ماهان شبکه ایرانیان

سماع و کنسرت

در روز سوم شعبان که مصادف با تولد شاعر بزرگ، مولانا جلال الدین بود، همایشی در دانشگاه تهران، با عنوان «تعظیم به عشق» برگزار شد

در روز سوم شعبان که مصادف با تولد شاعر بزرگ، مولانا جلال الدین بود، همایشی در دانشگاه تهران، با عنوان «تعظیم به عشق» برگزار شد. این مراسم، شامل سخنرانی مولوی شناسان و اجرای موسیقی زنده بود. در بخشی از این مراسم، گروه سماع، به اجرای کنسرتی اقدام کردند که نمایشگر نحوه سماع صوفیانی چون مولانا بود؛ اما آن حرکات، دور از شأن یک عارف بود؛ حرکاتی که به «هذا جنون عاشقی» تعبیر شد. آیا واقعا چنین چیزی حقیقت دارد؟

 

س.ک، شیمی واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد

 

اگر کسی به چهره حقیقی عرفان آشنا باشد، بدرستی در می یابد که چنین حرکاتی دون شأن عارف است و نادانان به او نسبت داده اند؛ بلکه عارفی چون مولانا که مثنوی او کتاب حکمت و معرفت و نکات دقیق عرفانی و روحانی است، بالاتر از آن است که پنداشته می شود. برای توضیح بیشتر به چند مطلب اشاره می کنم:

1. عرفان، یعنی رابطه شهودی بین بنده با حق؛ حق را دیدن و غیر او را هیچ انگاشتن. عرفان، ریشه در حقیقت انسان دارد. عارف در سیر خود به سوی حق، احساس غربت می کند و به دنبال فرار از همه تعلقات و وابستگی هاست و در پس آن، به دنبال دیدار یار است که حاصل سِرّ نهان اوست.

هست صوفیّ صفا، چون ابن وقت

وقت را همچون پدر، بگرفته سخت

لیک صافی، غرق عشق ذوالجلال

ابن کس نی، فارغ از اوقات و حال

غرقه نوری که او «لَمْ یُولَدْ»ست

«لَمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدْ»آنِ ایزدست

رو چنین عشقی بجو، گر زنده ای

ورنه وقت مختلف را بنده ای

منگر اندر نقش زشت و خوب خویش

بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش

راه عارف، از طریق شریعت می گذرد و وی با تبعیت محض از شریعت است که به حق واصل می شود و امکان ندارد که او به اعمال و رفتاری روی آورد که از جانب شرع مذموم، مکروه و حرام است؛ بلکه او تنها در صدد جلب نظر معشوق حقیقی است و به جز با واجب و مستحب کاری ندارد که با قرب نوافل و فرائض، می توان به حق رسید و باقی همه لاف بی غمی است.

2. عارفان، در مسیر سیر و سلوک خود، حقایق نابی را می یابند که به دلایل مختلف، نمی توانند آنها را به زبان عادی و روزمره بیان کنند و ناچار آنها را در اصطلاحات متعدد می پیچند و به دیگران عرضه می کنند. آنها اصرار دارند که درک سخنانشان برای غیرعارفان ممکن نیست؛ به این دلیل، سخن را در لفافه معانی می پیچند؛ زیرا حقیقتا آن چه را آنها می یابند، قابل انتقال به الفاظ و واژگان نیست و تنها کسانی که خود این حقایق را شهود کرده اند، مقصود عارفان را می فهمند.

سخن عشق، نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت1

چون قلم اندر نوشتن می شتافت

چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش، چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت2

پس چه باید کرد؟ آیا باید بگذارند و بگذرند و هیچ نگویند یا این که با زبانی دیگر به بیان آن حقیقت زیبا بپردازند تا شاید بتوانند در نزد دیگران نیز حجاب از رخسار حقیقت بردارند و آنها را نیز به دام حقیقت بکشانند؟ عرفا، راه دوم را برگزیدند و با عقل منور خود، آن حقایق را به نزد تشنگان این معانی سرازیر کرده اند؛ اما به زبان عادی که امکان پذیر نیست؛ بلکه به زبان رمز تا اولاً آن معانی را تنها اهل سیر و سلوک و عرفان بفهمند و از دستبرد دیگران مصون باشد و ثانیا سخن به کنایه و رمز، موجب می شود تا سخن زیباتر شود و پیام راحت تر منتقل گردد و برای مبتدیان راه، سودمند گردد.

