نامه، ش 20
چکیده: آقای سحابی در این مقاله به تعریف مقوله «فرهنگ » و «فرهنگ سیاسی » پرداخته است و مشکلاتی را که در فرهنگ سیاسی ایران وجود دارد، برشمرده است . به نظر ایشان، بیگانگی ملت و نهاد دولت، فقدان وحدت فرد یا جمع، فقدان شفافیت، کلی گویی، برون نگری و استبدادگرایی از جمله مشکلات فرهنگ سیاسی جامعه ماست .
چگونگی مواجهه جماعتی از مردم، قبایل، اقوام یا ملت های کوچک و بزرگ با مسائل حیات طبیعی و اجتماعی را «فرهنگ » آن جماعت می نامند . در این میان، مواردی که همان جماعت با یک قدرت حاکم داخلی یا خارجی روبه رو می شود، یا اجزای درونی آن جماعت بر سر دست یابی به قدرت سیاسی با یکدیگر به رقابت یا تفاهم می پردازند، «فرهنگ سیاسی » می نامیم . برای نمونه مسئله قنات و آبیاری از طریق حفر قنوات را می توان یک فرهنگ تلقی کرد: اینکه در یک سرزمین خشک و کم آب و فاقد رودخانه های طبیعی، مثل نواحی شرقی و مرکزی ایران، مردم به امری بسیار سخت و محتاج دقت های کارشناسی و کار و رنج بدنی بسیار، مبادرت ورزند و از هیچ، امکانی بیافرینند که طی قرن های متمادی، نیاز آبیاری، زراعت و تامین غذای آنها را رفع کند، یعنی کار با زحمت توام با هوش، یک فرهنگ است که متاسفانه با سرازیر شدن درآمد رایگان و رنج ناکشیده نفت، منسوخ شد و فرهنگ کار و کوشش عقلی و بدنی، جای خود را به فرهنگ دیگری داد .
فرهنگ سیاسی با عقاید و مواضع سیاسی تفاوت دارد . در عقاید و مواضع سیاسی یا اجتماعی، آگاهی و اطلاعات دریافتی و اسناد و مدارک یا منابع کتابی و علمی یا آرمان ها و ایدئولوژی ها و اراده شخصی معمولا نقش اول را دارند . ولی فرهنگ یا رفتار فرهنگی، یک سره ناخودآگاه است و فرد در آن غوطه ور است . ازاین رو، تغییر و تبدیل آن، تنها با عزم و اراده شخصی امکان دارد و در غیاب اراده شخصی، تغییر آن مشکل و طولانی و گاه محتاج حوادث اجتماعی پیچیده است .
1 . جو غالب
فرهنگ سیاسی، به دلیل مربوط بودن به ناخودآگاه جمعی، در بیشتر موارد، عملکردی آرام ولی تعیین کننده دارد و از صورت تهاجمی خالی است; ولی گاه در شرایطی خاص که یک جمع یا یک قوم و ملت درگیر تنش یا مبارزه با یک رقیب، دشمن یا مخالف بوده و به واسطه قداست آرمان ها، ایدئولوژی یا آگاهی و اطلاعات و تحلیل عقلانی یا ... همراه با عجله و شتاب در قبضه کردن قدرت، به حالت تخاصم شدید رسیده و برانگیخته و عصبی شده است; همان فرهنگ سیاسی جمعی دیرینه قالب عینی تر و فعال تر و مهاجم تری پیدا می کند و معمولا تعقل و اندیشه ها را راکد و قفل می نماید . در این صورت است که فرهنگ سیاسی آن گروه حالت «جو غالب » یا «جو حاکم » یافته و بسیار خودمختار و آمرانه و مستبدانه عمل می کند; زیرا «استبداد جو» گاه از استبداد سیاسی یا دینی، خشن تر و نابودکننده تر عمل می نماید . ازاین رو، مقاومت در برابر جو غالب بسیار دشوار است و ما مقاومت کنندگان در برابر جوهای غالب سیاسی را صاحب آزادگی، کرامت، هوشیاری و اراده والاتری می شناسیم .
