ماهان شبکه ایرانیان

اصول و قواعد اخلاق در رویکردهای عرفانی/اخلاق عارفانه

هر علمی دارای یک سلسله اصول و قواعدی است که به وسیله آن اصول و قواعد، مسائل آن علم درک و فهم می شود و در مقام عمل نیز به کار می آیند

مقدمه

هر علمی دارای یک سلسله اصول و قواعدی است که به وسیله آن اصول و قواعد، مسائل آن علم درک و فهم می شود و در مقام عمل نیز به کار می آیند. همچنین به وسیله آن قواعد، حکم مسائل جزئی نیز مشخص می شود. از این رو، از میان علوم، اخلاق نیز به عنوان یک علم، دارای قواعدِ خاص به خود می باشد. منظور از قاعده اخلاقی، اصول کلی است که به وسیله آن ها، چیزهای با ارزش را از آن چه فاقد ارزش است، تشخیص می دهیم و با شناخت قواعد اخلاقی، در مقام عمل می توانیم تشخیص دهیم، که آیا اعمال ما دارای ارزش اخلاقی هستند یا خیر و اگر هستند ارزش منفی دارند یا مثبت؟

از آن جا که مکاتب اخلاقی با یکدیگر متفاوت اند، لذا قواعدی هم که این دو ارائه می دهند با یکدیگر متفاوت خواهند بود. از این رو، آنچه در مکتب اخلاقِ فلسفی به عنوان قاعده مطرح می شود، با آنچه که در مکتبِ اخلاق عارفانه وجود دارد، متفاوت خواهد بود؛ چرا که تلقی این دو مکتب از انسان و در نتیجه ارزش های اخلاقی او نیز متفاوت خواهد بود.

این نوشتار تلاش اندکی است برای دست یابی به قواعد اخلاقی مقبول در مکتب اخلاق عارفانه، اما به دلیل اینکه در کتب عرفا به این قواعد تصریح نشده، دست یابی به قواعد با سختی همراه است. علاوه بر این که نگارنده آشنایی چندانی با مسائل عرفانی نداشته و تنها تلاشی برای بدست آوردن قواعدِ مذکور انجام داده است. بنابراین، امکان این که ره به خطا رفته باشد محتمل است.

 

1. قاعده اساسی ترتب مقامات (توالی مقامات)

مهم ترین قاعده ای که در اخلاق عارفانه مطرح است، قاعده ترتّب مقامات بر یکدیگر بوده و این، یک اصل پذیرفته شده نزدِ عرفاست، که پیمودن هریک از منازلِ مطرح در سلوک، متوقف بر به فعلیت رساندن درجات قبلی است و تا یک مرتبه از منازل و مقاماتی که در درون خود دارد به فعلیت نرسد، حرکت به سوی منزل بعدی کاری بی نتیجه خواهد بود. خواجه عبدالله انصاری در این زمینه می گوید: «لاتصح النهایات الا بتصحیح البدایات، کما أنّ البیّنة لاتقوم الاعلی الأساس».(1)

چنین اصلی برخاسته از نگاهی است که عرفا به انسان دارند، آنان برخلاف فلاسفه که نفس انسان را در یک برش عرضی به سه قوه: شهویّه، غضبیّه و عاقله تقسیم می کنند، اتصاف به فضایل را در اعتدال قوا و اتصاف به رذایل را در افراط و تفریط آن دانسته و معتقد به مراتب طولی حقیقت انسان اند، به گونه ای که مراتب پایین، رقیقه مراتب بالایی هستند. بر همین اساس، برای فعلیت یافتن مراتب بالا ناگزیر از به فعلیت رسیدن، مراتب پایین تر هستیم.

برای روشن شدن زوایای این قاعده، خلاصه آنچه در «لطایف العرفان» آمده را براساس ترتیب و تنظیم خواجه عبدالله انصاری در شرح عبدالرزاقِ کاشانی مطرح می کنیم.

انسان دارای یک نفس حیوانی، یک اثر روحانی و یک سر الهی است، که هریک از این سه مرتبه، دارای سه رویکرد و توجه هستند.

1. توجه به تدبیر مادون؛ 2. توجه به عین ذات؛ 3. توجه به مافوق.

