انتخاب، 12 و 13/8/80
چکیده: در این مقاله بر این نکته تاکید شده است که تکیه بر ناسیونالیزم در جهت ایجاد هویت ملی، از آنجا که بر محوریت دیت با دین بود، عاملی برای تجدید یک هویت دینی - سنتی گردید که منشا انقلاب و تحولات بعدی شد . با وجود این، چالش سنت و مدرنیسم همچنان باقی است .
قبل از ورود مدرنیته به ایران، عقیده حاکم بر جامعه ایران همچنان اسلام بود و احساس تهدیدی از جانب ادیان و ایدئولوژی های دیگر وجود نداشت . علما نیز از دوره صفویه به بعد به یکی از گروه های بانفوذ عمده بدل شده بودند . در این عصر، رابطه عمیقی میان علما و دولت مردان برقرار بود . در اواخر عصر قاجار در واکنش به نفوذ رو به گسترش تمدن غرب و گرایش قاجار به نوسازی، نوعی واکنش در بین روحانیان پیدا شد و آنان در چند مورد، از جمله جنبش تنباکو، در مقابل حکومت قدرت نمایی کردند .
با وجود این، ورود اندیشه های جدید، چون پارلمانتاریسم و قانون گذاری و مشکل ارتباط قوانین موضوعه با قانون شرع، مشاجرات و کشمکش هایی را به همراه آورد . در این دوره ایران وارد عصر جدیدی شد و به تدریج مقدمات چالش گسترده ای فراهم آمد . در این زمان روحانیت خود را با سؤالات متنوعی مواجه می بیند . این سؤالات، چنددستگی زیادی میان روحانیت و نیز بین آنها و روشنفکران ایجاد کرد . به ویژه تضاد میان اندیشه های ناسیونالیستی با مذهب در این دوران بسیار اساسی بود و تاثیر عمیقی بر بحران هویت نهاد . شکل گیری گفتمان ناسیونالیستی، با غیر دینی شدن و مدرن شدن واژگان سیاسی ملازم بود . ظهور ناسیونالیسم به معنای تعریف مجدد مبانی هویت، ایدئولوژی نوین ملی را به همراه داشت و بر آن بود که بتواند بر ارزش های خاص خود تکیه کند و از احساس محرومیت و تحقیر ناشی از سلطه خارجی بکاهد و به این وسیله نگاهش را متوجه گذشته پیش از اسلام می کرد . نخبگانی که با احساس تجددخواهانه به جنب و جوش درآمده بودند، بی اعتنا به قواعد و روش های پارلمانی، تمام آمال و آرزوهایشان را در باب دموکراسی از دست داده و خاستگاه گرایشی بودند که می توان آن را «ناسیونالیسم متمدن ساز» نامید . از این رو آنان در تشکیل دولت پهلوی تمام تلاش خود را به کار گرفتند . مدرنیسم پهلوی بر دو پایه استوار بود: نخست، نفی همه سنت ها و ارزش های ایرانی که عقب مانده و سرچشمه حقارت ملی تلقی می شدند و دوم، اشتیاق سطحی و رو به گسترش جامعه شهری . این شبه غرب گرایی، متکی بر نهاد کهنسال استبداد ایرانی بود و همین، بیش از هر چیز دیگری برملاکننده محتوای مدرنیسم پهلوی بود . در گفتمان پهلوی، به اسلام به مثابه پدیده ای تحمیلی بر سرزمین کورش و داریوش و سرزمین هخامنشیان و ساسانیان نگریسته می شد که هدفی جز آلوده کردن اصالت و هویت این مرز و بوم نداشت . بدین ترتیب، جامعه به دو سلسله متضاد تقسیم شد: در یک طرف، ایرانیان اصیل که خودی شناخته می شدند و در سوی دیگر، اسلام گرایان، ارتجاع سیاه و مردان غافل که اعضای نامطلوب خانواده و تهدیدی برای خودی ها محسوب می شدند و لذا یا باید حذف می شدند و یا به جرگه خودی ها درمی آمدند و فرایند شبیه شدن را طی می کردند .
به هر روی، پهلوی و تجددگرایان آن عصر، در جست وجوی هویتی جدید به جریان اسلام ستیزی پیوستند و در پی حل معمای خویش، به نفی اسلام به عنوان هویتی دیگر که نتیجه حمله عرب ها به ایران است پرداختند . از این رو با توجه به تعصب مذهبی ایرانیان به اسلام و تشیع، گرایش جدیدی ایجاد شد که خود را در تقابل با سلسله همسان پهلوی می دید و در تقابل با ناسیونالیسم متمدن ساز پهلوی که بر سه عنصر غرب گرایی، دین زدایی و گرایش به تمرکز قدرت سیاسی و فرهنگ اتکا داشت، به تدریج ایدئولوژی جدیدی شکل گرفت که حرکتی به سمت بازگشت به خویش را آغاز می کرد . این ایدئولوژی که قرائتی شالوده شکنانه از اسلام داشت و به اسلام در عرصه مسائل اجتماعی اعتقاد داشت، با خارج کردن گفتمان مدرنیته از حصار غرب مداری سعی می کرد آن را دوباره تعریف کند و به گونه ای دیگر به آشتی سنت و مدرنیسم بپردازد .
در فرایند انقلاب اسلامی، چنین گفتمانی به مثابه ایدئولوژی راهنمای عمل و رهایی ساز جلوه گر شد . در پی ورود مدرنیسم و تحمیل یک سویه آن بر جامعه ایران، از همان ابتدا گروه ها و گرایش های مخالف مختلفی شکل گرفت . عده ای چون فداییان اسلام، حزب ملل اسلامی، هیات های مؤتلفه و ... در ستیز با مدرنیته به اسلام سیاسی روی آوردند و در پی احیای الگوی حکومت اسلامی در عصر مدرن برآمدند; در حالی که برخی گروه ها، مانند نهضت آزادی، در صدد تلفیق جوهره اسلام و تجدد برآمدند و تفسیر نوینی از اسلام ارائه کردند و برخی دیگر نیز دست به تلفیق اسلام و سوسیالیزم زدند . گذشته از تفاوت ساختاری میان این گروه ها، همگی در جهت مخالفت با جریان مدرنیزاسیون در ایران بودند که با هدف پاسخ گویی اسلام به مسائل زمان صورت می گرفت . آنچه از میان همه اینها عملا غلبه یافت، جنبش تجددستیز سنت گرا بود که تحولات عمیقی را پس از انقلاب سبب گردید . غلبه سنت گرایان که خود نشان از عمق سنت در جامعه دارد و از سوی دیگر به عملکرد نخبگان سیاسی و فکری رژیم گذشته در مذهب ستیزی باز می گردد، رفته رفته در تمام عرصه های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور هویدا شد و دیگر جریانات را به انزوا کشید .
از مظاهر این تجددستیزی که بیشتر در بعد فرهنگی بوده است می توان به کنترل و تهذیب اخلاقی و فرهنگی بر حسب معیارهای سنتی، تاکید بر اصالت خانواده، جمع گرایی، اعمال نظام گزینشی در دستگاه های مختلف کشور، حمله به روشنفکری مدرن، نظارت همه جانبه بر شیوه زندگی خصوصی، کوشش در یکسان سازی و بهنجارسازی شیوه های فکر و زندگی اجتماعی، مبارزه با مظاهر مختلف لیبرالیسم، تعبیه نوعی پدرسالاری سیاسی در نهادهای مختلف، تقبیح اندیشه ناسیونالیسم مدرن، سلطه ایدئولوژیک بر رسانه ها و آموزش عمومی، کوشش در راه احیای فرهنگ دینی، مبارزه با مظاهر فرهنگی تجدد، اصالت رهبری و پیشوایی و بسط ایدئولوژی فراگیر و کل گرا اشاره کرد .
به طور کلی اگر جوهره تجدد را بتوان در مفاهیم بنیادینی چون فردگرایی، عقل گرایی، نسبیت ارزش ها، کثرت گرایی لیبرالیسم، تساهل، اومانیسم و اصالت حاکمیت مردمی یافت، در آن صورت جنبش سنت گرا حامی انضباط اجتماعی، ضدیت با عقل به شیوه های رمانتیک، مطلق گرایی ارزشی، حصر فرهنگی، نخبه گرایی و اقتدارطلبی است .
از همان ابتدا گرایش های مختلفی در جهت ارتباط میان مذهب و مدرنیته در مقابل سنت گراها ایستادند . برخی از آنها به نفی یک سویه مذهب و سنت پرداختند و خواهان غلبه تجدد بودند و برخی نیز قائل به تلفیق مذهب و تجدد شدند . امروزه بر تعداد و تاثیر این گروه افزوده شده و چالش اصلی نیز میان سنت گرایان با این گروه است .
در مجموع بر اساس تحولاتی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی اتفاق افتاده است، دو نظریه عمده و غالب وجود دارد که در صدد حل نسبت میان دین و تجدد است . صاحبان طرز تفکر اول معتقدند که اسلام خود دارای یک نظام سیاسی، اقتصادی و حقوقی ثابت و جاودان است و در هر عصری بر مسلمانان واجب است که با آن نظام زندگی کنند . از منظر این گروه، مفاهیم جدیدی چون حاکمیت ملت، توسعه آزادی، عقلانیت، حقوق فردی و ... تنها بر اساس کتاب و سنت سنجیده می شود . صاحبان نظریه دوم معتقدند درست است که در کتاب و سنت مفاهیمی چون عدالت دستور داده شده است، ولی تعیین معنای عدالت، به خصوص آنجا که به نظام سیاسی ارتباط پیدا می کند، بر عهده خود انسان ها گذاشته شده است . در مجموع، تفکر غالب در ایران، این دو گرایش است . جامعه ایران در حال حاضر مرحله دشواری از چالش سنت و تجدد را پشت سر می گذارد که وقوع هر حادثه ای در آن محتمل است .
اشاره
می توان گفت از دو گفتمان موجود، یکی بر تطبیق سنت در عین اصالت آن تاکید دارد و دیگری محوریت را بر تجدد قرار می دهد . در عین حال، اوصافی که در این مقاله برای سنت گراها برشمرده شده است نیاز به بحث و بررسی بیشتر دارد . در این مقاله به خوبی تبیین نشده است که شاخصه اصلی فکر سنتی چیست . بی تردید در میان کسانی که به سنت فکر اسلامی پای بند هستند و تجدد و نوگرایی را تنها در سایه سنت اسلامی طلب می کنند، افکار متنوعی وجود دارد . خوب بود نویسنده محترم توضیح می دادند که چگونه سنت گرایی دینی در دنیای مدرن انقلاب می آفریند و در همان اوان پیروزی، قانون اساسی ای را پیشنهاد می کند و به تصویب می رساند که در دنیای مدرن حرفی برای گفتن دارد و محکوم به انزوا نیست . آیا صرف وازدگی از مدرنیسم منحط پهلوی می تواند عامل اصلی ورود به مرحله انقلاب و مهم تر از آن سازندگی پس از آن باشد؟ این نگاه جامعه شناسانه به حرکت سنت گرایی دینی زمانی می تواند همه جانبه باشد که علاوه بر تکیه بر وزن سیاسی و اجتماعی علما در صحنه جامعه، به نظام فکری و معرفتی و سلسله مفاهیمی نیز که توانست در ذهن مردم رسوخ کند و حرکت آفرین باشد، توجه داشته باشد .
البته این نکته قابل قبول است که جریان سنتی، که البته به صورت طیف است، در تطبیق خود با شرایط و پرسش های مختلف، با چالش هایی روبه رو بوده است و این خصلت هر نظام معرفتی ای است که می خواهد در صحنه عمل اجتماعی فعال باشد .