2 . مواردی از فرهنگ سیاسی - اجتماعی در ایران
در میان ملت ایران نیز یک سلسله سنت ها، اخلاقیات یا عادت های فکری و بینشی، حاکم و جاری بوده است که در مجوع قابل درج در فرهنگ سیاسی ما می باشند . برخی از آنها ریشه در تاریخ کهن دارند و معلول و مولود تاریخ طولانی سه هزارساله حاکمیت استبداد در ایران هستند و برخی دیگر نتیجه دو قرن برخورد با تمدن غرب و اخذ ناقص فرهنگ غربی و مخصوصا ورود و حاکمیت استعمار می باشند .
1 . بیگانگی ملت و نهاد دولت
اولین مورد چشم گیر و مؤثر و تعیین کننده در مسیر تحول و سرنوشت ملت ایران عبارت است از جدایی و بیگانگی همراه با سوءظن دولت و ملت از یکدیگر . از زمان های بسیار دور در عهد باستان و وجود جوامع قبایلی، اراده مجموعه قبیله، یا شعور جمعی آن (به گفته امیل دورکیم) بر حفظ و حراست از خود جمعی و اعضای آن و اموال و حیثیات و اعراض و ارزش های آن در وجود دولت متبلور می شد . از این نگاه، نهاد دولت، در بنیان نظری و تاریخی آن، نه یک عنصر غارت و ستم و سرکوب و استثمار و نماینده و عامل غارتگران، بلکه نگهبان آن جامعه و تمامی خلق محصور در آن از تهاجمات و غارت های محیط، و به طور کلی مسئول امنیت خارجی و داخلی جامعه، بوده و هست . اینکه دولتی معین اسیر زور و سرکوب و استبداد و استثمار شود، یک انحراف از اصل نظری است که متاسفانه در تاریخ ما، غالب دولت ها و مصادیق آن بوده اند . هر وقت میان دولت و ملتی معین، تضادی در منافع و مصالح و اهداف و ارزش ها وجود داشته باشد، بین آن دولت و ملت تنش و شکاف ایجاد می شود . هر قدر این مجموعه تفاوت یا یکی از وجوه آن شدیدتر و عمیق تر شود، فاصله و شکاف بین دولت و ملت آغاز می گردد و به طور روزافزون عمق می یابد تا به آستانه بیگانگی و بالاخره تخاصم و فروریزی یکی از دو طرف می انجامد . فروریزی دولت بیگانه با ملت، فهمیدنی است و مصداق آن فروپاشی دولت ها یا سلسله ها یا برکناری شاهان در طول این مدت طولانی 25 قرن است . اما فروریزی ملت به چه معناست؟
2 . فقدان وحدت فرد یا جمع
در زمان باز بودن فضای اقتصادی یا رونق، مردم به کار معاش خود می پردازند، ولی در فضایی که نه امنیتی وجود دارد و نه آینده ای متصور است، مردم نه به کارهای سخت و درازمدت می پردازند، تا رشته توسعه و پیشرفت مردمی فراهم شود و نه احساس بستگی ملی به کل ملت یا وطن می نمایند . در این حالت، حس مسئولیت وطنی و ملی از بین می رود و اجتماع مردم در صورت ظاهر است ولی افراد یا خانواده هایی جداجدا و بیگانه با هم می شوند و گسترش روح فردگرایی، که ضد جامعه و ملیت است، از این رهگذر است . ملت، خواص ملت بودن و وجدان جمعی خود را از دست می دهد و عملا از حالت جامعه بودن خارج می شود و این چنین است که علقه دلبستگی فرد با جمع و ظرف آن، یعنی وطن - و نه فقط با دولت - از بین می رود .
یکی دیگر از نشانه های شکاف بین دولت و ملت، فرومردن ملت و نابودی وحدت جمع است . همان خصیصه معروف ایرانیان که فرد آنها برحسب استعدادهای طبیعی و هوش و نبوغ درخشان، صاحب نام می گردند ولی جمعشان و وطنشان عقب مانده و درجازننده می شود .
این دو خصیصه فرهنگی و اغلب ناخودآگاه، بلکه روانی ملت ایران است که امروزه فرهنگ سیاسی ما را تشکیل می دهد .
3 . فقدان شفافیت
در طول تاریخ کهن ما، این فرهنگ قدیمی سیاسی (فقدان شفافیت) وجود داشته است . از زمان هخامنشیان، پس از کوروش، و در دوران ساسانیان و حاکمیت نظام کاستی، دامنه و عمق زیادی یافت . پس از اسلام و نفوذ مذهب تشیع، به دلیل شرایط فشار و سرکوب شیعیان که از سوی حکومت های اموی و عباسی اعمال می شد، اقلیت شیعه برای حفظ خود ناچار بود روابط و دارایی ها و عقاید خود را پنهان سازد . بنا بر یک روایت (اگر صحت آن تایید شده باشد) امامان شیعه تعلیم داده بودند که: استر ذهبک و ذهابک و مذهبک . این امری فهمیدنی است، لکن بعدها و با روی کار آمدن حکومت های شیعی، مثل آل بویه و علویان و بعدها حکومت صفویه به بعد که همگی شیعه بودند، این توصیه سازمانی در جامعه و دولت شیعی هم ادامه یافت و تا به امروز یک اخلاق و یک فرهنگ شده است .
این روحیه که به جامعه معاصر هم سرایت کرده است، پنهان کاری و عدم شفافیت را در میان مردم رایج ساخت . آن روحیه سابق که به هدایت آن، عقاید وروابط واموال خود را از جامعه و دولت مخفی می کردند، با دیپلمات بازی و سیاستی کاری ناپخته مخلوط شد و در فرهنگ سیاسی ما در روابط اشخاص و گروه های سیاسی - در میان خود آنها و مردم - یک حالت اختفای حقیقت عقاید و مواضع، وسیاست بازی حاکم گردید (زچپ نیزه انداخت واز راست شد) . محصول همه اینها، فقدان شفافیتی است که دربین شخصیت ها وگروه های سیاسی، به صورت یک اخلاق و یک فرهنگ درآمده است .
در تمام موارد جدایی، اختفا و بیگانگی با دولت، در واقع، نهاد دولت است که مورد بی مهری ها قرار می گیرد و ملت از آن جدا می شود و این به معنای کاهش اقتدار و بقای ملت است; زیرا که نهاد دولت از ابتدای پیدایش برای حراست از ملت و آبادانی و عدالت بوده است .
ازمیان سه مورد مثال فرهنگ سیاسی که مورد اشاره قرار گرفتند، مورد اخیر، یعنی عدم شفافیت شخصیت ها و احزاب سیاسی، تنها ریشه در تاریخ کشور خودمان ندارد، بلکه از ارمغان های سیاست پیشگی غرب نیز هست . اما به نظر این جانب، در غرب شفافیت و یک رویی اشخاص و احزاب سیاسی، در بطن خودشان و با مردم و دولتشان بسیار از ما بالاتر است و ما دراین مورد هم، مانند سایر وجوه فرهنگی و تمدنی مغرب زمین، به تقلید خام و صوری پرداخته ایم . همین عدم شفافیت حاکم بر روابط سیاسی افراد و گروه هاست که مردم را نسبت به احزاب بدبین ساخته است . یکصد سال است - از مشروطیت تا کنون - که هیچ حزب و نهاد مردمی نتوانسته است به طور مستمر رشد کند و در میان اقشار مختلف مردم نفوذ نماید . تنها حاکمیت استبداد و خفقان دولتی نیست که مانع و سنگ راه تشکیل و تکوین احزاب سیاسی گردیده است . در میان نیروهای سیاسی که در طیف اپوزیسیون قرار می گیرند یا درون سیستم حاکمیت هستند، این فرهنگ عدم شفافیت رایج و نافذ است . نیروهای سیاسی، بیشتر عادت کرده اند که با تمام توان در تنقید، نفی، تکذیب و تحقیر مواضع و مقاصد مخالفان و دشمنان خود در درون حاکمیت بکوشند یا با کنایه و طنز به رقیبان و همکاران خود بتازند; ولی خود نه فقط انتقادی نسبت به خود و گروه خود وارد نمی کنند، بلکه هیچ گاه نظر حقیقی و موضع خود یا عقاید و چشم اندازهای حقیقی خود را نمی گویند . هرگز نمی گویند که اگر خودشان بر مسند قدرت و حاکمیت یا مسئولیت مستقر بودند، در چنین شرایط و محدودیت ها و عذرهایی چه می کردند و اگر به مسئولیتی دست یابند، به دلیل همان افکار و عقاید اعلام نشده خودشان، پس از غلبه و رسیدن به حاکمیت، به همان نوع کارها و سیاست هایی می پردازند که مخالفین خود را به آن متهم می کردند .
4 . کلی گویی
برخی از نخبگان اصول عقاید و ایدئولوژی مذهبی خود را پیوسته تاکید و تکرار می نمایند و از تبیین راهبردهای اجرایی یا برنامه های عملی خودداری می کنند . این اخلاق یا شیوه، اگر طی دورانی طولانی، به ویژه هنگام به دست گرفتن سئولیت ساختن جامعه نوین، استمرار یابد، حکایت از نوعی راحت طلبی فکری می نماید که قصد ورود به مسائل پیچیده تر و مشکلات عمیق تر جامعه را ندارد .
5 . برون نگری
از محصولات برخورد با تمدن فرنگی و ورود استعمار به ایران، ایجاد و تسلط این اندیشه بود که همه حرکات و تحولات سیاسی، اقتصادی و فنی و فرهنگی درون جامعه ما، محصول طراحی و اعمال دخالت و تحمیل قدرت های خارجی است . از زمان قاجاریه، این نگاه به خارج و قدرت های رقیب آن زمان، روس و انگلیس، رایج شد . اما به جای اینکه به فرض صحت این نظریه سیاسی که با نوعی توطئه انگاری همراه بود، به تقویت و تحکیم و توسعه و ترقی ساختار واقعی پرداخته شود، بسیاری از دولتمردان عهد قاجار یا دوران پهلوی به سمت وابستگی و کسب حمایت از یکی از قدرت های رقیب رفتند و از طرف دیگر، نگرشی پدید آمد که در آن، مردم - نه فقط نخبگان - حتی جریان طبیعی و درونی حوادث اجتماعی را به سیاست انگلستان نسبت می دادند . شاید در ترویج و تبلیغ این بینش دیپلماسی خود آن کشور نیز دخیل بود; زیرا بسط آن، سیاستمداران و دولتمردان را نسبت به قدرت انگلستان مرعوب و بسیار خودباخته می کرد .
در میان نخبگان سیاسی معارض با حاکمیت و دولتمردان کنونی (اپوزیسیون در تمام طیف آن) اندیشه برون نگری و اصالت و بلکه اتکا یا چشم دوختن به خارج و قدرت های خارج نفوذ و رواج یافت . به هر حال، متاسفانه، بینش نگاه به خارج در سطح اپوزیسیون داخل و خارج و حتی درون حاکمیت یا جناح های مختلف نفوذ دارد، لیکن این یک موضع پایدار نیست و می توان امید گذرا بودن را نسبت به آن داشت; زیرا همین که نیروهای اصلاح طلب، معترضین یا معارضین (اپوزیسیون) مشاهده کنند و به تجربه دریابند که فعالیت و تلاش و کوشش همراه با تفکر و هماهنگی در بستر وحدت، نقش مؤثر در اصلاح و پیشرفت امور داشته و دارد، به تناسب از میزان نگاه ایشان به خارج کاسته می شود . برنامه های جهانی شدن هم مزید بر علت شده و جو نگاه به خارج را شدیدتر می سازد; اما کسانی که از تجربه اجتماعی - سیاسی کافی برخوردارند و بینشی عمیق و واقع گرا نسبت به جامعه ملی و مسائل ملی دارند، می دانند که مؤثرترین طریق و راهبرد ترقی واقعی کشور دست به زانوی خود گرفتن و مغز و تن خود را به کار انداختن و هر چه بیشتر به سمت وحدت و اتحاد برای ملت و وطن رفتن است .
6 . استبدادگرایی
فضای جامعه سیاسی ما استبدادگراست; یعنی غالب سازمان ها و گروه هایی که در برابر استبداد حاکم بر جامعه مقاومت و مخالفت می کنند، خود در باطن میلی به حاکمیت خود و کشاندن جامعه به دنبال خود دارند و این ریشه استبداد است . به هر حال تجربه نشان داد که هر گروهی که در روابط درونی خود استبدادگرا و توتالیتر است، در زمان پیروزی و تصدی قدرت، با مردم و جامعه و گروه های سیاسی نیز برخوردی استبدادی یا توتالیتر خواهد داشت . سازمان مجاهدین خلق هم، هر چند به پیروزی نرسید، در دوران فعالیت مجاز خود در داخل کشور نشان داد که به شدت استبدادگرا و هژمونی طلب است . هم اکنون نیروهای سلطنت طلب خارج از کشور، به رغم تبلیغ برای دموکراسی، روابط به شدت استبدادگرایانه دارند . به هر حال، فرهنگ استبدادی از آن گونه آفت های تاریخی است که گریبان جامعه ما را رها نمی کند .
اشاره
1 . این مقاله حاوی نکاتی مهم ولی نه چندان جدید است . آنچه تازگی دارد، رویکرد جناب سحابی است که با اعتدال و واقع نگری و انصاف همراه شده است . حسن دیگر مقاله این است که در آن از رویکرد صرفا سیاسی پرهیز شده است . اگر روشن فکران جامعه ما چنین رویکردی داشته باشند، می توان امیدوار بود که آینده فرهنگ ما از تعالی و رشد بیشتری برخوردار شود .
اگر آقای سحابی، پس از گذراندن دوران پر فراز و نشیب گذشته و ایفای نقش در قالب اپوزسیون، اینک به این نتیجه رسیده باشند که منصفانه به نقد گذشته جریان روشن فکری و مبارزه سیاسی گذشته ایران بپردازند و بدون غرض ورزی هایی که معمولا ژست های اپوزسیونی را همراهی می کند، وضعیت فرهنگ سیاسی جامعه را تحلیل کنند و این مسیر را همچنان عالمانه و نه سیاست ورزانه ادامه دهند، می توان امید داشت تحلیل های روشنگرانه تری عرضه شود .
2 . همه مواردی که آقای سحابی از فرهنگ سیاسی - اجتماعی ایران برشمردند قابل قبول و درست است; اما باید موارد دیگری را نیز اضافه کرد که شاید اهمیت پاره ای از آنها از آنچه جناب سحابی گفتند بیشتر باشد . به عنوان نمونه می توان به روحیه «واگذار کردن کارها به دولت » اشاره کرد . ایرانیان همواره انتظار دارند دولتی مقتدر وجود داشته باشد که همه کارها را خودش انجام دهد . دولتی که هم امنیت ایجاد کند، هم اقتصاد را به شکوفایی برساند، کارآفرینی کند و ... .
همچنین باید به فرهنگ «ستیز» به جای همکاری و همدلی اشاره کرد . این فرهنگ که می توان آن را نوعی واکنش به استبدادهای طولانی دوران شاهنشاهی ذکر کرد، پس از انقلاب نیز همچنان بر جای مانده و گروه های سیاسی، به ویژه روشن فکران، کمتر در کنار یکدیگر به کار و هماهنگی پرداخته اند و بیشتر در صدد حذف رقیب بوده اند . این فرهنگ «ستیز» در زمان های مختلف شدت و ضعف پیدا می کند و در قالب های مختلف بروز می یابد . گاهی به صورت مبارزه قهرآمیز و خشن، گاهی به صورت مبارزه منفی و آرام . ژست اپوزسیونی گرفتن نیز از این فرهنگ برمی خیزد .
«قانون گریزی » نیز یکی دیگر از ویژگی های فرهنگ سیاسی ایرانیان است . شاید بتوان این عامل را نیز که بسیار ریشه دار است، نتیجه نامشروع دانستن حکومت های حاکم بر ایران دانست که حتی در دوران های کوتاهی که حکومت هایی با مشروعیت نسبی بر سر کار آمده اند نیز ادامه یافته است . این عامل با آنچه آقای سحابی تحت عنوان «بیگانگی ملت و نهاد دولت » ذکر کردند، ارتباط نزدیکی دارد . مردم ایران عادت کرده اند که اگر بتوانند از قانون بگریزند . حتی پس از انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی نیز این عادت برطرف نشد و هنوز هم تداوم دارد . البته نمی توان انتظار داشت که یک عادت دیرینه که جزء فرهنگ ناخودآگاه ملتی است و از لایه های میانه نیز عبور کرده و به لایه های زیرین فرهنگ مردم رسیده است، با گذشت بیست سال دگرگون شود; آن هم بیست سالی که به نوعی همواره همراه تحولات پر تنش انقلابی بوده است و بر پایه ای ثابت استقرار نداشته تا بتواند به عادت جمعی تبدیل شود و به تدریج نقش فرهنگ را به خود بگیرد .