برای کسبِ فیض و استعداد، این نه وجه، به علاوه «احدیت»، مراتب دهگانه انسانی را تشکیل می دهند، که هرکدام از این مراتبِ دهگانه، خوددارای مراتب دهگانه دیگری هستند، که مجموع آن ها به 100 می رسد.

سالک، باید این مراتب را از ابتدا؛ یعنی از مرتبه نفس حیوانی آغاز کرده، در انتها به مرحله سر الهی برسد و با طی آن به حقیقت دست یابد.

بنابراین، ما در این جا فقط مرحله توجه نفس حیوانی به مادون را توضیح داده، چگونگی ترتب منازل موجود در آن را بر یکدیگر روشن می سازیم، لذا با این توضیح روشن خواهد شد که مرحله توجه نفس حیوانی به عین ذات متوقف برگذراندن مرحله اول، یعنی توجه نفس حیوانی به مادون خویش است.

 

توجه نفس به مادون (بدایات)

در این مرحله است که با امتثال اوامر و نواهی در جمیع حرکات و سکنات - چه فعلی و چه قولی - از مرحله طبیعت خارج گشته، حالت اعتدال تام به او دست می دهد، به گونه ای که نفس به اطراف تمایل پیدا نکرده و هیچ امری از امور بدنی، او را مشغول به خود نمی سازد.

تحقق منازل ده گانه این مرتبه عبارتند از: یقظه، توبه، محاسبه، انابه، تفکر، تذکر، اعتصام، فرار، ریاضت و سماع که به ترتیب صورت می گیرد و هر مرتبه نیازمند فعلیت مرتبه قبلی است.

نحوه فعلیت این منازل این گونه است، که ابتدا نفس اماره به سوء است، اما وقتی آگاه شده و از خواب غفلت بیدار شد، اولین مقامی که درمی یابد «مقام یقظه» است. آن گاه که مرتبه درون خود را احساس کرد و فهمید که پیرو شیطان است «توبه» می کند. سپس اعمال صالح خود را با سیئات درهم آمیخته دیده و شروع به «محاسبه» می کند تا حسنات بر سیئات غلبه یابد و موانع راه اندک شود. در این جاست که به «انابه» با حق می پردازد، سپس پیرامون صالحاتی که او را کمک کرده و قدر و منزلت او را بالا می برند، تفکر می کند و از نتایج این تفکر، به مقام «تذکر» و پندآموزی از عبرت ها می رسد. آن گاه به خدا «معتصم» شده، از حول و قوه او مدد می جوید و از مکر و حیله شیطان به سوی او «فرار» می کند. در این مرحله است که برای تلطیف باطن خویش نیاز به «ریاضت» پیدا می کند و به اندازه لطافت خود از «سماعت» وعد، بهره مند می گردد و از وعید متأثر شده، از نقصان می گریزد.

با پایان یافتن این منازل، قوای نفسانی، مانع سلوک اصلاح و شیطان وسوسه گر نسبت به لذات شهوی و زینت های دنیوی رفع شد، نفس انسانی به مرحله لوامه رسیده، و مستعد خروج از انفعالات اجزای بدن گردیده، برای اتصال از حمل بدن آماده می گردد و این جاست که مرحله «توجه نفس به ذات» فرا می رسد.

با این توضیح، روشن شد که حصول مرتبه توجه نفس به ذات، متوقف بر حصول مرتبه «توجه نفس به مادون» بوده، هم چنین فعلیت منازل موجود در مرحله «توجه نفس به مادون» بر فعلیت یافتن منزل قبلی هریک از منازل متوقف است.

نتیجه این که، هرگاه اعمال سالک بر اساس این قاعده انجام گیرد، مقبول و ارزشمند است و آن گاه که اعمالش از این چارچوب خارج گردد، مثلاً قبل از فعلیت تام و مرحله توجه به نفس، بخواهد عمل مرحله توجه به اثر حیوانی را انجام دهد، آن عمل هیچ ارزش اخلاقی نخواهد داشت و او را متصف به فضایل نخواهد ساخت.

 

2. قاعده لزوم مطابقت طریقت با شریعت

عرفا معتقدند که در مراحل سلوک، هیچگاه نباید عملی در تضاد با شریعت انجام گیرد و چنان که عملی با آن چه شریعت مطرح می کند در تضاد باشد، در حقیقت ره به خطا سپرده و سالک را به مقصد نخواهد رساند.

