فلسفی فرق می کند. دراصل، این دو سنخ تفکر (فلسفی و ایدئولوژیکی) در تقابل با یکدیگرند و در یک جا جمع نمی شوند، لذا نمی توان بر روشن فکران ایرانی ایراد برخورد ایدئولوژیکی و برخورد فلسفی را با هم وارد کرد. وقتی از روشن فکران خواسته می شود که دست از تفکر فلسفی و تجریدی بردارند، به معنای دعوت آنان به تفکر ایدئولوژیکی است چنان که نویسنده هم دچار دگماتیسم برخورد ایدئولوژیکی شده است؛ گرچه مخالفت وی با تفکر فلسفی ریشه در تفکر پراگماتیستیِ رایج در آمریکا دارد و امروزه افرادی چون ریچارد رودتی از مروجّانی این ایده می باشند.
4. نویسنده خواسته یا ناخواسته مقوله «نسبیت فرهنگی» را پذیرفته است. وقتی گفته شود که سکولاریسم در کشورهای غربی نه مفهوم و نه منشأ و زادگان و روند تاریخی یکسانی ندارد و یا آزادی فردی به عنوان ستون اصلی خیمه مدرنیته است «نه تنها مصادیق آن در هر کشوری، از فرهنگ آن کشور پیروی می کند، بلکه حتی جوهر و ذات آن نیز ثابت و یکسان و دارای تعریف دقیق مشخصی نیست»؛ تمام این گفته ها دلالت بر پذیرش «نسبیت فرهنگی» دارد. چنین تلقی مبتنی بر انکار عینی بودن فرهنگ و اصولی مانند دموکراسی، آزادی فردی، عقلانیت و سکولاریسم است. در این صورت، چه جای خرده گیری بر روشن فکران ایران است که چرا به گونه ای دیگر از مؤلفه های اصلی مدرنیته برداشت کرده اند. چرا نباید روشن فکر ایرانی به موجب شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشور، گونه ای غیراز تصورهای غربی ها برداشت نماید. الزام روشن فکر ایرانی به برداشت غربی به نوبه خود نوعی برخورد ایدئولوژیک است. چنین الزامی هم خود به خود نفی دعوت روشن فکری به عقلانیت انتقادی و خودبنیادگرایی و برحذر داشتن دیگران از جرأت اندیشیدن و رسیدن به بلوغ فکری است. خلاصه، از کلام ایشان معلوم نمی گردد که با وجود نداشتن جرأت تفکر و این که مؤلفه های اصلی مدرنیته مفهوم و مصداق یکسان و مشابهی ندارد، چه باید کرد. این نوع ایراد و انتقادها حاصلی غیراز تعطیلی خودورزی در ایران ندارد. البته نویسنده در این فرآیند مبتکر نبوده، خیلی پیش تر از او این راه (ناخردورزی) توسط دیگران هموار گشته است.
به هر حال، مقاله نویسنده حاوی نکته جدیدی که بیش از این قابل نقد باشد، نیست. بسیاری از این گونه سخن ها در کلام سایر روشن فکران نیز مشاهده می شود. چهار دوره ای که نویسنده برای تماس ایرانی ها با مدرنیته بیان کرده به روشنی، خود نیز گرفتار آن است. گرچه او نیز در دوره چهارم؛ یعنی دوران خشم بر سنت و رویکرد عاشقانه بر تجدد، به سر می برد ولی سنت در حال احیای خود است و این واقعیت برای غرب گرایان نگران کننده است.