امروزه شادی به عنوان یک معیار اصلی در تشخیص سلامت روانی محسوب می شود، زیرا محققان دریافته اند که شادی فواید عینی و قابل اندازه گیری فراوانی را در پی دارد. برای مثال رابطه ی بین شادی و افزایش در سلامت جسمانی، کاهش در آسیب روانی، افزایش در مهارت های برتر مقابله با بحران و حتی طول عمر بیش تر در انسان، توسط محققان گزارش شده است. پس یکی از اهداف مهم روان شناسی مثبت نگر، تلاش برای افزایش دانش انسان درباره ی شاد زیستن و افزایش سلامت روانی از طریق بررسی منطقی خواسته ها و توانمندی های شخصی است، ولی متأسفانه در گذشته روان شناسان و متخصصان بهداشت روانی، کم تر به این امر مهم توجه و عنایت داشته اند. شاید یکی از علل این کم توجهی ماهیت سنتی روان شناسی و به خصوص روان شناسی بالینی باشد، زیرا همان طور که گفته شد، بهداشت روانی عمدتاً به جای تلاش برای افزایش شادی و به زیستی بر اصلاح و تغییر رفتارهای نابهنجار و بهبود بخشیدن به رنج ها، آلام، ضعف ها، و اضطراب های انسان تمرکز کرده است. پیش فرض اساسی، مداخلاتی از این دست بوده است که اگر ما بتوانیم رنج انسان را کاهش دهیم، این امر باعث به زیستی بشر می شود. با این حال چنین استدلالی به نظر نادرست می آید زیرا از میان بردن رنج فرد تنها او را به «نقطه ی صفر» باز می گرداند و این عمل الزاماً هیچ تأثیری بر فعال کردن ظرفیت های او جهت دست یابی به شادی ندارد.
آیا ممکن است افراد را یاری کرد تا فراتر از یک نقطه ی صفر گام بردارند؟ به عبارت دیگر، آیا می شود انسان را از یک حالت فاقد رنج و بیماری به بالاترین سطوح شادی ارتقا داد؟ در این جا ما بلافاصله با یک پدیده ی متناقض روبه رو می شویم. شاید امکان تغییر سطح شادی در انسان اصلاً میسر نباشد. بسیاری از محققان با چنین نظری موافق اند تا حدی که برخی از نظریه پردازان معاصر چنین پنداشته اند که اصلاً تلاش برای افزایش میزان شادی در افراد، آب در هاون کوبیدن است، هر چند تلاش های واهی ممکن است به طور زودگذر شادی بیافریند، ولی در درازمدت افراد به حالت و سطح اولیه ی خود باز می گردند. اگر این نتیجه گیری درست باشد، شاید آرزوی دست یابی به شادی پایدار را باید به دست فراموشی سپرد. ریشه ی این دست بدبینی را می توان در فرضیه های سنتی که در روان شناسی و روان پزشکی متداول بوده است، جست و جو کرد؛ مثلاً این که شادی ریشه ی ارثی و ژنتیکی دارد و کلاً غیرقابل تغییر است یا این که رابطه ی معنی داری بین خصوصیات شخصیتی و شادی پایدار می توان یافت. در این جا ما به بررسی اجمالی هر دو روی سکه می پردازیم و به این سؤال پاسخ می دهیم که آیا می توان شادی را افزایش داد؟
چرا ممکن است افزایش سطح شادی در انسان غیرممکن باشد؟
تعدادی پژوهش رفتاری - ژنتیکی نشان داده اند که تغییر دادن سطح شادی در افراد اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است. در سال 1996 میلادی، دو محقق به نام های لیکن و تلگان براساس پژوهش هایی که بر روی دوقلوها و فرزندخواندگان انجام داده بودند، ادعا کردند نقش توارث در به زیستی حدود 80 درصد است (هر چند امروزه بیش تر محققان نقش توارث را 50 درصد تخمین می زنند). به عبارت دیگر چنین تصور می شود که از نظر ژنتیکی، یک نقطه ی غایی در سیستم مغزی انسان وجود دارد که فطری است و هر فرد پیرامون این نقطه در نوسان است، ولی هرگز نمی تواند فراتر از این نقطه گامی بردارد. دلیل دیگر برای وجود بدبینی در پژوهشگران، نتیجه ی تحقیقاتی است که در زمینه ی صفت های شخصیتی انجام شده است. صفت های شخصیتی مجموعه های شناختی، عاطفی و رفتاری است که در طول عمر فرد و در موقعیت های مختلف کمابیش ثابت می ماند، پس وجود این صفت ها می تواند دلیل پایداری عوامل به زیستی در طول عمر محسوب شود.
هانس آیسنک روان شناس معروف معتقد بود تفاوت های جسمانی میان درون گرایان و برون گرایان، دلیل وجود تفاوت های رفتاری میان این دو گروه محسوب می شود. او می گفت: «سلسله اعصاب مرکزی درون گرایان در مقایسه با برون گرایان اگر ضعیف تر نباشد به مراتب حساس تر است.» به این صورت که درون گرایان، حساسیت بیش تری نسبت به درد و محرک های درونی و بیرونی از خود نشان می دهند، در نتیجه آن ها تحریک پذیرتر و آسیب پذیرتر هستند (آیسنک 1964).
مک کری و کاستا (1990) نشان دادند که از پنج عامل عمده ی شخصیتی، دو عامل روان رنجوری و برون گرایی که ظاهراً بیش ترین تأثیر را بر به زیستی انسان دارد، در طول عمر به طور قابل توجهی پایدار باقی می ماند. پس افراد با توجه به خصوصیات شخصیتی، سطح ثابتی از شادی را در طول عمر حفظ می کنند.
استدلال دیگری که درباره ی تغییرناپذیری سطح شادی در افراد مطرح می شود، مربوط به نظریه ی سازگاری با تغییر است. بر اساس این نظریه انسان ها به سرعت با تغییرات مثبت و منفی در زندگی سازگار می شوند.
پس هرچند ممکن است موقعیت های به وجود آمده در زندگی به طور موقت باعث خوشحال تر یا غمگین تر شدن فرد شود، ولی زمانی که فرد به این موقعیت ها یا پیشامدهای جدید عادت کند، اثربخشی آن بر سطح شادی به سرعت کاهش می یابد یا حتی ممکن است کاملاً از بین برود.
در سال 1978 میلادی بریکمن و همکارانش در یک پژوهش کلاسیک نشان دادند که پس از گذشت یک سال افرادی که میلیون ها دلار در قرعه کشی بلیت های بخت آزمایی برنده شده بودند، بیش از دیگران ابراز شادی نمی کردند. هم چنین افرادی که تنها چند ماه از فلج شدن شان می گذشت به طور معنی داری از سایرین غمگین تر نبودند!
چنین به نظر می رسد که «عادت» یکی از عوامل بسیار مهم در شکل گیری رفتار انسان است و براساس این نظریه تصویری از انسان به ذهن خطور می کند که در آن، انسان بر روی یک پله ی برقی به سمت پایین در حرکت است.
هر چند پیشامدهای امیدوارکننده در زندگی باعث می شود او هر از گاه و به طور موقت به سمت بالا و به سوی شادی حرکت کند، ولی فرایند عادت و خوپذیری انسان را وادار می کند تا به حالت اولیه بازگردد. با این حساب برخی از محققان تا جایی تحت تأثیر این بدبینی قرار گرفته اند که پیشنهاد داده اند: «از آن جا که شادی صرفاً به عنوان یک نوسان خلقی قابل بررسی است، بهتر است افراد به جای تلاش برای صعود از پلکان به زیستی به سطوح فعلی شخصیت و شادکامی خود قناعت کنند، بدین ترتیب آن ها ممکن است از به وجود آمدن نوسان ها و بی ثباتی در احساسات و خلق و خوی خویش پیشگیری کنند» (مک کروی کاستا، 1990).
آیا می توان سطح شادی را در افراد افزایش داد؟
اگر استدلال هایی که قبلاً به آن اشاره شد درست باشد، این نظریه که انسان با استفاده از توانایی های خود می تواند همواره در پی شادی باشد و آن را به دست آورد به کلی زیر سؤال می رود. با توجه به این که روان شناسی مثبت نگر، یکی از اهداف عمده ی روان شناسی به طور کلی و بهداشت روانی به طور اختصاصی را ارتقای سطح سلامتی و به زیستی شخصی و اجتماعی می داند، اکثر متخصصان پیرو این دیدگاه معتقدند که استدلال های بدبینانه، احتمالاً وضعیت متزلزل شادی و عدم امکان دسترسی انسان به آن به طور پایدار را با دیدگاهی بیش از حد منفی و اغراق آمیز ارزیابی کرده است (کار، 2004).
نخست این که برخی از پژوهشگران دریافته اند که می توان شادی را در افراد افزایش داد و این امر از طریق مداخلات و درمان های روان شناختی امکان پذیر است. پس حتی اگر ما طرفدار فرضیه ی ارثی بودن ظرفیت شادی هم باشیم باید اقرار کنیم که در حقیقت اثربخشی ناخواسته ی ژن ها بر میزان شادی را می توان با تغییر دادن و اصلاح کردن رفتار و محیط زندگی فرد و اجتناب از موقعیت های مشکل زا و رفتارهای ناسازگار به حداقل کاهش داد. پس نتایج تعداد قابل ملاحظه ای از پژوهش های علمی به این امر مهم اشاره دارد که مداخلات روان شناختی در زندگی افراد باعث افزایش میزان شادی در آن ها شده است، ما به برخی از این مداخلات اشاره خواهیم کرد. دیگر این که نتایج پژوهش های معدودی که شادی را در درازمدت سنجیده اند نشان می دهد که شادی در افراد می تواند به طور نسبتاً پایدار افزایش یابد.
در یک پژوهش (شلدون و هاوزر و مارکو، 2001) در طول سال اول دانشجویان دانشگاه را بررسی کردند. دانشجویانی که در ترم اول سال تحصیلی به اهداف خود رسیده بودند سطح بالاتری از به زیستی کلی را در پایان ترم دوم از خود نشان می دادند.
اگرچه برخی از این دانشجویان به سطح پیشین عاطفیِ قبل از دستیابی به اهداف بازگشته بودند، ولی در آن ها هم بستگی بالای موفقیت های اولیه و تداوم به زیستی مشاهده شد و اکثر افراد تحت مطالعه در طول تحصیل خود، سطح بالایی از شادی و به زیستی را گزارش کردند.
پژوهشگران چنین نتیجه گرفتند که دستیابی به اهداف در وهله ی نخست، شادی را به طور قابل ملاحظه ای افزایش می دهد و سپس در دراز مدت در حفظ آن نقش مهمی ایفا می کند، به طوری که تجربه های مثبت، در شکل گیری موقعیت های مثبت در آینده اهمیت به سزایی دارد.
متأسفانه پژوهش های درازمدت در این زمینه، از یک طرف به دلیل مشکلات عملی در اجرای پروژه و از طرف دیگر بدبینی موجود درباره ی امکان افزایش شادی در دراز مدت بسیار پراکنده و معدود بوده است.
پژوهش ها نشان داده است که رفتار محبت آمیز نسبت به دیگران شامل نوع دوستی، کمک به هم نوع، و انجام دادن اعمال خیر به طور معنی دار و موقتی خلق مثبت را در افراد افزایش می دهد (سلیگمن، 2002).