کلمات عرفا در این زمینه بسیار است، که ما در اینجا برای نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:

1. ابن عربی می گوید: «شریعت جاده ای است روشن، که رهگذر نیک بختان و طریق خوشبختی است، هرکه از این راه برود، به رهایی می رسد و هر که از آن روی برگرداند، سرنوشتی جز هلاکت نخواهد داشت».(2) و در جای دیگری می گوید: «کل علم حقیقه لاحکم للشریعة فیها بالردّ فهو صحیح و الا فلا یعول علیه».(3)

2. ... ذوالنون گوید: «علامت عارف سه چیز است: نور معرفتش نور تقوایش را خاموش نسازد و به آن علمی که ناقض حکمی ظاهری باشد، باور نداشته باشد...».(4)

3. در کتاب سرّ الصلوة امام خمینی(ره) چنین آمده است: «... پس آن نمازی که به بعضی از عرفا نسبت دهند، که نماز سکوتش گویند و به ترتیب خاص، «الف» الله را متمثل در پیش رو کنند و پس از آن «لا» را و پس از آن «ه» را و پس از آن مجموع را به ترتیب خاصی که به عدد حضرات خمس شود - بر فرض صحت نسبت - از جهل آن کسی است که این معجون بی معنی را درست کرده است».(5)

«بالجمله کشفی اتم از کشف ختمی - صلی الله علیه و آله و سلم - و سلوکی اصح و اصوب از آن نخواهد بود، پس ترکیبات بی حاصل دیگر را که از مغزهای بی خرد مدعیان ارشاد و عرفان است باید رها کرد.«(6)

در رساله لب اللباب چنین آمده است: «پوشیده نماند که از ابتدای سیر و سلوک تا آخرین مرحله از آن، سالک باید در تمام امور، ملازم شرع انور باشد و به قدر سرسوزنی از ظاهر شریعت تجاوز ننماید...».(7)

قشیری می گوید: «شریعت، امر بود به التزام بندگی و حقیقت، مشاهدت ربوبیت بود. هر شریعت که مؤید نباشد به حقیقت، پذیرفته نبود و هر حقیقت که بسته نبود به شریعت با هیچ حاصل نیابد...».(8)

 

3. قاعده ذومراتب بودن سالک و تفاوت برنامه ها

طی کردن مراحل سلوک و نیز به فعلیت رساندن مقامات و منازل در همه افراد به یک نحو نیست، چرا که استعدادهاو قابلیت های افراد متفاوت است. چنان که ابوذر و سلمان در یک مرتبه نبودند و آن چه که پیامبر اکرم به سلمان می آموخت قابل عرضه به ابوذر نبود.

به خاطر همین تفاوت هاست که «شماری با شتاب پیش می روند و شماری با کندی حرکت می کنند، یکی در یک منزل زیاد می ماند و دیگری در آن منزل چندان توقف نمی کند، یکی به سبب استعداد ویژه اش دچار هیجان (شگفتی) نمی گردد، در حالی که دیگری از حالت فنا و استفراق باز نمی گردد. یکی پیش از بلوغ به یقظه می رسد و دیگری در سنین پیری، یکی با چله، ده منزل پیش می رود و دیگری با ده چله کوچک ترین تحولی نمی یابد.»(9)

ابن سینا در نمط نهم، پس از بیان این که مطلب مذکور در این نمط راجع به حالات و مقامات عرفانی، برای غافلان، بی ارزش و بی اهمیت جلوه نموده و برای محصلان مایه عبرت است، می گوید:

«فمن سمعه فاشماز عنه فلیتّهم نفسه، لعلها لاتناسبه و کلّ میّسر لاخلق له».(10)

عبارت اخر (کلّ میّسر لاخلق له) بیانگر این معناست، که نباید اولا: از همه کس متوقع باشیم که تمام منازل را طی کند و ثانیاً: برنامه عملی همه کس به یک نحو نخواهد بود.

خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین - چنان که می بینیم - در هر منزل و مقامی صاحبان این مقام را به سه دسته: «عوام»، «درجه سالک» و «درجه محقق» تقسیم کرده و برای هر کدام راه و دستور خاصی را بیان می کند: «و انّی مفصّل لک درجات: کلّ مقام منها لتعرف درجة العامة منه، ثم درجة السالک، ثم درجة المحقق، و لکل منهم شرعة و منهاج و وجهة هو مولاها قد نصب له علم هو مبعوث و اتیح له غایة هو إلیها محثوت».(11)

 

4. قاعده حسنات الأبرار سیئات المقربین

براساس این قاعده، وظایف سالکین - که منازل اولیه را گذرانده اند - بس سنگین تر و گسترده تر از کسانی است که در ابتدای راه هستند، به گونه ای که اگر سالک بار یافته در منزل توکل بخواهد آن چه را که صاحب منزل توبه انجام می دهد، او نیز انجام دهد، به منزله خطا و سیّئه برای او خواهد بود.

در کتاب اللمع چنین می خوانیم: «ولی زبان اهل معرفت و واجدین و افراد خاص از خواص درباره معنی توبه، همان پاسخ ابوالحسین نوری در پرسش از توبه است، که گفت: توبه آن است که جز خدای متعال از هر چیز دیگری بازگردی و با این سخن، اشاره به گفته ذوالنون دارد، که آن چه گناهان مقربان است به منزله حسنات ابرار است».(12)

در کتاب مقالات از محمد شجاعی چنین آمده است: «گناه دارای مراتب می شود؛ مثلاً برای من و شما و برای عامه مؤمنین و نیز برای سالک در ابتدای سلوک، گناه و گناهان عبارتند از: ترک واجب ها و ارتکاب محرمات. و برای سالک در مراحل بعد از شروع و اواسط سلوک، گناه و گناهان عبارتنداز: توجه قلب به اغیار و غفلت آن از پروردگار... و برای سالک در مراحل عالیه سلوک و در نهایات گناه و گناهان عبارتند از: توجه داشته به خود».(13)

 

5. قاعده رجوع نهایات به بدایات

این قاعده بیان گر این است که از یک نظر، تمام عرفان بالقوه در همان اولین منزل سیر و سلوک وجود دارد، حقیقت انسانی، نه جسم است، نه ماه، نه روح و نه نفس ناطقه، بلکه حقیقت انسان، همان لطیفه ربانی است و جنبه جسمانی و روحانی نیز همگی از مظاهر و جلوه های آن حقیقت اند. آن چه در بدایت است نازله همان است که در نهایت قرار دارد. آن نهایت، حقیقت واحدی است که ذاتاً مواج و فیاض است. امواج آن حقیقت است که به صورت نمودها از نقطه وحدت ازلی تنزل یافته و نیم دایره ای از جریان فیض معشوق را ترسیم نموده و در پایین ترین حد خود در جهان خاکی (ملک) پایان یافته است. در این تنزل، جلوه های آن حقیقت، در هر مرتبه ای قید و حد بیشتر پذیرفته و در حجاب تعینات قرار می گیرد. پس این موج جلوه ها از نقطه پایان باز می گردد و در این بازگشت است که نیم دایره ای دیگر از مراتب و درجات هستی شکل می گیرد. (قوس صعودی)(14)

فلسفه این بازگشت، میل و حبّی است که در هر فرعی نسبت به بازگشت به اصل آن وجود دارد.

این میل و حب در تمام ذرات هستی و از جمله انسان هاست «و او قبل از آن که محجوب به حجب گردیده و صورت اصلی خود را از دست بدهد، مستغرق در شهود حق و واله در حب او و عاشق و فانی در وجه اوست».(15)

وقتی دل با تنزل از صورت اولیه خویش، محجوب به حجاب ها گردید، هم صورت اصلی آن زیر حجاب ها قرار می گیرد و هم حب و عشق و فنای آن.(16)

نتیجه این که: براساس چنین قاعده ای (رجوع نهایت به بدایات) آن چه باید صورت پذیرد و ارزش اخلاقی دارد، کنار زدن موانع و شواغلی است، تا این میل و عشق بازگشت به اصل از زیر آوار تعینات مادی و معنوی سربرآورد و زمینه صعود فراهم آید. آن چه در ابتدای امر صورت می پذیرد، کنار زدن موانع و ظهور این میل باطنی است که از آن به «اراده» تعبیر می کنند. این اراده در حقیقت نوعی بیداری یک شعور خفته است، که خواجه عبدالله در منازل السائرین در تعریف آن می گوید: «و هی الاجابة لدواعی الحقیقة طوعا».(17) با پاسخ گویی به این دواعی حقیقت (میل باطنی و حب به بازگشت به وطن) حرکت آغاز گشته و سالک در هر مرتبه ای حجب تعیین یافته نورانی را پشت سر گذاشته و هرچه به اصل نزدیک تر شود، این میل و حب بیشتر می شود و جلوه ها نیز بیشتر از گذشته آن، حقیقت را می نمایانند.