3. سخن عرفا، رمز است؛ اما مجاز نیست؛ زیرا واژگان، برای ذات معانی وضع شده اند و معنای محسوس آنها، تنها بخش ابتدایی معنای آنها است. بنابراین، عارف از تشکیکی بودن معنی استفاده می کند و دایره معنی را از محسوس به خیال و از آن جا به عقل و بعد به عالم اله و معنویت توسعه می دهد. خواجه عبداللّه انصاری تأکید می کند که نخستین کسی که به رمز سخن گفت، ذوالنون مصری بود.3

4. بنابراین، باید از حمل سخنان عرفاء به ظاهرش شدیدا پرهیز کرد. مولوی همانند بسیار عرفای دیگر، بر این مطلب تأکید می کند که عرفا مرغان حقند و تنها کسانی سخنان آنها را می یابند که به آن ساحت رسیده باشند یا در تلاش برای رسیدن به آن ساحت باشند.

چون صفیری بشنوی از مرغ حق

ظاهرش را یادگیری چون سبق

وانگهی از خود قیاساتی کنی

مر خیال محض را رائی کنی

اصطلاحاتی است مر ابدال را

که از آن نبود خبر غفّال را

عارف سوخته دل، شیخ محمود شبستری این حقیقت را با بیان روشن تری چنین سروده است:

چو محسوس آمد این الفاظ مسموع

نخست از بهر مسموع است موضوع

ندارد عالم معنی نهایت

کجا بیند مر او را لفظ، غایت

هر آن معنی که شد از ذوق، پیدا

کجا تعبیر لفظی یابد او را

آری واردات عارف به تعبیر لفظی نمی آید و نیز الفاظ تنها برای معنای محسوس وضع نشده اند. درست است که نخستین معنایی که برای ما تداعی می شود، معنای محسوس آن است؛ زیرا ما ابتدا با محسوسات ارتباط داریم، اما الفاظ برای ذات معنی ـ بدون در نظر گرفتن ویژگی خاص ـ وضع شده اند. شبستری چنین ادامه می دهد:

چو اهل دل، کند تفسیر معنی

به مانندی، کند تعبیر معنی

ترا چون نیست احوال مواجید

مشو کافر، ز نادانی به تقلید

مجازی نیست، احوال حقیقت

نه هر کس یابد اسرار طریقت

معانی هرگز اندر حرف ناید

که بحر بیکران در ظرف ناید

5. واژگان سماع و مجلس سماع در معنای ظاهری، آوازی است که حال شنونده را منقلب کند؛ اما در معنای عرفانی، حالت شوریدگی را سماع گویند که از عشق برخیزد. خواجه عبداللّه انصاری سماع را به «حقیقت بیداری» تعریف می کند. و عبدالرزاق کاشانی می گوید: «سماع، به حسب حال متنبه و مقام و رتبه اوست؛ پس هنگامی که معنی را شنید، به قدر نصیبی که از آن دارد، تنبه حاصل می کند و از خواب غفلت بیدار می شود...بنابراین، گفته اند که سماع نیرومندی است که هر کس را به وطنش ـ مقصد خاص او ـ می برد».4 این، با صدای زیبا حاصل می شود. قشیری می گوید: «صدای خوش، در دل آدمی چیزی وارد نمی کند؛ بلکه آن چه [را] در قلب اوست، به تحرک وامی دارد».5 به عبارت دیگر، فطرت انسان را می شوراند و آن چه را در نهاد آدمی به ودیعت گذارده اند، بیدار می کند و به شورش وا می دارد. سماع، از درد فراق و هجران برمی خیزد که چو بلبل می سوزد و می نالد.

با توجه به مقدمات بالا، سماع نه آن است که برخی پنداشته اند که مجلس بزم و طرب، رقص و ساز و آواز است؛ بلکه مجلس شوریدگی است که عارف را به سمت حق می شوراند.6

6. در برابر عارفان بزرگ، برخی عارف نمایان پیدا شده اند که با خرقه پوشی و تظاهر و دنیاداری، خود را صوفی و عارف و درویش نامیدند. اینان، تنها لفظی را یدک کشیدند و چهره تابناک عرفان را غبارآلود کردند. گروهی که به تعبیر عارف و حکیم بزرگ اسلامی، ملاصدرای شیرازی «جهله صوفیه؛ صوفیان نادان» هستند؛ چون معانی بیانات عمیق و رمزی عرفا را ادراک نکردند و از الفاظ هیچ معنی حاصلشان نشد. آنها به ظاهر الفاظ و واژگان قناعت کردند و مثل سماع را مجلس رقص و ساز و آواز پنداشتند و مجالس خود را با این اعمال پر کردند. این صوفیان بدلی و دروغین و این عارف نمایان که نادانترین مردمان روزگار خود هستند، عرفان را به بیراهه کشاندند و چهره عارفان بزرگ را نیز مخدوش کردند وگرنه امثال مولانا کجا و این کژراهه ها کجا!

عرفا تصریح می کنند که رسیدن به بلندای عرفان، جز از طریق شرع و رعایت کامل آداب شرعی میسر نیست. ملاصدرا درباره این گروه می نویسد:

«نام صوفی در این روزگار، کسی را نهند که جماعتی به دور خود جمع کند و مجالس شکم چرانی و سماع و دست زنی و پاکوبی به راه اندازد... . بیشتر کسانی که در صومعه نشینند تا انگشت نما شوند و در خانقاه مانند تا نامشان به زهد و کرامات منتشر گردد، احمق و ناقص و ملعونند و به زنجیر شهوت ها بسته و محبوس».7

امام خمینی نیز در این باره می نویسد: «آن بیچاره ای که خود را مرشد و هادی خلایق داند و در مسند دستگیری و تصوف قرار گرفته، حالش پست تر و غمزه اش بیشتر است. اصطلاحات را به سرقت برده و سر و صورتی به متاع بازار خود داده، برای رواج بازار خود ـ فهمیده یا نفهمیده ـ پاره ای از اصطلاحات جاذب را به خوردِ عوام بیچاره داده و گمان کرده به لفظ «مجذوب علیشاه» یا «محبوب علیشاه»، حال و جذبه و حبّ دست دهد».8

بدتر از آن توجیهاتی است که گروهی برای الفاظ و واژگان به کار رفته در عرفان، بیان کرده اند؛ به ویژه در دوره جدید که عرفان ناب اسلامی به ادبیات صرف تنزل پیدا کرد9 و گروهی که هیچ سررشته ای از عرفان نداشتند، به صرف آشنایی با ادبیات به این وادی وارد شدند و روشن است که عرفان را بد معرفی کردند و راه را به کژراهه کشانند، کژراهه ای که جز بیغله ای را نشانمان نداد. آری، آن که خود به هیچ وجه عرفان را نمی فهمد، امکان ندارد که بتواند به دیگران معرفی اش کند.

استاد مطهری درباره کتاب های دکتر قاسم غنی می نویسند: «[او] کتاب دیگری [دارد] که می گویند: چکیده افکار دکتر قاسم غنی است؛ به نام «بحثی در تصوف» که وقتی انسان از اول تا آخرش را مطالعه می کند، می بیند این مرد چیزی از عرفان و تصوف درک نمی کند. مطالعه زیاد کرده، ولی چیزی نمی دانسته».10

آری آنها مولوی را که مظهر بهجت، عشق، شور و سعادت معنوی است، به انسانی که همواره در مجلس سماع می نشیند و به رقص و پای کوبی مشغول است، تنزل می دهند؛ درست مقابل اندیشه مولوی که اهل سماع و لذت جنسی را تحقیر می کند؛

می چه باشد یا جماع و یا سماع

تا تو جویی زان، نشاط و انتفاع؟

آفتاب از ذره، کی شد وامخواه؟

زهره ای از خمره، کی شد جام خواه؟

راستی چرا او چنین می کند. دلیل آن، در این نکته نهفته است که او انسان را شناخته و در سیر معنوی خود دریافته که انسان بالاترین مقام را در خود تعبیه دارد و همه لذت ها را در درون خود به ودیعه دارد؛ لذت هایی که با مقیاس های این دنیا سنجیده نمی شوند؛

تو خوشی و خوب و کانِ هر خوشی

تو چرا خود منت باده کشی؟

تاج کرمنا است بر فرق سرت

طوق اعطیناک آویز سرت

جوهرست انسان و چراغ او را عرض

جمله فرع و سایه اند و تو غرض

7. این کاهش معنی و در حقیقت بی معنایی، در دوره جدید که دوره بی معنای تام است، تشدید شد؛ همان گونه که در دوره جدید، زائر و زیارت به صنعت توریست و توریسم کاهش یافت و امر معنوی دیدار محبوب، به بازدیدی تفریحی و اقتصادی بدل گردید. هنر ناب که تجلی جان هنرمند بود، خیال او را پران می کرد، قدس را فریاد می زد، مولانا و حافظ را متولد کرد و مساجد و معابد زیبا و باشکوه را آفرید، با دربند کردن خیال به دست نفسانیت مدرن، به آن چیزی که در خور موزه ها و گالری ها و خرید و فروش است، تبدیل شد. به همان نسبت، سماع ـ که خود یک بار به دست عارف نمایان کاهش یافته بود ـ تبدیل به کنسرت شد. آری، آن گاه که حقیقت و فرهنگ بالنده در نزد برخی از بین رفت، این فرهنگ زاینده نیست و تبدیل به فولکولور می شود که در این صورت، زیارت که تحمل رنج سفر برای یافتن ملکوت است، به صرف دیدار از دیار دوست تقلیل می یابد و در زمان ما که همه چیز از حقیقت تهی شده است، به صنعتی پر سود بدل می شود و کار عارف شوریده ای که به یک نغمه خوش به یاد یار و در شوق دیدار او، سرشک از دیدگان می ریزد، به کنسرتی و کاستی و پرکردن زمان فراغتی و سودی سرشار بدل می شود و این، راز و رمز چنین مجالسی در زمان ماست. مجلس سماع عارفان ـ حتی عارفان دروغین ـ مسلما مجلس کنسرت، ارکستر، رقص و طرب و... نبوده است.

در پایان لازم می دانم که دو نکته را یادآور شوم:

الف) با توجه به سیر و سلوک عارف و مقام وصل و فنای او، هر گونه عمل خلاف شرع و خلاف مروت از آنها بعید است. اگر در کتاب های عرفانی به مواردی برخورد می کنیم که چنین اعمالی را به آنها نسبت داده اند ـ که متأسفانه در برخی از این کتاب ها هم چنین نسبت هایی داده شده است ـ یا باید آنها را کنار گذاشت؛ زیرا با مقام عرفان سازگار نیست ـ که اکثریت نسبت ها این گونه اند و هیچ پایه و اساس درست تاریخی ندارند و تنها نقل قول هایی شاخ و برگ داده شده و نامعتبر هستند ـ یا این که آنها را باید به حساب نقص مقام عرفانی این افراد گذاشت. آنها نیز در یک سطح نبودند و خودشان نیز در یک حال به سر نمی بردند؛ چه بسا در حالتی، شوریدگی به آنها دست می داد و کارهایی انجام می دادند که در وقت هوشیاری آن را مجاز نمی دانستند و مریدان کم جنبه بی خبر از حال جذبه و شوریدگی، این عمل ناخواسته را به تقلید صرف و بدون فهم، جزء آداب مسلم عرفان پنداشتند و کار را از راه درست آن منحرف نمودند.

ب) ما در این نوشتار سخنی از حکم فقهی سماع به میان نیاوردیم؛ زیرا گذشته از این که بحث موسیقی و غنا، بسیار پر دامنه است،11 اصولاً بحث سماع خارج از مباحث فقهی موسیقی و غناء می باشد؛ زیرا سماع که در نظر عارفان حقیقی مطرح است، خواندن اشعار نغز و پر معنی، با صدایی خوش است که یقینا خارج از بحث غناست و هیچ ارتباطی به تغزل و ساز و آواز و رقص ندارد. سماع دوره عارف نمایان نیز صرف نظر از این که از نظر شرعی حرام باشد یا حلال، خارج از معنای درست و حقیقی سماع است. حال کنسرت های امروزی نیز نسبت به سماع معلوم است. آری، جنون عاشقی را نسبتی با این اعمال نیست؛ بلکه آن که مجنون دیار لیلی شد، خود و منیّت را به کناری نهاد و غرق در عالم معنی شد و این آشفتگی، با امری عظیم است که ما انسان های عادی را درک معنای آن ممکن نیست. چه زیبا فرموده است مولای متقیان امیر مؤمنان علیه السلام در وصف آنها: «یقول لقد خلطوا و لقد خالطهم امر عظیم؛ گوید: خردهایشان آشفته است [آری چنین است] آنها با کاری بزگ در آمیخته اند».12

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان