;دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را |
;نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را |
;هیچ دستی نشود جز بَرِخوان تو دراز |
;کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را |
;رهرو عشقم و از خرقه و مسند بی زار |
;به دو عالم ندهم روی دل آرای تو را |
;قامت سرو قدان را به پشیزی نخرد |
;آنکه در خواب ببیند قد رعنای تو را |
;به کجا روی نماید که تواش قبله نه ای |
;آنکه جوید به حرم، منزل و مأوای تو را |
;همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست |
;کور دل آنکه نیابد به جهان جای تو را |
;با که گویم که ندید است و نبیند به جهان |
;جز خم ابرو و جز زلف چلیپای تو را |
;دکّه علم و خرد بست، در عشق گشود |
;آنکه می داشت به سر علّت سودای تو را |
;بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر |
;نتوان شرح کنم جلوه والای تو را |
;دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را |
;نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را |
حضرت حق سبحانه در تمام عالم های مادی و مجرد هرگز از موجودات و آفریده های خود جدا نبوده و نخواهد بود و هیچ آفریده و مخلوقی را نمی یابیم که خداوند آنجا حضور نداشته و حاضر و ناظر و محیط به آنها نباشد که «الا انَّه بکل شی ءٍ محیط.» پس خداوند تبارک وتعالی با همه موجودات و در همه جا هست و دیده دل تمام آفریده ها به سوی جمال دلربای او نگران است، جملگی زبان وجود به ذکر جانفزای او دارند که «و اِنْ من شئ الاّ یسبح بحمده؛ هیچ چیزی نیست مگر آنکه با حمد الهی به تسبیح خداوند مشغول است».
و همگی آنها شنوای فرمان اویند:
فقال لها وَ لِلْارض آئِتَیا طَوعا اَوْ کَرْها قَالَتآ أَتَیْنَا طَآئِعین. وانگاه به آسمان و زمین به شوق و رغبت یا به اجبار و کراهت.... عرضه داشتند ما با کمال شوق و رغبت بهسوی تو می شتابیم.
و به تعبیر حافظ شیرازی:
;روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست |
;منت خاک درت بر بصری نیست که نیست |
پس به هر کجا روی کنیم همانجا روی دل به جمال اوست که: «فَأَینما تولّوا فثّم وجه اللّه ».
;مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست |
;دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست |
حافظ شیرازی
فردی از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید: «آیا پروردگار را دیده ای؟» فرمود: «وای بر تو، من کسی نیستم که پروردگاری را که ندیده باشم بپرستم.» پرسید: «او را چگونه دیدی، برای ما توصیف کن» فرمود: «وای بر تو چشم ها با مشاهده و دید دیدگان او را نمی بینند بلکه دل ها با ایمان حقیقی شأن او را می بینند».
;هیچ دستی نشود جز بر خوان تو دراز |
;کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را |
همه موجودات ظهور یافته و پرتوی از کمالات و اسما و صفات حضرت محبوب می باشند که:
و اِنْ منِّ شی ءٍ الاّ عندنا خزائنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ الاّ بِقَدَرٍ معلومٍ.
هیچ چیزی نیست مگر این که گنجینه هایش نزد ماست و ما آن را جز به اندازه معین [ به عالم خلق] فرو نمی فرستیم.
پس خداوندا! تمام آفریده ها بر سر سفره اسما و صفات و کمالات تو نشسته اند و هر یک به ظرفیت خود از خزائنت بهره می گیرند که:
یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّموت وَالاَرضِ کُلَّ یومٍ هُوَ فی شَأنٍ.
هرکس در آسمان و زمین همه از او درخواست [فیض و هستی] می نمایند و در هر عالم او به شأن و کاری پردازد.
و همگی آنان در پی آثار جمال و جلال تو در هستی سرگردانند.
دلدادگان حضرت محبوب را هیچ چیز جز مشاهده جمال دل آرای او آرام نمی سازد که:
الهی!... فلاتطمئن القلوب الاّ بذکراک و لاتسکن النفوس الاّ عند رؤیاک... و استغفرک من کل لِذَة بغیر ذکرک و من کل راحة بغیر انسک و من کل سرور بغیر قربک و من کل شغل بغیر اطاعتک
معبودا دل ها جز به یاد تو آرام نمی گیرد و جان ها جز به هنگام دیدارت آرامش نمی یابند... و از هر لذتی به جز یاد و ذکر تو از هر راحتی و آلودگی به جز انس با تو و از هر شادمانی به غیر قرب و نزدیکی ات و از هر شغلی جز به طاعت و عبادتت آمرزش می طلبم.
;باده و مطرب و گل، جمله مهیاست ولی |
;عیش بی یار مهیّا نبود، یار کجاست |
حافظ
پس من نیز راه معشق تو می پویم و از هر دلبستگی خود را رها می سازم و نه تنها پشت پا بر این عالم ناچیز می زنم که حتی بهشت و نعمت های آن را نیز در برابر جمال دل آرای تو نخواهم؛ داد زیرا که:
;در ضمیر ما نمی گنجد به غیر از دوست کس |
;هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس |
حافظ
;قامت سروقدان را به پشیزی نخرد |
;آنکه در خواب ببیند قد رعنای تو را |
محبوبا! آنان که جلوه ای از جمال زیبای تو را مشاهده کرده باشند نمی توانند دلبسته هیچ مخلوقی شوند و چیزی در عالم هستی توان دلربایی از آنان را ندارد.
الهی! مَنْ ذالذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتَکَ فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً وَ مَنْ ذالّذی اَنِسَ بِقُربِکَ فَابتغی عَنْکَ حِوَلاً.
کیست که شیرینی محبت تو را چشید و جز تو را برگزید؟ و کیست که با مقام قرب تو انس گرفت و از تو روی گردان شد؟!
;مرا در خانه سروی هست، کاندر سایه قدش |
;فراق از سروبستانّی و شمشاد چمن دارم |
;چو در گلزار اقبالش خرامانم به حمداللّه |
;نه میل لاله و نسرین، نه برگ یاسمن دارم |
حافظ
;به کجا روی نماید که تواش قبله نه ای |
;آنکه جوید به حرم، منزل و مأوای تو را |
;همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست |
;کوردل آنکه نیابد به جهان جای تو را |
لطیفا! دلدادگان روی تو، سرگشته در کوی تواند و نشانت از در و دیوار «حرم» می جویند و حال آنکه تو همواره با آنانی و به هر جانب که رو کنند تو قبله گاه ایشانی. (و این ما تولّوافثم وجه اللّه )
;سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد |
;آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد |
;بی دلی در همه احوال خدا با او بود |
;او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد |
حافظ
عارفی گفته است که اول بار که به زیارت کعبه رفتم، خانه دیدم، مرتبه دوم که به خانه رفتم خداوند خانه دیدم؛ سوم بار، نه خانه دیدم و نه خداوند خانه، یعنی در حق گم شدم که اگر می دیدم حق می دیدم و بس.
;یار بی پرده که از در و دیوار |
;در تجلی است یا اولی الابصار |
;شمع جویی و آفتاب بلند |
;روز بس روشن و تو در شب تار |
پس آنان که دیده به جمال تو روشن ندارند و برای دیدارت چراغ می طلبند کوردلند؛ زیرا که:
مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاَج الی دلیلٍ یَدُلّ عَلیک؟ مَتی بَعُدَتْ حَتّی تَکوُنَ الاثارُ هِیَ الّتی توُصِلُ الیک؟ عَمِیَتْ عَیْنٌ لاتَراکَ عَلیها رقیبا.
چه وقت پنهان بوده ای تا نیازمند راهنمایی باشی که آن بر تو رهنمون باشد؟ و کی دوره بوده ای تا آثار و مظاهر ما را به تو نزدیک سازد؟ کور است چشمی که تو را مراقب و نگهبان بر خود نبیند.
;با که گویم که ندیده است و نبیند به جهان |
;جز خم ابرو و جز زلف چلیپای تو را |
آری! کشش و جاذبه عشق به محبوب حقیقی و توجه به او امری است فطری و لطیفه ای است نهانی که در نهاد تمام انسان ها به ودیعه نهاده شده و هر کس به گونه ای دیده دل به مظاهر جمالی یا جلالی اش مشغول داشته که حضرت دوست خود آنان را این گونه هدایت فرموده: «ثُمَّ سَلَکَ بِهِم طَریقَ اِرادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فی سبیل مُحَبَتِهِ؛ آن گاه آفریده ها را در طریق خاستگاه خویش روان گردانید و در غیردوستی به خود برانگیخت».
;ناظر روی تو صاحب نظرانند، ولی |
;سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست |
;نه من دلشده از دست تو خونین جگرم |
;از غم تو پر خون جگری نیست که نیست |
حافظ
;دکّه علم و خرد بست، در عشق گشود |
;آنکه می داشت به سر علت سودای تو را |
محبوبا! سالکان کویت در ابتدا با پای عقل سیر به سوی تو آغاز می کنند و از دنیا می گسلند و قدم در طریق عبودیتت می نهند که:
حَدُّ العَقْلِ الانفصالُ عنِ الفانی و الاِتصالُ بالباقی.
کرانه و مرز و نهایت عقل، گسستن و جدا شدن از فانی و ناپایدار و پیوستن به پایدار می باشد.
امّا عقل را نه توان آن است که در آسمان یکتایی تو پرواز کرد که پر و بالش بسوزد.
الهی، قَصُرَتِ الالسُنُ عن بُلوغِ ثنائک کَما یَلیقُ بِجلالِک و عَجُزَتِ العُقولُ عَنْ ادراکِ کُنْهِ جَمالک و انحسرتِ الابصار دون النظر الی سبحات وجهک و لم تجعل للخلق طریقا الی معرفتک الاّ بالعَجْزِ عن معرفتک.
معبودا! زبان ها از بیان نهایت ثنا و ستایشی که سزاوار جلال و عظمت تو باشد ناتوان و عقل ها از درک جمال، بی نهایت عاجز است و دیده ها از مشاهده انوار رویت بی تاب و نابینا گشته و برای آفریده ها به شناختت راهی جز اظهار عجز و ناتوانی از معرفتت قرار نداده ای»
;خرد هر چند نقدِ کاینات است |
;چه سنجد؟ پیش عشق کیمیاگر |
حافظ
پس آنان که در سر، سودای تو دارند ناچارند که با پای محبت در طریق عشق تو قدم نهند
به تعبیر امام راحل در جایی:
;ای عشق ببار بر سرم رحمت خویش |
;ای عقل مرا رها کن از رحمت خویش |
;از عقل بدیدم و به او پیوستم |
;شاید کشدم به لطف در خلوت خویش |
;بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر |
;نتوان شرح کنم جلوه والای تو را |
ای دوست! تو بالاتر از آنی که به وصف درآیی که «سبحان اللّه عما یصفون الا عباداللّه المخلصین».
(خداوند از آنچه که او را توصیف کنند، پاک و منزه است، جز از توصیف بندگان مخلص و پاک شده خداوند)؛ یعنی آنان که تو را به کمالات خوانده اند، حرفی از هزاران توصیف تو را در عبارت آورده اند؛ زیرا همان گونه که ذات حضرتت بی نهایت است، حسن و نیکویی تو نیز بی پایان بوده و نهایتی ندارد و آیا موجود محدود چگونه می تواند با بیان وعبارتی محدود تو را بستاید؟
;بیان وصف تو گفتن نه حد امکان است |
;چرا که وصف تو بیرون ز حدّ اوصاف است |
;ز چشم عشق توان دید، روی شاهد غیب |
;که نور دیده عاشق ز قاف تا قاف است. |
حافظ
به تعبیر مولی الموحّدین، علی بن ابی طالب:
الحمدُللّه الذی لاتَبْلُغُ مِدْحَتُهُ القائلون و لایُحْصی نعمتُةُ العّادّون ولایؤُدّی حَقَّه المجتهدون الذی لایدرِکُه بُعْدُ الهمم...
حمد و سپاس خداوندی راست که سخنرانان به مدح و ثنایش نمی رسند و شمارندگان نمی توانند نعمت های او را بشمارند و تلاش کنندگان [در عبارت [نمی توانند حق او را ادا نمایند. خدایی که همت های بلند از درک او عاجزند.
|