 

6. قاعده استفتاء قلب

در مرتبه ای از سلوک برای آگاهی از آن چه مخالفت الهی در آن انجام نگرفته باشد، از هر آن چه قلب نسبت به آن در خود بتند و سالک را باز پس زند، به حرام بودن و قبیح بودنش حکم کنند.

در ترجمه اللمع چنین آمده است: «... برخی دیگر از هر آن چه که قلب از آن باز ایستد و باطن، هنگام پرداختن به آن درخود بتند، پارسایی ورزند و این، مقامی است که جز صاحب دلان و محققان آن را نمی شناسند». ابونصر (ره) می گوید: «آگاهی از چیزی که نافرمانی خدا در آن نشده باشد، برای هیچ کس جز با اشاره قلب میسر نشود. اگر کسی بپرسد، آیا براین مطلب هیچ اصل علمی که مربوط به آن باشد می یابی؟ در جواب آن گویند: آری! فرمایش پیامبر(ص) خطاب به وابصه که [فرمود]: استفت قلبک و ان افتاک المفتون».(18)

 

7. قاعده ذومراتب بودن مقامات

هر مقام و منزلی در اخلاق عرفانی در یک حد خاص خلاصه نمی شود، بلکه هر مقامی دارای لایه ها و مراتب در طول هم می باشد و سالک باید همه مراتب را طی کند تا نهایت آن مقام را کسب کرده باشد، که ما در اینجا تنها به یک نمونه اشاره می کنیم: از اول سلوک تا آخر آن به تناسب مراحل و منازل مختلفی که پیش می آید، سالک در حقیقت در توبه و بازگشت است و در مدارج توبه پیش می رود و قدم به قدم به سوی موطن اصلی خویش برمی گردد... بنابراین، توبه فقط در توبه از حرام ها، که عبارتند از: ترک واجب و ارتکاب محرمات خلاصه نمی شود، بلکه در هر مرحله ای از مراحل سلوک و در هر منزلی از منازل سیر، توبه ای هست که متناسب با همان مرحله و با همان منزل است. توبه از حرام ها در اول سلوک است و اما در مراحل و منازل بعدی به حسب هر کدام از آن ها توبه دیگری مطرح است، مانند توبه از تعلق داشتن به مباحات، توبه از غفلت قلب و نسیان حق، توبه از توجه داشتن به خود و... از مراتب و مدارج توبه.(19)

 

8. قاعده تلازم ظاهر و باطن

در طریقت، باید هم ظاهر را مواظبت نمود و هم باطن را، چرا که ظاهر صورتی از باطن را در خود دارد و باطن به نحو بیشتری مراتب ظاهر را در خود جای داده است، به دلیل این که مرتبه باطن شدت یافته مرتبه ظاهر است و به منزله جنس مرتبه ظاهر است.

در آداب الصلوة امام خمینی(ره) چنین آمده است: «... و از آن که تزکیه قلب را در این حدیث شریف (حدیثی از امام رضا(ع) در باب وضو) از فوائد وضو قرار داده، معلوم می شود که برای وضو باطنی است، که به آن، تزکیه باطن شود و نیز رابطه ما بین ظاهر و باطن و شهادت و غیب معلوم می شود؛ و نیز استفاده شود، که طهوری ظاهری و وضوی صوری از عبادات و اطاعت رب است و این جهت طهور ظاهر موجب طهور باطن گردد و از طهارت صوری تزکیه فؤاد حاصل شود».(20)

در سرّ الصلوة چنین آمده است: «و بباید دانست که ما بین ظاهر و باطن و سرَ و علن انسانی یک ارتباط و علاقه طبیعیه ایست که آثار هریک و افعال و حرکات هریک را در دیگری سرایتی عظیم و تأثیری غریب است.(21)

 

9. قاعده تلازم معرفت و سلوک

به هر اندازه که آگاهی و معرفت انسان از مراحل سلوک و خصوصیات هر مرحله بیشتر باشد، ترقی و پیشرفت او نیز بیشتر خواهد بود. و به اندازه ای که دچار جهل گردیده باشد، توقف او و نرسیدن او به مراحل بالاتر موجب می گردد.