آزمودنی هایی که فعالیت بیش تری در مؤسسات خیریه داشتند یا حتی فقط بیش تر نسبت به سایرین احترام می گذاشتند، شادی بیش تری را گزارش می کردند (همان منبع). این افزایش در میزان شادی، ممکن است به چند دلیل اتفاق افتد: رفتارهایی از این دست که احتمالاً حس تعاون و همکاری را در فرد بر می انگیزد و این احساس که انسان بخشی از جامعه است و نقش مهمی در زندگی دیگران ایفا می کند، احتمالاً یک دلیل عمده برای شاد بودن محسوب می شود. دیگر این که مهرورزی و رفتار محبت آمیز، واکنش های مشابهی را از طرف دیگران بر می انگیزد. دیگران نسبت به فرد احساس قدردانی و امتنان می کنند و به او علاقه و محبت نشان می دهند که خود می تواند باعث استمرار شادی در فرد شود. با این استدلال، لیوبومیرسکی و همکارانش (2004) برای سنجش اثربخشی مهرورزی بر شادمانی افراد دست به اجرای یک برنامه ی مداخله ای ساده زدند.
محققان از آزمودنی ها خواستند تا پنج بار در هفته یک «عمل نیک» را انجام دهند و این کار را برای مدت شش هفته ادامه دهند. رفتار یا عمل نیک به رفتاری گفته می شد که به نحوی به دیگران منفعت رساند و معمولاً مستلزم این باشد که فرد نیکوکار از چیزی که متعلق به اوست، صرف نظر کند. برای مثال انداختن سکه در پارکومتر راننده ای ناشناس، اهدای خون یا کمک کردن به هم کلاسی برای انجام تکالیف درسی اعمالی بود که در تحقیق از آن استفاده شد.
گروهی از آزمودنی ها صرفاً مقیاس های شادی و به زیستی را قبل و بعد از شش هفته تکمیل کردند. نتایج به وضوح نشانگر افزایش معنی دار شادی در گروه مورد آزمایش بود.
در همین پژوهش از آزمودنی ها در گروه دیگری خواسته شد تا به عنوان تکلیف عملی شادی بخش زمانی را در روز شناخت و تمرکز بر نعمت هایی بپردازند که به آن ها ارزانی شده است. «نعمت هایی» که دانشجویان به ارزیابی و قدردانی آن می پرداختند شامل مواردی از قبیل موفقیت در امتحانات میان ترم، داشتن روابط نزدیک و صمیمی با دوستان و دریافت عشق و محبت از طرف والدین بود. این گروه از آزمودنی ها نیز پس از گذشت شش هفته شادی بیش تری را نسبت به گروه کنترل گزارش کردند.
لیوبومیرسکی و همکاران معتقدند که این گونه شکرگزاری و قدردانی از نعمت های ساده ی زندگی که معمولاً بخشی از زندگی روزمره به حساب می آید، باعث می شود احساس شادی از واکنش زودگذر در برابر موقعیت های خاص به احساس ارزشمند وابسته به شخص تغییر ماهیت دهد. به عبارت دیگر این محققان بین شادی ناشی از موقعیت و شادی ناشی از فعالیت تفاوت اساسی قایل می شوند. آن ها براساس نتایج تحقیقات خود می گویند هنگامی که شادی به طور آگاهانه و بر اساس فعالیت های مشخص، هدفمند و سازمان یافته شکل گیرد، پایدارتر و معنی دارتر می شود.
شادی به عنوان خلقی ناپایدار و موقت، چیزی فراتر از واکنش های احساسی و گاه تکانشی نسبت به موقعیت ها نیست. نتایج پژوهش هایی از این دست، امیدوارکننده است، زیرا این تحقیقات نشان می دهد که می توان میزان شادی را در افراد افزایش داد اما همان طور که گفته شد، این پژوهش ها پایداری این تغییرات مثبت را در دراز مدت نمی سنجد.
منبع مقاله :
شهیدی، شهریار؛ (1388)، روان شناسی شادی (آشنایی با آخرین نظریه ها و پژوهش های علمی)، تهران: نشر قطره