در کتاب مقالات استاد محمد شجاعی بعد از بیان این که بعضی از سالکین در اوایل سلوک و بعضی دیگر در اواسط سلوک دچار غرور گردیده و می پندارند که طریق سلوک همین است و بیش از این نیست، آورده است: «به این نکته باید خوب توجه داشت که غرور و غفلت این دسته از مغرورین، مانند آن ها که قبلا ذکر کردیم و مانند همه طبقات و اصناف مغرورین، بیش از همه چیز، از جهل و عدم اطلاع آنان سرچشمه می گیرد. اگرچه هواهای نفسانی و مکاید شیطانی و نفس در این مورد و موارد دیگر غرور از نقش مهمی برخوردار هستند و لیکن نقش جهل و بی اطلاعی هم بسیار مؤثر و بالاتر از هر نقشی است».(22)

امام خمینی(ره) در سرّ الصلوة درباره نمازی که به عرفا نسبت می دهند و نیز نمازی را که به نام نماز سکوت به عرفا نسبت داده اند، می فرماید: «پس، از بیانات معلوم شد که آن چه پیش اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول سالک مستغنی از رسول گردد، امر باطل بی اصل و خیال خام بی مغزی است، که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیاء صادر شده، نعوذ بالله منه». (23)

 

10. قاعده لزوم دستگیری استاد و مرشد در مسیر سلوک

طریقت، مسیری است بسیار مشکل، همراه با خطرات و انحرافات فراوان. و طی این سیر بدون استاد و راهنما، ره سپردن به ظلمات است و در وادی گمراهی قدم نهادن.

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی(24)

در رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم چنین آمده است:

«و سالک را در هیچ حالی از استاد چاره ای نیست. اگرچه به وطن مقصود رسیده باشد، چه آداب وطن را نیز او می آموزد و والی آن مملکت نیز اوست».(25)

مرحوم قاضی فرموده است: «چنان که کسی طالب راه و سلوک طریق خدا باشد، برای پیدا کردن استاد این راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذراند تا پیدا نماید ارزش دارد». وی فرموده است: «کسی که به استاد رسیده، نصف راه را طی کرده است».(26)

 

11. قاعده مراعات و مدارا

حضرت امام خمینی(ره) در سرّ الصلوة می فرماید: «از این احادیث و احادیث دیگر، استفاده دیگر شود که آن نیز از باب مهمات باب ریاضت است و آن عبارت از «مراعات» است. و آن چنان است که سالک در هر مرتبه که هست، چه دریافت مجاهدات علمیه یا نفسانیه یا عملیه، مراعات خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زاید بر طاقت و حالت خود تحمیل نکند. خصوصاً برای جوان ها و تازه کارها این مطلب از مهمات است که ممکن است اگر جوان ها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و حظوظ طبیعت را به اندازه احتیاج آن از طرق محللّه ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمی شوند، که جبران آن را نتوان کرد».(27)

 

12. قاعده اصالت فرایض در عبودیت

اگر در حقیقت فرض یا فریضه، به تأمل بپردازیم، خواهیم دید که فریضه به لحاظ این که فریضه است و باید انجام بگیرد، از خصوصیت خاصی برخوردار است، که در نافله و در عبادت مستحب، آن خصوصیت نیست و آن این که در فریضه به حکم این که باید انجام گیرد، اراده حق در وجود انسان حاکم بوده و انسان تحت اراده او قرار می گیرد و از خود انسان و اراده وی خبری نیست و این همان راه فنا است که در اصل عبودیّت و در حقیقت آن مطرح است.(28)

بنابراین، فریضه مقدم بر نافله است و تا فریضه ای فوت شده باشد، نافله را اثری نیست و ارزشی نخواهد داشت.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان